۴۷۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
سرانجام سحـرگاه چهارم خرداد سال 1351، بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران؛ محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزيت سازمان مجاهدين خلق ايران، محمود عسگری زاده و رسول مشکين فام پس از ماهها اسارت در ساواک شاه، روانه ميدان تيرباران شدند و تیرباران کردند<ref>اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - [http://farsi.fffi.se/%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-4%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%B1%DB%B3%DB%B5%DB%B1-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A8%D9%86%D9%8A%D8%A7%D9%86%DA%AF/ 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنيانگذاران و دوتن از اعضای مرکزيت سازمان مجاهدين]</ref> | سرانجام سحـرگاه چهارم خرداد سال 1351، بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران؛ محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان، به همراه دو تن ازاعضای مرکزيت سازمان مجاهدين خلق ايران، محمود عسگری زاده و رسول مشکين فام پس از ماهها اسارت در ساواک شاه، روانه ميدان تيرباران شدند و تیرباران کردند<ref>اتحاد انجمنها برای ایران آزاد - [http://farsi.fffi.se/%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-4%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%B1%DB%B3%DB%B5%DB%B1-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A8%D9%86%D9%8A%D8%A7%D9%86%DA%AF/ 4خرداد۱۳۵۱: شهادت بنيانگذاران و دوتن از اعضای مرکزيت سازمان مجاهدين]</ref> | ||
آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید: <blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده است». <ref name=":1" /></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بوده است. از جمله اینکه گفت: <blockquote>«مرد چارشانهیی بوده است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود». <ref name=":1" /></blockquote> | آقای [[مهدی ابریشمچی]] درباره تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید: <blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده است». <ref name=":1" /></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بوده است. از جمله اینکه گفت: <blockquote>«مرد چارشانهیی بوده است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود». <ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی 25ساله ایران»، خاطرهیی درباره صبح خونین 4 خرداد بهنقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده . این شخصیت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان ،جریان اعدام حنیفنژاد را برای وی نقل کرده که عینا درکتاب آمده است:<blockquote>«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی بهسلول من آمد. رنگپریده و عصبی مینمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظرهیی بودم که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیفنژاد و دوستانش اجرا شود. منهم ناظر واقعه بودم، هنگامیکه بهاتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان بهسلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام بهمیدان تیر چیتگر ببریم، حنیفنژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: میدانم برای چه آمدهاید. آنگاه روبهقبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرمبه درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما بهراه افتاد. پساز انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضیعسگر، او را بهطرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری میکرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی بهعروسی میرفت!»</blockquote> | ||
== پانویس == | == پانویس == |
ویرایش