کاربر:Omid/صفحه تمرین
رهبری ذیصلاح یبث
این یک مشکل بزرگ برای رهبر است زیرا باید همواره درست عمل کرده و همچنین همیشه اینگونه به نظر برسد که حق با اوست. رهبر باید ازنظر اخلاقی و فنی خطاناپذیر باشد. او همواره مورد تحسین و احترام دیگران بوده و هر عمل و سخن او، چه مربوط به کار و چه شخصی، توسط همه موردبررسی و قضاوت قرار میگیرد.
یک رهبر جلوتر از سایرین حرکت میکند، مسیر را نشان میدهد و مردم از اقداماتش پیروی میکنند.
یک رهبر ممکن است با موقعیتی روبهرو شود که در آن افراد برای سالها و از طریق شخصیتهای گوناگون از وی پیروی کنند. نلسون ماندلا یک مثال خوب در این زمینه است که از تعهد شخصی به فعالیتهای سیاسی کوچک، سپس ریاست یک ملت و درنهایت به سمت تبدیلشدن به یک رهبر جهانی، حرکت کرد. ماندلا سالهای زیادی یک چشمانداز و تعهد را در نظر داشت. درواقع ماندلا ترجیح میداد به رهبر بهعنوان کسی که پشت سر پیروان خود ایستاده و آنها را هدایت میکند، فکر کند.
بهتر است بهمنظور هدایت افراد، آنها را جلوتر از خود قرار داده و خودتان پشت سر آنها باشید، مخصوصاً هنگامیکه اتفاقات خوبی رخداده و یک پیروزی را جشن میگیرید. هنگامیکه خطری وجود دارد میتوانید جلوتر از سایرین قرار بگیرید.
نه توده ها بدون رهبران در این کارزار به دستآورد های چشمگیر نایل شده اند ونه رهبران جدا از توده ها توانسته اند حماسه بیآفرینند، لذا افراط و تفریط در نقش توده ها و نقش شخصیت، به سیر تکامل و ترقی در جامعه زیانبار، ویرانگر و حتی فاجعه آفرین است. رهبران و شخصیت ها پیشگامان جامعه و توده ها مشعل داران جوامع بشری اند، مطلق نمودند نقش شخصیت در تاریخ منجر به کیش شخصیت شده و اگر نقش توده ها را تعیین کننده بدانیم به نفی شخصیت ها پرداخته ایم، و واقعیت این است که: نه باید به افراط و تفریط و مبالغه متوسل شویم، کیش شخصیت در جامعه باعث اختناق، رکود سیاسی، کرختی استعداد ها، محدودیت دموکراسی، دیکتاتوری و سلب آزادی عقیده میگردد و اگر نقش توده ها را مطلق بسازیم و نقش شخصیت را نفی کنیم توده های مردم بدون رهبر به ارتش بدون سپهسالار می مانند، که باعث تشنج، شکست، بی نظمی، بی اتفاقی و حرج و مرج در سپاه میگردد، به این لحاظ به نظر من ایجاد و مراعات توازن میان این دو مقوله تاریخی و اجتماعی ضرور بوده تا کاروان تکامل جوامع بشری موفقانه به قلل بلند ترقی و تعالی رسیده و به اهداف بزرگ و نهائی خویش دست یابد.
در اخیر به این نتیجه میرسیم که "نقش شخصیت در تاریخ" با اهمیت بوده و همواره تاثیر خود را بروی حوادث تاریخی میگذارد و در پیوند ناگسستنی با نقش "توده های مردم" قرار دارد نه بدون شخصیت ها و رهبران رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی امکان پذیر است و نه بدون کار و فعالیت توده های مردم، تحرک و پیشرفت جامعه ممکن میباشد. «شخصیت» خاصیت و ویژگی های انسانی است که در جریان کار و فعالیت اجتماعی ساخته میشود و نمی تواند که بیرون از جامعه و جدا از آن بوجود آید، افراد در جریان کار اجتماعی و شرکت فعال در حیات اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی جامعه، خویش را، به مثابه "شخصیت" آشکار و برجسته میسازد، شخصیت نه خریده میشود ونه فروخته، شخصیت های تحمیلی هیچ ارزش ندارد، جایگاهی واقعی "شخصیت" را در روند تاریخی جامعه میتوان بر اساس چگونگی برخورد او نسبت به ترقی و پیشرفت، عدالت و میهن پرستی، صلح و انسان دوستی، فهم و دانش تعیین کرد، شخصیتهای منفی و تحمیلی و ساختگی نیکوهیده و منفوراند و مانند رد و برق روشن شده و خاموش میگردد اما شخصیتهای مثبت، ستوده و محبوب اند و مانند آفتاب میدرخشند و جاویدان میمانند.
نقش شخصیت در تاریخ
تعریف شخصیت
با توجه به مفهوم شخصیت در نگاه جامعهشناسان جدید و فیلسوفان تاریخ، شخصیت، مجموعه ویژگىها و خصوصیات فردى و اجتماعى مرتبط و متکى به یک فرد است که به گونهاى در بروز یک کنش یا واکنش از سوى فرد مزبور تأثیر مى گذارد، اعم از آن چه بروز و نمود خارجى دارد و طبعا واکنشهاى مثبت یا منفى دیگران را برمىانگیزد، و آن چه بروز و نمود خارجى ندارد و صرفا در شکلگیرى رفتار یک فرد مؤثر است، نظیر خلاقیت فکرى، ایمان، شجاعت، توکل، رضا و تسلیم.
از نگاه روانشناسی
در روانشناسى هرگاه بحث شخصیت مطرح مىشود عمدتا ساختار جسمى و روانى و درونى و روحیات فرد مورد نظر است. نرمان مان در تعریف شخصیت مینویسد:
«یکى از متمایزترین جنبههاى حیات معنوى هر فرد شخصیت اوست. شخصیت هر فرد همان الگوى کلى یا همسازى ساختمان بدنى، رفتار، علایق، استعدادها، توانایىها، گرایشها و صفات دیگر او مىباشد. به این ترتیب مىتوان گفت، منظور از شخصیت، مجموعه خصوصیات و صفات فرد است.»[۱]
از نگاه جامعهشناسی
براساس برداشت جامعهشناسان سنتى از عنوان شخصیت، نقش هر فرد در جامعه (که بستگى تام و تمامى به شخصیت اجتماعى خودآگاه وى دارد) عبارت است از آنچه از یک فرد به عنوان عضوى از یک گروه اجتماعى و داراى پایگاه اجتماعى خاص، در تعاملات اجتماعى و روابط اجتماعى انتظار مىرود که انجام دهد. البته جامعهشناسان اذعان دارند که نمىتوان نقش عوامل درونى فرد را در نقش آفرینى وى نادیده گرفت، بلکه ایفاى نقش، کوشش فرد را در انتخاب و سازش بین عوامل مختلف داخلى و خارجى نشان مىدهد. همچنین این گروه از جامعهشناسان به این نکته نیز توجه دارند که شخصیت اجتماعى هر فرد و به تبع آن، نقش هر فرد در جامعه، قابل رشد و پرورش است و هر فرد در هر مرحله از زندگى خود مىتواند نقشهاى خاصى را انتخاب کند یا به دست آورد که تاکنون آنها را نداشته است. جامعهشناسان نقش آفرینى ابتکارى فرد را با صورت غیرقابل پیش بینى شخصیت همراه مىدانند. بنابراین، هریک از شخصیت فرد و نقش وى، در یکدیگر تأثیر متقابل دارند. همانطور که شخصیت اجتماعى خودآگاه و شناخته شده هر فرد نقش او را تعیین مى کند، نقشهاى انتخابى و اکتسابى و جدید هر فرد نیز موجب تغییر شخصیت اجتماعى وى مىشود و پایگاه اجتماعى او را ارتقا یا تنزل مى دهد.
اما جامعهشناسى جدید، دیدگاه جامعهشناسان سنتى را نمىپذیرد و معتقد است که نقششناسى و نقش آفرینى هر فرد در پاسخ به الگوهاى اجتماعى رسمى، تنها بخشى از شخصیت فرد را مىسازد و در کنار این جنبه از شخصیت فرد، نیروهاى عظیم درونى هر فرد، از قبیل ارزشهاى بنیادى وى، هدفهاى زندگى و فهم او از هویت خویش و نظایر آن، بخش بنیادین شخصیت هر فرد را مى سازد و طبعا این ویژگىهاى بنیادینِ شخصیت فرد نیز همچون نقششناسى وى بر اساس الگوهاى اجتماعى، در نقش آفرینى او تأثیر به سزایى دارد.[۲][۳]
از نگاه فلسفی
برخی فیلسوفان، شخصیت فرد را پدیدهاى اجتماعى و ساخته شده توسط جامعه مىدانند که متقابلا شخصیت اجتماعى فرد نیز در جامعه تأثیر مىگذارد.
از نگاه فیلسوفان تاریخ، شخصیت فرد عبارت است از مجموعه ویژگىهاى فکرى، روحى و روانى و حتى جسمى فرد که به او قدرت عمل و اقدام و نفوذ اجتماعى مىبخشد. ویژگىهایى چون علم، دانش، اندیشهها، فرهنگ، نفوذ اجتماعى، قواى فکرى و روحى همچون نبوغ فکرى، هوش سرشار، اراده و عزم قوى، خلاقیت و ابتکار، ثبات عقیده و بلندى همت، و ویژگىهاى اخلاقى چون اخلاص، تواضع، رأفت، فضل و کرم، امانت، عدالتخواهى، سعه صدر، وفاى به عهد و عموم خصلتهاى پسندیده برآمده از تربیت صحیح و سرانجام، توانایىهاى جسمى و قدرت عمل و منش اصیل فرد.[۴][۵][۶][۷]
نقش انسان در تعیین سرنوشت
از آن روز که بشر در پى ریشهیابى حوادث و تحولات اجتماعى و تحلیل رفتار انسانها برآمده، این پرسش براى او مطرح شده است که آیا حوادث و تحولات اجتماعى و تاریخى و به طور کلى رفتار انسان زاییده خواست و اراده و طرح و برنامهریزى انسانهاست، یا این که انسان تنها ابزارى در دست نیروهاى پشت پرده و عوامل نیرومند دیگرى است که او را در راستاى هدفها و طرحهایى هوشمندانه و خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه و غیرهوشمندانه به حرکت درمىآورد؟
به طور کلى دیدگاههاى ارائه شده در این زمینه به دو دسته تقسیم مى شوند:
- دیدگاههاى جبرگرایانه که انسان را فاقد اراده آزاد و قدرت انتخاب مىداند.
- دیدگاههاى اختیار مدار.
هر یک از این دو دسته دیدگاه به نوبه خود نظریههاى متفاوتى را در بر مىگیرد که هر کدام با روش خاصى و از زاویه خاصى به مطالعه انسان و رفتار او پرداختهاند.
دیدگاههاى اختیارمدار بر نقش انسان در تعیین سرنوشت خود تأکید دارند و حتى بسیارى از لیبرالها و به عبارتى فردگرایان افراطى، از جمله توماس کارلایل، جان استوارت میل، کالینگ وود، سرایزایابرلین، وِج وود و گیبون، به طور کلى نقش عوامل اجتماعى و اقتصادى و هر نیروى بیرونى دیگر را در رفتار انسان و سرنوشت فرد و جامعه انکار مىکنند.
در مورد دیدگاههاى جبرگرا نمىتوان در این باره حکم کلى صادر کرد و مثلا آنها را منکر ایفاى هرگونه نقشى از سوى شخصیتها و افراد در سرنوشت خود و جامعه قلمداد نمود. دیدگاههاى جبرگرایانه مبتنى بر عوامل درونى و غریزى نیز اجمالا شخصیتها و افراد را در سرنوشت خود و تاریخ مؤثر مىدانند، اما نه به صورت آزادانه یا لزوما آگاهانه، بلکه از کانال یکى از عوامل غیرارادى تشکیلدهنده شخصیت، یعنى غریزه، چنان که فروید، آدلر و نیچه این گونهاند.
عوامل تسریعکننده تکامل اجتماعی
معینعملها یا کاتالیزورها
از آنجا که جریان تکامل همیشه متضمن پیشرفتهای عینی، مادی و محسوس است، لذا برای تسریع جریان اصلی، همیشه از یک سری مکانیزمهای جنبی استفاده میشود که نقش واسطه یا میانجی دارند. به این عوامل کاتالیزور یا معینعمل گفته میشود. این معینعملها و مددکارها که فقط نقش میانجی و واسطه دارند، نظم و ترتیب خاص و ویژهیی را ایجاد میکنند. همچنین معینعملها در عین تسریعکنندگی، مقام هدایتکنندگی نیز داشتهاند.
نقش رهبران اجتماعی
نقش رهبران اجتماعی در تاریخ به عنوان عنصر آگاه، آدرس دادن و هدایت کردن است. منهای آن، چه در پیدا کردن آدرس، چه بر سر دوراهیها و چهارراهیها، جریان تکامل معطل و گمراه میماند.[۸]
تعریف رهبری
رهبری سیاسی کیفیتی از خلاقیت در مدیریت است که یک جامعه یا جنبش اجتماعی را از بحرانها و پیچهای تند به سلامت بیرون میبرد. رهبری سیاسی، درایت و صلاحیت خود را در حل مشکلات سخت و منحصر به فرد نشان میدهد. همهجانبگی و شرایطی که میبایست در یک رهبری سیاسی فراهم باشد تفاوت بنیادی با یک مدیر دارد.
ویژگیهای رهبری سیاسی ذیصلاح
در یک نگاه اجمالی میتوان به وجود خصایص زیر در یک رهبری موفق اشاره نمود:
- تشخیص ضرورت تاریخی که پی بردن به آن لازمه پیشبرد هر مرحله مشخص از مبارزه است و در نتیجه تمرکز اصلی بر آن ضرورت مشخص. یعنی شناسایی به موقع ضرورتها و اتخاذ تاکتیکها و روشهای درست مبارزه در زمان مناسب.
- گسترش مبارزه و انتقال آن از رأس (روشنفکری) جامعه به قاعده (توده ای) آن و از آن طریق، دخیل و درگیر نمودن هر فرد با هر درجه از مایهگذاری و فداکاری در جنبش اجتماعی. هنر رهبری در تنوع تاکتیکهای اتخاذ شده و تطبیق آنها با پتانسیل واقعی مردم برای دخالت کردن در امور جامعه است.
- اعتبار مردمی، که خود محصول عملکرد صحیح این رهبری است.
- شجاعت در اتخاذ تصمیمها و پذیرش تهدیدها حتی آنجا که موجودیت فیزیکی رهبری به خطر میافتد.
- توان درک احساسات مردم و انتقال اندیشه مبارزاتی به آنها.
- توان پیش بینی خطرها وموانع فرا راه جنبش اجتماعی.
- تحلیل علمی و متکی به دانش و دادههای مشخص از اوضاع جاری و ارائه تصویری واقعگرایانه از ابعاد و اهمیت بحرانها.
- طرح اهداف بلند مدت و فعال نمودن نیرو و پتانسیل جامعه به سمت یک استراتژی روشن. این همان کیفیتی است که در رهبریهای مردمی و تاریخی دیده میشود و از آن به عنوان بصیرت یا بینش سیاسی یاد میکنند.
- زمینی، ملموس و در دسترس بودن. یک رهبری سیاسی با جهتگیری مردمی همواره با مردم و در تماس مستقیم با آنهاست. به گونه وهم و خیال و متافیزیکی و ملکوتی نیست.
- رهبری سیاسی باید پاسخگوی سیاستها و راهکارهایی باشد که به مردم پیشنهاد میکند. انعکاس نظرات و ارزیابی مردم از خطوط و مواضع رهبری سیاسی میبایست میسر باشد. تنها این رابطه متقابل است که تداوم رهبری را تضمین میکند.
- برخوردار بودن از دانش لازم در عرصه تاریخی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. مجهز بودن به دانش مبارزاتی به مثابه یک علم.
- تجربه عملی در عرصه مبارزه اجتماعی. تجربه ای که حاصل حضور این رهبری در جامعه میباشد.
- توجه به موازین اخلاقی و پرنسیبهای انسانی در اتخاذ تاکتیکها و روشها.
- پایبندی به دو اصل اساسی آزادی و استقلال در رویکرد سیاسی و در عرصه دیپلماتیک. سازش ناپذیری در برخورد با دیکتاتوری و پرهیز از سرسپردگی و زد و بندهای نافی استقلال ملی.
- شفافیت در جهتگیری سیاسی و اتخاذ تصمیمات. پرهیز از ابهام تراشی و توهم آفرینی. ارائه تحلیل مشخص در هر مرحله از مبارزه و راهیابی و راهنمایی جنبش اجتماعی در جهت برون رفت از بحرانها و به سوی اعتلا و اوجگیری.[۹]
منابع
- ↑ اصول روانشناسی، نرمان ل.مان
- ↑ نظریههای جامعهشناسی، غلامعباس توسلی
- ↑ نظریههای جامعهشناسی، لوییس و روزنبرگ
- ↑ مارکسیسم و نیروی محرک تاریخ، جعفر سبحانی
- ↑ قهرمانان، توماس کارلایل
- ↑ نقش شخصیت در تاریخ، گئورگی پلخانف
- ↑ فلسفه تاریخ، پل ادواردز
- ↑ کتاب تبیین جهان، قواعد و مفهوم تکامل، مسعود رجوی
- ↑ رهبری سیاسی، جایگاه و جوانب آن، مسعود افتخاری