۹٬۹۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←سرودن شعر در کوره آجرپزی: اصلاح نویسههای عربی) |
||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
وی در مورد بند پایانی این منظومه گفته است:<blockquote>«زمانی که منظومهی "آبی، خاکستری، سیاه" رو به اتمام بود، یک باره به این فکر افتادم که نکند دوستان و یاران دانشکده و دوران مبارزات سیاسی، کار مرا تمام شده بدانند و تصور کنند حمید مصدق، عشق را یکسره برعقاید و مسائل سیاسی و اجتماعی ترجیح داده است؛ این بود که آخر منظومه این چنین سرودم:</blockquote><blockquote>تو مپندار که خاموشی من،</blockquote><blockquote>هست برهان فراموشی من،</blockquote><blockquote>من اگر برخیزم</blockquote><blockquote>تو اگر برخیزی</blockquote><blockquote>همه بر میخیزند ...»</blockquote>مهین خدیوی - شاعر -، مهمترین ویژگی شعر حمید مصدق را آسان ارتباط برقرار کردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حمید مصدق، آنچنان ساده است که بخش وسیعی از مردم، به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند. در زمان انقلاب، شعر سادهای از حمید مصدق که یک عاشقانه بلند بود - من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی ... - به یک شعر سیاسی تبدیل شده، شعار اصلی دانشجوها در آن زمان بود. | وی در مورد بند پایانی این منظومه گفته است:<blockquote>«زمانی که منظومهی "آبی، خاکستری، سیاه" رو به اتمام بود، یک باره به این فکر افتادم که نکند دوستان و یاران دانشکده و دوران مبارزات سیاسی، کار مرا تمام شده بدانند و تصور کنند حمید مصدق، عشق را یکسره برعقاید و مسائل سیاسی و اجتماعی ترجیح داده است؛ این بود که آخر منظومه این چنین سرودم:</blockquote><blockquote>تو مپندار که خاموشی من،</blockquote><blockquote>هست برهان فراموشی من،</blockquote><blockquote>من اگر برخیزم</blockquote><blockquote>تو اگر برخیزی</blockquote><blockquote>همه بر میخیزند ...»</blockquote>مهین خدیوی - شاعر -، مهمترین ویژگی شعر حمید مصدق را آسان ارتباط برقرار کردن آن با مردم دانست و گفت: شعر حمید مصدق، آنچنان ساده است که بخش وسیعی از مردم، به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند. در زمان انقلاب، شعر سادهای از حمید مصدق که یک عاشقانه بلند بود - من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی ... - به یک شعر سیاسی تبدیل شده، شعار اصلی دانشجوها در آن زمان بود. | ||
== سرودن شعر در | == سرودن شعر در کوره آجرپزی == | ||
مصدق در | مصدق در گفتاری دیگر، آنجا که به چگونگی سرایش منظومهی جاودانهی “درفش کاویانی“ اشاره میکند، این مطلب را روشنتر بیان کرده است. | ||
وی انگیزه خلق این اثر هنرمندانه را اینگونه تعریف میکند: «در سال ٣٩ من جوان دانشجویی بودم که در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران درس میخواندم. در آن دوران، بسیاری از دانشجویان پنهان و آشکار مبارزاتی را علیه رژیم انجام میدادند و این خوشایند مسؤولان دانشگاه نبود. | |||
یک روز یکی از استادان در کلاس درس با اشاره به نارضایتیهای دانشجویان گفت: برخی از دانشجویان شکایت میکنند که در جامعه برای بیکاران جوان کار پیدا نمیشود. این فقط یک بهانه است، از شما دانشجویان برای هر یک که داوطلب هستید، حاضرم فورا کار پیدا کنم. اما فکر نمیکنم شما اهل کار و تلاش باشید. حالا چه کسی میخواهد کار کند؟ فورا از جا برخاستم و گفتم: من استاد، من حاضرم کار کنم. | |||
من در | من در حقیقت نیازی به کار کردن نداشتم؛ اما برای این که حرف دوستان دانشجویم را به کرسی بنشانم، داوطلب کار شدم، استاد فکری کرد و گفت: فردا صبح به دیدنم بیا تا تو را سرکار بفرستم. | ||
روز بعد به | روز بعد به دیدنش رفتم؛ استاد، نشانی یکی از کورههای آجرپزی را که در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب کوره صحبت کردهام، قرار شده است از فردا در آن جا مشغول کار بشوی. | ||
صبح با | صبح با عزمی جزم لباس کار پوشیدم و روانه شدم؛ در آجرپزی مرا مامور کردند کاری طاقتفرسا انجام دهمم. در اوج گرمای تابستان، مدت هشت ساعت کنار جهنم کوره میایستادم و حرارت آن را زیر نظر میگرفتم. | ||
هنگام شب در جمع | هنگام شب در جمع کارگران مینشستم و با درد و رنج زندگی آنان آشنا میشدم. دیدن زندگی فلاکت بار این گروه ستمدیده که حاصل دسترنجشان به جیب عدهای سرمایهدار میرفت، دلم را سخت به درد میآورد. بعضی شبها تا سحر مینشستم و به حال و روز این دردمندان فکر میکردم؛ در همین شبها بود که نطفهی منظومهی “درفش کاویانی” در ذهنم بسته شد، شروع به سرودن کردم، هر شب قسمتی از منظومه را مینوشتم و شب بعد در جمع کارگران میخواندم. میخواستم شعرم را برای آنان قابل درک باشد. | ||
میبایست شعر من برای آنان “تصویرگر” و “احساسبرانگیز” باشد؛ در غیر این صورت، خود، راضی نمیشدم. | |||
به طور | به طور کلی شعر جز این نیست، اگر شاعر نتواند در قالب واژهها به مخاطبانش تصویر و احساسش را منتقل کند، سرودهاش شعر نیست. | ||
هر قسمت از شعرم را | هر قسمت از شعرم را که برایشان میخواندم، نظرهایشان را میپرسیدم و به خلوتم که برمیگشتم، در سرودههایم تجدید نظر میکردم، سرانجام شعرم به پایان آمد و آنچه را که به نام منظومهی درفش کاویانی میخوانید حاصل آن روزها و شبهای همنشینی با دردمندان کورههای آجرپزی است».<ref name=":2" /> | ||
== درگذشت == | == درگذشت == |
ویرایش