۱٬۶۵۱
ویرایش
(صفحه را خالی کرد) برچسب: خالی کردن |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''همافر یعقوب چوداری خامنه (بابک)''' | |||
یعقوب چوداری پس از اتمام دورهی متوسطه و گذراندن دورههای آموزشی در ایران و آمریکا، در گردان الکترونیک پایگاه یکم شکاری مهرآباد مشغول به کار شد.وی قبل از [[انقلاب ضد سلطنتی|انقلاب ۱۳۵۷]]، در تظاهرات و سخنرانیهای مختلفی که علیه رژیم شاه برگزار میشد، شرکت مینمود. پس از [[انقلاب ضد سلطنتی|انقلاب ضدسلطنتی]] از طریق آشنایی با تعدادی از پرسنل هوادار [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] و نیز شرکت در سخنرانیها و مراسم سازمان مجاهدین، با اهداف و آرمانهای مجاهدین آشنا گردید و فعالیتهای خود را در ارتباط با تیمهای پرسنل هوادار سازمان در آن پایگاه آغاز کرد. پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، با وجود حساسیت رژیم جمهوری اسلامی روی او، توانست به عنوان رابط میان پرسنل هوادار و مسئولش که مخفی بود، عمل کند و در انتقال خطوط به پرسنل فراری و نیز جذب کمکهای مالی و تدارکاتی فعال بود. پس از انفجار مراکز جاسوسی رژیم ایران در پایگاه یکم، یعقوب چوداری دستگیر و به زندان جمشیدیه منتقل شد. او طی پیامی از داخل زندان به همرزمانش گفته بود: « به بچهها بگویید مقاومت کنند، از من نتوانستند کوچکترین اطلاعی به دست آورند.» | |||
سرانجام در روز ۶ مرداد ۱۳۶۲، مأموران جمهوری اسلامی، یعقوب چوداری و ۶ تن دیگر از یاران مجاهدش را اعدام کردند. | |||
در قسمتی از آخرین نامهی یعقوب چوداری خامنه به خانوادهاش در آستانهی اعدام آمده است:<blockquote>«بسمالله الرحمنالرحیم</blockquote><blockquote>انا لله وانا الیه راجعون</blockquote><blockquote>با سلام گرم برای همسر عزیزم که بهار عمر من در زندگی بود. امیدوارم که در این مدت زندگی که با هم بودیم، از من نرنجیده باشی. اکنون که آخرین لحظات زندگی کوتاه را میگذرانم، یکبار دیگر از محبتها و خدمات جبران ناپذیر شما یعنی همسر عزیز و پدر و مادر گرامیم صمیمانه تشکر میکنم. هر چند که دوری از عزیزان بسیار دردآور است، امیدوارم که خداوند به شما صبر و تحمل عنایت کند. همسر مهربانم، امیدوارم که برای سپیده هم پدر و هم مادر خوبی باشی و سپیده تورا الگوی خود قرار دهد. همسر عزیزم تو قلب من و سپیده، چشم من بود. به سپیده جان بگو پدرش چقدر تورا و او را دوست داشت. پدر و مادر گرامیم چیزی ندارم به شما بگویم فقط میتوانم از زحماتی که برای من کشیدید، تشکر کنم... همسر عزیزم، پدر و مادر گرامیم خیلی حرفها میخواهم بزنم، اما قلمم روان نیست و فقط از شما تشکر و سپاس میکنم به خاطر زحماتی که برای من کشیدید... همگیتان را به خدای بخشنده میسپارم و دوباره سلام مرا به همهی فامیل و دوستان و آشنایان برسانید...</blockquote><blockquote>با قلبی آکنده از عشق به همسرم، با قلبی آکنده از محبت به دخترم، با قلبی آکنده از لطف و مهربانی به پدر و مادر و وبرادر و خواهرانم.</blockquote><blockquote>۶/۵/۶۲/ یعقوب چوداریخامنه»</blockquote>'''ستوان دوم محمد حسین معیری(کاوه)''' | |||
ستوان دوم محمدحسین معیری از سال ۱۳۵۹، در پلیس راه سنندج ــ کرمانشاه مشغول بهکار بود. در آنجا علیرغم جوّ شدید خفقان و سرکوب، او هیچگاه خود را تسلیم فرماندهان سرسپرده رژیم جمهوری اسلامی نکرد و در جمع همکارانش به افشای سیاستهای ارتجاعی رژیم حاکم پرداخت و با تعدادی از همکاران خود، جمع کوچکی از هواداران [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] را تشکیل داد. | |||
