۹۷۳
ویرایش
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۵: | ||
به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت… | به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت… | ||
رفیق صفایی، فرمانده دستهی کوهستان، که اینک آمادهی اجرای طرحهای پیش بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد… لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که «کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد» به توافق برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهی کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهی کوهستان آمادهی اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهی قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبه رو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از: | رفیق صفایی، فرمانده دستهی کوهستان، که اینک آمادهی اجرای طرحهای پیش بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد… لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که «کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد» به توافق برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهی کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهی کوهستان آمادهی اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهی قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبه رو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:<blockquote>۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.</blockquote><blockquote>۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.</blockquote>بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود… دیگر ادامهی حرکت به شکل قبل برای دستهی کوهستان امکان نداشت یا باید به شهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهی عملیاتی را آغاز مینمودند… | ||
۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری. | |||
۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود. | |||
بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود… دیگر ادامهی حرکت به شکل قبل برای دستهی کوهستان امکان نداشت یا باید به شهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهی عملیاتی را آغاز مینمودند… | |||
دستهی کوهستان در دو برنامهی دوماهه و یک ماه و نیمه، از درّهی چالوس تا منطقهی خلخال، و از درّهی چالوس تا منطقهی رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهی عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند. | دستهی کوهستان در دو برنامهی دوماهه و یک ماه و نیمه، از درّهی چالوس تا منطقهی خلخال، و از درّهی چالوس تا منطقهی رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهی عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند. | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۴۱: | ||
فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهی دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد. | فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهی دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد. | ||
در نیمهی اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن | در نیمهی اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن پور که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهیاش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد… آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. در روز ۱۳ بهمن حملهی تدارک شدهی سراسری سازمان امنیّت به گروه ما شروع شد. در فاصلهی ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهی شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهی کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به ۹ نفر رسیده بود، از منطقهی شرقی مازندران، از طریق جادهی اتومبیلرو به منطقهی سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهی عملیات بودند. | ||
در ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهی کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهی شدید محل انبارک، واقع در قلّهی کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهی کوهستان در سیاهکل موضع گرفتهاست. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. | در ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهی کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهی شدید محل انبارک، واقع در قلّهی کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهی کوهستان در سیاهکل موضع گرفتهاست. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۳: | ||
از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهی کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهی نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد. | از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهی کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهی نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد. | ||
فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهی۹نفری کوهستان ۷نفر [علی اکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، هادی بنده خدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بنده خدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاع الدّین مشیّدی، ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» | فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهی۹نفری کوهستان ۷نفر [علی اکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، هادی بنده خدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بنده خدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاع الدّین مشیّدی، ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند».<ref>تحلیل یک سال مبارزهی چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههی ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶</ref> | ||
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | === ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۲: | ||
پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل، در پگاهِ روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو رئیس ادارهی دادرسی ارتش، را در یک محکمهی انقلابی محاکمه و او را به اتّهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر صادق نژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز اجرا کردند. | پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل، در پگاهِ روز ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو رئیس ادارهی دادرسی ارتش، را در یک محکمهی انقلابی محاکمه و او را به اتّهام اعدام رفقایشان به مرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی به فرماندهی اسکندر صادق نژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز اجرا کردند. | ||
چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامهی راه شهیدان فدایی در اطلاعیهای اعلام کردند: «... هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست… ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت… مبارزهی چریکی شروع شدهاست… یورش قهرمانانهی چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر، به روشنی تمام، نشان میدهد که مبارزهی مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانهی سیاهکل را ادامه خواهیم داد…» | چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامهی راه شهیدان فدایی در اطلاعیهای اعلام کردند: «... هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست… ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان به ما یاد دادهاند که چگونه میتوان به آزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت… مبارزهی چریکی شروع شدهاست… یورش قهرمانانهی چریکهای از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر، به روشنی تمام، نشان میدهد که مبارزهی مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیو جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانهی سیاهکل را ادامه خواهیم داد…».<ref>حقایقی دربارهی جنبش جنگل و حماسهی سیاهکل، چریکهای فدایی خلق، ص۲۵</ref> | ||
در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، «چریکهای فدایی خلق» پدید آمد. | در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو، «چریکهای فدایی خلق» پدید آمد. | ||
خط ۱۷۸: | خط ۱۷۲: | ||
در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی، به شدّت، در تنگنا بودند: یکی، به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری، به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم، علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری. | در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز به لحاظ مالی و تسلیحاتی، به شدّت، در تنگنا بودند: یکی، به فرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری، به فرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم، علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری. | ||
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخهی اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینی نیا، جعفر اردبیلچی، اصغر عربهریسی و اکبر | در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخهی اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینی نیا، جعفر اردبیلچی، اصغر عربهریسی و اکبر مؤیّد. | ||
' | ' | ||
خط ۱۸۵: | خط ۱۷۹: | ||
در جریان حمله به پاسگاه سیاهکل، شناسنامهای با عکس حسن ضیاءظریفی به دست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند، این بود که ساواک پی برد گروه جزنی- ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر، از زندان قم و رشت، به تهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند. | در جریان حمله به پاسگاه سیاهکل، شناسنامهای با عکس حسن ضیاءظریفی به دست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند، این بود که ساواک پی برد گروه جزنی- ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر، از زندان قم و رشت، به تهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند. | ||
مهین، همسر جزنی، دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانهی ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتهی شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای | مهین، همسر جزنی، دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانهی ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتهی شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند… در یکی از روزهای هفتهی سوم مرا به دفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. به من گفت: <blockquote>«میخواهم ترا به ملاقات بیژن ببرم… غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد…» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را به داخل اتاق آوردند… آنچه را که میدیدم به سختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی به خودش نداشت. به شدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: «مرا در آپولو گذاشتند“» <ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی میهن جزنی، ص۷۲</ref></blockquote>بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارهی تاریخچهی جنبش، به ویژه جنبش فدایی، از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوهی «تاریخ سی ساله»، «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و «چگونه مبارزهی مسلّحانه تودهای میشود» حاصل این تلاش است که آنها را، به طورپنهانی، به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند. [[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]] | ||
بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارهی تاریخچهی جنبش، به ویژه جنبش فدایی، از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوهی «تاریخ سی ساله»، «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و «چگونه مبارزهی مسلّحانه تودهای میشود» حاصل این تلاش است که آنها را، به طورپنهانی، به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند. [[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]] | |||
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | == سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | ||
بیژن جزنی «اصلاً اهل کپی برداری و آیه پردازی نبود و به معنی دقیق کلمه، یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم، نه «شریعت جامد» که «رهنمونِ عمل» بود. او به ما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال، تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران، مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست» | بیژن جزنی «اصلاً اهل کپی برداری و آیه پردازی نبود و به معنی دقیق کلمه، یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم، نه «شریعت جامد» که «رهنمونِ عمل» بود. او به ما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال، تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران، مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی مهدی سامع، ص۱۴۴</ref> | ||
این ویژگی بیژن جزنی در دورهای که «مارکسیستهای وطنی»، به طورعمده، به «کپی برداری» مشغول بودند و بهایی چندان به اصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند، قابل تحمل نبود و از این رو، او را در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲–۵۳ شدیدتر شده بود. | این ویژگی بیژن جزنی در دورهای که «مارکسیستهای وطنی»، به طورعمده، به «کپی برداری» مشغول بودند و بهایی چندان به اصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند، قابل تحمل نبود و از این رو، او را در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲–۵۳ شدیدتر شده بود. | ||
مهین، همسر جزنی، حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند: در سالهای ۵۳–۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم، مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاهها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهای است. یک روز هم هنگام صحبت به شوخی سرش را به پایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده، به زودی از دست ”پروچینی «ها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:» من از بیگانگان هرگز ننالم… | مهین، همسر جزنی، حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند: در سالهای ۵۳–۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم، مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاهها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهای است. یک روز هم هنگام صحبت به شوخی سرش را به پایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده، به زودی از دست ”پروچینی «ها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:» من از بیگانگان هرگز ننالم… »<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی مهدی سامع، ص۷۳</ref> | ||
«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان، و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماههای پایانی این سال، دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش، کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تب آلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شکّ و دو دلی و بیاعتمادی، بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. مأموران زندان هم هوشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. نسبت به جزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. به این نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها، در درون زندان، تشکیلاتی به وجود آوردهاست. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر به نیست کنند، در جهت نیستی «چریکها» گام مهمّی برداشته اند. به این دلیل، طرح کشتارشان را ریختند… | «سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان، و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماههای پایانی این سال، دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش، کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تب آلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شکّ و دو دلی و بیاعتمادی، بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. مأموران زندان هم هوشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. نسبت به جزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. به این نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها، در درون زندان، تشکیلاتی به وجود آوردهاست. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر به نیست کنند، در جهت نیستی «چریکها» گام مهمّی برداشته اند. به این دلیل، طرح کشتارشان را ریختند… | ||
بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود به چالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرهی جدّی در درون زندان. به سبک و سیاق ناپسندی که میشناسیم امّا، پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه، جز هوادارانش. حرفها و پچپچها، بیشتر، دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. به سر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضت کشی نیست. زن و بچّه هم دارد و…) و این حرفها و برچسبها، در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی «ارزش» بود، بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده، ناپخته و نافرهیخته، بیتأثیر نبود؛ و این چنین بود که دیگر جوانها به سوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و به داشتن مناسبات رسمی با «رفیق» اکتفا میکردند» | بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود به چالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرهی جدّی در درون زندان. به سبک و سیاق ناپسندی که میشناسیم امّا، پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه، جز هوادارانش. حرفها و پچپچها، بیشتر، دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. به سر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضت کشی نیست. زن و بچّه هم دارد و…) و این حرفها و برچسبها، در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی «ارزش» بود، بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده، ناپخته و نافرهیخته، بیتأثیر نبود؛ و این چنین بود که دیگر جوانها به سوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و به داشتن مناسبات رسمی با «رفیق» اکتفا میکردند».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی ناصر مهاجر، ص۴۱۴</ref> | ||
== انتقامجویی وحشیانه == | == انتقامجویی وحشیانه == | ||
خط ۲۰۹: | خط ۲۰۱: | ||
روز ۱۵ اسفند ۵۳, بیژن جزنی و ۳۳تن دیگر از زندانیان بندهای چهارم، پنجم و ششم زندان شمارهی یک زندان قصر را به زندان اوین منتقل کردند که در بین آنها چند تن از یاران جزنی بودند که در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بیفرجام به زندانهای دیگر و اغلب پرت افتاده تبعید شده بودند و اکنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضیاء ظریفی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی و عباس سورکی. دو تن دیگر از یاران جزنی را که به زندانهای اراک (احمد جلیل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعید شده بودند، در روز ۱۷ اسفند۵۳ به اوین منتقل شدند. | روز ۱۵ اسفند ۵۳, بیژن جزنی و ۳۳تن دیگر از زندانیان بندهای چهارم، پنجم و ششم زندان شمارهی یک زندان قصر را به زندان اوین منتقل کردند که در بین آنها چند تن از یاران جزنی بودند که در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بیفرجام به زندانهای دیگر و اغلب پرت افتاده تبعید شده بودند و اکنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضیاء ظریفی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی و عباس سورکی. دو تن دیگر از یاران جزنی را که به زندانهای اراک (احمد جلیل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعید شده بودند، در روز ۱۷ اسفند۵۳ به اوین منتقل شدند. | ||
بعد از ترور سرتیپ زندی پور، رئیس «کمیتهی مشترک ضدخرابکاری» در روز دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدین خلق را نیز به اوین بردند. مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیتهی مشترک» به اوین برده شد. «او از | بعد از ترور سرتیپ زندی پور، رئیس «کمیتهی مشترک ضدخرابکاری» در روز دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] را نیز به اوین بردند. مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیتهی مشترک» به اوین برده شد. «او از سرسختترین مجاهدین بود. کمتر کسی به اندازهی او شکنجه شده بود. او شکنجه شده و بیجان و لنگان به اوین برده شد». و کاظم ذوالانوار نیز، که «از برجستهترین و احترام برانگیزترین [[سازمان مجاهدین خلق ایران|مجاهدین]] دربند و از سازمان دهندگان اصلی و مسئولان مهمّ شبکهی زندان [[سازمان مجاهدین خلق ایران|مجاهدین]]» بود. | ||
بیژن جزنی و یاران پاکبازش، از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از | بیژن جزنی و یاران پاکبازش، از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق، با دانش و بینش، با تجربه و پخته، ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزهی چریکی که دانشجو بودند، بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸ مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند، پس از کودتا از حزب فاصله گرفته، گذشتهی سیاسی خود را بازبینی کرده و با بنا نهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی، مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین، بارها، به زندان افتادند… ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانی اند که در ایران حرف از مبارزهی چریک شهری زدند، در این راه گام برداشتند و در نیمهی راه به دام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و به تدارک فرار پرداختند و در حین عمل به چنگ نگهبانان افتادند، مجازات شدند؛ به بدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند… ساواک رویداد سیاهکل را نیز به بازماندگان همین گروه نسبت میداد… ترور فرسیو را هم… بی ارتباط به این امر نمیدیدند که این مهرهی مهم دادرسی ارتش، ریاست دادگاه جزنی و یارانش را به عهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیت اند، که به رغم سختگیریها و مراقبتها، به بیرون زندان نقب زدهاند، که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند، و به شکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک، تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه، تنظیم جزوههای آموزشی، خبررسانی و خبرگیری، ارائهی رهنمودهای عملی و… این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند، نابخشودنی بود و تحمل ناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو، جزنی و ظریفی و کلانتری و… را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد، و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید، شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست به کارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت به ماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بیبازگشت جزنی و یارانش از قصر بود».<ref>نقطه، شمارهی اول، بهار ۱۳۷۴, مقالهی ناصر مهاجر</ref> | ||
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان == | == بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان == | ||
جمشید | جمشید طاهریپور: «نخستین بار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهی ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی به اوین برده شدیم ـ همواره به او نزدیک بودم… جزنی با روشن بینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بی آن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی، که آدمی را، سخت، تحت تأثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و به خاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یادمیگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهم اندیشی و چاره جوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان به یک آرمان و یک جنبش، همهی مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را به روحی یگانه فرا رویاندهاست. این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیاش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و به نقد و نظرهای او بی اعتنا بودند… جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهای نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهی فلسفهی دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیت الله ربّانی شیرازی بودم. به خاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهی هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیت الله خطاب به جزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متأسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>... | ||
هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصلهای خیره کننده و با فروتنی با یک تازهکار، ساعتها پای صحبت تازه واردین که عموماً دانشجویان جوان و بی تجربه بودندـ مینشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط به جنبش را گرد میآورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروههای اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ به نحوی سردرمیآورد و سپس، با دیدی نقّاد همهی آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل میکرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی به دست میداد و میگفت و مینوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دلمشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازهواردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راههایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و به آنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد… جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب میشناخت. وقتی از زندان قم به زندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبک کار و نمونهی کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچههایی دربارهی بتهوون، موتزارت، اشتراوس و… همهی این بروشورها و کتابچهها به زبان فرانسه یا انگلیسی بودند… | هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصلهای خیره کننده و با فروتنی با یک تازهکار، ساعتها پای صحبت تازه واردین که عموماً دانشجویان جوان و بی تجربه بودندـ مینشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط به جنبش را گرد میآورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروههای اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ به نحوی سردرمیآورد و سپس، با دیدی نقّاد همهی آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل میکرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی به دست میداد و میگفت و مینوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دلمشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازهواردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راههایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و به آنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد… جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب میشناخت. وقتی از زندان قم به زندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبک کار و نمونهی کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچههایی دربارهی بتهوون، موتزارت، اشتراوس و… همهی این بروشورها و کتابچهها به زبان فرانسه یا انگلیسی بودند… | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۱۴: | ||
جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که به درون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد… | جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که به درون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد… | ||
به نظرم… جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهی اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستم و رنجی که متحمل آنند، بر عهده میگیریم» | به نظرم… جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهی اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستم و رنجی که متحمل آنند، بر عهده میگیریم».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵</ref> | ||
حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم بهعشرتآباد و سپس بهفلکه آوردهاند. از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود، مشخص بود که بهزودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا بهشماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد. یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را بهداخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی بهسر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه میرفت. شلوار لی آبیرنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسبابهایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچههای فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد: «بیژن». ما همه دانستیم که چه کسی را آوردهاند. | حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم بهعشرتآباد و سپس بهفلکه آوردهاند. از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود، مشخص بود که بهزودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا بهشماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد. یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را بهداخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی بهسر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه میرفت. شلوار لی آبیرنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسبابهایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچههای فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد: «بیژن». ما همه دانستیم که چه کسی را آوردهاند. | ||
بچههای فدایی بیرون ریختند و بهاستقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را بهاتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد میکند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بیپروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیمارییی دارد یا نه؟ میخواست اگر لازم است او را سر سفرهی | بچههای فدایی بیرون ریختند و بهاستقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را بهاتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد میکند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بیپروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیمارییی دارد یا نه؟ میخواست اگر لازم است او را سر سفرهی «مریضها» ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: «بله، من از دو جهت اِثنیعَشَری هستم». اشارهاش بهشیعه اثنیعشری بودن بود و زخم اثنیعشر داشتن. | ||
باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهی مارکسیستها در بند بههم خورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنهای است که نمیتوان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع بهبحث و جدل با بچهها کرد. من در جریان | باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهی مارکسیستها در بند بههم خورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنهای است که نمیتوان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع بهبحث و جدل با بچهها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، میدانم و میشنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت میکند. این را هم که میگویم نقطه ضعفش نمیدانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین تواناییهایی هم داشته باشد. این توانایی، با شارلاتانبازی و نان بهنرخ روز خوردن، فرق دارد. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدی)، یا حتی جمشید (طاهریپور) نمیتوانستند بکنند. | ||
بهزودی کلاسهای آموزشیشان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با «مجاهدین» برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی بهما رسیده تأیید میشد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات بهصورت زمزمه و پچپچه شنیده میشد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که میخواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع میشدیم… سخنگوی مجاهدین موسی (خیابانی) بود. مسعود (رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت میکرد و یادداشت میداد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی میداد. امّا، همه میدانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: «من نگفتهام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. من گفتهام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. الآن هم بهاین معتقدم». | بهزودی کلاسهای آموزشیشان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با «مجاهدین» برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی بهما رسیده تأیید میشد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات بهصورت زمزمه و پچپچه شنیده میشد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که میخواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع میشدیم… سخنگوی [[سازمان مجاهدین خلق ایران|مجاهدین]] موسی (خیابانی) بود. [[مسعود رجوی|مسعود]] (رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت میکرد و یادداشت میداد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی میداد. امّا، همه میدانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: «من نگفتهام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. من گفتهام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. الآن هم بهاین معتقدم». | ||
آن نشستها برای همهی ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را بهدنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر میکنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج میگرفت، جملهای گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار میکنم یقین دارم که یک کلمهاش پس و پیش نشدهاست. موسی گفت: «آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد، آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، بهسینهی ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید». | آن نشستها برای همهی ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را بهدنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر میکنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج میگرفت، جملهای گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار میکنم یقین دارم که یک کلمهاش پس و پیش نشدهاست. موسی گفت: «آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد، آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، بهسینهی ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید». | ||
وقتی جملهی موسی تمام شد انگار موجود زندهای در اتاق حضور ندارد. بهمعنای واقعی کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. سکوت بهقدری سنگین بود که تنها خود موسی میتوانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من بهقدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم. بعد از خاتمهی نشستها، گفتگوهای خصوصیتر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسهها روابط ما و فداییها که میرفت تا مخدوش شود، گرم شد. من فکر میکنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. بهراستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و بهخصوص با خود مسعود، کلا، ً تغییر کرد. بهقدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیکترین دوستان او بود…» | وقتی جملهی موسی تمام شد انگار موجود زندهای در اتاق حضور ندارد. بهمعنای واقعی کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. سکوت بهقدری سنگین بود که تنها خود موسی میتوانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من بهقدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم. بعد از خاتمهی نشستها، گفتگوهای خصوصیتر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با [[مسعود رجوی|مسعود]] هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسهها روابط ما و فداییها که میرفت تا مخدوش شود، گرم شد. من فکر میکنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. بهراستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و بهخصوص با خود مسعود، کلا، ً تغییر کرد. بهقدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیکترین دوستان او بود…».<ref>«حرفهها و چهرهها» ـ یادماندههای سالهای بند ـ حمید اسدیان</ref> | ||
== پس از شهادت بیژن جزنی == | == پس از شهادت بیژن جزنی == | ||
«مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربهای تکاندهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، همنشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری به انتقاد از خود برآمدند و نسبت به رفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه. از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاههای او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهی <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشتههای او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بی اعتنایی و سکوت نسبت به دیدگاههای او را ناممکن کرد». | «مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربهای تکاندهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، همنشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری به انتقاد از خود برآمدند و نسبت به رفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه. از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاههای او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهی <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشتههای او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بی اعتنایی و سکوت نسبت به دیدگاههای او را ناممکن کرد». | ||
بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهی جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بینظیری دربارهی شرایط انقلاب ایران باقی ماندهاست. رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان میفرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار میدادیم… این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شدهاست و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهای ارائه گردیده. این آثار تا به حال، بهترین نمونههای انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» | بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهی جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بینظیری دربارهی شرایط انقلاب ایران باقی ماندهاست. رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان میفرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار میدادیم… این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شدهاست و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهای ارائه گردیده. این آثار تا به حال، بهترین نمونههای انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است»<ref>نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهی ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، به نقل از مقالهی ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار… جزنی، ص۴۱۵</ref> | ||
اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در بیرون از زندان نیز ضربهای کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ به همراه تمامی اعضای کمیتهی مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانهای در مهرآباد جنوبی (تهران) به محاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه، همگی، به شهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی، ضربهای کمرشکن و جبران ناپذیر بود. | اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در بیرون از زندان نیز ضربهای کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ به همراه تمامی اعضای کمیتهی مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانهای در مهرآباد جنوبی (تهران) به محاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه، همگی، به شهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی، ضربهای کمرشکن و جبران ناپذیر بود. | ||
یک سال و چندماه پس از این ضربه، «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶ آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشهی بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد. | یک سال و چندماه پس از این ضربه، «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶ آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشهی بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد. | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس|۳|اندازه=ریز}} | {{پانویس|۳|اندازه=ریز}} | ||
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}} | {{پانویس|۲|اندازه=ریز}} |
ویرایش