کاربر:Hossein/3صفحه تمرین

ایرج مصداقی

ایرج مصداقی زندانی سابق جمهوری اسلامی که به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ را در زندان‌های قزل‌حصار و اوین و گوهردشت بوده است. او طبق نوشته خودش در بازجویی‌ها بارها مورد اعتماد زندانبان قرار گرفته است؛ به صورتی‌که برای مدتی بعنوان نفر ثابت گشت دادستانی جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ به همراه دیگر زندانبانان به خیابانهای تهران برای شناسایی و دستگیری دیگر هواداران و اعضای سازمان که می‌شناخته‌ است می‌رفته است.

او باز طبق گفته خودش در یکی از همین ماموریت‌ها نامزد خودش که خواهر نزدیکترین دوستش بوده را شناسایی کرده که منجر به دستگیری و اعدام او شده است.

سایت رهیافته در تاریخ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ خود در مقاله‌ای با تاریخ انتشار ۹ خرداد ۱۳۹۹ تحت عنوان «دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط» نام مصداقی را در میان نام افرادی دیگر همچون یغمایی جزو استخدام شده‌های وزارت اطلاعات آورده است.

او در کتاب خاطرات زندانش به نام غروب سپیده راجع به کتابش آورده است: تلاش کرده‌ام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروه‌های سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم.[۱]

مصداقی تاکنون

ایرج مصداقی زاده ۱۳۳۹ تهران می‌باشد. او بعد از آزادی از زندان با راضیه متین‌زاده ازدواج کرده و طی یک سفر سوال برانگیز از طریق ترکیه خودش را به اروپا و آمریکا رسانده است.

ایرج مصداقی از ۱۳۷۳ به کشور سوئد آمده و در آنجا ساکن شده است. او در ابتدا مدتی به عنوان هوادار مجاهدین در رفت و آمد با انجمن‌ها و دفاتر مجاهدین در کشورهای اروپایی و آمریکا مشغول به کار بوده و رفته رفته از یک منتقد مجاهدین به یکی از دشمنان جدی مجاهدین تبدیل شده است. مجاهدین این دگردیسی او را یک سناریو از پیش طرح‌ریزی‌ شده وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می‌دانند و به او لقب تواب تشنه به خون داده‌اند. او مستمرا تلاش کرده است که این اتهام را رد نماید و خودش را یک چهره اپوزسیون جمهوری اسلامی و در عین حال اپوزسیون سازمان مجاهدین معرفی ‌نماید. آخرین داده‌های منابع جمهوری اسلامی نظر مجاهدین در مورد مهره وزارت اطلاعات رژیم ایران بودن را تایید می‌کند. سایت رهیافته در تاریخ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ خود در مقاله‌ای با تاریخ انتشار ۹ خرداد ۱۳۹۹ تحت عنوان «دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط» نوشته است:

این که مجموعه آقای علوی (وزیر محترم اطلاعات) با کارهای شبانه‌روزی خود برخی توابین منافقین مانند سلطانی، خدابنده، عزتی، حسینی، یغمایی، کریمدادی،‌ مصداقی، پورحسین و… را استخدام کرده،‌ با انرژی‌گذاری کلان و البته تأمین مالی، توابین را به رویارویی روانی با خود منافقین می‌کشاند، بسیار عالیست؛ اما آیا کافیست؟[۲]

او در کتاب خاطرات زندانش به نام غروب سپیده راجع به کتابش آورده است: تلاش کرده‌ام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروه‌های سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان مردم و در کنار آن‌ها قرار دهم.

فعالین سیاسی این نحوه نگرش را حداقل یک اشتباه فاحش در مبارزه سیاسی و امتیاز دادن به رژیم دیکتاتوری ارزیابی می‌کنند و در حداکثر و با بدبینی آن را جزیی از یک ماموریت در فرآیندی پیچیده برای نابودی نقش زندانیان سیاسی و مقاومت زندان در برابر جمهوری اسلامی می‌خوانند.

مصداقی در زندان

مصداقی برای زندانش که ۱۰ سال طول کشید ۴ جلد کتاب نوشته است. همچنین در مصاحبه‌های بسیاری آن را برای بینندگان و شنوندگان بازگو کرده است.

مصداقی در کتابش تحت عنوان «نه زیستن نه مرگ» که در ۴ جلد، جلد اول - غروب سپیده، جلد دوم - اندوه ققنوس‌ها ، جلد سوم - تمشک‌های ناآرام و جلد چهارم - تا طلوع انگور نوشته شده است شرح مفصلی از زندان خودش می‌دهد

او در جلد اول کتابش به همکاری با دادستانی جمهوری اسلامی در دوران بازجویی‌اش و به گشت شناسایی به همراه نفرات دادستانی اعتراف می‌کند که حداقل در یک مورد اطلاعات او و همراه شدنش با گشت دادستانی موجب دستگیری دو نفر شده است:

وقتی که م-گ موضوع مغازه‌ی الدوز و اعلامیه‌ها را به میان کشید، بازجوی ما محمدی که در آن‌جا حضور داشت، دخالت کرده و گفت: کدام اعلامیه‌ها؟ و سپس از من پرسید: چرا صحبتی در این مورد نکرده بودی؟ گفتم: والا موضوع آن از بس که ساده و پیش‌پا افتاده بود به کلی آن را از یاد برده بودم. من فقط یکی دو بار به آن مغازه رفته‌ام و آدرسش را هم فراموش کرده‌ام.[۳]

او در صفحه بعد همین کتاب می‌گوید:

وقتی گروه ضربت آماده حرکت شد، تصمیم‌شان بار دیگر عوض شد. از آن جایی که متهم دیگری نیز قرار شد با ما باشد، قرعه‌ی فال به نام من افتاد و محمدی (بازجوی مصداقی) دستور داد من به تنهایی همراه آنان بروم. ... گروه ضربت اوین به ماموریت رفته بودند، به همین دلیل اکبر خوش‌کوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را به عهده گرفتند.... ابتدا به یک مغازه که فکر می‌کردند زیر آن چاپخانه باشد رفتند. پس از کشف، من و فرد دیگری را از نردبان فلزی به پایین فرستادند...و مجبورمان کردند تا یک دستگاه فتواستنسیل را برایشان به بالا حمل کنیم.

...فقط در رابطه با مغازه اولدوز که به من ربط پیدا می‌کرد، دل توی دلم نبود. با یک پژوی سبز رنگ استیشن که چند پاسدار در عقب آن نشسته بودند و روز قبل اوین را نیز با آن ترک کرده بودیم به دنبال آدرس‌ها روانه شدیم. با آدرسی که از م-گ گرفته بودند مغازه را پیدا کردند و صاحب آن را پیدا کردند. ..خواهر او را هم دستگیر کردند. ... ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻟﻌﻦ و نفرین می‌کردم چرا همراه آن‌ها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟[۳]

ناظران با استناد به بعضی گفته‌های خودش عنوان می‌کنند که او بارها با نوشتن توبه‌نامه و انزجار نامه از فشارها و شکنجه‌ها ونهایتا از اعدام در قتل‌عام ۶۷ گریخته است. او در جلد سوم کتاب خاطراتش تمشک‌های ناآرام صفحه ۱۴۳ آورده است:

اوﻟﻴﻦ ﻧﻔﺮ ﻣﻦ را ﺻﺪا زدند .ﻟﺸﮑﺮﯼ  ﻣﺪت زﻳﺎدﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻠﻨﺠﺎر رﻓﺖ ﺗﺎ ﭼﻴﺰﯼ را ﺑﭙﺬﻳﺮم .اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮرد از ﺟﺎﻧﺐ او، ﻻاﻗﻞ در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ  ﺑﻮد بی‌ﺳﺎﺑﻘﻪ بود .ﺣﺘﺎ ﭘﺎﺳﺪاراﻧﺶ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺑﻬﺖ و ﺣﻴﺮت ﺑﻪ ﻣﺠﺎدﻟﻪ‌ی ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﮔﻮش  می‌دادﻧﺪ .ﻧﻤﯽ  داﻧﻢ ﭼﺮا؟ وﻟﯽ ﺑﺮﺧﻮردش ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺘﻔﺎوت ﺷﺪﻩ ﺑﻮد. از زﻳﺮ چشمﺑﻨﺪ، ﭘﺎﺳﺪار"م " را   می‌دﻳﺪم ﮐﻪ در ﺧﺮدادﻣﺎﻩ ﺗﻼش ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد ﺗﺎ ﺑﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪن ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪاﯼ، ﻣﺎﻧﻊ از ﮐﺘﮏ ﺧﻮردن ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻦ ﺷﻮد .ﮔﺎﻩ ﮐﻨﺎر ﻟﺸﮑﺮﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و گاه ﮔﺎهﯽ هﻢ ﭼﻴﺰﯼ  می‌ﮔﻔﺖ .ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻟﺸﮑﺮﯼ وﻗﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﺗﻼش ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺘﻴﺠﻪ‌ای ﻧﮕﺮﻓﺖ، گفت:ﺑﻴﭽﺎرﻩ ﺑﺮو ﺑﺪﺑﺨﺖ  ! و ﻣﻦ را ﺑﻪ هﻤﺮاﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺳﻠﻮل در ﺑﻨﺪ ﺳﺎﺑﻖ ﻣﻠﯽ ﮐﺶ اﻧﺪاﺧﺖ.

زندانیان این نوع برخورد زندانبان با زندانی را ناشی از یک رابطه دوستانه که به نوبه خود محصول درهم‌شکستگی و همکاری با زندانبان است می‌دانند. او در صفحه ۱۴۶ همین کتابش می‌نویسد:

ﻓﮑﺮ ﮐﺮدم ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ اﻣﺘﺤﺎن ﮐﻨﻢ و روزﻧﻪاﯼ را ﺑﺎز بگذارم. رو ﺑﻪ ﻧﻴﺮﯼ گفتم : ﺣﺎﺿﺮم در ﺻﻮرت ﺁزادﯼ ﺗﻌﻬﺪ دهﻢ دﻳﮕﺮ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻧﮑﻨﻢ .ﻧﻴﺮﯼ گفت: ﭼﺮا ﻋﻨﺎد   می‌ورزﯼ؟ ﺑﺮو دو ﮐﻠﻤﻪ روﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﻳﺲ و ﺑﻴﺎر ﮐﻪ از اﻋﻤﺎل ﺳﺎزﻣﺎن اﻋﻼم ﺑﺮاﺋﺖ میﮐﻨﯽ . من باز هم روی گفته‌ی قبلی‌ام محکم ایستادم. حرف آخر را نیری می‌زد. گفت: پاشو برو بیرون! هر چه می‌خواهی بنویس!

در صفحه ۱۴۹ همین کتاب آورده است:

لشکری از مقابلم رد شد. سرم پایین بود. مرا شناخت، برگشت و با انگشت چند بار روی سرم زد و گفت: ایرج! بدبخت بیچاره! تو هم آمدی این‌جا؟ شاید فکر می‌کرد بعد از شش سال این آخرین برخورد و دیدار ما خواهد بود.

در صفحه ۱۵۴ همین کتاب آورده است:

نیری گفت:‌ این مزخرفات چیست که نوشتی؟ گفتم: شما گفتید برو تعهد بده فعالیت سیاسی نکنی، من هم تعهد دادم. گفت برو انزجار بنویس! این‌ها مورد قبول نیست. پاسخی ندادم و از دادگاه بیرون آمدم. پاسداری کاغذی به دستم داد. من هم یک خط انزجارنامه نوشتم. پاسدار گفت: همین! گفتم آری و به دستش دادم. چیزی نگفت. آن شب از اعدام رهیده بودم.

در صفحه ۱۶۲ همین کتاب آورده است:

دوباره به دادگاه برده شدم. همه اعضای هیئت حضور داشتند. نیری گفت:‌این چیست که نوشته‌ای؟ و برگه را با عصبانیت پاره کرد...ناصریان برگه‌ای دیگر به دستم داد....متن را دقیقا به یاد نمی‌آورم، زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم. به هر حال همان را نوشتم و تاریخ را به اشتباه نوشتم ۱۵ مرداد.

در صفحه ۱۸۴همین کتاب می‌گوید:

افراد فرعی ۱۷ همه با گزارش سه کرمانشاهی تواب اعدام شدند اما من و م-پ معجزه‌آسا از مرگ رهیده بودیم.

در صفحه ۱۹۰ می‌گوید:

از اتاق آمدم بیرون ودوباره یک انزجارنامه‌ی دیگر نوشتم. . اﻳﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ ﺁراﻣﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ  و ﻓﺸﺎر ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﻪ اﻳﻦ ﮐﺎر دﺳﺖ زدم به لحاظ محتوا با قبلی‌ها فرق چندانی نمی‌کرد، فقط چند خطی شرح و بسطش داده بودم. اضافه کردم در طول زندان همیشه سعی کرده‌ام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشته‌ام و بیشتر آدمی گوشه‌گیر و منزوی بوده‌ام.

به د-ص که احساس کردم شاید همدیگر را نبینیم گفتم: چیزی به عنوان یادگاری به من می‌دهی؟ او گفت یعنی من را اعدام می‌کنند وتو زنده می‌مانی؟ او حلقه ازوداجش را داد ... یا شاید می‌خواست که آن را به دست همسرش برسانم.

آنچه دیگر زندانیان نسبت به زندان ایرج مصداقی می‌گویند

مصطفی نادری در کتاب خودش به نام « پروژه‌های انهدام یک جنبش و خط سرخ مفاومت»صفحه ۴۹ می‌نویسد: توجیه تراشیهای مصداقی برای استمرار وضعیت تواب بودن و سقوط آزاد خودش در دوره بعد از اعدامها هم بسیار مسخره است. او نوشته است:

«در قسمت کش بافی کارگاه مشغول به کار شدم.. من در راهی پای گذاشته بودم که مجبور بودم آن را تا انتها طی کنم... تلاشم این بود که حساسیتی را روی خود برنیانگیزم تا اگر ناصریان در رابطه با من از مسئولان کارگاه سوال کرد، با نظر موافق آنان مواجه شومولی این مورد هسچ گاه اتفاق نیفتاد. روزی صد بار به خدم لعنت می‌فرستادم. در عین حال ، این را برای خودم آزمایشی تلقی می‌کردم. می‌دانستم یک سال و اندی بیشتر به اتمام حکمم نمانده است و هیچ ذهنیتی از این که دوباره قتل‌عام‌ها از سر گرفته شود و جانم در خطر افتد نیز نداشتم. چرا که عمیقا اعتقاد داشتم، رژیم نیازی به انجام آن ندارد و سمت و سوی تحولات نیز چنان مسیری را نشان نمی‌دهد. در ثانی ما دیگر وزنه‌ای نبودیم و یا نقشی در تحولات آتی نمی‌توانستیم داشته باشیم که رژیم در صدد پیش‌گیری برآمده و قصد حذف‌مان را داشته باشد(کتاب ۴ صفحه ۱۱۸ و ۱۱۹ )

مسعود ابویی که خودش نیز از شاهدان قتل‌عام بوده است در این رابطه می‌گوید: این نحوه برخورد زندانبان با زندانی آن‌گونه که مصداقی بیان کرده است نشان‌گر آن است که نوعی لطف و مرحمت خاص نسبت به این زندانی برقرار بوده است که علیرغم ایستادن روی حرفش در حالیکه به قول خودش در همان صفحه کتاب بقیه را با کمترین بهانه‌ای برای اعدام برده‌اند برای او اختیار انتخاب نوع نوشتن قائل شده‌اند. من خودم هم همین دادگاه را از سر گذرانده‌ام و می‌دانم در صورت هر ظنی مبنی بر مقاومت زندانی و محکوم نکردن سازمان امکان خروج از آن دادگاه وجود نداشته است.

اکبر صمدی زندانی سیاسی دهه ۶۰ در مقاله‌یی در مورد ایرج مصداقی می‌نویسد:

در فروردین سال ۶۵ به همراه گروهی از هم‌بندی‌ها، به زندان گوهردشت منتقل شدم. در همین دوران بود که مصداقی را از بند دیگری، به بند ما آوردند. جمع ما هیچ شناختی از او نداشت. تنها کسی که او را می‌شناخت مجاهد شهید موسی حیدرزاده بود که پیش‌ازاین با مصداقی در یک بند بود. موسی در بند سابق، از ندامت و مصاحبه مصداقی علیه سازمان، مطلع بود. علت مصاحبه، این بود که مصداقی در سلول انفرادی درهم‌شکسته و برای خلاصی از فشار سلول انفرادی، شرط زندانبان برای خروج از انفرادی که مصاحبه علیه سازمان بود را پذیرفت. موسی می‌گفت که او قابل‌اعتماد نیست چراکه زیرفشار کم می‌آورد. این یک تحلیل نبود بلکه مبتنی بر واقعیتی بود که موسی به‌چشم دیده بود....ایرج مصداقی در این مرحله هم کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد. همه زندانیان دهه شصت به‌خوبی به یاد دارند که بین آبان ۱۳۶۱ تا تابستان ۱۳۶۳ که به دوران فشار یا دربسته در زندان قزلحصار معروف شد و بندهای عمومی به بندهای مجرد تبدیل و همه امکانات قطع شد؛ تعداد بسیاری را به سلول‌های انفرادی گوهردشت و یا «قیامت» منتقل کردند که شرط خروجشان از سلول انفرادی یا قبر، قبول مصاحبه بود، با وجود مقاومت عمومی که وجود داشت، ایرج مصداقی در این مرحله هم کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد.[۴]

در رابطه با مصداقی، ارزیابی اولیه ما این بود که اگر چه در بند سابق، مرز سرخ مصاحبه رد کرده بود؛ اما ظاهراً تا آن زمان، مرز همکاری اطلاعاتی را رد نکرده بود و یا حداقل ما از آن بی‌اطلاع بودیم. در همین رابطه، مصداقی خود نیز خوب می‌دانست که نگاه جمع زندانیان نسبت به او چیست.

به همین دلیل هم از همان ابتدای ورودش به بند دو، به‌دلیل همین ضعفهایش؛ من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم بیش از این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم، هم‌چنان برعهده من بود.

در همین دوران بود که بی‌مرزیهای مصداقی هر چه بیشتر خود را نشان داد. یکی‌ از نقاطی که ماهیت مصداقی، (همان ترس و تسلیم‌طلبیهایش) را برای همگان بارز کرد و او را تا نقطه‌ای برد که رودرروی جمع قرار گرفت

(در شرایطی که زندانیان مقاوم بر سر ورزش جمعی با زندانبانان هر روزه درگیر و در کشمکش بودند)، ایرج مصداقی با همان روحیه تسلیم‌طلبی، به‌همراه چند نفر دیگر، در مخالفت با ادامه ورزش جمعی اصرار می‌کردند. علت مخالفت اصلاً پیچیده و سخت نبود. چون هر کس که به ادامه ورزش جمعی رأی می‌داد؛ قبل از آن باید پیه مشت و لگد و فوتبال شدن و تونل کابل را به‌تن می‌مالید. در این دوران مصداقی فعالانه و رودرروی جمع بچه‌ها، اقدام به ترویج تسلیم‌طلبی در مقابل پاسداران می‌کرد. چیزی که از دید پاسدارانی که موظف بودند از وضعیت زندانیان گزارش بدهند، پنهان نبود و مصداقی هم این را می‌دانست.

در خرداد ۶۷ کمتر از دو ماه از آغاز قتل‌عام، به‌واسطه برخوردی که بین برخی از بچه‌ها و پاسداران ایجاد شد من و تعدادی دیگر به سلول انفرادی منتقل شدیم. قبل از انتقال به سلول‌های انفرادی، زندانبانان با مشت و لگد به جان ما افتادند. مصداقی از ترس خودش را به غش و رعشه زد تا مبادا پاسداران اشتباهی او را هم کتک بزنند. وقتی از انفرادی خارج شدیم، همزمان بود با شروع قتل‌عام در گوهردشت.

هم‌چنین یادم می‌آید که در ۱۰مرداد ۶۷ «حاج داوود»[۵] (داوود لشکری سرکرده گوهردشت) وارد بند شد و اعلام کرد همه‌ کسانی که ۱۰سال و یا بیشتر حکم دارند از بند خارج شوند. هیچ‌یک از ما نمی‌دانستیم که ما را به‌کجا می‌برند؛ بنابراین همه‌ کسانی که حکم ده سال و بیشتر داشتند، از جمله مصداقی، بلند شده و آماده رفتن شدیم. در همین لحظه داوود لشکری مصداقی را خطاب قرار داد و گفت «تو نمی‌خواهد بیایی، بمان همین‌جا…!».

اکبر صمدی با ذکر این خاطرات نتیجه می‌گیرد ک ایرج مصداقی زندانی بریده خود شیفته‌ای است که از تاریخ مشخصی به خدمت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در آمده است:

برای من که ۱۰سال در زندان این رژیم بوده‌ام و برای همه‌ کسانی که با ایرج مصداقی در زندان بوده‌اند و از نزدیک وی‌ را می‌شناسند؛ این خودشیفتگی و توهمات عجیب‌و غریب که این‌بار در قالب فیلم‌های پلیسی خود را نشان می‌دهد؛ چیز جدیدی نیست! واقعیت این است که خودشیفتگی و توهمات مصداقی برای بازجوهای وزارت اطلاعات و به‌اصطلاح دادیاران زندان ناشناخته نبود. چرا که اصلی‌ترین شغل آنها، بعد از شکنجه و بازجویی، پیدا کردن حلقات ضعیف برای به‌استخدام درآوردن آنها در گشتهای دادستانی و اطلاعات بود. حال اگر کارهای او را در زندان با این خودشیفتگی جنون‌آمیز ضریب بزنیم، به‌خوبی روشن می‌شود که چگونه مصداقی از ابتدا طعمه دل‌چسبی برای استخدام بود و قدم‌به‌قدم در مسیری‌ که برایش ترسیم کرده بودند؛ گام برداشت تا به‌طور کامل از هضم رابع اطلاعات آخوندی عبور کرد.[۴]

مصداقی در خارج

مصداقی بعد از رسیدن به اروپا با انجمن‌های هوادار مجاهدین ودفاتر نمایندگی مجاهدین و شورا در ارتباط قرار گرفته و برای مدتی هم‌سو با آنان به فعالیت می‌پردازد. او آهسته آهسته خود را منتقد مجاهدین عنوان می‌کند.

او در گزارش ۹۲ صفحه ۶ نوشته است:

«من عمیقاً از مبارزات مجاهدین خلق علیه تمامیت نظامی جمهوری اسلامی حمایت کرده و از همراهی و مساعدت به هر نیرویی که برای سرنگونی و اسقاط این رژیم تلاش کند دریغ نخواهم کرد» و «درخشش مقاومت و ایستادگی نسل ما در سالهای ۶۰ و ۶۱ کافی بود تا مجاهدین را برای همیشه محبوب تاریخ و همهٔ قلوبی که برای میهن‌مان می‌تپد کند»

دشمنی بی‌نظیر مصداقی با مجاهدین و بطور ویژه با مسعود رجوی

ایرج مصداقی در یک موضع‌گیری در 11 اردیبهشت ۹۸ می‌گوید: «یک موی گندیده این بابا ابوبکر بغدادی می‌ارزه به صد تا مسعود رجوی» یا «فرقه رجوی یک فرقه‌یی بسیار بسیار خطرناک و ضدمردمی ست» یا «رژیم اسلامی بیشترین استفاده را از فرقه رجوی می‌برد» «از نظر من فرقه رجوی در جبهه خلق و جبهه مردم قرار ندارد» و «یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران علیه بشریت مسعود رجوی است»

مجاهدین معتقدند بازگویی این جملات که از کسی دیگر با این شدت بر علیه مسعود رجوی شنیده نشده است از زبان کسی که حتی در تشکیلات مجاهدین نبوده است و هیچ علتی بر کینه شدید او دیده نمی‌شود ناشی از یک وابستگی به رژیم جمهوری اسلامی است. کاظم مصطفوی از نویسندگان و اعضای مجاهدین خلق در این رابطه می‌گوید: مصداقی با بیان این جملات حداکثر پرداختش به وزارت اطلاعات را کرده است.[۶]

اقداماتی چند از مصداقی بر علیه مجاهدین

اقدام بر علیه زهره شفایی عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین

مصداقی در مصاحبه‌یی با میهن تی وی در تاریخ ۶ فروردین ۹۹ در این رابطه گفته است:

زهره شفايی از خانواده شفاييه ، همه خانواده اين اعدام شدند در اصفهان وتهران . داييش حبيب خليفه سلطان، فرمانده سپاه بوده تو اصفهان کشته شد با زن و بچه‌اش، آدم جانی بالفطره. ببينيد از همه اين خانواده، اين زنده ماند همين زهره شفايی تو زندان اصفهان بود، تواب زندان اصفهان بود، نماز جمعه ميرفت. حال اين بيشرم را رجوی بخاطر اينکه تواب بود بخاطر اينکه نقطه ضعف داشت، کرد مسئول اطلاعات مجاهدين. يعنی بالاترين پست يا با اهميترين پست. چرا؟ چون مسعود رجوی با توابها حال ميکرد. چون توابها، اساسًا کسی که تو مجاهدين دارای ارج و قرب ميشد زندانی، که سابقه ننگين داشته باشه. سابقه ننگين که داشتی سرت پايين بود. ولی کافی بود سابقه مقاومت داشته باشی. ميخواستند تو را بشکونند. مسعود رجوی با هر زندانی که مقاوم بود مشکل داشت. اصلاً مشکلش با زندانی مقاوم بود. با زندانی تواب که مشکل نداشت ميرفت مسئول اطلاعاتش ميکرد. مثل همين يارو زهره شفايی. از اينها زياد هستند تو فرماندهان ارتش آزاديبخش«

  1. غروب سپیده ایرج مصداقی صفحه ۱۳
  2. سایت رهیافته - دین مبین اسلام و کاریزمای شوم التقاط
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ غروب سپیده جلد اول نه زیستن نه مرگ نوشته ایرج مصداقی
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم
  5. این حاج داوود با حاج داوود رحمانی که رئیس زندان قزل‌حصار بود فرق دارد
  6. یک مول مخبط اطلاعاتی (ایرج مصداقی در سه اپیزود) - کاظم مصطفوی