۲٬۳۸۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
== فعالیتهای سیاسی == | == فعالیتهای سیاسی == | ||
[[پرونده:مادر آراسته1.PNG|جایگزین=مادر آراسته همراه با فرزندش|راست|بندانگشتی|300x300پیکسل|مادر آراسته همراه با نوهاش]] | [[پرونده:مادر آراسته1.PNG|جایگزین=مادر آراسته همراه با فرزندش|راست|بندانگشتی|300x300پیکسل|مادر آراسته همراه با نوهاش]] | ||
مادر آراسته قلی وند، در تظاهرات و راه پیماییهای انقلاب ضد سلطنتی، شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب به واسطه ۶ فرزند مجاهدش با آرمان و عقاید سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و انحصارطلبیهای رژیم جمهوری اسلامی را در بین آشنایان و محافل عمومی، افشا و تبلیغ میکرد. آراسته | مادر آراسته قلی وند، در تظاهرات و راه پیماییهای انقلاب ضد سلطنتی، شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب به واسطه ۶ فرزند مجاهدش با آرمان و عقاید سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و انحصارطلبیهای رژیم جمهوری اسلامی را در بین آشنایان و محافل عمومی، افشا و تبلیغ میکرد. آراسته قلیوند با وجود بیماری و سن بالایی که داشت، ساعتها در دکههای فروش کتاب و نشریهی مجاهد میایستاد و در برابر یورش پاسداران مقاومت میکرد. او پس از تظاهرات مسالمت آمیز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، که توسط رژیم جمهوری اسلامی به رگبار بسته شد، به نبرد مسلحانه انقلابی روی آورد. | ||
== دستگیری و اعدام == | == دستگیری و اعدام == | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
صغری بزرگانفرد آخرین فرزند این خانواده که به تازگی ۱۷ ساله شده بود، بعد از دستگیری به بند ۲۰۹ اوین منتقل شد و تحت شکنجه قرار گرفت. پدرش که یک بار به ملاقاتش رفته بود، صغری با صورتی کبود و فک شکسته بر روی صندلی چرخدار به دیدارش آمده بود که حتی نمیتوانست حرف بزند. او به خواهران زندانی که در بهداری زندان اوین بودند گفته بود: | صغری بزرگانفرد آخرین فرزند این خانواده که به تازگی ۱۷ ساله شده بود، بعد از دستگیری به بند ۲۰۹ اوین منتقل شد و تحت شکنجه قرار گرفت. پدرش که یک بار به ملاقاتش رفته بود، صغری با صورتی کبود و فک شکسته بر روی صندلی چرخدار به دیدارش آمده بود که حتی نمیتوانست حرف بزند. او به خواهران زندانی که در بهداری زندان اوین بودند گفته بود: | ||
«اگر از زندان | «اگر از زندان آزاد شدید به برادر مسعود بگویید که اگرچه شکنجههای زیادی شدم، ولی من مقاومت کردم و هیچ اطلاعاتی به دژخیمان شکنجهگر ندادم». یک بار هم شکنجهگران به دلیل سن کمی که داشت، برای درهم شکستنش، او را، بالای سر پیکر شهید موسی خیابانی و شهید اشرف رجوی و دیگر شهیدان میبرند، اما او به همراه سایر مجاهدینی که در آنجا حضور داشتند، شعار ( مرگ بر خمینی – درود بر رجوی) سر میدهند و طرح شکنجهگران را به شکست میکشانند. به این ترتیب صغری بزرگانفر را همراه با مجاهدین دیگر در روز ۲۱ بهمن ۱۳۶۰، تیرباران کردند و در یک گور جمعی در خاک خاوران به خاک سپردند، مزاری که هیچ نام نشانی از آن بهجای نیست. صغری بزرگانفرد که به سن قانونی نرسیده بود، هنگامی که پدر او برای تحولگیری وسایلش به زندان میرود و به اعدام صغری اعتراض میکند، مأموران او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و به بیرون از زندان پرتاب میکنند<ref name=":1">[http://margbarkhomaini.blogspot.com/2015/12/blog-post_14.html سالگرد شهادت مادر آراسته - وب سایت مرگ بر خمینی]</ref> | ||
