۲٬۳۹۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه ۲۰ ساله بود؛ او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسهٔ عالی بازرگانی بود و به گفته خودش عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش [[احمد رضایی]] کسب کرده بود.<ref name=":6" /><ref name=":7" /><ref name=":8" /> | مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه ۲۰ ساله بود؛ او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسهٔ عالی بازرگانی بود و به گفته خودش عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش [[احمد رضایی]] کسب کرده بود.<ref name=":6" /><ref name=":7" /><ref name=":8" /> | ||
== ماجرای رباب خانم == | |||
رباب خانم دو برادر عقب مانده داشت که حاج خلیل رضایی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی، [[احمد رضایی]] پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک میکرد. پس از کشته شدن وی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داد. | |||
روز اعدام، مهدی رضایی به مامور حاضر در محل میگوید که دستبند دستانش را جهت نوشتن یادداشتی باز کند تا پیامی به پدرش برساند. مامور اعدام قوانین را یادآور شده و میگوید، نمیتواند دستبند دستانش را باز کند و به مهدی میگوید پیامش را شفاهی به وی گفته تا به پدر برساند. مهدی رضایی در آخرین لحظات زندگی خود در گوش مامور میخواند: «به بابام بگید یادت نره به رباب خانم کمک کند.» | |||
== شعر [[احمد شاملو]] دربارهٔ مهدی == | == شعر [[احمد شاملو]] دربارهٔ مهدی == | ||
'''«ابراهیم در آتش»''' | '''«ابراهیم در آتش»''' |
ویرایش