کاربر:Ehsan/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

۱٬۰۷۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰۸: خط ۲۰۸:
ما…د…..ر…..<ref>[https://arashshamsi.ir/index.php/2019/01/17/karo/ مروری مختصر بر اشعار کارو دردریان - تلفیق شعر و درد]</ref>
ما…د…..ر…..<ref>[https://arashshamsi.ir/index.php/2019/01/17/karo/ مروری مختصر بر اشعار کارو دردریان - تلفیق شعر و درد]</ref>


=== کفرنامه کارو ===
=== نعش آزادی  ===
خدایا کفر نمیگویم،
الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم


پریشانم،
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟


چه میخواهی تو از جانم؟!
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟


مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن


خداوندا!
نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم


اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
تن من لاشه‌ي فقر است و من زنداني زورم


لباس فقر پوشی
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم


غرورت را برای تکه نانی
چه شب‌ها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم


به زیر پای نامردان بیاندازی
چه ساعت‌ها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم


و شب آهسته و خسته
از اين دوران آفت‌زا ، چه آفت‌ها كه من ديدم


تهی دست و زبان بسته
سكوت‌ زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان


به سوی خانه باز آیی
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم


زمین و آسمان را کفر میگویی
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم


نمیگویی؟!
ز بسكه با لب محنت،‌ زمين فقر بوسيدم


خداوندا!
كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم


اگر در روز گرما خیز تابستان
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟


تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟


لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم


و قدری آن طرفتر
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم


عمارتهای مرمرین بینی
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم


و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم


زمین و آسمان را کفر میگویی
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي


نمیگویی؟!
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي


خداوندا!
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي


اگر روزی بشر گردی
كنون … اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان


ز حال بندگانت با خبر گردی
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي


پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي


خداوندا تو مسئولی.
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا


خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا


در این دنیا چه دشوار است،
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا


چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…<ref>[https://www.beytoote.com/art/song/sohrab-replied2-complaining.html گلایه کارو دردریان از خدا] </ref>
پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
 
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
 
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
 
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
 
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادی


== منابع ==
== منابع ==
<references />
<references />