کاربر:Khosro/صفحه تمرین میرزاده عشقی
میرزاده عشقی، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زادهی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشتهی ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامهنگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی در دوران تحصیل، علاوه بر دروس معمول، زبان فرانسه را نیز آموخت و به آن مسلط گشت. در اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) و دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده، میرزاده عشقی که در همدان بهسر میبرد به استانبول رفت. میرزاده عشقی در استانبول در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی، جزو مستمعین آزاد حضور یافت و به تحصیل دانش پرداخت. وی در استانبول نخستین آثار شاعرانهی خود مانند، نوروزی نامه و اُپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. میرزاده عشقی، پس از بازگشت به همدان، همراه با حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس، به مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی پرداخت. سخنرانیهای تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه وثوقالدوله نخست وزیر وقت و علیه قرداد سال ۱۹۱۹، باعث شد که وثوقالدوله حکم دستگیری او را صادر و وی را روانه زندان کنند. میرزاده عشقی قرداد ۱۹۱۹، را قرارداد فروش ایران به انگلستان نامیده بود. در سال ۱۳۰۲، با آغاز زمزمهی جمهوری، میرزاده عشقی در مقالهای تحت عنوان جمهوری قلابی، بهمخالفت با رضاخان برخاست و در نخستین شمارهی روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن و غرواقعی بودن جمهوری رضاخانی منتشر کردکه شهربانی دستور توقیف روزنامه را صادر کرد و همهی نسخههای آن را از سطح شهر جمعآوری نمود. سرانجام میرزاده عشقی در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳، در منزل خودش به دست دو تن از عوامل حکومتی هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان باخت.
تحصیلات میرزاده عشقی
میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی است. وی در ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳، در همدان بهدنیا آمد. میرزاده عشقی در سالهای کودکی در مکتبخانههای محلی به تحصیل پرداخت. او پس از سن ۷ سالگی در مدرسههای الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. او پیش از پایان مدرسه در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد.
دوره تحصیلی اولیه میرزاده عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. وی در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آنجا به مرکز بازگشت.
اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) یعنی دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده میرزاده عشقی در همدان به سر میبرد. او در این دوران به همراه چند هزار تن مهاجر ایرانی به سوی استانبول رفت. میرزاده عشقی چند سالی در استانبول بود، به تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت.[۱]
شخصیت میرزاده عشقی
میرزاده عشقی از نظر اخلاقی انسانی خوش مشرب، نیک صفت و به مادیات بی اعتنا بود، زن و فرزندی نداشت و با کمکهای پدری، خانواده، دوستان و آزادیخواهان و البته از درآمد نمایشهای خود روزگار میگذراند. در آخرین کابینه نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا، معروف بهمشیرالدوله، از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب شد ولی نپذیرفت.[۲]
صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار مشهود بود. به عقیدهی بسیاری از مورخان، میرزاده عشقی از مهمترین روشنفکران آغاز دورهی روشنگری پس از مشروطه بود.[۱]
فعالیتهای سیاسی، اجتماعی
میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول، در استانبول نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. پس از آن او به همدان بازگشت. سپس به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد. میرزاده عشقی در این دوران در کنار حزب سوسیالیست و همکاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت. در این مبارزهی سیاسی، قلم این شاعر بیش از همه متوجه وثوقالدوله نخست وزیر وقت بود. سخنرانیهای تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه قرار داد ۱۹۱۹، باعث شد که وثوقالدوله دستور دستگیری وی را صادر و او را روانه زندان کنند. مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی میرزاده عشقی تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت.[۳]
انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامهها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص و اعتراضی برای خود برگزیده بود. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت.[۴]
میرزاده عشقی از ۲۱ سالگی روزنامهنگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامهای را در همدان با نام نامه عشقی راه انداخت. از همان سالها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاستهای وثوقالدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید.
میرزاده عشقی درآغاز با ملکالشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو مینوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملکالشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.[۵]
هنگامی که وثوقالدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومهی اعتراضآمیزی را در نتیجه تأثیر از عقد قرارداد مزبور سرود و خود نیز در مقدمهی آن نوشت:
«با عشق وطن مندرجات ذیل را در اینجا ثبت مینمایم، شاید بعداز من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده، جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب وروز در وحشتم وهر گاه راه می روم، فرض میکنم که روی خاکی قدم بر میدارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب میخورم میدانم این آب… از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله میگفتم. تقریباً قصیدهها، غزلها ومقالهها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچکس پیرامون برای ثبت و حفظ آنها نبود، تقریباً تمام آنها از یاد رفت؛ بی آنکه اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آنها بهخاطرم مانده، بهنام عشق وطن»:[۶]
هرچه من ز اظهار راز دل، تحاشی می کنم | بهر احساسات خود، مشکل تراشی میکنم | |
ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی میکنم | باز طبعم بیشتر، آتش فشانی میکند | |
ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده است | غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است | |
دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده است | بر زوال ملک دارا، نوحه خوانی میکند | |
دست و پای گله با، دست شبانشان بستهاند | خوانی اندر ملک ما، از خون خلق آراستهاند | |
گرگهای آنگلوساکسون، بر آن بنشستهاند | هیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی میکند | |
رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت | باغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت | |
مهیمانان وثوق الدوله! خونخوارند سخت | ای خدا با خون ما، این مهیمانی میکند | |
ای وثوق الدوله! ایران، ملک بابایت نبود! | یک شتر برده است آن و این قطار اندر قطار | |
این چه سری بود؟ رفت آن پای دار، این پایدار | باز هم صد ماشاالله زندگانی میکند | |
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟ | برسر این خلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟ |
به عقیدهی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینهی آن را میپردازد؛ چنانکه سروده است:
تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من
در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من
تا تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم[۷]
روزنامه قرن بیستم
در سال ۱۳۰۲ که نغمه جمهوری ساز شد، میرزاده عشقی در مقالهای بهعنوان جمهوری قلابی رضاخان، بهمخالفت برخاست و در نخستین شماره روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوریخواهان منتشر کرد. مخالفت عشقی با جمهوری قلابی به آنجا رسید که شهربانی وقت دستور توقیف روزنامه را صادر کرد؛ و همهی نسخههای آن را از سطح شهر جمعآوری نمود.[۳]
بهنقل از خود میرزاده عشقی، روزنامه قرن بیستم در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشته است؛ ولی مسلماً شهرت آن مدیون نام خود عشقی بوده است. در واقع آنچه باعث شد عشقی را ترور کنند، داستان منظومی بود با نام جمهورینامه که کنایه زیاد داشت.[۴]
سرانجام با انتشار مجدد روزنامهی قرن بیستم در تیرماه سال ۱۳۰۳، وقتی نخستین شمارهی آن با قطع کوچک در ۸ صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزادهعشقی را صادر کرد؛ و سرتیپ درگاهی رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، آن را طراحی کرد؛ و بهاجرا گذاشت.[۷]
مخالفت عشقی با رضاخان
دشمنی میرزاده عشقی با رضاخان از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز شد. او از مخالفان کودتا و بازگشت دیکتاتوری بود.
