۹۷۳
ویرایش
خط ۱۹۱: | خط ۱۹۱: | ||
=== نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی === | === نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی === | ||
<blockquote>با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید میشوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه میشوم، با آنهام فریاد میزنم وبا آنها میمیرم وزنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمیکنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها میرسد باورکن با یاد شهدا بخواب میروم با یاد شهدا چشم باز میکنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمیدهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمیدونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم میخواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچهها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیدهاند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمیکنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.</blockquote><blockquote>یاد خاطراتی میافتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی میکردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه میکردم ونگاهم میلغزید ومیآمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت میکرد و طناب رختها، شیر آب وخلاصه بچهها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی میکردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچهها احساس نزدیکی میکردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوهها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش میروند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند میجنگند با خدا !!!</blockquote>[[پرونده:نامهی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهی نامهی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی]]<blockquote>..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت میپیچی وترجیح میدهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی، مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو میخوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:</blockquote><blockquote>عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود</blockquote><blockquote>کبوتران عاشقی را پرواز ده</blockquote><blockquote>که دست آموز خواهران کوچکی شدهاند</blockquote><blockquote>دختران معصومی که با چراغی به سرخی</blockquote><blockquote>قلبهای کوچک خود</blockquote><blockquote>لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.</blockquote><blockquote>.......</blockquote><blockquote>.....</blockquote><blockquote>همیشه خواهی گفت</blockquote><blockquote>بیهوده است تلاش شبداران</blockquote><blockquote>دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه</blockquote><blockquote>از تاریخ عبور کرد</blockquote><blockquote>قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت</blockquote><blockquote>قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر میشود.</blockquote><blockquote>وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد</blockquote><blockquote>آزادی از آن کبوتران عاشقی است که</blockquote><blockquote>افق را فراموش نکردهاند</blockquote><blockquote>از جهت من وبچه ناراحت نباش.</blockquote><blockquote>خدا نگهدارت همسرت</blockquote> | |||
<blockquote>با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید میشوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه میشوم، با آنهام فریاد میزنم وبا آنها میمیرم وزنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمیکنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها میرسد باورکن با یاد شهدا بخواب میروم با یاد شهدا چشم باز میکنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمیدهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمیدونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم میخواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچهها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیدهاند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمیکنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.</blockquote><blockquote>یاد خاطراتی میافتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی میکردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه میکردم ونگاهم میلغزید ومیآمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت میکرد و طناب رختها، شیر آب وخلاصه بچهها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی میکردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچهها احساس نزدیکی میکردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوهها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش میروند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند میجنگند با خدا !!!</blockquote><blockquote>..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت میپیچی وترجیح میدهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی، مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو میخوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:</blockquote><blockquote>عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود</blockquote><blockquote>کبوتران عاشقی را پرواز ده</blockquote><blockquote>که دست آموز خواهران کوچکی شدهاند</blockquote><blockquote>دختران معصومی که با چراغی به سرخی</blockquote><blockquote>قلبهای کوچک خود</blockquote><blockquote>لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.</blockquote><blockquote>.......</blockquote><blockquote>.....</blockquote><blockquote>همیشه خواهی گفت</blockquote><blockquote>بیهوده است تلاش شبداران</blockquote><blockquote>دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه</blockquote><blockquote>از تاریخ عبور کرد</blockquote><blockquote>قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت</blockquote><blockquote>قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر میشود.</blockquote><blockquote>وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد</blockquote><blockquote>آزادی از آن کبوتران عاشقی است که</blockquote><blockquote>افق را فراموش نکردهاند</blockquote><blockquote>از جهت من وبچه ناراحت نباش.</blockquote><blockquote>خدا نگهدارت همسرت</blockquote> | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |
ویرایش