۹٬۹۳۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
یکی از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین میگوید:<blockquote>«اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال میشدند. او نقطه اتکاء کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند. بههمین دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه صدا زده و تهدید کرده بودند که نباید با کسی صحبت کند. در لحظهی ورودش ۴۰۰ ضربه شلاق خورده بود و همیشه از کسانی بود که تنبیه و بهسلول انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال ۱۳۶۲ بود، یادم میاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود، بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم! که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد و بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم، آهسته گفت: بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره بهمسعود رجوی) جونش سلامت؛ و دستی تکان داد و رفت. آنشب هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رساندیم»<ref name=":1">[https://www.iran-efshagari.com/%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D9%88%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C-2/ شهید شعلهور آزادی، صدیقه مجاوری - سایت ایران افشاگر]</ref></blockquote>صدیقه مجاوری خود گفته است: | یکی از همبندیهای صدیقه مجاوری در زندان اوین میگوید:<blockquote>«اولین بار او را در بند ۲۴۶ پایین اوین دیدم ضعیف و مریضحال و در عین حال شاد و سرزنده بهنظر میرسید. همیشه بهعنوان کسی که بهبقیه روحیه میداد، شناخته میشد. اغلب تعدادی دورش جمع بودند و بهصحبتهای او از تجربیاتش در بازجویی و مقاومتهای بیرون از زندان گوش میدادند. از حرفهایش همه روحیه میگرفتند و سرحال میشدند. او نقطه اتکاء کسانی بود که زیر بازجویی بهسر میبردند. بههمین دلیل دژخیمان کینه خاصی از او بهدل داشتند و چندین بار او را بهشعبه صدا زده و تهدید کرده بودند که نباید با کسی صحبت کند. در لحظهی ورودش ۴۰۰ ضربه شلاق خورده بود و همیشه از کسانی بود که تنبیه و بهسلول انفرادی منتقل میشد. روزهای ماه رمضان سال ۱۳۶۲ بود، یادم میاد که تازه افطار کرده بودیم. یکی از دختران معاویه از بلندگوی بند اعلام کرد همه بهسلولهای خود بروند و کسی حق خروج ندارد و بهاین ترتیب جو رعب و وحشت را در بند حاکم کردند. یکی یکی در سلولها را باز کرده و اسامی افراد مورد نظر را اعلام میکردند. سپس آنها را بدون آنکه فرصت خداحافظی باقی بگذارند از بند بیرون میکشیدند. دلم در تبوتاب بود، بهسلول ما که رسیدند اسم صدیقه را خواندند. او وسایلش را جمع کرد ولی مثل همیشه سرحال بود و درحالیکه خنده از لبانش دور نمیشد، گفت: یعنی خداحافظی هم نکنیم! که دژخیم پاسخ داد نخیر، نکنید. صدیقه پوزخندی زد و بعد رو بهما که با قیافههای نگران او را بدرقه میکردیم، آهسته گفت: بابا مگه از اینها انتظاری غیر از این دارید اون اصلیه (اشاره بهمسعود رجوی) جونش سلامت؛ و دستی تکان داد و رفت. آنشب هیچکدام خواب بهچشممان نیامد، بغض گلویمان را گرفته بود و نگران سلامتیاش بودیم ولی با گفتن خاطرات او شب را بهصبح رساندیم»<ref name=":1">[https://www.iran-efshagari.com/%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B4%D8%B9%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D9%88%D8%B1-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C-2/ شهید شعلهور آزادی، صدیقه مجاوری - سایت ایران افشاگر]</ref></blockquote>صدیقه مجاوری خود گفته است: | ||
[[پرونده:مجاوری3.JPG|بندانگشتی|صدیقه مجاوری و فرزندش]] | [[پرونده:مجاوری3.JPG|بندانگشتی|صدیقه مجاوری و فرزندش]] | ||
<blockquote>«با شرکت در کلاسهای تبیین جهان و مطالعه نشریات و اطلاعیههای سازمان و همچنین از برخورد با بچههای هواداران سازمان، بهویژه با مجاهد شهید طاهره اسکندر نژاد، از آرمان توحیدی و موضعگیریهای سازمان و جامعهی بیطبقهی توحیدی آشنایی پیدا کردم. این همان گمشدهای بود که ازاعماق وجودم به دنبالش بودم. از اسفند سال ۱۳۵۸، همزمان با انتخابات مجلس فعالیت | <blockquote>«با شرکت در کلاسهای تبیین جهان و مطالعه نشریات و اطلاعیههای سازمان و همچنین از برخورد با بچههای هواداران سازمان، بهویژه با مجاهد شهید طاهره اسکندر نژاد، از آرمان توحیدی و موضعگیریهای سازمان و جامعهی بیطبقهی توحیدی آشنایی پیدا کردم. این همان گمشدهای بود که ازاعماق وجودم به دنبالش بودم. از اسفند سال ۱۳۵۸، همزمان با انتخابات مجلس فعالیت حرفهای خود در رابطه با سازمان را شروع کردم. در اسفند ۱۳۶۰، در تهران دستگیر شدم. فروردین ۱۳۶۱، در زندان اوین دادگاهی شدم. ۲۱فروردین ۱۳۶۲، دوازده سال حکم گرفتم. در شهریور ۱۳۶۴، به زندان ساری منتقل شدم. بنابر نظریهی پزشکان مبنی بر لاعلاج بودن بیماریام ۷ سال حکمم تعلیقی شد؛ و بهشرط این که هر ۱۵ روز یکبار جهت بازجویی و پاسخگویی به سؤالات، به سپاه … مراجعه کنم. در مهرماه سال ۱۳۶۵، آزاد شدم.»<ref name=":3">سیمای آزادی</ref> </blockquote>اما صدیقه مجاوری بهجای معرفی به [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]]، خود را به منطقه مرزی رساند و مجدداً به مجاهدین وصل شد و به ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست. وی با طی کردن سریع مراحل آموزش، یکی از فرماندهان توپخانه [[ارتش آزادیبخش ملی ایران]] شد.<ref name=":3" /> | ||
=== از زبان یکی از همبندیها === | === از زبان یکی از همبندیها === |
ویرایش