کاربر:Khosro/صفحه تمرین سهراب سپهری

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۴۶ توسط Khosro (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سهراب سپهری
سهرا1.JPG
زمینهٔ کاری شعر و ادبیات و نقاشی
زادروز ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷
کاشان
پدر و مادر اسدالله سپهری، ماه جبین
مرگ ۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹
تهران
ملیت ایرانی
علت مرگ سرطان خون
جایگاه خاکسپاری تهران
مذهب اسلام
سبک نوشتاری شعر نو
کتاب‌ها مرگ رنگ، آوار آفتاب، حجم سبز، زندگی خواب‌ها، شرق اندوه و…
دیوان سروده‌ها هشت کتاب
مدرک تحصیلی لیسانس ادبیات
دانشگاه دانشگاه تهران

سهراب سپهری، (زاده ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷، کاشان – در گذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹، تهران) شاعر، نقاش و نویسنده‌ی نامدار ایرانی است. وی فارغ‌التحصیل لیسانس ادبیات از دانشگاه تهران بود. سهراب سپهری در سال ۱۳۳۲، از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد؛ و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. پدر و مادر سهراب سپهری اهل شعر و ادب بودند و سهراب در در چنین فضای رشد کرد. سهراب سپهری از دوران کودکی در جستجوی شعر و شاعری بود؛ و گاهی شعرهایی زمزمه می‌کرد. او مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷، مشغول به کار شد. سهراب سپهری هم‌چنین از مهرماه ۱۳۴۰، به تدریس در هنرکده هنرهای تزیینی تهران پرداخت. سهراب بارها به کشورهای ژاپن، ایتالیا، فرانسه، آمریکا، هندوستان، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. سفرهای وی در واقع سیر و سلوک عرفانی بود. این بینش ویژه سهراب سپهری از سفر، به ویژه سفر به کشورهای شرق آسیا و آشناییش با ادیان هند و بودا، اشعار او را تحت تأثیر قرار داد. سهراب در این دوره به عنوان شاعری صاحب سبک، از محبوبیت فراوانی برخوردار شد. سهراب سپهری در سال ۱۳۳۰، نخستین مجموعه‌ی شعر خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. اشعار او به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی، فرانسوی و اسپانیایی ترجمه شده است. آثار به جا مانده از سهراب سپهری مجموعاً هشت کتاب است که معروف‌ترین شعر او صدای پای آب و مسافر است. سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸، به بیماری سرطان خون مبتلا شد؛ و در همان سال برای درمان عازم انگلستان شد، اما دیگر بیماری وی علاجی نداشت؛ و ناکام از درمان به تهران بازگشت. سهراب سپهری سرانجام در غروب اول اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۹، در بیمارستان پارس تهران به علت سرطان خون درگذشت.

خانواده و دوران کودکی

سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷، در کاشان به دنیا آمد؛ اما به روایت دیگر روز تولد او ۱۴ مهرماه است که سهراب سپهری خودش در این باره می‌گوید:

«مادرم می‌داند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت ۱۲. مادرم صدای اذان را می‌شندیده است.»[۱]

جوانی سهراب سپهری

پدربزرگ سهراب سپهری، میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رئیس تلگراف‌خانه کاشان بود. پدر سهراب، اسدالله و مادرش ماه جبین نام داشتند که هر دو آن‌ها اهل هنر و شعر بودند. پدر سهراب سپهری کارمند اداره پست و تلگراف کاشان بود که در زمان بچگی سهراب به بیماری فلج مبتلا شد و در سال ۱۳۴۱، درگذشت. در اسفند همین سال بود که سهراب از تمامی مشاغل دولتی به کلی کناره‌گیری کرد. پس از این او با حضور بیشتر در زمینه‌ی شعر و نقاشی، آثار بسیاری آفرید و راه خود را پیدا کرد.

سهراب سپهری درباره‌ی پدرش می‌گوید:

«کوچک بودم که پدرم بیمار شد؛ و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود؛ و تار می‌نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد.»[۱]

مادر سهراب نیز که اهل شعر و ادب هم بود، در خردادماه سال ۱۳۷۳، درگذشت. منوچهر سپهری، برادر ارشد و تنها برادر سهراب که هم‌بازی دوران کودکی‌اش بود، نیز در سال ۱۳۶۹، درگذشت. سهراب سپهری سه خواهر به نام‌های همایون‌دخت، پری‌دخت و پروانه دارد.[۲]

سهراب سپهری همیشه از شاگردان زرنگ، باهوش و نمونه بود. او به گیاهان و حیوانات خانگی علاقه زیادی داشت؛ و صبح‌های زود بیدار می‌شد و در آغوش طبیعت به بازی کودکانه می‌پرداخت و سپس مشعول نقاشی می‌شد.[۳]

نخستین شعر

سهراب سپهری از دوران کودکی در جستجوی شعر و شاعری بود؛ و گاهی شعرهایی زمزمه می‌کرد. او در یکی از روزها که به خاطر بیماری نتوانست به مدرسه برود چنین سرود:

ز جمعه تا سشنبه خفته نالان

نکردم هیچ یادی از دبستان

ز درد دل شب و روزم گرفتار[۳]

تحصیلات و شغل

سهراب سپهری

سهراب سپهری دوره‌ی ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) و دوره‌ی متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند. او پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۲۲، در دوره‌ی دوساله‌ی دانش‌سرای مقدماتی پسران، استخدام اداره‌ی فرهنگ کاشان شد. در سال ۱۳۲۷، دیپلم دوره‌ی دبیرستان خود را دریافت کرد؛ و سپس عازم تهران شد و دردانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت؛ و هم‌زمان در شرکت نفت تهران مشغول کار شد که پس از ۸ ماه استعفا داد.[۴]

سهراب سپهری مدتی نیز در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷، مشغول به کار شد. وی هم‌چنین از مهرماه ۱۳۴۰، به تدریس در هنرکده هنرهای تزیینی تهران پرداخت.[۲]

سهراب سپهری هرگز ازدواج نکرد. وی به خواهرش پروانه سپهری گفته بود که ازدواج نمی کنم، به خاطر این‌که هر کس زن من بشود بیچاره خواهد شد. در واقع سهراب نمی‌توانست یک‌جا بند شود؛ و می‌گفت با این وضعیت کدام دختری را بدبخت کنم.[۵]

انتشار نخستین مجموعه شعر

سهراب سپهری در سال ۱۳۳۲، از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد؛ و نشان درجه اول علمی را از آن خود کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود؛ و هم‌چنین دومین مجموعه‌ی شعر خود را با نام زندگی خواب‌ها منتشر کرد. اشعار این مجمعه عبارتند از: خواب تلخ، فانوس خیس، جهنم سرگردان، یادبود، لحظه گمشده، باغی در صدا و مرغ افسانه. سهراب سپهری در این مجموعه، اشعارش را بی‌وزن عروضی سراییده که دارای مضمون‌هایی سورئال و تخیلی است. او در آذر ۱۳۳۳، در اداره‌ی کل هنرهای زیبا -فرهنگ و هنر- در قسمت موزه‌ها مشغول به کار شد؛ و در هنرستان‌های هنرهای زیبا هم به تدریس می‌پرداخت.[۲]

ویژگی های اخلاقی

سهراب سپهری

یکی از ویژگی‌های اخلاقی سهراب سپهری سکوت کردن بود. او ساعت‌ها در یک جمع، خاموش می‌نشست و اغلب فکر می‌کرد. به خاطر همین هیچ‌کس از دوستان وهنرمندان، سخنی را از سهراب به یاد ندارد که در نفی و اثبات کسی بر زبان آورده باشد. سهراب سپهری انسانی پویا و جستجوگر بود که سیر زندگی او دائماً رو به تعالی و ترقی بود. این روحیه پویا و معنوی، یک زمان در شعر و زمانی در نقاشی‌هایش متجلی می‌شد، انگار شعر و نقاشی دو بال پرواز وی برای رسیدن به افق‌های دوردست و زیبا بود. سهراب در این سیرسلوک و پویایی به موفقیت‌های نادری دست یافت.

رفتار سخاوت‌مندانه سهراب سپهری با خانواده، هنرمندان، دوستان و آشنایان، و همه‌ی کسانی که با آن‌ها در ارتباط بود، نشان از غنای روحی و انسان‌دوستانه وی داشت به عبارتی دیگر: ما در بررسی سبک زندگی سهراب سپهری با عناصری پر از نشاط و عشق و زیبایی روبرو می شویم. ومی توانیم بازتاب این عناصر را در نقاشی و شعر سهراب شپهری، به زیباترین وجه ببینیم. می‌توان گفت: زندگی سهراب سپهری همان نقاشی‌ها و شعرهای اوست که آکنده از عشق و نشاط و زیبایی است؛ و بازتاب این عناصر در آثار او به چشم می‌خورد.[۶]

سفرهای سهراب سپهری

سهراب سپهری

سهراب سپهری دهه‌ی اول و دوم زندگی خویش را به فراگیری علم و هنر سپری کرد. دهه‌ی سوم زندگی خود را به کسب تجربه و سفر پرداخت؛ و دهه‌ی چهارم زندگی‌اش را بیشتر به سفرهای طولانی اختصاص داد. در این دوره بود که سهراب بارها به کشورهای ژاپن، ایتالیا، فرانسه، آمریکا، هندوستان، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. سفرهای وی در واقع سیر و سلوک عرفانی بود. این بینش ویژه سهراب سپهری از سفر، به ویژه سفر به کشورهای شرق آسیا و آشناییش با ادیان هند و بودا، اشعار او را تحت تأثیر قرار داد. سهراب در این دوره به عنوان شاعری صاحب سبک، از محبوبیت فراوانی برخوردار شد. هم‌چنین وی را شاعر طبیعت نیز لقب داده‌اند.[۲]

سهراب سپهری به فرهنگ مشرق‌زمین علاقه‌ی ویژه‌ای داشت؛ و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، چین و ژاپن داشت. وی مدتی را در ژاپن سپری کرد و هنر حکاکی روی چوب را در آن‌جا فراگرفت. سهراب سپهری هم‌چنین به شعر کهن سایر زبان‌ها هم علاقه داشت؛ و ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی نیز انجام داد.

