۶٬۵۳۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
'''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدرِ | '''سکینه محمدی اردهالی''' (مادر ذاکری) زاده ۱۳۰۳ – اراک، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بود. مادر ذاکری علوم مذهبی را پس از تحصیلات ابتدایی در نزد پدرش آموخت؛ پدرِ مادر ذاکری مدیر مجله جمعه (مجله مذهبی و اجتماعی) بود. مادرذاکری از این طریق با مشگلات مردم آشنا شد؛ او از زنان مؤمنی بود که سالهای زیادی جلسات مذهبی زنان را در تهران مدیریت میکرد. ساکنان منطقه گرگان و نظامآباد و همچنین نقاط مختلف تهران، مادر ذاکری را میشناختند و دارای محبوبیت بود. مادر ذاکری در اوایل سال ۱۳۶۰، دستگیر و به مدت یک ماه زندانی شد؛ پس از آزادی به فعالیتهای سیاسی و افشاگرانه خود ادامه داد؛ او در تابستان ۱۳۶۰، مجدداً دستگیر و سرانجام در ۹ دیماه همان سال به جوخه اعدام سپرده شد. | ||
== مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین == | == مادر ذاکری قبل از پیوستن به مجاهدین == | ||
مادر ذاکری علاوه بر اداره جلسات مذهبی و آموزشهای قرآن، به مشکلات مردم نیز رسیدگی میکرد، افراد خیّر کمکهای مالی خود را به او میدادند و مادر ذاکری آن کمکها را به مستمندان و نیازمندان میرساند. خانه مادرذاکری در خیابان گرگان بود و فقیران و مستمندان از نقاط مختلف تهران به آنجا میرفتند. مادر ذاکری با اینکه دارای ۹ فرزند بود اما وظایف و مسئولیتهای اجتماعیش را رها نمیکرد.<ref name=":0">[https://event.mojahedin.org/i/news/140814 مادر ذاکری پیامآور شور و استقامت - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران]</ref> | |||
== آشنایی و | == آشنایی و پیوست مادرذاکری به سازمان مجاهدین == | ||
یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر اینکه عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد و مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد و از آن بهبعد، هم در جلسات مذهبی | یکی از فرزندان مادر ذاکری به نام ابراهیم ذاکری (معروف به کاک صالح) به خاطر اینکه عضو سازمان مجاهدین خلق بود به زندان افتاد و مادر ذاکری از این طریق به تدریج با اندیشه و آرمان مجاهدین آشنا شد و از آن بهبعد، هم در جلسات مذهبی هم در زندان قصر و زندان اوین، در میان سایر خانوادههای زندانیان به افشاگری علیه حکومت ایران و زندانبانان میپرداخت و اخبار مقاومت را به زندان و خارج از زندان رد و بدل میکرد. رئیس زندان قصر یک بار او را تهدید به دستگیری به خاطر فعالیتهایش کرد؛ در پی این تهدید مادر ذاکری به دفتر رئیس زندان رفت و گفت که مگر نگفتهاید که میخواهید مرا دستگیر کنید، من آمدهام که دستگیرم کنید.<ref name=":0" /> | ||
== مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی == | == مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی == | ||
مادر ذاکری بعد از پیروزی انقلاب مورد یک آزمایش قرار گرفت، او که یک زن مذهبی بود از یکسو با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی که دم از اسلام میزدند مواجه بود و از سوی دیگر به آرمان مجاهدین که دارای ایدئولوژی اسلام بودند، ایمان داشت؛مجاهد شهید ابراهیم ذاکری فرزند مادرذاکری دراین باره میگوید: | |||
«مادرم بهخاطر شناخت و تجربهاش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام میزدند و رودرروی مجاهدین به ضدیت با آنان میپرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمیتوانست باور کند که خمینی بهعنوان یک مرجع تقلید هفتاد هشتاد ساله، این چنین قدرتپرست و شقاوتپیشه باشد. از همین رو مادر ذاکری با خمینی و ارتجاع به قاطعترین صورت مرزبندی کرد. مادر میگفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم میآید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور مییافت، سران رژیم را بهطور علنی به باد نفرین میگرفت. حتی توصیههای من، که میخواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایدهای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانشآموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخشهای سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آنها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق میدانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید». | «مادرم بهخاطر شناخت و تجربهاش، در حقانیت آرمان مجاهدین هیچ تردیدی نداشت. وقتی خمینی و آخوندهای تبهکاری مثل بهشتی و رفسنجانی دم از انقلاب و اسلام میزدند و رودرروی مجاهدین به ضدیت با آنان میپرداختند، برای او باورکردنی نبود. او نمیتوانست باور کند که خمینی بهعنوان یک مرجع تقلید هفتاد هشتاد ساله، این چنین قدرتپرست و شقاوتپیشه باشد. از همین رو مادر ذاکری با خمینی و ارتجاع به قاطعترین صورت مرزبندی کرد. مادر میگفت داستان معاویه و یزید با حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) بار دیگر در حال تکرار است. یادم میآید در اواخر بهار۱۳۵۸، مادر در هر جا که حضور مییافت، سران رژیم را بهطور علنی به باد نفرین میگرفت. حتی توصیههای من، که میخواستم حرفهای او به حساب مجاهدین گذاشته نشود، فایدهای نداشت... در فاز سیاسی یک روز متوجه شدم که خانه ما محل استقرار سه بخش سازمان هست؛ بخش شهرستان، بخش دانشآموزی و بخش محلات. گر چه دو برادر و دو خواهرم هوادار سازمان بودند، اما دو برادر دیگرم طرفدار حکومت بودند. این تهدید وجود داشت که این دو نفر اطلاعات بخشهای سازمان را گرفته و در اختیار رژیم قرار دهند. موضوع را با مادر در میان گذاشتم. گفتم این جا، یا جای سازمان است یا جای این دو نفر. مادر یکی از آنها را با قاطعیت از خانه بیرون کرد. با آن یکی هم پدرم برخورد کرد و گفت شما ما را منافق میدانید بنابراین حق ندارید وارد این خانه شوید». | ||
مادر ذاکری هرجا فرصتی میافت آرمان مجاهدین را بیواهمه در کوچه و خیابان و درهمهجا تبلیغ میکرد؛ و همچنین در انجمن مادران مسلمان که از سال ۱۳۵۸، تشکیل شده بود، شرکت فعال داشت؛ و در تجمعها و تحصنهای اعتراضی مثل دستگیری مجاهد شهید سعادتی یا در تظاهرات و راهپیمایی علیه چماقداران سرکوبگر شرکت میکرد. یک بار کمیتهچیها و پاسداران به منزل مادرذاکری حمله کرده بودند تا میلیشیاهای مستقر در آنجا را به همراه فرزندان مجاهدش دستگیر کنند؛ اما مادرذاکری در برابر آنها ایستاد و اهالی محل نیز در اطراف خانهی مادرذاکری تجمع کردند و پاسداران را مجبور به عقبنشینی کردند. | |||
مادر ذاکری به مسعود رجوی علاقه زیادی داشت، مسعود رجوی را از وقتی که به ملاقات فرزندش (ابراهیم ذاکری) به در زندان میرفت، میشناخت و او را برادر بزرگ خطاب میکرد. در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری، برای او تبلیغ میکرد و از مردم میخواست که به مسعود رجوی رأی بدهند، مادر ذاکری در این رابطه با انجمن مادران مسلمان همکاری میکرد و هر مسئولیتی به او سپرده میشد با علاقه انجام میداد. | |||
مادر ذاکری وقتی دید که حکومت جمهوری اسلامی و آخوندها به اسم دین چه کارهایی میکنند و استبداد و خودکامگی را در ایران میگسترانند، پا به میدان مبارزه گذاشت و با انتخاب راه مجاهدین، زندگی خود را وقف مبارزه با رژیم ایران کرد.<ref name=":0" /> | |||
== دستگیری و شهادت | == دستگیری و شهادت مادر ذاکری == | ||
پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجههای روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما | پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، (آغاز مبارزه مسلحانه)، رژیم ایران مادر ذاکری را به همراه چند تن از فرزندان و همسرش دستگیر کرد و تحت فشار و شکنجههای روحی و جسمی قرار داد تا او را وادار به تسلیم و ندامت کنند؛ اما مادرذاکری استقامت و پایداری کرد و به سؤالهای شکنجهگران و بازجویان جواب نمیداد. زندانیانی که با مادرذاکری همبند بودند، نقل میکنند که مادر ذاکری درس شور و استقامت میداد. مادر ذاکری پس از تحمل شکنجههای فراوان که شکنجهگران از تسلیم او ناامید شده بودند، سرانجام