۷٬۳۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح نویسههای عربی، اصلاح ارقام) |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
== سابقه == | == سابقه == | ||
سازمان | سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پس از حمله گروهی از چریکها به «پاسگاه سیاهکل» و دستگیری و اعدام ۱۳نفر از آنها توسط رژیم شاه، در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۴۹شمسی, از ادغام دو گروه مارکسیست-لنینیست و معتقد به مشی چریکی، در اواخر فروردین ۱۳۵۰ شمسی, بنیان گذاشته شد. بنیان گذاران گروه اول عبارت بودند از بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمتالله پیرونذیری، اسکندر صادقینژاد و حمید اشرف که به (گروه یک)، و گروه دوم که مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آن را تشکیل داده بودند به (گروه دو) معروفند. این دو گروه ابتدا تحت عنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» شروع، و بعد از مدتی خود را با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» معرفی کردند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نشان داد که از مهمترین و تأثیرگذارترین گروههای چپ در این انقلاب بود، این سازمان تأثیر زیادی در جذب روشنفکران ایرانی و جوانان انقلابی هم نسل خود گذاشت و بسیاری از آنها را به مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم شاه کشاند. اگر چه در جریان مبارزات قبل از انقلاب بهمن، تعداد زیادی از این فداییان کشته شدند، اما با آزاد شدن زندانیان سیاسی، و پیوستن کادرها و هواداران به آن، در جریان انقلاب به شکل موثر شرکت داشت و اندکی بعد به گستردهترین و بزرگترین سازمان چپ مستقل ایران تبدیل شد. | ||
== گروه جزنی == | == گروه جزنی == | ||
بیژن جزنی در دی ماه ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پدر, داییها و عموهای بیژن عضو حزب توده بودند. مادر بیژن نیز, از فعالان حزب توده بود. پس از شکست حزب دموکرات در آذربایجان در آذر۱۳۲۶, پدرش به علّت همکاری با حزب دموکرات آذربایجان به شوروی پناهنده شد. | |||
بیژن «در ده سالگی به صفوف سازمان جوانان حزب توده پیوسته (سال۱۳۲۶) و تا آخرین روزهای زندگی این سازمان, جزء اعضای ازخودگذشتة آن بوده. با کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲, در هسته های مقاومتِ ”حزب“ نام نوشته و تا روزی که مساٌلة مقاومت مسلّحانه دربرابر کودتا منتفی نشده, در خانة حزبی و در حالت آماده باش زیسته. در یکی دو سال اول کودتا هم چند بار بازداشت شده و بار اول چند روز و بار دوم چند هفته و بار سوم شش ماه حبس کشیده, با این که هجده سالش تمام نشده بود. در سالهای ۳۸ـ۱۳۳۴, به همراه شماری از جوانان همسن و سالش ـ که همدیگر را در زندان شناخته بودند و همدست و همداستان شده بودندـ به بازبینی و جمعبندی مشی و عملکرد حزب توده پرداخته, از موضعی انقلابی از این جریان بریده و همراه با رفقایش در جنبشهای مردمی این دوره و مهمتر از همه, اعتصاب کارگران کورهپزخانههای تهران و رانندگان اتوبوس شرکت داشته. در تنفّس کوتاه سالهای ۴۲ـ۱۳۳۸, و تحرّک سیاسی این دوره, یکی از رهبران مورد احترام جنبش دانشجویی شده و از سرآمدان جناح چپ غیرتودهای و گردانندگان ”جبهة ملّی دانشگاه“؛ و هم از این رو زیر ذرّهبین پلیس سیاسی و در معرض آزار و بازداشتهایی قرارگرفته, که گاه چندین ماه به درازا میکشید. با این که از برجستهترین سازماندهندگان جنبشهای اجتماعی و بسیج کنندة اعتراضهای توده ای به شمار رفته. نمونة آخرش برگزاری آیین هفتم و چهلم جهان پهلوان تختی بود که بیژن جزنی و گروهش نقش به سزایی در آن داشتند...» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, انتشارات خاوران, پاریس ۱۳۷۸, مقالة ناصر مهاجر, ص۳۹۶). | |||
در | در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود, مبارزات دانشجویی اوج گرفت. در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به«جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت, در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت. | ||
جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و... گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد. | |||
در روز | در روز ۲۳دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود. | ||
یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحهای که ناصر آقایان لو داده بود, این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری میکرد. | |||
بازجویی آن دو همراه با شکنجه های وحشیانه ۲۹روز ادامه داشت. ساواک از طریق ناصر آقایان به وجود گروهی که بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی تشکیل داده بودند, پی برده بود, امّا, بیژن «سختترین شکنجهها را تاب آورده و اسرار گروه را فاش نکرد». | |||
در روز ۱۸بهمن ۴۶، | در روز ۱۸بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی را دستگیر کرد, ازجمله, سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاء ظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، ضرار زاهدیان, دکتر سیروس شهرزاد. | ||
=== گروه جزنی در دادگاه نظامی === | === گروه جزنی در دادگاه نظامی === | ||
دادگاه گروه | دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها, برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، داییاش ، منوچهر کلانتری، در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد. | ||
در | در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط میگویم نشیمنگاهم از اینهم بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها, بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند, تشریح کرد. شکنجه گران از او میخواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته اند متعلق به بیژن جزنی است و او زیر بار نمیرفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت. | ||
بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجههای روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زدهاست، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز میکنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر میکنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی میشود... | |||
بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقایان، همه میدانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداختهاند، درحالی که خوب میدانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمیدهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند ... در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته میشود و همهٌ درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید» (جُنگی از زندگی و... جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴). | |||
دادگاه اول، در آخر بهمن ماه | دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال). | ||
در دادگاه | در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان میباشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد». | ||
بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان میدهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق شناسی نسبت به ملت ما...» (جنگی دربارهٌ... مقاله میهن جزنی، ص۵۵). | |||
پس از | پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند. | ||
اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری, عزیز سرمدی, عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر, به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛ حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز. | |||
گروه | گروه جزنی پس از دستگیریهای سال ۱۳۴۶ از هم نپاشید و شماری از اعضای آن از دستبرد ساواک درامان ماندند و چندی بعد, گروه را تجدید سازمان کردند. بازماندگان گروه عبارت بودند از: علی اکبر صفایی فراهانی، محمد صفّاری آشتیانی، غفور حسنپور، رحمت الله پیرون ذیری، اسکندر صادقی نژاد. | ||
پس از آن ضربه, | پس از آن ضربه, «مدتی مساٌلة اصلی گروه خروج عدهای از رفقا از ایران بود. در جریان این حرکت, رفیق مشعوف (سعید) کلانتری و دو نفر دیگر دستگیر و رفقا علی اکبر صفایی فراهانی و [صفّاری] آشتیانی توانستند از ایران خارج شوند. پس از گذشت مدتی از این مساٌله, گروه به وسیلهٌ رفقا غفور حسنپور, حمید اشرف و اسکندر صادقینژاد سازماندهی مجدّد شد... حمید اشرف پس از ضربات سال ۱۳۴۶, نقش اصلی و مهمی در بازسازی گروه بازی کرد. وی به همراه غفور حسنپور و اسکندر صادقینژاد رهبری گروه را در دست داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, زیرنویس, ص۱۴۵). | ||
اعضای ادامه دهندة راه گروه جزنی در بیرون از زندان, در سال ۱۳۴۹ به آمادگی ورود به عملیات مسلّحانه دست یافتند | |||
== در آستانه رستاخیز سیاهکل == | == در آستانه رستاخیز سیاهکل == | ||
در سال ۱۳۴۹ | در سال ۱۳۴۹ که در بهمن آن سال «رستاخیز سیاهکل» پدید آمد, سالی است که رژیم شاه در آستانة برگزاری مراسم «جشنهای دو هزار و پانصدساله» است و «پلیس همة نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکه های زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است». | ||
امیرپرویز پویان در کتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا» که در بهار آن سال نوشت, به غلظت شدید جوّ پلیسی اشاره دارد: «... تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطة مستقیم و استوار با تودة خویشند, ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم, بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهیخوار به سرمیبریم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک, رابطة ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساختهاست... همة کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با تودة خویش بی ارتباطیم, کشف و سرکوبی ما آسان است...» (ص۲۸). | |||
پویان در پایان این جزوه با اشاره به خفقان سیاهی که بر جامعه سایه گسترده بود, تنها راه شکستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابی» و نفی «اصل عدم تعرّض» (تئوری بقا) میداند و مینویسد: «... پنهانکاری بی آن که با اِعمال قدرت انقلابی همرا باشد, دفاعی غیرفعّال و نامطمئن است و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی, تواٌماً, شرط بقای ما باشند, ناگزیر باید اصل بنیانی ”تئوری بقا“, یعنی, اصل عدم تعرّض را نفی کنیم. به این ترتیب, نظریة ”تعرّض نکنیم تا باقی بمانیم“, لزوماً, جای خود را به مشی ”برای این که باقی بمانیم مجبوریم تعرّض کنیم“ میدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوری بقا... ص۴۵). | |||
بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد, تودهها را در راه انقلاب بسیج کند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودی موٌثر می افتد, آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه میکشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار میکشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق, پنج رسالة بیژن جزنی, ۱۹ بهمن تئوریک, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵). | |||
حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی میکردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده ها, به علّت کنترل شدید پلیسی, مقدور نمیباشد. لذا, به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه, به طورساده, ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه, یعنی, مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲). | |||
== تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | == تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | ||
گروه اول و دوم (گروه | گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده) در فاصلة ماههای شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود, کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست میداد. جزوه های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح مینمود. | ||
«دو | «دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شدهاست؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی, تودهها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و ”انرژی ذخیرة تودهها را به انفجار بکشاند“... | ||
گروه | گروه جزنی ـ ظریفی با توجّه به تجربة غنی مبارزاتی و پختگی که داشتند, از هرگونه الگوبرداری گریزان بودند. از ”قطب گرایی“ هم, سخت, پرهیز داشتند. ”بارزترین خصوصیّت ایدئولوژیک این گروه, گرایش به برداشت مستقیم و مستقل از مارکسیسم ـ لنینیسم“ بود و ریختن شالوده های مارکسیسمی ایرانی. | ||
رهبر گروه, | رهبر گروه, بیژن جزنی, با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه, نوشته های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی میشناخت و به کار میبست. برای این گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معنای آغاز انقلاب نبود, به معنای تدارک انقلاب بود. آنها میدانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده ها میدانستند و تدارک انقلاب را کار پیشاهنگ تودهها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمیساختند. به همین دلیل, چشم به راه پیوستن توده ها به”هستة چریکی“ نبودند و فراروییدن هستة چریکی به”ارتش خلق“. چشم به راه افزایش تحرّک توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که میبایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و ”جنگ چریکی دهقانی“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”کارگران و دیگر زحمتکشان شهر“. امّا, تاٌکید داشتند که ”اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران, بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد“ (به نقل از «آن چه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی, از انتشارات ۱۹بهمن تئوریک, چاپ دوم, ص۳۴). | ||
مبارزات | مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایههای مختلف مردم, امّا, جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه بهحرکتهای خودجوشی که ربطی بهجنبش چریکی نداشت, حساسیّت زیادی نشان میدادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمیدانستند. باور داشتند که ”بسیج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکانپذیر نیست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژی و هم تاکتیک», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور کوچک و مسلّح میتواند قیام را آغاز کند و بهتدریج تودهها را نیز بهیک مبارزة مسلّحانه طولانی... بکشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر“ و ”عنصر پرولتاریایی“ نمیگذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران بهمثابة پیششرط جذب تودههای مردم نداشتند. بهطورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت تودههای مردم متمایز نمیساختند و هر دو را نمود ”شرایط عینی انقلاب“ میپنداشتند. امّا, ”قیام مسلّحانة شهری“ را از ”مبارزة مسلّحانة تودهیی“ متمایز میکردند و دومی را شکل تکاملیافتة اول میدانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم. | ||
بهطورکلی, ”درس“های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا, ”درس“های انقلاب چین و جمعبندی از این ”درس“ها, که بهنام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج میشد, تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود, که نه در مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهیی از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی, ص۴۰۳, مقالة ناصر مهاجر). | |||
گروه | گروه جزنی معتقد بهکار در شهر و روستا بودند. بهباور آنها, «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه, تغییر فضای سیاسی جامعه و بهطورکلی تبلیغ مسلّحانه است, عملیات مسلّحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن, وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر, بهمثابه یک عامل حمایتکنندة تاکتیکی, میتواند مورد استفاده قرارگیرد... جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند, بهخود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه, قوای دشمن را در مناطق وسیعی بهخود مشغول دارد و این مناطق را بهطوروسیعی ”سیاسی“ کند. همچنین, جنبش چریکی شهری با برهمزدن نظم شهرها, میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد...» (بیژن جزنی, تاریخ سی ساله, تهران ۱۳۵۷, ص۱۰). | ||
گروه | گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود, امّا, گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد. | ||
حمید اشرف, که در جریان بحثهای دو گروه بود, در جزوة «جمعبندی سه ساله» (که در سال ۵۳ نوشته شد و حاویِ جمعبندی رویدادهایی است که تا شهریور ۵۱ روی دادهاست) نوشت: «گروه احمدزاده سازماندهی کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیرهشدة ناشی از جنگ شهری میتوان کار گروه را سازمان داد و بهراستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظّمی را در این زمینه نمیداد. زیرا, ذخایر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند... ما میخواستیم پس از توافق تئوریک, امکانات را مطرح کنیم. فرماندهی دستة کوهستان (رفیق صفایی), که اینک آمادة اجرای طرحهای پیش بینی شده بود, پیشنهاد شروع عملیّات را میداد... مرتّباً, فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق عملی برسیم. ولی, گروه احمدزاده, شروع عملیات در کوه را, وابسته بهشروع عملیات در شهر میکرد» (جمعبندی سه ساله, تهران, ۱۳۵۷, ص۹۷). | |||
در | در دیماه ۴۹, دو گروه بر سر تنظیم برنامة مبارزات آینده بهتوافق رسیدند و ازجمله, بر این توافق شد که گروه احمدزاده ـ پویان چندتن از اعضایش را برای اعزام بهجنگل آماده کند. در این راستا, احمد فرهودی در بهمن ۴۹, به جنگل اعزام شد و بهدستة چریکی جنگل بهفرماندهی صفایی فراهانی پیوست. | ||
== رستاخیز سیاهکل == | == رستاخیز سیاهکل == | ||
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]] | [[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]] | ||
''' ''' سرانجام, در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ ( | ''' ''' سرانجام, در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ (۸فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود, نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود, با حملة یک دستة چریک بهپاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم... این رستاخیزی بود که بهقریب بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد... میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل, مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم, بر اثر قدرت نمایش رژیم, در نومیدی بهسرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید... سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم, سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرتنمایی و ثبات ظاهری بود, بهمبارزه طلبید...» (پیشاهنگ و توده, بیژن جزنی, انتشارات خسرو, ص۴۵). | ||
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | === رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | ||
گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. | گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات بهکوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر». | ||
گروه | گروه کوه، بهفرماندهی علیاکبر صفایی در روز ۱۵شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق بهغرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حسابشده را بهدستهٌ کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود؛ بهصورت حمله بهیک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بمانند. | ||
این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که میتواند، بهتدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را بهحمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد. | |||
هدف گروه بهطورخالص و ساده، | هدف گروه بهطورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربهزدن بهدشمن بهمنظور درهمشکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشاندادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه بهاین موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد... | ||
گروه احمدزاده | گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دوربگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی بهمبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، بهطورعمده، از شهر بهروستا منتقل گردد. | ||
امّا، گروه جنگل | امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورتامکان، باید شروع شود، البتّه، بهتقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و بهمنظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت. | ||
بههرحال، تماس دو گروه در سراسر | بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ بهبحثهای تئوریک گذشت... | ||
رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد... لذا، مرتّباً فشار میآورد که زودتر با این گروه بهتوافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که <nowiki>''</nowiki>کار در کوه را هماکنون باید سازمان داد<nowiki>''</nowiki> بهتوافق برسیم. ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته بهشروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما بههمزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیشبینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبهرو میشد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از: | |||
۱ـ | ۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانیشدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری. | ||
۲ـ | ۲ـ پایینآمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود. | ||
بنا بر | بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانیشدن مباحثات در شهر، نسبت بهثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود... دیگر ادامهٌ حرکت بهشکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید بهشهر بازمیگشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز مینمودند... | ||
دستهٌ | دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و بهصورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند. | ||
فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد. | |||
در | در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل ـغفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و بههمیندلیل، وظایف گروهیش بهدیگران داده شده بود، بهعللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت بهافراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر بهشهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد... آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. در روز ۱۳بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت بهگروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از همپاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیلرو بهمنطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل ـکوهستانهای دیلمـ مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند. | ||
در ۱۶بهمن در | در ۱۶بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را بهاطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود ـرفیق نیّریـ که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه بهحبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفتهاست. ما مطرح ساختیم که بهزودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد. بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. | ||
در روز ۱۹بهمن | در روز ۱۹بهمن ـکه برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بودـ رفیق هادی بندهخدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده ـرفیق نیّریـ را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر بهآنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. بههرحال رفیق هادی بندهخدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری بهدست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع میشوند و قرار میشود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند». | ||
گروه | گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک بهسیاهکل حمله کردند... در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه ـکه عبارت از ۹ قبضه تفنگ امیک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات بهارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را بهرشت برده بود). | ||
از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ | از ۱۹بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «نه جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» بهمحاصرة دشمنی افتادند که تمامی راههای خروجی جنگل را, کاملاً, بسته بود. آنها با «سه قبضه مسلسل, نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره», بهکام تمساحی افتادند که برای دریدن آنها دندان تیز کرده بود. | ||
از آن | از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را ـکه با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که بهمنظور برداشت آذوقه بهمحل رفته بودند، بهمحاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. بهعلّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را بهدشمن میداد. | ||
فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان بهپایان رسید، دو نفرشان با دستزدن بهعمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند... بدین ترتیب، از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علیاکبر صفایی فراهانی, غفور حسنپور اصیل, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, هادی بندهخدا لنگرودی, اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] بهاسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل بهشهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل ـدر کوه و شهرـ جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی, غفور حسنپور, هادی بندهخدا, احمد فرهودی, هوشنگ نیّری, اسکندر رحیمی, جلیل انفرادی, عباس دانش, محمدهادی فاضلی, اسماعیل معینی, شعاعالدّین مشیّدی, ناصر سیفدلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶). | |||
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | === ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل === | ||
از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد | از گروه ۲۲ نفرة جنگل, فقط، پنج تن زنده و آزاد باقی ماندند. | ||
گروه احمدزاده | گروه احمدزاده نیز در آن زمان یک تیم شهری سازمان داده بود که با حمله بهکلانتری قُلهک در روز ۱۴فروردین۱۳۵۰, مسلسل نگهبان کلانتری را بهغنیمت گرفتند. | ||
پنج نفر | پنج نفر باقیمانده از گروه جنگل, در پگاهِ روز ۱۸فروردین ۱۳۵۰ سرلشکر ضیاء فَرسیو, رئیس ادارهٌ دادرسی ارتش, را در یک محکمهٌ انقلابی محاکمه و او را بهاتّهام اعدام رفقایشان بهمرگ محکوم کردند و یک واحد از رزمندگان فدایی بهفرماندهی اسکندر صادقنژاد حکم اعدام وی را در سحرگاه همان روز بهمورد اجرا گذاشتند. | ||
چریکهای فدایی خلق پس از این دو عملیات آمادگیشان را برای ادامة راه شهیدان فدایی در اطلاعیهیی اعلام کردند: «...هرجا ظلم هست, مقاومت و مبارزه هم هست... ما فرزندان انبوه زحمتکشانی هستیم که در طول صدها سال با افشاندن خونشان بهما یاد دادهاند که چگونه میتوان بهآزادی و زندگی شرافتمندانه دست یافت... مبارزة چریکی شروع شدهاست... یورش قهرمانانة چریکهای از جان گذشته بهپاسگاه سیاهکل در گیلان باردیگر, بهروشنی تمام, نشان میدهد که مبارزة مسلّحانه تنها راه آزادی مردم ایران است. ما چریکهای فدایی خلق با حمله بهپاسگاه کلانتری قُلهک و اعدام فرسیوی جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانة سیاهکل را ادامه خواهیم داد...» (حقایقی دربارة جنبش جنگل و حماسة سیاهکل, چریکهای فدایی خلق, ص۲۵). | |||
در اواخر | در اواخر فروردین ۱۳۵۰ بازماندگان گروه جنگل و گروه مسعود احمدزاده درهم ادغام شدند. از پیوند آن دو, «چریکهای فدایی خلق» پدیدآمد. | ||
پس از اعدام | پس از اعدام فرسیو, شاه بهناصر مقدم, مدیر کل ادارة سوم ساواک, دستور داد فعالیتهای ساواک, شهربانی, ارتش و ژاندارمری را برای خشکاندن ریشة «خرابکاران» و جلوگیری از پیوستن دانشجویان بهآنان, یککاسه کند. در پی این «فرمان ملوکانه», «کمیتة مشترک ضدّ خرابکاری» زیر نظر پرویز ثابتی و ناصر مقدم, با الگوبرداری از کمیتههای مشابه در آمریکای لاتین پدیدآمد. | ||
در خرداد ۱۳۵۰, | در خرداد ۱۳۵۰, خانهیی که امیرپرویز پویان, اسکندر صادقینژاد و رحمت پیرونذیری در آن بودند, بهمحاصره نیروهای ساواک درآمد. این سه چریک فدایی, دلاورانه, جنگیدند و هر سه در این نبرد نابرابر جان باختند. | ||
در | در پاییز سال ۱۳۵۰, تنها دو تیم عملیاتی باقی مانده بود که آن دو نیز بهلحاظ مالی و تسلیحاتی, بهشدّت, در تنگنا بودند: یکی, بهفرماندهی حمید اشرف و متشکّل از شیرین معاضد (فضیلت کلام), صفّاری آشتیانی و عباس جمشیدی رودباری؛ و دیگری, بهفرماندهی حسن نوروزی و متشکّل از احمد زیبرم, علی اکبر جعفری و فرّخ سپهری. | ||
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, | در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده, یک سال پس از رخداد سیاهکل, بهجوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند, بهجز مسعود احمدزاده, شماری از رزمندگان فدایی, در سه نوبت, بهجوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی, مجید احمدزاده, اسدالله مفتاحی, حمید توکّلی, سعید آریان, غلامرضا گَلَوی, بهمن آژنگ, علینقی آرش, حسن سرکاری, مهدی سُوالونی, عبدالکریم حاجیان سهپله, مناف فلکی, علیرضا نابدل, یحیی امینینیا, جعفر اردبیلچی, اصغر عربهریسی و اکبر موٌیّد. | ||
''' ''' | ''' ''' | ||
== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» == | == [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» == | ||
در | در جریان حمله بهپاسگاه سیاهکل, شناسنامهیی با عکس حسن ضیاءظریفی بهدست ساواک افتاد که گویا قرار بود او را از زندان فراردهند, این بود که ساواک پیبرد گروه جزنیـ ظریفی متلاشی نشده و برخی از اعضای آن در بیرون زندان فعال هستند. این بود که بیژن و حسن ظریفی را برای بازجوییهای دیگر, از زندان قم و رشت, بهتهران منتقل کرده و آن دو را به زیر شکنجه کشیدند. | ||
میهن, همسر جزنی, دراین باره مینویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی بهزندان اوین و سپس, بهقصر منتقل کردند و چند ماه بهما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عدهیی ماْمور مسلّح, شبانه, بهخانة ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و بهزندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند... در یکی از روزهای هفتة سوم مرا بهدفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. بهمن گفت: ”می خواهم ترا بهملاقات بیژن ببرم... غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد...» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را بهداخل اتاق آوردند... آنچه را که میدیدم بهسختی باور میکردم. بیژن شباهت زیادی بهخودش نداشت. بهشدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف میزد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة میهن جزنی, ص۷۲). | |||
بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمعآوری اطلاعات دربارة تاریخچة جنبش, بهویژه جنبش فدایی, از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری میکرد و سه جزوة «تاریخ سی ساله», «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و«چگونه مبارزة مسلّحانه توده یی میشود» حاصل این تلاش است که آنها را, به طورپنهانی, به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند.[[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]] | |||
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | == سال ۵۳ سال «فرود بیژن» == | ||
بیژن جزنی «اصلاً اهل کپیهبرداری و آیهپردازی نبود و بهمعنیدقیقکلمه, یک مارکسیست خلّاق بود. برای او مارکسیسم, نه ”شریعت جامد“ که ”رهنمونِ عمل“ بود. او بهما عدم دنبالهروی از قطبهای جهانی و حفظ استقلال, تکیه بر شرایط داخلی و دفاع از منافع مردم ایران, مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم را آموخت و میتوان او را پرچمدار این اندیشهها در جنبش کمونیستی ایران دانست» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة مهدی سامع, ص۱۴۴). | |||
این ویژگی بیژن جزنی در دورهیی که «مارکسیستهای وطنی», بهطورعمده, به«کپیهبرداری» مشغول بودند و بهایی چندان بهاصل «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» نمیدادند, قابل تحمل نبود و از این رو, او را در زندان زیر فشارهای مضاعف قرار میدادند. این فشارها در سالهای ۵۲ـ ۵۳ شدیدتر شده بود. | |||
میهن, همسر جزنی, حال و روز او را در این سالها اینگونه توصیف میکند: در سالهای ۵۳ ـ ۵۲, «در روزهای ملاقات گاهی بیژن را بسیار آشفته میدیدم. وقتی با همان زبان مخصوص خودمان علت را جویا میشدم, مختصراً از مشکلات ناشی از درگیری با سایر دیدگاهها سخن میگفت و از چپروهایی که او را متّهم میکردند که تودهیی است. یک روز هم هنگام صحبت بهشوخی سرش را بهپایین خم کرد و گفت: همین دو تا شویدی هم که بر سر من مانده, بهزودی از دست ”پروچینی“ها خواهد ریخت. بعضی مواقع هم با خواندن شعری درد دلش را بیان میکرد:”من از بیگانگان هرگز ننالم...“» (جُنگی دربارة آثار... ص۷۳). | |||
«سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش | «سال ۱۳۵۳, سال فراز جنبش چریکی در بیرون زندان, و سال فرود بیژن در درون زندان بود. در ماههای پایانی این سال, دیگر بیژن تنها مانده بود و جز چند تن از یاران وفادارش, کسی در کنارش نمانده بود. فضای بند تبآلود بود. از جنب و جوش پیشین هم خبری نبود. غباری از شکّ و دو دلی و بیاعتمادی, بر یقین و یکدلی و اعتماد آغازین نشسته بود. ماٌموران زندان هم هشیار بودند و فشار بر زندانیان را فزونی بخشیده بودند. نسبت بهجزنی و یارانش هم بیش از پیش حساّس شده بودند. بهاین نتیجه رسیده بودند که با رهبری چریکها در بیرون زندان سروسرّی دارد و برای پیشبرد برنامههای آنها, در درون زندان, تشکیلاتی بهوجود آوردهاست. گمان داشتند که اگر جزنی و یارانش را سر بهنیست کنند, در جهت نیستی ”چریکها“ گام مهمّی برداشته اند. بهاین دلیل, طرح کشتارشان را ریختند... | ||
بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود بهچالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرة جدّی در درون زندان. بهسبک و سیاق ناپسندی ـکه میشناسیمـ امّا, پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه, جز هوادارانش. حرفها و پچپچها, بیشتر, دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. بهسر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضتکشی نیست. زن و بچّه هم دارد و...) و این حرفها و برچسبها, در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی ”ارزش“ بود, بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده, ناپخته و نافرهیخته, بیتاٌثیر نبود. و این چنین بود که دیگر جوانها بهسوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و بهداشتن مناسبات رسمی با ”رفیق“ اکتفا میکردند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی, مقالة ناصر مهاجر, ص۴۱۴). | |||
== انتقامجویی وحشیانه == | == انتقامجویی وحشیانه == | ||
سال ۱۳۵۳ سال گسترش | سال ۱۳۵۳ سال گسترش عملیات نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق بود. آنها, از مرداد تا اسفندماه, ده عمل نظامی انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نیکطبع», بازجو و شکنجهگر ساواک در ۱۹دی۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزی, افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهریاری «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذی ساواک در گروههای چپ, در ۱۴ اسفند ۵۳. | ||
این ترورهای آخرین ساواک را بهانتقامجویی وحشیانهیی واداشت و بهبهای کشتار شماری از پاکبازترین و برجستهترین رزمندگان راه رهایی مردم ایران انجامید و بهویژه, چنان ضربهیی بر پیکر جنبش چپ در ایران وارد کرد که هرگز جبران نشد. | |||
دو روز | دو روز پیش از آخرین ترورها (۱۲اسفند ۵۳), شاه تاٌسیس «حزب رستاخیر و برقراری نظام تکحزبی را اعلام کرد. با تاٌسیس این حزب, بازی دو حزبی رژیم شاه ـ حزب ایران نوین و حزب مردم ـ بهپایان رسید و شاه در رویارویی با اعتراضات مردمی, شمشیر خود را از رو بست و بهخاموش کردن هر صدای مخالفی پرداخت. | ||
روز ۱۵اسفند ۵۳, | روز ۱۵اسفند ۵۳, بیژن جزنی و ۳۳تن دیگر از زندانیان بندهای چهارم, پنجم و ششم زندان شمارة یک زندان قصر را بهزندان اوین منتقل کردند که در بین آنها چند تن از یاران جزنی بودند که در سال ۱۳۴۸ پس از فرار بیفرجام بهزندانهای دیگر و اغلب پرتافتاده تبعید شده بودند و اکنون در زندان قصر بودند مانند حسن ضیاء ظریفی, سعید کلانتری, عزیز سرمدی و عباس سورکی. دو تن دیگر از یاران جزنی را که بهزندانهای اراک (احمد جلیل افشار) و اهواز (محمد چوپانزاده) تبعید شده بودند, در روز ۱۷ اسفند۵۳ بهاوین منتقل شدند. | ||
بعد از ترور | بعد از ترور سرتیپ زندی پور, رئیس «کمیتة مشترک ضدخرابکاری» در روز دوشنبه ۲۶اسفند ۱۳۵۳, چند تن از افراد سرسخت سازمان مجاهدین خلق را نیز بهاوین بردند. مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸فروردین ۵۴ از زندان «کمیتة مشترک» بهاوین برده شد. «او از سرسختترین مجاهدین بود. کمتر کسی بهاندازة او شکنجه شده بود. او شکنجهشده و بیجان و لنگان بهاوین برده شد». و کاظم ذوالانوار نیز, که «از برجستهترین و احترامبرانگیزترین مجاهدین دربند و از سازمانگران اصلی و مسئولان مهمّ شبکة زندان مجاهدین» بود. | ||
