کاربر:دانا/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
۴خرداد سال ۱۳۵۱ سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران می‌باشد.در این روز محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران به نام‌های محمود عسگری‌زاده و رسول مشکین فام تیرباران شدند.
۴خرداد سال ۱۳۵۱ سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران می‌باشد.در این روز محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان و دوتن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران به نام‌های محمود عسگری‌زاده و رسول مشکین فام تیرباران شدند.


'''محمد حنیف‌نژاد'''(زاده ۱۳۱۷، درگذشته در ۴ خرداد ۱۳۵۱) بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[سعید محسن]] و [[علی اصغر بدیع زادگان]] این سازمان را بنیان گذاشت.<ref>[https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref>
[[محمد حنیف‌نژاد]] (زاده ۱۳۱۷، درگذشته در ۴ خرداد ۱۳۵۱) بنیانگذار [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[سعید محسن]] و [[علی اصغر بدیع زادگان]] این سازمان را بنیان گذاشت.<ref>[https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref>


محمد حنیف‌نژاد در تبریز بدنیا آمد. از جوانی با ورود به دانشگاه وارد فعالیت سیاسی شد و عضو فعال نهضت آزادی بود و در سال ۱۳۴۲ در رشتهٔ مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشگاه کرج فارغ‌التحصیل شد. در همین دوران وی با آیت الله طالقانی و افکار او آشنا شد محمد حنیف‌نژاد مخالف برداشت‌های کهنه از اسلام بود. او همچنین پس از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسید که دوران مبارزات رفرمیستی به پایان رسیده‌است.<ref name=":0">[https://moheb89.blog.ir/post/149 به مناسبت 4 خرداد1351اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان]</ref>
محمد حنیف‌نژاد در تبریز به دنیا آمد. از جوانی با ورود به دانشگاه وارد فعالیت سیاسی شد و عضو فعال نهضت آزادی بود و در سال ۱۳۴۲ در رشتهٔ مهندسی ماشین آلات کشاورزی از دانشگاه کرج فارغ‌التحصیل شد. در همین دوران وی با آیت الله طالقانی و افکار او آشنا شد محمد حنیف‌نژاد مخالف برداشت‌های کهنه از اسلام بود. او همچنین پس از قیام ۱۵ خرداد به این نتیجه رسید که دوران مبارزات رفرمیستی به پایان رسیده‌است.<ref name=":0">[https://moheb89.blog.ir/post/149 به مناسبت 4 خرداد1351اعدام حنیف نژاد،سعید محسن،بدیع زادگان]</ref>


محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیانگذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، سعید محسن، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک پرداختند.
محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیانگذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک پرداختند.


در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیف‌نژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیست‌ها را محکوم کند. محمد حنیف‌نژاد هیچ‌یک از این خواسته‌ها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.
در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیف‌نژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیست‌ها را محکوم کند. محمد حنیف‌نژاد هیچ‌یک از این خواسته‌ها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.
محمد حنیف نژاد در نیمه شهریور سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین را بنیانگذاری کرد. او به همراه افرادی چون سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، سعید محسن، مسعود رجوی، علی میهن دوست و … مدت ۶ سال به کار تئوریک پرداختند.
در نیمه اول شهریور ۱۳۵۰ در اثر یک ضربه اطلاعاتی اعضاء مرکزیت سازمان و در مهرماه همان سال محمد حنیف‌نژاد توسط ساواک دستگیر شد. به وی پیشنهاد شد که به یکی از دو خواستهٔ ساواک پاسخ مثبت بگوید. اول اینکه او وابسته به دولت عراق است و دوم اینکه مارکیست‌ها را محکوم کند. محمد حنیف‌نژاد هیچ‌یک از این خواسته‌ها را نپذیرفت و در روز ۴ خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد. 


== کودکی و تحصیلات==
== کودکی و تحصیلات==
خط ۲۲: خط ۱۸:


پس از فراغت از تحصیل درسال ۴۲ سربازی رفت. ۹ ماه درتهران و۹ ماه در اصفهان گذراند. دراین مدت با ارتش آشنا شد واز هر چه مثبت بودند پند گرفت. از نظمی که در محیط ارتش حکم‌فرماست تا تعلیمات نظامی همه برای او آموزش بود. درآنجا به مطالعه کتابهای نظامی پرداخت. حنیف همیشه فکر می‌کرد چگونه می‌توان جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را از بن‌بست درآورد.
پس از فراغت از تحصیل درسال ۴۲ سربازی رفت. ۹ ماه درتهران و۹ ماه در اصفهان گذراند. دراین مدت با ارتش آشنا شد واز هر چه مثبت بودند پند گرفت. از نظمی که در محیط ارتش حکم‌فرماست تا تعلیمات نظامی همه برای او آموزش بود. درآنجا به مطالعه کتابهای نظامی پرداخت. حنیف همیشه فکر می‌کرد چگونه می‌توان جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را از بن‌بست درآورد.
=== متن پیام محمد حنیف نژاد درآخرین لحظات زندگی اش===
== متن پیام محمد حنیف نژاد درآخرین لحظات زندگی اش==
[[پرونده:محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه.jpg|جایگزین=محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه|بندانگشتی|محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D8%A7_%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%88%D8%B8%DB%8C%D9%81%D9%87.jpg]]این سطور درشرایطی نوشته می‌شود که مارا از هر طرف بحرانی سخت احاطه کرده‌است. یک طرف شدت ضربات کوبنده ای که یکی پس ازدیگری به ما می‌خورد و یک طرف دستگیریها و شکنجه‌های وحشیانهٔ دژخیمان ونابودی واعدام بالاترین، پاکترین، منزه‌ترین و شجاع‌ترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافتهٔ فکر انقلابی آنها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلحانهٔ توده ای را در اهتزاز آورده‌است. دراین شرایط سهمگین که از هر جهت نمونهٔ نادری از تسلط بین‌المللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان می‌باشد، تنها وتنها یک چیزمی تواند ما را از کشاکش شکست را رهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهایی خلق‌های اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمان‌های ملی است، بپردازم. از همهٔ رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیمند، تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته درمعرض تمایلات و جملات تعزی بوده‌اند که سطور حاضر، درقیاس باآنها چیزی شمرده نمی‌شود، به تشریح این نکته بپردازیم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق، دست‌آوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس عواقب و کلمات می‌توان به خوبی در مسیر آرمان‌های انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسهٔ خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر و عنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است: که در مساعی زیر متجلی می‌گردد:
[[پرونده:محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه.jpg|جایگزین=محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه|بندانگشتی|محمد حنیف نژاد با جمعی از افسران وظیفه|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D8%A7_%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%88%D8%B8%DB%8C%D9%81%D9%87.jpg]]این سطور درشرایطی نوشته می‌شود که مارا از هر طرف بحرانی سخت احاطه کرده‌است. یک طرف شدت ضربات کوبنده ای که یکی پس ازدیگری به ما می‌خورد و یک طرف دستگیریها و شکنجه‌های وحشیانهٔ دژخیمان ونابودی واعدام بالاترین، پاکترین، منزه‌ترین و شجاع‌ترین فرزندان خلق ما که انرژی فوران یافتهٔ فکر انقلابی آنها پرچم سرخ و خونین انقلاب مسلحانهٔ توده ای را در اهتزاز آورده‌است. دراین شرایط سهمگین که از هر جهت نمونهٔ نادری از تسلط بین‌المللی امپریالیسم و صهیونیسم بر نیروی کار استثمار شوندگان می‌باشد، تنها وتنها یک چیزمی تواند ما را از کشاکش شکست را رهانده و به سر منزل آرمان انسانی خود که رهایی خلق‌های اسیر است نزدیک سازد. انتظار دارم قبل از آن که به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمان‌های ملی است، بپردازم. از همهٔ رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیمند، تقاضا کنم که به خاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته درمعرض تمایلات و جملات تعزی بوده‌اند که سطور حاضر، درقیاس باآنها چیزی شمرده نمی‌شود، به تشریح این نکته بپردازیم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق، دست‌آوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس عواقب و کلمات می‌توان به خوبی در مسیر آرمان‌های انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسهٔ خلاق و دائمی تئوری و عمل روز به روز غنی تر و عنی تر ساخت. به هر حال رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است: که در مساعی زیر متجلی می‌گردد:
#وحدت تشکیلاتی.
#وحدت تشکیلاتی.
خط ۷۶: خط ۷۲:
محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.[[پرونده:آرامگاه محمد حنیف‌نژاد.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیف‌نژاد|272x272پیکسل|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF.jpg]]آقای [[مهدی ابریشمچی]] دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان می‌گوید:<blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابه‌جا می‌کردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: می‌خواهم از سربازی فرار کنم، چون می‌ترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته‌است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده‌است».<ref name=":1">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیف‌نژاد بوده‌است. از جمله این‌که گفت:<blockquote>«مرد چارشانه‌ای بوده‌است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی می‌خواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا می‌خوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را به‌هم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز می‌فهمیده و به‌عنوان دعا یاد می‌کرد، همان شعارهای الله‌اکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».<ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطره‌ای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بوده‌است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمده‌است:<blockquote>«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی به‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌ای بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه روبه‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»</blockquote>
محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است.[[پرونده:آرامگاه محمد حنیف‌نژاد.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|آرامگاه بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران محمد حنیف‌نژاد|272x272پیکسل|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81%E2%80%8C%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF.jpg]]آقای [[مهدی ابریشمچی]] دربارهٔ تیرباران بنیانگذاران سازمان می‌گوید:<blockquote>«شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابه‌جا می‌کردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: می‌خواهم از سربازی فرار کنم، چون می‌ترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته‌است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده‌است».<ref name=":1">سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/125072/محمد-حنیف-بذرافشان-نخستین-صدق-و-فدا محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا]</ref></blockquote>این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیف‌نژاد بوده‌است. از جمله این‌که گفت:<blockquote>«مرد چارشانه‌ای بوده‌است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی می‌خواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا می‌خوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را به‌هم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز می‌فهمیده و به‌عنوان دعا یاد می‌کرد، همان شعارهای الله‌اکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».<ref name=":1" /></blockquote>درکتاب «تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران»، خاطره‌ای دربارهٔ صبح خونین ۴ خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده. این شخصیت در خرداد۱۳۵۱ در قزل قلعه زندانی بوده‌است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان، جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عیناً درکتاب آمده‌است:<blockquote>«صبح روز ۴خرداد۱۳۵۱ گروهبان ساقی به‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌ای بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت۴صبح قرار بود حکم اعدام دربارهٔ حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه روبه‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»</blockquote>


'''سعید محسن'''(زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیف‌نژاد]] و [[علی اصغر بدیع زادگان|علی‌اصغر بدیع‌زادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت
[[سعید محسن]](زاده:۱۳۱۸، زنجان - تیرباران۴ خرداد ۱۳۵۱، تهران) یکی از بنیانگذاراران سازمان مجاهدین خلق ایران است. او در سال ۱۳۴۴ به همراه [[محمد حنیف‌نژاد]] و [[علی اصغر بدیع زادگان|علی‌اصغر بدیع‌زادگان]] سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیان گذاشت


سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان‌جا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغ‌التحصیل شد.<ref name=":22">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html <nowiki>[1]</nowiki>][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا]</ref>
سعید محسن در سال۱۳۱۸ در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان‌جا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال۱۳۴۲ از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغ‌التحصیل شد.<ref name=":22">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2016/05/blog-post_73.html <nowiki>[1]</nowiki>][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2016/05/blog-post_73.html مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا]</ref>
==فعالیت‌های اجتماعی==
==فعالیت‌های اجتماعی==
سیل جوادیه در سال۳۹ و خراب شدن انبوهی از خانه‌های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. تقریباً همه دانشجویان فنی تهران را، که سری در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند، به‌کار گرفته و سازماندهی کرده بود.<ref name=":03">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>
سیل جوادیه در سال ۱۳۳۹  و خراب شدن انبوهی از خانه‌های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. تقریباً همه دانشجویان فنی تهران را، که سری در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند، به‌کار گرفته و سازماندهی کرده بود.<ref name=":03">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>


در سال۴۱ هم که زلزله در آوج قزوین ویرانیهای زیادی به‌بار آورد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در رأس گروه‌های دانشجویی بودند و باهم به‌میان مردم رفته بودند و چندماه شبانه‌روزی به‌کار درمیان آنها پرداخته بودند.<ref name=":022">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>
در سال ۱۳۴۱ هم که زلزله در آوج قزوین ویرانیهای زیادی به‌بار آورد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در رأس گروه‌های دانشجویی بودند و باهم به‌میان مردم رفته بودند و چندماه شبانه‌روزی به‌کار درمیان آنها پرداخته بودند.<ref name=":022">پاسارگاد سیتی- [https://www.articles.pasargadcity.com/maghalat-montakhab/17267-2017-05-26-12-05-12 مجاهد بنیانگذار سعید محسن: آن‌که در کنار حنیف، راه جهاد را گشود]</ref>


یکی از همرزمانش، خاطره‌ای از این دوران سعید را، این‌طور بازگو می‌کند:<blockquote>«پس از انقلاب ضدسلطنتی روزی برای کار انتخاباتی به وزارت کشور رفتم. یکی از کارکنان آن جا که قبلاً با سعید محسن کار می‌کرد، خاطره‌ای از او را برایم نقل کرد. او گفت در سال ۱۳۴۹ بچه‌ام مریض بود و باید در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار می‌گرفت، والا زنده نمی‌ماند. پول کافی برای عمل نداشتم. یک روز سعید را دیدم. از من پرسید چرا اینطور ناراحتی؟ به او گفتم دخترم مریض است و احتیاج به‌عمل دارد. برای بیمارستان به دو هزار تومان پول نیاز دارم و هیچ‌گونه امیدی به تهیه آن ندارم و اگر بچه‌ام عمل نشود از دست می‌رود. سعید گفت: ببینم چه کاری می‌توانم برایت بکنم. سعید رفت و بعد از ساعتی آمد و هزارتومان به من داد و گفت منتظر باش. پس از مدتی دوباره هزارتومان دیگر آورد و من رفتم و دخترم را تحت عمل جراحی قرار دادم و از مرگ نجات یافت. بعداً فهمیدم که سعید این پول را از دیگران قرض گرفته‌است. این کارمند وقتی این خاطره از سعید محسن نقل می‌کرد، اشک در چشمانش حلقه زده بود».<ref name=":03" /></blockquote>
یکی از همرزمانش، خاطره‌ای از این دوران سعید را، این‌طور بازگو می‌کند:<blockquote>«پس از انقلاب ضدسلطنتی روزی برای کار انتخاباتی به وزارت کشور رفتم. یکی از کارکنان آن جا که قبلاً با سعید محسن کار می‌کرد، خاطره‌ای از او را برایم نقل کرد. او گفت در سال ۱۳۴۹ بچه‌ام مریض بود و باید در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار می‌گرفت، والا زنده نمی‌ماند. پول کافی برای عمل نداشتم. یک روز سعید را دیدم. از من پرسید چرا اینطور ناراحتی؟ به او گفتم دخترم مریض است و احتیاج به‌عمل دارد. برای بیمارستان به دو هزار تومان پول نیاز دارم و هیچ‌گونه امیدی به تهیه آن ندارم و اگر بچه‌ام عمل نشود از دست می‌رود. سعید گفت: ببینم چه کاری می‌توانم برایت بکنم. سعید رفت و بعد از ساعتی آمد و هزارتومان به من داد و گفت منتظر باش. پس از مدتی دوباره هزارتومان دیگر آورد و من رفتم و دخترم را تحت عمل جراحی قرار دادم و از مرگ نجات یافت. بعداً فهمیدم که سعید این پول را از دیگران قرض گرفته‌است. این کارمند وقتی این خاطره از سعید محسن نقل می‌کرد، اشک در چشمانش حلقه زده بود».<ref name=":03" /></blockquote>
خط ۱۴۳: خط ۱۳۹:
==متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش==
==متن نامه سعید محسن درفروردین ۴۲ خطاب به خواهرش==
خواهرم گفتنی بسیار چیزی بنویسم، و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و ازقطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه ای نفتی مصور کنم، ولی نمی‌دانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبایی‌های آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی می‌گویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسان‌ها به خاطر سکه‌های زرو نقره، شکم نمی درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسان‌ها را به قید بندگی مقید نمی‌سازند. دنیایی که هوس‌ها بر انسان‌ها حکومت نمی‌کنند، عشق‌ها به هوس‌ها آلوده نمی‌شود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمی‌کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمی‌سازد. انسان‌ها درنهاد واقعی متجلی می‌شوند. به گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی ومساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم می‌کند. میدانی، برای انسان سماه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره آمیز قرن بیستم را محکوم می‌نماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم می‌نماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه ای الجزایر رابه یغما می‌برد. دنیایی که انسان‌ها به همدیگر به چشم انسانیت می‌نگرند. چپاولگری وغارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه می‌دهند. مرزهای اقتصادی مشخص می‌کنند، و دراستعمار جدید رخون ملت‌ها را می‌مکند، آری تاز چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روی دارو سپید کرده‌است، از این تمدنی که ابلاها و مکنت‌ها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمی‌رسند، بیزارم. دلم می‌خواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک ولطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسان‌ها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ '
خواهرم گفتنی بسیار چیزی بنویسم، و بر دفتر نو که از تراوشات پاک احساساتت و ازقطعات زیبای دوستانت مرشح است نظری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحه ای نفتی مصور کنم، ولی نمی‌دانم که با تو از چه سخن گویم، از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیبایی‌های آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی می‌گویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسان‌ها به خاطر سکه‌های زرو نقره، شکم نمی درند و به خاطر خودکامی و خودخواهی انسان‌ها را به قید بندگی مقید نمی‌سازند. دنیایی که هوس‌ها بر انسان‌ها حکومت نمی‌کنند، عشق‌ها به هوس‌ها آلوده نمی‌شود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمی‌کند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمی‌سازد. انسان‌ها درنهاد واقعی متجلی می‌شوند. به گرگی درلباس میش، میدانی، آزادی ومساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم می‌کند. میدانی، برای انسان سماه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخره آمیز قرن بیستم را محکوم می‌نماید، آری، آنجا نه چون آمریکای به اصطلاح مترقی، بشری را به خاطر پوست زرد یا سیاهش از ورود به دانشگاه محروم می‌نماید، نه چون نویسندگان حقوق بشر (فرانسه مادر آزادیخواهی) مال وجان وناموس فرزندان دلیر آفریقا و قهرمانان حماسه ای الجزایر رابه یغما می‌برد. دنیایی که انسان‌ها به همدیگر به چشم انسانیت می‌نگرند. چپاولگری وغارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه می‌دهند. مرزهای اقتصادی مشخص می‌کنند، و دراستعمار جدید رخون ملت‌ها را می‌مکند، آری تاز چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر، روی دارو سپید کرده‌است، از این تمدنی که ابلاها و مکنت‌ها و چنگیزها درچپاولگری به گردش نمی‌رسند، بیزارم. دلم می‌خواهد دنیایی بوجود آید که احساسات پاک ولطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسان‌ها به فضیلت و کار آنها باشد. فروردین ۱۳۴۲ '
== فعالیت‌ها و تشکیل سازمان==
علی‌اصغر بدیع‌زادگان همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چاره‌ای برای نجات مردم بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشش مردم و فداکاری آنها، تمام راه‌های مبارزه به‌شکست منجر شده بود.
علی‌اصغر بدیع‌زادگان به‌این نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفه‌ای نداشته‌اند. او فهمیده بود که اگر مبارزه به‌عنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمی‌توان مبارزه کرد. او همیشه تکرار می‌کرد<blockquote>«ارزش هر کس در مبارزه به‌اندازه مایه‌ای است که در این راه می‌گذارد».</blockquote>[[پرونده:عکس علی‌اصغر بدیع‌زادگان در زندان.jpg|جایگزین=در زندان این عکس انداخته شده‌است |بندانگشتی|عکس زندان علی‌اصغر بدیع‌زادگان|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B9%D9%84%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%B1_%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86.jpg]]در همین دوران بود که با محمد حنیف‌نژاد و سعید محسن نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای ۴۴ تا ۵۰ به‌واسطه حرفه‌اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او می‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزنده‌ای انجام داد. او در سال۱۳۴۹ به‌عنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاه‌های الفتح به فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینه‌ای از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد. <ref>بیوگرافی - [http://azadamirkhizi.blogfa.com/post/231 علی اصغر بدیع زادگان]</ref>
==دادگاه علی اصغر بدیع زادگان==
بدیع زادگان در دادگاه خطاب به رئیس دادگاه گفت:<blockquote>«دادستان یا رئیس دادگاه باید بی‌طرف باشد ولی شما بی‌طرف نیستید چرا که عکس شاه را بالای سرتان گذاشته‌اید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبارزه می‌کنیم؛ پس نتیجه حکممان معلوم است. حکم ما از قبل دادگاه مشخص شده‌است و این دادگاه بی‌طرف نیست.»<sup> </sup></blockquote>خانم [[شهین بدیع‌زادگان]]:[[پرونده:مزار علی ‌اصغر بدیع‌زادگان.jpg|جایگزین=بهشت زهرا|بندانگشتی|مزار علی ‌اصغر بدیع‌زادگان|پیوند=https://www.iran-pedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%E2%80%8C%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.jpg]]<blockquote>آن موقع، اوایل اردیبهشت سال۵۱ بود که گفتند آخرین دادگاه و محاکمه اصغر است. ما به‌طور خانوادگی برای شرکت در جلسه دادگاه به محل دادرسی ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بودیم، از حوالی ساعت ۸صبح، آن‌جا متنظر بودیم تا اتوبوس حامل زندانیان سیاسی وارد محوطه دادرسی ارتش شد. اصغر را دیدیم که از اتوبوس پیاده شد و در حالی‌که دستهایش را از پشت بسته بودند، او را به‌محل دادرسی ارتش می‌بردند. ما از راه دور با فریاد او را صدا کردیم و اصغر سرش را برگرداند و خندید. ما مدتها منتظر بودیم تا شاید ما را به‌جلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواک شاه از ترس برملاشدن کارهایی که درمورد اصغر مرتکب شده بود، مانع شرکت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالی ساعت ۵بعداز ظهر پشت در دادگاه متنظر بودیم و متوجه شدیم که اصغر را دارند از درب دیگر دادگاه خارج می‌کنند و به‌سمت اتوبوس می‌برند. خودمان را به‌خیابان رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. وقتی که اتوبوس به نزدیک ما رسید، دیدم که اصغر خودش را به‌کنار یکی از پنجره‌ها رساند و درحالی‌که دستهایش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش کنار زد و چندبار کلمه «اعدام» را تکرار کرد. این آخرین تصویری است که از اصغر در ذهن من نقش بسته‌است.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - ا[https://www.mojahedin.org/news/125070/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88-%D9%88-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85 صغر بدیع‌زادگان، الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زیر شکنجه]</ref></blockquote>
==تیرباران==
حکم دادگاه برای علی‌اصغر بدیع زادگان و دیگر یارانش اعدام بود که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اجرا شد.وی در روز چهارم خرداد ۱۳۵۱ در حالیکه در اثر  فلج شده بود به همراه [[محمد حنیف‌نژاد|محمد حنیف‌نٰژاد]]، [[سعید محسن]] و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان محاهدین خلق ایران [[محمود عسگریزاده|محمود عسکری زاده]] و [[زسول مشکین‌فام]] در میدان تیر چیتگر اعدام شد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. <ref>پاریزین - [http://dictionnaire.sensagent.leparisien.fr/%D8%B9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1%20%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%20%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86/fa-fa/ علی اصغر بدیع‌ زادگان]</ref>


دستاوردهای انقلاب فوريه بودند. رهنمود لنين برای بلشويکها در اين مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدايت آنها به سوی قيام مسلحانه.
دستاوردهای انقلاب فوريه بودند. رهنمود لنين برای بلشويکها در اين مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدايت آنها به سوی قيام مسلحانه.
۱٬۰۴۸

ویرایش

منوی ناوبری