هنگامی که رضا خان قزاق که تازه از راه رسیده و دشمن مشروطه بود، با فریب دعوی جمهوریخواهی کرد، میرزاده عشقی به مخالفت با او پرداخت. از دیگر همراهان میرزاده عشقی در آن روزگار، برخی روشنفکران همعصرش از جمله ملکالشعرای بهار، استاد حسین بهزاد، فرخی یزدی و نیما یوشیج، پدر شعر نوین فارسی، بودند.
داستان جمهوریخواهی رضاخان البته فریبی بود که برای چندصباحی حتی برخی روشنفکران آن عصر را هم با خود بُرد؛ اما بهسرعت دستش رو شد و ناگزیر از بازگشت به اصل خویش و قبضه قدرت سلطنتی شد.[۸]
میرزاده عشقی مخالف سرسخت جمهوری رضاخانی بود و آن را جمهوری قلابی یا جمهوری مصنوعی می خواند. در شعرهایش بارها این جمهوری را به استهزا گرفت. میرزاده عشقی در همان سالها همهی آن جمهوری بازیها را سناریوی انگلیسیها می دانست.[۴]
جمهورینامه
در آثار میرزاده عشقی، از شعر تا قصه و نمایشنامه، مطالبات و آرزوهای یک خلق به چشم میخورد. از جمله اشعار معروف عشق جمهورینامه است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهرهی بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.[۷]
دربحبوحه پایان جریان جمهوریخواهی میرزاده عشقی سرودهی مفصلی تحت عنوان جمهورینامه بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه بهطور مخفیانه منتشر شد؛ و در میان مردم دست به دست گشت. این شعر معرف روند شکلگیری غائله جمهوریخواهی و اهداف و مقاصد شومی بود که در پس پردهی توطئه نهفته بود. این اشعار بسیار نغز و صریح که در ۱۵ فروردین ۱۳۰۳ در تهران منتشر شد، در آغاز امر سرایندهی آن آشکارا نبود؛ اما بعدها و پس از ترور میرزاده عشقی، توسط عوامل رضاخان، شناسایی شد که این اشعار توسط عشقی سروده شده است.[۹]
شعر جمهورینامه
از ایران رهنما گشته روانه|برای کارهای محرمانه}}
مسلسل میرسد با سیم و چاپار|ز بلدان و ز اقطار و ز امصار}}
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار
چه ذلتها کشید این ملت زار | دریغ از راه دور و رنج بسیار | |
ترقی اندرین کشور محال است | که در این مملکت قحطالرجال است | |
خرابیاز جنوب و از شمال است | بر این مخلوق آزادی وبال است | |
بباید پرده بگرفتن ز اسرار | که گردد شرح بدبختی پدیدار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
اگر پیدا شود در ملک یک فرد | به مانند رضاخان جوانمرد | |
کنندش دوره فوراً چند ولگرد | به فکر اینکه باید ضایعش کرد | |
بگویند از سر شه تاج بردار | به فرق خویشتن آن تاج بگذار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
نخستین بار، سازیم آفتابی | علامتهای سرخ انقلابی | |
که جمهوری بود حرفی حسابی | چو گشتی تو رئیس انتخابی | |
بباید گفت کاین مرد فداکار | بود خود پادشاهی را سزاوار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
حقیقت بارکالله، چشم بد دور | مبارک باد این جمهوری زور | |
ازین پس گوشها کر چشمها کور | چنین جمهوری بر ضد جمهور | |
ندارد یادکس، در هیچ اعصار | نباشد هیچ در قوطی عطار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
چو جمهوری شود آقای دشتی | علمدارش بود شیطان رشتی | |
تدین آن سفیه کهنه مشتی | نشیند عصرها در توی هشتی | |
کند کور و کچلها را خبردار | ز حلاج و ز رواس و ز مسمار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
صبا، آن بیشعور بدقیافه | نماید . . . جمهوری کلافه | |
زند صد لاف در زیر ملافه | که جمهوری شود دارالخلافه | |
ولیکن بیخبر از لحن بازار | ز علاف و ز بقال و ز نجار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ز عدل الملک بشنو یک حکایت | که آن بالا بلند بی کفایت | |
میانجی گشته بین بول و غایط | کندگاهی تدین را حمایت | |
شود گاهی سلیمان را مددکار | که سازد این دو را با یکدگر یار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ببین آن کهنه الدنگ قلندر | نموده نوحهٔ جمهوری از بر | |
عجب جنسی است این! الله اکبر | گهی عرعر نماید چون خر نر | |
زمانی پاچه گیرد چون سگ هار | ولی غافل زگردنبند و افسار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
گرفته پولهای بینشانه | زده در بصره و بغداد چانه | |
که جمهوری شود این ملک ادبار | نه من گویم خودش کرده است اقرار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
تقلاها نماید اندرین بین | جلنبر زادهٔ شیخ العراقین | |
کند فریادها با شور و با شین | که جمهوری بود برگردنم دین | |
ادا بایست کرد این دین ناچار | بباید جست از دست طدکار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ضیاء الواعظین آن لوس ریقو | کند از بهر جمهوری هیاهو | |
چه جمهوری! عجب دارم من از او | مگر او غافل است از قصد یارو | |
که میخواهد نشیند جای قاجار | همانطوری که کزد آن مرد افشار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
دبیر اعظم، آن رند سیاسی | ز کمپانی نماید حقشناسی | |
زند تیپا به قانون اساسی | به افسونهای نرم دیپلوماسی | |
به سردار سپه گو به اصرار | که جمهوری نباشد کار دشوار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
نمایش میدهد این هفته عارف | به همراهی اعضای معارف | |
شود معلوم با جزئی مصارف | که جمهوری ندارد یک مخالف | |
مدلل میشود با ضرب و با تار | که مشروطه ندارد یک طرفدار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
نمودم من جراید را اداره | شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره | |
قیامت میشود با یک اشاره | دگر معنی ندارد استخاره | |
همین فردا شود غوغا پدیدار | به زورکنفرانس و نطق و اشعار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
به عالم پیش رفته بالاصاله | تمام کارها با قاله قاله | |
به زور نطق و شعر و سرمقاله | بباید کرد جمهوری اماله | |
برین مخلوق بیعقل ولنگار | بدون وحشت از اعیان و تجار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
که مستوفی است شخصی لاابالی | مشیرالدوله مرعوب و خیالی | |
وثوقالدوله جایش هست خالی | بود فیروز هم در فارس والی | |
قوامالسلطنه مطرود سرکار | به غیر از ذات اشرف لیس فیالدار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
بود حاجی معین محتاط و معقول | امین الضرب در عدلیه مشغول | |
علی صراف هم مستغرق پول | فقیه التاجرین هم میخورد گول | |
اهمیت ندارد صنف بازار | ز خراز و ز رزاز و بنکدار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
تدین گفته مجلس هست با من | نماییم اکثریت را معین | |
شود این کار پیش از عید روشن | به جمهوری بگیرم رای قطعاً | |
نه قانون میشود مانع نه افکار | به زور مشت فیصل میدهم کار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
به تعلیم قشون اندر ولایات | مهیا تلگرافات و شکایات | |
ز جمهوری اشارت و کنایات | ز ظلم شاه و دربارش روایات | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
زتبریز و ز قزوین و ز زنجان | زیردستان وکرمانشاه وگیلان | |
بروجرد و عراق و یزد وکرمان | ز شیراز و صفاهان و خراسان | |
ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار | تقاضاها رسد خروار خروار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ز ملاها جوی وحشت نداریم | قشون با ماست ما دهشت نداریم | |
حذر از جنبش ملت نداریم | شب عید است ما فرصت نداریم | |
سلام عید را بایست این بار | بگیرد حضرت اشرف به دربار | |
به تهران نیست یک تن انقلابی | بجز مشروطهخواهان حسابی | |
که از وحشت نگردند آفتابی | اگرکردند قدری بد لعابی | |
بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار | بنام ارتجاعیون و اشرار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
موافق گشته لندن این سخن را | که فوری خواست سرپرسی لرن را | |
بود گر شومیاتسکی سوء ظن را | فرستم پیششان استاد فن را | |
همان مهتر نسیم رند عیار | کریم رشتی آن شیاد طرار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
نباید کرد دیگر هیچ مس مس | بباید رفت فوری توی مجلس | |
اگر حرفی شنیدیم از مدرس | جوابش گفت باید رطب و یابس | |
وگر مقصود خود را کرد تکرار | بپیچیمش به دور حلق دستار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
به قدری این سخنها کارگر شد | که سردار سپه عقلش ز سر شد | |
به جمهوری علاقهمندتر شد | بنای انتشار سیم و زر شد | |
به مبعوثان و مطبوعات و احرار | ز آقای صبا تا شیخ معمار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
نمایان شد تجمعهای فردی | علم در دست، گرم دورهگردی | |
علمها سرخ و زرد و لاجوردی | عیان سرخی و پنهان رنگ زردی | |
به جمهوریت ایران هوادار | ولو گشته میان کوچه بازار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ازین افکار مالیخولیایی | به مجلس اکثریت شد هوایی | |
تدین کرد خیلی بیحیایی | به یک دم بین افرادش جدایی | |
فتاد از یک هجوم نابهنجار | از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
از آن سیلی ولایت پر صدا شد | دکاکین بسته و غوغا بپا شد | |
به روز شنبه مجلس کربلا شد | به دولت روی اهل شهر وا شد | |
که آمد در میان خلق سردار | برای ضرب و شتم و خشم وکشتار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ز جمهوری به ما یک گام ره بود | خدا داند که این سیلی گنه بود | |
که این سیلی زدن خدمت به شه بود | تدین خصم سردار سپه بود | |
رفاقت بد بود با عقرب و مار | خطر دارد چو نادان اوفتد یار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
قشونی خلق را با نیزه راندند | ولی مردم به جای خویش ماندند | |
رضاخان را به جای خود نشاندند | به جای گل بر او آجر پراندند | |
نشاید کرد با افکار پیکار | بباید خواست از مخلوق زنهار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
بپا شد در جماعت شور و شرها | شکستازخلقمسکیندستو سرها | |
رضاخان در قبال این هنرها | شنید از ناظم مجلس تشرها | |
که این کارت چه بود ای مرد غدار | چرا کردی به مجلس اینچنین کار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند | گروهی را سوی نظمیه بردند | |
چهل تن اندرین هنگامه مردند | برای حفظ قانون جان سپردند | |
دو صد تن تاکنون هستند بیمار | به ضرب ته تفنگ و زیر آوار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
رضاخان شد از این حرکت پشیمان | به سعدآباد رفت از شهر تهران | |
از آنجا شد به سوی قم شتابان | حجج بستند با او عهد و پیمان | |
که باشد بعد از این بر خلق غمخوار | ز جمهوری نگوید هیچ گفتار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف | که گردش باز اغوا ناصر سیف | |
به مجلس کرد توهین از سر کیف | ولیکن بیخبر بود از کم و کیف | |
که مجلس نیست با ایشان وفادار | بجز شش هفت تن بیکار و بیعار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | {{{2}}} | |
از او بالمره مجلس بدگمان شد | عقاید جملگی از او رمان شد | |
بسوی رود هن آخر چمان شد | همان چیزی که میدیدم همان شد | |
کشیده شد میان مملکت جار | که از میدان بدر رفته است سردار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
به مجلس قاصدی از راه آمد | که اکنون تلگراف از شاه آمد | |
رضاخان عزل بی اکراه آمد | شه از مجلس عقیدتخواه آمد | |
که قانون اساسی چون شده خوار | دگر کس ملک را باید پرستار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
به تعلیمات مرکز با گزافات | رسید از احمد آقا تلگرافات | |
که سرباز لرستان و مضافات | نمایند از رضاخان دفع آفات | |
قشون غرب گردد زور سیار | سوی مرکز پی تنبیه احرار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
امیر لشکر شرق آن یل راد | یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد | |
به مبعوثان دو روزه مهلتی داد | که آمد جیش تا فراشآباد | |
بباید بر مراد ما شود کار | ولی بر توپ خانی نیست آثار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
وکیلان این تشرها چون شنیدند | ز جای خوبش از وحشت پریدند | |
به تنبانهای خود از ترس ریدند | نود رای موافق آفریدند | |
بر این جمعیت مرعوب گه کار | سلیمان بن محسن شد علمدار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار | ||
ولیکن چارده مرد مصمم | نترسیدند از توپ دمادم | |
به آزادی ببسته عهد محکم | اقلیت از ایشان شد فراهم | |
وطنخواهی از ایشان گشت پادار | رضاخان را زبون کردند ازین کار | |
دریغ از راه دور و رنج بسیار |
این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانهتر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد.
حامیان رضاخان و پهلوی، مخالفان خود را یا به اسلامگرایی متهم میکردند یا به کمونیسم یا به تجزیهطلبی. میرزاده عشقی هیچیک از این سه نبود. در همین شعر پرچمهای سرخ را به سخره میگیرد پس نمیتواند کمونیست باشد. اشعارش در تقبیح حجاب و تقبیح روحانیت حامی قدرت، معروف است و نمیتواند اسلامگرا باشد. به قومیت خاصی هم منسوب نیست و اشعارش و نوشتههایش همه فارسی است و مدرکی دال بر تجزیه طلب بودن وی وجود ندارد.[۹]
هنگامی که وثوقالدوله قرارداد ایران و انگلیس را بهوسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومهی اعتراضآمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. وثوقالدوله او را بهدنبال این اعتراضها و چامهسراییها در تابستان ۱۲۹۸، بههمراه جمعی از مخالفان به زندان انداخت. آنگاه عشقی در سوز عشق وطن چنین سرود:
خاک وطن
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم | خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟ | |
آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم | برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم | |
مرد آن بود که این کُلهاش، بر سر است و من | نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم | |
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت | تسلیم هرزهگرد قضا و قدر کنم | |
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را | وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم | |
جاییست آروزی من، ار من به آن رسم | از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم | |
هر آنچه میکنی بکن ای دشمن قوی! | من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم | |
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک | وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم | |
معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من! | ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم | |
عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود | مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم | |
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم | با شیر اندرون شد و با جان به در کنم |
آخوندهای درباری و دینفروش نیز از میرزاده عشقی کینهها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:
من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک
{{ب|زاهد برو، معـاملـه ما نمیشود
مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است
او را دگر به بادیه مأوا نمیشود.[۷]
در آغاز زمزمهی جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه قرن بیستم را با قطع کوچک در ۸ صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت.[۱]
ترور میرزاده عشقی
میرزاده عشقی آخرین شماره روزنامه قرن بیستم در تیرماه سال ۱۳۰۳، منتشرکرد. در آن شماره کاریکاتورهایی بود که رضاخان را دستنشانده انگلیسها نشان میداد. شهربانی بلافاصله روزنامه را توقیف کرد؛ و خود عشقی نیز بامداد روز ۱۲ تیر همان سال در سن ۳۱ سالگی توسط ۳ نفر از عوامل اداره تامینات شهربانی رضاخان و با شلیک گلوله درحیاط منزلش در سهراهی سپهسالار بهقتل رسید. آن ۳نفر از عوامل محمد درگاهی، معروف به محمد چاقو رئیس شهربانی رضاخان بودند. اسم یکی از قاتلان ابوالقاسم کهن و نفر شلیککننده حبیب همدانی نام داشت. قاتل دستگیرشده، به قضاییه رضاخانی سپرده شد اما پس از ۲سال، بیگناه اعلام و آزاد گردید. رئیس دادگاه، قاضی صدرالاشراف بازجوی بدنام جنایت باغشاه بود که در خون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و یاران مشروطهخواه او در آغاز استبداد محمدعلیشاهی و جنایتهای لیاخف روسی دست داشت. کلنل لیاخف، فرمانده روسی نیروی قزاق رضاخان بود که مجلس مشروطه را به توپ بست و آن را تعطیل کرد.[۸]
دو روز پیش از ترور میرزاده عشقی، یکی از دوستانش بهنام میرمحسن خان، به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تأمینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.[۲]
میرزاده عشقی چند روز پیش از قتلش، به دوستی گفته بود که دلم میخواهد زنده بمانم و برای آزادی ایران هرقدر میتوانم بکوشم… من که از این زندگی سیر شدهام، اگر خوشحالم زندهام، برای این است که برای وطنم، فرزندی لایق و فداکار باشم وتا آنجا که میسر است برای نجات کشورم کار کنم.
دو سه شبی بود که ۲ نفر ناشناس پیرامون منزل میرزاده عشقی کشیک میکشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نمیرفت. کسی را هم نزد خود نمیپذیرفت. اما آن دو نفر ناشناس، پیوسته مرافب بودند که عشقی را تنها گیر بیاورند و سراغش بروند. آن شب را که شب دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ بود، میرزاده عشقی ناراحت به سر برد. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دستهایش را میشست. پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. ناگهان در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه میرزاده عشقی شدند. عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند. عشقی خندان تعارف کرد و میخواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد؛ و در حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد؛ و بیدرنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد کشید و خود را به کوچه رساند. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها با صدای تیر و فریاد عشقی، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و محمد هرسینی قاتل را دستگیر کردند. اسم قاتل ابوالقاسم و از مهاجرین قفقاز بود. میرزاده عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند. در تختخوابی افتاده ولحافی رویش کشیده بودند. رنگش به کلی پریده بود وعرق مرگ بر چهرهاش نشسته بود. تنش سرد شده واز سرما به خود میپیچید. او شکنجه و درد شدیدی میکشید. ناله می کرد وداد می زد که یا مرا از اینجا بیرون ببرید و یا یک گلولهی دیگر به من بزنید وآسودهام بکنید. گلولهی سربی در طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود؛ و خون زیادی میآمد. پس از ۴ ساعت درد و شکنجه، عشقی جوان چشم از جهان فروبست. پیراهن خونینش را روی جنازهاش گذاشته و تابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود. دانشمندان، دانش آموزان، کاسبکارها واهالی محل، طوق وعلم بلند کرده وجنازهی میرزاده عشقی را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته وحرکت کردند. هر کس جنازه را میدید میگریست و میگفت: تهران چنین سوگواری را یکبار دیگر نخواهد دید.[۱۰]
میرزاده عشقی که به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه ترور شد. مرگ او از آن زمان تاکنون به یکی از نمادهای آزادی بیان در دوره های مختلف تبدیل شده است.[۴]
پس از ترور میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار طی نطق پیش از دستور خود در مجلس، بهشدت به دولت وقت به واسطه تعلل در دستگیری عاملان ترور عشقی حمله کرد؛ و خواهان مجازات آنان شد. همچنین، سید حسن مدرس، رهبر فراکسیون اقلیت مجلس، تدارک مفصلی برای تشییع جنازه میرزاده عشقی داد و مجلس ختمی برای وی در مسجد سپهسالار برگزار کرد.[۵]
میرزاده عشقی مرگ نا بههنگام خود را پیشبینی کرده ودر منظومه عشق وطن چنین سروده است:
من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم[۶]
خواب عشقی دربارهی قتلش
مابین آقای رحیمزاده صفوی و ملک الشعراء بهار و میرزاده عشقی که هر سه از کارکنان اقلیت بودند، ترتیبی برقرار شده بود که هفتهای دو روز در منزل رحیمزاده صفوی، گرد آمده و از ظهر تا شب وقت خود را به مذاکرات ادبی وتهیه مطالب برای روزنامه قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود می گذرانیدند. یک روز شنبه از هفتهای که روز سهشنبهی آن روز میبایست میرزاده عشقی بهقتل رسد، پس از صرف ناهار رحیم زاده صفوی یکی از سه کتاب فلاماریون که مربوط بهمرگ بود را باز کرده برای رفقا به فارسی نقل مینمود، در آن هنگام دوسه روز از انتشار آخرین شماره روزنامهی مشهور قرن بیستم گذشته بود، همان شماره مشهوری که حاوی شدیدترین حملات به دیکتاتور وقت و اطرافیان او بود. تهدیدهای متواتر به میرزاده عشقی می رسید و کار به جایی رسیده بود که عشقی قیافهی مهیب مرگ را پیش چشم خود مجسم مییاف. در آن روز و آن ساعت که اتفاقاً به قصههای آن کتاب در موضوع خواب ومرگ گوش می داد، ناگهان از جای پریده و خطاب به رحیمزاده صفوی نموده و میگوید: حاشا که شما در این زمینهها مطالعه میکنید، خواهشمندم یک دقیقه هم به خواب من که دیشب دیدهام توجه نمائید:
«خواب دیدم که در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم (قلمستان زرگنده گردشگاه اهل تفریح وتفرج مرکز بود)، در حین گردش دختری فرنگی مثل آن که با من سابقه آشنایی داشت نزدیک آمده بنای گله گزاری وبالاخره تشدد وتغیر را گذاشت وطپانچهای که در دست داشت شش گلوله به طرف من خالی نمود. براثر صدای تیرها افراد پلیس ریختند و مرا دستگیر کرده در درشکه نشاندند که به نظمیه ببرند. در بین راه من هر چه فریاد میکردم که آخر مرا کجا میبرید شما باید ضارب را دستگیر کنید نه مرا، به حرفم گوش نمیدادند تا مرا به نظمیه بردند ودر آنجا مرا به اتاقی شبیه زیر زمین کشانیده حبس کردند. آن اتاق فقط یک روزنه داشت که از آن روشنایی به درون می تابید. من با حال وحشتی که داشتم چشم را به آن روزنه دوخته بودم ناگهان دیدم شروع به خاک ریزی شد وتدریجاً آن روزنه، گرفته شد ومن احساس کردم که آنجا قیر من است…»
وقتی که میرزاده عشقی این خواب را تعریف می کرد قیافه بیم زده و وحشتناکی داشت و رفقای او برای روحیه دادن وی، به مزاح وشوخی می پردازند؛ اما رحیمزاده صفوی میگوید که حال میرزاده عشقی و قیافه و لهجه او در آن موقع طوری بود که در قلب من اثر بیم و وحشت را منعکس میساخت.
این خواب را رحیم زاده صفوی در روزنامه شهاب همان هفته و ملکالشعراء در روزنامه قانون هفتگی طی مرثیه نامهای که برای میرزاده عشقی نوشتهاند حکایت کردهاند.[۱۱]
تشییع جنازه عشقی
در همان روزی که میرزاده عشقی ترور، ساعت ۳ بعدازظهر گروهی از نمایندگان اقلیت و مدیران جراید اقلیت در بیمارستان نظمیه برسر پیکر عشقی حاضر شدند. مردم نیز کمکم در حال تجمع بود. عباس خلیلی، مدیر روزنامه اقدام، نطق غرائی کرد و تمام حاضرین گریستند. پس از نطق خلیلی، جسد میرزاده عشقی را در درشکهای گذاشته و به طرف منزل عشقی حرکت کردند. تعداد زیادی درشکه و اتومبیل از عقب جسد بهحرکت درآمدند. فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان نیز از مشایعت کنندگان بود. همین که درشکهی فرخی یزدی به سر چهارراه مخبرالدوله رسید، به رفیق خود می گوید ماده تاریخ خوبی پیدا کردم وآن عشقی قرن بیستم است. هنوز به چهارراه سید علی نرسیده بودند که فرخی یزدی قطعهی معروف ماده تاریخ عشقی را به این شکل ساخت:
دیو مهیب خود سری چون ز غضب گرفت دم
امنیت از محیط ما رخت به بست وگشت گم
حربه وحشت و ترور گشت چو میرزاده را
سال شهادتش بخوان عشقی قرن بیستم
جسد میرزاده عشقی را به منزلش آوردند و در آنجا شسته وکفن کردند؛ و شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاشتند که روز بعد تشییع کنند. شب در مسجد سپهسالار جمعیت زیادی ماند، زیرا فهمیده بودند که شهربانی میخواهد شبانه جسد عشقی را برده و محرمانه دفن نماید ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود. اما درباریان و اقلیت میخواستند که از تشییع جنازه عشقی استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند. سید حسن مدرس و دسته اقلیت، همان روز اعلانی در شهر منتشر کردند که فردا هر کس میخواهد از جنازه یک سید غریب ومظلوم تشییع نماید صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعیت بیمانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد. جنازه میرزاده عشقی را حرکت داده و تشییع فوقالعاده پُر ازدحامی که تاکنون نطیر آن دیده نشده بود به عمل آمد. پیراهن خونین عشقی را نیز روی عماری گذاشته بودند. از تمام محلات شهر دستهی جمعیت به مشایعت کنندگان میپیوست. گفته میشود که حدود ۳۰ هزار نفر در تشییع جنازه میرزاده عشقی شرکت کرده بودند و با همان هئیت، جنازه به قبرستان ابن بابویه برده و در شمال غربی آن مدفون ساختند.[۱۲]
این شعر معروف بر کنار سنگ قبر میرزاده عشقی حک شده است:
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی، ای وطن ای عشق پاک من
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم[۲]
آثار میرزاده عشقی
از اشعار معروف میرزاده عشقی میتوان به نوروزینامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز اشاره کرد.[۱]
اشعار میرزاده عشقی سراسر پُر است از اعتراضات در برابر بیدادگری اجتماعی.
منظومه نوروزی نامه میرزاده عشقی، یکی از قدیمیترین آثار اوست که ۱۵ روز پیش از فرا رسیدن بهار به نام هدیه نوروزی در سال ۱۲۹۷ در استانبول سروده است.[۳]
میرزاده عشقی چند سال آخر عمرش که در تهران بود، قطعه کفن سیاه را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر و محصولش، تاریخچهی تئوری انقلاب مشروطیت و دورهای که شاعر میزیست است.[۱]
میرزاده عشقی همچنین از جمله پیشگامان شعر نو شناخته میشود؛ و از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مقوله شعر نو توجه نمود؛ و پیش از نیما یوشیج، اشعاری به سبک نو سرود. نخستین آثار نیما یوشیج برای اولین بار در روزنامه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ شد.[۵]
منظومه تابلوی ایدئال میرزاده عشقی در میان اشعار رئال فارسی جایگاه ویژهای دارد. سبک نقلی و روایی او در این منظومه کمتر نظیری دارد.[۴]
نمایشنامهها
میرزاده عشقی در مسیر عبور از بغداد و موصل بهسوی استانبول، با دیدن خرابههای مدائن اپرای رستاخیز شهریاران ایران را در استانبول نوشت. در آنجا با نمایشهای موزیکال آشنا شد و ایدهی نمایشنامه نویسی در سرش افتاد.[۷]
میرزاده عشقی هفت نمایشنامه نوشت که بهترتیب عبارتند از:
داستان بیچاره زاده (جمشید ناکام) – سال ۱۲۹۳
کفن سیاه – سال ۱۲۹۴
رستاخیز سلاطین ایران –سال ۱۲۹۴
حلوا الفقرا –سال ۱۳۰۰
بچه گدا و دکتر نیکوکار- سال ۱۳۰۰
تئاتر درموضوع میتینگ – سال ۱۳۰۱
ایدئال پیرمرد دهگانی (سه تابلو مریم) – سال ۱۳۰۲[۵]
ریشههای باستانی در اشعار عشقی
مشروطه خواهی و پیروزی انقلاب مشروطه، نقطه عطفی و سرفصلی در تاریخ ایران است. در این دوره محور پیشرفت و ترقی جامعه ایران در زمینهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دچار دگرگونیهای چشمگیری شد. این جریان در اندیشه و آثار اهل قلم و شاعران هم انعکاس یافت. در این دوره، ادبیات و شعر با نگاه به افتخارات تاریخی ایرانیان در خدمت آرمانهای مشروطهخواهی قرار گرفت. میرزاده عشقی از مهم ترین شاعران و روشنفکران دورهی مشروطیت است که با نگاه به تاریخ کهن ایرانیان درصدد ایجاد انگیزه و آگاهی در میان توده مردم برآمد. میرزاده عشقی، شاعر و روزنامهنگار وطنپرست تا دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳، که عمر کوتاهش هدف گلوله مأموران نظمیه رضاخان قرار گرفت؛ همواره پیشرفت و ترقیخواهی را با تکیه برعناصر و شالودههای فرهنگ ایرانی ترویج داد.[۱۳]
میرزاده عشقی از نگاه شاعران و نویسندگان
پژوهشگران و محققان در رابطه با هویت ملی در دیوان میرزاده عشقی تحقیقاتی چند انجام دادهاند. ماشاالله آجودانی در اثر خود بهنام یا مرگ یا تجدد، به ناسیونالیسم و نوآوریهای ادبی در اشعار میرزاده عشقی پرداخته است. یحیی آرین پور و شفیعی کدکنی نیز به شرح حال، اشعار وطنی، نوآوریهای ادبی و سرودههای ملی و میهنی میرزاده عشقی پرداخته اند. محمدعلی سپانلو در کتاب چهار شاعر آزادی، اشعار ملی و میهنی میرزاده عشقی را مورد توجه قرار داده است.[۱۳]
ولادیمیر نابوکف گفته است: بهترین بخش زندگینامهی میرزاده عشقی، نه داستان ماجراهایی که براو گذشت، بلکه شرح تحول سبک کار اوست.
ملکالشعراء بهار دربارهی میرزاده عشقی میگوید:
«میرزاده عشقی یک پارچه قریحه بود، عشقی در شاعری به قدری توانا بود که اگر داس بیرحم باغبان، آن نونهال فضایل را درو نکرده بود، یادگارهای زیادی از گلهای ادب و شکوفههای باطراوت طبع و قریحهی شاعرانهاش برای ملت ایران بلکه برای دنیا باقی می گذاشت. همان اندازه از آثار ادبی که از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده است برای نشانهی بزرگواری و علو طبع او کافیست.»[۱۴]
ملکالشعرای بهار که در ۴ ماه آخر عمر میرزاده عشقی، با او نزدیک شده بود، پس از مرگ او این شعر را سرود:
وه که عشقی در صباح زندگی
از خدنگ دشمن شبرو بمرد
پرتوی بود از فروغ آرزو
آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد[۱۵]
محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است:
عشقی که درد عشق وطن بود درد او | او بود مرد عشق که کس نیست مرد او | |
چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم | بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او | |
بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز | پروانه تخیل آفاق گرد او | |
او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت | از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او | |
آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت | بردی نمی کنند حریفان نرد او | |
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق | عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او | |
در عاشقی رسید بجایی که هرچه من | چون باد تاختم نرسیدم به گرد او | |
از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ | این کارمزد کشور و آن کارکرد او | |
آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه | با خون سرخ رنگ شود روی زرد او | |
درمان خود به دادن جان دید شهریار | عشقی که درد عشق وطن بود درد او |
سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی
میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام دزد پاتختی چنین سروده است:
هزار بار مرا مرگ به از این سختی است | برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است | |
گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم | زدست این همه جان کندن، این چه جانسختی است | |
رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم | برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است | |
رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است | که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است | |
رجال صالح ما، این رجال خنثای اند | که از رجال دگر، امتیازشان لختی است | |
زنان کشور ما زندهاند و در کفن اند | که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است | |
بمیر عشقی ار آسایش آرزو داری | که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است |
عید خون
میرزاده عشقی در دورانی زیست که شرایط کشور همواره در تلاطم بود. او نیز شاعری بود با طبع احساساتی که درباره جامعه و وطنش شعر میسرود. به خاطر افکار انقلابیاش از انتقام دم می زد، حتی عنوان یکی از مقالات خود را عید خون گذاشت.[۴]
میرزاده عشقی درد جامعه را میشناسد؛ و توصیه میکند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هموطنان خود بلکه به همهی مردم جهان میکند:
ای بشر مظهر شرافت شو | نی ز سر تا بهپا قباحت باش | |
مرضی مانع شرافت توست | در پی رفع این نقاهت باش | |
وین تعدی است بر حقوق بشر | از پی رفع این جراحت باش | |
عید خون گیر پنج روز از سال | سیصد و شصت روز راحت باش |
میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی میبیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم میبیند و میسراید:
مرا عزاست نه عید! این چه عید قربان است؟
که گوسفند وطن زیر تیغ خصمان است
مرا به جامهی عیدی مبین، دلم خون است
د رون عزاست و برون چراغان است
میرزاده عشقی، تنها راه نجات تودههای مردم را از تیره بختی، انقلاب میداند و در شعری تحت عنوان ضرورت انقلاب، درخت آزادی را نیز با خون خود و هم میهنانش آبیاری میکند:
این ملک، یک انقلاب میخواهد و بس
خونریزی بیحساب میخواهد وبس
امروز دگر درخت آزادی ما
از خون من و تو آب میخواهد و بس
عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمیداند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا میکند و میگوید:
«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاقهای محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمیدانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت میخواست ما را در مدرسه برای انقلاب آیندهی این سرزمین بپروراند»
میرزاده عشقی حتی ملکالشعرای بهار را در مقالهاش مورد نیش قلمش قرار میدهد؛ و ضمن تأیید روزنامهی انقلابی نو بهار که ملکالشعرای بهار منتشر میکرد، میگوید:
«باید یقین داشت که نویسندهی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»[۱۵]
میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آندوران را فریاد می کند. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداقهایی فراوانی در جامعهی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است:
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟ | هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت | صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس | بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چهها شد؟ | ایندوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زینکار که کردی | ریدی بهسر هر چه که عمامه بهسر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
من دشمن دین نیستم اینگونه نبینم. من حامی دینم | دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد | گویم ز چه عمامه بهسر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟ | |
عمامه بهسر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است | آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
آن مردکه خر که وکیل است به تهران، اینگونه و اینسان | یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات | خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت | افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست | آنکس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
میگفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم | راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان | گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر | گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟ | |
گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران | سرتا بهسرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر | زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
تا اینکه در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا | دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی | از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی | این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست | ایکاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی | از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |
این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند | محکمتر و معظمتر و آتشکدهتر بود. دیدی چه خبر بود؟ |
میرزاده عشقی و حقوق زنان
میرزاده عشفی علاوه بر سیاست و فعالیتهای اجتماعی، از روشنفکران پیشتازی بود که در عرصهی حقوق زنان هم به همان اندازهی ابتکارش در عرصه شعر، تلاش میکرد. در حالیکه نفس موسیقی در دنیای بازمانده از مناسبات کهن فئودالی هنوز ناپسند مینمود؛ میرزاده عشقی برای راهاندازی کنسرت، تئاتر و اُپرا و احقاق حقوق برابر زنان، همواره تلاش میکرد.[۸]
میرزاده عشقی از برجستهترین روشنفکران عصر مشروطه بهشمار میرود که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی زنان و حضور آنان در جامعه دفاع میکرد. (سایت به اندیشان)
عشقی قطعه کفن سیاه را در دفاع از مظلومیت زنان و تجسم روزگار سیاه آنان با مسمط ایدئال مرد دهقان سروده است.[۲]
عشقی در دربارهی حجاب و آزادی و حقوق زنان و ظلم و ستم مضاعفی که بر آنها رفته، چنین سروده است:
آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب
رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب
از حجاب است که این قوم خرابند خراب
این خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
در حجاب است سخن گرچه بود ردّ حجاب
تو سزد فخر کنی بر دگران بدهی درس
عیب باشد که تو را از دگران باشد ترس
شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده
زن چه کرده است که از بنده بود شرمنده
چیست این چادر و روبندهی نازیبنده
گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده
مرده باد آن که زنان زنده بگور افکنده
این سخن مذهب هرکس باشد
چادر و پیچه دگر بس باشد
با من از یک دو سه گوینده هم آواز شود
کمکم این زمزمه در جامعه آغاز شود
از همین زمزمهها روی زنان باز شود
لذت از زندگی جامعه احراز شود
عزّت و فتح به این جامعه دمساز شود
ور نه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملّت ایران مرده [۱۸]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ زندگینامه میرزاده عشقی - پایگاه خبری شاعر
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ شعر روی سنگ قبر میرزاده عشقی - خبرگزاری دانشجو
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت مردان پارس
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟ - سایت برترینها
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ یادی از میرزاده عشقی - سایت بهاندیشان
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ شهادت میرزاده عشقی - سایت ایران افشاگر
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ میرزاده عشقی و رضا خان - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ جمهورینامه میرزاده عشقی - سایت ویرگول
- ↑ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت موفقها
- ↑ تاریخ بیست ساله ایران، جلد سوم، صفحه ۷۰ - تألیف: حسین مکی
- ↑ ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، صفحه ۶۷۲
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت سیمرغ
- ↑ میرزاده عشقی از زبان ملکالشعرای بهار - سایت زبان ادبی
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی
- ↑ غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار
- ↑ مجلس چهارم - سیاست نامه
- ↑ حجاب زنان - کلیات میرزاده عشقی