|
|
خط ۲۳۲: |
خط ۲۳۲: |
| ـــــــــــــــــــــــ | | ـــــــــــــــــــــــ |
|
| |
|
| همزمان با عارف با شاعران ریز و درشت دیگری روبرو می شویم که بعضی هاشان حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و جانبدار مشروطه نیز بوده اند ولی هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند. | | === محبوبیت عارف فزوینی و اشعارش === |
| | همزمان با عارف شاعران دیگری هم بودند که برخی از آنها حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و هوادار مشروطه نیز بودهاند اما هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند. |
|
| |
|
| رضازاده شفق که با عارف نزدیک بوده و مقدمه مبسوطی نیز بر دیوان او نهاده است می گوید: "در دوره انقلاب مشروطه هیچ قلم و هیچ نطقی نتوانست دل مردم را مانند سخنان عارف به لرزه درآورد." | | رضازاده شفق که با عارف نزدیک بوده است؛ و مقدمه مشروحی نیز بر دیوان او نوشته است میگوید: |
|
| |
|
| سعید نفیسی که او نیز با عارف معاشر بوده، می گوید: این مرد گویی ماموریت و رسالت آسمانی داشت. هیچ سخنی مانند سخن او در دل ها راه نیافته و این همه بر سر زبان ها نگشته است. روح مردم ایران کاملا در دستش بود..."
| | «در دوره انقلاب مشروطه هیچ قلم و هیچ نطقی نتوانست دل مردم را مانند سخنان عارف به لرزه درآورد». |
|
| |
|
| سرخوردگی ها
| | سعید نفیسی که او نیز با عارف معاشر بوده است میگوید: |
|
| |
|
| روشن است که بزرگ ترین سرخوردگی عارف از آشفته بازار سیاسی دوره مشروطه نصیب او شده است. او که همیشه مژده دوره سعادت را می داد، همیشه ظلم را به گردش آسمان نسبت می داد، حالا می دید که ریشه ظلم ها و بدبختی ها زمینی است.
| | «این مرد گویی ماموریت و رسالت آسمانی داشت. هیچ سخنی مانند سخن او در دل ها راه نیافته و این همه بر سر زبان ها نگشته است. روح مردم ایران کاملا در دستش بود...».<ref name=":3">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/01/140122_l51_aref_ghazvini_music سالمرگ عارف قزوینی - سایت بیبیسی فارسی]</ref> |
|
| |
|
| "یوسف مشروطه ز چَه برکشیدیم/ آه که چون گرگ خود او را دَریدیم"
| | === سرخوردگیهای عارف قزوینی === |
| | بزرگترین سرخوردگی عارف قزوینی از آشفته بازار سیاسی دورهی مشروطه نصیب او شده است. وی که همیشه نویدبخش سعادت بود، همیشه ظلم را به گردش آسمان نسبت میداد، حالا میدید که ریشه ظلم ها و بدبختی ها زمینی است. |
|
| |
|
| شفق می گوید: "عارف هنگامی که از سُکران شوری که در سر داشت بیدار شد، تازه دریافت که لیس فی الدار غیرهُ دیار! مقدار بسیار معدودی که حقی و حقیقتی داشتند، نیست و نابود شدند و مابقی که در لباس میش جلوه کرده بودند گرگ هایی شدند و از هر سو روی آوردند."
| | "یوسف مشروطه ز چَه برکشیدیم آه که چون گرگ خود او را دَریدیم" |
|
| |
|
| "یاران شدند بدتر از اغیار و گو به دل/ کای یارِ غار، صحبت اغیارم آرزوست"
| | رضازاده شفق می گوید: |
|
| |
|
| با پیش آمدن جنگ جهانی اول، جریان های مختلف سیاسی نیز در ایران شکل تازه ای گرفت. ملیون علیه روسیه و بریتانیا برانگیخته شده و جانبدار آلمان و عثمانی شدند. امیدی تازه در دل عارف رویید و به آن ها پیوست و با مهاجران به استانبول رفت و به اتحاد اسلام اندیشید که آن روزها مد شده بود. اما سرخورده شد و بازگشت.
| | "عارف هنگامی که از سُکران شوری که در سر داشت بیدار شد، تازه دریافت که، لیس فی الدار غیرهُ دیار! مقدار بسیار معدودی که حقی و حقیقتی داشتند، نیست و نابود شدند و مابقی که در لباس میش جلوه کرده بودند گرگهایی شدند و از هر سو روی آوردند." |
|
| |
|
| بر سرخوردگی ها همچنان افزوده می شد. در وطن نیز کاسه همان کاسه بود و آش همان آش. در نامه ای برای یکی از دوستان خود نوشت: "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. تنها جایی که نرفته ام قبرستان است و فعلا در خیال آن هستم!..."
| | "یاران شدند بدتر از اغیار و گو به دل کای یارِ غار، صحبت اغیارم آرزوست" |
|
| |
|
| در این میان برپایی دو قیام تازه در دو نقطه ایران، شاعر سرخورده را دلگرم ساخت. قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و قیام محمد تقی خان پسیان در خراسان. ولی هر دوی اینان به گفته شفق، نشانه تیر کینه ورزان شدند و به قافله بزرگ شهدای راه آزادی ملحق گردیدند. نتیجه سرکوب این دو قیام و کشتار رهبران آن، عارف را بازهم بیشتر در مغاک ناامیدی فرو برد. او که به خراسان رفته و گویا به چشم خود سر بریده قبله تازه آمال خود را دیده بود این رباعی نومیدانه را سرود: | | با آغاز جنگ جهانی اول، جریانهای مختلف سیاسی نیز در ایران شکل تازهای گرفت. ملّیون علیه روسیه و بریتانیا برانگیخته شده و جانبدار آلمان و عثمانی شدند. عارف قزوینی امید پیدا کرد و به آنها پیوست و با مهاجران به استانبول رفت و به اتحاد اسلام اندیشید که آن روزها مد شده بود. اما سرخورده شد و بازگشت. |
|
| |
|
| "این سر که نشانه سرپرستی است/ آزاد و رها ز قید هستی است
| | این سرخوردگیها همچنان افزوده میشد. در وطن نیز وضعیت تغییری نداشت. در نامهای برای یکی از دوستان خود نوشت: |
|
| |
|
| با دیده عبرتش ببینید/ کاین عاقبت وطن پرستی است"
| | "به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. تنها جایی که نرفتهام قبرستان است و فعلا در خیال آن هستم!..." |
|
| |
|
| به نظر می رسد که با نگاه به مجموعه این سرخوردگی های سیاسی، بدبینی ها و انزواجویی های بعدی عارف را می توان توجیه کرد و به قول شفق عجیب نیست که همه شبان و روزان عمر عارف به ناله و ندبه گذشته باشد. این ناله و ندبه تنها از او نبود. از جامعه ای حیران و سرخورده بود.
| | در این شرایط برپایی دو قیام تازه در دو نقطهی ایران، عارف سرخورده را دلگرم ساخت. قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و قیام محمد تقی خان پسیان در خراسان. ولی هر دوی اینان به گفتهی شفق، نشانه تیر کینه ورزان شدند و به قافله بزرگ شهدای راه آزادی ملحق گردیدند. نتیجه سرکوب این دو قیام و کشتار رهبران آن، عارف را بازهم بیشتر در گریبان ناامیدی فرو برد. او که به خراسان رفته و گویا به چشم خود سر بریده قبلهی تازه آمال خود را دیده بود، این رباعی ناامیدانه را سرود: |
|
| |
|
| اگر تنگدستی های طاقت فرسای مالی را بر سرخوردگی های سیاسی- اجتماعی عارف بیفزاییم گمان می کنیم به نتیجه ای فراتر از بدبختی می رسیم.
| | "این سر که نشانه سرپرستی است آزاد و رها ز قید هستی است |
|
| |
|
| شاعر و ترانه سرای بزرگ مشروطیت هیچگاه نتوانسته سرپناهی مستقل برای خود فراهم کند. در تهران یکی دو تن از اعیان و اشراف که او را برای گرما بخشیدن به محافل شبانه می خواستند، جایی برای سکنی در اختیار او می گذاشتند.
| | با دیده عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن پرستی است" |
|
| |
|
| در همدان نیز که اقامتگاه سال های آخر عمر او بود، همین وضعیت برقرار بود. شهردار همدان او را در خانه خود پناه داده بود. دو سه سال زندگی در همدان را باید دوزخی به شمار آورد. با شدت گرفتن بیماری مالاریا، بر تنگدلی ها و تنگدستی های او افزوده شده بود. در نامه کمتر انتشار یافته ای که عارف برای میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید نوشته، شدت گرفتن بیماری خود را ترسیم کرده است:
| | با نگاه به مجموعه این سرخوردگیهای سیاسی، بدبینیها و انزواجوییهای بعدی عارف را میتوان توجیه کرد و به قول شفق عجیب نیست که همه شبان و روزان عمر عارف قزوینی به ناله و ندبه گذشته باشد. این ناله و ندبه تنها از او نبود. از جامعهای حیران و سرخورده بود. |
|
| |
|
| "...اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!..."
| | عارف قزوینی شاعر و ترانه سرای بزرگ مشروطیت هیچگاه نتوانست سرپناهی مستقل برای خود فراهم کند. در تهران یکی دو تن از اعیان و اشراف که او را برای گرما بخشیدن به محافل شبانه میخواستند، جایی برای سکنی در اختیار او میگذاشتند. |
|
| |
|
| با این همه بخت با عارف یار بود که پزشک معروف همدان، بدیع الحکماء به او عشق می ورزید و نه تنها به سلامتی اش می رسید که به گونه ای که به او برنخورد، نان و آبی نیز برایش فراهم می آورد. خودش گفته است: "بدیع الحکماء ماه هاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت می خرد و به منزل من می فرستد. کلفتم جیران آن را بار می کند، آبش را من و او ترید می کنیم و می خوریم و گوشت و استخوانش را به سگ ها می دهیم!..."
| | در همدان نیز که اقامتگاه سالهای آخر عمر او بود، همین وضعیت برقرار بود. شهردار همدان او را در خانه خود پناه داده بود. با شدت گرفتن بیماری مالاریا، بر تنگدلیها و تنگدستیهای عارف افزوده شده بود. در نامه کمتر انتشار یافتهای که عارف برای میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید نوشته بود، شدت گرفتن بیماری خود را ترسیم کرده است: |
|
| |
|
| اطرافیان او به او گفته اند تو چرا از هنرت استفاده مادی نکرده ای- و نمی کنی؟ و او پاسخ داده است که "یک کمپانی صفحه پرکنی از مصر نماینده فرستاده بود...تا تمام تصنیف هایی را که خوانده ام ضبط نمایند و در قبالش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند، حاضر نشدم و به آن ها گفتم: شما علی را در تاریکی دیده اید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم نه آوازخوان قهوه خانه ها و رستوران ها!..."
| | «...اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه، سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!...» |
|
| |
|
| از این گفته عارف می توان دریافت که در ذهن او، پر کردن صفحه نیز ارزشی برابر با خواندن در قهوه خانه ها داشته و با استغنای طبع او سازگار نبوده است. حال آن که همزمان با او خوانندگان و موسیقیدانان برجسته دیگری بودند که صدا و نغمه خود را به ضبط می سپردند و این کار را خلاف شان انسانی و هنری خود تلقی نمی کردند.
| | با این وجود، بخت با عارف یار بود که پزشک معروف همدان، بدیع الحکماء به او عشق میورزید و نه تنها به سلامتیاش میرسید، به طوریکه به او برنخورد، نان و آبی نیز برایش فراهم میکرد. خودش گفته است: |
|
| |
|
| == دیدار با نویسنده بزرگ ==
| | «بدیع الحکماء ماههاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت میخرد و به منزل من میفرستد. کلفتم جیران آن را بار میکند، آبش را من و او ترید میکنیم و میخوریم و گوشت و استخوانش را به سگها میدهیم!...» |
| عارف در همان نامه ای که برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمد علی جمالزاده، در همان حال و هوای تنگدلی و تنگدستی یاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته در سفر زمینی به ایران که از کرمانشاه و همدان می گذشته، با عارف نیز دیدار کند.
| |
|
| |
|
| عارف هم که سال ها اشتیاق زیارت او را داشته به هر زحمت و جان کندنی بوده، صبح به موقع خود را رسانده، منتظر مانده تا او سر و صورت خود را شسته، وارد اتاق یا سالن پذیرایی شده و او را از انتظار زیارت خود بیرون آورند. | | اطرافیان عارف قزوینی به او گفتهاند که تو چرا از هنرت استفاده مادی نکردهای و نمی کنی؟ و او پاسخ داده است که «یک کمپانی صفحه پرکنی از مصر نماینده فرستاده بود...تا تمام تصنیفهایی را که خواندهام ضبط نمایند و در قبالش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند، حاضر نشدم و به آن ها گفتم: شما علی را در تاریکی دیدهاید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم نه آوازخوان قهوهخانهها و رستورانها!...» |
|
| |
|
| ولی نویسنده پس از ورود عارف را در آن وضعیت تکیده بیماری نشناخته و انتظار عارفی را که انتظار نداشت او را به این روزگار سیاه ببیند، می کشیده است. عارف می گوید: "گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری ها زیاد دارد." جمالزاده وقتی عارف را شناخته به قدری گریه کرده که همسرش و رفیق اروپایی اش که بعد وارد اطاق شده اند، مات و مبهوت مانده اند.
| | از این گفتهی عارف میتوان دریافت که در ذهن او، پر کردن صفحه نیز ارزشی برابر با خواندن در قهوهخانهها داشته و با استغنای طبع او سازگار نبوده است. حال آن که همزمان با او خوانندگان و موسیقیدانان برجسته دیگری بودند که صدا و نغمه خود را به ضبط میسپردند و این کار را خلاف شأن انسانی و هنری خود تلقی نمیکردند.<ref name=":3" /> |
|
| |
|
| عارف می گوید: "آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم..."
| | == دیدار با نویسنده بزرگ == |
| | | عارف فزوینی در همان نامهای که برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمدعلی جمالزاده، در همان حال و هوای تنگدلی و تنگدستی یاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته در سفر زمینی به ایران که از کرمانشاه و همدان می گذشته، با عارف نیز دیدار کند. عارف هم که سالها اشتیاق زیارت او را داشت، به هر زحمتی بوده، صبح بهموقع خود را رسانده و منتظر مانده است تا او سر و صورت خود را بشوید؛ و وارد اتاق یا سالن پذیرایی بشود و او را از انتظار زیارت خود بیرون آورند. |
| == عارضه های دیگر == | |
| پیوند تنگدلی و تنگدستی به نظر می رسد که عارضه های روانی ویژه ای را نیز برای عارف فراهم آورده باشد. بد خلقی و ترشرویی از یک سو و خیالپردازی های عجیب و غریب از جمله این عارضه هاست.
| |
| | |
| بدبینی ها و بد خلقی ها طبعا دوستان را از دور او پراکنده و انزوای او را ژرف تر ساخته است. عارف خود می گوید: "آخر این چه بدبختی است که دامنگیر من شده است. فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا هم بد، قوام السلطنه بد، تقی زاده هم بد، نصرت الدوله بد، ملک الشعراء هم بد، مرتجع و آزادیخواه هر دو دشمن من!..."
| |
| | |
| خیال پروری ها نیز از یک سو او را به خود ستایی کشانیده و از سوی دیگر به وحشت از خویش. در مورد اول: "مادر ایران قرن ها مانند من پسری به وجود نخواهد آورد. زیرا طبیعت چهار پنج چیز تنها به من داده. خیلی به ندرت واقع می شود که یک نفر هم استاد موسیقی باشد، هم خواننده بی نظیر، هم اول آهنگساز یعنی مبتکر در آهنگ، هم شعر ساز و هم گذشته از این ها به قدری علاقمند به وطنش باشد که جان خود را این طور در راه آن تمام کند...!"
| |
| | |
| مورد دوم: "خیال من قاتل من است. و الا ممکن نبود من به این زودی ها این طور از پا درآمده و از دست بروم...مرا خیال کشت. همان خیالات شوم و ننگینی که نمی توانم به زبان بیاورم. همان خیالاتی که مانع است از این که یک هفته بتوانم با رفیق شفیقی وقت بگذرانم...همان خیالاتی که مرا گوشه نشین کرد..."
| |
| | |
| نفرت از همه کس و همه چیز دستاورد مشترک همه این عارضه هاست: "با روح نفرتی که از گفتن و خواندن شعر پیدا کرده ام، حتی از خواندن کلیات شیخ و دیوان خواجه و شاهنامه فردوسی هم که این ها برای هر ایرانی به منزله کتب آسمانی است پرهیز می کنم..." با آن که در بستر بیماری افتاده، با وجود مزاج علیل، مردمان ساده کوچه و خیابان را هم مشمول نفرت خود می سازد. همین مردمی که گناه جن و انس را در دوره زندگانی جغد آسای خود، به ریختن چند دانه اشک با ریا پاک می کنند و در آخرین نفس هم منتظرند که یک مرتبه درِ بهشت به روی آن ها باز شده و به مجرد دخول مشغول پریدن و چریدن گردند...!"
| |
|
| |
|
| == مرگ ژیان ==
| | جمالزاده پس از ورود عارف انتظار نداشته است که وی را در چنین وضعیتی ببیند. عارف می گوید: |
| عارف در همدان پیش از مرگ با یک ضربه روانی دیگر نیز روبرو شد. ژیان، سگی که مونس و همدم شبانه روزی او بود و گوشت و استخوان آبگوشت او را می خورد، مُرد و به قول سعید نفیسی "شاعر بزرگ از این مصاحبت نیز محروم ماند." ژیان قرار بود که حق دخالت در کار مرده ولینعمت خود را هم به این مردمان حق نشناس ندهد، ولی خود پیش از ولینعمت قالب تهی کرد! گفتنی است که عارف آن چنان به ژیان دلبسته بود که تصنیفی برایش ساخت که به عنوان بیست و هشتمین تصنیف در دیوان او به ثبت رسیده است. | |
|
| |
|
| "ژیان هاف هافو هاف کن ببینم/برای هاف سینه ای صاف کن ببینم | | «گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاریها زیاد دارد" |
|
| |
|
| پس از هاف هاف بخوان هاف با قرائت/ اداء از مخرج ناف کن ببینم
| | جمالزاده وقتی عارف را شناخت، بهقدری گریه کرد که همسرش و دوست اروپاییاش که بعد وارد اطاق شدند، مات و مبهوت ماندند. |
|
| |
|
| نجس شیخ است الحق یا تو این جا؟/ قضاوت روی انصاف کن ببینم!"
| | عارف می گوید: |
|
| |
|
| سرانجام زمان رهایی فرا می رسد. بدیع الحکماء در گزارشی که برای محمد رضا هزار دوست نادیده عارف می فرستد از جمله نوشته است:
| | «آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم...».<ref name=":3" /> |
|
| |
|
| "در معالجه اش دریغ و غفلتی نشد...اما درمان دردهای او غیر ممکن بود...بیماری، ضعف، ناتوانی، افکار پریشان و آزردگی های مادی و معنوی دست به دست هم داده او را از پای درآورد...چون بعضی از دوستان وعده آمدن و زیارت ایشان را داده بودند و آن مرحوم هم فوق العاده انتظار ایشان را داشت، با تدابیر ممکنه تا دوم بهمن ماه ۱۳۱۲ از او نگهداری شد...پس از دفن او اثاثیه اش را که متعلق به دوستان بود کسی پس نگرفت. همه را فروختیم. صد تومانی شد به جیران کلفت او دادیم... "
| | === عارف قزوینی د دوران نهضت مشروطه === |
| | در دوران انقلاب مشروطه عارف قزوینی بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بهسر برد. وقایع انقلابی، بهقدری عارف را تحت تأثیر قرار داده بود که بقیه مسائل زندگیش دردرجهی دوم اهمیت قرار داشت. او تمامی استعداد خود را در موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکرد. دکتر رضازاده شفق مینویسد: |
|
| |
|
| سالمرگ عارف فزوینی «سایت بی بی سی فارسی»
| | « عارف از نخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت در مبارزه با آن روبهرو بود». |
|
| |
|
| https://www.bbc.com/persian/arts/2014/01/140122_l51_aref_ghazvini_music
| | دراین احوال، اشعار عارف درجراید چاپ و درمعابر بهوسیله مردم خوانده میشد؛ و ازهمین دوره بهعنوان شاعر ملی، وطنپرست و مبارز شهرت بسیار یافت. |
| | |
| ـــــــــــــــــــــــ
| |
| | |
| در دوران انقلاب مشروط عارف بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بسر برد“ ظاهراً“ وقایع انقلابی، بقدری شاعر جوانرا تحت سیطره خود گرفته بودند که بقیه مسائل زندگی اورادردرجه دوم اهمیت قرار میداده است0 اوتمامی استعدادخویش رادر موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکند دکتر رضازاده شفق مینویسد“ عارف ازنخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت درمبارزه باآن روبروبود0“
| |
| | |
| درین احوال اشعار عارف درجراید چاپ ودرمعابر بوسیله مردم خوانده میشدوازهمین دوره بعنوان شاعر ملی، وطنپرست ومبارزه شهرت بسیار یافت0
| |
|
| |
|
| پیام دوشم از پیر میفروش آمد | | پیام دوشم از پیر میفروش آمد |
خط ۳۲۹: |
خط ۳۱۴: |
| ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد | | ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد |
|
| |
|
| برای فتح جوانان جنگجو، جامی | | برای فتح جوانان جنگجو، جامی |
|
| |
|
| زدیم باده وفریاد نوش! آمد | | زدیم باده وفریاد نوش! آمد |
خط ۳۳۹: |
خط ۳۲۴: |
| زده است یکسره خود رابراه بدمستی | | زده است یکسره خود رابراه بدمستی |
|
| |
|
| قسم بچشم تو، ما، مست وخصم بدبیدارست | | قسم بهچشم تو، ما مست و خصم بدبیدارست |
|
| |
|
| نالة مرغ اسیر، این همه، بهروطن است
| | نالهی مرغ اسیر، این همه، بهر وطن است |
|
| |
|
| مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است | | مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است |
|
| |
|
| خانهای کوشودازدست اجانب آباد | | خانهای کوشود از دست اجانب آباد |
|
| |
|
| زاشک ویران کنش آن خانه، که بیتالحزن است | | زاشک ویران کنش آن خانه، که بیتالحزن است |
|
| |
|
| جامهای کونشود غرقه بخون بهروطن | | جامهای کو نشود غرقه بهخون بهر وطن |
|
| |
|
| بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است | | بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است |
خط ۳۵۵: |
خط ۳۴۰: |
| آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم | | آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم |
|
| |
|
| ملت امروز یقین کرد که اواهر من است | | ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است |
| | |
| | همه اشراف بهوصلت خوش، همچو خسرو |
|
| |
|
| همه اشراف بوصلت خوش، همچوخسرو
| | رنجبر درغم هجران توچون کوه کن است |
|
| |
|
| رنجبردرغم هجران توچون کوه کن است0
| | <nowiki>***</nowiki> |
|
| |
|
| چه ظلمها که از گردش آسمان ندیدم | | چه ظلمها که از گردش آسمان ندیدم |
|
| |
|
| بعیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم
| | بهعیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم |
|
| |
|
| دراسن رمه بجز گرگ دگر شبان ندیدم | | دراسن رمه بهجز گرگ دگر شبان ندیدم |
|
| |
|
| بپای گل بجز زحمت باغبان ندیدم | | بپای گل بهجز زحمت باغبان ندیدم |
| | |
| | <nowiki>***</nowiki> |
|
| |
|
| همتی ای خلق اگر ایران پرستید | | همتی ای خلق اگر ایران پرستید |
خط ۳۸۳: |
خط ۳۷۲: |
| شمع صفت سوز که تاکشته گردی | | شمع صفت سوز که تاکشته گردی |
|
| |
|
| عارف بیدل سرپرواندارد | | عارف بیدل سر پروا ندارد |
| | |
| ناله مرغ اسیر، این همه، بهروطن است
| |
| | |
| مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
| |
| | |
| عارف تملق کسی رانگفت، زندگی سراسر باتنگرستی داشت، هرچند گاه ازخانهای بخانهای میکوچید،اغلب رفقای خودمیشد وازنابسامانیهای ایران دستخوش اندوه میشد0“ نقل ازقستی ازمقاله رضازاده شفق درمقدمه کلیات دیوان عارف0
| |
|
| |
|
| “000 عارف شادروان دردوره ظلمانی استبداد زیست مینموده وباهرطبقه ازجامعه تماس داشته وبخوبی ازریاکاری وسالوس وعوام فریبی وفجایع ومظالم واجحافات وتجاوزات استبدادیان دردوره استبداد واقف بوده ودرشئون اجتماعی هم جز خواب غفلت وخستگی وجمودت چیز دیگری ملاحظه ننموده واین وضعیت رابرای نسل معاصر وآینده قابل تحمل ندانسته، لذادر صدد برآمده که بوسیله کنسرتها وسرودهای هیجانانگیز (وگاهی تلخ) خود بنیان واساس موجودةزمامداران آن دوره زادرهم شکند وملت رااز خواب بیدار وازغفلت هشیار نموده، سازمان تازه ونوی بوجود آورد تاجامعه ایرانی بتواند ازچنگال مظالم استبدادآزادگرددو روی این نظریه با صراحت لهجه و بیان روشن و اشعار دلپسند سودمند وغزلیات شیوای با معنی با ذکر نظائر وامثال، منظور ومرام خود را در طی قطعات دلپذیر ونافذ وعمیق ابراز داشته وگاهی عنان اختیار از کف داده با گفتن اشعار مهییج وگاهی تندوزننده در انتقاد از رفتار ظالمانةزمامداران وبیان اصلاحات مملکت ومبارزه با عناصر فاسدةمستبده اشعار نفر سروده است . اینست که اشعار ملی دلنشین وبیانات نمکین او در تیپ مخالفین تأثیر تلخ وناگوار ودرطبقات دیگر نشاط تازه وهیجان بیاندازه بوجودآورده تأثیر بزرگی در پیشرفت کارآزادیخواهان نموده است.
| | عارف قزوینی تملق کسی را نگفت، زندگی فقیرانهای داشت، هرچند گاه ازخانهای بهخانهای کوچ میکرد، ازنابسامانیهای ایران دستخوش اندوه میشد.<ref name=":4">[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%81+%d9%82%d8%b2%d9%88%db%8c%d9%86%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 عارف قزوینی - دانشنامه رشد]</ref> |
|
| |
|
| نتیجه و عکس العمل این ایمان پاک وحسننظر که از سرچشمه میهنخواهی تراوش کرده بود که براثر سعایت وبدخواهی عدهای از عناصر مستبده ومفسده جوآن شادروان منزوی وگوشهنشین شده، دچار تیرهبختی و دستتنگی و فشار سخت درامرارمعاش وگذرانیدن روزگار گردید. «عارف قزوینی دانشنامه رشد»
| | === قستی ازمقاله رضازاده شفق درمقدمه کلیات دیوان عارف قزوینی === |
| | شادروان عارف قزوینی دردوره ظلمانی استبداد میزیست؛ و با هر طبقه ازجامعه تماس داشته و بهخوبی از ریاکاری و سالوس و عوام فریبی و فجایع و مظالم و اجحافات و تجاوزات استبدادیان دردوره استبداد واقف بوده است؛ و درشئون اجتماعی هم جز خواب غفلت و خستگی و جمودت چیز دیگری ملاحظه ننمود. این وضعیت را برای نسل معاصر و آینده قابل تحمل ندانسته است، لذا در صدد برآمد که بهوسیله کنسرتها و سرودهای هیجانانگیز وگاهی تلخ، بنیان و اساس موجود زمامداران آن دوره را درهم بشکند؛ و ملت را از خواب بیدار و ازغفلت هشیار نموده و سازمان تازه و نوی بهوجود آورد؛ تاجامعه ایرانی بتواند ازچنگال مظالم استبداد آزاد گردد و روی این نظریه با صراحت لهجه و بیان روشن و اشعار دلپسند سودمند و غزلیات شیوای با معنی با ذکر نظایر و امثال، منظور و مرام خود را در طی قطعات دلپذیر و نافذ و عمیق ابراز داشته؛ و گاهی عنان اختیار از کف داده با گفتن اشعار مهییج و گاهی تندو زننده در انتقاد از رفتار ظالمانة زمامداران و بیان اصلاحات مملکت و مبارزه با عناصر فاسد مستبد، اشعار نفر سروده است. این است که اشعار ملی دلنشین و بیانات نمکین او در تیپ مخالفین تأثیر تلخ و ناگوار و درطبقات دیگر نشاط تازه و هیجان بیاندازه بهوجود آورده است؛ و تأثیر بزرگی در پیشرفت کار آزادیخواهان نموده است. |
|
| |
|
| http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%81+%d9%82%d8%b2%d9%88%db%8c%d9%86%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0
| | نتیجه و عکس العمل این ایمان پاک و حسننظر که از سرچشمه میهنخواهی تراوش کرده بود که براثر سعایت و بدخواهی عدهای از عناصر مستبده ومفسدهجو، آن شادروان منزوی و گوشهنشین شده؛ و دچار تیرهبختی و دستتنگی و فشار سخت درامرارمعاش و گذرانیدن روزگار گردید.<ref name=":4" /> |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |
| {{پانویس}} | | {{پانویس}} |