۲۰۸
ویرایش
(←پانویس: ابرابزار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
ثریا ابوالفتحی | ثریا ابوالفتحی | ||
ثریا ابوالفتحی ۱۳۴۰–۱۳۶۰ تبریز. ثریا ابوالفتحی در خانواده یی مرفه در شهر تبریز به دنیا آمد. پدر او از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و به همین دلیل زندانی شد. ثریا در دو سالگی پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی او را بزرگ کرد. ثریا ابوالفتحی ثریا در سنین رشد، گام به گام با فقر و بدبختی مردم پیرامونش آشنا میشد، و همواره بدنبال راه برون رفت جامعه از این شرائط بود. ثریا ابوالفتحی در این باره گفتهاست: | ثریا ابوالفتحی ۱۳۴۰–۱۳۶۰ تبریز. ثریا ابوالفتحی در خانواده یی مرفه در شهر تبریز به دنیا آمد. پدر او از طرفداران دکتر محمد مصدق بود و به همین دلیل زندانی شد. ثریا در دو سالگی پدرش را از دست داد و مادرش به تنهایی او را بزرگ کرد. ثریا ابوالفتحی ثریا در سنین رشد، گام به گام با فقر و بدبختی مردم پیرامونش آشنا میشد، و همواره بدنبال راه برون رفت جامعه از این شرائط بود. ثریا ابوالفتحی در این باره گفتهاست: "از سالهای دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به زندگی ادامه میدادند تفاوت احساس میکردم و میدیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری میخواهد ." | ||
با شروع انقلاب ضد سلطنتی ایران ثریا ابولفتحی فعالانه وارد تظاهراتها شد و همزمان با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا گردید و با ورود به دانشگاه تبریز در سال ۱۳۵۸، به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین خلق درآمد. او در رابطه با انگیزهاش در مبارزه گفته بود: «تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خون در این میدان بجنگم» | |||
در سال ۱۳۵۸ | == تحصیلات: == | ||
ثریا ابوالفتحی در سال ۱۳۵۸ به دانشگاه تبریز راه یافت و در رشته در رشته زیستشناسی مشغول به تحصیل شد. | |||
=== فعالیتهای سیاسی: === | |||
ثریا ابوالفتحی که قبل از ورود به دانشگاه در تظاهراتهای ۱۳۵۷ با سازمان مجاهدین خلق آشنا شده بود پس از ورود به دانشگاه به عضویت انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین خلق درآمد. و در فروش نشریه، برپایی دکههای کتابفروشی، کار در قسمت خبری انجمن و یا مسئولیت انتظامات در مراسمهای مختلف شرکت داشت. | |||
بعد از تعطیل شدن مراکز علنی مجاهدین در تیرماه ۱۳۵۹، ثریا به بخش محلات تبریز منتقل شد. او به علت صلاحیتهایی که از خود نشان داده بود مسئولیت امنیتی شاخه محلات را به عهده گرفت. در بهمنماه ۱۳۵۹ به قسمت انتشارات سازمان مجاهدین خلق در تبریز منتقل شد. او خانه اجارهای محل سکونت خودش را با قبول تمامی مسئولیتهای صنفی، تدارکاتی و امنیتی، به یک کارگاه انتشاراتی سازمان مجاهدین خلق تبدیل کرد. | |||
=== دستگیری: === | |||
در نیمه شب چهارشنبه ۲۸ مرداد سال ۱۳۶۰ مخفیگاه ثریا ابوالفتحی مورد حمله مسلحانه سپاه پاسداران قرار گرفت؛ ثریا کمک کرد همسرش از محاصره خارج شود، ولی خودش دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد. به گفته شاهدین ثریا بلافاصله پس از دستگیری تحت وحشیانهترین شکنجهها قرار گرفت.<blockquote>یکی از همبندیهای ثریا ابوالفتحی در این خصوص میگوید:</blockquote><blockquote>موقع دستگیری، ثریا خودش رو یه زن خونهدار معرفی کرده بود، به همین خاطر او را به بند زنان عادی آورده بودند. بعد از مدتی کوتاه اطلاعاتش لو رفت. محبت ثریا در بند همه را تحت تأثیر قرار داده بود. در سلول ما یک زن آلمانی بود که به ثریا دلبستگی زیادی پیدا کرده بود. یکبار به ثریا گفت: «من وقتی آزاد شدم راجع به تو با تلویزیونها و مجلات مصاحبه و افشاگری خواهم کرد» که البته همین کار را هم کرد. این زن آلمانی موقع آزاد شدن از زندان هزار تومان به سازمان کمک مالی کرد و گفت: افسوس که بیشتر از این پول ندارم که به شما تقدیم کنم ولی قول میدم در بیرون کمک مالی به سازمان مجاهدین را ادامه بدهم.»</blockquote>'''ابلاغ حکم اعدام:''' | |||
نقل قول شاهد: | |||
ساعت ده صبح روز پنجشنبه، ۲ مهر ۱۳۶۰ در زندان تبریز، ثریا ابوالفتحی رو به دادگاه احضار کردند. ساعت ۶ عصر بود که از دادگاه برگشت و با عجله وارد سلول شد و در حالیکه میخندید رو به من کرد و گفت: من نماز نخواندهام. پرسیدم چی شد؟ یک کلام گفت: اعدام! و با عجله برای خواندن نماز ایستاد. سکوت مطلق بر بند حاکم شد. نماز ظهر را که تمام کرد از او پرسیدم چه کس تو را خواسته بود؟ | |||
ثریا جواب داد: شجاعی معاون موسوی. من خیلی منتظر شدم تا به من نوبت برسد. چون امشب خیلی اعدامی داریم. همه آنجا بودند. شجاعی گفت: تو اعدامی! من هم گفتم این را از اول میدانستم. شهادت در راه خدا و خلق افتخار است. بعد از اتاقش (موسوی) بیرون آمدم. دوباره مهدیزادهی بازجو من را خواست. چندین ساعت با من بحث کرد و گفت بیا توبه کن. من هم حرفهای همیشگیم را زدم و طبق معمول او را شکست دادم. | |||
بچهها از ثریا خواستند که بخاطر طفل شش ماههاش که هنوز به دنیا نیامده بود بخواهد تا فعلاً از اعدامش صرفنظر کنند. اما ثریا با قاطعیت جواب داد: اگر اینها دم از اسلام میزنند و انسان هستند، میدانند که نباید زن باردار را اعدام کنند. اما من هرگز منت اینها رو نمیکشم. بگذار من را در همین حال بکشند تا چهره پلیدشان بیشتر افشا بشود.» | |||
ثریا | یکی از بچهها از ثریا پرسید: ثریا از میدان تیر نمیترسی؟ | ||
ثریا جواب داد: ترس؟! نه! من شهامت را از مکتب مجاهدین و شهادت را از امام حسین آموختم، از حنیفنژاد! من امشب با خدا و همه شهدا ملاقات دارم. پس برای چی بترسم؟ و چرا خوشحال نباشم؟! | |||
بعد هر کس چیزی خواند. یکی از بچهها یک سرود کردی خواند. دیگری آیهیی از قرآن و دیگری شعری. ثریا برایمان سرود طلایهداران را خواند. بعد یکیک زندانیان بند را در آغپش کشید... | |||
وقتی او را در آغوش گرفتم به من گفت: | |||
هر وقت خواستی به یاد من باشی به ستاره پرنوری که در آسمون نشونت دادم نگاه کن و بگو این ستاره، ثریاس. ازت میخوام وقتی آزاد شدی به بچهها بگی که سلاح من را زمین نگذارند و راهم رو ادامه بدهند. با ایمانی راسختر از همیشه. چرا که پیروزی از آن ماست. به مادرم هم سر بزنید و او را تنها نگذارید. | |||
نقل قول شاهد: | |||
ساعت ۹ شب بود که ثریا رو از سلول بردند. برای نوشتن وصیتنامه و بعد هم اعدام. بند زنان کنار بند بهداری بود. کنار بهداری نیز میدان تیر بود. وقتی بچهها رو برای اعدام میبردند از جلوی بند ما رد میشدند و میتوانستیم چهره آنها را از پنجره ببینیم. اون شب من پشت پنجره نشسته بودم. صف برادران اعدامی دستهدسته عبور میکردند و با صدای بلند شعار میدادند و یا با هم شوخی میکردند. حداقل چهل برادر مجاهد رو اون شب تیربارون کردند. ساعت ۱۱ شب، نوبت آخرین نفر بود. ثریا! وقتی به جلوی بند ما رسید با صدای بلند فریادزد: «بچهها من رفتم، خداحافظ.» در همون موقع پروژکتور روی صورتش افتاده بود. من چهرة استوار و پر صلابتش رو برای آخرین بار دیدم. بعد شروع به دادن شعار کرد: «مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران - انا لله و انا الیه راجعون» | |||
وقتی به میدون تیر رسید دوباره شعارها رو تکرار کرد اما اینبار فریاد انا لله او با صدای گلولههای شقاوت درهمآمیخت؛ و کمی بعد با صدای ضعیفی ادامه داد: و انا الیه راجعون… | وقتی به میدون تیر رسید دوباره شعارها رو تکرار کرد اما اینبار فریاد انا لله او با صدای گلولههای شقاوت درهمآمیخت؛ و کمی بعد با صدای ضعیفی ادامه داد: و انا الیه راجعون… |
ویرایش