۶٬۵۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
|والدین= | |والدین= | ||
}} | }} | ||
احمد رئوف بشریدوست (زادهی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، به علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشتهی الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که همزمان با انقلاب ضدسلطنتی بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا شد | احمد رئوف بشریدوست (زادهی ۱۳۴۳ – آستارا)، پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، به علت علاقه و استعداد در کارهای فنی و الکترونیک، در رشتهی الکترونیک هنرستان صنعتی رشت ثبت نام کرد. احمد رئوف با ورود به هنرستان که همزمان با [[انقلاب ضدسلطنتی]] بود؛ ۱۳ ساله بود. او با مبارزه و فعالیت سیاسی آشنا شد و از این پس در حرکتهای اعتراضی و تظاهرات علیه شاه فعال شد. پس از پیروزی [[انقلاب ضدسلطنتی]]، احمد رئوف ابتدا در انجمن اسلامی هنرستان بهفعالیت پرداخت. اما با پیبردن به ماهیت خمینی از انجمن اسلامی خارج شد و بهجنبش ملی مجاهدین در رشت پیوست. وی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، رو به زندگی مخفی آورد؛ و در اردیبهشت ۱۳۶۱، دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت. احمد رئوف در زمستان ۱۳۶۶، پس از ۵ سال از زندان آزاد شد و تصمیم گرفت به ارتش آزادیبخش ملّی ایران بپیوندد اما مفقود شد. در سال ۱۳۷۰، مأموران وزارت اطلاعات حکومت جمهوری اسلامی به پدر او اطلاع دادند که احمد را در تابستان ۱۳۶۷، در زندان ارومیه اعدام کردهایم. | ||
== فعالیتهای سیاسی == | == فعالیتهای سیاسی == | ||
احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق که آن هنگام میلیشیایی ۱۵ ساله بود بهخاطر فعالیتهایش علیه رژیم جمهوری اسلامی، برای فالانژها و پاسداران چهرهی شناخته شدهای بود. یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با احمد دوست و همکلاس بود، میگوید: | احمد رئوف پس از پیوستن به جنبش ملی مجاهدین خلق که آن هنگام میلیشیایی ۱۵ ساله بود بهخاطر فعالیتهایش علیه رژیم جمهوری اسلامی، برای فالانژها و [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] چهرهی شناخته شدهای بود. یکی از هنرجویان هنرستان صنعتی رشت که آن زمان با احمد دوست و همکلاس بود، میگوید: | ||
«فرشید اباذری سردستهی فالانژهای رشت در | |||
[[پرونده:احمد رئوف3.JPG|جایگزین=احمد رئوف در کسب فنون رزمی|بندانگشتی|احمد رئوف در کسب فنون رزمی]] | «فرشید اباذری سردستهی فالانژهای رشت در بهار ۱۳۵۹، با گروهی از اراذل و اوباش بههنرستان صنعتی رشت حمله کرد و ۱۳ تن از دانشآموزان هوادار مجاهدین را در مقابل چشم همه و از جمله مدیر و دبیران هنرستان ربود و بهنقطه نامعلومی منتقل کرد. فرشید اباذری و دار و دستهاش، دستگیرشدگان را به مسجد باقرآباد که پاتوق فالانژهای وحشی رشت بود منتقل و تا نیمههای شب آنان را شکنجه کرده و روز بعد پیکر نیمه جان آنها را در یکی از خیابانهای رشت رها کردند. مجاهد شهید احمد رئوف یکی از آنها بود. روز شنبه که بچهها به مدرسه برگشتند احمد جسورانه به افشاگری پرداخت. او در جمع مدیر هنرستان و دیگرانی که جویای قضیه بودند با بالا زدن پیراهنش آثار ضرب و شتم و شکنجه ها را نشان داد. با میله آهنی به سرش کوبیده بودند و در جای جای بدنش آثار کبودی و زخمها و شیارهایی که فالانژها با چاقو ایجاد کرده بودند، پیدا بود. از دیدن این صحنهها اشک در چشم همه حلقه زده بود و از این همه وحشیگری، آنهم در حق یک نوجوان ۱۵ ساله که از نظر فیزیکی هم کوچکتر از سنش نشان میداد بهشدت متأثر شده بودند. او علاوه بر فعالیتهای شبانهروزی و چنگ در چنگ شدن با فالانژها و پاسداران بهآمادهسازی جسمی و روحی خود برای شرایط سختتر و به قول خودش مقاومت در زیر شکنجههای وحشیانهتر پرداخت. از جمله احمد با سختکوشی و تلاشی چشمگیر در نزد یکی از دوستانش که مربی کاراته بود، کاراته و فنون رزمی میآموزد». | ||
[[پرونده:احمد رئوف3.JPG|جایگزین=احمد رئوف در کسب فنون رزمی|بندانگشتی|احمد رئوف در کسب فنون رزمی|285x285پیکسل]] | |||
== دستگیری و اعدام == | == دستگیری و اعدام == | ||
خط ۲۵: | خط ۲۶: | ||
«عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیدهشدن پولاد را امتحان کنم». | «عصر روز بعد زنگ در به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم احمد که رمق ایستادن نداشت و به در تکیه داده بود به آغوشم افتاد. او را کشان کشان به داخل خانه آوردم. دراز کشید. قطره اشکی در گوشه چشمهایش جمع شده بود. احمد گفت که تمام مدت که میزدند فقط اسمم را میخواستند با اینکه میدانستم اسمم را میدانند اما نگفتم، میخواستم آبدیدهشدن پولاد را امتحان کنم». | ||
[[پرونده:احمد رئوف2.JPG|بندانگشتی]] | [[پرونده:احمد رئوف2.JPG|بندانگشتی|جایگزین=|305x305پیکسل]] | ||
احمد بهزندگی مخفی روی آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. بهعلت ضربات و دستگیریهای گستردهی اولین ماههای فاز نظامی در شهریور۱۳۶۰، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله تضادهایی بود که در آن روزها احمد با آن روبهرو شده بود. پس از وصلشدن بهتشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدین مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پایگاهی که احمد در آن مستقر بود دستگیر گردید. در جریان بازجویی از اعضای تیم، لو رفتن مسئولیت احمد که بهرغم سن کم، مسئولیت سایرین را برعهده داشته، موجب تعجب و حیرت بازجویان و شکنجهگران میگردد. شکنجهگران از اعمال ضدانسانیترین شکنجهها در حق این فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد که خود را از پیش برای چنین روزهایی آماده کرده بود بازجوییها و شکنجهها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و پس از مدتی به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثهای دیگر دوباره احمد را بهزندان سپاه و اتاق شکنجه باز گرداند. مادر احمد میگوید: | احمد بهزندگی مخفی روی آورد؛ و با استفاده از استعداد و توانایی فنی خود، پشتیبانی نظامی تیمهای عملیاتی را برعهده گرفت. بهعلت ضربات و دستگیریهای گستردهی اولین ماههای فاز نظامی در شهریور۱۳۶۰، ارتباط احمد برای مدتی کوتاه با سازمان مجاهدین قطع شد. در همین دوران او شبهای زیادی را در یک ساختمان نیمه تمام بدون سقف، به صبح میرساند. در شهریور۱۳۶۰، علاوه بر قطع ارتباط و مشکلات زندگی مخفی، دستگیری خواهرش و بیماری سرطان مادرش از جمله تضادهایی بود که در آن روزها احمد با آن روبهرو شده بود. پس از وصلشدن بهتشکیلات مجاهدین خانهای را در یکی از محلات رشت کرایه کرد. مادر احمد نیز که بهتازگی از بیمارستان مرخص شده بود، مسئولیت پشتیبانی و خرید مواد مورد نیاز مجاهدین مستقر در این پایگاه را بر عهده گرفت. در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱، احمد رئوف در تهاجم پاسداران حکومتی به پایگاهی که احمد در آن مستقر بود دستگیر گردید. در جریان بازجویی از اعضای تیم، لو رفتن مسئولیت احمد که بهرغم سن کم، مسئولیت سایرین را برعهده داشته، موجب تعجب و حیرت بازجویان و شکنجهگران میگردد. شکنجهگران از اعمال ضدانسانیترین شکنجهها در حق این فرمانده جوان مجاهد فروگذار نکردند. اما احمد که خود را از پیش برای چنین روزهایی آماده کرده بود بازجوییها و شکنجهها را سرفرازانه پشت سر گذاشت و پس از مدتی به زندان باشگاه افسران رشت منتقل شد. اما حادثهای دیگر دوباره احمد را بهزندان سپاه و اتاق شکنجه باز گرداند. مادر احمد میگوید: | ||
«پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود!. اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد که برای ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند». | «پس از مدتها پیگیری و اعتراض در بیدادگاه رژیم ایران، موفق به ملاقات با فرزندم شدم. حاکم ضدشرع در پاسخ به اعتراض من که چرا این طفل صغیر را دستگیر کردهاید با وقاحت گفته بود: کدام طفل صغیر، فرمانده میلیشیاست. مسئول چند تا بزرگتر از خودش بوده، تازه به جای آنها هم باید تعزیر شود!. اما احمد انگار نه انگار که آن بازجوییهای سخت را گذرانده بود. دنبال تبادل اطلاعات و خبرگیری از بیرون بود. وقتی خبر فرار خواهرش از زندان باشگاه افسران را به او دادم از خوشحالی در پوست نمیگنجید. مرتب میگفت خدا را شکر. خدا را شکر. بهش بگو افتخار میکنم! احمد آنقدر خوشحال بود که میترسیدم پاسداران متوجه شوند. هفته بعد که برای ملاقات به زندان رفتم احمد ممنوع الملاقات بود و دوباره برای بازجویی به زندان سپاه منتقل شده بود. این بار جرم احمد، فرار خواهرش از زندان بود. چند ماه بعد که دوباره او را دیدم و راجع به بازجویی و محاکمه مجدد پرسیدم، خندید و گفت: چیزی نبود. بیشتر از اینها میارزید. هر چه میزدند بیشتر مطمئن میشدم که دروغ میگویند و نتوانستهاند دوباره دستگیرش کنند و به خاطر همین اینطوری هار شدهاند». | ||
[[پرونده:احمد و مادرش.JPG|جایگزین=احمد رئوف و مادرش|بندانگشتی|احمد رئوف و مادرش]] | [[پرونده:احمد و مادرش.JPG|جایگزین=احمد رئوف و مادرش|بندانگشتی|احمد رئوف و مادرش|425x425پیکسل]] | ||
پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت بهستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد». | پس از چند دوره بازجویی و شکنجه، احمد بهپنج سال زندان محکوم شد؛ و به زندان باشگاه افسران رشت منتقل گردید. در اولین ملاقات با مادرش قصد فرار از زندان ر ا با او در میان میگذارد. مادر احمد علاوه بر وصل ارتباط او با تشکیلات بیرون زندان، تلاش میکند با جاسازی، الزامات مورد نیازش را تهیه کند. اما در این فاصله مأموران حکومتی که از مقاومت زندانیان مجاهد رشت بهستوه آمده بودند در یک تصمیم جنایتکارانه در تاریخ ۲۲ اسفند۱۳۶۱، زندان باشگاه افسران رشت را بهآتش میکشند. شب حادثه پاسداران بهسوی زندانیان سیاسی که درحال فرار از محاصرهی آتش بودند، تیراندازی کردند و درنتیجهی آن ۷ زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در آتش سوختند احمد نیز درحالیکه بیهوش شده بود، توسط یکی از همرزمانش از میان شعلهها بیرون کشیده شد و موقتاً نجات پیدا کرد». | ||
خط ۳۷: | خط ۳۸: | ||
=== گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | === گزارشی از زندان گوهردشت کرج === | ||
یکی از همزنجیران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است: | یکی از همزنجیران احمد رئوف در گوهردشت نوشته است: | ||
[[پرونده:احمد رئوف1.JPG|جایگزین=احمد رئوف بشری دوست|بندانگشتی|احمد رئوف بشری دوست]] | [[پرونده:احمد رئوف1.JPG|جایگزین=احمد رئوف بشری دوست|بندانگشتی|احمد رئوف بشری دوست|360x360پیکسل]] | ||
«احمد به رغم سن کمی که داشت، ازدرک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار ومسئولیت از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده میشد بسیار جدی برخورد میکرد. مدتی مسئولیت آرایشگاه را به او سپردند. با اینکه آرایشگری نمیدانست خیلی سریع یاد گرفت و کارها را سریع پیش میبرد. مدتی نیز مسئول گوش دادن به صدای رادیومجاهد بود. احمد از مطالب رادیو نهایت استفاده را مینمود. بسیار دقیق بهاخبار و گفتار گوش میکرد و متن آن را بهصورت مکتوب در اختیار دیگران قرار میداد. در کارهای جمعی، از کارهای دستی و هنری گرفته تا مناسبتهای مختلفی که در زندان برگزار میکردیم، برخوردی فعال و مسئله حلکن داشت». | «احمد به رغم سن کمی که داشت، ازدرک و فهم عمیقی برخوردار بود. روی گشاده و گوش باز در برخورد با مسئول و جمع مجاهدین، دقت و جدیت در کار ومسئولیت از ویژگیهای بارز او بود. احمد با هر مسئولیتی که به او سپرده میشد بسیار جدی برخورد میکرد. مدتی مسئولیت آرایشگاه را به او سپردند. با اینکه آرایشگری نمیدانست خیلی سریع یاد گرفت و کارها را سریع پیش میبرد. مدتی نیز مسئول گوش دادن به صدای رادیومجاهد بود. احمد از مطالب رادیو نهایت استفاده را مینمود. بسیار دقیق بهاخبار و گفتار گوش میکرد و متن آن را بهصورت مکتوب در اختیار دیگران قرار میداد. در کارهای جمعی، از کارهای دستی و هنری گرفته تا مناسبتهای مختلفی که در زندان برگزار میکردیم، برخوردی فعال و مسئله حلکن داشت». | ||
گزارشی دیگر | گزارشی دیگر | ||
خط ۸۲: | خط ۸۳: | ||
قلعهیی عظیم که طلسم دروازهاش | قلعهیی عظیم که طلسم دروازهاش | ||
کلام کوچک دوستی است». | کلام کوچک دوستی است».<ref>نشریه مجاهد شماره ۷۷۰ - سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴</ref> | ||
[[پرونده:جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|بندانگشتی|جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی]] | [[پرونده:جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|بندانگشتی|جلد کتاب شازده کوچولو، فارسی|297x297پیکسل]] | ||
منبع (سیمای آزادی – ۱۰ آذر ۱۳۸۸) و (نشریه مجاهد شماره ۷۷۰، سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴) | منبع (سیمای آزادی – ۱۰ آذر ۱۳۸۸) و (نشریه مجاهد شماره ۷۷۰، سهشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴) | ||
خط ۹۶: | خط ۹۷: | ||
شازده کوچولو در سرزمین ملاها عنوان داستان مصوری است که بر اساس زندگی مجاهد شهید سر به دار، احمد رئوف بشری دوست نوشته شده است. این کتاب به زبانهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و فارسی منتشر شده و در دست ترجمه به زبان نروژی است. ناشر فرانسوی در معرفی کتاب نوشته است: | شازده کوچولو در سرزمین ملاها عنوان داستان مصوری است که بر اساس زندگی مجاهد شهید سر به دار، احمد رئوف بشری دوست نوشته شده است. این کتاب به زبانهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و فارسی منتشر شده و در دست ترجمه به زبان نروژی است. ناشر فرانسوی در معرفی کتاب نوشته است: | ||
[[پرونده:جلد کتاب انگلیسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، انگلیسی|بندانگشتی| | [[پرونده:جلد کتاب انگلیسی.JPG|جایگزین=جلد کتاب شازده کوچولو، انگلیسی|بندانگشتی|295x295px|جلد کتاب شازده کوچولو، انگلیسی]] | ||
«احمد جوان بود و شجاع و بی باک، با قلبی آکنده از آرمانهای آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و برابری جویانه. او سرشار از این امید که روزی این آرمانها در کشورش و برای مردم آن تحقق یابد، در برابر خشونت رژیم خودکامه ملایان ایستاد و با به خطر انداختن جان خود وارد یک مبارزه طولانی و دشوار شد که سرانجام به زندان و حبس و… راه برد. مانند او بیشمار انسانهای مقاوم از هر سن و در هر شرایط اجتماعی، در برابر استبداد مطلق رژیم خمینی ایستادند و در عنفوان جوانی، با ظلمت و رنج و درد زندان رو در رو شدند. ۳۰ هزار تن از آنان در سال ۱۳۶۷، در جریان یک قتلعام سازماندهی شده از سوی حکومت ایران، جان خود را از دست دادند. اکثر آنان کمتر از ۳۰ سال داشته و بسیاری نیز از سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی در زندان بسر می بردند. اثر حاضر به آنان تقدیم می شود. باشد که سرگذشت این گل سرخهای بیشمار مقاومت مردم ایران به فراموشی سپرده نشود». | «احمد جوان بود و شجاع و بی باک، با قلبی آکنده از آرمانهای آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و برابری جویانه. او سرشار از این امید که روزی این آرمانها در کشورش و برای مردم آن تحقق یابد، در برابر خشونت رژیم خودکامه ملایان ایستاد و با به خطر انداختن جان خود وارد یک مبارزه طولانی و دشوار شد که سرانجام به زندان و حبس و… راه برد. مانند او بیشمار انسانهای مقاوم از هر سن و در هر شرایط اجتماعی، در برابر استبداد مطلق رژیم خمینی ایستادند و در عنفوان جوانی، با ظلمت و رنج و درد زندان رو در رو شدند. ۳۰ هزار تن از آنان در سال ۱۳۶۷، در جریان یک قتلعام سازماندهی شده از سوی حکومت ایران، جان خود را از دست دادند. اکثر آنان کمتر از ۳۰ سال داشته و بسیاری نیز از سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی در زندان بسر می بردند. اثر حاضر به آنان تقدیم می شود. باشد که سرگذشت این گل سرخهای بیشمار مقاومت مردم ایران به فراموشی سپرده نشود». | ||
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۸: | ||
[[پرونده:ایندا چاوز.JPG|جایگزین=لیندا چاوز|بندانگشتی|لیندا چاوز]] | [[پرونده:ایندا چاوز.JPG|جایگزین=لیندا چاوز|بندانگشتی|لیندا چاوز]] | ||
لیندا چاوز، مدیر پیشین روابط عمومی کاخ سفید، مدیر پرسنلی کمیسیون حقوق بشر ایالات متحده، کارشناس پیشین ایالات متحده به مدت ۴ سال در زیرکمیسیون سازمان ملل متحد برای پیشگیری از تبعیض و حفاظت از اقلیتها. وی در پیشگفتار کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها نوشته است: | لیندا چاوز، مدیر پیشین روابط عمومی کاخ سفید، مدیر پرسنلی کمیسیون حقوق بشر ایالات متحده، کارشناس پیشین ایالات متحده به مدت ۴ سال در زیرکمیسیون سازمان ملل متحد برای پیشگیری از تبعیض و حفاظت از اقلیتها. وی در پیشگفتار کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها نوشته است: | ||
«داستان شازده کوچولو در سرزمین ملایان، قهرمان درون قلب خواننده را زنده میکند. این داستان، جوان شجاعی را به تصویر میکشد که خواستش چیزی بیش از آن نوع زندگی که همه پسران و دختران میخواهند نیست، آزاد بودن و خوشبخت و در امنیت زیستن در وطن خود. این مرد جوان پس از آنکه آیتالله خمینی متأسفانه ایران را به یک کابوس مبدل میکند، به رشد و بلوغ فکری دست مییابد. آیتالله و پیروانش مقرراتی را تحمیل میکنند که زندگی را برای هر ملت آزادیدوستی غیرقابل تحمل میسازد. آیتالله اجازه بیان آزادانه عقاید یا آزادی اجتماع به انتخاب اشخاص را سلب میکند. ایران، کشوری با تاریخ و تمدن بزرگ، به فقر و فاقه کشیده میشود، زنان از دسترسی آزادانه و برابر به آموزش محروم میشوند، و آخوندها محتوای آنچه که باید آموزش داده شود را کنترل میکنند. قهرمان این داستان یک پسر جوان عادی با قلب و شجاعتی خارقالعاده است. او نمیتواند شاهد متلاشی شدن خانواده، جامعه و کشورش باشد و دست روی دست بگذارد؛ لذا تصمیم میگیرد مانند بسیاری دیگر از جوانان نسل خود به سازمان مجاهدین خلق، جنبش اصلی اپوزیسیون، بپیوندد، اما آخوندها اجازه اینگونه مقاومتها را نمیدهند. شازده کوچولو مانند دهها هزار جوان دیگر از خشونت سرکوب رنج میبرد. بازداشت و شکنجه میشود و نهایتاً جان خود را فدا میکند. این سرگذشت ۳۰ هزار ایرانی است که اکثریت آنان کمتر از ۳۰ سال داشتند و نمیتوانستند کناری بایستند و کاری نکنند. آنها بهای این مقاومت را با زندگی خود پرداختند، و امروز برای ما منبع الهام هستند. متأسفانه کشتار بیگناهان به دست آیتالله خمینی و رژیمش در سال ۱۳۶۷، سی سال پیش متوقف نشد و تا به امروز ادامه دارد. افرادی که جای خمینی را گرفتند به همان اندازه تشنه به خون و خطرناک هستند. اما مردمان بسیاری بر این سبعیت و قساوت آگاهی ندارند. باید همگی هشیار باشیم تا اطمینان یابیم که سرنوشت و فدای جوانانی مانند شازده کوچولو، امروز بر بستر ناآگاهی عمومی تکرار نشود».<ref>[ | «داستان شازده کوچولو در سرزمین ملایان، قهرمان درون قلب خواننده را زنده میکند. این داستان، جوان شجاعی را به تصویر میکشد که خواستش چیزی بیش از آن نوع زندگی که همه پسران و دختران میخواهند نیست، آزاد بودن و خوشبخت و در امنیت زیستن در وطن خود. این مرد جوان پس از آنکه آیتالله خمینی متأسفانه ایران را به یک کابوس مبدل میکند، به رشد و بلوغ فکری دست مییابد. آیتالله و پیروانش مقرراتی را تحمیل میکنند که زندگی را برای هر ملت آزادیدوستی غیرقابل تحمل میسازد. آیتالله اجازه بیان آزادانه عقاید یا آزادی اجتماع به انتخاب اشخاص را سلب میکند. ایران، کشوری با تاریخ و تمدن بزرگ، به فقر و فاقه کشیده میشود، زنان از دسترسی آزادانه و برابر به آموزش محروم میشوند، و آخوندها محتوای آنچه که باید آموزش داده شود را کنترل میکنند. قهرمان این داستان یک پسر جوان عادی با قلب و شجاعتی خارقالعاده است. او نمیتواند شاهد متلاشی شدن خانواده، جامعه و کشورش باشد و دست روی دست بگذارد؛ لذا تصمیم میگیرد مانند بسیاری دیگر از جوانان نسل خود به سازمان مجاهدین خلق، جنبش اصلی اپوزیسیون، بپیوندد، اما آخوندها اجازه اینگونه مقاومتها را نمیدهند. شازده کوچولو مانند دهها هزار جوان دیگر از خشونت سرکوب رنج میبرد. بازداشت و شکنجه میشود و نهایتاً جان خود را فدا میکند. این سرگذشت ۳۰ هزار ایرانی است که اکثریت آنان کمتر از ۳۰ سال داشتند و نمیتوانستند کناری بایستند و کاری نکنند. آنها بهای این مقاومت را با زندگی خود پرداختند، و امروز برای ما منبع الهام هستند. متأسفانه کشتار بیگناهان به دست آیتالله خمینی و رژیمش در سال ۱۳۶۷، سی سال پیش متوقف نشد و تا به امروز ادامه دارد. افرادی که جای خمینی را گرفتند به همان اندازه تشنه به خون و خطرناک هستند. اما مردمان بسیاری بر این سبعیت و قساوت آگاهی ندارند. باید همگی هشیار باشیم تا اطمینان یابیم که سرنوشت و فدای جوانانی مانند شازده کوچولو، امروز بر بستر ناآگاهی عمومی تکرار نشود».<ref> [http://farsi.fffi.se/wp-content/uploads/2019/08/litel-prince-farsi-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD-1-komprimerad.pdf کتاب شازده کوچولو در سرزمین ملاها]</ref> | ||
=== نامهی ژان زیگلر === | === نامهی ژان زیگلر === |
ویرایش