کاربر:Hossein/14021021صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
خط ۱۶۳: خط ۱۶۳:


=== گزارش شاهدین ===
=== گزارش شاهدین ===
حسن اشرفیان از مجاهدین: بردن تلويزيون سئوال برانگيز بود. چند دقيقه بعد از بردن تلويزيون وقتي داشتم از پنجره به محوطه بيرون نگاه ميكردم, داود لشكري مسئول امنیت زندان را ديدم كه به همراه چند نفر لباس شخصي به سمت سوله‌يي ميروند كه در فاصله حدود ۵۰ متري شمال بند ما قرار داشت. همراه آنها ۲زنداني افغاني (با لباس زندان) در حال حمل ۲ فرغون پر از طناب ضخيم بودند.<ref name=":7">[https://fa.iranfreedom.org/%d8%ad%d9%82%d8%a7%db%8c%d9%82%db%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%86%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%b9%d8%a7%d9%85%db%b6%db%b7-%d8%af%d8%b1-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7/ سایت ایران آزادی - حقایقی باورنکردنی از قتل عام۶۷ در زندان گوهردشت (قسمت اول)]</ref>
'''حسن اشرفیان از مجاهدین''': بردن تلويزيون سئوال برانگيز بود. چند دقيقه بعد از بردن تلويزيون وقتي داشتم از پنجره به محوطه بيرون نگاه ميكردم, داود لشكري مسئول امنیت زندان را ديدم كه به همراه چند نفر لباس شخصي به سمت سوله‌يي ميروند كه در فاصله حدود ۵۰ متري شمال بند ما قرار داشت. همراه آنها ۲زنداني افغاني (با لباس زندان) در حال حمل ۲ فرغون پر از طناب ضخيم بودند.<ref name=":7">[https://fa.iranfreedom.org/%d8%ad%d9%82%d8%a7%db%8c%d9%82%db%8c-%d8%a8%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%86%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%b9%d8%a7%d9%85%db%b6%db%b7-%d8%af%d8%b1-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7/ سایت ایران آزادی - حقایقی باورنکردنی از قتل عام۶۷ در زندان گوهردشت (قسمت اول)]</ref>


كشتار زندانيان سياسي در زندان گوهردشت از ساعت ۹صبح روز ۸مرداد ۱۳۶۷ آغاز شده بود. زندانیان انتقالی از کرمانشاه جزو اعدامیان این روز بودند. بعد زندانیان مشهدی را اعدام کردند. روز چهارشنبه ۱۲مرداد قبل ‌از ظهر تعدادی از زندانيان بند ما كه به بند فرعی برده بودند با ما تماس گرفتند و گفتند، زندانيان بند آنها را در دسته‌های ۵-۶ نفره صدا می‌كنند.
كشتار زندانيان سياسي در زندان گوهردشت از ساعت ۹صبح روز ۸مرداد ۱۳۶۷ آغاز شده بود. زندانیان انتقالی از کرمانشاه جزو اعدامیان این روز بودند. بعد زندانیان مشهدی را اعدام کردند. روز چهارشنبه ۱۲مرداد قبل ‌از ظهر تعدادی از زندانيان بند ما كه به بند فرعی برده بودند با ما تماس گرفتند و گفتند، زندانيان بند آنها را در دسته‌های ۵-۶ نفره صدا می‌كنند.


==== انتقال جنازه‌‌ها ====
حدود ساعت۹ یا ۳۰/۹شب بود با ابوالحسن مرندي، حميد و علي و… در طول اتاق تلويزيون قدم ميزديم. كه صداي خفيف موتور ماشيني توجهم را جلب كرد. خودم را به پنجره اتاق رساندم، از پنجره به محوطه نگاه كردم. ۲دستگاه خودرو كاميون بنز خاور اتاقدار و چادردار ديدم كه در آن لحظه چادر آنها را برداشته بودند. يك كاميون سمت راست جاده آسفالت ايستاده و خاموش بود. ولي كاميون ديگر صداي موتورش مي‌آمد. چراغ‌هاي كوچك آن روشن بود. چند پاسدار دور آن بودند. يك پاسدار در پشت كاميون بود و چيزي ديدم كه چون نمي‌خواستم باور كنم، ابوالحسن را صدا زدم و گفتم بيا نگاه كن تو پشت كاميون چه مي‌بيني؟ ابوالحسن با دقت نگاه كرد و سرش را به طرف من چرخاند. با صدايي لرزان گفت: تو كيسه‌هاي پلاستيكي پشت كاميون به نظر ميرسه جنازه باشه! من هم چنين چيزي را ديده و تشخيص داده بودم ولي قبل از او جرأت بيانش را نداشتم. نمي‌خواستم صحنه‌يي را كه ديده بودم باوركنم و گفتم: مشخصه كه جنازه‌ست ولي جنازه چه كساني؟<ref name=":7" />
حسن اشرفیان:  حدود ساعت۹ یا ۳۰/۹شب بود با ابوالحسن مرندي، حميد و علي و… در طول اتاق تلويزيون قدم ميزديم. كه صداي خفيف موتور ماشيني توجهم را جلب كرد. خودم را به پنجره اتاق رساندم، از پنجره به محوطه نگاه كردم. ۲دستگاه خودرو كاميون بنز خاور اتاقدار و چادردار ديدم كه در آن لحظه چادر آنها را برداشته بودند. يك كاميون سمت راست جاده آسفالت ايستاده و خاموش بود. ولي كاميون ديگر صداي موتورش مي‌آمد. چراغ‌هاي كوچك آن روشن بود. چند پاسدار دور آن بودند. يك پاسدار در پشت كاميون بود و چيزي ديدم كه چون نمي‌خواستم باور كنم، ابوالحسن را صدا زدم و گفتم بيا نگاه كن تو پشت كاميون چه مي‌بيني؟ ابوالحسن با دقت نگاه كرد و سرش را به طرف من چرخاند. با صدايي لرزان گفت: تو كيسه‌هاي پلاستيكي پشت كاميون به نظر ميرسه جنازه باشه! من هم چنين چيزي را ديده و تشخيص داده بودم ولي قبل از او جرأت بيانش را نداشتم. نمي‌خواستم صحنه‌يي را كه ديده بودم باوركنم و گفتم: مشخصه كه جنازه‌ست ولي جنازه چه كساني؟<ref name=":7" />
 
'''اصغر مهدیزاده از مجاهدین''': سه‌شنبه هیجدهم دو پاسدار آمدند گفتند آماده شو برویم بیرون وقتی داشتم با اینها می‌آمدم تنها ذهنم به حرفهای هادی بود و به اعدام فکر می‌کردم. مرا بردند جلوی سالن مرگ دیدم کلی زندانی با چشم‌بند جلو سالن مرگ ایستاده‌اند. پاسدار گفت اینجا بنشین و مرا با فاصله ۲متر کنار یک زندانی نشاند. من یواشکی از بغل‌دستی‌ام پرسیدم اینجا چه خبر است؟ او گفت تو اولین بار است اینجا آمدی گفتم آری او گفت پس تو را می‌برند در سالن مرگ صحنه اعدام را ببینی. حدود یک ساعت اینجا نشسته بودم یک پاسدار در حسینیه یا سالن مرگ را باز کرد و با صدای بلند گفت شیرعسلی‌ها بلند شوند. ۱۲نفر در لحظه بلند شدند و با صدای بلند شعار می‌دادند یا حسین و درود بر مجاهد. وقتی که این ۱۲نفر بلند شدند ۴ یا ۵نفر هم به‌دنبال آنها بلند شدند که این صحنه را پاسدار دید گفت شما در اعدام شدن هم از هم سبقت می‌گیرید؟ این افراد را بردند داخل سالن مرگ من وقتی پاسداران صدایشان می‌کردند سعی می‌کردم صدایشان را بشنوم و از زیر چشم‌بند نگاه کنم. سه سری را داخل سالن مرگ بردند و گروه‌های بعدی را از این بند و این بند می‌آوردند به اینجا ردیف می‌کردند. در اینجا بچه‌ها ساعت و عینک‌شان را می‌شکستند تا به دست پاسداران نیفتد و حتی وصیتنامه و پولشان را می‌گرفتند پاره می‌کردند. من در فکر این بودم اینها را که به سالن مرگ می‌برند چطوری اعدام می‌کنند. سری چهارم را که می‌خواستند ببرند پاسدار آمد گفت بلند شو تا برویم من با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ وقتی داخل سالن شدم به یادم آمد که سال۶۳ فکور همه زندانیان را آورده بود به اینجا فکور اواخر ۶۳ آمده بود رئیس گوهردشت شده بود. پاسدار مرا برد داخل و به فاصله سی متری از سن نگهداشت وقتی یک مقدار ایستادم از زیر چشم‌بند پیکر بچه‌ها را که روی سن روی هم ریخته بودند می‌دیدم.<ref>[https://iranntv.com/926497-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DB%B6%DB%B7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86 سیمای آزادی - قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال۶۷ در زندان گوهردشت]</ref>


== وضعیت زندان گوهردشت در دهه ۹۰ ==
== وضعیت زندان گوهردشت در دهه ۹۰ ==
۱٬۰۶۸

ویرایش

منوی ناوبری