بیژن جزنی و یاران پاکبازش, از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق, با دانش و بینش, با تجربه و پخته, ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزة چریکی که دانشجو بودند, بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند, پس از کودتا از حزب فاصله گرفته, سنجشگرانه گذشتة سیاسی خود را بازبینیکرده و با بنانهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی, مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین, بارها, بهزندان افتادند... ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانیاند که در ایران حرف از مبارزة چریک شهری زدند, در این راه گام برداشتند و در نیمة راه بهدام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و بهتدارک فرار پرداختند و در حین عمل بهچنگ نگهبانان افتادند, مجازات شدند؛ بهبدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند... ساواک رویداد سیاهکل را نیز بهبازماندگان همین گروه نسبت میداد... ترور فرسیو را هم... بی ارتباط بهاین امر نمیدیدند که این مهرة مهم دادرسی ارتش, ریاست دادگاه جزنی و یارانش را بهعهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیتاند, که بهرغم سختگیریها و مراقبتها, بهبیرون زندان نقب زدهاند, که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند, و بهشکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک, تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه, تنظیم جزوههای آموزشی, خبررسانی و خبرگیری, ارائة رهنمودهای عملی و... این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند, نابخشودنی بود و تحملناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو, جزنی و ظریفی و کلانتری و... را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد, و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید, شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست بهکارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت بهماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بی بازگشت جزنی و یارانش از قصر بود» (نقطه, شمارة اول, بهار ۱۳۷۴, مقالة ناصر مهاجر). | |||
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان == | == بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان == | ||
جمشید طاهریپور: «نخستینبار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی بهاوین برده شدیم ـ همواره بهاو نزدیک بودم... جزنی با روشنبینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بیآن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی ، که آدمی را، سخت، تحت تاٌثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و بهخاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یاد میگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهماندیشی و چارهجوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان بهیک آرمان و یک جنبش، همهٌ مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را بهروحی یگانه فرارویانده است. این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و بهنقد و نظرهای او بی اعتنا بودند...جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهیی نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیتالله ربّانی شیرازی بودم. بهخاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیتالله خطاب بهجزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>... | |||
هیچگاه نمیتوانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصلهیی خیرهکننده و با فروتنی یک تازهکار، ساعتها پای صحبت تازه واردین ـکه عموماً دانشجویان جوان و بیتجربه بودندـ مینشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط بهجنبش را گرد میآورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروههای اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ بهنحوی سردرمیآورد و سپس، با دیدی نقّاد همهٌ آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل میکرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی بهدست میداد و میگفت و مینوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دلمشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازهواردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راههایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و بهآنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد... جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب میشناخت. وقتی از زندان قم بهزندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبککار و نمونهٌ کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچههایی دربارهٌ بتهوون، موزارت، اشتراوس و... همهٌ این بروشورها و کتابچهها بهزبان فرانسه یا انگلیسی بودند... | |||
یک روز در بند پنج زندان قصر، جزنی بستهٌ نسبتاً بزرگی بهمن داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه کن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان کرده ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتیاط و جذبهیی وصفناپذیر، مثل کسی که دانههای جواهر گنج ناخواسته بهکفآمدهیی را تماشا میکند، تماشا کردم. بیشتر طرحهای سیاه قلمی بود که جزنی از چهرهٌ زندانیان عادی کشیده بود. طرحهایی نیز از چهرهٌ همسرش میهن بود و بابک و آن پسر دیگرش. نکتهٌ عجیب، زنده بودن طرحها بود و زاویهٌ نگاه نقّاش. چنان یگانگی و عطوفتی از زاویهٌ نگاه نقّاش میتراوید که مپرس! کُرد، آذربایجانی، گیلک، قمی، اصفهانی، لُر، یزدی، سیرجانی، از بندرعباس و... و برایم توضیح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببین، مردم ما از هرجا که میآیند مُهر و نشان کِشت و کار،آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روی چهرهشان، توی نگاهشان، روی پوستشان، در حالت ایستادنشان، روی لبخندشان و روی پیشانیشان دارند. فقط لباسها نیست که فرق میکند<nowiki>''</nowiki>. | |||
جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که بهدرون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد... | |||
بهنظرم... جوهر | بهنظرم... جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهٌ اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستمی و رنجی که متحمل آنند، بر عهده میگیریم» (جُنگی دربارهٌ زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵). | ||
حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم بهعشرتآباد و سپس بهفلکه آوردهاند .از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود, مشخ؛ص بود که بهزودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا بهشماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد.یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را بهداخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی بهسر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه میرفت. شلوار لی آبیرنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسبابهایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچههای فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد: ”بیژن“. ما همه دانستیم که چه کسی را آوردهاند. | |||
بچههای فدایی بیرون ریختند و بهاستقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را بهاتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد میکند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بیپروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیمارییی دارد یا نه؟ میخواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ ”مریضها“ ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: ”بله، من از دو جهت اِثنیعَشَری هستم“. اشارهاش بهشیعه اثنیعشری بودن بود و زخم اثنیعشر داشتن. | |||
باورود | باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهٌ مارکسیستها در بند بههمخورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنهیی است که نمیتوان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع بهبحث و جدل با بچهها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، میدانم و میشنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت میکند. این را هم که میگویم نقطه ضعفش نمیدانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین تواناییهایی هم داشته باشد. این توانایی فرق دارد با شارلاتانبازی و نان بهنرخ روز خوردن. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدی)، یا حتی جمشید (طاهریپور) نمیتوانستند بکنند. | ||
بهزودی کلاسهای آموزشیشان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با ”مجاهدین“ برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی بهما رسیده تأیید میشد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات بهصورت زمزمه و پچپچه شنیده میشد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که میخواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع میشدیم... سخنگوی مجاهدین موسی(خیابانی) بود. مسعود(رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت میکرد و یادداشت میداد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی میداد. امّا، همه میدانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: ”من نگفتهام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. من گفتهام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز بهیک انقلاب دیگر داریم. الآن هم بهاین معتقدم“. | |||
آن نشستها | آن نشستها برای همهٌ ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را بهدنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر میکنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج میگرفت، جملهیی گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار میکنم یقین دارم که یک کلمهاش پس و پیش نشدهاست. موسی گفت:”آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد, آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، بهسینهٌ ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید“. | ||
وقتی جملهٌ موسی تمام شد انگار موجود زندهیی در اتاق حضور ندارد. بهمعنای واقعی کسی جرأت نفسکشیدن نداشت. سکوت بهقدری سنگین بود که تنها خود موسی میتوانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من بهقدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم. بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهای خصوصیتر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسهها روابط ما و فداییها که میرفت تا مخدوش شود, گرم شد. من فکر میکنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. بهراستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و بهخصوص با خود مسعود, کلا,ً تغییر کرد. بهقدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیکترین دوستان او بود...» («حرفهها و چهرهها» ـ یادماندههای سالهای بند ـ حمید اسدیان). | |||
== پس از شهادت بیژن جزنی == | == پس از شهادت بیژن جزنی == | ||
«مرگ | «مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربه ای تکاندهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، همنشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری بهانتقاد از خود برآمدند و نسبت بهرفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه. از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاههای او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهٌ <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشتههای او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بیاعتنایی و سکوت نسبت بهدیدگاههای او را ناممکن کرد». | ||
بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهٌ جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بینظیری دربارهٌ شرایط انقلاب ایران باقی ماندهاست.رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان میفرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار میدادیم... این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شدهاست و برای مبارزه رهنمودهای ارزندهیی ارائه گردیده. این آثار تا بهحال، بهترین نمونههای انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهٌ ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، بهنقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار... جزنی، ص۴۱۵). | |||
اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان, سازمان چریکهای فدایی خلق ایران, در بیرون از زندان نیز ضربهیی کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ بههمراه تمامی اعضای کمیتة مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانهیی در مهرآباد جنوبی (تهران) بهمحاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه, همگی, بهشهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی, ضربهیی کمرشکن و جبرانناپذیر بود. | |||
یک سال و چندماه پس از این ضربه, «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشة بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد. | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
منبع: کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته دکتر علی معصومی نویسنده، تاریخدان و عضو شورای ملی مقاومت ایران{{پانویس|۲|اندازه=ریز}} | منبع: کتاب «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته دکتر علی معصومی نویسنده، تاریخدان و عضو شورای ملی مقاومت ایران{{پانویس|۲|اندازه=ریز}} |