کاربر:Safa/1صفحه تمرین
قتل عام در ایران | |
---|---|
قتل عام در جمهوری اسلامی ایران | |
موقعیت | ایران |
تاریخ | از سال ۱۳۶۰ خورشیدی |
هدف | معترضان، مخالفان جمهوری اسلامی |
نوع هدف | کشتار جمعی، سرکوب، قتل عام |
درگذشتگان | ۱۲۰ هزار نفر |
مرتکبان | حکومت جمهوری اسلامی |
دیالکتیک از ریشه یونانی “دیالوگ” به معنای گفتگوی دو تن است. در یونان قدیم شیوه آشکار شدن حقیقت پس از مباحثه و جدل بین دو نفر را دیالکتیک میگفتند، برخی از فلاسفهى یونان معتقد بودند که پيدایش تناقضات در تفکر و برخورد عقاید متضاد بهترین وسيلهى کشف حقيقت است. بعدها هگل شیوه تفکر و توصیف خود را از وجود، دیالکتیک نامید و آن را در مقابل شیوه متافیزیک گذاشت. البته این یک اصطلاح برای روشن شدن مطلب است. زیرا در تاریخ فلسفه نوعی از اندیشه متافیزیکی به سبکی که هگل میگوید، وجود ندارد.
اسلوب دیالکتیکی هگل میگوید در برابر هر تزی یک آنتیتز وجود دارد که از جدال بین آنها سنتزی بیرون میآید و این پروسه در جهت کمال بالاتر ادامه مییابد.
مارکس وانگلس اسلوب دیالکتیکی تفکر را از هگل گرفتند و به فویرباخ، فیلسوف آلمانی، که او هم ابتدا شاگرد هگل بود، ولی از او روی گردان شد و دیالکتیک را رد کرد، ایراد میگرفتند که او وقتی فلسفه ایدهآلیستی هگل را به درستی رد میکرد، دیالکتیک او را هم به اشتباه کنار گذاشت و حال آنکه دیالکتیک هگل صحیح است، باید آن را در چارچوب درست، و چارچوب شناخت علمی، به کار گرفت. بر مبنای مباحث جدید درعلوم که تایید کننده شیوه دیالکتیکی تفکر است و هم میتواند آن را تکمیل کند، مانند تئوری تکامل انواع داروین، تئوری سیستمها، و تا حدی تئوری نسبیت عمومی و خاص اینشتین و مکانیک کوانتا و قانون عدم قطعیت هایزنبرگ و غیره.
دیالکتیک، هم از آن جهت که شیوه بودن و شدن یا تغییر کل هستی را برای شما بیان میکند، یک تئوری است و هم از آن جهت که شما را به تفکر درست مجهز میکند، یک اسلوب و دستگاه شناسایی است.
تاریخچه بحث دیالکتیک
هرعلمی برای خود اسلوب خود را دارد، دیگر به اسلوب دیالک تیک چه احتیاجی است؟ جواب آن است که: اسلوب های علمی در گستره های خاص به کار می رود و اسلوب دیالک تیک برای همه آن ها اسلوب مشترک است.می گویند : آیا اسلوب دیالک تیک با تجربه به دست آمده ، و اگر با تجربه به دست آمده ، دیگر چه احتیاجی به اسلوب دیالک تیکی داریم ،چون اسلوب تجربه هست.
جواب آن که: اسلوب تجربه و مشاهده و کشف اسلوب علوم طبیعی است؛ اسلوب انتزاع و تعمیم اسلوب علوم ریاضی و فلسفی است، اسلوب دیالک تیک تعمیم نتایج همه علوم است،لذا در حد بالایی از تجرید است و نمی توان گفت چون اسلوب تجربه هست، پس نیازی به آن نیست. چون واژه اسلوب دیالکتیکی با منطق دیالکتیک معروفیت یافته، برخیها خیال میکنند که این منطق خود را جانشین منطق صوری ارسطویی کرده است. دیالکتیک، به عنوان اسلوب و منطق، ابدا کار منطق صوری ارسطویی راکه، تدریس آن در حوزهها و دانشگاههای ما مرسوم است، نمیگیرد. منطق ارسطو طی زمان تکامل یافته و دربارهی مقولات آن بحثهای زیادی شده است و اکنون به حد معتبری از تکامل رسیده است و حتی عده ای برای مفاهیم منطقی سمبولها و فرمولهایی ایجاد کرده و منطق سمبولیک و ریاضی را به وجود آوردهاند. منطق ارسطویی و اشکال دیگر منطق ،مانند منطق استقرایی، هر کدام جای خود را دارند و به معرفت علمی ما خدمت میکنند و دیالکتیک با آن ها رقابت نمیکند. دیالکتیک آمده است، تا مطالب زیرین را، که به نظر ما صحت آن را، مشاهدات روزمره نشان میدهد و نیاز به اقامه برهانهای بغرنج ندارد، تصریح کند:
۱) کل هستی یک دستگاه واحد و به هم پیوسته است،که اگر آن را ازدستگاهها یا سیستمهای فرعی مرکب بدانیم، همهی این دستگاههای فرعی در درون این دستگاه کلی، که جهان ماست، به هم ارتباط دارند. این ارتباطها برخی دور است، مانند مثلا ارتباط ما با خورشید و یا کهکشانهای دیگر، و برخی نزدیک، مانند ارتباط ما انسانهای هم عصر و هم سرزمین با یکدیگر ،یا ارتباط داخلی اعضاء بدن انسان.
پس کل هستی دارای وحدت بنیادین ساختمانی است، ولی در عمل کرد و ساختار تنوع دارد. پس اصل اول دیالکتیک اصل پیوند کل هستی است. که به آن مونیسم در هستی میگویند.
۲) اصل دیگر دیالکتیک اصل حرکت و تغییر دائمی است. کل هستی در یک حال نیست و در حال تغییر و شدن دائمی است. حرکت را انگلس به پنج شکل: مکانیکی و فیزیکی و شیمیائی و زیستی و اجتماعی و فکری تقسیم میکند. برخی آن را به سه قسم، یعنی مکانیکی و ترمال و سیبرنتیک تقسیم کردهاند، زیرا استدلال میکنند که حرکت فیزیکی و شیمیائی را میتوان به یک نوع حرکت الکترونها (ترمال) تبدیل کرد، یا حرکت زیستی و اجتماعی و فکری را میتوان حرکت سیبرنتیک افزایش کدهای برنامهای و اطلاعاتی در موضوع زنده دانست.
حرکت و تغییر کل هستی به دو شکل بروز میکند: در اجزاء به صورت ” گسترش”، یعنی هرپدیدهای تولدی دارد و مسیری را طی میکند و سرانجام و زوالی دارد. کل وجود، نیز در حرکت خود سمت و سویی را طی میکند، که آن را “حرکت تکاملی” مینامند.
دیالکتیک سقراط
سقراط در بحث با سوفسطائیان، با آنها تا آنجا ادامه میداد که در ادامهی بحث سخنانی متناقض با گفتههای پیشین خود بگویند و از همین نقطه آنها را مجاب و نظریات خود را اثبات میکرد.
گزنفون در بارهی دیاکتیک سقراط میگوید:
«اکنون میکوشم شرح دهم که چگونه سقراط شنوندگان خود را برای دیالکتیک آماده میکرد. وی چنین میاندیشید که هنگامی که کسی موضوع سخن را بخوبی بداند، میتواند آن را برای دیگران بیان کند، و اگر کسی نداند، ممکن است خود اشتباه کند و دیگران را نیز به اشتباه اندازد. بدینگونه بود که سقراط همواره میکوشید که خود و شاگردانش در جستجوی طبیعت هر چیز غور کنند. و این بررسی همهی تعریفها، کاری بس عظیم است.
دیالکتیک افلاطون
دیاکتیک افلاطون نیز مانند دیالکتیک سقراط است: هنر مباحثه و گفتگو برای پیروزی در بحث که افلاطون یک دیالکتیک متافیزیکی نیز با بحث مثل به آن افزوده است و آن به این معنا است که اشیاء منفرد که معانی خود را به عرضه میدارند فقط هستی نسبی دارند و همچون سایههایی بیش نیستند آنچه شایستگی نام واقعیت دارد مثل است.
دیالکتیک هگل
برای فهم دیالکتیک هگل باید مفاهیمی را از فلسفه او دانست. فلسفه هگل با این سه اصل از فلسفه کلاسیک مشخص میشود. یک، اعتقاد به خدا که وجودی است لنفسه
دو، اعتقاد به روان یا ذهن سه، اعتقاد به جهان یا ماده که همهی این سه در وجود خدا به وحدت میرسند. که به آن ایدهی وحدت وجود میگویند.
دستگاه تز و آنتیتز و سنتز پیش از هگل توسط فیخته و شلینگ استفاده شده بود اما هگل آن را تبیین منخصر به فرد واقعیت میداند.
یعنی اینکه در ذات هر پدیده یک تعارض بین آنچه هست و آنچه که ضروریست باشد جذالی رو به کمال وجود دارد.
دیالکتیک مارکس و انگلس
دیالکتیک مارکسیستی با ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی تشریح میشود که توسط انگلس نوشته شده است.
ماتریالیسم دیالکتیک
لنین در بارهی متد دیالکتیک میگوید: دیالکتیک بطور اخص یعنی بررسی تضادها در ماهیت پدیدهها کلیات ، جلد ۳۸، صفحه ۲۴۹
کسانی که مفهوم «تضاد » را با «وحدت» در مقابل هم قرار میدهند به این رویکرد ژرف مارکس به مفهوم تضاد توجه ندارند، یعنی متوجه نیستند که تضاد دیالکتیکی برای توضیح و
تشریح شیوهٔ حرکت و تحول و تکامل ماهوی کل است و نه دادن نسخهای برای تخریب و از بین بردن پیوند و یگانگی و یا تجویز خشونت!
(همانجا، ج 2، ص 39 و ج 3، ص 201 )
مارکس میگوید، نیروی انقلابی برای آن که قادر باشد «کل کهنه » را از میان بردارد و «کل جدیدی » را بوجود آورد، ناچار باید تضاد آن کل را نیز با خود داشته باشد. یعنی مثلاً طبقهی کارگر که میخواهد بر روند «از خود بیگانگی »، غلبه کند، باید خود، به مقتضای وضع خود، در عین حال هم آفرینندهی فرهنگی از خود بیگانه باشد و هم از آن صدمه و آسیب ببیند تا بتواند از جامعهی بورژوائی «آنسوتر ببالد » والا دور انداختن خشن یک جهت و نفی عبث و انکار کور عملاً به احیاء «همهی رذالتهای ممکن » در درون آن دیگری منجر خواهد شد. تمام (تباین) پارادکس فرمول «بدون تنافض پیشرفت ممکن نیست » از همین جاست. مارکس میگوید: «این قانونی است که تمدن بشری تا روزگار ما تابع آن بوده است. »
(کلیات ، ج 4، ص 96 )
ماتریالیسم تاریخی
این جملهی ابتدایی کتاب است که تمام تاریخ چیزی جز مبارزهی طبقاتی نیست. و آن به ۵ دوره تقسیم میشود.
۱ـ دورهی کمون اولیه
۲ـ دورهی بردهداری
۳ـ دورهی فئودالی
۴ـ دورهی سرمایهداری
۵ـ دوران سوسیالیسم