۹٬۹۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
[[پرونده:شلاق زدن به کف پا.jpg|جایگزین=شلاق زدن به کف پا از شکنجههای رایج|بندانگشتی|شلاق زدن به کف پا از شکنجههای رایج]] | [[پرونده:شلاق زدن به کف پا.jpg|جایگزین=شلاق زدن به کف پا از شکنجههای رایج|بندانگشتی|شلاق زدن به کف پا از شکنجههای رایج]] | ||
=== | === دردناکترین شکنجه === | ||
از نظر خود شکنجهگران مهمترین و دردناکترین انواع شکنجهها همان شلاق زدن به کف پاست .معمولا از ترکه های نازک درختانی مانند بید، انار و گلابی یا ترکه های بافته شده از ساقه های گندم و جو و کتان و لیف خرما و کنف و نخ های بافته به هم از لیف و کتان و ابریشم و چرم و پوست تا سیم های نازک مسی و سربی تا کابل برق چند لایه و تاب داده یا افشان استفاده میشد. برای دردناکتر شدن، سر شلاق ها را سرب می بستند که در اثر برخورد با کمر زخمهای عمیقی ایجاد کند. | از نظر خود شکنجهگران مهمترین و دردناکترین انواع شکنجهها همان شلاق زدن به کف پاست .معمولا از ترکه های نازک درختانی مانند بید، انار و گلابی یا ترکه های بافته شده از ساقه های گندم و جو و کتان و لیف خرما و کنف و نخ های بافته به هم از لیف و کتان و ابریشم و چرم و پوست تا سیم های نازک مسی و سربی تا کابل برق چند لایه و تاب داده یا افشان استفاده میشد. برای دردناکتر شدن، سر شلاق ها را سرب می بستند که در اثر برخورد با کمر زخمهای عمیقی ایجاد کند. | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
زندانبانان با این عمل در واقع سه هدف را دنبال میکنند. شکستن روحیه افراد از جهت روانی، دیگری از نظر فیزیکی و جسمی و سوم نیز ارضا حیوانی خودشان. این عمل در مورد زنان هم از طریق طبیعی و هم از طرق دیگر صورت میگیرد. اما برای مردان از طریق غیرطبیعی و گاه نیز با استفاده از اشیای مصنوعی مثل انواع بطریهای نوشابه و باتون صورت میگیرد که گاه شدت آن به قدری است که بعد از آن شخص توانایی بچهدار شدن را از دست میدهد. در سال ۱۳۸۲ دانشجویی که طی تظاهرات ۱۸ تیر دستگیر شده بود به خاطر اعمال متعدد تجاوز جنسی تعادل روحی خود را از دست داد که بعد از آزادی از زندان خود را به داخل رودخانه درکه پرتاب کرد و جان سپرد. | زندانبانان با این عمل در واقع سه هدف را دنبال میکنند. شکستن روحیه افراد از جهت روانی، دیگری از نظر فیزیکی و جسمی و سوم نیز ارضا حیوانی خودشان. این عمل در مورد زنان هم از طریق طبیعی و هم از طرق دیگر صورت میگیرد. اما برای مردان از طریق غیرطبیعی و گاه نیز با استفاده از اشیای مصنوعی مثل انواع بطریهای نوشابه و باتون صورت میگیرد که گاه شدت آن به قدری است که بعد از آن شخص توانایی بچهدار شدن را از دست میدهد. در سال ۱۳۸۲ دانشجویی که طی تظاهرات ۱۸ تیر دستگیر شده بود به خاطر اعمال متعدد تجاوز جنسی تعادل روحی خود را از دست داد که بعد از آزادی از زندان خود را به داخل رودخانه درکه پرتاب کرد و جان سپرد. | ||
۱۰ آپولو | ۱۰ آپولو : شکنجه مدرنی که در گذشته بسیار مرسوم بود و در اوایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیز همچنان به کار گرفته شد، آپولو است. اگر زندانی در هنگام شکنجه فریاد بزند، این فریاد اثر زیادی در مقاومت او دارد، به خاطر این که تمام راههای مقاومت بر او بسته شود، زندانبان اقدام به استفاده از آپولو میکند. | ||
آپولو عبارت است از وسیلهای مانند کلاهخود که از نوک سر تا چانه را در برمیگیرد. وقتی آپولو بر سر گذارده میشود، نقاط حساس صورت و سر مثل نرمه های گوش، انتهای پلکهای چشم و پرههای بینی با آن در تماس خواهند بود. این وسیله انرژی صوتی را به انرژی الکتریکی تبدیل میکند. به همین خاطر فریاد زندانی در این مواقع باعث ایجاد شوکهای شدید الکتریکی میگردد که درد آن در قسمت صورت بسیار زیاد است. | آپولو عبارت است از وسیلهای مانند کلاهخود که از نوک سر تا چانه را در برمیگیرد. وقتی آپولو بر سر گذارده میشود، نقاط حساس صورت و سر مثل نرمه های گوش، انتهای پلکهای چشم و پرههای بینی با آن در تماس خواهند بود. این وسیله انرژی صوتی را به انرژی الکتریکی تبدیل میکند. به همین خاطر فریاد زندانی در این مواقع باعث ایجاد شوکهای شدید الکتریکی میگردد که درد آن در قسمت صورت بسیار زیاد است. | ||
خط ۲۳۰: | خط ۲۳۰: | ||
'''۹. وادار کردن زندانیها به دیدن یا شنیدن افراد در حال شکنجه''': نوع دیگری از شکنجه دیدن یا گوش دادن به ضجههای افراد در زیر شکنجه یا وادار به دیدن اعدام دیگر زندانیهاست. هدف زندانبانان از این کار تضعیف روحیه و ترساندن زندانیان است تا در نهایت از نظر روحی خدشهپذیر شوند. بردن به جوخهی اعدام در سال ۶۰ به وفور از جانب لاجوردی مورد استفاده قرار میگرفت. یکی از سختترین این مناظر وادار کردن زندانیان به مشاهدهی جان کندن زندانیان زنی است که محکوم به مرگ میشوند. به ایشان پس از بارها تجاوز، حکم اعدام با شلیک گلولهی پلاستیکی در رحم آنها به اجرا درمیآمد . در این حالت قربانی با درد و رنج وحشتناکی در عرض چند ساعت، بسته به مقاومت بدنیاش جان میدهد. اما پیچ و خمی که زندانی از درد کشندهای به بدن خود میدهد و ضجه و نالههایی که میکند بیشک اثر خردکنندهای بر روی زندانیانی دارد که مجبور به تماشای این صحنه هستند. | '''۹. وادار کردن زندانیها به دیدن یا شنیدن افراد در حال شکنجه''': نوع دیگری از شکنجه دیدن یا گوش دادن به ضجههای افراد در زیر شکنجه یا وادار به دیدن اعدام دیگر زندانیهاست. هدف زندانبانان از این کار تضعیف روحیه و ترساندن زندانیان است تا در نهایت از نظر روحی خدشهپذیر شوند. بردن به جوخهی اعدام در سال ۶۰ به وفور از جانب لاجوردی مورد استفاده قرار میگرفت. یکی از سختترین این مناظر وادار کردن زندانیان به مشاهدهی جان کندن زندانیان زنی است که محکوم به مرگ میشوند. به ایشان پس از بارها تجاوز، حکم اعدام با شلیک گلولهی پلاستیکی در رحم آنها به اجرا درمیآمد . در این حالت قربانی با درد و رنج وحشتناکی در عرض چند ساعت، بسته به مقاومت بدنیاش جان میدهد. اما پیچ و خمی که زندانی از درد کشندهای به بدن خود میدهد و ضجه و نالههایی که میکند بیشک اثر خردکنندهای بر روی زندانیانی دارد که مجبور به تماشای این صحنه هستند. | ||
'''۱۰. وادار کردن زندانی به شلیک به زندانی محکوم به اعدام:''' لاجوردی به عنوان شرط قبولی توبه زندانی این نوع شکنجه را رواج داده بود. زندانی را بدون اطلاع و به صورت ناگهانی از سلول بیرون کشیده و در معرض فشار قرار میدادند که برای رهایی از اعدام و تقلیل حکم باید به جوخه اعدام رفته و با گذاشتن دست بر ماشهی تفنگٍ پاسدارانٍ جوخهی اعدام در شلیک به زندانی محکوم به اعدام مشارکت کند. این عمل معمولا منجر به روانی شدن زندانی شده است. | '''۱۰. وادار کردن زندانی به شلیک به زندانی محکوم به اعدام:''' [[اسدالله لاجوردی|لاجوردی]] به عنوان شرط قبولی توبه زندانی این نوع شکنجه را رواج داده بود. زندانی را بدون اطلاع و به صورت ناگهانی از سلول بیرون کشیده و در معرض فشار قرار میدادند که برای رهایی از اعدام و تقلیل حکم باید به جوخه اعدام رفته و با گذاشتن دست بر ماشهی تفنگٍ پاسدارانٍ جوخهی اعدام در شلیک به زندانی محکوم به اعدام مشارکت کند. این عمل معمولا منجر به روانی شدن زندانی شده است. | ||
۱۱. وادار کردن زندانی به جمع کردن جنازهی اعدامیها: در مواردی زندانیانی که حاضر به دست گذاشتن روی ماشه نشده بودند را وادار کردند که جنازه اعدام شدگان که بعضا می توانست برادر یا خواهر یا فامیل یا دوست زندانی باشد را جمع آوری کرده و به ماشین انتقال جنازه منتقل کنند. | ۱۱. وادار کردن زندانی به جمع کردن جنازهی اعدامیها: در مواردی زندانیانی که حاضر به دست گذاشتن روی ماشه نشده بودند را وادار کردند که جنازه اعدام شدگان که بعضا می توانست برادر یا خواهر یا فامیل یا دوست زندانی باشد را جمع آوری کرده و به ماشین انتقال جنازه منتقل کنند. | ||
خط ۲۶۵: | خط ۲۶۵: | ||
== نامهی یک دانشجوی شکنجه شده == | == نامهی یک دانشجوی شکنجه شده == | ||
این نامه تحت عنوان «خوب تماشا کن! صحنهسازی و نمایش نیست» توسط دانشجویی نوشته شده است که نامش مشخص نیست و هم اکنون نیز وضعیت نامعلومی دارد، نویسنده نامه نمیداند در کجا و چه وضعیتی بهسر میبرد. لاجوردی و حسینزاده (از دستیاران لاجوردی در اوین) بعد از یک هفته شکنجه پیاپی بالای سر این دانشجو میآیند و او را به جایی میبرند. نویسنده نامه گفتهاست: «بعد از چرخاندن در ساختمان اوین مرا از پلهها بهسمت یک زیرزمین بردند، حدس میزدم کهاین محل زیرزمین همان ساختمان دادستانی اوین باشد. در انتهای پلهها یک در آهنی بود. قبل از ورود، لاجوردی گفت: “خوب حواست را جمع کن! ما بهاینجا میگوییم سی.سی.یو! یعنی بخش مراقبتهای ویژه! اگر وارد اینجا شدی دیگر زنده برنمیگردی”. وقتی وارد شدیم بوی عجیبی، آمیخته از خون و تعفن فضا را پر کرده بود. از من خواستند که چشمبندم را بالا بزنم. پشت آن در آهنی یک هال بود و بعد از آن راهرو دیگری قرار داشت، در گوشه هال با صحنه تکاندهنده عجیبی مواجه شدم. اجساد خونین و لتوپارشدهی تعدادی زن و مرد روی هم انداخته شده بود و همگی اجساد سراپا خونآلود و دست و پاها یا نقاط مختلف بدنهایشان آش و لاش بود. از این بدتر در گوشة دیگر هال، جنازهیی را از کمر دولا کرده در یک سطل زباله فرو برده بودند. در برابر چنین منظرهای، من کاملاً شوکه شده بودم، گاهی میلرزیدم و گاهی مات و مبهوت اطرافم را نگاه میکردم. لاجوردی گفت: خوب تماشاکن! صحنهسازی و نمایش نیست. اگر باور نمیکنی از نزدیک نشانت میدهم. لاجوردی از پنجرهی روی دربها، داخل چند تا از اتاقهای راهرو و بعد از آن هال را به من نشان داد. در هریک از آنها صحنههای فجیعی درجریان بود و زندانیان را به صورتهای مختلف شکنجه میکردند. در یکی از اتاقها فردی را در آپولو قرار داده بودند. در اتاق دیگری یک زندانی را با شوک الکتریکی آزار میدادند. در یکی از این اتاقها یک نفر را روی دیوار به صلیب کشیده بودند. چندنفر دیگر را از هر دو پا، یا از یکدست و یکپا بهسقف آویخته بودند. لاجوردی مرا به شکنجهگران آن قسمت سپرد و آن روز به مدت چند ساعت در یکی از همان اتاقها انواع آزارها و شلاقزدن و آویزانکردن را درمورد من هم اجرا کردند، اما به آن پاسخی که دنبالش بودند نمیرسیدند، چون من هیچ حرفی جز این نداشتم که هیچکاره هستم و حتی هوادار مجاهدین هم نبودهام. شب همان روز لاجوردی و حسینزاده دوباره آمدند و مرا با چشم بسته از آن زیرزمین به محوطهی اوین بردند. آنجا لاجوردی از من خواست که جلو بیفتم و راه بروم. هنوز چند قدمیحرکت نکرده بودم که به جسمی که در هوا آویزان بود برخورد کردم. لاجوردی و حسینزاده همزمان سرم داد کشیدند که درست راه برو! این چه طرز راه رفتن است؟ وقتی گفتم جایی را نمیبینم، گفتند چشمبندت را بردار تا خوب ببینی. به محض این که چشمبندم را بالا زدم، در مقابلم با صحنه وحشتناک دیگری مواجه شدم و لاجوردی گفت خوب اطرافت را تماشا کن. در میان درختان محوطهی جلو دادستانی اوین بودم، جنازه ۳ مرد را دیدم کهاز درختها آویزان کرده بودند. لاجوردی گفت: نوشتهها را بخوان! روی بدن هرشهید پلاکی آویخته و برروی آن نام و اتهام هر یک را نوشته بودند. اتهام همگی «مجاهد» بود و تازه متوجه شدم که بهفاصله چند متر آن طرفتر یک طناب با حلقهی آماده از درخت دیگری آویختهاند. لاجوردی به من گفت: تو به مرگ محکوم شدهای و میخواهیم حکم را اجرا کنیم. قبل از این که من جواب همیشگیام را که کارهای نیستم تکرار کنم، حسینزاده نزدیک شد و در گوش من گفت: این [لاجوردی] خیلی بیرحم است، تو را خواهد کشت. بیا به جوانیت رحم کن، هر چه اطلاعات از خودت و سازمان داری بگو! من هم پادرمیانی میکنم تا جانت را نجات دهم. من که واقعاً حرفی برای گفتن نداشتم، بازهم جواب دائمی خودم را تکرار کردم. اینجا بود که لاجوردی عصبانی شد و چشمهایم را به سرعت بست و دستم را گرفت و مرا کنار چهارپایه برد و گفت برو روی چهارپایه بایست. حلقه طناب دار را دور گردنم انداختند و چارپایه را با لگد از زیر پایم کنار زدند. چند لحظه بعد حالت خفگی شدیدی حس کردم که ناگهان طناب قطع شد و محکم به زمین خوردم. لاجوردی و حسینزاده و پاسدارهای همراهشان با سر و صدا برسرم ریختند و کتکم زدند و میگفتند چرا طناب را پاره کردی!؟» جریان به دار آویختن این زندانی را آن شب ۳ بار تکرار میکنند و در آستانه خفگی کامل طناب را رها میکنند. این نمایش وحشتناک و بیرحمانه علاوه برآثار روانی که بر روی او گذاشته بود، گردن و ستون فقراتش را تا چند سال از حالت عادی خارج کرده بود. | این نامه تحت عنوان «خوب تماشا کن! صحنهسازی و نمایش نیست» توسط دانشجویی نوشته شده است که نامش مشخص نیست و هم اکنون نیز وضعیت نامعلومی دارد، نویسنده نامه نمیداند در کجا و چه وضعیتی بهسر میبرد. [[اسدالله لاجوردی|لاجوردی]] و حسینزاده (از دستیاران لاجوردی در اوین) بعد از یک هفته شکنجه پیاپی بالای سر این دانشجو میآیند و او را به جایی میبرند. نویسنده نامه گفتهاست: «بعد از چرخاندن در ساختمان اوین مرا از پلهها بهسمت یک زیرزمین بردند، حدس میزدم کهاین محل زیرزمین همان ساختمان دادستانی اوین باشد. در انتهای پلهها یک در آهنی بود. قبل از ورود، لاجوردی گفت: “خوب حواست را جمع کن! ما بهاینجا میگوییم سی.سی.یو! یعنی بخش مراقبتهای ویژه! اگر وارد اینجا شدی دیگر زنده برنمیگردی”. وقتی وارد شدیم بوی عجیبی، آمیخته از خون و تعفن فضا را پر کرده بود. از من خواستند که چشمبندم را بالا بزنم. پشت آن در آهنی یک هال بود و بعد از آن راهرو دیگری قرار داشت، در گوشه هال با صحنه تکاندهنده عجیبی مواجه شدم. اجساد خونین و لتوپارشدهی تعدادی زن و مرد روی هم انداخته شده بود و همگی اجساد سراپا خونآلود و دست و پاها یا نقاط مختلف بدنهایشان آش و لاش بود. از این بدتر در گوشة دیگر هال، جنازهیی را از کمر دولا کرده در یک سطل زباله فرو برده بودند. در برابر چنین منظرهای، من کاملاً شوکه شده بودم، گاهی میلرزیدم و گاهی مات و مبهوت اطرافم را نگاه میکردم. لاجوردی گفت: خوب تماشاکن! صحنهسازی و نمایش نیست. اگر باور نمیکنی از نزدیک نشانت میدهم. لاجوردی از پنجرهی روی دربها، داخل چند تا از اتاقهای راهرو و بعد از آن هال را به من نشان داد. در هریک از آنها صحنههای فجیعی درجریان بود و زندانیان را به صورتهای مختلف شکنجه میکردند. در یکی از اتاقها فردی را در آپولو قرار داده بودند. در اتاق دیگری یک زندانی را با شوک الکتریکی آزار میدادند. در یکی از این اتاقها یک نفر را روی دیوار به صلیب کشیده بودند. چندنفر دیگر را از هر دو پا، یا از یکدست و یکپا بهسقف آویخته بودند. لاجوردی مرا به شکنجهگران آن قسمت سپرد و آن روز به مدت چند ساعت در یکی از همان اتاقها انواع آزارها و شلاقزدن و آویزانکردن را درمورد من هم اجرا کردند، اما به آن پاسخی که دنبالش بودند نمیرسیدند، چون من هیچ حرفی جز این نداشتم که هیچکاره هستم و حتی هوادار مجاهدین هم نبودهام. شب همان روز لاجوردی و حسینزاده دوباره آمدند و مرا با چشم بسته از آن زیرزمین به محوطهی اوین بردند. آنجا لاجوردی از من خواست که جلو بیفتم و راه بروم. هنوز چند قدمیحرکت نکرده بودم که به جسمی که در هوا آویزان بود برخورد کردم. لاجوردی و حسینزاده همزمان سرم داد کشیدند که درست راه برو! این چه طرز راه رفتن است؟ وقتی گفتم جایی را نمیبینم، گفتند چشمبندت را بردار تا خوب ببینی. به محض این که چشمبندم را بالا زدم، در مقابلم با صحنه وحشتناک دیگری مواجه شدم و لاجوردی گفت خوب اطرافت را تماشا کن. در میان درختان محوطهی جلو دادستانی اوین بودم، جنازه ۳ مرد را دیدم کهاز درختها آویزان کرده بودند. لاجوردی گفت: نوشتهها را بخوان! روی بدن هرشهید پلاکی آویخته و برروی آن نام و اتهام هر یک را نوشته بودند. اتهام همگی «مجاهد» بود و تازه متوجه شدم که بهفاصله چند متر آن طرفتر یک طناب با حلقهی آماده از درخت دیگری آویختهاند. لاجوردی به من گفت: تو به مرگ محکوم شدهای و میخواهیم حکم را اجرا کنیم. قبل از این که من جواب همیشگیام را که کارهای نیستم تکرار کنم، حسینزاده نزدیک شد و در گوش من گفت: این [لاجوردی] خیلی بیرحم است، تو را خواهد کشت. بیا به جوانیت رحم کن، هر چه اطلاعات از خودت و سازمان داری بگو! من هم پادرمیانی میکنم تا جانت را نجات دهم. من که واقعاً حرفی برای گفتن نداشتم، بازهم جواب دائمی خودم را تکرار کردم. اینجا بود که لاجوردی عصبانی شد و چشمهایم را به سرعت بست و دستم را گرفت و مرا کنار چهارپایه برد و گفت برو روی چهارپایه بایست. حلقه طناب دار را دور گردنم انداختند و چارپایه را با لگد از زیر پایم کنار زدند. چند لحظه بعد حالت خفگی شدیدی حس کردم که ناگهان طناب قطع شد و محکم به زمین خوردم. لاجوردی و حسینزاده و پاسدارهای همراهشان با سر و صدا برسرم ریختند و کتکم زدند و میگفتند چرا طناب را پاره کردی!؟» جریان به دار آویختن این زندانی را آن شب ۳ بار تکرار میکنند و در آستانه خفگی کامل طناب را رها میکنند. این نمایش وحشتناک و بیرحمانه علاوه برآثار روانی که بر روی او گذاشته بود، گردن و ستون فقراتش را تا چند سال از حالت عادی خارج کرده بود. | ||
نمونه های دیگر: در سلسله جلساتی که تحت نام «دادگاههای مردم ایران» در سال۱۳۷۹ تشکیل شد، تعدادی از شاهدان شکنجه در زندانهای رژیم آخوندی مشاهدات خود را بیان کردند. در دومین جلسه شاهدی به نام «م.ز» از لندن گفت: «یکی ازکسانی که میتوانم نام ببرم محمد کریمی بود. او بهشدت در بند۲۰۹ مورد شکنجه قرار گرفته بود و وقتی او را به اتاق ما آوردند از درد شدید کمر در عذاب بود. وقتی از او پرسیدم چند تا کابل خوردی، گفت یک بارش تا حدود ۴۰۰ شمردم ولی فکر میکنم بیشترین تعداد، حدود ۱۰۰۰ کابل بود. یکبار بعد از این که او را به شدت شکنجه کرده بودند تصمیم گرفتند دوبارهاو را برای شکنجه به زیر زمین ببرند از آنجا که نمیتوانست راه برود در حالیکه بهدستانش دست بند زده بودند او را روی پلهها هل دادند که در نتیجه کمرش به شدت آسیب دید. ولی با این حال او را روی تخت شکنجه بردند. محمد کریمی خود از کشتیگیران معروف بود، میگفت زمانی که در زیرزمین ۲۰۹ به اتفاق چند نفر دیگر به شکل قپانی آویزان شده بود، شاهد مردن یک نفر در زیر ضربات مشت پاسداران بوده است که به خاطر این که میخواسته بهتوالت برود و فریاد میزده، او را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. محمد کریمی در سال ۶۷ در قتل عام اعدام شد».[۱۲] همین شاهد در قسمت دیگر از مشاهدات خود از نورالدین عظیمی یاد میکند و میگوید: «در سال۶۳ وقتی او را به اتاق ما آوردند دو تا از انگشتهای پایش در اثر ضربات کابل افتاده بود و انگشت کوچکش هم در حین ورزش از پایش کنده شد. درحالی که من میخواستم انگشتش را فشار بدهم تا شاید جلو خونریزی را بگیرم، او گفت فکر میکنم اگر آن را بکنیم راحتتر باشد تا اینکه بخواهیم برای بهداری و مثلاً بخیه تقاضا بدهیم.»<ref>مجاهد شماره ۵۳۹_ ۲۳اسفند۷۹۱۳</ref> | نمونه های دیگر: در سلسله جلساتی که تحت نام «دادگاههای مردم ایران» در سال۱۳۷۹ تشکیل شد، تعدادی از شاهدان شکنجه در زندانهای رژیم آخوندی مشاهدات خود را بیان کردند. در دومین جلسه شاهدی به نام «م.ز» از لندن گفت: «یکی ازکسانی که میتوانم نام ببرم محمد کریمی بود. او بهشدت در بند۲۰۹ مورد شکنجه قرار گرفته بود و وقتی او را به اتاق ما آوردند از درد شدید کمر در عذاب بود. وقتی از او پرسیدم چند تا کابل خوردی، گفت یک بارش تا حدود ۴۰۰ شمردم ولی فکر میکنم بیشترین تعداد، حدود ۱۰۰۰ کابل بود. یکبار بعد از این که او را به شدت شکنجه کرده بودند تصمیم گرفتند دوبارهاو را برای شکنجه به زیر زمین ببرند از آنجا که نمیتوانست راه برود در حالیکه بهدستانش دست بند زده بودند او را روی پلهها هل دادند که در نتیجه کمرش به شدت آسیب دید. ولی با این حال او را روی تخت شکنجه بردند. محمد کریمی خود از کشتیگیران معروف بود، میگفت زمانی که در زیرزمین ۲۰۹ به اتفاق چند نفر دیگر به شکل قپانی آویزان شده بود، شاهد مردن یک نفر در زیر ضربات مشت پاسداران بوده است که به خاطر این که میخواسته بهتوالت برود و فریاد میزده، او را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. محمد کریمی در سال ۶۷ در قتل عام اعدام شد».[۱۲] همین شاهد در قسمت دیگر از مشاهدات خود از نورالدین عظیمی یاد میکند و میگوید: «در سال۶۳ وقتی او را به اتاق ما آوردند دو تا از انگشتهای پایش در اثر ضربات کابل افتاده بود و انگشت کوچکش هم در حین ورزش از پایش کنده شد. درحالی که من میخواستم انگشتش را فشار بدهم تا شاید جلو خونریزی را بگیرم، او گفت فکر میکنم اگر آن را بکنیم راحتتر باشد تا اینکه بخواهیم برای بهداری و مثلاً بخیه تقاضا بدهیم.»<ref>مجاهد شماره ۵۳۹_ ۲۳اسفند۷۹۱۳</ref> | ||
خط ۲۸۰: | خط ۲۸۰: | ||
[[اسدالله لاجوردی]] رئیس زندان اوین و دادستان انقلاب تهران در دههی شصت اعتقاد دارد که زندانی به هر وسیله ای باید توبه کند تا اعدام نشود. از گفتههای اوست: «هرکس توبه کرده و راست میگوید باید به جوخه برود و ثابت کند» و یا «همه باید تواب شوند، وگرنه حکم همه طبق گفته امام اعدام است.»<ref>صفحه ۱۱۵ کتاب قهرمانان در زنجیر</ref> وقتی پدر یک مجاهد را دستگیر میکند، کارد دست پدر اسیر میدهد و میگوید: «چون پسر تو مجاهد است و الان اینجا پیش ما نیست، به جای پسرت باید چشم این یکی را در بیاوری تا ما باورکنیم که تو مجاهد نیستی.»<ref>صفحه۱۰۶ کتاب قهرمانان در زنجیر</ref> او در جای دیگری می گوید: «گروهکهای فاسدی که همهشان باید قلع و قمع شوند وقتی با نظام جمهوری مبارزه میکنند، بنا بردستور مذهبی محاربند و باید همهشان اعدام شوند.»<ref>مصاحبه با روزنامهاطلاعات (اردیبهشت۶۱)</ref> | [[اسدالله لاجوردی]] رئیس زندان اوین و دادستان انقلاب تهران در دههی شصت اعتقاد دارد که زندانی به هر وسیله ای باید توبه کند تا اعدام نشود. از گفتههای اوست: «هرکس توبه کرده و راست میگوید باید به جوخه برود و ثابت کند» و یا «همه باید تواب شوند، وگرنه حکم همه طبق گفته امام اعدام است.»<ref>صفحه ۱۱۵ کتاب قهرمانان در زنجیر</ref> وقتی پدر یک مجاهد را دستگیر میکند، کارد دست پدر اسیر میدهد و میگوید: «چون پسر تو مجاهد است و الان اینجا پیش ما نیست، به جای پسرت باید چشم این یکی را در بیاوری تا ما باورکنیم که تو مجاهد نیستی.»<ref>صفحه۱۰۶ کتاب قهرمانان در زنجیر</ref> او در جای دیگری می گوید: «گروهکهای فاسدی که همهشان باید قلع و قمع شوند وقتی با نظام جمهوری مبارزه میکنند، بنا بردستور مذهبی محاربند و باید همهشان اعدام شوند.»<ref>مصاحبه با روزنامهاطلاعات (اردیبهشت۶۱)</ref> | ||
