۱٬۶۶۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
محسن رضایی از نقش خود در سرکوب قیام کردستان چنین گفت:<blockquote>«از همان ابتدای تشکیل اطلاعات سپاه مسائل را با امام در میان میگذاشتم و حتی در سال ۵۸ که امام در بیمارستان بستری بود و دکتر عارف پزشک امام به هیچ کدام از مسئولان اجازه حضور در بیمارستان را نمیداد اما من به امام نزدیک میشدم و اطلاعات را در گوش امام میگفتم. در این سال که اوج درگیری با کودتاچیان وگروهک فرقان بود، مسائل عجیبی در کردستان و سیستان و بلوچستان رخ داد که در این زمانها رابطهام با امام زیادتر شده بود و برخی اوقات که امکان ملاقات نبود حوادث را خدمت ایشان مینوشتم.»</blockquote> | محسن رضایی از نقش خود در سرکوب قیام کردستان چنین گفت:<blockquote>«از همان ابتدای تشکیل اطلاعات سپاه مسائل را با امام در میان میگذاشتم و حتی در سال ۵۸ که امام در بیمارستان بستری بود و دکتر عارف پزشک امام به هیچ کدام از مسئولان اجازه حضور در بیمارستان را نمیداد اما من به امام نزدیک میشدم و اطلاعات را در گوش امام میگفتم. در این سال که اوج درگیری با کودتاچیان وگروهک فرقان بود، مسائل عجیبی در کردستان و سیستان و بلوچستان رخ داد که در این زمانها رابطهام با امام زیادتر شده بود و برخی اوقات که امکان ملاقات نبود حوادث را خدمت ایشان مینوشتم.»</blockquote> | ||
===== شکنجه زندانیان | ===== شکنجه زندانیان کُرد ===== | ||
طوبا کمانگر از خرداد ۱۳۶۰ تا مرداد۱۳۶۱ گروگانی نزد سپاه پاسداران بود. سپاه پاسداران وی را گروگان گرفته بود تا نیروهای کوموله را مجبور به آزادی چند تن از پاسدارانی که اسیر کرده بودند کنند، طوبا کمانگر علیه محسن رضایی شهادت داد که زمانی که در زندانهای دهنشور کامیاران و زندان سپاه در مقر سابق ساواک در سنندج بود سه بار با محسن رضایی مواجه شده که هر بار از طرف محسن رضایی و دیگر مسئولان زندان تهدید شد که یا ازدواج با یکی از پاسداران را قبول کند یا اینکه اعدام | طوبا کمانگر از خرداد ۱۳۶۰ تا مرداد۱۳۶۱ گروگانی نزد سپاه پاسداران بود. سپاه پاسداران وی را گروگان گرفته بود تا نیروهای کوموله را مجبور به آزادی چند تن از پاسدارانی که اسیر کرده بودند کنند، طوبا کمانگر علیه محسن رضایی شهادت داد که زمانی که در زندانهای دهنشور کامیاران و زندان سپاه در مقر سابق ساواک در سنندج بود سه بار با محسن رضایی مواجه شده که هر بار از طرف محسن رضایی و دیگر مسئولان زندان تهدید شد که یا ازدواج با یکی از پاسداران را قبول کند یا اینکه اعدام میشود. لازم به یادآوری است که طوبا کمانگر در آن زمان متأهل و باردار بود! | ||
طوبا کمانگر در این شهادت گفت:<blockquote>«بعد از شش ماه هر کاری کردند من در هیچ رابطهای تسلیم نشدم و اصلا در هیچ رابطه کاری یا تشکیلاتی چیزی نگفتم. این محسن رضایی که حالا خودش را برای رئیس جمهوری ایران کاندید میکند، آن موقع سال شصت در زندانهای سنندج بود؛ کلا زندانهای کردستان. او آمد. اینها با محسن رضایی صحبت کرده بودند. به او گفته بودند که من شش ماه در زندان هستم، جرمم این است که خودم کومهله هستم و تمام خانوادهام کومهله است و شش ماه است که نه حاضر شدم به اینها هیچ حرفی بزنم و نه حاضرم با هیچ کدام از اینها ازدواج کنم. بعد از شش ماه من را بردند زندان ساواک سنندج. آن جا یک هفته توی یک سلول تکی بودم، توی این هفته سه بار همان آقای محسن رضایی، آمد من را دادگاهی کرد. یکی از جاشهایی که توی همان ده بودند که من زندانی بودم، آوردند برای ترجمه. روز اول اصلا چشم من را نبسته بودند ولی روز دومش که من توی اتاق سلول بودم گفت شش ماه توی زندان هستی، این هم جرم تو است، تو خودت کومهله هستی، خلاصه خیلی در مورد کومهله حرف های چرت و پرت گفت، فحش داد و گفت حتما مطمئن باش همه را یکی پس از دیگری میگیریم و همه را میآوریم پیش تو و تو هم با آنها یکی پس از دیگری اعدام میشوی. من هم گفتم باشد! مهم نیست! اعدام کنید من مشکلی ندارم</blockquote><blockquote>«حامله بودم، ششماهم بود. روز دوم که ما را بردند پایین، چشمم را بسته بودند، ولی میدانم که خیلی پایین رفتیم. توی ساواک سنندج بودیم، از هر طبقهای که پایین میرفتیم صدای جیغ کشیدن دختران میآمد، از تمام گوشه و کنار زندان. اصلا من توی این شش ماهی که توی اون ده زندان بودم و هر روز مرگ خودم را جلوی چشمم میدیدم، به اندازه این یک هفته ناراحت نشده بودم. بعد از هر طبقهای هم که پایین میرفتیم، میگفت ببین اینها همهشان که جیغ میکشند، همعقیدههای تو هستند، کومهلهای هستند، ولی دارند شکنجه میشوند و بهشان تجاوز میشود. محسن میگفت</blockquote><blockquote>«من آن موقع چون نمیتوانستم فارسی صحبت کنم یک نفر را آورده بودند. چشمم بسته بود، یک نفر هم دستم را گرفته بود. محسن رضایی با ما بود. او گفت: “با تو هم این کار را خواهیم کرد اگر حرف نزنی.” من هم هیچی نگفتم، او واژه تجاوز را استفاده کرد. گفت که اینهایی که جیغ میزنند، از همفکران تو، از همعقیدههای تو، کومهلهای هستند. من هیچی نگفتم. ولی من را بردند توی یک اتاقی، نشستم روی صندلی. گفتند ساعت نه صبح است. تا ساعت هشت شب، از من سوال و جواب کردند. حتی یک ذره آب هم ندادند بخورم. گفتند اینجا میمانی. محسن گفت: “تو خیلی از آنهایی که هستند نمیتوانی قویتر باشی، خودت این همه سر و صدا را میشنوی و میدانی چیست، فقط خیالت راحت باشد که از این ها بدتر به تو خواهیم کرد.”</blockquote><blockquote>«گفت: “فقط یک کار میکنیم، ممکن است بگذاریم زنده بمانی تا بچهات به دنیا بیاید. اگر تا آن موقع توانستیم [صبر کنیم]، اگر هم نکردیم، نکردیم. مهم نیست. من هم گفتم مهم نیست، مثل تمام انسانهایی که از بین رفتند. واقعا اصلا هم ترسی نداشتم فقط تنها چیزی که داشتم و خیلی ناراحت شدم که اصلا تو نمیتوانستی از طبقه پایین بروی و صدا و هوار و جیغ را نشنوی.</blockquote><blockquote>«متاسفانه نمیگذاشتند با هیچ کسی روبهرو بشم و کسی را ببینیم. چون میدانستند که همه ماها همدیگر را میشناسیم و متاسفانه هیچ کسی نبود. توی آن یک هفته که توی زندان سنندج بودم تنها بودم، فقط توی یک سلول کوچک که یک دستشویی و یک تخت تویش بود و هیچ کسی نبود آنجا. بعد از این یک هفته، روز آخر، محسن رضایی آمد و گفت: “ما تو را به همان زندان دهاتی که بودی بر می گردانیم ولی من با رئیس آن زندان صحبت کردم که یا قبل از فارغ شدنت تو را اعدام بکنند یا اینکه بگذارند بچهات به دنیا بیاید بعد تو را اعدام کنند، یا اینکه یک راه دیگر خیلی راحتی هم داری، میتوانی با یکی از برادران مسلمان ازدواج کنی.” من هم هیچی نگفتم. من خودم شاکی محسن رضایی هستم. یک بار بدون چشمبند او را دیدم و دو بار با چشمبند که دیگر از روی صدایش او را میشناختم که همان محسن رضایی ست».</blockquote> | طوبا کمانگر در این شهادت گفت:<blockquote>«بعد از شش ماه هر کاری کردند من در هیچ رابطهای تسلیم نشدم و اصلا در هیچ رابطه کاری یا تشکیلاتی چیزی نگفتم. این محسن رضایی که حالا خودش را برای رئیس جمهوری ایران کاندید میکند، آن موقع سال شصت در زندانهای سنندج بود؛ کلا زندانهای کردستان. او آمد. اینها با محسن رضایی صحبت کرده بودند. به او گفته بودند که من شش ماه در زندان هستم، جرمم این است که خودم کومهله هستم و تمام خانوادهام کومهله است و شش ماه است که نه حاضر شدم به اینها هیچ حرفی بزنم و نه حاضرم با هیچ کدام از اینها ازدواج کنم. بعد از شش ماه من را بردند زندان ساواک سنندج. آن جا یک هفته توی یک سلول تکی بودم، توی این هفته سه بار همان آقای محسن رضایی، آمد من را دادگاهی کرد. یکی از جاشهایی که توی همان ده بودند که من زندانی بودم، آوردند برای ترجمه. روز اول اصلا چشم من را نبسته بودند ولی روز دومش که من توی اتاق سلول بودم گفت شش ماه توی زندان هستی، این هم جرم تو است، تو خودت کومهله هستی، خلاصه خیلی در مورد کومهله حرف های چرت و پرت گفت، فحش داد و گفت حتما مطمئن باش همه را یکی پس از دیگری میگیریم و همه را میآوریم پیش تو و تو هم با آنها یکی پس از دیگری اعدام میشوی. من هم گفتم باشد! مهم نیست! اعدام کنید من مشکلی ندارم</blockquote><blockquote>«حامله بودم، ششماهم بود. روز دوم که ما را بردند پایین، چشمم را بسته بودند، ولی میدانم که خیلی پایین رفتیم. توی ساواک سنندج بودیم، از هر طبقهای که پایین میرفتیم صدای جیغ کشیدن دختران میآمد، از تمام گوشه و کنار زندان. اصلا من توی این شش ماهی که توی اون ده زندان بودم و هر روز مرگ خودم را جلوی چشمم میدیدم، به اندازه این یک هفته ناراحت نشده بودم. بعد از هر طبقهای هم که پایین میرفتیم، میگفت ببین اینها همهشان که جیغ میکشند، همعقیدههای تو هستند، کومهلهای هستند، ولی دارند شکنجه میشوند و بهشان تجاوز میشود. محسن میگفت</blockquote><blockquote>«من آن موقع چون نمیتوانستم فارسی صحبت کنم یک نفر را آورده بودند. چشمم بسته بود، یک نفر هم دستم را گرفته بود. محسن رضایی با ما بود. او گفت: “با تو هم این کار را خواهیم کرد اگر حرف نزنی.” من هم هیچی نگفتم، او واژه تجاوز را استفاده کرد. گفت که اینهایی که جیغ میزنند، از همفکران تو، از همعقیدههای تو، کومهلهای هستند. من هیچی نگفتم. ولی من را بردند توی یک اتاقی، نشستم روی صندلی. گفتند ساعت نه صبح است. تا ساعت هشت شب، از من سوال و جواب کردند. حتی یک ذره آب هم ندادند بخورم. گفتند اینجا میمانی. محسن گفت: “تو خیلی از آنهایی که هستند نمیتوانی قویتر باشی، خودت این همه سر و صدا را میشنوی و میدانی چیست، فقط خیالت راحت باشد که از این ها بدتر به تو خواهیم کرد.”</blockquote><blockquote>«گفت: “فقط یک کار میکنیم، ممکن است بگذاریم زنده بمانی تا بچهات به دنیا بیاید. اگر تا آن موقع توانستیم [صبر کنیم]، اگر هم نکردیم، نکردیم. مهم نیست. من هم گفتم مهم نیست، مثل تمام انسانهایی که از بین رفتند. واقعا اصلا هم ترسی نداشتم فقط تنها چیزی که داشتم و خیلی ناراحت شدم که اصلا تو نمیتوانستی از طبقه پایین بروی و صدا و هوار و جیغ را نشنوی.</blockquote><blockquote>«متاسفانه نمیگذاشتند با هیچ کسی روبهرو بشم و کسی را ببینیم. چون میدانستند که همه ماها همدیگر را میشناسیم و متاسفانه هیچ کسی نبود. توی آن یک هفته که توی زندان سنندج بودم تنها بودم، فقط توی یک سلول کوچک که یک دستشویی و یک تخت تویش بود و هیچ کسی نبود آنجا. بعد از این یک هفته، روز آخر، محسن رضایی آمد و گفت: “ما تو را به همان زندان دهاتی که بودی بر می گردانیم ولی من با رئیس آن زندان صحبت کردم که یا قبل از فارغ شدنت تو را اعدام بکنند یا اینکه بگذارند بچهات به دنیا بیاید بعد تو را اعدام کنند، یا اینکه یک راه دیگر خیلی راحتی هم داری، میتوانی با یکی از برادران مسلمان ازدواج کنی.” من هم هیچی نگفتم. من خودم شاکی محسن رضایی هستم. یک بار بدون چشمبند او را دیدم و دو بار با چشمبند که دیگر از روی صدایش او را میشناختم که همان محسن رضایی ست».</blockquote> | ||
=== '''ترور خارج از کشور''' === | |||
سپاه پاسداران به فرماندهی محسن رضایی در عملیات ترور خارج از کشور بعد از جنگ ایران و عراق شرکت فعال داشت. از جمله میتوان به عملیات ترور مخالفان نظام در رستوران میکونوس در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۷۱ در برلین آلمان نام برد که در آن سه تن از رهبران حزب دموکرات کردستان ایران به همراه یک نفر دیگر به قتل رسیدند. در دادگاه میکونوس مقامات آلمان دریافتند که رژیم ایران مستقیم در این ترورها دخالت داشتند. شاهدی به نام از ابوالقاسم مصباحی، مأمور اطلاعاتی سابق وزارت اطلاعات که از منابع اصلی دادستانی آلمان محسوب میشد، از کمیته ای نام برد به نام کمیته امور ویژه که موافقت ترورها را از خامنه ای و رفسنجانی میگرفت. اعضای این کمیته عبارتاند از: | |||
– سید علی خامنهای، یا نمایندهاش اصغر میرحجازی | |||
– هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور یا نماینده اش محسن هاشمی | |||
– | – علیاکبر ولایتی مسئول سیاست خارجی | ||
– علی فلاحیان، وزیر اطلاعات | – علی فلاحیان، وزیر اطلاعات |
ویرایش