[[پرونده:رضا بزرگانفرد-1.PNG|جایگزین=رضا بزرگانفرد|بندانگشتی|رضا بزرگانفرد|270x270پیکسل]] | [[پرونده:رضا بزرگانفرد-1.PNG|جایگزین=رضا بزرگانفرد|بندانگشتی|رضا بزرگانفرد|270x270پیکسل]] | ||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
=== غلامرضا بزرگانفرد === | === غلامرضا بزرگانفرد === | ||
[[پرونده:غلامرضا بزرگانفرد-1.PNG|جایگزین=غلامرضا بزرگانفرد|بندانگشتی|غلامرضا بزرگانفرد|275x275پیکسل]] | [[پرونده:غلامرضا بزرگانفرد-1.PNG|جایگزین=غلامرضا بزرگانفرد|بندانگشتی|غلامرضا بزرگانفرد|275x275پیکسل]] | ||
غلامرضا آخرین شهید این خانواده میباشد؛ او در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۹، درحال فروش نشریه مجاهد بود که دستگیر شد. غلامرضا | غلامرضا آخرین شهید این خانواده میباشد؛ او در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۹، درحال فروش نشریه مجاهد بود که دستگیر شد. غلامرضا تا ۴ ماه پس از دستگیری، اسم خودش را به بازجویان زندان نداده بود و خانوادهاش هم از او خبری نداشتند. حکم زندان غلامرضا بزرگانفرد، ۶ ماه بود و آزادی او را مشروط به نوشتن یک جمله کرده بودند، یعنی بنویسد که بعد از آزادی از زندان با سازمان مجاهدین خلق ایران همکاری و فعالیت نخواهد کرد؛ اما غلامرضا این تعهد را نپذیرفت، وی طبق حکمی که داشت باید در اردیبهشت سال ۱۳۶۰، از زندان آزاد میشد، ولی به خاطر سازش ناپذیری و ایستادگی بر سر مواضع خود، او را آزاد نکردند و بیشتر زمان زندان را در سلول انفرادی به سر برد. غلامرضا بزرگانفرد، سرانجام در مرداد ۱۳۶۷، توسط رژیم جمهوری اسلامی به دار آویخته شد.<ref name=":1" /> | ||
برادرش میگوید: | برادرش میگوید: | ||
«از عيد ۱۳۶۷ به بعد ملاقاتها را منتفي كرده بودند و ما هيچ خبری از غلامرضا نداشتيم. من يك روز تصميم گرفتم كه هر طور شده خبری از او بگيرم كه به زندان گوهردشت رفتم؛ و گفتم تا برادرم را به من نشان ندهيد من از اينجا نخواهم رفت. بعد از گذشت ساعتي، يك نفر با يك كيسه زباله سراغم آمد و گفت بيا اين وسايل غلامرضاست كه او را كشتيم. تنها وسایل او فقط يك ساعت مچي و يك پيراهن بود در کیسه بود. در این نامه بخوبی و چند جمله کوتاه او درك عميقش از انقلاب ايدئولوژيك و پیوندش با راهبران عقیدتیش را بیان کرده و در دل تاریخ به ثبت داد؛ او نوشته بود: «هر روز به تو و جايي كه درآن هستي فكر ميكنم و منتظر ميلاد خجسته مسعود هستم. | «از عيد ۱۳۶۷ به بعد ملاقاتها را منتفي كرده بودند و ما هيچ خبری از غلامرضا نداشتيم. من يك روز تصميم گرفتم كه هر طور شده خبری از او بگيرم كه به زندان گوهردشت رفتم؛ و گفتم تا برادرم را به من نشان ندهيد من از اينجا نخواهم رفت. بعد از گذشت ساعتي، يك نفر با يك كيسه زباله سراغم آمد و گفت بيا اين وسايل غلامرضاست كه او را كشتيم. تنها وسایل او فقط يك ساعت مچي و يك پيراهن بود در کیسه بود. در این نامه بخوبی و چند جمله کوتاه او درك عميقش از انقلاب ايدئولوژيك و پیوندش با راهبران عقیدتیش را بیان کرده و در دل تاریخ به ثبت داد؛ او نوشته بود: «هر روز به تو و جايي كه درآن هستي فكر ميكنم و منتظر ميلاد خجسته مسعود هستم. و هر بار كه ترا بخاطرميآورم، عطر گل مريم به مشامم ميرسد و تنها با اين ياد نفس ميكشم».<ref name=":1" /> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش