کاربر:Rah/صفحه تمرین2
لویی آلتوسر (متولد ۱۶ اکتبر ۱۹۱۸- الجزایر درگذشته در ۲۲ اکتبر ۱۹۹۰) فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی است که مفهوم مارکسیسم ساختارگرا (structural Marxism) را بسط و گسترش داد. از جمله بنیانهای نظری او این است که هر نظام اجتماعی باید صورتبندیهای اجتماعی خود را از نو بسازد. به این معنا که روابط تولید و نیروهای تولید اگرچه مرتبط به پیشینهی خود هستند اما نتیجهی آن نیستند. یکی دیگر از بنیانهای نظری و جنجالی او مربوط به انسان است. لویی آلتوسر انسان را صاحب آزادی و اختیار کامل نمیداند. وی معتقد است که انسانها تا حد بسیار زیادی وابسته به شرایط اجتماعی و غیرشخصی و مبارزات طبقاتی عصر خویش هستند.[۱] لوئی آلتوسر به عنوان یک مارکسیستساختارگرا، مارکسیسم ارتدکس و مارکسیسم رسمی عصر استالین، و مارکسیسم هگلی و همچنین اومانیستی(مکتب فرانکفورت) را زیر سوال میبرد. او به شدت از نظام کمونیستی شوروی انتقاد میکرد و استالین را به تحریف کردنهای اصولی متهم میکرد که مارکس «کاپیتال» را بر اساس آن بنا کرده بود.[۲] با نزدیک شدن شوروی به فروپاشی پس از روی کار آمدن خروشف، لویی آلتوسر تلاش کرد مجددا روحیه و پتانسیل انقلابی را به مارکسیسم بازگرداند.آلتوسر از آثار لنین و آنتونیو گرامشی تأثیر پذیرفته بود. که آموزه آنان در باره سلطه (hegemony) و نظریه های آن درباره رابطه متقابل و تعاملی بین زیربنای اقتصادی و روبنای فرهنگی جامعه، تأثیر ژرفی بر اندیشه پخته آلتوسر به جای گذاشت.[۳]
زیربنا و روبنا
لویی آلتوسر معتقد است که زیربنا و روبنا دارای استقلال نسبی هستند هر چند در تحلیل نهایی اقتصاد تعیینکننده خواهد بود. آلتوسر رابطه زیربنا و روبنا را رابطهای دوطرفه و ناموزون میداند. از اینرو، روبنا هیچگاه انعکاس صرف زیربنا نیست و در این مفهوم از استقلال نسبی برخوردار است.[۴]
دیدگاه آلتوسر به مارکس
لوئی آلتوسر معتقد بود دوران پختگی مارکس از سالهایی پس از ۱۸۴۰ آغاز میشود. پیش از آن وی تحت تأثیر ایدئولوژی انسانگرایانهی زمان خود بوده است. او میان مارکس جوان و دوران پس از آن تفاوتی آشکار قائل بود. آلتوسر فرضیه تغییر و تحول چشمگیر در اندیشهی مارکس را مطرح کرد. یک گسست معرفتشناختی که تقریبا از زمان نگارش «ایدئولوژی آلمانی» و تزهایی دربارهی فوئرباخ آغاز شده است و در کتاب سرمایه (Capital) به اوج خود رسیده است.
دلمشغولي آلتوسر در دخالتهای نظریاش [مجادلات درون حزبی] تأکید بر ادعاهایی در تأیید نوشته های دوران پختگی ماركس، مانند سرمایه (Capital) است در مقابل نوشته های دوره جوانی او، دوره به اصطلاح انسان گرایانه (humanist) در اوایل دهه ۱۸۴۰، مانند دستنوشته های اقتصادی و فلسفی که مربوط به سال ۱۸۴۴ است. آلتوسر برای مقابله با رواج این گونه آثار عمدتا هگلی در میان مارکسیست های انسانگرای فرانسوی، فرضیه وجود تغییر و تحولی چشمگیر در اندیشه مارکس در میانه دهه ۱۸۴۰ را مطرح کرد؛ شکاف یا «گستی معرفت شناختی» تقریبا از [زمان نگارش] ایدئولوژی آلمانی (The German Ideology) و تزهایی درباره فوئر باخ (Theses on Fuerbach) به بعد، که نشانگر رشد و بلوغ رسیدن مارکس در مقام نظریه پردازی «علمی» است. تا قبل از ۱۸۴۵ تفکر مارکس در قید و بند مفاهیم ایدئولوژیک زمانه اش بوده؛ پس از ۱۸۴۵ به نقد علمی ایدئولوژی خود و مشخص کردن کاستی ها و تضادهای درونی آن پرداخته است.