داوود رحمانی معروف به حاج | [[داوود رحمانی]] معروف به [[داوود رحمانی|حاج داوود]]، نخستین رئیس زندان قزلحصار تهران بعد از انقلاب ۵۷ ایران بارها در زندان قزلحصار گفت: «خوب گوش کنید! این جا زندان جمهوری اسلامی است. پول مفت نداریم بدهیم منافق تربیت کنیم. به خدا قسم جسدهایتان را هم قیمه قیمه میکنیم. هیچکس اینجا زنده خارج نمیشود مگر حزب اللهی شده باشد.»<ref>صفحه ۲۷۳ قهرمانان در زنجیر</ref> | ||
ابوالقاسم خزعلی از تدوین کنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی (نماینده سمنان در مجلس خبرگان قانون اساسی)، عضو سابق شورای نگهبان برای ۲۰ سال، عضو مجلس خبرگان رهبری از ابتدا تا زمان مرگ در اول خرداد ۱۳۵۹ در مشهد گفته بود: «ما تشنه به خون اینها (مجاهدین) هستیم باید شاهرگهای اینها را ببندیم ولی چون خونشان کثیف است باید بریزیم دور. کوبیدن اینها مهمترین کار است... اینها اگر در سوراخ موش باشند، بیرونشان میکشیم وآنها را میکشیم.»<ref>سخنرانی خزعلی در مسجد بناها در مشهد ۳۱اردیبهشت۱۳۵۹</ref> او در سخنرانی دیگری گفت: «اگر یک روزی درگیری باشد اینها را از بین خواهیم برد وآنها را به خلیج فارس یا بحر خزر خواهیم ریخت.» | ابوالقاسم خزعلی از تدوین کنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی (نماینده سمنان در مجلس خبرگان قانون اساسی)، عضو سابق شورای نگهبان برای ۲۰ سال، عضو مجلس خبرگان رهبری از ابتدا تا زمان مرگ در اول خرداد ۱۳۵۹ در مشهد گفته بود: «ما تشنه به خون اینها (مجاهدین) هستیم باید شاهرگهای اینها را ببندیم ولی چون خونشان کثیف است باید بریزیم دور. کوبیدن اینها مهمترین کار است... اینها اگر در سوراخ موش باشند، بیرونشان میکشیم وآنها را میکشیم.»<ref>سخنرانی خزعلی در مسجد بناها در مشهد ۳۱اردیبهشت۱۳۵۹</ref> او در سخنرانی دیگری گفت: «اگر یک روزی درگیری باشد اینها را از بین خواهیم برد وآنها را به خلیج فارس یا بحر خزر خواهیم ریخت.» | ||
خط ۳۱۰: | خط ۳۱۰: | ||
== هیئت بررسی شکنجه و نتیجهی آن == | == هیئت بررسی شکنجه و نتیجهی آن == | ||
بعد از طرح گستردهی موضوع شکنجه در زندانهای نظام جمهوری اسلامی در همان سالهای ابتدای بعد از انقلاب، خمینی دستور تشکیل هیئتی به نام «هیأت بررسی شایعهی شکنجه» برای بررسی شکنجه در زندانها را داد. در پایان این بررسی گزارشی منتشر شد که منکر تمام شکنجههای رایج شدند. در این رابطه محمد جعفری یکی مدیران روزنامهی «انقلاب اسلامی» که در سال ۶۰ دستگیر شده بود گزارشی از ماوقع این هیئت ارائه داد. او در خاطرات خود بعد از آزادی از زندان مینویسد: «هنگامیکه خود من بازداشت شدم و شکنجهی افراد مختلف و انواع آن را مشاهده کردم و حتی افرادی را دیدم که هیأت بررسی شکنجه و شخص آقای محمد منتظری در زندان با آنها صحبت کرده و آثار شکنجهای را که هنوز در بدن آنها وجود داشت، خود دیده بود. با خود گفتم: خدایا این چه روزگاری است و چطور ممکن است که شخصی در یک چنین مصاحبهای به دروغ بگوید: ”در زندانها شکنجه وجود ندارد” و بعد هم ادعای دیانت واسلامیت بکند؟... در زندان افرادی که قبلاً شکنجه شده بودند برایم تعریف کردند که وقتی آقای محمد منتظری به زندان آمد و وضع ما را دید به گریه افتاد و گفت: ”مطمئن باشید که ما بهاین مسأله رسیدگی میکنیم.” وقتی مصاحبهی او از تلویزیون پخش شد و گفت شکنجهای وجود نداشته است هم ترس و هم بهت و حیرت ما را فرا گرفت... من همیشه به دنبال این کار بودم تا این که یک روز در زندان قزلحصار از محمد منتظر(یکی از فرماندهان وقت سپاه) پرسیدم: راستی تو که با محمد منتظری همیشه حشر و نشر داشتی، چه حادثهای اتفاق افتاد و چطور شد که محمد حاضر شد مصاحبه کند و مسألهی شکنجه را که تو خود این جا شاهد آن هستی و خودت هم مزه آن را چشیدهای تکذیب کند؟ محمد منتظر پاسخ داد: ”مدتها بود که به دنبال محمد بودند ولی وی حاضر نشد که بیاید و مصاحبه کند تا سرانجام آقای خمینی به او پیغام داد که برود جماران و وی را ملاقات کند. روزی که محمد پیش آقای خمینی رفت من هم با او بودم. آقای خمینی به محمد گفت: ”برو و در تلویزیون اعلام کن که مسألهی شکنجه شایعهای بیش نبودهاست.” آقای محمد منتظری گفت: ”آقا شکنجه وجود دارد و من خودم افرادی را که شکنجه شدهاند دیدهام.” آقای خمینی گفت: ”فعلاً اعلام کن که شکنجه وجود ندارد و این یک شایعه است حالا ما گرفتار ضدانقلابیون هستیم و انقلاب و اسلام در خطر است بعد کار درست میشود و وقتی حربه از دست ضدانقلاب افتاد و اسلام قدرت پیدا کرد جلو شکنجه نیز گرفته خواهد شد.” و بدین ترتیب آقای خمینی محمد را وادار کرد که بیاید و بگوید شکنجه نیست.»<ref>محمد جعفری جلد اول کتاب خاطرات صفحه ۲۹۹</ref> | بعد از طرح گستردهی موضوع شکنجه در زندانهای نظام جمهوری اسلامی در همان سالهای ابتدای بعد از انقلاب، خمینی دستور تشکیل هیئتی به نام «هیأت بررسی شایعهی شکنجه» برای بررسی شکنجه در زندانها را داد. در پایان این بررسی گزارشی منتشر شد که منکر تمام شکنجههای رایج شدند. در این رابطه محمد جعفری یکی مدیران روزنامهی «انقلاب اسلامی» که در سال ۶۰ دستگیر شده بود گزارشی از ماوقع این هیئت ارائه داد. او در خاطرات خود بعد از آزادی از زندان مینویسد: «هنگامیکه خود من بازداشت شدم و شکنجهی افراد مختلف و انواع آن را مشاهده کردم و حتی افرادی را دیدم که هیأت بررسی شکنجه و شخص آقای محمد منتظری در زندان با آنها صحبت کرده و آثار شکنجهای را که هنوز در بدن آنها وجود داشت، خود دیده بود. با خود گفتم: خدایا این چه روزگاری است و چطور ممکن است که شخصی در یک چنین مصاحبهای به دروغ بگوید: ”در زندانها شکنجه وجود ندارد” و بعد هم ادعای دیانت واسلامیت بکند؟... در زندان افرادی که قبلاً شکنجه شده بودند برایم تعریف کردند که وقتی آقای محمد منتظری به زندان آمد و وضع ما را دید به گریه افتاد و گفت: ”مطمئن باشید که ما بهاین مسأله رسیدگی میکنیم.” وقتی مصاحبهی او از تلویزیون پخش شد و گفت شکنجهای وجود نداشته است هم ترس و هم بهت و حیرت ما را فرا گرفت... من همیشه به دنبال این کار بودم تا این که یک روز در زندان قزلحصار از محمد منتظر (یکی از فرماندهان وقت سپاه) پرسیدم: راستی تو که با محمد منتظری همیشه حشر و نشر داشتی، چه حادثهای اتفاق افتاد و چطور شد که محمد حاضر شد مصاحبه کند و مسألهی شکنجه را که تو خود این جا شاهد آن هستی و خودت هم مزه آن را چشیدهای تکذیب کند؟ محمد منتظر پاسخ داد: ”مدتها بود که به دنبال محمد بودند ولی وی حاضر نشد که بیاید و مصاحبه کند تا سرانجام آقای خمینی به او پیغام داد که برود جماران و وی را ملاقات کند. روزی که محمد پیش آقای خمینی رفت من هم با او بودم. آقای خمینی به محمد گفت: ”برو و در تلویزیون اعلام کن که مسألهی شکنجه شایعهای بیش نبودهاست.” آقای محمد منتظری گفت: ”آقا شکنجه وجود دارد و من خودم افرادی را که شکنجه شدهاند دیدهام.” آقای [[روحالله خمینی|خمینی]] گفت: ”فعلاً اعلام کن که شکنجه وجود ندارد و این یک شایعه است حالا ما گرفتار ضدانقلابیون هستیم و انقلاب و اسلام در خطر است بعد کار درست میشود و وقتی حربه از دست ضدانقلاب افتاد و اسلام قدرت پیدا کرد جلو شکنجه نیز گرفته خواهد شد.” و بدین ترتیب آقای خمینی محمد را وادار کرد که بیاید و بگوید شکنجه نیست.»<ref>محمد جعفری جلد اول کتاب خاطرات صفحه ۲۹۹</ref> | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش