۱٬۰۴۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
== در آستانه رستاخیز سیاهکل == | == در آستانه رستاخیز سیاهکل == | ||
در سال ۱۳۴۹ كه در بهمن آن سال «رستاخيز سياهكل» پديد آمد, سالي است كه رژيم شاه در آستانة برگزاري مراسم «جشنهاي دو هزار و پانصدساله» است و «پليس همة نيروي خود را بسيج كرده و شب و روز در پي كشف | در سال ۱۳۴۹ كه در بهمن آن سال «رستاخيز سياهكل» پديد آمد, سالي است كه رژيم شاه در آستانة برگزاري مراسم «جشنهاي دو هزار و پانصدساله» است و «پليس همة نيروي خود را بسيج كرده و شب و روز در پي كشف شبكه هاي زيرزميني مبارزه و شناسايي مبارزين است». | ||
اميرپرويز پويان در كتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا» كه در بهار | اميرپرويز پويان در كتاب «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا» كه در بهار آن سال نوشت, به غلظت شديد جوّ پليسي اشاره دارد: «... تحت شرايطي كه روشنفكران انقلابي خلق فاقد هرگونه رابطة مستقيم و استوار با تودة خويشند, ما نه همچون ماهي در درياي حمايت مردم, بلكه همچون ماهيهاي كوچك و پراكنده در محاصرة تمساحها و مرغان ماهيخوار به سرميبريم. وحشت و خفقان, فقدان هر نوع شرايط دموكراتيك, رابطة ما را با مردم خويش بسيار دشوار ساخته است... همة كوشش دشمن براي حفظ همين وضع است. تا با تودة خويش بي ارتباطيم, كشف و سركوبي ما آسان است...» (ص۲۸). | ||
پويان در پايان اين جزوه با اشاره | پويان در پايان اين جزوه با اشاره به خفقان سياهي كه بر جامعه سايه گسترده بود, تنها راه شكستن «بن بست مبارزه» را «تعرّض» و «اِعمال قدرت انقلابي» و نفي «اصل عدم تعرّض» (تئوري بقا) ميداند و مينويسد: «... پنهانكاري بي آن كه با اِعمال قدرت انقلابي همرا باشد, دفاعي غيرفعّال و نامطمئن است و اگر ميبايد پنهانكاري و قدرت انقلابي, تواٌماً, شرط بقاي ما باشند, ناگزير بايد اصل بنياني ”تئوري بقا“, يعني, اصل عدم تعرّض را نفي كنيم. به اين ترتيب, نظرية ”تعرّض نكنيم تا باقي بمانيم“, لزوماً, جاي خود را به مشي ”براي اين كه باقي بمانيم مجبوريم تعرّض كنيم“ ميدهد» (ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئوري بقا... ص۴۵). | ||
بيژن جزني نيز معتقد بود كه «پيشاهنگ قادر نيست بدون اين كه خود مشعل سوزان و | بيژن جزني نيز معتقد بود كه «پيشاهنگ قادر نيست بدون اين كه خود مشعل سوزان و مطهر فداكاري و پايداري باشد, توده ها را در راه انقلاب بسيج كند. آن چه بر آهن سرد توده ها, در دورة خمودي موٌثر مي افتد, آتش سوزان پيشاهنگ است. ازخودگذشتگي و جانبازي حاصل رنج و مشقّت توده است. انعكاس خشم فروخوردة توده است كه به صورت آتش از درون پيشاهنگ زبانه ميكشد. شور انقلابي پيشاهنگ متكّي به مصالح مادي توده است و به اين سبب است كه سرانجام انرژي ذخيره شدة توده را به انفجار ميكشاند» (پيشاهنگ انقلاب و رهبري خلق, پنج رسالة بيژن جزني, ۱۹ بهمن تئوريك, شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵). | ||
حميد اشرف و يارانش نيز «تنها راه در هم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران» را «ضربه زدن | حميد اشرف و يارانش نيز «تنها راه در هم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزيابي ميكردند: «ما عملاً به اين نتيجه رسيده بوديم كه در اوايل كار ايجاد هرنوع سازمان وسيع و گسترده به منظور بسيح توده ها, به علّت كنترل شديد پليسي, مقدور نميباشد. لذا, به تئوري كار گروهي معتقد شده بوديم. هدف گروه, به طورساده, ايجاد برخوردهاي مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن براي درهم شكستن خفقان در محيط سياسي ايران و نشان دادن تنها راه مبارزه, يعني, مبارزة مسلّحانه به خلق ميهنمان بود» (جمعبندي سه ساله, انتشارات نگاه, تهران ۱۳۵۸, ص۹۲). | ||
== تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | == تفاوت دیدگاههای جزنی و احمدزاده == | ||
گروه اول و دوم (گروه جزني و گروه احمدزاده) در فاصلة ماههاي شهريور تا ديماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژي و تاكتيك مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولاني داشتند. جزوة «آنچه يك انقلابي بايد بداند» كه در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام | گروه اول و دوم (گروه جزني و گروه احمدزاده) در فاصلة ماههاي شهريور تا ديماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژي و تاكتيك مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولاني داشتند. جزوة «آنچه يك انقلابي بايد بداند» كه در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علي اكبر صفايي فراهاني درآمده بود, كليترين برداشتهاي ديدگاه اول (=ديدگاه جزني) را به دست ميداد. جزوه هاي «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوري بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم اميرپرويز پويان و «مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده, «اصل مطلب ديدگاه دوم» را مطرح مينمود. | ||
«دو ديدگاه در شناخت خطوط كلّي ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران و شكل مبارزه با حكومت شاه, | «دو ديدگاه در شناخت خطوط كلّي ساخت اقتصادي ـ اجتماعي ايران و شكل مبارزه با حكومت شاه, هم جهت بودند. هردو در فرايند پژوهشهاي ميداني و بررسيهاي مشخّص خود به اين نتيجه رسيده بودند كه جامعة ايران پس از انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي سرمايه داري شده است؛ به واسطة ديكتاتوري است كه توده هاي زير ستم از حركت وامانده اند؛ و بر پيشاهنگ است كه با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازي, توده ها را از حالت خمودي و خموشي درآورد و ”انرژي ذخيرة توده ها را به انفجار بكشاند“... | ||
گروه جزني ـ ظريفي با توجّه | گروه جزني ـ ظريفي با توجّه به تجربة غني مبارزاتي و پختگي كه داشتند, از هرگونه الگوبرداري گريزان بودند. از ”قطب گرايي“ هم, سخت, پرهيز داشتند. ”بارزترين خصوصيّت ايدئولوژيك اين گروه, گرايش به برداشت مستقيم و مستقل از ماركسيسم ـ لنينيسم“ بود و ريختن شالوده هاي ماركسيسمي ايراني. | ||
رهبر گروه, بيژن جزني, با آثار كلاسيك آشنا بود؛ | رهبر گروه, بيژن جزني, با آثار كلاسيك آشنا بود؛ به ويژه, نوشته هاي لنين را خوانده بود و واژگان اين ادبيات را به درستي ميشناخت و به كار ميبست. براي اين گروه, دست زدن به مبارزة مسلّحانه, به معناي آغاز انقلاب نبود, به معناي تدارك انقلاب بود. آنها ميدانستند كه آغاز انقلاب نياز به پيدايش موقعيت انقلابي دارد و اين موقعيت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم كار توده ها ميدانستند و تدارك انقلاب را كار پيشاهنگ توده ها. مرز ميان حركت توده و پيشاهنگ را هم خدشه دار نميساختند. به همين دليل, چشم به راه پيوستن توده ها به”هستة چريكي“ نبودند و فراروييدن هستة چريكي به”ارتش خلق“. چشم به راه افزايش تحرّك توده ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفي و سياسيشان كه ميبايست توسّط پيشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسيج دهقانان و ”جنگ چريكي دهقاني“ هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به”كارگران و ديگر زحمتكشان شهر“. امّا, تاٌكيد داشتند كه ”اولّين گام در تدارك و گسترش مبارزه در بين نيروهاي بالفعل است. روشنفكران, بالفعلترين نيروهاي جنبشاند. اين نيروي جوان تمام صفات و خصوصيات لازم را براي شروع حركت دارد“ (به نقل از «آن چه يك انقلابي بايد بداند» علي اكبر صفايي فراهاني, از انتشارات ۱۹بهمن تئوريك, چاپ دوم, ص۳۴). | ||
مبارزات صنفي و صنفي ـ سياسيِ لايههاي مختلف مردم, امّا, جايي در ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان نداشت. آنها نه جايگاه | مبارزات صنفي و صنفي ـ سياسيِ لايههاي مختلف مردم, امّا, جايي در ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان نداشت. آنها نه جايگاه ويژه اي براي اين مبارزات قائل بودند و نه بهحركتهاي خودجوشي كه ربطي بهجنبش چريكي نداشت, حساسيّت زيادي نشان ميدادند. سازماندهي اين مبارزات را هم در قلمروِ وظايف سازمانهاي سياسي ـ نظامي نميدانستند. باور داشتند كه ”بسيج تودهها جز از راه مبارزة مسلّحانه امكانپذير نيست“ («مبارزة مسلّحانه, هم استراتژي و هم تاكتيك», مسعود احمدزاده, از انتشارات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران, چاپ هفتم, ۱۳۵۴, ص۸۴) و ”... موتور كوچك و مسلّح ميتواند قيام را آغاز كند و بهتدريج تودهها را نيز بهيك مبارزة مسلّحانه طولاني... بكشاند (همان, ص۶۵). پس تفاوت چنداني ميان سازماندهيِ ”عنصر روشنفكر“ و ”عنصر پرولتاريايي“ نميگذاشتند و تاٌكيدي بر جذب روشنفكران بهمثابة پيششرط جذب تودههاي مردم نداشتند. بهطوركلّي هم زمينة حركت روشنفكران انقلابي را در زمينة حركت تودههاي مردم متمايز نميساختند و هر دو را نمود ”شرايط عيني انقلاب“ ميپنداشتند. امّا, ”قيام مسلّحانة شهري“ را از ”مبارزة مسلّحانة تودهيي“ متمايز ميكردند و دومي را شكل تكامليافتة اول ميدانستند و مرحلة پاياني مبارزه براي براندازيِ رژيم. | ||
بهطوركلي, ”درس“هاي انقلاب كوبا و بسي بيش از درسهاي انقلاب كوبا, ”درس“هاي انقلاب چين و جمعبندي از اين ”درس“ها, كه بهنام انديشة مائوتسه دون تبليغ و ترويج ميشد, تاٌثير انكارناپذيري بر ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان گذاشته بود, كه نه در مكتب مبارزات سياسي و صنفي پرورش يافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهيي از جامعه خود داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار جزني, ص۴۰۳, مقالة ناصر مهاجر). | بهطوركلي, ”درس“هاي انقلاب كوبا و بسي بيش از درسهاي انقلاب كوبا, ”درس“هاي انقلاب چين و جمعبندي از اين ”درس“ها, كه بهنام انديشة مائوتسه دون تبليغ و ترويج ميشد, تاٌثير انكارناپذيري بر ديدگاه مسعود احمدزاده و اميرپرويز پويان گذاشته بود, كه نه در مكتب مبارزات سياسي و صنفي پرورش يافته بودند و نه شناخت ژرف و گستردهيي از جامعه خود داشتند» (جُنگي دربارة زندگي و آثار جزني, ص۴۰۳, مقالة ناصر مهاجر). |