کاربر:Khosro/صفحه تمرین وارطان سالاخانیان

نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۰۰ توسط Khosro (بحث | مشارکت‌ها)
وارطان سالاخانیان
وارطان سالاخانیان
وارطان.JPG
وارطان سالاخانیان
زادروز۶ بهمن ۱۳۰۹
تبریز
درگذشت۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳
تهران، در زندان
محل زندگیتبریز، تهران
ملیتایرانی
تابعیتایرانی
پیشهمبارز
شناخته‌شده براینیروهای انقلابی و مبارز مردم ایران
حزب سیاسیسازمان جوانان حزب توده ایران
دینارمنی

وارطان سالاخانیان ، زاده‌ی ۶ بهمن ۱۳۰۹ – تبریز، مبارز و زندانی  سیاسی در زمان رژیم شاه بود. دوره‌ی ابتدایی را در مدرسه لیلاوان تاماریان، شهر تبریز به پایان رساند و دوران دبیرستان را نیز در همین شهر تمام کرد. وارطان سالاخانیان که در تبریز با ۸ ماه کار در یک کارخانه بدون هیچ حقوقی، استثمار سرمایه‌داران جامعه‌ی خود را لمس کرده بود، پا درمسیر مبارزه با رژیم شاه گذاشت و به سوسیالیست تمایل پیدا کرد. او در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به مبارزه‌ی مخفی حرفه‌ای روی آورد. وارطان در ششم اردیبهشت ۱۳۳۳، به‌همراه همرزمش‌ محمود کوچک‌شوشتری به‌هنگام نقل‌وانتقال نشریه  رزم، در تهران دست‌گیر و پس از ۱۲ روز در زیر شکنجه جان باخت. احمد شاملو شاعر شهیر ایرانی که در آن‌زمان هم‌بند وارطان بود، شعری با نام مرگ وارطان سرود که این شعر در بین مردم ایران جاودانه شد.

زندگی‌نامه وارطان سالاخانیان

وارطان سالاخانیان در ششم بهمن ۱۳۰۹ به‌دنیا آمد. دوره‌ی ابتدایی را در مدرسه  لیلاوان تاماریان، شهر تبریز به پایان رساند و دوران دبیرستان را نیز در همین شهر تمام کرد. وارطان سالاخانیان در سال ۱۳۲۱ با خانواده‌اش به‌تهران کوچ کردند. اما بعد از ۴ سال این خانواده بار دیگر روانه تبریز شدند. استعداد فوق العاده‌ی وارطان در رشته فنی از هنگامی‌که ۱۶ ساله بود چشم‌گیر بود. مادر وارطان سالاخانیان می گوید:

«به‌یاد دارم موقع حرکت، هوا سرد بود و برف قسمت زیادی آمده بود. ما که به‌تبریز می‌رفتیم به خرم‌آباد که رسیدیم به‌علت سرمای شدید و برف و بوران نتوانستیم حرکت کنیم. از همان موقع از خودگذشتگی وارطان بر همه‌ی ما معلوم شد. از وقتی‌که ما به‌ آن‌جا رسیدیم تا زمان حرکت، وارطان شب تا صبح نگهبانی می‌داد تا مبادا به کسی آسیبی برسد.»

وارطان در تبریز در کارخانه‌ای همراه پدرش مشغول کار شد؛ و پس از ۸ ماه کار بدون این‌که حقوق دریافت کند همراه خانواده بار دیگر به تهران بازگشت. وارطان در تهران در غیاب پدرش به‌کار رانندگی تاکسی پرداخت و خرج خانه را به‌عهده گرفت.[۱]

فعالیت سیاسی

وارطان سالاخانیان که در تبریز با ۸ ماه کار در یک کارخانه بدون هیچ حقوقی، استثمار سرمایه‌داران جامعه‌ی خود را لمس کرده بود، پا درمسیر مبارزه با رژیم شاه گذاشت و به سوسیالیست تمایل پیدا کرد.[۲]

وارطان که در جست‌وجوی راهی برای رسیدن به‌آرمان طبقه‌ی خود بود، در سال ۱۳۳۱ به‌عضویت حزب توده ایران درآمد.[۱]

وی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به مبارزه‌ی مخفی حرفه‌ای روی آورد. در آن‌زمان جناح بزرگی از رهبری سازش‌کار حزب توده، از مبارزه فاصله گرفتند و حتی به‌هم‌دستی با رژیم شاه مبادرت کردند؛ اما بخشی از جوانان سازش‌ناپذیر این حزب، خط خود را جدا کرده و به‌تلاش سازمان‌یافته خود ادامه دادند؛ و وارطان سالاخانیان از جمله‌ی این مبارزان جوان بود.[۲]

ایران آن روز زیر چکمه‌های خونین کودتاگران درهم کوبیده می‌شد؛ و شاه با کمک آمریکا بار دیگر بر تخت خود تکیه زده بود. در آن دورانی که ایران تحت سلطه‌ی مأموران رژیم شاه بود، چاپ‌خانه مخفی حزب توده ایران در داوودیه دائماً کار می‌کرد؛ و هر روز جنایات رژیم کودتا در نشریه‌ها و اعلامیه‌های حزبی افشا می‌شد و دست به دست می‌گشت؛ و رژیم شاه به‌دنبال یافتن این چاپ‌خانه بود.[۱]

وارطان سالاخانیان مبارز ارمنی، از زمره‌ی نخستین شهیدانی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، در برابر رژیم شاه مقاومت کرد و در راه آرمان آزادی مردمش جان باخت. وارطان سالاخانیان در سال ۱۳۳۳، به‌هنگام پخش نشریه در تهران دست‌گیر شد. وی با هم‌رزمش محمود کوچک‌شوشتری همراه بود.[۳]

دست‌گیری و شکنجه

در اردیبهشت سال ۱۳۳۳، که نزدیک به یک سال از کودتای ۲۸ مرداد می‌گذشت و رژیم شاه هنوز نتوانسته بود محل چاپ‌خانه را کشف کند. غروب ششم اردیبهشت، مأموران شاه به یک اتومبیل در دروازه دولت، که آن‌ روزگار در خارج از تهران بود، ایست دادند. راننده‌ی ماشین جوانی ارمنی بود. او و جوان دیگری که در اتومبیل بودند با خون‌سردی به سؤالات مأموران پاسخ می‌دادند. یکی از مأموران خواست‌ که به اتومبیل اجازه حرکت بدهد. مأمور دیگر مخالفت کرد و از راننده خواست صندوق عقب ماشین را برای بازرسی باز کند. صندوق عقب ماشین که باز شد، مأموران حیرت‌زده شدند. صندوق عقب لبالب از نشریه‌ی “رزم”، ارگان سازمان جوانان حزب توده ایران بود. نشریه‌ها تا نخورده بود و هنوز بوی مرکب چاپ‌خانه می‌داد. ساعتی بعد دو سرنشین اتومبیل، وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری در شکنجه‌گاه فرمانداری نظامی تهران بودند. درآن دوران، شکنجه‌گاه در لشکر ۲ زرهی قرار داشت و شکنجه‌گران زیر نظر بختیار و سرهنگ زیبایی، به شکنجه‌ی مبارزان مشغول بودند. وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری، به‌محض ورود به شکنجه‌گاه، تحت شکنجه‌ی شکنجه‌گران قرار گرفتند. هردو در یک اتاق و در کنار یک‌دیگر شکنجه می‌شدند. هنوز روش‌های پیشرفته شکنجه در اختیار شاه قرار نگرفته بود؛ و شکنجه‌ها هنوز قرون وسطایی بود. شکنجه‌گران بیشتر به کوچک‌شوشتری که قامت ظریفی داشت، فشار می‌آوردند تا بلکه اطلاعاتی از محل چاپ‌خانه به‌دست بیاوردند؛ اما پاسخ شکنجه‌ها سکوت بود.[۱]

وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری در زیر شکنجه‌ی مأمورانی مانند زیبایی، مبصری و امحدی مقاومت کردند. «مجاهد»

شکنجه ۶ روز ادامه داشت. وارطان سالاخانیان  و محمود کوچک‌شوشتری هردو همه چیز را انکار می‌کردند و می‌گفتند که از وجود نشریه‌ها خبر ندارند. روز ۱۲ اردیبهشت محمود کوچک‌شوشتری، در حالی‌که بدنش زیر شکنجه درهم کوبیده شده بود، بی‌آن‌که لب باز کند شهید شد. وارطان سالاخانیان، وقتی مطمئن شد که رفیقش شهید شده است، به شکنجه‌گران گفت:

«حالا خیالم راحت شد. من می‌دانم و نمی‌گویم. هر کار می‌خواهید بکنید.»

و این‌چنین بود که حماسه‌ی وارطان خلق شد. صحنه‌‌ی شکنجه‌های وارطان را یکی از شکنجه‌گران بعدها اعتراف کرده و گفته است:

«...انگشت سبابه وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت می‌شکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی حرف نمی زد. وارطان گفت: می‌شکند. با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت : می‌شکند. خشمگین شدم. مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت: دیدی گفتم می‌شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند می‌زد...»

اول ماه مه، روز جهانی کارگر وارطان سالاخانیان در شکنجه‌گاه با بدنی که زیر شکنجه در هم کوبیده شده بود، روی در سلول با ضرب زدن و رٍنگ گرفتن به شادی پرداخت. او فریاد می زد:

“امروز مردم در کوچه و خیابان جشن کارگری برپا می‌کنند و ما نیز در زندان باید جشن بگیریم”

دراین هنگام سرهنگ زیبایی از راه رسید و وارطان را به شکنجه‌گاه بُرد و پس از چند ساعت که وارطان را آوردند قادر به تکان خوردن نبود. ۲۴ ساعت بعد که به‌هوش آمد باز هم جشن خود را با پیکری شکنجه شده از سر گرفت؛ و باز هم برای اعتراف شکنجه شد اما وارطان لب از لب باز نمی‌کرد. سپس شکنجه‌گران به آخرین حربه‌ی خود روی آوردند. درحالی که پیکر در هم شکسته وارطان بر کف شکنجه‌گاه افتاده بود یک مته برقی آوردند. شکنجه‌گران گفتند که این شانس آخر است، اگر حرف نزنی. وارطان به شکنجه‌گر خیره شد و گفت: نه...[۱]

عظمت مقاومت وارطان سالاخانیان و رزمنده‌ای مانند محمود کوچک شوشتری، آن‌گاه برجسته و افتخار‌آمیز می‌شود که روشن شود پس از خیانت حزب توده هر نوع مقاومت کاری بیهوده و برخلاف خواست رایج بود. وارطان سالاخانیان از آن جمله کسانی بود که این منطق سیاه را گردن ننهاد و به‌همین جرم به‌بد‌ترین نوع شکنجه‌ها سلام کرد. وارطان سالاخانیان مانند خسرو روزبه و محمود کوچک شبستری و دیگر ستارگان انقلابی، یک تنه داشت تاوان خیانتی جریان‌وار را می‌پرداخت.[۴]

جان باختن وارطان سالاخانیان

سرانجام پس از ۱۲ رو شکنجه، وارطان سالاخانیان را با مته برجا میخ‌کوب کردند و او فریاد می‌زد: زنده باد ایران...

با مته برقی سر وارطان را سوراخ کردند و در همان حال جان باخت. شکنجه‌گران شبانه جسد وارطان سالاخانیان و محمود کوچک‌شوشتری را به رودخانه‌ی جاجرود انداختند؛ و چند روز بعد جنازه‌ها کشف شد.[۱]

جسد شکنجه شده‌ی وارطان را به موج‌های جاجرود انداختند تا جنایت را کتمان کنند اما جاجرود وارطان را فرونبلعید و به خلقی که وارطان به‌خاطر آنان جان باخته بود، بازپس داد؛ همان‌گونه که ارس، صمد بهرنگی را نبلعید بلکه در موج‌های سرکش خود تکرار و باز تکرار کرد. و این تکرارهنوز هم ادامه دارد...[۵]

جسد وارطان را به خانواده‌اش تحویل دادند. مادرش می‌گوید که جسد وارطان را هنگام دفن دیدم. وارطان که چهارشانه بود در عرض ۲۶ روز به اسکلت تبدیل شده بود.[۱]

وارطان سخن نگفت!

احمد شاملو شاعر نامدار قرن معاصر، در پانویس شعر مرگ نازلی، که در مجموعه شعر هوای تازه و به یاد وارطان سالاخانیان سروده و به چاپ رسیده، درباره‌ی او که در تاریخ مبارزات سیاسی ایران اسطوره‌ی مقاومت لقب گرفته، نوشته است:

«وارتان سالاخانیان پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ گرفتار شد. همراه مبارز دیگری ـ (کوچک شوشتری) ـ زیر شکنجۀ ددمنشانه‌ای به‌قتل رسید و به‌سبب آن‌که بازجویان جای سالمی در بدن آن‌ها باقی نگذاشته بودند برای ایزگم کردن، جنازه‌ی هر دو را به رودخانه‌ی جاجرود افکندند.وارطان یک بار شکنجه‌ای جهنمی را تحمل کرد و به‌چند سال زندان محکوم شد. منتها بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده‌ی خود او را شریک جرم خود قلمداد کرد و دوباره برای بازجویی از زندان قصر احضارش کردند. من او را پیش از بازجویی دوم در زندان مؤقت دیدم که در صورتش داغ‌های شیاروار پوست کنده شده به‌وضوح نمایان بود. در شکنجه‌های مجدد بود که وارتان در پاسخ سؤال‌های بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتی زیر شکنجه‌هایی چون کشیدن ناخن انگشت‌ها و ساعات متمادی تحمل دست‌بند قپانی و شکستن استخوان‌های دست و پای خویش حتی ناله‌ای هم نکرد. . . شعری که برای وارطان سرودم نخست " مرگ نازلی" نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد.»[۶][۷]

وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.

دست از گمان بدار!

با مرگِ نحس پنجه میفکن!

بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...

وارطان سخن نگفت.

سرافراز،

دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...

وارطان! سخن بگو!-

مرغِ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را

در آشیان به بیضه نشسته‌ست!

وارطان سخن نگفت؛

چو خورشید

از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت...

وارطان سخن نگفت؛

وارطان ستاره بود.

یک‌دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت...

وارطان سخن نگفت؛

وارطان بنفشه بود،

گُل داد و

مژده داد: زمستان شکست

و رفت...[۸]

(احمد شاملو - زندان قصر ۱۳۳۳)

منابع: