کاربر:Mohsen/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:


مهندس محمد علی متقی مدیر عامل ذوب آهن اصفهان، عنایت سلطان زاده، محمد رضا صادقی، افسانه افضل‌نیا، ژیلا نقی‌زاده، کبری اسدی، ناصر قلعه‌ای بیژن کامیاب شریفی، داوود رحیمی، سید هاشم طباطبایی، احمد کهنی خشک‌بیجاری، حسین سنجری، محمدرضا صادقی، فرح حق‌نویس، علی مقدم و مسعود ایجادی از جمله اعدام شدگان بودند.<ref>وبسایت [https://article.mojahedin.org/i/%D8%BA%D9%88%D8%BA%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86 سازمان مجاهدین  خلق ایران] </ref>
مهندس محمد علی متقی مدیر عامل ذوب آهن اصفهان، عنایت سلطان زاده، محمد رضا صادقی، افسانه افضل‌نیا، ژیلا نقی‌زاده، کبری اسدی، ناصر قلعه‌ای بیژن کامیاب شریفی، داوود رحیمی، سید هاشم طباطبایی، احمد کهنی خشک‌بیجاری، حسین سنجری، محمدرضا صادقی، فرح حق‌نویس، علی مقدم و مسعود ایجادی از جمله اعدام شدگان بودند.<ref>وبسایت [https://article.mojahedin.org/i/%D8%BA%D9%88%D8%BA%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86 سازمان مجاهدین  خلق ایران] </ref>
== خاطره‌ای از یکی از مسؤلان سازمان مجاهدین درباره‌ی موسی خیابانی ==
محسن سیاه‌کلا از مسؤلان سازمان مجاهدین خلق ایران در باره‌‌ی موسی نوشته است:<blockquote>«..فقط کافی بود که چند دقیقه‌یی او را زیرنظر داشته باشی و به او نگاه کنی تا ”ایمان و یقین“ در وجودت جاری شود و در مسیر ”قطعیت و ثبات“ گام بگذاری و با ”صلابت و سرسختی“ همراز شوی. من این ”تغذیه غنی و سرشار“ را بارها در او و با او تجربه کرده بودم. حالا نیز نگاه کردن به عکس او و به‌خاطر آوردن نگاه‌های شفاف، معصوم و نافذ او، شنیدن صدای او و تمرکز در مفاهیم و جملاتی که می‌گوید، همان اوج و عروج را برایم به ارمغان می‌آورد. بی‌تردید که سردار زنده است. زیرا فقط عنصر ”زنده“ است که می‌تواند تأثیر بگذارد، تغییر بدهد و به اوج یگانه پرستی ببرد. این کاری است که موسی هم‌چنان با همه آنان که در سر شور آزادی دارند، انجام می‌دهد. به چند جمله از سخنرانیهای او دل بسپارید. حتماً شما نیز قله ”یقین“ را تجربه می‌کنید:</blockquote><blockquote>موسی در آخرین جملات یکی از سخنرانیهایش می‌گوید که: «آینده، آینده مال شماست، به این نکته ایمان داشته باشید، یقین داشته باشید که آینده مال شماست، آینده مال انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد»</blockquote><blockquote>...در اواخر سال ۱۳۵۳ دستگیر شدم. یک دوره پرتنش و سنگین بازجویی را از سر گذراندم. در این دوران علاوه بر فشارهای بازجویی و شکنجه، شاهد خیانتهای سنگین تعدادی از همان اپورتونیستهایی که کباده کش دروغین پرولتاریا شده بودند، نیز بودم. در چنین وضعیتی در اواخر سال 54 از انفرادی زندان کمیته و سرانجام به بند 2 زندان اوین منتقل شدم و با کوله بار سنگینی از مشکلات به‌نحوی که دیگر پاهایم کشش راه رفتن معمولی را هم نداشت، به موسی رسیدم. چند روز بعد از ورود با مهربانی و لطفی مسؤلانه و عمیق به سراغم آمد. سفره دلم را برایش گشودم. آن‌روز فقط این من بودم که برایش حرف زدم. روز بعد و در دومین جلسه صحبت با موسی، این بار او بود که صحبت می‌کرد. مانند یک معمار ماهر و خلاق دوباره آجرهای وجود مجاهدی مرا روی هم چید. ساختمان را بر پا کرد و من در ناباوری کامل نسبت به خودم، بار دیگر خودم را یافتم. تقریباً تمام حرفهایش هنوز به یادم هست. او مرا از یقین و ایمان خود سرشار کرده بود.، یقین به قانونمند بودن جهان، یقین به آینده‌یی روشن، یقین به حقانیت خودمان و این‌که هیچ گام صدقی در جهان ”گم“ نمی‌شود. احساس پاسخگو بودن، زنده شدن و ایمان به یگانگی خدا آن‌قدر شیرین و زیبا بود که من هنوز بعد از گذشت قریب به 40سال هرگز آن را فراموش نکرده‌ام... و آنگاه، در آخرین کلمات آن روزش – در حالی‌که دستش را به گردن من انداخته و مشتاقانه به من نگاه می‌کرد، برایم این آیه را خواند که: فأمّا الزّبد فیذهب جفاء وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فی‌الأرض. کف روی آب به کناری می‌رود و آنچه که به مردم منفعت می‌رساند، در زمین پایدار می‌ماند. گویی درباره خودش سخن می‌گفت با صلابت و سرسختی تمام، پایدار و جاودانه خواهد شد. زیرا با تمام وجودش منافع مردم را دنبال می‌کرد.</blockquote><blockquote>موسی آن‌قدر قوی و سرشار بود که برادر مسعود از او با صفت ”لنگر تشکیلات“ نام می‌برد. یک روز در سال 55 که به‌دلیل ضربه اپورتونیستها به سازمان و به راه افتادن جریان راست ارتجاعی در زندان، بعضی مرزبندیها مخدوش به‌نظر می‌رسید یک از برادران به‌نام حسن، در همان بند 2 اوین سراغ موسی آمد و خطاب به او گفت که: آقا موسی، راستها شایع کرده‌اند که: بین موسی و مسعود هم اختلاف افتاده و موسی حرفهای خودش را دارد. موسی که از شنیدن این جملات برافروخته شده بود پاسخ داد که برو به همه و به هرکس که این حرف را زده است بگو که: مسعود رهبر ماست و تا هرکجا که برود پشت سر او حرکت خواهیم کرد. در یک مورد مشابه دیگر نیز موسی گفت که بروید به همه بگویید که موسی در مقابل مسعود زانوی ایدئولوژیک می‌زند. وقتی این جملات به گوش همان راستها و اپورتونیستها رسید، بازار شایعه‌سازی برای همیشه تعطیل شد. راستی که او به‌حق لنگر تشکیلات بود. و به قول قرآن: وبذلک أمرت وأنا أوّل المسلمین ﴿انعام-۱۶۳﴾</blockquote><blockquote>در اولین روزهایی که از زندان آزاد شده بودیم، یک روز بعدازظهر درب اتاق را باز کرد و به من گفت بلند شو با هم به بهشت زهرا برویم برای زیارت مزار محمد آقا. بدون معطلی حرکت کردیم و رفتیم... .. در برگشت حال و هوای موسی سخت دگرگون شده بود. بدون این‌که من را خطاب قرار بدهد شروع کرد به سخن گفتن و آخرین دیدارش را با محمد آقا تعریف کرد. داشت بلند بلند با خودش صحبت می‌کرد و من می‌شنیدم. موسی گفت که صبح روز اعدام که می‌خواستند محمد آقا را از اوین ببرند، صبح بیدار شد و در حالی‌که تکبیر می‌گفت، راهرو سلولها را طی می‌کرد که برود وضو بگیرد. من که صدای او را شنیدم بلافاصله به کمک هم سلولیها از دیوار بالا رفته و از پنجره کوچک بالای سلول به تماشای او رفتم. محمد آقا تکبیر گویان از جلوی سلول من رد شد و برای وضو گرفتن رفت. بعد از وضو برگشت و دوباره از جلوی سلول من عبور کرد و من تمام این مدت از پنجره کوچک بالای سلول و بر روی دوش بقیه به تماشای او مشغول بودم و همین‌طور که از جلوی سلول من عبور می‌کرد من سعی می‌کردم او را دنبال کنم و تا آخرین نقطه‌یی که ممکن بود از پنجره او را دنبال کردم... و بعد او رفت. موسی سکوتی کرد آنگاه این شعر را خواند:</blockquote><blockquote>در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن </blockquote><blockquote>من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود</blockquote><blockquote>بعد موسی در سکوتی عمیق فرو رفت و مدتی طولانی دیگر سخن نگفت... »<ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/150169 مقاله‌ی موسی «یقین برتر» ما بود - محسن سیاه‌کلاه]</ref></blockquote>


==پانویس==
==پانویس==
۹۷۳

ویرایش

منوی ناوبری