رستم فرخزاد
رستم فرخزاد یا رستم فرخزاد رازی یا رستم فرخزاد هرمز (درگذشت ۶۳۶ میلادی) یکی از بزرگترین سرداران در آخرین سالهای حکومت ساسانیان بود.
تمامی تاریخ نگاران او را مردی بزرگ و یکی از نوابغ نظامی آن دوره نوشته اند. رستم فرخزاد مردی بسیار باهوش و میهن پرست بود. او در زمان سلطنت خسرو پرویز، سپهسالار سپاه خراسان بود و در زمان یزدگرد سوم به سپهسالاری کل ارتش ایران رسید. برخی از باستان گرایان رستم فرخزاد را بزرگترین قهرمان ملی خویش در کل سده 700 میلادی میدانند. حتی فردوسی نیز از وی بسیار گفته است و در سال های بعد رستم فرخزاد تبدیل به قهرمان فردوسی در شاهنامه می شود. هرچند که کسانی در صدد بد نام کردن وی و یا متهم کردن او به خیانت هستند ولی واقعیت این امر اینگونه نیست چرا که حکیم طوس کسی را که با القابی همچون آگاه، پهلوان، خردمند، ستاره شناس، باهوش و جهاندار نامیده است، نمی تواند خیانت کار و یا در صدد قدرت باشد. چرا که اگر رستم به دنبال قدرت بود پس از برکناری آذرمیدخت می توانست پادشاه شود ولی اینگونه نبود و فقط به دنبال سربلندی کشورش بود و همانگونه که می دانیم او حتی جان خویش را نیز در راه میهن از دست داد.
به گواه تمامی تاریخ نگاران در تمامی ادورار یعنی از ظهور ماد اولین سلسله ایرانی تا فرجام کار ساسانیان، هیچ شخصیتی همچون رستم فرخزاد، تمامی ویژگی های اشاره شده را با هم یکجا نداشت و قیصر روم از هیچکس به اندازه رستم فرخزاد وحشت نداشت. در تمامی جنگ هایی که رستم تا این زمان فرمانده سپاه ایران بود، ایرانیان هرگز شکست نخورده بودند.
در سال 630 و در زمان سلطنت آذرمیدخت، (داستان آذرمیدخت و فرخ هرمزد) رستم فرخزاد به خون خواهی پدرش، که به دست آذرمیدخت به قتل رسیده بود، به تیسفون لشکر کشید و پس از تصرف تیسفون، آذرمیدخت را برکنار کرده و پوراندخت خواهر وی را بار دیگر بر تخت نشاند. رستم فرخزاد در این زمان به راحتی می توانست بر تخت شاهی بنشیند و خود را شاه بنامد و از آنجایی که تمام ارتش از او حمایت می کردند، بر تخت نشستن کاری بس آسان بود. ولی از آنجایی که رستم فرخزاد بسیار خردمند بود، پوراندخت را بر تخت شاهی نشاند. رستم فرخزاد در این زمان با تلاش فراوان توانست فراکسیوس های پهلو (که خود هم اکنون رهبر آن بود) و فراکسیوس پارسی را پس از مدت ها با هم آشتی داده و متحد کند. در این زمان پوراندخت نیز در اتاق خواب خود کشته شد. (بزرگان او را با بالش خفه کرده بودند)
رستم فرخزاد پس از قتل پوراندخت، در واقع کسی از خاندان سلطنت باقی نمانده بود که بر تخت شاهی بنشیند (کشتار دلخراش شیرویه ایران را از وجود افراد لایق محروم کرد) پس از مدتی خبر آوردند که یکی از نوه های خسرو پرویز که از کشتار شیرویه جان سالم به در برده بود، زنده است.
رستم فرخزاد فرستاده هایی برای پیدا کردن یزدگرد ارسال کرد و پس از یافتن وی که خردی 11 ساله بود، او را به شهر استخر (جایی که اولین پادشاه ساسانی تاج بر سر نهاد) بردند و در آنجا توسط موبدان موبد تاج بر سر وی نهادند و با این کار نشان دادند که دوران هرج و مرج به پایان رسیده است. در این زمان بود که اعراب به مرزهای ساسانیان حمله کردند.
اگرچه ساسانیان دچار هرج و مرج بودند و کسی باور نمی کرد که اعراب به نیرومند ترین کشور جهان آن زمان یعنی امپراتوری ساسانی حمله کنند و این حمله به نوعی خودکشی قلمداد می شد. اما بر خلاف انتظار در جنگ های مرزی ساسانیان با اعراب پیروزی ازآنِ سپاهیان عرب بود چرا که در بیشتر این جنگ ها، بخش عمده سپاه ایران از نژاد عرب بودند و هنگام نبرد به هم نژادان خود می پیوستند و باعث شکست ایرانیان می شدند و دربار ساسانی هم با شورش های داخلی و دسیسه های دربار گرفتار شده بود و نمی توانست به موقع سپاهی به یاری شهرهای مرزی بفرستد و بیشتر شهرهای مرزی نیز که امیدی به دولت مرکزی نداشتند، تسلیم می شدند.
در سال 635 میلادی که آتش جنگ ساسانیان با اعراب برافروخته تر شده بود عمر خلیفه مسلمانان ابوعبید ثقفی (پدر مختار) مثنی بن حارث شیبانی و پس از آندو سعد بن ابیوقاص را به سرکردگی سپاه اسلام برگزید و به نزدیکی های تیسفون فرستاد. یزدگرد که خطر را بیخ گوش خود حس کرده بود از رستم فرخزاد خواست تا سپاه اسلام را که در نزدیکی های تیسفون بود تار و مار کند. رستم که خود ستاره شناس قهاری بود از آینده این جنگ بسیار بیمناک بود و از پادشاه خواست که با اعراب صلح کند، چرا که اعراب طی نامه ای از شاه ایران خواسته بودند یا دین اسلام را بپذیرند و یا می توانند بر کیش خود بمانند و در عوض به آنان جزیه یا مالیات بدهند و آنان نیز با ساسانیان صلح خواهند کرد. در واقع نظر رستم این بود که ایران آمادگی یک نبرد بزرگ را در این زمان ندارد و بهتر آن است که پادشاه درخواست صلح اعراب را پذیرد ولی یزدگرد که این درخواست را به نوعی توهین به خود می دانست این درخواست را رد کرد و حتی دستور داد تا بر پشت قاصد اعراب خاک ایران گذاشته و او را به نزد اعراب بفرستند. سپس یزدگرد سوم دستور داد که رستم فرخزاد خود به سوی اعراب برود و آنان را شکست دهد، یزدگرد که از میل درونی رستم آگاه بود و می دانست که حاضر به ادامه جنگ نیست از وی خواست تا فرماندهی ارتش ایران را به عهده بگیرد به قادسیه برورد، در غیر این صورت خود یزدگرد به سوی آنان خواهد رفت. در این بین بزرگان دربار نیز موافق جنگ با اعراب بودند آنان فکر می کردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. رستم نیز ناچار پذیرفت که به جنگ اعراب برود وی همچنین دستور داد تا درفش کاویانی را نیز به همراه سپاه ببرند.
رستم با یک سپاه 20 هزار تنی (در برخی نوشته ها 100 هزار تنی) و چندین پیل جنگی به جنگ مسلمانان رفت. رستم فرخزاد که به آینده جنگ خوشبین نبود حدود 4 ماه در بلاش آباد اردو زد، چرا که از وضع نابسامان تیسفون بیم داشت و هر آن امکان آن می رفت که شورش پایتخت را فرا بگیرد، و از آنجایی که بلاش آباد به تیسفون نزدیک بود، مخالفان جرات شورش را به خود نمی دادند. رستم 4 ماه در بلاش آباد اردو زد و در این زمان قاصد هایی بین رستم و سپاه عرب رد و بدا شد. در این زمان سپاه رستم به قدری پر جلال و پر عظمت بود که اعراب جرات نزدیک شدن به سپاه ایران را نداشتند حتی سعد وقاص با دیدن شکوه و عظمت سپاه ایران قصد بازگشت را داشت و عاقبت سپاه ایران خود به سوی لشکر عرب به حرکت در آمد. رستم فرخزاد پیش از حرکت به سوی میدان نبرد نامه ای به برادرش خره زاد فرخزاد نوشت و با او درباره شکست احتمالی ایرانیان و مرگ خویش نوشت و سپس دستور حرکت سپاه را داد.
در روز اول و دوم نبرد قادسیه پیروزی از آنِ سپاه ایران بود تا اینکه بخشی از سپاه ایران به سپاه عرب می پیوند و تاکتیک های جنگی ایرانیان را به اعراب آشکار می کنند. در روز سوم نبرد سپاه امدادی به کمک تازیان می آید ولی برتری همچنان با ایرانیان بود.
اما در روز چهارم ایرانیان شکست می خورند چرا که رستم فرخزاد کشته می شود. درباره مرگ رستم فرخزاد روایت های زیادی گفته شده است. برخی می گویند هنگامی که تندی بادی بر جهت مخالف سپاه ایران می وزد رستم به زیر شتری که حامل جعبه های سنگین بود می رود تا از این طوفان شن در امان باشد و عربی با بریدن طناب این جعبه ها را بر پشت رستم می اندازد و سپس رستم را می کشد.
طبق گفته فردوسی بزرگ رستم طی نبردی با سعد وقاص در میدان نبرد کشته می شود. در میدان نبرد دو فرمانده با یکدیگر می جنگند و سرانجام سعد وقاص با استفاده از طوفان شن ضربه شمشیر را بر سر رستم وارد می کند و پس از کشته شدن رستم فرخزاد سپاه ایران رو به هزیمت می کند و به سوی تیسفون باز میگردد و بسیاری از سپاهیان ایران از فرط تشنگی بر روی اسب هایشان می میرند و ایرانیان بیش از 10 هزار تن کشته می دهند.
در برخی منابع نیز آورده اند که رستم در شبیخون روز سوم که بیش ایرانیان بیش از 10 هزار تن و اعراب شش هزار نفر کشته دادند، رستم را در سراپرده خود کشته یافتند.
بدین ترتیب بود که رستم فرخزاد در جنگ قادسیه کشته می شود و بنا به پیشبینی خود رستم ایرانیان دیگر روی پیروزی نمی بینند و امپراتوری ایران سقوط می کند.[۱]
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ تاریخ پارسی - رستم فرخزاد رازی