سهراب سپهری و خواهرش

سهراب سپهری در سال ۱۳۳۶، از راه زمینی عازم کشورهای اروپایی شد؛ و به پاریس و لندن رفت. او هم‌چنین در مدرسه‌ی هنرهای زیبای پاریس در رشته‌ی لیتوگرافی مشغول آموختن شد. سهراب در دورانی که در پاریس بود، بورس تحصیلی‌اش قطع شد؛ و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامه‌ی نقاشی، مجبور به کار شد و به کار پاک کردن شیشه‌ی آپارتمان‌های آسمان‌خراش پرداخت.[۴]

  • سفرهای سهراب سپهری به خارج از کشور به ترتیب سال:
  • سفر به ژاپن، تکیو (۱۳۳۹)
  • سفر به هندوستان (۱۳۴۰)
  • سفر مجدد به هندوستان و برخی از شهرهای این کشور (۱۳۴۲)
  • سفر به پاکستان، لاهور و پیشاور (۱۳۴۲)
  • سفر به افغانستان (۱۳۴۲)
  • سفر به اروپا، مونیخ و لندن (۱۳۴۴)
  • سفر به اروپا، فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا و اتریش (۱۳۴۵)
  • سفر به آمریکا (۱۳۴۹)
  • سفر به پاریس (۱۳۵۲)
  • سفر به مصر و یونان (۱۳۵۳)
  • سفر به بریتانیا جهت درمان بیماری سرطان (۱۳۵۸)[۴]

سهراب سپهری در سال‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱، با داریوش آشوری به کار ترجمه‌ی مقالات و نمایش‌نامه ژاپنی در نسخه‌های فرانسوی پرداخت؛ و در سال ۱۳۴۳، کتابی به نام نمایش در ژاپن بهرام بیضایی منتشر شد.[۷]

سبک شعر

سهرا24.JPG

سهراب سپهری در آغاز به سبک نیمایی شعر می‌سرود، اما بعدها سبک خودش را باز شناخت. در این رویه‌ی جدید، سهراب بر دیدگاه انسان‌مدارانه و آموزش‌هایی که از فلسفه‌ی ذن فرا گرفته بود، به شیوه‌ی جدیدی دست یافت که مجموعه شعر حجم سبز شیوه‌ی تکامل یافته‌ی سبکش محسوب می‌شود.[۴]

سهراب سپهری در عین پیروی از سبک نیما، خود صاحب سبک بود؛ و خلاقیت سهراب بیشتر در استفاده بدیع از رنگ و کلمه بوده است. سهراب سپهری شاعری تصویرگراست و از این لحاظ شعر او با طبیعت‌گرایی او مرتبط است. ضمن این‌که بینش عارفانه دارد و خدا را در طبیعت جستجو می‌کند.

اشعار سهراب سپهری مانند نقاشی او رنگارنگ است. سهراب در شعرش نگران انسان و سرنوشت او است. وی همه را به نگریستن دقیق‌تر به پیرامون خود و به جهانی برتردعوت می‌کند. تمامی اشیا برای وی دارای حیات و روح و احساس هستند. «سایت ایران ناز»

در اشعار سهراب سپهری دو ویژگی اساسی دیده می شود؛ یکی نظام اندیشگی ویژه‌ی او که تمامی اشعار او را در بر می گیرد؛ و دیگر تشخص زبانی شعرهایش.[۱]

شعر سهراب سپهری صمیمی و آکنده از تصویرهای بکر و تازه‌است که همراه با زبانی لطیف، نرم و منسجم، تصویرسازی می‌کند. از معروفترین شعرهای سهراب سپهری می‌توان به: صدای پای آب، نشانی و مسافر اشاره کرد که شعر صدای پای آب یکی از بلندترین شعرهای نو زبان فارسی است.[۴]

آثار سهراب سپهری

هشت کتاب شامل مجموعه اشعار

سهراب سپهری در سال ۱۳۳۰، نخستین مجموعه‌ی شعر خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. مجموعه‌ی شعر مرگ رنگ به سبک چهارپاره و نیمایی است. این دو سبک شعری جدید هستند؛ و طی سده‌های گذشته شکل گرفته‌اند. عناوین شعرهای این مجموعه عبارت اند از: در قیر شب، دود می‌خیزد، سپیده، مرغ معما، روشن شب و سراب. سهراب سپهری در این مجموعه تحت تأثیر نیما یوشیج بوده؛ و هر مضمون و محتوایی از غنایی تا سیاسی و اجتماعی را در این قالب سروده است.[۲]

آثار به جا مانده از سهراب سپهری مجموعاً هشت کتاب است که معروف‌ترین شعر او صدای پای آب و مسافر است.

مرگ رنگ

شهرت سهراب سپهری در سال ۱۳۴۴، با انتشار شعر در صدای پای آب آغاز شد که این شعر همراه با شعر مسافر جزو معروف‌ترین شعرهای او است. صدای پای آب، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است. این شعر که بر شهرت و محبوبیت او افزود، نخستین بار در فصلنامه‌ی آرش درآبان‌ماه ۱۳۴۴، منتشرشد. در سال ۱۳۴۵، شعر بلند مسافر که بیانگر سیرو سفر و بینش فلسفی زندگیش بود، منتشر شد که از درخشان‌ترین شعرهای فارسی معاصر است.

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۵، تمام هشت دفتر و منظومه‌ی اشعار خود را در هشت کتاب گردآورد. هشت کتاب نموداری کامل از سیر معنوی این شاعر جویای حقیقت است؛ و یکی از تأثیرگذارترین مجموعه‌ها، در تاریخ شعر نو ایران است.[۶]

مسافر

آثار سهراب سپهری مجموعاً هشت کتاب است که عبارتند از:

  • مرگ رنگ
  • زندگی خواب‌ها
  • آوار آفتاب
  • ما هیچ! ما نگاه!
  • شرق اندوه
  • حجم سبز
  • هشت کتاب
  • آوار کتاب (مجموع سه کتاب آوار آفتاب، شرق اندوه و زندگی خواب‌ها)
  • هنوز در سفرم (شعرها و یادداشت‌های منتشرنشده از سهراب سپهری به کوشش پریدخت سپهری)
  • جای پای دوست (گردآوری نامه‌های دوستان سهراب سپهری به کوشش پریدخت سپهری)
  • اتاق آبی (نثر)[۳] [۸]
صدای پای آب

ترجمه اشعار سهراب سپهری به زبان‌های دیگر

کریم امامی که یکی از دوستان نزدیک سهراب سپهری بود، در زمان حیاتش برخی از شعرهای سهراب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. بعدها نیز مترجمان دیگری اشعار سهراب را به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی، فرانسوی و اسپانیایی ترجمه کردند. در سال ۱۳۷۱، شعرهای منتخبی از دو کتاب حجم سبز و شرق اندوه با نام ما هیچ، ما نگاه ، توسط کلارا خانیس به زبان اسپانیایی ترجمه شد. در سال ۱۳۷۵، نیز منتخبی از اشعار سهراب سپهری توسط هنرمند ایرانی، جاوید مقدس صدقیانی، به زبان ترکی استانبولی ترجمه و در ترکیه منتشر گردید.[۷]

سیری در اشعار سهراب سپهری

اتاق آبی (نثر)

برخلاف تصور برخی‌ها سهراب سپهری غرق در طبیعت مطلق نبود، او از طبیعتی حرف می‌زند که با انسان

عجین و آمیخته است؛ و دست انسانی با آن گره خورده است. او درد و اندوه و غم و تنهایی آدمی را احساس می‌کند و در قالب طبیعت آن را به تصویر می‌کشد.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است:

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟

قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟

صخره‌ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من، لیک، غمی غمناک است

سهراب سپهری

سهراب سپهری شاهد انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷، بود. شاید یکی از دلایل انزوای او در پیچ و خم

نوسانات تاریخی زمانش نهفته باشد؛ و شاید شرایط سخت و ناهمگون مراحل گوناگون زندگی‌اش، مجال اظهار

وجود، و درخشش را ازسهراب سپهری گرفته باشد.

سهراب سپهری می‌گوید:

اهل کاشانم،

اما شهر من کاشان نیست،

سهراب سپهری از وطن فراتر می‌رود؛ و به اعتقاد او می‌توان همه‌جا کاشان و کاشانی بود؛ و می‌توان همه‌جا کاشان‌ها رفت. اما شهری که خود را وابسته به آن بداند، وجود ندارد. او به اقصی نقاط جهان سفر می کند. در باور سهراب همه‌جا کاشان‌ها یافت می‌شوند؛ و او همه‌جا می‌تواند لب به سخن بگشاید. سهراب سپهری نمی‌خواهدذ که فقط از چارچوب پنجره‌ای کوچک به جهان

پیرامون بنگرد؛ اما شرایط اجتماعی موجود، بال‌هایش را می‌بندد و کلامش را محصور می‌کند. بنابر این وی تنهایی را برمی‌گزیند؛ و به طبیعت پناه می‌برد که شاید به این شیوه، راهی بتوان جست:

برگی از شاخه ای بالای سرم چیدم، گفتم:

چشم را باز کنید. آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

و شنیدم که به هم می گفتند: سحر می‌داند، سحر

کسی نمی‌داند سحر چه می‌داند، ولی می‌داند،

که سپیده‌دم شگفتن از راه می‌رسد،

آیتی بهتر از این نخواهید خواست

سهراب سپهری

سهراب سپهری اگر از روزگار ناامید می‌شود؛ و اگر همه چیز برایش پوچ می‌شوند، منکر صدای نفس پرده نمی‌شود؛ و امیدی می‌کارد و از عبور می‌گوید:

پنجره‌ام به تهی باز شد

و من ویران شدم

پرده نفس می‌کشید

عبور باید کرد

صدای باد می آید، عبور باید کرد

و من مسافرم، ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید

عبوری که سهراب سپهری از آن سخن می‌گوید، بدین معنی است که باید با ناکامی‌ها و تلخی‌ها درافتاد و ناملایمات را شکست داد؛ و فردای روشن جامعه‌ی انسانی را برای نسل‌ها یادآور شد. او می خواهد عازم سرزمین وسعت برگ‌ها

بشود؛ و هم‌سو با همگان، تاریکی‌ها را به ودای فراموشی بسپارد. در این‌جاست که شخصیت و چهره‌ی واقعی سهراب سپهری نمایان می‌شود:

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین

رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ

هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد

در واقع سهراب سپهری شاعر رنگ‌ها و واژه‌هاست که در چشم‌انداز جهان‌بینی‌اش، می‌شود آموزه‌هایی از این دو را به هم پیوند زد.

وجه غالب در ذهن و زبان سهراب سپهری، بی‌شک رویکردی به سرچشمه‌های عرفان شرقی است که در فضای جاری و

لغزنده‌ی آن، همه چیز از زندگی و مرگ سخن می‌گویند. نقطه عزیمت در هنر و زبان سهراب سپهری، نوعی سلوک از معرفت حسی به معرفت شهودی است. در چشم‌انداز اشعار او، آموزه‌های بسیاری ازعرفان هندی تا عرفان مولوی و عطار و… جاری است که مخاطب جهت رسیدن به نوعی خلوت در خود، بین رؤیا و واقعیت، نیمه‌ای از گمشده‌ی خویش را جست و جو می‌کند. در شعر سهراب سپهری رسیدن به هویت انسانی یک اصل شاعرانه است که در قلمرو زبان، دارای کارکردی دو لایه است. پیام شاعر در هر توقف‌گاهی به دور از زمان و مکان خاصی، بیانگر یک اندیشه‌ی همگانی شاعرانه است. اشعار و نقاشی‌های سهراب سپهری از یکدیگر جدایی ناپذیرند؛ و به بیانی می‌توان گفت که مکمل همدیگر هستند. اما در دو شکل بیانی متفاوت، دو شکل کلام و تصویر که با انتخابی صحیح و هوشیارانه از هر دو به مناسبت استفاده شده است. به ویژه در همین طرح‌های سیاه قلمی که این یگانگی نمایان‌تر به چشم می‌آید. انگار این مجموعه طرح، مجموعه شعر دیگری است که به زبانی دیگر، با زبانی سهل و بی‌واسطه بیان شده است؛ و به تعبیری صدای پای آب دیگری است که این یکی را به عالم خاموش آدم‌ها تقدیم کرده است.[۱]

طبیعت در شعر سپهری

سهرا20.JPG

قصد سهراب سپهری از توصیف طبیعت، فقط وصف ساده و ارائه‌ی تصا ویری زیبا از طبیعت نیست، بلکه او در این طبیعلت گرایی به دنبال رمز و رازی است که در زندگی شهری نمی‌یابد و به همین خاطر به طبیعت پناه می‌برد:

می رویید

در جنگل، خاموشی رؤیا بود

***

یا در جای دیگر می‌گوید:

باغ ما در طرف سایه دانایی بود

باغ ما جای گره خوردن احساس و گناه

باغ ما نقطه بر خورد نگاه و قفس و آینه بود…

***

هم‌چنین او می گوید:

مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید

مرا به کودکی شور آب ها برسانید…

در آثار سهراب سپهری می‌توان به وضوح حضور طبیعت و اشیاء طبیعی را مشاهده کرد. البته با بیان و زبان دیگری:

آسمان پر شد از خال پروانه‌های تماشا

عکس گنجشک افتاد در آب‌های رفاقت

فصل پر پر شد از روی دیوار در امتداد غریزه

باد می‌آمد از سمت زنبیل کرامت

شاخه مو به انگور

مبتلا بود…

این تصاویر حرکتی است که در جان و ذهن و ضمیر شاعر آغاز شده؛ و ریشه در جهان‌بینی و بینش او دارد. از درون همین تصاویر زیبا که گاهی گنگ و مبهم نیز می‌نماید، می‌توان اثری از دغدغه‌های درونی سهرا ب سپهری را

دریافت.

سهراب سپهری

سیمین بهبهانی شاعر برجسته‌ی معاصر ایران درباره‌ی سهراب سپهری می‌گوید:

«سپهری شاعری با کلامی بسیار ساده و روان. این شعر در عین سادگی و روانی دارای یک زبان کنایه‌ای هم هست. او بیشتر مایل است تا با کنایه سخن گوید مثلاً این شعر که می‌گوید: من قطاری دیدم، که سیاست می‌برد، و چه خالی می‌رفت؛ این واقعاً یک جور کنایه است. این کلام به حد محاوره نزدیک می‌شود، اما در عین حال در پشت سر خود عمقی را هم دارد. آشنایی او با خاور دور، مسافرتش به ژاپن و آشناییش به بودیزم موجب شد تا در شعر سپهری ما به نوعی عرفان برخورد کنیم. آرامشی که او دارد

استفاده‌ای که از لحظه لحظه زندگی می‌کند و نهراسیدن از مرگ به شعرهای سپهری خصوصیتی عارفانه

می‌دهد. اندیشه در شعر سپهری جای خاصی دارد که بیشتر از آن‌که مادی باشد ماورای طبیعی است. او از محسوسات به معقولات متوجه می‌شد؛ و می‌توان گفت که از این جهت شاعر بسیار خوبی است. باید دانست که او یک نقاش بود و در شعرهای اولیه‌اش، شما با تصاویری سطحی آشنا می‌شوید که عمقی را در پشت سر خود ندارند. او همان‌طور که در تابلوهایش اناری، گل و یا بوته‌ای را نشان می‌داد در شعرهای اولیه‌اش هم سعی داشت تا چنین کند، اما در اشعار بعدیش این تصاویر بعد دیگری پیدا می کند؛ به طوری‌که شما می‌توانید در پشت آن تصاویر پیام‌های دیگری را ببینید. البته برای پاسخ به این چنین پر سش‌هایی نیاز به مطالعه‌ای دقیق برای پاسخ گفتن هست و به صورت گفت وگویی که اکنون ما داریم بی شک آن فرصت لازم وجود ندارد، اما اگر بخواهیم تحول را در کار سپهری مورد بررسی قرار بدهیم تنها می‌توانیم این اشاره را بکنیم که تصاویرش از سطح گذشته و به عمق دست یافتند اما اندیشه کم و بیش در اشعار اولیه سپهری هم نقش قابل توجهی دارد.»[۱]

نقاشی‌های سهراب سپهری

سهراب سپهری درحال نقاشی

سهراب سپهری در نقاشی از دستاوردهای زیبایی شناختی شرق و غرب بهره گرفته بود که این تأثیرها در آثارش به چشم می‌خورد. سهراب در آثار نقاشی‌اش رویکرد نوین و متفاوتی داشت، به طوری‌که فرم‌های هندسی نخودی و خاکستری رنگش با تمامی نقاشان سبک فیگوراتیو هم‌زمانش متفاوت بود. وی در هنر نقاشی به شیوه‌ای موجز، نیمه انتزاعی دست یافت که برای بیان مکاشفه‌های شاعرانه‌اش در طبیعت کویری کارگشا بود.

از از آثار نقاشی او می‌توان به طبیعت بیجان، سال ۱۳۳۶، شقایق‌ها، جویبار و تنه درخت، درسال ۱۳۳۹، علف‌ها و تنه درخت درسال ۱۳۴۱، ترکیب‌بندی با نوارهای رنگی درسال ۱۳۴۹، ترکیب بندی با مربع‌ها درسال ۱۳۵۱، و منظره کویری درسال ۱۳۵۷، اشاره کرد.[۴]

سهراب سپهری استعداد ویژه‌ای در نقاشی شرقی و هم غربی داشت که این استعدادها در اشعارش نمایان هستند. نقاشی‌های سهراب جلوه‌هایی ویژه و متفاوت و رویکردی نوین دارند؛ و می‌توان در آثارش تجلی از شعرهایش را دید.

سهراب سپهری هم‌چنین رکورددار قیمت نقاشی مدرن ایرانی است. دو تابلوی او به نام‌های تابلو تنه درختان و تابلوی انتزاعی به قیمت یک میلیارد و هشتصد میلیون تومان به فروش رسید. یکی دیگر از نقاشی‌های سهراب سپهری در سال ۱۳۹۷، به قیمت پنج میلیارد و صد میلیون تومان در حراج تهران به فروش رسید.[۳]

سهراب با تابلو نقاشی‌اش

سهراب سپهری در طول عمر خود بیش از ۳۰ نمایشگاه نقاشی برگزار کرد. نقاش‌های سهراب متمرکز بر طبیعت است که اکنون در برخی موزهای مشهور جهان نگهداری می‌شود. یکی از نقاشی‌های او در سال ۱۳۹۷، به قیمت پنج میلیارد و صد میلیون تومان در حراج تهران به فروش رسید.

از آثار نقاشی سهراب سپهری می‌توان اشاره کرد به:

  • طبیعت بیجان – (سال ۱۳۳۶)
  • شقایقها، جویبار و تنه درخت (سال ۱۳۳۹)
  • علف‌ها و تنه درخت (سال ۱۳۴۱)
  • ترکیب‌بندی با نوارهای رنگی (سال ۱۳۴۹)
  • ترکیب‌بندی با مربع‌ها (سال ۱۳۵۱)
  • منظره کویری (سال ۱۳۵۷)

برخی از آثار سهراب سپهری در نزد مجموعه‌داران و دوستان وی قرار دارد؛ و پروانه سپهری خواهر سهراب، آثاری که از برادرش در اختیار داشت، به موزه کرمان اهدا نمود.[۹]

نمایشگاه‌های نقاشی سهراب سپهری

سهراب سپهری در طول عمر خود بیش از ۳۰ نمایشگاه نقاشی برگزار کرد. نقاش‌های سهراب متمرکز بر طبیعت است که اکنون در برخی موزهای مشهور جهان نگهداری می‌شود.

سهراب با تابلوهای نقاشی‌اش

نمایشگاه‌های نقاشی که سهراب سپهری در آن‌ها شرکت داشت، شامل نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی بودند که به ترتیب سال و مکان عبارتند از:

سهراب سپهری
  • نخستین دوسالانه‌ی تهران (فروردین‌ماه ۱۳۳۷)
  • دوسالانه‌ی ونیز (خردادماه ۱۳۳۷)
  • دو سالانه‌ی دوم تهران، برندهٔ جایزه‌ی اول هنرهای زیبا (فروردین‌ماه ۱۳۳۹)
  • نمایشگاه انفرادی، تالار عباسی تهران (اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۰)
  • نمایشگاه انفرادی، تالار فرهنگ تهران (خردادماه ۱۳۴۱، دی‌ماه ۱۳۴۱)
  • نمایشگاه گروهی، نگارخانه گیل گمش تهران (۱۳۴۲)
  • نمایشگاه انفرادی، استودیو فیلم گلستان تهران (تیرماه ۱۳۴۲)
  • دوسالانه‌ی سان پاولو برزیل (۱۳۴۲)
  • نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران، موزه بندر لوهار، فرانسه (۱۳۴۲)
  • نمایشگاه گروهی، نگارخانه نیالا، تهران (۱۳۴۲)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه صبا، تهران (۱۳۴۲)
  • نمایشگاه گروهی، نگارخانه بورگز، تهران (۱۳۴۴)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه بورگز، تهران (۱۳۴۴)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه سیحون، تهران (بهمن‌ماه ۱۳۴۶)
  • نمایشگاه گروهی، نگارخانه مس، تهران (۱۳۴۷)
  • نمایشگاه جشنواره‌ی روایان، فرانسه (۱۳۴۷)
  • نمایشگاه هنر معاصر ایران، باغ مؤسسه گوته، تهران (خردادماه ۱۳۴۷)
  • نمایشگاه دانشگاه شیراز (شهریورماه ۱۳۴۷)
  • جشنواره‌ی بین‌المللی نقاشی، دریافت امتیاز ویژه، فرانسه (۱۳۴۸)
  • نمایشگاه گروهی، ربریج همپتن، آمریکا (۱۳۴۹)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه بنسن نیویورک (۱۳۵۰)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه لیتو، تهران (۱۳۵۰)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه سیروس، پاریس (۱۳۵۱)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۱)
  • نخستین نمایشگاه هنری بین‌المللی تهران (دی‌ماه ۱۳۵۳)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۴
  • نمایشگاه هنر معاصر ایران در بازار هنر، سوییس، بال (خردادماه ۱۳۵۵)
  • نمایشگاه انفرادی، نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۷)[۱۰]

درگذشت سهراب سپهری

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸، به بیماری سرطان خون مبتلا شد؛ و در همان سال برای درمان عازم انگلستان شد، اما دیگر بیماری وی علاجی نداشت؛ و ناکام از درمان به تهران بازگشت. سهراب سپهری سرانجام در غروب اول اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۹، در بیمارستان پارس تهران به علت سرطان خون درگذشت.[۴]

آرامگاه سهراب سپهری در صحن امام‌زاده سلطان علی بن محمدباقر، روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان است.

مزار سهراب سپهری

در آغاز یک کاشی فیروزه‌ای بر مزار سهراب سپهری نصب شد؛ و سپس با حضور خانواده‌ی او سنگ سفیدرنگی جایگزین آن گردید که بر روی آن قسمتی از شعر واحه‌ای در لحظه از کتاب حجم سبز حکاکی شده بود:

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

این سنگ در مهرماه ۱۳۸۴، به علت سقوط مصالح ساختمانی بر روی آن شکسته شد؛ و با سنگ سفیدرنگ دیگری که با سنگ قبلی شباهت داشت، تعویض گردید؛ و در ۲۹ اسفندماه ۱۳۸۷، سنگ بزرگتر سیاه‌رنگی بر روی سنگ سفید نصب شد.[۹]

سهراب سپهری از نگاه دیگران

سهراب سپهری هنرمندی تنها، جستجوگر، فروتن، کمال‌طلب و خجول بود که بینش انسان گونگی‌اش بسیار گسترده و فراگیر بود. به همین خاطر آثار او همیشه با نقد و بررسی‌هایی همراه بوده‌اند.[۴]

سهراب سپهری که یکی از شاعران نامدار و برجسته‌ی ایرانی محسوب می‌شود؛ شاعران و نویسندگان پس از خودش را تحت تأثیر قرار داده است. درباره‌ی سهراب نویسندگان و منتقدان بسیاری صحبت کرده‌اند؛ و از او علاوه بر اشعارش، دست نوشته‌های مختلفی به جا مانده است. کتاب باغ تنهایی توسط حمید سیاهپوش گردآوری شده که حاوی مقالات، یادداشت‌ها، گفتارها و اظهارنظرهای کوتاه و بلند از منتقدان، هنرمندان، شاعران و نویسندگان درباره‌ی سهراب سپهری است، که این کتاب توسط انتشارات نگاه چاپ شده است. کتاب زن شبانه‌ی موعود، نیز اثر پوران فرخزاد شاعر و نویسنده‌ی معاصر ایران درباره‌ی نشان زن در آثار سهراب سپهری است. کتاب صدای پای آب، اثر بهروز ثروتیان نیز شرح و نقدی بر اشعار سهراب سپهری است که منتشر شده است.[۲]

هم‌چنین کتاب‌های دیگری درباره‌ی سهراب سپهری منتشر شده است که عبارتند از: تا انتها حضور، سهراب مرغ مهاجر، هنوز در سفرم،بیدل، سپهری و سبک هندی-، تفسیر حجم سبز،حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره-، نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری، و نگاهی به سهراب سپهری.[۹]

منتخبی از اشعار سهراب سپهری

سهراب سپهری

چه کسی می داند

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی!!

***

قایقی خواهم ساخت

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند

قایق از تور تهی

و دل از آروزی مروارید،

همچنان خواهم راند

نه به آبی‌ها دل خواهم بست

نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان

هم‌چنان خواهم راند

هم‌چنان خواهم خواند

دور باید شد، دور

مرد آن شهر، اساطیر نداشت

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود

هیچ آئینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود

دور باید شد، دور

شب سرودش را خواند،

نوبت پنجره‌هاست

هم‌چنان خواهم راند

هم‌چنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری‌ست

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است

بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد

پشت دریا شهری‌ست

که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند

پشت دریاها شهری‌ست

قایقی باید ساخت

این قطعه شعر سهراب سپهری توسط خوانندگان پاپ موسیقی ایران، محمد نوری و محمد اصفهانی، آهنگسازی و اجرا شده است.

سهراب سپهری

***

خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

به تاریکی شن‌ها بخشید و به انگشت

نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا

سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه

که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد

پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردارد از لانه نور

از او می‌پرسی

خانه دوست کجاست؟

***

سهراب سپهری

زندگی

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

***

کو؟

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟

قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟

صخره‌ای کو که بدان آویزم؟

***

افسردگی

شاخه ها پژمرده است

سنگ ها افسرده است

رود می‌نالد

جغد می‌خواند

غم بیاویخته با رنگ غروب

می‌تراود ز لبم قصه سرد

دلم افسرده در این تنگ غروب

***

روشنی من گل آب

ابری نیست

بادی نیست

می‌نشینم لب حوض

گردش ماهی‌ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می‌چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی‌ابر اطلسی‌هایی تر

رستگاری نزدیک لای گل‌های حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش‌ها می‌ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می‌آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی‌دانم

می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد

می‌روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم

راه می‌بینم در ظلمت، من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه، از پل، از رود، از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

سهراب سپهری

***

شب آرامی بود

می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آن‌جا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می‌گفتم:

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟

هیچ!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می‌ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست

من دلم می‌خواهد

قدر این خاطره را دریابیم

منابع