او فعالانه به روستائیانی که در محاصره اقتصادی بودند و پاسداران مانع از رسیدن سوخت و خواربار به آنها میشدند؛ کمک میکرد و در این رابطه چندین بار با مأموران خمینی درگیری پیدا کردم. در همین رابطه او از احترام و محبوبیت خاصی در نزد روستائیان برخوردار بود. پس از آغاز نبرد مسلحانه، حسین معیری با تقبل مخاطرات بسیار توانست مقداری سلاح و مهمات از محل خدمتش خارج ساخته و به برادران مجاهدش برساند. سرانجام خود نیز در مهرماه ۱۳۶۰، با اجرای یک طرح دقیق با مصادرهی ۲ قبضه سلاح ژ۳ و یک قبضه کلت و ۱۶۰ هزار تومان یول، محل خدمتش را ترک کرده و به صفوف پیشمرگان مجاهد خلق پیوست. پس از آن محمد حسین معیری در چند رشته عملیات موفقیتآمیز علیه مأموران خمینی شرکت کرد. وی سرانجام در عملیات «دوشان» در روز ۲۴ فروردین ۱۳۶۱، پس از مقاومتی که منجر به هلاکت تعدادی از مأموران دشمن شد، در کنار برادرش، پیشمرگهی مجاهد خلق کاظم معیری کشته شد. او در دفترش نوشته بود:<blockquote>«در این چنگ که ما شروع کردهایم، بخاطر صلح مبارزه میکنیم، ما با تبسمی بر لب خواهیم مرد، زیرا این مرگ در راه زیباترین هدفهاست».</blockquote>در قطعه شعری از ستوان دوم معیری آمده است:<blockquote>«اینک که فصل بهار است و فصل رویش گل</blockquote><blockquote>مردان رزم را</blockquote><blockquote> در بند میکشند</blockquote><blockquote> بر دار میکشند</blockquote><blockquote>اینک، دگر بهار فصل حماسه و رزم سرخ است</blockquote><blockquote> فصل رها شدن</blockquote><blockquote> فصل شکستن دیوارهای جهل</blockquote><blockquote> فصل نبرد با دشمن خلق</blockquote><blockquote>اینک دگر بار بهار</blockquote><blockquote>پیوند دیگری است با تودههای خلق»</blockquote>'''سرباز حمید تنقطار(حیدر) چریک جنگل''' | |||
حمید تنقطار در اواخر سال ۱۳۵۸، هنگامیکه دوران سربازی خود را در تهران میگذرانید، رابط دیگر سربازان افراد محل خدمتش با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] بود. او همراه همرزمان خود فعالانه در پخش و توزیع اعلامیهها و نشریات سازمان و تبلیغ مواضع سازمان فعالیت میکرد. در اوایل سال ۱۳۶۰، با افزایش دستگیری هواداران سازمان مجاهدین، حمید اجباراً محل خدمتش را ترک کرد و به شهر زادگاهش لاهیجان بازگشت و در آنجا به فعالیت مشغول شد. او با انجام مسئولیتهایش، فرماندهی تیمهای میلیشیای دانشآموزان لاهیجان بر عهده گرفت. پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، بهدلیل شناختهشدگی، حمید به لنگرود منتقل شد و بهعنوان مسئول نظامی این شهر درآمد؛ اما در مردادماه در یک پایگاه دستگیر و به سپاه لاهیجان منتقل شد. حمید تنقطار پس از ماهها مقاومت در برابر شکنجههای شکنجهگران، در دیماه همان سال بههمراه یکی از همرزمانش با اجرای یک طرح موفقآمیز از زندان سپاه گریخت و پس از یک ماه توانست مجدداً با یاران مجاهد خود ارتباط برقرار نموده و به همرزمانش در جنگل بپیوندد. حمید تنقطار در جنگل در عملیات متعددی شرکت داشت و بهدلیل توانائیهای بسیاری که از خود نشان داد، بهعنوان یکی از فرماندهان تیمهای عملیاتی انتخاب شد. سرانجام در ۱۵ خرداد۱۳۶۱، حمید تنقطار طی یک درگیری در جنگهای رامسر زخمی شد. یک روز بعد هنگامی که قصد داشت خود را به شهر برساند، دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. وی سرانجام در روز ۲۲ خرداد ۱۳۶۱، در محل دادسرای رامسر تیرباران شد. |
ویرایش