کاربر:Ehsan/صفحه تمرین
انقلاب ایدئولوژیک به مجموعه تحولاتی گفته می شود که از سال ۱۳۶۴ در درون سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز شد. در این تحولات سازمان مجاهدین خلق ایران گامهای عملی و مشخصی را برای ریشه کن کردن تفکر مردسالاری و دیدگاه جنسیتی نسبت به «زن» در درون صفوف خود برداشته و آنرا مانع بارز شدن انرژیها و پتانسیل مبارزاتی خود در برابر رژیم خمینی و حاکمیت آخوندها دانست. آخوندهایی که از نظر سازمان مجاهدین به عنوان یک جریان ارتجاعی و بنیادگرا، ویژگی اصلی تفکرشان زن ستیزی بوده و برای مبارزه با آنان باید از هرگونه وجه اشتراک فکری با آنان خط بطلان کشید. سازمان مجاهدین، همچنین جنسیتگرایی را مانع یگانگی و همسویی افراد با آرمان سازمانی و مشخصا عنصر رهبری در صفوف خود تشخصیص داد. به این معنی که تفکر جنسیت گرا، فرد را به سمت تمایلات شخصی و وابستگیهایی رهنمون میکند که لاجرم قادر نیست بصورت مونیستی و قاطعانه در پیشبرد خطوط مشخص شده از نوک هرم سازمان، یعنی رهبری آن مشارکت جوید. برجسته نبودن عنصر رهبری و تمرکزگرایی و حرکت مؤمنانه و بی شکاف در راستای اهداف او، نقیصه ای بود که در سال ۱۳۵۴ منجر به ضربه اپورتونیستی در این سازمان شده بود و اکنون مجاهدین میخواستند با این گام عملی خود را نسبت به چنین آسیبهایی واکسینه کنند. طی این وقایع مریم رجوی به عنوان همردیف رهبری در سازمان مجاهدین برگزیده شد. پس از آن بود که زنان در نقش های کلیدی در این سازمان قرار گرفته و نهایتا به عنوان یک رویه مصوب سازمانی، تمامی مناصب فرماندهی از میان زنان برگزیده شد. بطوری که هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق هژمونی زنان حاکم است و آنها این پدیده را محصول رشد ایدئولوژیکی خود در مبارزه با تفکر جنسیتگرایی و مردسالاری دانسته و عامل پیشروی و پیروزیهای خود میدانند.
کرنولوژی انقلاب ایدئولوژیک
سرآغاز انقلاب ایدئولوژیک
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۳ و در آستانهی بیستمین سالگرد تاسیس خود وارد یک جمع بندی شد. یکی از نتایج این جمع بندی سرآغاز کشف بزرگی در این سازمان شد که مجموعه تحولات بعدی را شکل داد. تحولاتی که با نام انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین شناخته میشود. در این جمعبندی مجاهدین به این نتیجه رسیدند که بطور خودکار، ردهی تشکیلاتی زنان، با سطح مسئولیت پذیری و میزان راهگشایی آنان در پراتیک مبارزاتی انطباق نداشته و کمتر از آن است. به این معنی که مناصب و میزان مشارکت زنان در سطوح تصمیمساز بسیار کمتر از میزان مسئولیت پذیری آنهاست.[۱] بخصوص که پس از انقلاب ضدسلطنتی سازمان مجاهدین خلق با نسل گستردهای از دختران و زنانی مواجه بود که به صفوف آن پیوسته بودند. باید توجه داشت که این پدیده در تاریخ مبارزات ایران بسیار نادر بوده و معمولا حضور زنان بصورت تکنمود و نادر واقع میشد. عدم انطباق رده تشکیلاتی و میزان تصمیمسازی زنان با میزان مسئولیتپذیری واقعی آنها در مبارزه، از نظر مجاهدین خلق چیزی جز آثار خودبخودی مردسالاری و شائبههای آن نبود. آنچه که مجاهدین بعدها آنرا دیدگاهی استثماری ناشی از ایدئولوژی جنسیت یا همان جنسیتزدگی نامیدند.
همردیفی مریم عضدانلو با مسعود رجوی
آنچه مجاهدین خلق در جمع بندی خود به آن رسیده بودند یعنی نبودن زنان در جایگاه واقعی سازمانی و تشکیلاتی، مشکلی بود که راه حل آن می توانست ارتقاء ردهی تشکیلاتی تعدادی از زنان باشد. اما از نظر مجاهدین این راه حل، برای گذار از چالشی به درازای طول تاریخ بشریت، راه حل مناسبی نبود.
اعضاء مرکزیت مجاهدین در ادامهی جمع بندی خود به این نتیجه رسید که این چالش در گام نخست باید در بالاترین نقطهی سازمان حل شود و سپس به بقیه قسمتها تسری پیدا کند. آنها معتقد بودند که ارتقاء رده تشکیلاتی تعدادی از زنان کافی نیست و زنان باید به مدار رهبری سازمان راه پیدا کنند. در آن زمان مسعود رجوی دبیرکل یا به تعبیر مجاهدین، مسئول اول مجاهدین خلق بود. در آن زمان بر اساس تصمیمگیری مرکزیت سازمان مجاهدین خلق و در راستای اولین گام برای گذار ازین چالش ایدئولوژیک، مریم عضدانلو به عنوان همردیف مسئول اول یعنی همردیف مسعود رجوی برگزیده شد. مریم عضدانلو که بعدها نام خود را به مریم رجوی تغییر داد،در آن زمان به تأیید همگان در میان زنان به عنوان برترین شاخصهی رشد، مسئولیت پذیری، توانایی و کاربُری و در عین حال از خودگذشتی و فداکاری در راستای پیشبرد اهداف و آرمانهای این سازمان شناخته شده و مطرح بود.
طلاق مریم رجوی از همسر خود
ارتقاء مریم رجوی به مدار همردیفی در روز ۱۹اسفند ۱۳۶۳، طی اطلاعیهیی از طرف مرکزیت سازمان مجاهدین اعلام شد، اما در آن زمان هیچکس نمیدانست مریم رجوی در جریان این حرکت به ضرورتهای دیگری خواهد رسید. به تعبیر دیگر ،او قصد داشت نبردی همه جانبه با ایدئولوژی جنسیت و مردسالاری را آغاز کند. در نخستین گام مریم رجوی پس از همردیفی، به درخواست خود و با موافقت همسرش مهدی ابریشمچی، از وی جدا شد. امری که با مخالفت مسعود رجوی مواجه شد. اما واقعیت این بود که طلاق وی نه یک طلاق معمول بلکه ناظر بر این امر بود که مریم رجوی نقش خود به عنوان یک همسر در زندگی خانوادگی را مغایر با ادامه مبارزهیی میدید که تمامی انرژیها و توان انسانی او را میطلبید. مهمتر از آن از دیدگاه مریم رجوی بخش قابل توجهی از قوانین اسارت بار و بنده ساز و منع کننده برای یک زن، زمانی عینیت مییافت که او خود را به عنوان یک همسر، ناخودآگاه، مملوک یک مرد به عنوان «شوهر» میدید. او معتقد بود برای زنی که میخواهد در مسیر مبارزه خود را وقف یک آرمان کند، کانون خانواده ، نخستین جایی است که وی را در چارچوب قوانین زنانه، اندیشهی کالایی نسبت به زن و جنسیت گرایی محصور میکند.
ضرورت بارز کردن عنصر رهبری در انقلاب ایدئولوژیک
نقطهی دیگری که مریم رجوی دراین حرکت آنرا هدف قرار داد عینت بخشیدن و برجسته کردن آرمان سازمانی و شاخص آن، رهبری ایدئولوژیک بود. مریم رجوی معتقد بود، اندیشه مردسالاری یا به عبارتی ایدئوژی جنسیت تنها مانع رشد زنان نشده است، بلکه پیش از آن و بیش از آن، همگان را از توجه کافی به عنصر رهبری و آرمان سازمانی دور کرده است.
واقعیت این است پیشاپیش سازمان مجاهدین خلق با خلاء رهبری ایدئولوژیک به معنای شکل دهندهی سانترالیزم(تمرکز گرایی) و جاری کننده مونیستی ایدئولوژی و استراتژی مواجه بود. خلائی که یکبار در سال ۱۳۵۴ برای این سازمان ضربهی اپورتونیستی را به همراه آورده بود. در آن ضربه به دلیل برجسته نبودن رهبریت سازمان، این امکان فراهم شد تا عده ای در ایدئولوژی مجاهدین دست برده، سازمان مجاهدین را دچار انشقاق کرده و متلاشی کنند. متلاشی شدن سازمان مجاهدین توسط جریانی که به اپورتونیستها معروف شدند، امری بود که در آن زمان، هژمونی و جریان انقلاب ۱۳۵۷ را به دست آخوندهای مرتجع داد.[۲] در جمع بندی ضربهی اپورتونیستی یکی از عوامل ضربه اپورتونیستی برجسته نبودن شاخص ایدئولوژیکی که به رهبری آن شناخته میشود، برشمرده شده بود. با این همه در سال ۱۳۶۴ یعنی پس از ده سال سازمان مجاهدین خلق این نقیصه و ضعف را همچنان باخود به همراه داشت.
این ضعف و نقصیه چیزی بود که در انقلاب اکتبر روسیه توسط ولادیمیر ایلیچ لنین به نحوی برطرف شد. تحولی که لنین در عرصهی مبارزات مارکسیستها ایجاد کرد، یعنی تاکید بر ضرورت عنصر رهبریکننده، اگر چه بسیار جنجال برانگیز و شماتتآمیز بود و برچسبهای زیادی را به سمت او روانه کرده و مظان اتهاماتی چون کیش شخصیت و غیره قرار داد، اما آنقدر عمیق بود که مارکسیت را به مارکسیت ـ لنینیسم ارتقاء داده و حزب لنین را تبدیل تنها حزبی کرد که توانست سطنت تزاری را از تخت به زیر بکشد.
همچنین از نظر مجاهدین در مبانی اسلامی نیز، اصل امامت، مبین همین پدیده یعنی ضرورت رهبری بود.
محمد حسین حبیبی در کتاب ضرورت عام رهبری در این باره میگوید:
نتیجتا باید گفت آنچه در دوران ده ساله اول تجربه مثبت ایدئولوژی جا نیفتاده بود و ضربه اپورتونیستهای چپ نما در سال ۱۳۵۴ را سبب گردید، خود معلول جا نیفتادن مسأله و جایگاه عنصر رهبری در سازمان بود. به بیان خلاصه، تجربه منفی زیرپا گذاشتن عنصر ایدئولوژی تنها با زیر پا گذاشتن عنصر رهبری امکانپذیر بود و امکانپذیر شد. منتهی با وجود این،همان تجربه دهساله اول سازمان دوباره در اینجا تکرار گردید. زیرا در تجربه این دوران نیز اگر چه نقش تعیین کننده عنصر رهبری در احیای عنصر ایدئولوژی و تشکیل دوباره سازمان، در عمل برهمگان روشن بود اما به لحاظ نظری علیرغم اشارات مکرر و حتی نشر بعضی جزوات،بر عنصر رهبری، به عنوان رکن اساسی ایدئولوژی بصورت بایسته و برجسته ای تاکید نشده و نتیجتا مجموعهی اعضاء بویژه توده عظیم هوادار بصورت عمیقی نسبت به آن حساس نبودند. بدین دلیل سازمان مجاهدین در حالی میخواست بیستمین سالگرد خود را پشت سر بگذارد که این نقص ایدئولوژیک بیست ساله را همچنان با خود حمل میکرد و در واقع بصورت یک بمب ایدئولوژی سوز سازمان برانداز در بطن خود نهفته داشت. در اینجا بود که مجاهدین در پاسخگویی به ضرورت مهمتر عام ایدئولوژیک آن میرسند که بصورت حلقه ای مفقوده در مجموعهی اصول عام اعتقادیشان جای آن خالی بود. در این جا بود که در یک حرکت خیره کننده و شگفت انگیز انقلابی، ثقل دوم سازمان مجاهدین یعنی عنصر رهبری تولد یافت و به عنوان همزاد جداییناپذیر عنصر ایدئولوژی، دین و ایدئولوژی آنها را تکمیل کرد.
به این ترتیب اگر وجود چنین پاشنه آشیل یا نقصانی را در سازمان مجاهدین قبول داشته باشیم، در سال ۱۳۶۴، در آن شرایط دهها عامل دست به دست هم میداد تا پتانسیل این نقصان بزودی بالفعل شده و خود را بارز کند، از جمله:
- سازمان مجاهدین خلق درست در همین سالها از ملاء اجتماعی خود بالاجبار قطع شده، بخش زیادی از بدنهی آن در اروپا حضور داشت. سرزمینی که مظاهر زندگیخواهی، جذب شدن در آسودهطلبی و حرکت به سمت فردگرایی و جنسیت زدگی را هر چه بیشتر ترویج کرده و زمینه ساز آن است
- سازمان مجاهدین به عنوان یک سازمان با ایدئولوژی چپ، در شورای ملی مقاومت با جریانات لیبرال هم پیمان شده است. امری که میتواند ناخودآگاه از رادیکالیزم کادرهای آن کاسته و آنان را بخصوص در شرایط سخت آن زمان به سمت راست سوق دهد
- سازمان مجاهدین اولین سازمان یا جریانی است که در تاریخ مبارزات ایران به ناگاه با نسل عظیمی از زنان در صفوف خود مواجه است. هیچ جریان آزدی بخش یا شورشی در تاریخ ایران با چنین پدیدهای در درون خود مواجه نبوده است و تمامی اسناد تاریخی تنها از حضور تکنمودها و نوادر زنان در برخی از جنبشها خبر میدهد. چنین پدیدهای خواهناخواه هم شاخصهای از رشد این سازمان است اما در صورتی که رابطهی بین زن و مرد بازتعریف نشود، با توجه به اینکه بنا به ضرورتی غیرقابل انکار تمامی جنبشهای انقلابی درطول تاریخ از تا حد زیادی تلاش کردهاند از زندگی خانوادگی و خصوصی در تعارض با مبارزه پرهیز کنند، میتواند بصورت طبیعی زندگی خانوادگی را رواج داده و توجه اعضاء را بجای الزامات مبارزاتی، معطوف به زندگی خصوصی و فردی نماید.
- سازمان مجاهدین به لحاظ سیاسی در شرایطی به واقع طاقت فرسا قرار دارد. چشم انداز سرنگونی زودرس رژیم ایران از بین رفته است. جنگ چریک شهری بر طبق آخرین جمعبندی سازمان مجاهدین نمیتواند به خودی خود راهی به سمت سرنگونی باز کند و سازمان مجاهدین با پرداخت بهایی بسیار سنگین تنها در حال روشن نگه داشتن شعلهی مقاومت در برابر رژیم ایران است.
- در ایران تقریبا از صدها جریان و حزب و سازمان موجود، هیچ یک در شرایط دشوار پس از ۱۳۶۰ نتواسته دوام بیاورد و مثل برف در شعلههای آتش سرکوب خمینی ذوب شده و از بسیاری از آنها تنها نامی بیشتر باقی نمانده بود.
- در عرصهجهانی نیز اغلب سازمانها و جنبشهای جهانی که با تکیه به اتحاد جماهیر شوری در دنیای دو قطبی ایجاد و رشد کرده بودند، در حال فروپاشیدن و ذوب شدن بودند. به عبارتی برخلاف دههی گذشته که در سراسر جهان جنبشها و مبارزات آزادیبخش با تمامی مفاهیم و ارزشهای آن ایجاد شده و همچون یک منبع انگیزه و کشش برای مبارزه در تمامی دنیا عمل میکردند، حال تعادل قوای سیاسی به شکل دیگری در حال رقم خوردن است. اغلب این جنبشها در حال افت و قافیه باختن هستند. ارزشهای انقلابی و مبارزاتی در دنیا جای خود را با ارزشهای بورژوایی جایگزین کرده و هرچه بیشتر بر این سخن دامن میزنند که عصر مبارزه کردن به پایان رسیده است. در چنین شرایطی معمولا سازمانها و جنبشهای انقلابی دو راه بیشتر پیش رو ندارند. یا در اثر این فشار، به سمت راست حرکت کنند( کوتاه آمدن از برخی اصول، مذاکره و ....) و یا برای مقابله با آن راه هر چه رادیکایزه تر شوند تا فشار را خنثی کرده و بتوانند آنرا تحمل نمایند.
اینها برخی از دلایلی است که در آن شرایط خاص اثبات میکرد سازمان مجاهدین میبایست به یک تشکیلات هرمی صد در درصد ایدئولوژیک با سانترالیزم بسیار بالا و پایبندی کامل به شاخص ایدئولوژیک آن یعنی رهبری سازمان، تبدیل شود تا بدون هراس از هرگونه عملکرد ضعیف اعضاء، ضربه درونی، پسرفت،انشعاب و گسست، مانند گرزی محکم در هر نقطه که لازم است فرود آمده و عمل کند.[۳] بخصوص اینکه این سازمان تجربه ضربه سال ۱۳۵۴ را که ناشی از همین ضعف، یعنی عدم برسمیت شناختن یک شاخص ایدئولوژیک و نماد آن یعنی رهبری ذیصلاح بود، تجربه کرده بودند.
مانع بارز شدن عنصر رهبری از دیدگاه مریم رجوی
مریم رجوی معتقد بود، آنچه یگانگی افراد با آرمان و ایدئولوژی یک سازمان و رهبری آنرا را دچار خدشه کرده و از سانترالیزم سازمانی دور میکند، همانا منافع، تمایلات فردی و اندیشهی فردگرایانه است. اندیشهای که نقطهی مرکزی آن جنیستگرایی است. جنسیتگرایی در یک کلام یعنی اندیشه ای که اصالت را نه به انسان بودن، بلکه به جنس فرد میدهد. اندیشهای که به دنبال خود مردسالاری، دیدگاه کالایی نسبت به زن، فردگرایی و خودخواهی و... را به دنبال دارد. این اندیشه افراد را در چنبره ی زندگی خصوصی و دغدغههای عادی میان زن و مرد فرو برده و از یک زندگی آرمانی و مبارزه در راه آزادی دور میکند. زن را به سمت ویژگیهای مرسوم به «زنانه» یعنی ضعیف بودن، وابسته بودن، عدم جسارت و ... سوق داده و مرد را به سمت خودخواهی،رقابت، قدرت طلبی و ...هدایت میکند.
به عبارت دیگر، مریم رجوی معتقد بود آنچه سازمان مجاهدین در جمع بندی خود، بدان رسیده است، یعنی تاثیرات اندیشهی مردسالارانه، نه یک مشکل کوچک، بلکه ناشی از اندیشهای است بسیار دیرپا به نام جنسیتگرایی که قدمتی به اندازهی تاریخ بشر دارد. دست برقضا این همان اندیشه آی است که مانع ارتقاء افراد در امر مبارزه، یکانگی با آرمان و خطوط مبارزاتی آن و نهایتا سرسپاری به نوک هرم سازمانی یعنی رهبری آن جهت حفظ مونیزم مبارزاتی میشود. یعنی همان خلائی که از سالها پیش به عنوان یک نقصیه در این سازمان وجود داشت و در شرایط سختی که مجاهدین خلق در آن قرار داشتند، برطرف کردن آن برای حفظ بقاء و رشد سازمانی بسیار الزام آور بود.[۴]
نکته بعدی که نباید از نظر دور داشت این بود که مریم رجوی مبارزه با جنسیت گرایی را جز با حرکت به سمت آرمان مبارزاتی و به تعبیری آرمان انسانی و آزادیخواهی امکان پذیر نمیدانست. از نظر مریم رجوی برای نفی ایدئولوژی جنسیت می بایست به یک اثبات دست زد. هر نفی جز با اثبات امکان پذیر نیست. اگر از چیزی روی میگردانیم باید به چیزی رو کنیم. پس توجه افراد در عمیق ترین زوایای اندیشهشان را باید از رفتار فردگرایانه و جنیست گرایانه پرهیز داده و به سمت آرمان سازمانی و رهبری آن معطوف داشت.
ازدواج مریم رجوی با مسعود رجوی
پس از طلاق مریم رجوی از همسرش،وی به رغم اتهاماتی که میدانست نثار او خواهد شد، در میان بهت و ناباوری دیگران، از مسعود رجوی تقاضای ازدواج کرد. او خود میگوید که این دوران، یعنی فاصلهی طلاق تا ازدواج بر او ۳۰ سال گذشته است!
از دیدگاه مریم رجوی تنها طلاق او از همسرش نمیتواند این نفی را با اثبات همراه کند. او معتقد بود در آن شرایط و با وجود حضور گستردهی نسلی از زنان جوان در صفوف مبارزه که برای اولین بار در تاریخ مبارزات مردم ایران وارد عرصه مبارزه شده بودند، و پس از حضور مجاهدین در اروپا به معنی مهد یک زندگی بورژوایی که هر چه بیشتر افراد را به سمت زندگی خصوصی و دغدغههای فردگرایانه سوق میداد،مجاهدین برای کنار زدن اندیشه ی جنسیت گرایانه باید رابطهی بین زنان و مردان را بازتعریف میکردند.در غیر این صورت ادامهی مبارزه دیگر در سطح قبلی امکان پذیر نبود
فارغ از چنین بازتعریفی بطور معمول شاید دو راه بیشتر پیش رو نبود:
اول تشکیل خانواده ها، ازدواجهای معمول در درون سازمان که تا آن زمان هم وجود داشت و سرانجام در شرایط سخت مبارزه جذب محیط شدن، حل شدن به هرمیزان در یک زندگی معمول، فاصله گرفتن از مبارزه و ... که همه بیانگر رشد هرچه بیشتر فردگرایی و جنسیتگرایی ضد مبارزاتی است. دراین راه نه تنها دیگر بحث بارز کردن عنصر رهبر برای ارتقاء کادرها مطرح نیست،بلکه چه بسا پیش از آن بحث بود و نبود افراد و حل نشدن در زندگی معمول، برای مجاهدین مسأله ساز خواهد شد!
راه دوم که البته تنها در تئوری قابل طرح است، برخورد ارتجاعی و جداسازی بنیادگرایانه بین زنان و مردان در هراس از گسیختن صفوف مبارزه بخاطر نفوذ زندگی خواهی و آسوده طلبی است! یعنی دقیقا برخوردی که گروههای افراطی اسلامی برای حفظ افراد خود انجام میدهند! البته این راه نه امکان پذیر است و نه با ایدئوژی مجاهدین انطباقی دارد. از سویی این گونه روشها اتفاقا، اوج اندیشه های جنسیتگرایانه و ضد زن است و هرگز راه حلی برای مبارزه با جنسیت گرایی نیست. راه حلهایی که جریانات بنیادگرا و خمینیگونه، فریبکارانه آنرا تبلیغ میکند. مزورانه ازین جهت که در خفاء نه کمتر بلکه حتی بیشتر از دیگر اندیشهها به زن دیدگاهی کالایی و استثماری دارند.
و اما مریم رجوی با حرکت متهورانهی خود راه سوم را برگزیده و نشانه کرد. او از همسر خود جدا شده بود. اما آنچنانکه گفته شد تا اینجا هنوز این نفی، هیچ اثباتی را به همراه نداشته و یک طلاق معمول بود که میتوانست در یک نگاه ساده سازانه، توسط افراد به هر دلیل دیگری نیز تعبیر شود. بنابراین مریم عضدانلو با درخواست ازدواج از مسعود رجوی به عنوان رهبری که تمامی آرمانها و اهداف مجاهدین را نمایندگی و سمبلیزه میکرد، به خود و دیگران نشان داد که یک زن خود انتخاب میکند که کدام مسیر، کدام آرمان و کدام هدف را برگزیند. زنی که از همسر خود طلاق گرفته،با آرمان خود یا به عبارتی با رهبر آرمانی خود ازدواج میکند!
ممکن است سوال شود که با اینهمه چرا ازدواج؟! پاسخ این است که در غیر اینصورت، یعنی درصورتی که مریم رجوی فقط به بیان کردن چنین مفهومی بسنده کند، هرگز چنین پیامی را از خود ساطع نخواهد کرد.
او خود انتخاب میکند که بجای قرار دادن شوهر، در کانون عواطف فردی خود، رهبر عقیدتی ، یا به عبارتی سمبل آرمان و ایدئولوژی خود را در این نقطه قرار دهد.یعنی درست همان نقطه ای که باید مردی به مثابهی همسر قرار داشته باشد،شاخص و سمبل آرمانی، یا همان رهبری عقیدتی قرار میگیرد! اینجاست که آن پیام به قویترین شکل منتشر میشود.
بله این ازدواج که البته یک ازدواج، مشابه آنچه در جامعه رخ میدهد، نبود، شوک بزرگی به تمامی مردان و زنان و خانواده های موجود در مجاهدین وارد آورد. شوکی که نشان میداد تمام زنان مجاهد و مبارز، پیش از آنکه نقشی به عنوان همسر و زن خانواده داشته باشند، دارای آرمان و هدفی بالاتر به صفت مجاهد بودن خود هستند. به عبارتی ازین پس هیچ مردی نمیتواند خود را مالک عواطف همسر خود و هیچ زنی خود را در حصار عاطفی هیچ مردی نمیبیند. مریم رجوی با این حرکت این نکته را متذکر میشود که بجای غرق شدن در دلبستگیهای خانوادگی، دل را باید به آرمان پیش رو داد. این حرکت مریم رجوی، پیوندهای خصوصی را سست میکند و به آن ضربه ای سخت میزند. وی علاوه بر بارز کردن الزام مقولهی «رهبری آرمانی» نشان داد که یک مبارز نباید و نمیتواند چیزی جز همان آرمان و هدف را در کانون عواطف فردی خود قرار دهد. هرچند برای مریم رجوی این حرکت تنها حرکتی برای ساطع کردن یک پیام نیست. چرا که شخص مریم رجوی نیز باید در اندیشهی خود همین مسیر فکری را طی کرده و آنرا عملی کند. او خود باید شهامت این را داشته باشد که با پشت کردن به زندگی خانوادگی و تفکر جنسیت گرا، اعلام کند که ازین پس همسر او، آرمان او و رهبری اوست. دست زدن به چنین عملی البته بسیار هولناک بنظر میرسد. چرا که او باید از تمامی آبروی سازمانی و شخصی و حرفه ای خود مایه بگذارد و با سیلی سهمگین از تهمتها و افتراها مواجه شود. شاید از همین روزست که وی میگوید این دوران بر او ۳۰ سال گذشته است.
کاری که لنین هنگام نوشتن کتاب «یک گام به پیش، دو گام به پس» انجام داد.لنین بانی تئوری تقدم سانترالیزم یعنی مرکز گرایی و رهبری از بالا بود و به این دلیل مورد شماتت و اتهامات بسیاری قرار گرفت. والن تینف که از نزدیک با وی بوده است میگوید: او به هنگام نوشتن این کتاب دستخوش تغییرات یکباره و زیادی شد. او که به لحاظ بدنی بسیار قوی بود، نحیف و لاغر شده و گونههایش به زردی گراییده و گود افتاد بود. چشمانش هم که بصورتی غیرمعمول تیز و روشن با نفوذ بودند، خسته بی رمق و حالت کاملا مرده پیدا کرده بود.[۵] در آن زمان منشویکها پیروان لنین را آلت دست او و سیاهه لشکرهایی مینامند که تسلیم بی چون و چرای لنین شده اند و به تئوری پیروی کورکورانه صحه گذاشته اند.اما واقعیت این بود که لنین نه ساحر بود و نه جادوگر، نه ارودگاه اجباری داشت و توپ و تفنگ! سلاح او تنها اندیشهاش بود. اما ظاهر بینان او را که بانی تئوری رهبری بود، مستمرا مورد حمله قرار میدادند. با این همه لنین بر تئوری خود پافشاری کرد و به درستی آن ایمان داشت. آنچه لنین در انقلاب خود به اثبات رسانید این بودکه مارکسیستها تنها با پذیرش لنینیسم یعنی تنها با پذیرش «رهبری از خارج» می توانند به رسالت خود جامعه عمل بپوشانند. چرا که دشمن آنها به اندازهی کافی تمرکز گرا و منسجم است. والن تنف میگوید او یا باید به پیامی که از اعماق شخصیت، ذهن و اعتقادات و ایدئولوژیاش برمیخواست گوش فرا میداد یا باید به راه دیگری میرفت و به نام وحدت حزب خود را در محصورهی افق دید منشویکها محدود میکرد.[۶] اما لنین همانند همهی بن بست شکنان، شکافندگان و پیش برندگان تاریخ می دانست آنهایی که رسالتهای تاریخی و تکاملی را ابلاغ میکنند و پروای آنرا در دل دارند، پروای دیگری در دل نخواهند داشت[۷]
مریم رجوی نیز پیشاپیش میداند که بدون این ازدواج آب از آب تکان نخواهدخورد و هرگز نمی تواند توجهات را به آنچه میخواهد معطوف کند. طلاقی صورت گرفته است و یک زن همردیف رهبری شده است. هر کس ازین ماجرا تعبیری خواهد کرد و از آن بسادگی خواهد گذشت. اما او میخواهد تمامی پیوندهای خصوصی و غیرمبارزاتی را دچار تنش کند. او میخواهد زنی باشد که به همسرش در زندگی خصوصی نه گفته و رهبری عقیدتی اش را نه فقط در لفظ بلکه درست به عنوان همسر برگزیده است! او میداند درست در همین نقطه است که فریادها بلند خواهد شد. در عمل نیز هر کس به چنین ازدواجی واکنشی دارد. مریم رجوی به افراد سازمانش میگوید: شما میتوانید مرا تا انتهای مارکها و برچسبها ببرید. ایمان همهی افراد به سازمانشان دچار تزلزل میشود. تزلزلی که وقتی از آن بیرون بیایید به ناگاه خود را در دنیایی جدید با استحکامی جدید مییابید.
پاسخ مسعود رجوی به درخواست ازدواج
مسعود رجوی برخلاف آنکه با طلاق مریم عضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی مخالفت کرد، با درخواست ازدواج او موافقت میکند. این خود شاید نوعی دیوانگی تلقی شود.اگر بپذیریم که هدف مریم رجوی آن چیزی بود که در قسمتهای قبلی توضیح داده شد که طبعا مسعود رجوی نیز آنرا دریافته بود،پس مسعود رجوی تنها به یک دلیل می توانست به درخواست ازدواج پاسخ منفی بدهد:
اینکه از سیل تهمتها و برچسبها و حوادثی که پس از آن رخ میدهد بهراسد. به عبارتی آبروی فردی و حیثیت حرفهای و مبارزاتیاش را به منافع سازمان و جنبش ترجیح دهد. برای مسعود رجوی که در آن سالها یک رهبر کاریزماتیک و پرجاذبه برای هزاران هوادار و البته هزاران زندانی در زندانهای ایران ( تا پیش از کشتار ۶۷ دستکم ۳۰ هزار هوادار مجاهدین در زندانهای ایران بودند) محسوب میشد، تنها عاملی که میتوانست با توجه به هدف این ازدواج، منجر به پاسخ رد از جانب او شود، همانا بیم از دست دادن همهی این موقعیتها بود بود. اما مسعود رجوی با علم به اینکه باید شاهد چه سیلاب سهمگینی از افتراها از طرف دوست و دشمن باشد به این درخواست پاسخ مثبت میدهد. مهدی ابریشمچی نفر دوم سازمان مجاهدین و همسر سابق مریم رجوی که از خود اعضای مرکزیت مجاهدین بوده و ضرروت نبرد با ایدئولوژی جنیست و از سویی بارز کردن عنصر رهبری در سازمان مجاهدین را بخوبی درک کرده است به مریم رجوی میگوید: در این ماجرا آنکه فداکاری کرد من نبودم! چرا که من مالک تو نیستم. آنکه فداکاری کرده مسعود است. همه تمجیدها و دلسوزی ها برای من خواهد بود و همهی دشنامها نثار مسعود! [۸]
محمد حسین حبیبی در این رابطه می گوید:
«رهایی گسستن یا خارج شدن از حوزه تعلقات و جواذب گوناگون است. برای رهایی باید از جواذب بیشتری گذشت و برای گذشت از جواذب ایثار بیشتری لازم خواهد بود. سوی دیگر این معادله رابطه ترس و رهایی است که رابطه ای معکوس است. ترس بشتر مساوی است با رهایی کمتر! با این توضیحات یک تعریف از رهایی فراهم شده است اما هنوز معلوم نیست بر اساس چه ضابطه ای می توان رهایی، ایثار و اراده ای که رهبریت مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک به نمایش گذاشته، شگفت انگیز توصیف کرد. پاسخ را باید در نقطه عزیمتی جستجو کرد که پرواز رهایی از آن صورت گرفته است. چرا که آنها از نقطه ای در پایین به بالا پرواز نکرده اند.چنین پروازی سزاوار نیست که شگفت انگیز نامیده شود. واقعیت این است که رهبریت مجاهدین از نقطه ای در بالا به نقطه ای بالاتر پرواز کرده است. یعنی در واقع جواذبی را به ریسک گذاشته و به آن پشت پا زده است که خود نقطه اوج بوده است. مسعود برای در انداختن یک طرح نوین ارزشی از «خود»ی میگذرد که بعد از ۲۰ سال درایت و رهبری اکنون هزاران مجاهد در سرتاسر ایران حتی در دروی تخت شکنجه و پای چوبه اعدام برای آن درود و سرود میخوانند! اما او یکباره همه این ها را می دهد و میپذیرد که بجای آنها لعن و نفرین شود! به عبارت دیگر رهبریت مجاهدین اگر در بالاترین نقطه سکوی پرواز نسبته به آن «من ستایش شده» تعلق خاطری نشان میدهد و برای آن اهمیتی قائل میشد، محال بود بتواند برای آن جهش ایدئولوژیکی خیز بردارد.بی تردید حرکت رجوی ها را همانطور که از سوی دوست و دشمن شگفتی برانگیخت حقیقتا باید شگفت انگیز خواند. زیرا در تاریخ گذشته ایران زمین اگر چه چهرههایی جود داشتهاند که بطرز اعجاب انگیزی با گذشتن از «خود» در گرگون کردن ارزشهای متعارف، به افقهای بلندی از رهایی ، فرزانگی و خلاقیت پرکشیدهاند اما نکته این است که نقطه عزیمت پرواز آنها از حضیض به اوج بود هاست. یعنی آنها آن «خودی» را به ریسک گذاشته و از آن در گذشتهاند که در واقع در قعر ابتذال و منجلاب غوطه میخورد»
نیروی بالنده انقلاب در ایران و ارتباط آن با انقلاب ایدئولوژیک
در جریان هر انقلاب، نیرویی وجود دارد که جامعهشناسان و تاریخدانان آنرا نیروی بالنده مینامند. نیروی بالنده،نیرویی است که بیشترین ظلم و فشار را از طرف حاکمیت متحمل میشود و از سویی بیشترین پتانسیل برای قیام در برابر ظلم را داراست. این نیرو همان نیرویی است که یک سازمان انقلابی باید آنرا شناسایی کرده و محاسبات خود را با تکیه به آن انجام دهد.به عنوان مثال در یک جامعه فئودالی، دهقانان در جایگاه نیروی بالنده قرار دارند . همچنین در یک جامعه سرمایهداری کلاسیک، کارگران نیروی بالنده بهشمار میروند.
آنچه در زمان حاکمیت خمینی اتفاق افتاد، اتفاقی نادر در تاریخ ایران بود. حادثه ای که به نوعی تمامی صورت بندیهای اجتماعی را برهم زد. حاکمیت خمینی نوعی دیکتاتوری مذهبی و به عبارتی یک حاکمیت ایدئولوژیک با افکاری ارتجاعی یا آنچه در جهان امروز آنرا بنیادگرایی مینامند بود. به این ترتیب صف بندیها در طبقات جامعه کاملا برهم خورد. آنچه مجاهدین در چنین شرایطی روی آن انگشت گذاشتند این بود که هسته ی مرکزی تفکر و ایدئولوژی بنیادگرایی زنستیزی است. امری که البته بعدها به سرعت به اثبات رسید. قوانین محدود کننده در مورد زنان، حجاب اجباری، تفکر ضعیفهدانستن و مالکانه نسبت به زن، چند همسری، منع زنان از قضاوت و ... تنها محصولات سادهی چنین اندیشه ای بودند. ترویج و آموزش فرهنگ زنستیزی در میان جامعه و رشد مردسالاری شاید نتایج بسیار فاجعه بارتری را در لایههای پنهان جامعه ایجاد کردند.
مجاهدین معتقد بودند که در حاکمیت جمهوری اسلامی، بیشترین ستم بر زنان اعمال میشود و درست به همین دلیل زنان نیروی بالندهای هستند که ارابهی انقلاب و مبارزه با این نظام را بدوش خواهند کشید. زنان در تعریف نیروهای بالنده دقیقا همان قشری هستند که «هيچ چيز برای از دست دادن ندارند بجز زنجيرهايشان»
مریم رجوی در این رابطه می گوید:
در حاكميت آخوندهاي ضدبشر، كه نهتنها زن را بردهی ازلي و ابدي ميدانند، بلكه هويت انسانيش را هم نفي ميكنند. و راستي مگر ميشود از زنان و جنبش برابري صحبت كرد، اما از ارتجاع و بربريت زنستيز حاكم بر ايران سخن نگفت؟اما از كجاي اين تراژديِ تلخ و سنگين بگويم؟ از صدها زني كه هر روز در خيابانها مورد حمله قرار ميگيرند يا آنها كه دستگير ميشوند و شلاق ميخورند؟ از زنان شريفي كه بهخاطر رنگ لباس يا پيدا شدن چند تار مو مجبورشان ميكنند در برگهيي به روسپيگري اعتراف كنند يا از آنها كه با شقاوت تمام سنگسار ميشوند؟از اينها بگويم يا از تراژدي دختران 9ساله؛ آنهايي كه طبق قانون ملاها بايد شوهر داده شوند يا 13ـ12سالههايي كه به مردان 50ساله و 70ساله فروخته ميشوند؟...آخوند آذريقمي نيز ميگويد «ولي فقيه ميتواند برخلاف رأي پدر و خود دختر، او را به زور شوهر بدهد». آخوند صدوقيـكه در مناطق مركزي ايران خميني را نمايندگي ميكردـ يكبار در مجلس خبرگان رژيم گفت: «اين برايمان ننگ و عار است كه زن رئيسجمهور يا نخستوزير شود». در آموزشهاي ملايان با استنادهاي بسيار، براي توجيه دروغپردازيهاي فراوان رژيم در زمينههاي مختلف، تصريح مي شود كه به سه طايفه بايد دروغ گفت: 1ـزنان، 2ـكفار، 3ـمنافقين[۹]
در جریان انقلاب ایدئولوژیک، سازمان مجاهدین به نحوی عملی این پدیده را مورد توجه قرار داد. آنها تصریح میکردند از آنجا که نظام فکری و ایدئولوژیک آخوندها بر جنسیتگرایی استوار است، درنتیجه برای مبارزه با آنان باید هر گونه شائبهی چنین تفکری را از ذهن و ضمیر خود بزدایند و از سویی قادر باشند به نیروی بالنده انقلاب که همانا زنان هستند پاسخ گویند. زنانی که برای اولین بار در تاریخ مبارزات ایران بصورت گسترده انبوه وارد صفوف نبرد آزادیبخش شده اند. سازمان مجاهدین بدون تردید اولین سازمانی یا جریان انقلابی است که در تاریخ هزاران سالهی ایران با این تعداد از زنان و دخترانی مواجه میشود که دوشادوش مردان وارد مبارزه مسلحانه با تمامی شرایط دشوار آن شده اند و این خود دلیل اثباتی دیگری بر اثبات این بود که نیروی بالنده در حاکمیت جمهوری اسلامی که میتواند پیشتاز این مبارزه باشد، زنان هستند. مریم رجوی بعدها در سخنرانیهای خود بارها و بارها از عبارت « زنان فاتحان فردا » استفاده میکند. او در یکی از سخنرانیهای خود در این رابطه میگوید:
زنان نهفقط پيشتاز جنبش برابري، بلكه هم چنين، نيروي اصلي توسعه و صلح و عدالت اجتماعي هستند... به نظرمن، بشريت تنها در صورتي از شر پديدهٌ شوم ارتجاع و بنيادگرايي خلاص ميشود كه زنان نقش پيشتاز خود را در اين كارزار جهاني بهعهده گيرند و با استفاده از همه اشكال مبارزه دموكراتيك، راه را بر هرگونه مماشات و سازش با آخوندهاي زنستيز و ضدبشر ببندند. بهخصوص كه مسأله بنيادگرايي، نهتنها مهمترين مسأله سياسي كشورهاي اسلامي، بلكه مهمترين موضوع سياست خارجي در ساير كشورهاست. بنابراين، اجازه بدهيد كه از همه زنان و از همهٌ خواهرانم در سراسر جهان بخواهم كه براي تشكيل يك جبهه متحد ضدبنيادگرايي بهپاخيزند؛ جبههيي متشكل از تمامي زنان و مردان انساندوست و ترقيخواه، كه بيترديد به ياري زنان ايران، اين قربانيان اصليِ سركوب و ستم آخوندها خواهند شتافت.[۱۰]
یکی دیگر از ویژگیهای این نیروی بالنده انقلاب پس از قرار گرفتن آن در مدار رهبری، این است که این پتانسیل عظیم در عین حال که ظرفیت حمل و پیاده کردن تئوری رهبری عقیدتی یعنی همان نقصیهی ذکر شده در سازمان مجاهدین را داراست، همان نقیصهای که در سال ۱۳۵۴ فروپاشی و ضربه سخت اپورتونیستها را ایجاد کرد، در عین حال هرگز قرار گرفتن آن در موضع رهبری تهدیدی برای رهبری مجاهدین به شمار نمیرود. شاید این تنها یک نتیجهی حداقلی به شمار رود چرا که حضور زنان بالعکس، انرژیهای بهدر رونده در یک جدال محتمل بر سر خط و خطوط و استراتژی را به نیرویی متحد کننده در مسیر حرکت و پیشروی بی شکاف تبدیل میکند.[۱۱] یادآور میشویم که حضور زنان در رهبریت سازمان مجاهدین تنها به مریم رجوی محدود نشده و در حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک منجر به تشکیل شورای رهبری و سپس شورای مرکزی متشکل از زنان مجاهد گردید به نحوی که هماکنون تمامی سلسله مراتب فرماندهی تمامی نهادهای سازمان مجاهدین خلق توسط زنان اداره میشود.[۱۲]
برداشتها از انقلاب ایدئولوژیک و برهان خلف!
از انقلاب ایدئولوژیک و مشخصا طلاق و سپس ازدواج مسعود و مریم رجوی تنها دو نوع برداشت میتوان کرد. به عبارت دیگر این حرکت را تنها به دو شکل می توان تعبیر کرد:
- حرکتی از سر بوالهوسی با تفاسیر فرویدیستی، عشقی مبتذل و... نهایتا: دیوانگی
- حرکتی در اوج آگاهی و در راستای پیشبرد منافع جنبش و سازمان مجاهدین (منطبق با گفتمان خود مجاهدین)
بله این ماجرا چنان خرق عادت شگرفی است که نمیتوان بهعنوان حرکتی معمول و روتین تعبیر و تفسیر نمود. به عبارت دیگر تفسیری مابین این دو تفسیر وجود ندارد. بنابراین در نگاه به این موضوع اگر هر کدام ازین دو شق رد شود لاجرم شق دیگر اثبات خواهد شد.
اما فرض شق اول،یعنی چه حرکتی از سر بوالهوسی یا چه از سردیوانگی، چیزی است که حتی از نظر دشمنان مجاهدین یعنی آنهایی که رودر روی مجاهدین بوده و در رابطه با مقابله با مجاهدین تصمیم ساز هستند ( ونه البته بوقچیهای تبلیغاتی) نیز قابل تأیید نیست.
جدای از اینکه چه حامی مجاهدین و چه مخالف آنها باشی، نمیتوان پذیرفت رهبر مجاهدین با آن سابقهی طولانی در مبارزه و زندان و مواضع سیاسی و ... از سربوالهوسی دست به کاری میزند که حتی یک انسان معمول نیز، از آن پرهیز میکند! آنهم در مقابل از دست دادن تمامی حیثیت و پرستیژ مبارزاتی و سازمانی و سیاسی که در این سالها بدست آورده است.
کما اینکه با برهان خلف میتوان به صورت دیگری نیز شق اول، یعنی ازدواج از سر بوالهوسی یا دیوانگی را رد کرد. به عبارت دیگر اگر در این ازدواج سودای هوس وجود داشت،چه نیازی به این بود که مجاهدین آنرا در بوق وکرنا کرده و اینهمه آنرا بارز کرده و علنا از آن سخن برانند؟ اول اینکه آیا منطقی نبود که مسعود رجوی با دختری جوانتر و بهتر از مریم رجوی ازدواج کند؟! ثانیا حتی اگر اصرار به ازدواج با وی داشت، آیا منطقی نبود که مریم رجوی پس از طلاق از مهدی ابریشمچی ، کمی صبر میکرد و وقتی طلاق او از همسر سابقش به فراموشی سپرده شد، در سکوت و بدون اینکه جریان این حوادث را انقلاب ایدئولوژیک بنامد، با مسعود رجوی ازدواج میکرد؟ در اینصورت هیچ کس مطمئنا، نه در در درون مجاهدین و نه در خارج از آن آنرا شماتت نکرده و توجهی به آن نمیکرد! محمد حسین حبیبی در این رابطه میگوید:
«براستی رهبری مجاهدین با اتکا به کدام پشتوانه وارد چنین حرکتی شد؟ حرکتی که به مثابه پرتاب کردن سازمانشان از آبشار نیاگارا بود. براحتی می توان نتیجه گرفت که اگر رهبریت مجاهدین در این رابطه دچار کمترین تردید بود، محال بود دست به چنین کاری بزند. به عبارت دیگر تنها در دو حالت می توان دست به چنین کاری زد.راه اول متعلق به انسانهای فرهیخته است و راه دوم متعلق به انسانهای دیوانه یا اوج آگاهی یا ناآگاهی کامل! در برابر دشواری این مسیر تنها در یکی ازین دوحالت است که از حوزهی شعور، عنصر تردید و از حوزهی اراده عنصر ترس زایل میشود. در غیر اینصورت هرچقدر برد و حوزه عمل بزرگتر باشد احتمال دوگانگی و چندگانگی بیشتر و سپس تردیدها و ترسها بیشتر خواهد شد. حال اگر معادله را به عکس بچرخانیم می توان نتیجه گرفت که پذیرش چنین ریسکی تنها در حیطه قدرت کسانی است که یا در ناآگاهی محض بسر می برند یا با اوج آگاهی خویش به توحید و یگانگی کامل رسیده اند. به تعبیر دیگر برای این معادله حد وسطی وجود ندارد.»[۱۳]
در یک کلام با رد شق اول برای هر مخاطب منصفی، راهی جز تأیید شق دوم و در نتیجه یکبار دیگر بازبینی تمامی حوادث از ابتدا باقی نمیماند.
تاثیر انقلاب ایدئولوژیک بر اعضاء مجاهدین و هواداران آنها
باید گفت در برخورد با واقعه طلاق و ازدواج، آنچه مانع پذیرش منطق و گفتمان مجاهدین و مریم رجوی میشود، تنها یک چیز است. ذهن به شکلی ناخودآگاه این طلاق و ازدواج را تعبیر جنسی میکند! صدها مارک و برچسب به طرف مقابل میزند . این برای کسی که تا بن استخوان به مسعود رجوی ایمان داشته است چالشی بسیار بزرگ است. به همین دلیل است که به ناگاه همهی ایمان و اعتقاد او دچار رعشه ای سخت میشود و احساس میکند کاخ آمال و آرزوهایش فروریخته است.[۱۴]
مسعود رجوی در سخنرانی خود در خلال انقلاب ایدئولوژیک میگوید: مرا به دادگاه ببرید هر چه از انواع اتهامات در ذهن دارید متوجه من بکنید[۱۵]
مسعود رجوی در سخنرانی خود در سال ۱۳۶۴ در این رابطه میگوید:
خوب، حالا محکمه رسمی است. متهمین اینجا نشستهاند، من متهم ردیف یک هستم و مریم بعد از من، قضاوت کنید.گوش کنید: وسطبازی، میانهبازی یکی به نعل و یکی به میخ و اینطرف و آنطرف شدن نداریم. توجه کنید که مسأله شوخی نیست. اطلاعیهٌ شورای مرکزی مجاهدین را شنیدید. یک سازمانی من و مریم را آورده و معرفی میکند بعنوان رهبری خاص یک انقلاب و میگوید که همین ازدواج بزرگترین آزمایش ما بوده است. آزمایش رهایی و دموکراسی و مردمگرایی و میهنپرستی و اخلاق. پس معطل نشوید تکلیف را بخصوص با خود من یکسره کنید. من آمادهٌ قضاوت شدن هستم. یا باید در قعر چاه ظلمت فنا شوم و مردم ایران از شر خودم و سازمانم رها شوند یا باید تمام عیار به نصرتم برخیزید. دست در دستم بگذارید و برویم خمینی را فنا و صلح و آزادی ایران را احیا کنیم. بله، یامنهای بینهایت، یا شقاوت، یا دزدی، یا زنبارگی و یا ... و یا تولدی جدید و انفجار رهایی...
اما ویژگی این اتهامات بسیار جالب است. در یک دادگاه معمول اگر نتوانید اتهام یا ظن خود را اثبات کنید، دادگاه خاتمه مییابد. متهم رها میشود و شما به خانه خود بازمیگردید. اما این اتهامات ویژگی خاصی دارد. ویژگی این است: اگر شما در نهایت، با همه تلاش و توان خود نتوانید اتهام خود را به اثبات برسانید، به ناگاه، خود متهم میشوید و دادگاه علیه شما آغاز میشود! اما چرا و چگونه؟
اگر فردی به رفتار یک زن در خیابان، مثلا آواز خوانی او در ملاء عام برچسب جنسیت گرایانه بزند و آنرا خودنمایی جنسی تلقی کند،کما اینکه در نظام جمهوری اسلامی شنیدن صدای زن را مجاز نمیشمرند، در این صورت فرد اگر نتواند اتهام خود را به اثبات برساند، اولین تفسیر ازین واقعه این است که فرد متهم کننده، خود عینک جنسی به چشم دارد و تمامی اتهامات متوجه خود اوست که نمیتواند از آواز خواندن یک زن تعبیری جز تعبیر جنسی داشته باشد و آنرا نشانه شجاعت آن زن ، در یک جامعه سنتی برشمارد.
این مثال اگر چه بسیار ساده بود اما در اینجا نیز نوعی از همین منطق حاکم است. فرد متهم کننده یا باید این حرکت را تعبیر جنسیتی کرده و اتهامات خود را به اثبات برساند و یا اگر نتواند آنرا اثبات کند، به ناگاه اعماق اندیشهی خود او هدف قرار میگیرد! اتفاقی که مریم رجوی دقیقا به قصد آن انقلاب ایدئولوژیک را آغاز کرده است. ضربه زدن به ستونهای دیدگاه جنسیتی، مالکیت نسبت به زن، کالا دیدن او و ریشههای عمیق مرد سالاری در ذهن و ضمیر تمامی افراد سازمان مجاهدین خلق ایران برای ارتقاء ایدئولوژیک آنها در مرحلهی سخت و دشواری که پیش روست.
مسعود رجوی در این رابطه میگوید:
اما ای کسانی که در دادگاه بعنوان قاضی نشستهاید، لحظهیی بعد از من و مریم، نوبت خودتان است. اولاً - در این قضاوت تمامی مسلک و مرام و اندیشه و تفکر و ایدئولوژی خود را بیرون میریزید و ثانیاً - اگر خوب و درست قضاوت نکنید. اگر بناحق و به خطا مرا به منهای بینهایت فرستاده باشید. در صحنهی بعدی خودتان متهم هستید. چون در صحنه بعدی اگر برچسبها درست نباشد ناگزیر خودتان را قضاوت خواهید کرد. خودتان را خواهید شناخت.پس داستان ازدواج مریم و من، داستان باغ آئینه بود...
از همین روست بنا به روایت شاهدین اعضاء و یا هواداران مجاهدین را پس از شنیدن این خبر هر یک واکنشی داشتند. برخی گریه کردند، برخی ناسزا گفته و در حالی که بیتعادل شده بودند جنبش را به ناگاه تمام شده فرض کردند! ابوذر ورداسبی محقق و نویسنده کتابهایی چون ایران در پویهی تاریخ و بسیاری کتب تحقیقی و ارزشمند دیگر با شنیدن این خبر در حالی که اشک میریخت، دشنام گویان به مقر مجاهدین در فرانسه میرود. کاظم مصطفوی از شاهدین صحنه در این رابطه مینویسد:
«در حاليكه بهشدت بد و بيراه ميگفت، هق هق گريه امانش نميداد و مرتب تكرار ميكرد: «يك جنبش برباد رفت». راست ميگفت. قضيه را اگرچه غلط، ولي جدي گرفته بود. ميدانست بحث سادهيي نيست. «بود و نبود» خودش و جنبش را خوب حس ميكرد. و اما مسعود در پاسخ پرخاشگريهاي او هيچ نگفت. حرفش را با سعة صدر شنيد و دم برنياورد. شايد بهاين دليل كه او را خوب ميشناخت. شايد هم ميدانست ابوذر از چه رنج ميبرد. بهعنوان برادر بزرگ او برخوردي كرد كه فقط از مسعود برميآمد. و من كه از اين قبيل برخوردها از مسعود كم نديده بودم باز هم متحير دريا دلي او شدم. خوب بهياد دارم كه هم گزيده و برافروخته بودم و هم نگران. با وجود اينكه به محتواي انقلابياش اعتقاد داشتم اما بهشدت دلم شور ميزد كه چه خواهد كرد؟ چند روز بعد ابوذر را ديدم. در ايستگاه قطاري پرت و خلوت منتظر بوديم. روي نيمكتي نشستيم و ابوذر شروع كرد. يك پارچه آتش بود. جمله اول به دوم و سوم نرسيد كه ديدم هاي هاي گريه امانش نميدهد. سرش را روي شانههايم گذاشت و گفت: «بعد از 1400سال مسعود محمد را از يك تهمت تاريخي پاك كرد». نميدانست چه ميگويد و من براي اولين بار ميديدم كه «ابو» مطلقاً كنترل ناشده حرف ميزند. درست بگويم. با تمام وجود و از ته دل حرف ميزد. چيزي كه بعدها در يكي از نامههايش نوشت: «قبلاً با مغزم به سازمان اعتقاد داشتم و اكنون به آن عشق و علاقة قلبي دارم». [۱۶]
به این ترتیب وقتی اعضاء و هواداران مجاهدین بعد از تنشهای بسیار، یعنی پس از آنکه دادگاه ذهنی خود را برای رهبران مجاهدین تشکیل داده و تا انتها بردند و به اغلب احتمال شاهد شکست خود بودند، ناگهان از عمق دیدگاه جنسیت گرا و مالکانهی خود نسبت به زن و تاثیری که بر ذهن و روان آنها داشته سخن میگویند.آنها وقتی موفق می شوند در شعاعی دور یا نزدیک به درک حقیقت این دوپدیده نایل شوند راهی ندارند جز آنکه بصورتی منقلب شده از همان راهی که با خشم و تندی و یا بی اعتنایی از آن رفته اند با سرعت به نقطهی عکس آن بازگردند[۱۷]
در کتابی که متن پیاده شدهی «سخنرانی مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک» است، برخی انعکاسات هواداران مجاهدین چنین ثبت شده است:
- آلمان ـ یک هوادار که موقع شنیدن خبر ازدواج شدیدا مسئلهدار شده بود و گاه فحش میداد، حین نمایش ویدئو مدام گریه میکرد و میگفت: الان همه چیز برایم روشن شده است!
- آلمان ـ یک هموطن فرشفروش: من این رو و آن رو شدم. اصلاً باورم نمیشد. برای اولین بار در عمرم ۵ ساعت بیحرکت نشستم ولی نفهمیدم چگونه گذشت من در مورد زن در اشتباه بودم
- انگلستان ـ خانم هواداری که دکترای علوم سیاسی دارد در حالیکه گریه میکرد گفت:"این همه درس در دانشگاه خواندم ولی این چند ساعت که به جلسه آمدم احساس کردم که تازه یک چیزی یاد گرفتم و میفهمم که مقام زن یعنی چه و چه بهایی میبایستی برای شناختن آن پرداخت. من سر تعظیم فرود میآورم. هرکسی که مسئله را درک کند باید سرتعظیم فرود آورد[۱۸]
محمد حسین حبیبی در مورد تاثیرات انقلاب ایدئولوژیک بر روابط درونی مجاهدین میگوید:
صفوف مجاهدین از یکسو منسجمتر و روابطشان بر اساس مفاهیم خودشان باهم و با رهبرشان توحیدیتر و یکانه تر خواهد شد. زیرا در این دگرگونی و بر اثر این جریان قوی که از بالای بالا تا پایینترین سطوح کاردها،اعضاء و هواداران این سازمان براه افتاد و با آب ۱۰۰ درجه جوشان سراسر سازمان را شستشو داد، بطور قطع میتوان گفت که هیچ زائده و هیچ رابطه نامنسجمی را باقی نگذاشته است. زیرا یا تحت این فشار به بیرون پرتاب شده یا اگر دوام آورده باشد به این معنی است کهم تردیدهای خد را در گدازه ی این انقلاب ذوب و تصفیه کرده است. به سخن دیگر تنها نقطهای که در بدن رویینتن سازمان مجاهدین تا دیروز رویین نبود، همانا چشم آن یعنی رهبری آن بود که در این انقلاب رویین یا دستکم برای یک دورهی طولانی ضربهناپذیر شد.بنابراین برای یک دوره طولانی خطر انشعاب در درون سازمان بکلی برطرف شده است و رهبریت این سازمان با دستان بازتر و مطمئن تری می تواند به میدان بروند و درصورتیکه نیاز باشد سازمان را از مرتفع ترین قله ها نیز به پایین پرتاب کند بدون اینکه نسبت به انسجام اعضاء و هوادارن کمترین دلهره و نگرانی داشته باشد...[۱۹]
تاثیر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بر دشمنان و معاندین آنها
ججم موضع گیریها در مورد انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بخصوص در زمان وقوع آن،یک پدیده بی سابقه در زمینه ی واکنشهای رسانهای نسبت به یک خبر بود. بخصوص موضعگیری بسیاری از گروهها یا جریانات ایرانی چون سلطنت طلب،برخی احزاب چپ و همچنین تریبونهای رسمی جمهوری اسلامی اغلب این واکنشها البته حاوی اتهمات جنسی، تمسخر با کلمات رکیک بود. مریم رجوی میگوید آنها حتی برای نمونه یک مورد نیز حتی از موضع انتقاد وارد محتوای این حرکت نشده و جز سیل لجنپراکنی ها و فحاشیها چیزی نگفته و ننوشتند[۲۰]. بیژن نیابتی در کتاب انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در این رابطه مینویسد
واقعیت این استکه در درون مجاهدین یک جایگزینی ارزشی با تمامی مختصات آن در جریان بود اما تنزل این روند جایگزینی به سطح یک رمان عشقی، تنها مختص پاورقینویسان نشریات لس آنجلسی نوده و حتی بسیاری که ادعای نمایندگی طبقات کارگر بودند، تحلیلهایشان در رابطه با ایان موضوع سبق از سناریوهای مبتذل فیلمهای آبگوشتی زمان شاه می برد.اشتباه نشود ، بحث بر سر پذيرش تحليل مجاهدين از اين مقوله نيست . مواضع گوناگون هر جريان سياسی از جمله مجاهدين را می توان پذيرفت و يا رد کرد ، به آنها انتقاد کرد ، به افشای اين يا آن برخورد ارتجاعی ، غير دمکراتيک و سازشکارانه آنها بزعم خود پرداخت ، به سياستها ، مواضع و استراتژی و تاکتيک آنها به لحاظ سياسی حتی تهاجم کرد . اما تنزل يک چنين " تحول کيفی" در درون يک سازمان بزرگ سياسی به مراسم تعويض همسر ! و تجديد فراش ! از سوی فلان جريان سياسی و يا بهمان تحليلگر مدعی ، اگر ريشه در اهداف مشخص سياسی در جهت لوث کردن مسئله نداشته باشد ، تنها بلاهت سياسی نهفته در تحليل مربوطه را به نمايش می گذارد.
جالب اینکه این موضع گیری ها در این سطح نمانده و حتی روزنامهیی چون لوموند، با تیترهای شماتت آمیز به این حادثه تاخت. تعجبآور این است که روزنامه ای چون لوموند به عنوان یک روزنامه غربی قائدتا نباید با موضوع ازدواج یک زن، با این یا آن و روابطی ازین دست مشکلی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که مجاهدین معتقدند این حرکت از آنجا که عمق اندیشهي تملک بر زن و جنسیت گرایی را هدف قرار میدهد، به ناگهان فریادها را از چپ و راست بلند خواهد کرد. آنها میگویند اگر از تحلیلهای جنسی، انحراف از خطوط و .... بگذریم، شاید دوستانه ترین برچسب به ما دیوانگی بود. اما مجاهدین خود از یک ارتقاء کیفی در سازمانشان، از یک جایگزینی ارزشی، از یک تولد جدید و به تعبیر خود« انفجار» رهایی سخنی میگفتند. تولد جدید که ناشی در افتادن با آثار ، تفکر مالکانه نسبت به زن،مردسالاری و جنسیت زدگی است. استثماری که در نظرگاه آنان درازایی به درازای طول تاریخ بشر دارد و مبارزه با آن در عرصهی انسان و انسانشناسی حاوی درسهای جدیدی است. دکتر محمد حسین حبیبی، نویسنده و محقق در این رابطه میگوید:
در این رابطه من مایلم در اینجا ادعایی را مطرح کنم که اگر درست بود و قال اثبات، سزاوار هیچ پاداشی نخواهم بود ولی چنانچه نادرست بود و بیپایه و نادرستی و بیپایگی آن در آینده به اثبات رسید، از همه خوانندگان این سطور میخواهم که بعنوان سندی امضاء شده،این نوشته را نگه دارند تا در محاکمهی فرداها درصورتی که زنده بودم به تعداد جملات، کلمات و حتی حروف آن بر صورتم گلوله و چنانچه مرده بودم بر گو بی نام ونشانم تف بیندازند!ادعای من این است که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی، مطابق با سال ۱۹۸۵ میلادی، به یک اختراع و کشف ایدئولوژیک رسیده است که محمل آن ظاهرا یک طلاق بیمورد و یک ازدواج غیرضروریست. در حالیکه باطن آن ارائهی یک دیدگاه ایدئولوژیک نوین نسبت به مسألهی زن، رهبری، رهایی، و آگاهی است که آثار آن از قلمرو سیاست فراتر رفته و در زمینه فلسفه، عرفان، هنر، جامعهشناسی، روانشاسی، شناختشناسی، و وجود شناسی نیز تجلی خواهد یافت.[۲۱]
حلقات تکمیلی انقلاب ایدئولوژیک
طلاق کلیه اعضاء حلقه دیگری از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین
یکی دیگر از حلقههای انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین طلاق همگانی اعضاء بود. مرحلهای که تمامی مناسبات درونی و بیرونی سازمان مجاهدین خلق ایران را مجددا دگرگون کرد و دستگاه ارزشی جدیدی را بر آن حاکم نمود. در این مرحله تمامی مجاهدین بطور کامل زندگی خانوادگی را ترک گفته و خود را تماما و تنها متعهد به مبارزهی انقلابی دانستند.
زمینههای ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک
- تعادل قوای جهانی در آستانهی ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک:
بررسی عوامل ورود مجاهدین به مرحله دوم انقلاب ایدئولوژیک، ممکن نیست جز آن که پیش از آن بدانیم به لحاظ بین المللی در چه تعادل قوای سیاسی جهانی واقع شدند. این یک واقعیت است که هیچ سازمان و جنبش انقلابی از تعادل قوای سیاسی حاکم بر جهان مستثنی نیست.اينکه در پروسه مبارزات اجتماعی ، نيروهای سياسی در واکنش به فشارهای خارج از خود بنا به ماهيتشان به چپ و يا راست( رادیکالیزم بیشتر یا همرنگ شدن با سمت و سوی فشار) گرايش می کنند ، مسئله پيچيده ای در دنيای سياست نيست. پس از فرو ریختن دیوار برلین در سال ۱۳۶۸ و فروپاشی شوری در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۱ میلادی) جهان دوقطبی به پایان میرسد. ازین پس در دنیای تک قطبی، تعادل قوای دیگری حاکم بود که مطلقا به نفع سازمانهای انقلابی نبود. اغلب حرکتهای انقلابی چپ با فروپاشی شوروی در فضایی که شکست آن انقلاب ایجاد میکرد دچار تزلزل، تحولات درونی و یا اضمحلال کامل شدند. این در حالی است که پیش از آن در گوشه و کنار جهان، جنبش های انقلابی و آزادیبخش در فضای جنگ سرد، یعنی در شکاف میان دو قطب جهان، به لحاظ سیاسی امکان رشد و پیشروی داشتند. سازمان مجاهدین نیز طبعا ازین تغییر تعادل قوا مستثنی نبود. شایان ذکر است که در جهان تک قطبی نه تنها تعادل قوای سیاسی بین المللی بر ضرر سازمانهای انقلابی بود بلکه سمت وسوی دستگاه ارزشی حاکم بر جهان نیز برخلاف گذشته علیه هرگونه مبارزه مسلحانه، انقلابی گری و ارزشهای آن شکل گرفته بود. اگر روزگاری سلاح بر کف گرفتن و مبارزه برای بنای جامعهی عادلانه ارزشی محسوب میشد که بسیاری در جهان آنرا تحسین میکردند، دیگر چنین اندیشهای نه تنها مورد توجه نبود بلکه گفتمان حاکم بر جهان، آنرا تندروی و رمانتیسیزم انقلابی تلقی میکرد.
دستگاه ارزشی که سالها بعد تنها با آغاز بهار عرب بود که به میزان کمی تسلط خود بر جهان را از دست داد. به این ترتیب در یک کلام در آن سالها تعادل قوای سیاسی جدید در جهان تک قطبی، سازمان مجاهدین نیز چاره ای نداشت جز آنکه با حرکت به چپ (رادیکالیزم بیشتر) خود را در مقابل آن آسیبناپذیر کرده و یا با حرکت به راست از رادیکالیزم خود کاسته و با سمت سوی جهانی همراه شود.
- شرایط داخلی و سازمانی :
در مهرماه ۱۳۶۷ در سازمان مجاهدین نشستهای عمومی و بزرگی به منظور جمعبندی عملیات فروغ جاویدان برگزار شد. عملیات فروغ جاویدان اگر چه اهداف استراتژیک خود، یعنی اعلام موجودیت و استقلال ارتش آزادیبخش را محقق کرده بود، اما به لحاظ نظامی به هدف نهایی خود یعنی فتح تهران نرسیده و نیروهای مجاهدین پس از ۱۵۰ کیلومتر پیشروی در خاک ایران، در چند کیلومتری شهر کرمانشاه،در تنگهای به نام چهار زبر متوقف شدند. در این عملیات از مجاهدین خلق خلق نزدیک به ۱۴۰۰ نفر جانباختند. این درحالی که است طرف مقابل یعنی جمهوری اسلامی بنابر اعلام خود نزدیک به ۴۰ هزار کشته داد.
در نشستهایی که در سازمان مجاهدین به جمع بندی این عملیات اختصاص یافت، فراتر از تمامی نقاط ضعف نظامی، نهایتا این جمع بندی راه به مباحث ایدئولوژیک برد. به این معنی که علیرغم شگفتیهایی که مردان و بویژه زنان در این عملیات خلق کرده بودند و علیرغم اینکه با یک نیروی بسیار کم با نیرویی در حدود چهل برابر خود جنگیده بودند، اما مجاهدین در بحثهای درونی خود به این نتیجه رسیدند که جسارت، کاربُری، راهگشایی،فداکاری و تعادل شکنی، در آنها به اندازهی کافی وجود نداشته است. این نشستها به همین دلیل به نشستهای «تنگه و توحید» معروف شد. به این معنی که عبور نکردن از تنگه، نه ناشی از پارامترهای نظامی، بلکه فراتر از آن ناشی از پارامترهای ایدئولوژیک و عدم انطباق مجاهدین با «ایدئولوژی توحیدی» این سازمان بوده است.
این نشستها و مباحث آن بستری برای ورود سازمان مجاهدین خلق به مراحل بعدی انقلاب ایدئولوژیک بود. بعدها مریم رجوی گفته بود...
همچنین نباید از نظر دور داشت که پس از عملیات فروغ جاویدان در آستانهی جنگ خلیج شرایط بر مجاهدین خلق بسیار سختتر میشود. یکی از مهیبترین بمبارانهای تاریخ در انتظار عراق است. کشوری که در سرتاسر آن پایگاههای مجاهدین گسترش دارد. دستهای بسیاری پشت پرده های سیاست جهانی مشغول کارند و حتی احتمال وجه المصالحه شدن ارتش آزادیبخش وجود دارد. مسعود رجوی در آستانهی جنگ خلیج اول، یاران خود را جمع کرده و آنها را در جریان شرایط بسیار دشواری که پیش روست قرار میدهد. در این نشست که به نشست صلیب معروف شد،مسعود رجوی به یاران خود میگوید:
«ممکن است که تمامی ما را از اينجا تا تهران به صليب بکشند . هر کس که می خواهد برود، آزاد است . ولی هر کس که می ماند صليب خود را برداشته و بدنبال من بیاید!»
جمع بندی فروغ و همچنین شرایط دشوار و تا حدودی بی چشمانداز در آستانهی جنگ خلیج، این ضرورت را بیش از پیش مشخض میسازد که اعضاء سازمان مجاهدین باید در زمینه ارتقاء عنصر رزمندگی، ایمان، پایبندی به سانترالیزم و خطوط مشخص شده، استخراج پتانسیلهای درونی، نفی دلبستگیها و تمامی آنچه مریم رجوی آنرا «رهایی» مینامد، گامهای جدی تری بردارند.
طلاق همگانی اعضاء سازمان مجاهدین خلق
به این ترتیب در طی دو سال پس از جمع بندی علمیات فروغ جاویدان تا پیش از آغاز جنگ خلیج، چندین لایه از از فرماندهان سازمان مجاهدین خلق وارد مرحله ی جدید انقلاب ایدئولوژیک میشوند . سرانجام در سال ۱۳۷۰، این مرحله از انقلاب به عنوان یک ضرورت همگانی برای تمامی اعضاء به رسمیت شناخته شد.
در سال ۱۳۷۰ سازمان مجاهدین به این نتیجه رسید که همگی باید راهی را در پیش بگیرند که مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ در پیش گرفت و به زندگی خانوادگی شخصی خود پشت کرد. گفتیم که مریم رجوی در آن سالها به این نتیجه رسیده بود که نقش او به عنوان یک همسر در زندگی خانوادگی مغایر با ادامه مبارزهی است که تمامی پتانسیل وی را در آن شرایط دشوار میطلبد. مهمتر از آن او معتقد بود برای زنی که میخواهد در مسیر مبارزه خود را وقف یک آرمان کند، کانون خانواده ، نخستین جایی است که وی را در چارچوب قوانین زنانه، اندیشهی کالایی نسبت به زن و جنسیت گرایی محصور میکند. البته لازم به ذکر نیست که اندیشهی جنسیت گرایی به همان میزان که برای یک زن به عنوان مانع عمل میکند برای یک مرد نیز به اسارت بار است. در همان بخش توضیح دادیم که حرکت مریم رجوی در سال ۱۳۶۴ پیوندهای خصوصی در این سازمان را سست کرده و به آن ضربهای سخت میزند تا این نکته را متذکرشود که برای یک مجاهد، اولویت در توجهات عاطفی نه به سمت همسر و خانوده بلکه به سمت آرمان مبارزاتی اوست. حال مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که بجای تعیین اولویت، باید گزینه ی دوم را بطور کامل حذف کرده و به کناری بگذارند. در شرایط دشوار پیش رو دیگر ضربهای که در سال ۱۳۶۴ به پیوندهای خصوصی وارد شد، کافی نبوده و مجاهدین باید آن پیوندها را تماما در راستای مبارزه فدا میکردند.
در برداشت اولیه میتوان کنار گذاشتن خانواده را یک پدیدهی دشوار اما قابل درک توصیف نمود. همچنانکه بسیاری از مبارزان در طول تاریخ از دلبستگیهای خود در راستای اهدافی که داشتهاند دل کندهاند.
چنین تفسیری از طلاق همگانی در سازمان مجاهدین خلق ایران اگر چه درست ، اما کافی نیست و به اندازهی لازم به عمق نمیرود. به عبارت دیگر هدف مجاهدین خلق از کنار گذاشتن خانواده، نه فقط چشم پوشیدن بر یک دلبستگی معمول، بلکه آغاز یک مبارزه ایدئولوژیک یعنی نبردی در دنیای اندیشه، با جنسیتگرایی بود. به همین دلیل است که طلاق همگانی، تازه ابتدای راهی است که مجاهدین آغاز کردهاند. پس از آن اعضاء سازمان مجاهدین در آموزشها و کلاسهایی که مریم رجوی مسئولیت آنرا پذیرفته است، مبارزه با این اندیشه را به عنوان، یک مانع در مسیر آزاد شدن انرژیهای پنهان خود در راستای مبارزه، آغاز میکنند. حلقات بعدی انقلاب ایدئولوژیک از جمله اجرایی کردن هژمونی زنان در این سازمان از جمله گامهای دیگری است که در سالهای بعد برداشته میشود.
هژمونی زنان
یکی دیگر از حلقات انقلاب ایدئولوژیک جاری کردن هژمونی زنان در این سازمان است. به لحاظ عملی و اجرایی این حلقه از انقلاب ایدئولوژیک به این معنی است که تمامی مردان یا مستقیما و یا با واسطه تحت فرماندهی زنان قرار میگیرند. ازین پس برخلاف گذشته یک مرد هرگز نمیتواند مسئول یک زن باشد اما عکس آن یعنی هژمونی زن بر مرد در تمامی سطوح این سازمان جاری میشود.
تبعیض مثبت، استخراج نیروی انسانی با هژمونی زنان
همانطور که گفته شد، پس از طلاق همگانی اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران، آنها تحت اشراف و آموزشهای مریم رجوی نبردی تمام عیار را با تمامی ویژگیهای رفتاری و کرداری که سرچشمهی آن جنسیتزدگی است، آغاز میکنند. از دیدگاه مجاهدین، اندیشهی جنسیت زده که بر مالکیت مرد بر زن استوار است، رابطهای دیرینه و چندهزارساله است که کلیشه های رفتاری خاصی را بر زنان و مردان حاکم کرده و آنها را از بروز دادن تواناییهای واقعی و شکوفایی استعدادهای انسانی شان محروم کرده است. در مردان یک خوی کاذب و غیر انسانی مهاجم و قدرت پسندانه ایجاد کرده و در زنان نوعی اندیشه ی پوشالی که منجر شده آنها خود را ضعیف، شکننده، نیازمند دیگری و مشروط به مرد، ببینند. این رابطه آنچنان در طول هزاران سال تعمیق، تشویق و فرهنگ سازی شده است که در اغلب ایدئولوژیها بخصوص ایدئولوژی ارتجاعی آخوندها بخشی از واقعیت و سرشت مرد و زن جلوه داده می شود. درست از همین روست که مجاهدین در مبارزه با جریان ارتجاعی حاکم بر ایران که « تفکر زن ستیزی» هستهی مرکزی اندیشهاش را قوام داده، خود را ملزم به نبرد
بر این اساس مجاهدین به این نتیجه میرسند که برای غلبه بر این اندیشهی چندهزارساله و به عبارتی برای آنکه برای آنکه بر خوی مردسالارانه غلبه کرده و از سوی دیگر اندیشهی خودضعیفپندارانهی زنان را برطرف سازند، باید این رابطه را معکوس کرده و تا از میان رفتن این اندیشه بر مدار جدیدی حرکت کنند. به این ترتیب انرژیهای انسانی آزاد شده و زن و مرد هویت واقعی خود را باز میشناسند. واقعیت این است که با رهبری زنان، مردان نیز جای واقعی خود را پیدا میکنند. حقیقت انسانی یک مرد در انسان دیدن مرد و زن است. او باید خود را انسان ببنید و نه موجودی که می بایست در ویترین جامعه به انتخاب کالای مورد نظر خود(زن) بپردازد. همچنین زن باید خود را انسان ببنید و نه مملوکی که باید در ویترین جامعه خود را به بهترین شکل عرضه کرده تا توسط خریداری انتخاب شود. این جهش در جهت معکوس، درست به اندازه ی عمق تاریخ چند هزارساله ی مردسالاری عجیب و شگفت آور است. آنچنان که مجاهدین در حال حاضر موجودیت خود و سازمانشان را مدیون انقلاب درونی و جاری کردن هژمونی زنان میدانند.
مریم رجوی در این رابطه میگوید:
براي واژگوني نظام تبعيض جنسي و تغيير بنيادين در سياستهاي آن، زنان بايد براي يك دوران، هژموني سياسي را در دست بگيرند. هدف و مضمون هژموني زنان، تضمين برابري و ريشهكن كردنِ ستم جنسي است، نه تعويض مردسالاري با زنسالاري. از همينرو، تمامي الزامها و تمامي پيامدهايش، درست بهعكس نظام كنوني، خصلتي رهاييبخش دارد و فوران نيروهاي آزادشده در اثر رفع اين ستم، ميتواند بنبستهاي امروز جامعهی بشري را بگشايد و نظامي نوين را در تمامي مناسبات انساني ـچه در درون جوامع و چه در سطح بينالمللي شكل دهد. به اين ترتيب، زنان نشان خواهند داد كه اگرچه خود در طي قرون و اعصار، با سهمگينترين ستم تاريخ مواجه بودهاند، ولي اينك، در عصر شكوهمند رهايي زن، صداي همهی سركوبشدگان تاريخ را به اوج ميرسانند
بنابراين پيروزی جنبش ضروری برابری طلبی زنان نه در تقابل ميان زن و مرد که تنها از طريق همراهی بی قيد و شرط بخش آگاه مردان و اعتماد به نفس زنان ، امکان پذير است . بدون اين همکاری و همراهی از ميان " فمينيزم ضد مرد" انتظار بيرون آمدن هر چيزی را می توان داشت الا برابری ! به همين اعتبار در پهنه اجتماعی ، همان قدر که " فمينيزم " ، به مفهوم جنبش برای سازماندهی مستقل زنان در راستای احقاق حقوق پايمال شده خود در جوامع مرد سالار ، ضروری و حمايت کردنی است ، به همان اندازه نيز تفسير " ضد مرد " آن به مثابه يک حرکت ضد انقلابی که حاصل آن چيزی جز تضعيف صفوف جبهه خلق و بازکردن يک جبهه انحرافی به نفع دشمن نمی باشد ، طرد کردنی و شايسته ايزولاسيون است .
با پايان مرحله سوم انقلاب ايدئولوژيک درونی مجاهدين ، ديگر هيچ مردی را در سازمان مجاهدين خلق با هر موضعی را که قبلا داشته است نمی توان يافت که تحت مسئوليت يک زن نباشد .
هژمونی زنان " انرژی های به هدر رونده در روند يک جدا ل محتمل بر سر رهبری را در درون سازمان رهبری کننده انقلاب نوين ، به نيروی متحد کننده در مسير رهايی مبدل می سازد . چرا که به لحاظ تاريخی تا زمانی که " تعادل ارزشی"در جامعه ، به نفع زنان برهم نخورده باشد ،تضاد زنان در کليت خود نه رهبری که رهايی است
اگر در شرايط پيچيده سياسی موجود ، بدون پارامتر زنان ، امکان يک انقلاب اجتماعی ( و نه يک تغيير و تحول سياسی ) را از اساس منتفی بدانيم و به جد خواهان
دگرگونی های بنيادی در جامعه باشيم و اگر پذيرفته باشيم که بدليل فشار و سرکوب ويژه ای که در ايران بر زنان اعمال می شود ، انرژی انفجاری عظيمی در آنان
متمرکز گرديده است ، بنابراين برای به هرز نرفتن اين پتانسيل شگفت ، چاره ای جز سازمان دادن آن نيست
هژمونی زنان از منظر اجتماعی
ارتجاع حاکم بر ايران ، زنان را تنها به خاطر زن بودن شايسته احراز مواضع رهبری ، رياست جمهوری و قضاوت نمی داند . يک خروار کار تئوريک در زمينه اثبات بطلان نظری اين ديدگاه قرون وسطايی به اندازه يک جو قرار گرفتن همان زن در جايگاه رهبری ، رياست جمهوری و قضاوت در درون جامعه کمک به تغيير بنيادی در ذهنيت اجتماعی نخواهد کرد ! برای احراز مواضع کليدی در جامعه آزاد شده از بندهای ارتجاع فردا توسط زنان ، نياز به نسلی از زنانی است که صلاحيت اداره واقعی آن مواضع را در جامعه دارا باشند . زنانی که رو در روی جامعه و در پيش چشمهای مردم در عمل می بايست " سيستم ارزشی " ضد زن حاکم بر جامعه را ترک داده و طلايه دار تثبيت ارزشهای نوين در آن گردند
شورای رهبری
شورای مرکزی
شاخص های ارزشی
دو دستگاه
ایدئولوژی جنسیت و کشف بزرگ مریم رجوی در انقلاب ایدئولوژیک
بحث ارزش اضافی
مشاهده حرکت بيولوژيک موجود زنده در طول زمان نشان می دهد که ادامه حيات در سراسر روند رو به پيچيدگی آن همواره و بلا استثنا به دو عامل تعيين کننده
وابسته بوده است : " حفظ خود " و " حفظ نسل " خود ! به اين معنا که " ماده " پس از عبور پيروزمند از مرحله " تکامل عناصر و مواد آلی" و در گذار به دنيای " تکامل بيولوژيک " ، بدون مجهز شدن به دو پای قدرتمند" حفظ خود " و " حفظ نسل " ، محال بود که خود را به دروازه های " تکامل اجتماعی"
برساند . در اين مرحله " ماده " علی رغم آنکه به پيچيده ترين شکل بيولوژيکی خود109دست يافته و بر روی دوپای خود ايستاده ، با اينحال هنوز " حيوان " است
چک نویسها:
بدون حل و فصل " تضاد جنسيت " ، تئوری ورود زن به جايگاه رهبری ايدئولوژيک،در بهترين حالت در کادر يک " فرماليزم مبتذل " باقی می ماند و نهايتا نيز به ضد خود تبديل می گرديد
انقلاب ايدئولوژيک اول ، سال 1344 درست ده سال پيش از اين ، " محمد حنيف نژاد " با يک پيام بظاهر ساده ، به بنيانگذاری سازمانی همت گذاشت که قرار بود تماميت سيستم ارزشی اسلام موجود را به چالش بکشاند و ديگرگون کند. اين پيام ساده که در واقع امر چيزی جز اعلام يک انقلاب در ايدئولوژی نبود ، چنين فرموله شده بود :
مرزبندی در پهنه اجتماعی ، نه ميان با خدا و بی خدا که از ميان استثمارکننده و استثمار شونده می گذرد .
اعلام اين مطلب متضمن اين بود که ابتدا بايستی به اين پرسش ، پاسخ گفت که آيا اسلام اساسا می تواند ضد استثمار باشد يا نه ؟ پاسخ تمامی تلقی های موجود از
اسلام چه در ايران و چه در تمامی جوامع اسلامی به اين پرسش يک نه قاطع بود و پاسخ " حنيف" آری . تثبيت و اعلام ماهيت ضد استثماری اسلام توسط " حنيف " ، بمانند سيلی بنيان کن. تمامی تار و پود دستگاه ارزشی اسلام موجود را در هم می پيچد ، روابط و مناسبات معمول را دگرگون می کند و صف بندی های سياسی و اجتماعی را در هم می ريزد .
مفاهيم را نيز تغيير می دهد. سرمايه دار مومن ! ديروز ، کافر امروز و مارکسيست ملحد و ضد خدای ديروز تبديل به همرزم امروز می گردد. حرام و حلال ، نجاست و
پاکی ، تقوی و جهاد ، نماز و زکات و خلاصه تمامی مفاهيم ديروز ، در يک دستگاه ارزشی نوين ، دگرگونه معنا می گردد. در اين " دستگاه نوين ارزشی " با مشخص
نمودن جايگاه و کارکرد " علم" و " فلسفه " ، استفاده از " آخرين دستاوردهای دانش بشری" در دستور روز قرار می گيرد.[۲۲]
دشمنی با بورژوازی از چه موضعی است
پايه تئوريک قضيه از اين قرار بود که مخالفت با راست ارتجاعی که به لحاظ طبقاتی " خرده بورژوازی سنتی با گرايشات غليظ فئودالی " را نمايندگی می کرد ، لزوما نمی بايستی که از يک موضع انقلابی مبتنی بر نفی استثمار ، برخواسته باشد . بورژوازی نيز به همان اندازه می توانست که ضد ارتجاع باشد . با اين حساب پيش از هر چيز بايستی مشخص می گرديد که ضديت با راست ابتدا به ساکن از کدامين خاستگاه طبقاتی برخاسته بوده است !
نمونه فردیت در تشکیلات
شکوفا شدن اين توانايی ها مستلزم ميدان دادن به آنها از سوی فرد مسئول و دادن مسئوليتهای بيشتر و از همه مهمتر انتقال توانايی های آنها به مدارهای بالا تر می باشد . چيزی که در نهايت بالا کشيدن فرد و يا افرادی از آنان را در سلسله مراتب تشکيلاتی بد نبال خواهد داشت . تا آنجايی که حتی فرد مسئول در جايگاه پايينتری نسبت به آنها بايد قرار گيرد . پيشبرد اين پروسه ضروری ، آنهم توسط ود فرد مسئول و تن دادن آگاهانه و داوطلبانه اش به صلاحيت بالاتری که بعضا حتی چند مدار تشکيلاتی در پايين او قرار دارند ، بدون مبارزه ای بی امان با آن خودی " که در بالا ذکر شد ، اساسا امکان پذير نيست ! صعوبت اين پروسه را تنها کسانی می فهمند که خود در چارچوب يک تشکيلات انقلابی دارای مسئوليت بوده اند . درست همانگونه که مفهوم بمباران را فقط موقعی می فهميد که برای يکبار هم که شده زير آتش هواپيما و موشک قرار گرفته باشيدفلان عضو دفتر سياسی بهمان حزب و بهمان عضو کميته مرکزی فلان سازمان ، تنها زمانی حاضر به ترک جايگاه طبيعی ! خود می گردد که همراه با خود تکه ای از تشکيلات را نيز همراه برده باشد ! يعنی روند " تغيير در بالا " بجای آنکه از بالا به پايين باشد از داخل به خارج هست!
در ديدگاه مجاهدين تاريخ حقيقی فرزند انسان از آنجايی آغاز می گردد که بر مقوله استثمار فرد از فرد مهر پايان زده شود
منابع
- ↑ مریم رجوی کیست- وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران
- ↑ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین،اندکی از برون، اندکی از درون نوشته بیژن نیابتی-ص ۳
- ↑ انقلاب، ایدئولوژیک مجاهدین، اندکی از درون،اندکی از بیرون- ص ۲۲
- ↑ ضرورت عام رهبری - محمد حسین حبیبی- ۱۵۰
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خالص، ص ۶۹
- ↑ والن تینف در لنین مارکسیست خاص - ص ۶۹
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی - ص ۱۱۰
- ↑ نشریه مجاهدین- شماره ۲۵۳- سخنرانی مریم رجوی ۳۰ خرداد ۶۴
- ↑ زنان صدای سرکوب شدگان- مریم رجوی
- ↑ زنان صدای سرکوبشدگان - مریم رجوی
- ↑ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین- اندکی از برون، اندکی از درون- بیژن نیابتی- ص ۲۵
- ↑ سخنرانی مریم رجوی در کنفرانس زنان متحد علیه بنیادگرایی بهمناسبت روز جهانی زن - ۸اسفند ۹۴
- ↑ ضرورت عام رهبری- محمد حسین حبیبی
- ↑ نگاهی دیگر به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، اندکی از درون،اندکی از بیرون- ص ۱
- ↑ سخنرانی مسعود رجوی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۴- نشریه ۲۵۳
- ↑ يـاد ابـوذر ورداسبی، آبـروي ماندگار قلـم
- ↑ ضرورت عام رهبری-محمد حسین حبیبی
- ↑ کتاب «سخنرانی برادر مجاهد مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک- ص ۲
- ↑ محمد حسین حبیبی- ضرورت عام رهبری
- ↑ سخنرانی مریم رجوی-۳۰ خرداد ۱۳۶۴
- ↑ ضرورت عام رهبری، محمد حسین حبیبی
- ↑ انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین-اندکی از درون اندکی از برون- بیژن نیابتی-ص ۳