در ۹ دیماه ۱۳۶۰، مادرذاکری را به جوخه تیرباران سپردند، به هنگام تیرباران، وقتی مأموران میخواستد چشم او را ببندند، دست آنها را کنار میزند و فریاد میکشد: «چشمانم را نبندید، میخواهم با چشمانم حقانیت مجاهدین را ببینم». اعدام یک زن سالخورده ۶۰ ساله، شکست ایدئولوژی خمینی در برابر اندیشه و آرمان مجاهدین بود. تیرباران مادرذاکری، کسانی را که نسبت به ماهیت خمینی و حکومتش ابهام داشتند، تکان داد و موجی از خشم و نفرت در میان تودههای مردم برانگیخت. زهیرذاکری (فرزند ابراهیم ذاکری) نوه مادر ذاکری نیز در ۱۹ فروردین ۱۳۹۰، در قرارگاه اشرف توسط دستنشاندگان رژیم ایران به شهادت رسید. | ||
مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت: | مجاهد شهید اشرف رجوی در وصف حماسه این زنان گفت: | ||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
«به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهیی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد».<ref name=":0" /> | «به راستی برای سازمان ما، مایه افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهیی از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقا یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد».<ref name=":0" /> | ||
اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که در اینجا حق نداری جلسه بگیری و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه راه بندازی که مادر ذاکری هم جواب میدهد لازم نکرده به من بگی چهکار کنم یا چهکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش، این در شرایطی بود که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده میشدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را میشناختند به احترام او میایستادند و راه را برای او باز میکردند و مادر را به اتاقهای بند بردند. مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ سالهاش دستگیر شده بود و همزمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند. | اوایل مهرماه ۱۳۶۰، مادر ذاکری را به زندان اوین انتقال دادند و توسط زن پاسداری به نام راحله به بند زنان برده شد و مادر را تهدید کرد که در اینجا حق نداری جلسه بگیری و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه راه بندازی که مادر ذاکری هم جواب میدهد لازم نکرده به من بگی چهکار کنم یا چهکار نکنم، تو فکر خودت و اعمال خودت باش، این در شرایطی بود که بعضی شبها ۱۰۰ الی ۲۰۰ نفر به جوخه اعدام سپرده میشدند. زنان زندانی که مادر ذاکری را میشناختند به احترام او میایستادند و راه را برای او باز میکردند و مادر را به اتاقهای بند بردند. مادر ذاکری همراه همسر و دختر ۱۳ سالهاش دستگیر شده بود و همزمان چند فرزند دیگر او نیز در زندان بودند. | ||
مادر ذاکری بهطور مرتب در زندان روزه میگرفت، همبندیان او فکر میکردند که به خاطر اعتقادات مذهبی اینکار را میکند؛ اما بعداً فهمیدند که به دلیل کمبود غذا و گرسنگی مداوم بچهها، بخشی از جیره ناچیز غذای خود را به کناری میگذاشت و شب هنگام، وقتی بچههایی که در طول روز برای بازجویی و شکنجه به شعبههای دادستانی برده میشدند و شب مجروح و کوفته باز میگشتند، یواشکی به آنها میداد. | |||
در شبانگاه ۹ دیماه طبق معمول دهها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آنها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ میکرد». | در شبانگاه ۹ دیماه طبق معمول دهها نفر به جوخه اعدام سپرده شدند، غروب روز بعد که شماری از زنان زندانی از شعبه بازجویی به بند باز گشتند، یکی از آنها شنیده بود که لاجوردی (رئیس وقت زندان اوین) در صحبت با یکی از بازجویان گفته بود: «دیشب از شر آن پیرزن خلاص شدیم، زیادی شلوغ میکرد». مادر ذاکری اعدام شده بود.<ref>[http://mina-entezari1.blogspot.com/2008/03/blog-post.html مادران نسل انقلاب، مادران صلح و آزادی - خاطرات مینا انتظاری]</ref> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش