کاربر:Safa/2صفحه تمرین
آنتونیو گرامشی، (زادهی ۱۸۹۱ درگذشت ۲۷ آوریل ۱۹۳۷) نظریهپرداز مارکسیست ایتالیایی است که بیش از هر چیز به خاطر تبیین مفهوم “هژمونی” شهرت یافته است. او که یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود(۱۹۲۱) در سال ۱۹۲۶ به دست فاشیستها زندانی شد و باقی عمرش را در زندان گذراند. وی با وجود وضع نامساعد جسمی در زندان نیز به مطالعه و نویسندگی ادامه داد. نتیجه پژوهش های او که پس از سقوط فاشیسم در کتابی با عنوان “یادداشتهای زندان” (۱۹۳۵-۱۹۲۹) منتشر شد، جوهره نظریات او را تشکیل میدهد.
مشخصات اصلی ایدههای (مارکسیستی) گرامشی عبارتند از زیر سوال بردن جبر اقتصادی و رد ایده قوانین تاریخ. این نظریات به بهترین شکل در سخنان او درباره انقلاب روسیه تبلور یافتهاند؛ به زعم وی روی دادن انقلاب در کشوری که عمدتاً مبتنی بر نظام ارباب رعیتی است به منزله ابطال نظریه مارکس است هر چند انقلابیون از آرای مارکس و رهنمودهای او بسیار الهام گرفتهباشند.
گاهشمار زندگی آنتونیو گرامشی
در آغاز 1917، گرامشی بهعنوان روزنامهنگار در روزنامهی محلی سوسیالیستی تورین به نام IL Grido del Popolo (بانگ خلق) کار میکرد و با چاپ پیمونتِ Avanti! (به پیش!) همکاری داشت. در نخستین ماههای پس از انقلاب فوریهی روسیه، همچنان اخبار مربوط به انقلاب در ایتالیا بهندرت یافت میشد. این اخبار عمدتاً به چاپ مقالات آژانسهای خبری لندن و پاریس محدود بودند. در آوانتی پوشش خبری مربوط به روسیه در مقالاتی با امضای «جونیور»، نام مستعار واسیلی واسیلویچ ساچاملین، یک تبعیدی روس انقلابی و سوسیالیست جای میگرفت.
رهبری حزب سوسیالیست ایتالیا (PSI)، بهمنظور فراهم کردن اطلاعات قابلاتکا برای سوسیالیستهای ایتالیا تلگرامی به اودینو مورگاریِ نماینده که در لاهه بود، زد و از او خواست تا به پتروگراد برود و با انقلابیون تماس برقرار کند. سفر انجام نشد و مورگاری در ژوییه به ایتالیا بازگشت. در 20 آوریل، آوانتی! یادداشتی به قلم گرامشی در مورد تلاش نماینده برای سفر منتشر کرد و مورگاری را «سفیر سرخ» نامید. شور و شوق گرامشی در رابطه با وقایع روسیه مشهود بود. گرامشی در آن موقع معتقد بود که قدرت بالقوهی طبقهی کارگر ایتالیا برای مواجه شدن با جنگ ارتباط مستقیمی با قدرت پرولتاریای روسیه دارد. او میاندیشید که با انقلاب در روسیه، تمام مناسبات بینالمللی به نحوی بنیادین تغییر خواهد کرد.
منبع:
گرامشی و انقلاب روسیه / آلوارو بیانچی و دانیلا موسی / ترجمهی مهرداد امامی
توسط نقد اقتصاد سیاسی • 14/11/2017
ALVARO BIANCHI and DANIELA MUSSI, Gramsci and the Russian Revolution, Jacobin, 04.25.2017
جنگ جهانی سختترین لحظات خود را پشتسر میگذاشت و بسیج نظامی بهشدت مردم ایتالیا را تحت تأثیر قرار داد. آنجلو تاسکا، اومبرتو تراچینی، و پالمیرو تولیاتی، دوستان و رفقای گرامشی، به جبهه فرا خوانده شده بودند ـ گرامشی به دلیل وضعیت متزلزل سلامتیاش معاف شده بود. بدین نحو بود که روزنامهنگاری تبدیل به «جبهه»ی وی شد. گرامشی در مقالهی مربوط به مورگاری، از بیانیهی انقلابیون سوسیالیست روس مدافعانه نقل کرد که در ایتالیا روزنامهی کوریره دلا سرا آن را منتشر کرده بود و از تمام دولتها در اروپا میخواست که تهاجم نظامیشان را محکوم و فقط مانورهای دفاعی در برابر حملهی آلمانها پیشه کنند. این موضع «دفاع انقلابی»، موضع اکثریت عظیمی در کنفرانس طرفداران شوراهای روسیه در ماه آوریل بود. چند روز بعد، آوانتی نتیجهی این کنفرانس را با ترجمهی جونیور منتشر کرد.
اما به موازاتی که اخبار تازه میرسید، گرامشی شروع کرد به پروراندن تفسیر خود از آنچه در روسیه میگذشت. در اواخر آوریل 1917، گرامشی در بانگ خلق مقالهای به نام «یادداشتهایی در باب انقلاب روسیه» منتشر کرد. گرامشی برخلاف اکثر سوسیالیستهای آن زمان ـ که وقایع روسیه را بهعنوان انقلاب فرانسهی دیگری تحلیل میکردند ـ از آن به مثابهی «کنشی پرولتری» یاد میکرد که به سوسیالیسم منجر خواهد شد.
از نظر گرامشی، انقلاب روسیه بسیار متفاوت از الگوی ژاکوبنی بود که یک «انقلاب بورژواییِ» محض تلقی میشد. گرامشی در تفسیر وقایع پتروگراد از برنامهای سیاسی برای آینده رونمایی کرد. سوسیالیستهای روسی بهمنظور پیشبرد جنبش و حرکت به سمت انقلابی کارگری باید از الگوی ژاکوبنی کاملاً میگسستند- الگویی که در اینجا با کاربرد نظاممند خشونت و فعالیت فرهنگی اندک شناخته میشد.
در ماههای بعدی 1917، گرامشی بهسرعت خود را متحد بلشویکها کرد، موضعی که همچنین نشانگر هویت او در کنار جناحهای رادیکالتر و ضدّجنگ حزب سوسیالیست ایتالیا بود. در 28 ژوییه، گرامشی با مقالهی «ماکسیمالیستهای روسی» حمایت کامل خود را از لنین و آنچه او سیاست «ماکسیمالیستی» مینامید، اعلام کرد. سیاست ماکسیمالیستی از نظر گرامشی نمایانگر «تداوم انقلاب، ضربآهنگ انقلاب و بنابراین خود انقلاب بود». ماکسیمالیستها تجسد «ایدهی محدود سوسیالیسم» بدون هرگونه تعهد نسبت به گذشته بودند.
گرامشی پافشاری میکرد که نمیشود جلوی انقلاب را گرفت و باید بر جهان بورژوایی فائق آمد. برای روزنامهنگار بانگ خلق، بزرگترین خطر تمام انقلابها، بهویژه انقلاب روسیه، بسط این دریافت است که فرآیند انقلاب به سرحد خود رسیده. ماکسیمالیستها نیرویی علیه این انقطاع، و به همین دلیل، «آخرین حلقهی منطقی فرآیند انقلابی» بودند. در استدلال گرامشی، کل فرآیند انقلابی زنجیروار بههم متصل و سوق یافته در جنبشی بود که در آن قویترین و مصممترینها توانایی حرکت دادن ضعیفترین و مبهوتترینها را داشتند.
در پنجم اوت، هیأتی روسی از نمایندگان شوراها، ازجمله ژوزف گلدمبرگ و الکساندر اسمیرنوف، وارد تورین شد. دولت ایتالیا، که امیدهایی نظامی داشت مبنی بر اینکه دولت جدید روسیه به جنگ علیه آلمان خواهد پیوست، اجازهی این سفر را داده بود. سوسیالیستهای ایتالیایی پس از ملاقات با هیأت روس، بهت خود را در مورد ایدههایی که همچنان در میان شوراهای روسیه رایج بود، ابراز کردند. در 11 اوت، سردبیر بانگ خلق این سؤال را مطرح کرد:
زمانی که ما میشنویم نمایندگان شوراهای روسیه در دفاع از تداوم جنگ تحت عنوان انقلاب سخن میگویند، در مقابل مشتاقانه سؤال میکنیم که آیا این به معنی پذیرش یا حتی آرزوی تداوم جنگ به منظور حفاظت از منافع تفوق سرمایهداری روسیه علیه پیشرفتهای پرولتری نیست؟
علاوه بر این، ملاقات نمایندگان شوراها فرصتی برای تبلیغ انقلاب بود و سوسیالیستهای ایتالیایی قدر این لحظه را دانستند. هیأت نمایندگی، پس از عبور از رم، فلورانس، بولونیا و میلان به تورین بازگشت. در جلوی خانهی خلق، چهل هزار نفر در نخستین تظاهرات عمومی شهر پس از آغاز جنگ جهانی اول به انقلاب روسیه خوشامد گفتند. در بالکن خانه، جیاسینتو منوتتی سراتی، رهبر آن زمان جناح ماکسیمالیست درون حزب و مخالف سرسخت جنگ سخنرانی گلدمبرگ را ترجمه میکرد. زمانی که نماینده صحبت کرد، سراتی گفت که روسها خواستار خاتمهی بیدرنگ جنگ هستند و در پایان «ترجمه» فریاد زد «زندهباد انقلاب ایتالیا!» که جمعیت پاسخ آن را با خروش «زندهباد انقلاب روسیه! زندهباد لنین!» دادند.
گرامشی این گردهمآیی با نمایندگان روس دربارهی انقلاب را مشتاقانه در بانگ خلق گزارش کرد. از نظر او، تظاهرات صحنهی «نمایش راستین نیروهای پرولتری و سوسیالیست در همبستگی با روسیهی انقلابی» بود. چند روز بعد، این نمایش یکبار دیگر خیابانهای تورین را تسخیر کرد.
در صبح 22 اوت، در نتیجهی بحران عرضهی طولانی ناشی از جنگ، دیگر نانی در تورین باقی نماند. ظهر کارگران در کارخانههای شهر از کار دست کشیدند. در ساعت 5 بعدازظهر، در حالی که تقریباً تمام کارخانهها کار را تعطیل کرده بودند، جمعیت شروع به راهپیمایی در شهر و غارت نانواییها و انبارهای کالا کرد. شورشی خودانگیخته، که هیچکس فراخوانی برایش نداده بود، در شهر گسترش یافت و آن را به زانو درآورد. بازگردانی عرضهی نان جنبش را متوقف نکرد، جنبشی که بهسرعت خصلت سیاسی به خود گرفت.
بعدازظهر روز بعد، قدرت در شهر به ارتش واگذار شد که کنترل مرکز تورین را در دست گرفته بود. غارت و ساخت سنگر در حومههای شهر تداوم داشت. در بورگو سان پائولو، دژی سوسیالیستی، معترضان کلیسای سان برناردینو را غارت کردند و به آتش کشیدند. پلیس رو به جمعیت آتش گشود. برخوردها در 24 اوت تشدید شد. صبح آن روز، معترضان تلاش کردند به مرکز شهر برسند اما موفق نشدند. چند ساعت بعد، با ارتشی مواجه شدند که با تیربار و ماشینهای زرهی تیراندازی میکرد. در نهایت، حاصل این ویرانگری بالغ بر 24 کشته و بیش از 1500 زندانی شد. قرار بود صبح روز بعد شورش تداوم یابد اما بدون سنگرها. آنگاه دوجین از رهبران سوسیالیست دستگیر شدند. شورش خودانگیخته به پایان خود رسید.بانگ خلق طی این روزها انتشار نیافت. این روزنامه در یکم سپتامبر فعالیت خود را از سر گرفت، اینک تحت نظر گرامشی که جانشین رهبر سوسیالیست دستگیرشده، ماریا جیودیس، شده بود. سانسور دولتی اجازهی انتشار هیچ گونه ارجاعی به شورش را نمیداد. گرامشی آنگاه از فرصت استفاده کرد تا ارجاع کوتاهی به لنین دهد: «کرنسکی نمایانگر تلفات تاریخی اما لنین یقیناً نشانگر صیرورت سوسیالیستی است و همهی ما با تمام اشتیاقمان همراه اوییم.» این ارجاعی به روزهای ماه ژوییه در روسیه و آزار و اذیت سیاسی بلشویکها بود که متعاقباً رخ داد و لنین را مجبور کرد تا در فنلاند پناه بگیرد.
چند روز بعد، در پانزدهم سپتامبر، زمانی که سربازان تحت امر ژنرال لاور کورنیلوف به سمت پتروگراد حرکت کردند تا نظم را در برابر انقلاب احیا کنند، گرامشی یکبار دیگر اشاره کرد به آن «انقلابی که در وجدانها روی داده بود». و در 29 سپتامبر، لنین باز هم به عنوان «محرک وجدان، و زنگ خطر برای روحهای ناهشیار» لقب گرفت. اطلاعاتی که در ایتالیا موجود بود همچنان قابلاتکا نبود و ترجمههای جونیور در آوانتی! سانسورشان میکرد. در این زمان گرامشی همچنان ویکتور چرنف، انقلابی سوسیالیست، را به عنوان «انسانی که برنامهی عمل مشخصی دارد، برنامهای که کاملاً سوسیالیستی است و با بورژوازی همکاری نمیکند و از جانب بورژوازی هم پذیرفته نمیشود، چرا که نافی اصل مالکیت خصوصی است، بدین خاطر که دست آخر شروع انقلاب اجتماعی است» در نظر میگرفت.
در این اثنا، بحران سیاسی در ایتالیا تداوم داشت. پس از آنکه ارتش ایتالیا در نبرد کاپورتو در 12 نوامبر شکست خورد، جناح سوسیالیستی پارلمان، به رهبری فیلیپو توراتی و کلودیو تروز، موضعی آشکارا ملیگرایانه گرفت و هوادار دفاع از «ملت» شد و خود را از «بیطرفی» سالهای قبل جدا کرد. در صفحات روزنامهی نقد اجتماعی، توراتی و تروز مقالهای منتشر کردند که بر نیاز به پرولتاریا برای دفاع از کشور در زمان خطراصرار میورزید.
جناح انقلابی-سرسخت حزب نیز، از سوی دیگر، خود را برای مواجهه با وضعیت جدید سازمان داد. در نوامبر، رهبران این جناح برای گردهمآیی مخفی در فلورانس فراخوان دادند تا به بحث در مورد «جهتگیری آتی حزب ما» بپردازند. گرامشی که تازه نقشی مهم در بخش تورین حزب را بر عهده گرفتهه بود، در نقش یک نماینده در گردهمآیی شرکت کرد. در این نشست، گرامشی خود را با کسانی مثل آمادئو بوردیگا متحد کرد که باور به ضرورت عمل ستیزهجویانه داشتند، در حالی که سراتی و دیگران هوادار حفظ تاکتیکهای بیطرفانهی گذشته بودند. نشست با تأیید مجدد اصول انترناسیونالیسم انقلابی و مخالفت با جنگ به پایان رسید اما بدون هرگونه راهنمای عملی برای آنچه باید کرد.
گرامشی وقایع ماه اوت در تورین را در پرتو انقلاب روسیه تفسیر کرد و درست پس از بازگشت از نشست، متقاعد شد که این لحظه مستلزم عمل است. گرامشی که با این خوشبینی و با طنینهای تسخیر قدرت در روسیه به دست بلشویکها جان گرفته بود، در دسامبر مقالهی «انقلاب علیه سرمایه» را نوشت که در آن اعلام کرد: «انقلاب بلشویکی یقیناً تداوم انقلاب سراسری مردم روسیه بود».
پارتیزانهای لنین پس از آنکه مانع رکود انقلاب شدند، در جایگاهی به قدرت رسیدند تا «دیکتاتوری خود» را بنیان نهند و «اَشکالی سوسیالیستی را بسط دهند که انقلاب در نهایت باید به منظور تداوم توسعهی هماهنگ خود با آن مطابقت کند». گرامشی در 1917 دیدگاه مشخصی در باب تمام تفاوتهای سیاسی در میان انقلابیون روس نداشت. علاوه بر این، هستهی اندیشههای او دربارهی انقلاب سوسیالیستی فرضی کلی بود مبنی بر اینکه انقلاب جنبشی مداوم «بدون برخوردهای خشن» خواهد بود.
انقلاب بلشویکها با نیروی فرهنگی آشنا و مقاومتناپذیرش «بیشتر مبتنی بر ایدئولوژیها بود تا بر واقعیتها.» به همین دلیل، نمیتوان خوانشی «برحسب نوشتههای مارکس» از انقلاب داشت. گرامشی چنین ادامه داد که در روسیه، کتاب سرمایه «کتاب بورژوازی بود، نه پرولتاریا». گرامشی به مقدمهی 1867 ارجاع میداد که در آن مارکس معتقد بود ملتهایی با توسعهی سرمایهداری افزونتر به ملتهایی که توسعهی کمتری دارند مسیر «مراحل طبیعی» پیشرفت را نشان میدهند که گریزناپذیرند.
بر مبنای این متن، منشویکها خوانشی از تحولات اجتماعی در روسیه صورتبندی کرده بودند که مؤید نیاز به شکلگیری یک بورژوازی و تشکیل یک جامعهی صنعتی کاملاً توسعهیافته بود پیش از آنکه سوسیالیسم امکانپذیر شود. اما، به گفتهی گرامشی، انقلابیون تحت رهبری لنین، بهصراحت «مارکسیست نیستند»، یعنی، در عین آنکه «اندیشهی درونماندگار» مارکس را نفی نمیکنند، اما «نافی بعضی از عبارتهای سرمایهاند» و آن را به عنوان «آموزهی بیرونی ناچیز که سرشار از عبارتهای جزماندیشانه و مسلّم است» نمیپذیرند.
به گفتهی گرامشی، پیشبینی مارکس از توسعهی سرمایهداری که در سرمایه ارائه شد، برای وضعیتهای توسعهی عادی صحیح است که در آنها شکلگیری «ارادهی دستهجمعی مردمی» از طریق «مجموعهای بلندبالا از تجارب طبقاتی» حاصل میشود. بااینحال، جنگ این زمانمندی را به شکل پیشبینیناپذیری تسریع کرده بود و کارگران روسیه ظرف سه سال بهشدت این تأثیرات را تجربه کرده بودند: «هزینهی بالای زندگی، گرسنگی، مرگ ناشی از گرسنگی که میتواند به سراغ همه برود، دهها میلیون نفر را یکجا نابود میکند. ]در برابر این[، ارادهها نخست به صورت مکانیکی و سپس به شکل معنوی پس از انقلاب نخست، متحد شدند.»
تبلیغات سوسیالیستی منبع تغذیهی این ارادهی مردمی جمعی بود. این اراده به کارگران روسیه اجازه میداد تا، در وضعیتی استثنایی، کل تاریخ پرولتاریا را در یک آن زندگی کنند. کارگران تلاشهای پیشینیان خود را برای رهایی از «بندهای بندگی» تشخیص میدادند و بهسرعت «وجدانی نوین» را گسترش میدادند که در حال تبدیل به «شاهد حی و حاضر جهان آینده» بود. علاوه بر این، پرولتاریای روسیه که زمانی به این آگاهی دست یافته بود که سرمایه در سطح بینالمللی در کشورهایی مثل انگلستان کاملاً توسعهیافته است، میتوانست بهسرعت به بلوغ اقتصادی خود، شرطی ضروری برای جمعگرایی، دست یابد.سردبیر جوان بانگ خلق در 1917 به رغم آنکه همچنان شناخت کمی از اندیشههای بلشویکی داشت به طور طبیعی به فرمول انقلاب مداوم تروتسکی متمایل شده بود. گرامشی در لنین و بلشویکها تجسم برنامهی احیای انقلاب پیوسته را میدید. انقلابی که او میخواست در ایتالیا نیز تحقق یابد.بیست سال بعد، گرامشی به عنوان زندانی فاشیسم ایتالیایی از دنیا رفت. چنین نگاه معطوف به گذشتهای میتواند ما را به این باور برساند که این سرنوشت تراژیک گرامشی را به تردید در امیدهای عظیمی که در اکتبر میدید رهنمون شد. یا حتی اینکه دفترهای زندان او میتوانست تمرینی برای یافتن «راههایی جدید»، اَشکال معتدلتر یا توافقیتر مبارزه علیه سرمایهداری باشند.چنین تسلیمی هرگز رخ نداد. گرامشی در نوشتههای زندان خود، نظریهای دربارهی سیاست را مطرح کرد که در آن زور و رضایت از یکدیگر مجزا نیستند و دولت به عنوان پیآمد تاریخی فرآیندهای درهمتنیدهی نیروها تلقی میشود، فرآیندهایی که بهندرت شرایط سودمندی برای گروههای فرودست فراهم میکنند. گرامشی از ضرورت تجهیز مبارزه در تمام عرصههای زندگی و نیز پیرامون خطرات همسازی هژمونیک و «تحولگرایی» سیاسی نوشت. او توجه خاصی به نقشِ- تقریباً همواره زیانبارِ- روشنفکران در زندگی عامه و اهمیت گسترش مارکسیسم به عنوان جهانبینی «بینقص»- فلسفهی کنش داشت.ازاینرو، هیچچیز در طول سالیان زندان حاکی از این نیست که گرامشی از انقلاب روسیه به عنوان مرجعی عملگرا و تاریخی برای رهایی طبقهی کارگر صرفنظر کرده باشد. انقلاب روسیه در ذهن و قلب گرامشی تا زمان مرگش در آوریل 1937 زنده بود.
نامههای زندان
آنتونیو گرامشی در نامهای به همسرش، پس از تحمل سه سال زندان نوشت:
«من معتقدم، آن بحرانی را که زندانی در اولین مرحله از زندان دچارش میشود پشت سر گذاشتهام. بحران که اغلب سبب قطع رابطه کامل تمامی بندها با گذشته میشود. حقیقتش را بخواهی، این بحران را در دیگران بیش از خودم مشاهده و احساس کردم و خندهام گرفت و این خود، به معنی پشت سر گذاشتن این بحران بود. هیچوقت فکرش را نمیکردم انسانها آنقدر از مرگ بترسند؛ و باید گفت که دقیقاً در رابطه با این ترس است که بسیاری از ناراحتیهای روانی خاص زندانیان به وجود میآید. در ایتالیا میگویند که ترس از مرگ نشانه پیری است. به نظر میرسد که این قضاوت بسیار درستی باشد. در زندان، این تحول روانی زمانی خود را نشان میدهد که زندانی احساس میکند که در دامی گرفتار شده که امکان خلاصی از آن وجود ندارد: یک تغییر ریشهای و سریع ایجاد میشود و هر چه میزان برخورد زندانی به زندگیاش بر اساس اعتقادات و عقایدش سطحیتر و کمعمقتر باشد، میزان و سرعت این تغییر بیشتر میشود. به صورتی باورنکردنی، من شاهد چنین صحنههای وحشتناکی بودم.»
شهریار جدید
شهریار جدید از رسالههای مهم گرامشی، خوانشی نوآورانه و بدعتگونه از رسالهی شهریار نیکولو ماکیاولی، نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی، دربارهی اصول سیاست و آیین کشورداری است. شهریار جدید نامی است که گرامشی بر اجتماع روشنفکران طبقهکارگر نهاده بود. این شهرزاده (پرنس) نمیتواند شخصیتی واقعی، یعنی فردی خاص باشد، فقط میتواند سازوارهای باشد، یعنی مجموعهای اجتماعی که پس از آنکه خود را تحکیم کرد و از اعمال خود آگاهی یافت، در آن ارادهای دستهجمعی شکل میگیرد. مقصود گرامشی از شهریار جدید، یک حزب انقلابی متشکل از زحمتکشان روشنفکر است که میتواند هژمونی آلترناتیوی در جامعهی مدنی ایجاد کند. (چه گندهگوییهای فریبنده و منحرف کنندهای!)
گرامشی به سبب نظریهاش در مورد هژمونی فرهنگی در جامعههای سرمایهداری شناخته شده و آرای او در مورد هژمونی به دیدگاه و نگرش او در جایگاه یک راهبردشناس سیاسی شکل بخشیده است. آثار گرامشی موجب تشویق نظریهپردازان مارکسیست دورههای بعدی مانند آلتوسر و پولانتساس شد تا ساختار و کارکردهای دولت در دموکراسیهای لیبرال یا آزادیخواه را مورد بررسی دقیق قرار دهند.
در "شهریار جدید" نویسنده به ماکیاول ، بوروکراسی، اکونومیسم و .... میپردازد. در باب ماکیاول او اثر شهریار این فیلسوف عملگرا را به مثابه نمونه تاریخی اسطوره سورلی معرفی میکند؛ ژرژ سورلیای که نظریهپرداز سندیکالیسم انقلابی بود و به نوعی بر فاشیسم ایتالیایی ساخته موسولینی اثر عمدهای داشت. نکته جالب هم در همین امر نهفته است. گرامشی به نوعی به تمجید شهریار ماکیاول میپردازد و آن را این چنین می سشهریار جدید از رسالههای مهم گرامشی، خوانشی نوآورانه و بدعتگونه از رسالهی شهریار نیکولو ماکیاولی، نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی، دربارهی اصول سیاست و آیین کشورداری است. شهریار جدید نامی است که گرامشی بر اجتماع روشنفکران طبقهکارگر نهاده بود. این شهرزاده (پرنس) نمیتواند شخصیتی واقعی، یعنی فردی خاص باشد، فقط میتواند سازوارهای باشد، یعنی مجموعهای اجتماعی که پس از آنکه خود را تحکیم کرد و از اعمال خود آگاهی یافت، در آن ارادهای دستهجمعی شکل میگیرد. مقصود گرامشی از شهریار جدید، یک حزب انقلابی متشکل از زحمتکشان روشنفکر است که میتواند هژمونی آلترناتیوی در جامعهی مدنی ایجاد کند. (چه گندهگوییهای فریبنده و منحرف کنندهای!)
گرامشی به سبب نظریهاش در مورد هژمونی فرهنگی در جامعههای سرمایهداری شناخته شده و آرای او در مورد هژمونی به دیدگاه و نگرش او در جایگاه یک راهبردشناس سیاسی شکل بخشیده است. آثار گرامشی موجب تشویق نظریهپردازان مارکسیست دورههای بعدی مانند آلتوسر و پولانتساس شد تا ساختار و کارکردهای دولت در دموکراسیهای لیبرال یا آزادیخواه را مورد بررسی دقیق قرار دهند.
در "شهریار جدید" نویسنده به ماکیاول ، بوروکراسی، اکونومیسم و .... می پردازد. در باب مایاول او اثر شهریار این فیلسوف عملگرا را به مثابه نمونه تاریخی اسطوره سورلی معرفی میکند؛ ژرژ سورلیای که نظریه پرداز سندیکالیسم انقلابی بود و به نوعی بر فاشیسم ایتالیایی ساخته موسولینی اثر عمدهای داشت. نکته جالب هم در همین امر نهفته است. گرامشی به نوعی به تمجید شهریار ماکیاول می پردازد و آن را این چنین میستاید:"..... نمونه یک ایدئولوژی سیاسی که به صورت یک خیالآباد بی روح یا نظریهبافی عالمانه ارائه نمیشود، بلکه به صورت آفریده یک تخیل عینی که روی مردم پراکنده و از هم بریده اثر میکند و اراده جمعی آنها را برمیانگیزد و سازمان میبخشد."
کتابشناسی
- ملاحظات و تذکرات انتقادی در بارهٔ «کتاب آموزشی عامه فهم جامعهشناسی» بوخارین نوشته آنتونیو گرامشی ترجمه مهران زنگنه
- گرامشی و انقلاب، مقالاتی پیرامون انقلاب اکتبر، ترجمهٔ علیرضا نیاززاده نجفی، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۹
- رستاخیز (IL RISORGIMENTO)
- گذشته و حال
- تزهایی دربارهٔ تاکتیکهای حزب کمونیست ایتالیا (تزهای رم)، ترجمهٔ محمد حاجیزاده، تهران: نشر تاریخ، ۱۳۵۸
- دربارهٔ آموزش و فرهنگ، ترجمهٔ م. سرخرودی و ر. آروین، تهران: نشر پژواک، ۱۳۵۸
- ستمگران و ستمبران، ترجمهٔ وارتان میکائیلیان، تهران: انتشارات فرهنگ نوین، ۱۳۶۰
- پیدایش روشنفکران، ترجمهٔ جلال آلاحمد، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۷
- شهریار جدید، ترجمهٔ عطاءالله نوریان، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۶
- دولت و جامعهٔ مدنی، ترجمهٔ عباس میلانی، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴
- ماتریالیسم تاریخی
- نامههای زندان، ترجمهٔ مریم علوینیا، تهران: نشر آگاه، ۱۳۶۲
- سوسیالیسم فاشیسم و انقلاب، ترجمه کامران برادران، آگه
- معادلات و تناقضات، ترجمه شاپور اعتماد، طرح نو
نامههای زندان گرامشی توسط خواهرزن او «تاتیانا شوخت» در محل امنی نگهداری شد. سپس به مسکو فرستاده شد و پس از پایان جنگ در اختیار پالمیرو تولیاتی دوست گرامشی و رهبر بعدی حزب کمونیست ایتالیا قرار گرفت. از او آثاری در زمینهٔ تئوریزه کردن مفاهیمی کلیدی همچون هژمونی (چیرگیخواهی)، جامعهٔ مدنی، نسبت زیربنا و روبنا در سیستم سرمایهداری، ماهیت طبقاتی روشنفکران، و جنگ قدرت به جا ماندهاست.
دربارهٔ گرامشی
- جوزپه فیوری، زندگی مرد انقلابی، ترجمهٔ مهشید امیرشاهی، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۰
- رناته هالوب، آنتونیو گرامشی؛ فراسوی مدرنیسم و پستمدرنیسم، ترجمهٔ محسن حکیمی، تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۴
- پری اندرسون، معادلات و تناقضات آنتونیو گرامشی، ترجمهٔ شاپور اعتماد، تهران: نشر طرح نو، ۱۳۸۲
- جیمز جول، گرامشی، ترجمهٔ محمّدرضا زمرّدی، تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۸
- لئوناردو پگی، نظریهٔ عام مارکسیسم نزد گرامشی، ترجمهٔ امیر احمدیآریان، تهران: نشر رخداد نو، ۱۳۸۹
- مایکل بوراووی، مارکسیسم جامعهشناسانه: همگرایی آنتونیو گرامشی و کارل پولانی، ترجمهٔ محمّد مالجو، تهران: نشر نی، ۱۳۹۳
آنتونیو گرامشی دربارهی آموزش و فرهنگ
فرهنگ چیزی است
کاملاً متفاوت.
فرهنگ سازمان است،
فرهنگ نظم درونی فرد است،
شکل دادن به شخصیت خود است؛
فرهنگ نیل به آگاهی بالاتریست
که بهکمک آن شخص به
درک ارزش تاریخی خود
و عملکرد خود در زندهگی؛
و حقوق و وظائفش
توفیق مییابد.
اما هیچیک از اینها از طریق تکامل خودبهخود،
از طریق سلسلهئی از کنشها و واکنشهائی
که مستقل از ارادهی فرد باشد
-آنطور که در قلمروی حیوانان و گیاهان
که در آن هرواحد ناآگاهانه
اعضاء خود را بهوسیلهی قانونی طبیعی و مقدر انتخاب میکند
و متمایز میسازد-
انجام نمیپذیرد.
مهمتر از همه این که انسان یکذهن است،
یعنی محصولی از تاریخ و نه از طبیعت.
در غیر اینصورت
چهگونه میتوان
این حقیقت را
که سوسیالیزم هنوز بهوجود نیامده است
با توجه به این
که استثمارگر و استثمارشونده،
خالقان ثروت و مصرفکنندهگان خودخواه آن
همیشه وجود داشتهاند،
توضیح داد؟
حقیقت این است
که انسان قدمبهقدم و مرحلهبهمرحله از ارزش خود آگاه گردیده و ...
سخنان گرامشی
شیفتگان درگاه استبداد ! اگر با مردم نیستید بر علیه مردم عمل نکنید !
یک حکومت تضعیف شده ، شبیه یک ارتش در حال شکست است! " آنتونیو گرامشی"
کلیدی ترین پرسش برای فلسفه سیاسی در طول تاریخ , چگونگی اداره کشور توسط " بهترین حکومت " بود . یا بهترین رژیم سیاسی کدام است . چگونه می توان از رژیم بد به حکومتی شایسته دست یافت .
بشریت اکنون میداند که کدام رژیم سیاسی " شر مطلق " است , در این حوزه دستش خالی نیست .
فیلسوفان عصر روشنگری , در تبیین حکومت های سکولار , اهدافشان ناظر بر جهان شمول بودن universal آن بوده است .
صلح جهانی کانتی cosmopolitan peace . و شهروند جهانی بودن هدفی در محدوده اروپا نبود , اگرچه کانت به آلمانی می نوشت اما هرگز مخاطبش مردم آلمان نبوده است .
دموکراسی نوین جهان حاصل چهار صد سال جدال نظری و عملی است , انتخابی بودن حاکمان , سکولاریسم یا جدایی دین از دولت , تفکیک قوای سه گانه , و رعایت حقوق بشر , اجزا لاینفک این دموکراسی است . فقدان هر کدام از اجزای فوق ان دموکراسی ناقص و مستحق براندازی است .
این دموکراسی شامل دوران اولیه " قانونمداری " ,دوران میانی " عدالت محوری" و شرایط کنونی " دفاع از محیط زیست " ایجاد نهاد های مستقل از قدرت سیاسی ngo ها و منشور جهانی حقوق بشر ,از مصوبات تخطی ناپذیر سازمان ملل تبدیل شد .
دموکراسی ناقص و سیستم اداری منبعث از آن هرگز قادر نیست , منطبق بر رضایتمندی مردم , اقتصاد , فرهنگ , حقوق و وظایف شهروندی را ساماندهی نماید .
اصول فوق با مفهوم " مشروعیت حکومت " ,معیار و سنجش ملت ها در "حق انقلاب و براندازی" است ! چنین شرایطی بیش از هر زمان دیگری برای مردم ایران آماده است !
به جای مردم , برای مردم , پیشاپیش مردم , به دنبال مردم نباید تصمیم و حرکت کرد , بلکه باید با مردم و از خواسته های مردم حمایت کنیم !
در چنین شرایطی مردم به تحقق حق و انجام درست وظیفه خویش عمل خواهند کرد !