۷۳۵
ویرایش
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
هنگامی که کار نوشتن شاهنامه ابومنصوری به پایان رسید، فردوسی شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهای کهن ایرانی نپرداخته بود. از این سال تا سال ۳۶۹ یا ۳۷۰، که با دسترسی یافتن به شاهنامه ابومنصوری، به جد، به سرودن داستانهای کهن تاریخ ایران پرداخت، جز داستان بیژن و منیژه و یکی دو داستان دیگر طبع آزمایی بیشتری در این زمینه نداشت. | هنگامی که کار نوشتن شاهنامه ابومنصوری به پایان رسید، فردوسی شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهای کهن ایرانی نپرداخته بود. از این سال تا سال ۳۶۹ یا ۳۷۰، که با دسترسی یافتن به شاهنامه ابومنصوری، به جد، به سرودن داستانهای کهن تاریخ ایران پرداخت، جز داستان بیژن و منیژه و یکی دو داستان دیگر طبع آزمایی بیشتری در این زمینه نداشت. | ||
در سال ۳۷۰هجری که فردوسی وقت خود را یکسره در کار نظم شاهنامه به کارگرفت، سلطان محمود غزنوی بیش از ده سال نداشت و سه سال پیش از این تاریخ، پدرش، سبکتکین ـ که غلام و داماد الپتکین، حاکم غزنه، بود ـ پس از مرگ او، حکومت این شهر را به دست گرفت و سلسله غزنوی را پایهگذاری کرد.<ref>[http://ahouraa.ir/1392/02/14/rabete%20ferdosi%20va تارنمای تخصصی تاریخ ایران-رابطه فردوسی و محمود غزنوی(اهورا (Ahouraa.ir))]</ref> | |||
== دوره آسودگی فردوسی == | == دوره آسودگی فردوسی == | ||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
'''شاهنامه فردوسی (آغاز نگارش:'''در سال ۳۷۰ خورشیدی برابر با ۹۸۰ میلادی-'''پایان نگارش''':در سال ۴۰۰ خورشیدی برابر با ۱۰۱۰ میلادی''')'''با نزدیک ۶۰٬۰۰۰بین شعر یک از بزرگترین سرودههای حماسی در تمام جهان می باشدکه به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شدهاست. این منظومه عظیم در اصطلاح ادبی در بحر متقارب مثمن محذوف<ref>[http://aryaadib.blogfa.com/post-270.aspx آشنایی با بحرهای عروضی-٢''- ''بحر متقارب مثمن محذوف'': ''فعولن فعولن فعولن فعل-زبان وادبیات فارسی(آریا ادیب)]</ref> سروده شدهاست. وحاصل بیش از سی سال رنج و ممارست حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی برای خلق چنین اثری است. نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی میدهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، میگوید: | '''شاهنامه فردوسی (آغاز نگارش:'''در سال ۳۷۰ خورشیدی برابر با ۹۸۰ میلادی-'''پایان نگارش''':در سال ۴۰۰ خورشیدی برابر با ۱۰۱۰ میلادی''')'''با نزدیک ۶۰٬۰۰۰بین شعر یک از بزرگترین سرودههای حماسی در تمام جهان می باشدکه به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شدهاست. این منظومه عظیم در اصطلاح ادبی در بحر متقارب مثمن محذوف<ref>[http://aryaadib.blogfa.com/post-270.aspx آشنایی با بحرهای عروضی-٢''- ''بحر متقارب مثمن محذوف'': ''فعولن فعولن فعولن فعل-زبان وادبیات فارسی(آریا ادیب)]</ref> سروده شدهاست. وحاصل بیش از سی سال رنج و ممارست حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی برای خلق چنین اثری است. نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ایرانیان دارد زنده و ماندگار کردن تاریخ ملی ماست. خود او بر این حقیقت گواهی میدهد: «عجم زنده کردن بدین پارسی». وی پس از نام بردن از بزرگانی که او نامشان را بر «جریده عالم» ثبت کرد، میگوید: | ||
چو عیسی من این مردگان را تمام | |||
سراسر همه زنده کردم به نام<ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/ فردوسی-حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی-گنجور]</ref><ref>[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/ شاهنامه فردوسی-گنجور-فهرست(از آغاز تا پادشاهی یزدگرد)]</ref> | |||
== شاهنامه فردوسی == | == شاهنامه فردوسی == | ||
«.<ref name=":0" />.. اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی میرود که سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آوردهاست، اثری از ادبیات به زبان پارسی باقی نمیماند چنانکه بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساختهاست و فرضاً که مفقود هم نمیشد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن درمیآمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیدهاست و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و … ابوریحان میبود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر میخوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمینمود و نمیبخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیدهاند. هرکس خواندن میتوانست شاهنامه میخواند و کسی که نمیدانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر میشد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد… | «.<ref name=":0" />.. اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود، احتمال قوی میرود که سیل حوادث عظیم پی در پی که بر مملکت ستمدیده ما روی آوردهاست، اثری از ادبیات به زبان پارسی باقی نمیماند چنانکه بسیاری از کتب فارسی و عربی را از میان برده و یادگارهای فراوان از نیاکان ما را مفقود ساختهاست و فرضاً که مفقود هم نمیشد، به حالت تاریخ بلعمی و نظایر آن درمیآمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیدهاست و شکی نیست در این که اگر سخن دلنشین فردوسی و اشعار آبدار او نبود، وسیله ابقای تاریخ ایران همانا منحصر به کتب امثال مسعودی و … ابوریحان میبود که همه به زبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانیان از فهمش عاجزند و چون آن کتب لطف و زیبایی آثار ادبی را ندارد عربی خوانها هم آنها را کمتر میخوانند و در هر صورت رسوخ و نفوذی که روایات مزبور به واسطه اشعار فردوسی در اذهان ایرانیان نموده و تأثیراتی که بخشیده نمینمود و نمیبخشید، چه شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموماً فریفته آن گردیدهاند. هرکس خواندن میتوانست شاهنامه میخواند و کسی که نمیدانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتّع یافتن از آن حاضر میشد. کمتر ایرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیاشده فردوسی را نشناسد… | ||
ایرانیان همواره معتقد بودهاند که پادشاهانی عظیم الشأن مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردمانی نامی مانند کاوه و قارن و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب و غیره محافظت نمودهاند و به عبارت دیگر هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود میدانستند ایرانی محسوب بودهاند و این جهت اتصال و مایه اتحاد قومیت و ملیت ایشان بودهاست… | |||
آیا ممکن است کسی داستان ایرج پسر فریدون را بخواند و مهر و محبت این جوان را که مظهر کامل ایرانی و اصل و بیخ ایرانیت شناخته میشود، در دل جای ندهد و نسبت به او و هواخواهانش دوستدار و از دشمنانش بیزار نگردد؟ | |||
و کدام سنگدل است که سرگذشت سیاوش و کیخسرو را بشنود و رفتار کیخسرو را پس از فراغت از خونخواهی پدر ببیند و از راه تنبّه و از روی محبت اشک نریزد و از این که این مملکت چنین بزرگان پرورده و چنان پادشاهان روی کار آورده سربلند نشود؟ | |||
آیا قومی که خود را بازماندگان اشخاصی مانند کیقباد و کیخسرو و اردشیر و انوشروان و گودرز و رستم و جاماسب و بزرجمهر بدانند سرفرازی و عزّت نفس نخواهند داشت و آیا ممکن است گذشته خود را فراموش کنند و تن به ذلّت و خواری دهند و اگر حوادث روزگار آنها را دچار نکبت و مذلت کرد آسوده بنشینند و برای نجات خود از زندگی ننگین همواره کوشش ننمایند؟ | |||
به عقیده من،<ref>[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی]</ref> اگر ملت ایران با وجود آن همه بلیّات و مصائب که به او وارد آمده در کشاکش دهر تاب مقاومت آوردهاست سببش داشتن چنان سوابق تاریخی و اعتقاد به حقیقت وجود و احوال آن مردمان نامی بوده، یا لااقل این فقره یکی از اسباب و عوامل قوی این امر بودهاست. این است معنی آن کلام که گفتیم فردوسی زنده و پاینده کننده آثار گذشته ایرانیان و شاهنامه قباله و سند نجابت ایشان است».<ref name=":0">[http://www.ibna.ir/fa/doc/report/242725/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8% دیدگاه فروغی درباره شاهنامه فردوسی-خبرگزاری کتاب ایران]</ref> | |||
== محتویات شاهنامه == | == محتویات شاهنامه == | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع میشود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی. | دوره اساطیری شاهنامه از کیومرث شروع میشود تا استقرار پادشاهی فریدون، آخرین پادشاه پیشدادی. | ||
پیشدادیان، نخستین «شاهان» اقوام آریایی بودند که از نسل «کیومرث» زاده شدند. کیومرث، نخستین انسان آریایی بود. | |||
== کیومرث == | == کیومرث == | ||
به روایت شاهنامه، کیومرث در غار کوهها می زیست. تنپوشی نداشت و برهنه میزیست. آتش را نمیشناخت که به یاری آن از سرمای کشنده در امان ماند. نه ابزاری داشت برای شکار و کندن زمین و نه حربه یی که به هنگام حمله حیوانات وحشی از خود دفاع کند. او در برابر نیروهای کشنده طبیعی، کاملاً، تنها و بیپناه و ضربه پذیر بود. | |||
== هوشنگ == | == هوشنگ == | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
ضحاک بود که مردم گیاهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهریمن فرمان میبرد. بر دوشهای او، بر جای بوسه اهریمن، دو مار روییده بود که برای رام نگهداشتن آنها، هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها میخوراند. | ضحاک بود که مردم گیاهخوار را به خوردن گوشت واداشت. او از اهریمن فرمان میبرد. بر دوشهای او، بر جای بوسه اهریمن، دو مار روییده بود که برای رام نگهداشتن آنها، هر روزه مغز دو نوجوان را به آنها میخوراند. | ||
دوران فرمانروایی ضحاک بر سرزمین اقوام آریایی، با بیداد و خودکامگی، همراه بود، اما، سرانجام دوره بیدادگری به سرآمد و قیام مردم به جان آمده پادشاهیش را به پایان برد. | |||
کاوه آهنگر که مغز پسرانش طعمه ماران ضحاک شده بود، چرم آهنگری را مانند پرچم رزم بر سر نیزه کرد و مردم را به شورش علیه شاه بیدادگر برانگیخت و به یاری آنها ضحاک را از تخت شاهی به زیر کشید و او را در کوه دماوند به سنگی، استوار، ببست و به جایش فریدون را به تخت نشاند. | |||
از آن پس درفش کاویانی، تا پایان فرمانروایی ساسانیان، پرچم رزم ایرانیان و مظهر پایداری نسلهای اقوام آریایی در برابر بیدادگریهای دشمنان ایران شد. | از آن پس درفش کاویانی، تا پایان فرمانروایی ساسانیان، پرچم رزم ایرانیان و مظهر پایداری نسلهای اقوام آریایی در برابر بیدادگریهای دشمنان ایران شد. | ||
خط ۱۵۴: | خط ۱۵۴: | ||
== فریدون == | == فریدون == | ||
فریدون از نسل هوشنگ پیشدادی بود. | |||
سرزمین اقوام آریایی در دوره پادشاهی فریدون «ایران ویچ» (زیستگاه ایرانیان) بود که در جنوب دریاچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزمینی که فریدون آن را سه بخش کرد و هریک را به یکی از سه فرزندش سپرد: ایران را به کوچکترین پسرش ایرج، مغرب را به سَلم و ترکستان و چین را به تور. | سرزمین اقوام آریایی در دوره پادشاهی فریدون «ایران ویچ» (زیستگاه ایرانیان) بود که در جنوب دریاچه خوارزم (اورال) قرارداشت؛ همان سرزمینی که فریدون آن را سه بخش کرد و هریک را به یکی از سه فرزندش سپرد: ایران را به کوچکترین پسرش ایرج، مغرب را به سَلم و ترکستان و چین را به تور. | ||
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۰: | ||
سلم و تور ناخوشنود از این تقسیم، کینه ایرج را، که محبوب پدر بود، به دل گرفتند و او را به نیرنگ کشتند. فریدون سوگند خورد که انتقام پسرش را بگیرد و از این رو، منوچهر، پسر ایرج، را به نیکی پرورد و راه و رسم جنگاوری به او آموخت. | سلم و تور ناخوشنود از این تقسیم، کینه ایرج را، که محبوب پدر بود، به دل گرفتند و او را به نیرنگ کشتند. فریدون سوگند خورد که انتقام پسرش را بگیرد و از این رو، منوچهر، پسر ایرج، را به نیکی پرورد و راه و رسم جنگاوری به او آموخت. | ||
سلم و تور در پی کینه جوییهای پیشین به ایران یورش بردند و برای چیرگی بر سراسر سرزمین آریایی به جنگ با پدر برخاستند. | |||
منوچهر، فرزند ایرج، با تور و سلم نبرد کرد و هر دو را از میان برد. سامِ نریمان در این جنگ، جهانپهلوانِ منوچهر بود و دلاوریهای او پشتوانه این پیروزی. | |||
منوچهر به پاس دلاوریهای سام او را به حکومت نیمروز نشاند که مرکزش زابل بود. سام نیای رستم بود. | منوچهر به پاس دلاوریهای سام او را به حکومت نیمروز نشاند که مرکزش زابل بود. سام نیای رستم بود. | ||
خط ۲۰۶: | خط ۲۰۶: | ||
۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲ | ۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲۲ | ||
'''زال'''('''تولد''': از قهرمانان افسانه ای در شاهنامه فردوسی-'''مرگ''':به جادوی یکی ازجادوگران بهمن پس از سالیان دراز اسارت از دنیا میرود)<ref name=":3">[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/manoochehr/sh2/ داستان زال در «گنجور»]</ref> | '''زال'''('''تولد''': از قهرمانان افسانه ای در شاهنامه فردوسی-'''مرگ''':به جادوی یکی ازجادوگران بهمن پس از سالیان دراز اسارت از دنیا میرود)<ref name=":3">[https://ganjoor.net/ferdousi/shahname/manoochehr/sh2/ داستان زال در «گنجور»]</ref>''زال، پسر سام و نوه نریمان، سردودمان خاندان رستم دستان بود.'' در بدو تولد به دلیل سپید بودن همه موهای بدنش تولد او را به فال بد میگیرند و بدستور پدرش «سام» او را در پای کوی رها کردند که مرغ افسانه ای سیمرغ بر بالی آن لانه داشت، از دیدن تنهایی وگرسنگی کودک او را به نزد خویش برد و بپرورد و این آغاز دوستی سیمرغ با زال و پسرش رستم میشود. . .<ref>[http://www.asemooni.com/text/story/zal-and-phoenix-in-shahnameh داستان زال و سیمرغ شاهنامه(سایت آسمونی)]</ref> | ||
== تولد زال با موی سپید == | == تولد زال با موی سپید == | ||
وقتی زال زاده شد، | |||
«به چهره نکو بود برسان شید | |||
ولیکن همه موی بودش سپید». | ولیکن همه موی بودش سپید». | ||
خط ۲۲۱: | خط ۲۱۹: | ||
«تنش همچو سیم و به رخ چون بهشت | «تنش همچو سیم و به رخ چون بهشت | ||
بر و بر، نبینی یک اندام، زشت» | |||
و تنها عیب او این است که مویش سپید است. | و تنها عیب او این است که مویش سپید است. | ||
خط ۲۳۳: | خط ۲۳۱: | ||
«چوآیند و پرسند گردنکشان | «چوآیند و پرسند گردنکشان | ||
چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان»؟ | |||
«از این ننگ بگذارم (=رهاکنم) ایران زمین | «از این ننگ بگذارم (=رهاکنم) ایران زمین | ||
خط ۲۳۹: | خط ۲۳۷: | ||
نخوانم برین بوم و بر، آفرین».<ref>[https://hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/طبله-عطار/55026-داستانهای-شاهنامه-فردو داستانهای شاهنامه فردوس-سایت همبستگی ملی]</ref> | نخوانم برین بوم و بر، آفرین».<ref>[https://hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/طبله-عطار/55026-داستانهای-شاهنامه-فردو داستانهای شاهنامه فردوس-سایت همبستگی ملی]</ref> | ||
سام، برای زدودن این «ننگ» از دامان خاندانش «بفرمود» تا فرزند نورسیده را برداشتند و در دامنهٔ البرزکوه، که در آن سیمرغ لانه داشت و «آن خانه از خلق بیگانه بود»، تنها و بیپناه، رهاکردند و بازگشتند. | |||
«روزگاری دراز» «برآمد». | |||
«همان خُرد کودک، بدان جایگاه | «همان خُرد کودک، بدان جایگاه | ||
شب و روز افتاده بُد بیپناه». | |||
تا سرانجام رحمت کردگار او را در پناه خود گرفت: | تا سرانجام رحمت کردگار او را در پناه خود گرفت: | ||
خط ۲۵۱: | خط ۲۴۹: | ||
«پدر مهر بُبرید و بفکند خوار» | «پدر مهر بُبرید و بفکند خوار» | ||
«چو بفکند، برداشت، پروردگار» | |||
و دایه یی دلسوز به یاریش گماشت. | و دایه یی دلسوز به یاریش گماشت. | ||
سیمرغ بر قله البرزکوه لانه داشت و روزی برای یافتن طعمه یی برای بچههای گرسنه اش به پرواز درآمد<ref>[https://article.tebyan.net/231829/ستیز-کهنه-و-نو-در-داستان-زال ستیز کهنه و نو در داستان زال-سایت تبیان(زهره سمیعی'''-''' اکرم نعمتاللهی]</ref> | |||
«یکی شیرخواره خروشنده دید» که: | |||
«ز خاراش گهواره و دایه خاک | |||
تن از جامه دور و لب از شیر، پاک | |||
فرودآمد از ابر، سیمرغ و چنگ | |||
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ» و او را «سوی بچگان برد تا بشکرند» (=شکارکنند و از هم بدرند) و «بدان نال زار او ننگرند». | |||
امّا «بچگان» سیمرغ «بر آن خُردِ خون از دو دیده چکان»، «فکندند مهر» و «بماندند خیره بر آن خوب چهر» و با قلبی پر از شادی، پذیرای این میهمان نورسیده شدند. | امّا «بچگان» سیمرغ «بر آن خُردِ خون از دو دیده چکان»، «فکندند مهر» و «بماندند خیره بر آن خوب چهر» و با قلبی پر از شادی، پذیرای این میهمان نورسیده شدند. | ||
سیمرغ وقتی شوق بچگانش را از دیدن این کودک گرسنه و بی قرار و نالان دید، سایه اش را بر سر او نیز گسترد و زال را در لانه اش و در کنار بچّگانش «روزگاری دراز» پرورد تا چون سروی برومند شد: | |||
«یکی مرد شد چون یک آزادسرو | |||
بر ش کوه سیمین، میانش چو غَرو (=نی)». | |||
وقتی زال تناور شد «نشانش پراگنده شد در جهان/ بد و نیک هرگز نماند نهان». | |||
سام نریمان نیز «از آن نیکپی پور با فرّهی» خبریافت و شبی هم جوانی «خوبروی» را به خواب دید با «سپاهی گران» که «مؤبد» ی در سمت چپ و «نامور بِخردی» در سوی راست او بود و وقتی به سام نزدیک شد، به او گفت | سام نریمان نیز «از آن نیکپی پور با فرّهی» خبریافت و شبی هم جوانی «خوبروی» را به خواب دید با «سپاهی گران» که «مؤبد» ی در سمت چپ و «نامور بِخردی» در سوی راست او بود و وقتی به سام نزدیک شد، به او گفت | ||
خط ۲۸۱: | خط ۲۷۹: | ||
«که ای مرد بی باک ناپاک رای | «که ای مرد بی باک ناپاک رای | ||
ز دیده بشستی تو شرم خدای | |||
… گر آهوست بر مرد، موی سپید | |||
ترا ریش و سر گشت چون برگ بید». | |||
پسری که نزد تو خوار بود کردگار او را پرورد؛ کردگاری که از او مهربان تر دایه یی نیست. | پسری که نزد تو خوار بود کردگار او را پرورد؛ کردگاری که از او مهربان تر دایه یی نیست. | ||
سام در خواب خروشید چون «شیر ژیانی» که به دام افتد و سراسیمه از خواب بیدارشد و همان دم «بخردان» را بخواند و «سران سپه را، همه، برنشاند» و «دمان» به سوی البرزکوه شتافت «که افکند خود کند خواستار». | |||
سام دربرابر خود کوهی دید از «سنگ خارا»، سر به آسمان برافراشته و در ستیغ آن، «کُنام» سیمرغ، پرنده یی هول انگیز. | |||
«رهِ برشدن جُست، کی بود راه | «رهِ برشدن جُست، کی بود راه | ||
دد و دام را بر چنان جایگاه». | |||
سام «ستایش کنان» گرد کوه گشت ولی برای بالارفتن از کوه گذری نیافت، سر به آسمان برداشت و گفت: | |||
«ای برتر از جایگاه» و «ز روشن روان و ز خورشید و ماه»: | «ای برتر از جایگاه» و «ز روشن روان و ز خورشید و ماه»: | ||
«به پوزش برِ تو سرافکنده ام | |||
ز ترس تو جان را برآگنده ام | |||
به رحمت برافراز این بنده را | به رحمت برافراز این بنده را | ||
به من بازده پورِ افکنده را» | |||
وقتی سام با زاری و نیاز از کردگار خواست که او را ببخشاید و «پور» ش را به وی بازدهد، همانگاه نیایشش پذیرفته شد و وقتی چشم سیمرغ به او و گروه همراهش افتاد، دریافت که برای چه به اینجا آمدهاند، از این رو به «پور سام» (زال) گفت: | |||
«ای دیده رنج نشیم و کُنام: | «ای دیده رنج نشیم و کُنام: | ||
خط ۳۱۵: | خط ۳۱۳: | ||
ترا پرورنده یکی دایه ام | ترا پرورنده یکی دایه ام | ||
هَمَت دایه، هم نیک سرمایه ام | |||
نهادم ترا نام، دستان زند | نهادم ترا نام، دستان زند | ||
خط ۳۲۷: | خط ۳۲۵: | ||
بدین کوه فرزند جوی آمده ست | بدین کوه فرزند جوی آمده ست | ||
ترا نزد او آبروی آمده ست | |||
روا باشد اکنون که بردارمت | روا باشد اکنون که بردارمت | ||
خط ۳۳۳: | خط ۳۳۱: | ||
بیآزار نزدیک او آرمت». | بیآزار نزدیک او آرمت». | ||
«دستان» (زال) به سیمرغ گفت: آیا از همنشین و جفت خود «سیر آمدستی» که چنین میگویی؟ | |||
«نشیم تو فرخنده گاه من است | |||
دو پرّ تو فرّ کلاه من است | |||
سپاس از تو دارم پس از کردگار | سپاس از تو دارم پس از کردگار | ||
که آسان شدم از تو دشوارِ کار». | |||
سیمرغ پاسخش داد که: این دورکردن تو، نه از روی دشمنی است بلکه از آن روست که میخواهم | |||
«سوی پادشاهی گذارم ترا | «سوی پادشاهی گذارم ترا | ||
اگر تو نزد من باشی «درخور» من است امّا «ترا آن از این بهتر است». | |||
سیمرغ پس از این گفتگو پری از پرهایش را به او داد و گفت اگر به دشواری و سختی گرفتارشدی، این پر را در آتش بیفکن، من بی درنگ نزد تو خواهم آمد و به یاریت خواهم شتافت. سیمرغ، سپس، «دستان سام» را برداشت و او را نزد پدر برد.<ref name=":1">[http://cafe-dastan.ir/شاهنامه-به-زبان-نثر-قسمت-ششم/ شاهنامه به زبان نثر (قسمت ششم)-توسط پرنیان پورشاد]</ref> | |||
وقتی چشم سام به پسرش افتاد و «سراپای کودک بدید» و دریافت که «همی تخت و تاج شهی را سزید»، دلش از شادی «چون بهشت برین» شد و «بر آن پاک فرزند، کرد آفرین» و گفت: پسرم، «دل، نرم کن» و «گذشته مکن یاد و دل، گرم کن». من با «خدای بزرگ» پیمان بستم که از این پس، «دل بر تو هرگز ندارم سترگ» (=با تو تندخویی نکنم): | |||
بجویم هوای تو از نیک و بد | |||
ازین پس چه خواهی تو، چونان سزد» | |||
آن گاه «قبای پهلوانی» بر او پوشید و او را «زال زر» نامید، همان گونه که سیمرغ او را «دستان» نام نهاده بود. سپاهیان نیز، «یکسره»، «گشاده دل و شادکام» پیش سام آمدند و همگی رو به سوی زابلستان نهادند. | |||
وقتی خبر به «سیستان» رسید به شادباش ورود «زال زر» همه جا را «چون بهشت» بیاراستند و «گلش مشک شد نیز و، زرگشت، خشت»: | |||
«بسی مشک و دینار بر بیختند | |||
بسی زعفران و دِرَم ریختند | |||
یکی شادمانی شد اندر جهان | |||
سراسر، میان کهان و مهان» | |||
سام پس از رسیدن به سیستان، «جهاندیدگان» را فراخواند و در آن جمع «سخنهای بایسته، چندی، براند» و سپس به کار ناسزاواری که در حق زال انجام داده بود اشاره کرد و گفت: | |||
«به گاه جوانی و کُندآوری | «به گاه جوانی و کُندآوری | ||
یکی بیهده ساختم داوری | |||
پسر داد یزدان، بینداختم | پسر داد یزدان، بینداختم | ||
ز بی دانشی ارج نشناختم | |||
چو هنگام بخشایش آمدفراز | |||
جهاندار یزدان، به من داد باز» | |||
من اکنون این «یادگار» م را، که در «زینهار» من است، به شما میسپارم که به او بیاموزید و «روانش از هنرها برافروزید»: | |||
«گرامیش دارید و پندش دهید | |||
همه، راه و رأی بلندش دهید | |||
که من رفت خواهم به فرمان شاه | |||
سوی دشمنان، با سران سپاه». | |||
سام، سپس، رو به زال کرد و گفت: «داد و دِهش گیر و آرام جوی» و بدان که «زابلستان، خان تست» و «جهان، سر به سر، زیر فرمان تست»<ref name=":2">[https://www.tablehattar.com/index.php/adabiat/26-2016-04-27-08-32-42 داستان زال و رودابه - (عبدالعلی معصومی)]</ref> | |||
«دل روشنت، هرچه خواهد به کار | |||
به جای آر، از بزم و از کارزار». | |||
پس از سخنان دلجویانه سام، زال در پاسخش گفت: من در اینجا، با دل بیقرار و آرام، چگونه میتوانم زیست؟ کسی که «با گنه» از مادر بزاد، سزاوار است که از بیدادی که بر او رواشده، زار، بنالد: | |||
«گهی زیر چنگال مرغ اندرون | |||
چمیدن به خاک و مزیدن به خون» | |||
«کُنامم نشست آمد و مرغ، یار» | |||
اکنون از «پروردگارم» (=سیمرغ) که مرا پروراند و به بزرگی رساند، دور ماندم و سرنوشتم همین بود: | اکنون از «پروردگارم» (=سیمرغ) که مرا پروراند و به بزرگی رساند، دور ماندم و سرنوشتم همین بود: | ||
خط ۴۱۱: | خط ۴۰۹: | ||
«ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست | «ز گل بهرهٔ من به جز خار نیست | ||
بدین با جهاندار پیکار نیست». | |||
پدر به او گفت: «پرداختنِ دل سزاست | |||
بپرداز و بر گوی هر چِت هواست» | |||
«حکم گردان سپهر» چنین بود و نمیتوان از آن «گذرکرد» و از بند آن گریخت. حال، اینجا، ترا سزاست که «مهر» بگسترانی و با مهر روزگار سپری کنی. | |||
«کنون گِرد خویش اندر آور گروه | «کنون گِرد خویش اندر آور گروه | ||
سواران و گردان دانشپژوه | |||
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ | |||
همه دانش و داددادن بسیج | |||
دگر، با خردمند مردم نشین | |||
که نادان نباشد بر آیین و دین | |||
که دانا ترا دشمن جان بود | |||
به از دوست مردی که نادان بود | |||
تو فرزندی و یادگار منی | |||
به هر کار دستور و یار منی | |||
امیدم به دادارِ روز شمار | |||
که از بخت و دولت شوی بختیار» | |||
«سپهبَد (=سام) پس از بیان این سفارشها به زال، با «لشکر جنگجوی»، «سوی جنگ بنهاد روی» و زال در زابلستان، به جای پدر، به دانش اندوختن و دادپروری کردن و ساماندهی کارها پرداخت.<ref name=":1" /><ref name=":2" /><ref name=":3" /> | |||
۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴ '''پایان نوشتار زال و سیمرغ''' ۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴ | ۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴ '''پایان نوشتار زال و سیمرغ''' ۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴۴ | ||
خط ۵۲۶: | خط ۵۲۴: | ||
درختی نشانی همی بر زمین ـ | درختی نشانی همی بر زمین ـ | ||
کجا (=که) برگ، خون آورد بار، کین؟ | |||
به کین سیاوش سیه پوشد آب ـ کند، زار، نفرین به افراسیاب» | به کین سیاوش سیه پوشد آب ـ کند، زار، نفرین به افراسیاب» | ||
خط ۵۳۲: | خط ۵۳۰: | ||
گرسیوَز سیاوش را به بیابانی برد بی آب و گیاه و به یکی از دستپروردگانش به نام «گُروی» فرمان داد که سر از تن سیاوش جداکند: | گرسیوَز سیاوش را به بیابانی برد بی آب و گیاه و به یکی از دستپروردگانش به نام «گُروی» فرمان داد که سر از تن سیاوش جداکند: | ||
«یکی تشت بنهاد زرّین برش ـ جدا کرد زان سرو سیمین سرش | |||
یکی باد با تیره گردی سیاه ـ برآمد بپوشید خورشید و ماه» | |||
به فرمان گرسیوز، «گُروی» تشت زرین پر از خون را به زمین ریخت و همان دم از آن خون گیاهی رویید که به آن «خون سیاوشان» میگویند. | به فرمان گرسیوز، «گُروی» تشت زرین پر از خون را به زمین ریخت و همان دم از آن خون گیاهی رویید که به آن «خون سیاوشان» میگویند. | ||
خط ۵۴۹: | خط ۵۴۷: | ||
وقتی سیاوش به دستور افراسیاب به قتل رسید فرنگیس باردار بود. | وقتی سیاوش به دستور افراسیاب به قتل رسید فرنگیس باردار بود. | ||
افراسیاب نه تنها سیاوش را به ناروا کشت، بلکه به فرمان او، پس از قتل سیاوش، فرنگیس را که باردار بود، آزارها دادند تا بچه یی را که در شکم داشت، بیفکند تا از سیاوش هیچ دنباله و خونخواهی نماند. | |||
پیران ویسه، فرنگیس را از مرگ رهانید و او را به خانه برد و از او نگهداری کرد تا بچه به دنیا آمد و با هوشیاری و زیرکی بچه را از گزند افراسیاب در امان داشت. | پیران ویسه، فرنگیس را از مرگ رهانید و او را به خانه برد و از او نگهداری کرد تا بچه به دنیا آمد و با هوشیاری و زیرکی بچه را از گزند افراسیاب در امان داشت. | ||
خط ۵۵۹: | خط ۵۵۷: | ||
گیو هفت سال جستجو کرد تا سرانجام آن دو را یافت و با خود به ایران برد.<ref>[http://www.mabanoo.ir/آمدن-کیخسرو-به-ایران/ آمدن کیخسرو به ایران ۱۷-سایت مابانو«بانوی ایران زمین»]</ref> | گیو هفت سال جستجو کرد تا سرانجام آن دو را یافت و با خود به ایران برد.<ref>[http://www.mabanoo.ir/آمدن-کیخسرو-به-ایران/ آمدن کیخسرو به ایران ۱۷-سایت مابانو«بانوی ایران زمین»]</ref> | ||
در ایران «بر سر جانشینی او و فریبرز، پسر کیکاووس، میان پهلوانان اختلاف افتاد و سرانجام قرار نهادند هرکس دژ بهمن را بگشاید سزاوار پادشاهی است. | |||
کیخسرو که فرّ کیان همراه او بود دژ بهمن را گشاد و آنگاه به کین خون پدر به جنگ افراسیاب رفت و او را بکشت» («فرهنگ فارسی»، دکتر محمد معین). کیکاووس او را به جانشینی خود برگزید و پس از کیکاووس به تحت شاهی کیانی تکیه زد. | کیخسرو که فرّ کیان همراه او بود دژ بهمن را گشاد و آنگاه به کین خون پدر به جنگ افراسیاب رفت و او را بکشت» («فرهنگ فارسی»، دکتر محمد معین). کیکاووس او را به جانشینی خود برگزید و پس از کیکاووس به تحت شاهی کیانی تکیه زد. | ||
خط ۵۶۹: | خط ۵۶۷: | ||
«و گر چند باشد دلم کینه جوی»... | «و گر چند باشد دلم کینه جوی»... | ||
«چو از کار آن نامدارِ بلند (=افراسیاب) | |||
براندیشم، آنم نیاید پسند | |||
که بدکرد با پر هنر مادرم | |||
کسی را همان بد به سرناورم» | |||
پس از بیان این که «هر بد که به خود نمیپسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»، به آنها اطمینان داد که | پس از بیان این که «هر بد که به خود نمیپسندم، بر دیگران روا نخواهم داشت»، به آنها اطمینان داد که | ||
خط ۵۸۱: | خط ۵۷۹: | ||
«کزین پس شما را ز من بیم نیست | «کزین پس شما را ز من بیم نیست | ||
مرا بی وفایی چو دژخیم (=افراسیاب) نیست» | |||
و به آنها گفت: | و به آنها گفت: | ||
خط ۵۸۷: | خط ۵۸۵: | ||
«بباشید ایمن به ایوانِ (=کاخ) خویش | «بباشید ایمن به ایوانِ (=کاخ) خویش | ||
به یزدان سپرده تن و جان خویش» | |||
سپس، | سپس، | ||
«به ایرانیان گفت: پیروزبخت | |||
به ما داد بوم و بر و تاج و تخت | |||
ز دلها، همه، کینه بیرون کنید | |||
به مهر اندرین کشور افسون کنید | |||
بکوشید و خوبی به کارآورید | بکوشید و خوبی به کارآورید | ||
چو دیدید سرما بهارآورید | |||
ز خون ریختن دست باید کشید | ز خون ریختن دست باید کشید | ||
سر بی گناهان نباید برید | |||
نیاید جهان آفرین را پسند | |||
که جویند بر بی گناهان، گزند» (۱). | |||
کیخسرو از همان آغاز تکیه زدن بر تخت شاهی کیانی، دادگری آغازکرد و هرگز به گِرد بیداد و ستم نگشت: | |||
«بگسترد گِرد جهان داد را | |||
بکند از زمین بیخ بیداد را | |||
هر آنجا که ویران بُد آبادکرد | |||
دل غمگنان از غم آزادکرد | |||
از ابر بهاری بیارید نم | از ابر بهاری بیارید نم | ||
ز روی زمین زنگ بزدود و غم | |||
زمین چون بهشتی شد آراسته | زمین چون بهشتی شد آراسته | ||
ز داد و ز بخشش پر از خواسته | |||
جهان پرشد از خوبی و ایمنی | جهان پرشد از خوبی و ایمنی | ||
ز بد بسته شد دست اهریمنی | |||
همه بوم ایران سراسر بگشت | همه بوم ایران سراسر بگشت | ||
بهآباد و ویرانی اندر گذشت | |||
هر آن بوم و بر کان نه آباد بود | هر آن بوم و بر کان نه آباد بود | ||
تبه بود و ویران ز بیداد بود | |||
درم داد و آبادکردش ز گنج | درم داد و آبادکردش ز گنج | ||
ز داد و ز بخشش نیامد برنج».<ref>[http://www.iranboom.ir/nam-avaran/koroshe-bozorg/3541-keikhsore-korosh.html شباهتهای اسطوره کیخسرو با کوروش-برگرفته از مجلهٔ ایرانشناسی-سایت «ایرانبوم»]</ref> | |||
ــ | ــ |
ویرایش