کاربر:Safa/صفحه تمرین

از ایران پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۷ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۲:۳۳ توسط Ehsan (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
عباس عمانی
عباس عمانی.JPG
زادروز۱۳۳۹
تهران
درگذشت۲۸ دی ۱۳۵۸
تهران
محل زندگیتهران
پیشهکارگر
تأثیرپذیرفتگاناعضا وهواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
حزب سیاسیمجاهدین خلق


عباس عمانی، زاده‌ی ۱۳۳۹ تهران شهادت ۲۸ دی ۱۳۵۸

عباس عمانی اولین قربانی چماقداری به خاطر هواداری از ریاست جمهوری مسعود رجوی بود که حین توزیع نشریه و پوستر توسط چماقداران حزب‌اللهی به قتل رسید.

عباس عمانی دوران کودکی و جوانی خود را در خانواده‌ای فقیر ساکن چهارراه عباسی از محلات جنوب شهر تهران گذراند. و آشنایی او با فعالیت‌های سیاسی، همزمان با انقلاب ضد سلطنتی و فعالیت سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران بود. دفتری از هواداران این سازمان در نزدیکی خانه‌ی آنها در محل پمپ بنزین مخروبه‌ای بود. این پمپ بنزین در جریان انقلاب ضد سلطنتی به آتش کشیده شده بود و توسط جوانان محل باز سازی و به محلی برای فعالیت‌های سیاسی و صنفی تبدیل گردیده بود.

عباس عمانی ناچار بود برای تامین خانواده‌اش هم کار کند و هم آرمانش را تبلیغ کند. برای همین شب‌ها تا دیر وقت به تولید تراکت‌های تبلیغاتی می‌پرداخت و صبح‌های زود به توزیع همان تراکت‌ها و پروشورهای ریاست جمهوری مسعود رجوی اقدام می‌کرد و سپس به محل کار خود در نعمت آباد تهران می‌رفت. و در این فعالیت‌ها بود که توسط گروهی از لباس شخصی‌ها تحت عنوان حزب‌الله محاصره گردیده و به شدت مضروب می‌گردد که پس از انتقال به بیمارستان جان می‌بازد.

زندگی نامه

عباس عمانی از نسل نوخواه برآمده از ارزش‌ها و آرزوهای قیام سال ۱۳۵۷ بود. قیامی که افق‌های تازه‌ای پیش روی نسل تحول‌خواه ایران گشوده بود. عباس خود را در بطن ایرانی دید که خواهان آزادی و عدالت است. عباس عمانی به‌دلیل تجربه محرومیت اجتماعی، این حس را به‌طور مضاعف در وجود خویش و شرایط پیرامونش حس می‌کرد. از این رو هم بود که در مدت کوتاهی توانسته بود ارزش‌های انسانی را آن‌چنان در وجودش متبلور کند که پیرامونش را به جانب اهداف آزادی‌خواهانه و عدالت جذب نماید.

عباس عمانی پس از فارغ‌التحصیل شدن، باید مخارج خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. در کارگاه پروانه‌سازی در نعمت‌آباد تهران مشغول به کار شد. فضای جامعه‌ هنوز متأثر از آثار قیام سال ۵۷ بود. هنوز امیدهای بیکران و سایهٔ سعادت اجتماعی در چشم‌انداز دیده می‌شد. عباس هم کوشنده‌ای برای آزادی و عدالت بود. آن امیدها به او انگیزه و کشش به جانب آزادی و عدالت را می‌داد.

عباس عمانی برای «ترویج حقیقت» به تبلیغ برنامه‌ای دست زد که خواست‌های خود و مردمش را در آن می‌دید. برنامه‌ای که کمتر از یک هفته توانست اقلیت‌های قومی و مذهبی و اقشار گوناگون جامعه ایران را بر گرد خود متحد و همبسته کند. برنامه‌ای که محورهای انتخاباتی مجاهدین برای اولین دور ریاست‌جمهوری ایران بود. عباس که کارگری جوان بود، پاسخ به رنج و مرارت جامعه‌ی خود را نیز در این برنامه یافت.

عباس عمانی با امید و آرزوی تحقق وعده‌های داده شده برای رفع ستم و تبعیض و در جستجوی آینده‌ای بهتر برای خود و مردمش در فضای انقلاب تازه‌پا هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران شد و به تبلیغ آرمان مجاهدین پرداخت.

عباس عمانی، کارگر جوانی که طعم زندگی را در کارگاه پروانه‌سازی در نعمت‌آباد تهران می‌چشید و از طبقهٔ محروم و انسان‌های زحمتکش بود: وی در نامه‌ای خطاب به برادران و خواهرانش در سازمان مجاهدین خلق ایران می‌نویسد:

«من عباس عمانی یکی از طرفداران سازمان شما می‌باشم. دیپلم چهارم نظری را گرفته‌ام و فعلاً در پروانه‌سازی در نعمت‌آباد کار می‌کنم. برادران کارگرم را راهنمایی کرده‌ام تا هوادار سازمان شما باشند و همچنین در محل زندگی‌مان ـ شیر و خورشید، چهارراه عباسی ـ نیز دوستانم را بیشترشان را هوادار سازمان کرده‌ام و بعضی از بچه‌های فامیل‌هایمان را هم همینطور. از گفتن این مطالب نه پاداش می‌خواهم و نه برای خودستایی؛ چون حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... حقیقت را همیشه باید ترویج کرد».[۱]

عباس عمانی در دفاع ازحق آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات و نیز حق فعالیت مسالمت‌آمیز هر شهروند، مدافع این حق بی‌بدیل بود. با این یقین و اعتماد به‌نفس و عشق به آرمان آزادی بود که مشتاقانه برای برنامهٔ کاندید مورد نظرش مسعود رجوی دست به فعالیت تبلیغی زد. فعالیت وی هم به‌ تمامی در کادر قوانین انتخابات بود.

در همان روزهایی که ایران در معرض انواع برنامه‌های انتخاباتی و مناظره‌ها و مصاحبه‌ها و فعالیت‌های همگان پیرامون آن بود، عباس عمانی هم در یکی از همین فعالیت‌های قانونی، مورد هجوم افرادچماقدار و قمه‌کش قرار می‌گیرد. که هیچ‌کس مسؤلیت‌شان را برعهد نمی‌گرفت؛ اما بعدها با رسمیت یافتن جمعیت‌هایی مانند انصار حزب‌الله منشاء این نوع تحرکات مشخص شد.

شهادت عباس عمانی

نامه‌ی عباس عمانی به مجاهدین خلق ایران. دی ماه ۱۳۵۸
نامه‌ی عباس عمانی به سازمان مجاهدین خلق ایران دی ماه ۱۳۵۸

عباس عمانی روز ۲۸دی ۱۳۵۸ در حین تبلیغ برنامه انتخاباتی مسعود رجوی، هدف ضرب ‌و شتم شدید باندهای شبه نظامی قرار گرفت و بر اثر خون‌ریزی مغزی، جان بر سر «ترویج حقیقت» و آزادی نهاد. وی نخستین شهید مجاهدین پس از قیام سال ۵۷ بود. شهادت او از سویی به دلیل نو‌پا بودن انقلاب ضد سلطنتی بهت‌آور بود و از دیگر سوی افشاگر حاکمیت استبداد در حال شکل‌گیری بود. شهادت وی یک هشدار و آماده‌باش به جریانات آزادی‌خواه و مترقی آن زمان ایران داد. از این روی هم بود که جان‌باختن وی موجب برانگیختگی و محکومیت از جانب بسیاری از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مدافع آزادی بیان و تبلیغات و اجتماعات گردید.

گرامی‌داشت عباس عمانی

گرامی‌داشت مبارزه و خون عباس عمانی توسط مجاهدین خلق ایران علاوه بر مطالبی که در نشریه مجاهد انتشار دادند، طی یک میتینگ بزرگ انتخاباتی که در روز ۱۱بهمن ۵۸ در زمین چمن دانشگاه تهران برگزار شد، مسعود رجوی با قرائت نامهٔ عباس عمانی، ندا و پیام و معنای خون وی را در مقایسه با اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران (احمد رضایی) در سال ۱۳۵۰، حقانیت راه و آرمان او و تضمین استمرار مبارزه برای آزادی اعلام نمود.

شهادت عباس عمانی موجب سرازیر شدن موجی از عواطف و حمایت نسبت به مجاهدین خلق شد و برنامهٔ انتخاباتی‌شان را که عباس در ترویج و تبلیغ آن کوشا بود، بیشتر به میان نسل جوان و مردم ایران برد.

آنچه آن زمان تعجب‌برانگیز گشته بود، این بود که چرا از جانب خمینی و دستگاه حکومت و ارگان‌های مسئول و وزارت کشور ـ که مسؤل برگزاری انتخابات بود ـ عاملان به‌قتل رساندن عباس عمانی مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتند؟ خمینی هم هیچ اشاره‌ای به این جنایت نکرد. دستگاه قضاییهٔ وی هم هیچ اقدامی انجام نداد که به‌خوبی نشان ‌داد همهٔ باندهای چماقدار و قمه‌کش، دستور از مراجع رسمیِ سیاسی و مذهبیِ حاکمیت می‌گیرند و پشت و پناه قانونی دارند!

سخنرانی مسعود رجوی

مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران در میتینگ آینده انقلاب در تاریخ ۱۰ بهمن ۱۳۵۸ به تشریح شرایط سیاسی کشور و تجلیل از شهید عباس عمانی پرداخت:

بنام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران

و به یاد اولین شهید و با یاد آخرین شهیدی که تا این ساعت در خاک افتاده است.

حلقاتی سرسخت و پولادین از زنجیر انسانهای انقلابی و طراز مکتب، که مشعل آگاهی و آزادی را بدیار محرومان ارمغان می‌برند. ستارگانی در سپیده دم و یا خورشیدهایی در نیمروز که در هیچ شرایطی با دشمنان بیرونی و درونی خلق سازش نکردند. کسانی‌که ظلمات تقدیر این میهن را هرگز پذیرا نشدند.

بگذار تا دشمنان بیرونی و درونی هر چقدر می‌خواهند ستارگان بخت ما را به زمین بکشند. ولی ما باز هم آسمان را غرق ستاره‌ها خواهیم کرد.

با اخترانی شب گرد، مصادیق طارق، همان تابندگان شب کوب و ظملت سوز، هم‌چون احمد رضایی و یا با اشعه نیمروز، گلبرگهای خورشید، پرتوهای جهل سوز، هم‌چون عباس عمانی.

بیچاره شب‌پرستان تیغ به کف هلهله زن با سلاله خورشید و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟

گو، هر چه می‌خواهند در پیچ وخم جاده‌های تاریک به کمین خورشید بنشینند. تا اسیرش سازند، بکشانندش و در لجه خون اندازند. ولی خورشید دراسارت هم خورشید است و از شهادت هر خورشید نیز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلی رویان ازستاره‌ها، با ریشه‌هایی در اعماق قلوب توده‌ها.

همه آنها‌ئی‌که از جهل و بندگی، از اسارت و بیگانگی متنفرند و به رهایی و یگانگی عشق می‌ورزند. پس چه کسی و کدام قدرت خواهد توانست ما را بخشکاند و بسوزاند. وای بر آنها اگر می‌دانستند که در کمینگاه بزرگ تاریخ چه خورشیدهایی در شرف انفجار و تولدند. بله، بی‌تردید روزی تمام فضای ظلمت پهنه خورشید گدازان خواهد شد…..

ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام…..

ای کفن پوش عزیزان به شماباد سلام.....

بله خواهران و برادران،

امروز برای بزرگداشت شهدایی بس والاقدر و پرارج و شأن جمع شده‌ایم. شهید اولین، احمد، چه سمبل پرمعنایی.... نارنجک را کشید و خودش را قطعه قطعه کرد. به دشمن هیچ نداد، نه سلاح. نه اطلاعات و نه حتی جسم خودش را، آخر او یک مجاهد خلق بود. مظهری از ارادهٔ شکست ناپذیر خلق قهرمان. نسبت به غلبه بر ظلمات جهل و اسارت و چنین بود که اینان بقول پدر طالقانی: « راه جهاد گشودند».

البته آن‌روز نه کسی احمد و نظایرش را «منافق» خواند و نه از شکیات و سهویات آنها سؤال کرد و نه آنها را «التقاطی» قلمداد کرد. آخر آن‌ روزها فقط بحث رزم و میدان بود. طاغوت آن‌قدر سخت گرفته بود که مرز جنبش و ضدجنبش، مرز انقلاب و ضد انقلاب به‌معنای حقیقی کلمه و نه معنای ابتذالی‌اش، واقعاً نمی‌توانست مخدوش شود. به این ترتیب جایی برای شیرین زبانی، خوش‌رقصی، مجاهدنمایی و مسلمان نمایی باقی نمانده بود. آخر آن‌ روز در صحنه هیچ اثری از آنهایی که امروز ما را از قیام به مسئولیت‌های تاریخی‌شان می‌ترسانند نبود.

چونکه بازی گرگم به هوا نبود. مبارزه سخت و خشن و جدی و یا اگر هم از بعضی از اینها خبری بود، در پشت صحنه، در پشت جبهه و نه در صفوف نخستین. مرزها نمی‌توانست مخدوش بشود.

اهل اسلام و اهل نفاق بسادگی قابل تشخیص بودند. البته باز هم شکر خدا که با این آزمایشی که امروز در کورانش هستیم، باز هم مرزها برایمان روشن‌تر شد. فهمیدیم که هر کسی چه در دل دارد و چند مرده حلاج است؟! و در اوج همین آزمایش و در یکی از دقیق‌ترین و حساس‌ترین نقاط آن بود که تازه‌ترین و آخرین شهید به خاک افتاد: عباس عمانی مجاهد کارگر، کارگر شهید.

گناه عباس چه بود؟ اگر در این نشریه دیده باشیم. خودش قبل از شهادت به خط خودش نوشته بود:

«من عباس عمانی که یکی ا ز طرفداران سازمان شما می‌باشم. کلاس دیپلم چهارم نظری را گرفته‌ام و فعلاً در پروانه سازی در نعمت آباد کار می‌کنم. برادران کارگرم را راهنمایی کرده‌ام تا هوادار سازمان شما باشند و همچنین در محل زندگی‌مان، شیر خورشید، چهار راه عباسی نیز دوستانم را، بیشترشان را هوادار سازمان کرده‌ام و بعضی از بچه‌های فامیل‌هایمان را هم همینطور. از گفتن این مطالب نه پاداش می‌خواهم و نه برای خودستایی، چون حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... حقیقت را همیشه باید ترویج کرد...»

نه عباس جان ما می‌دانیم که آنچه نوشته بودی، برای خودستائی نبود. تو به ترویج حقیقت مشغول بودی. حقیقت نسل بخون خفته‌ای که در اوج تکاپوش، به تو ختم شد.... بله، به‌نظر ما میان احمد تا عباس فرقی نیست. هر دوی آنها حقیقت را ترویج می‌کردند. خواه با تفنگ، خواه با اوراق انتخاباتی. حقیقت حقوق یک خلق. حقیقت حقوق مستضعفین. حقیقت حقوق کارگر و دهقان. با این تفاوت که آن‌موقع نبرد با ضدحقیقت با سالوس و ریا و تزویر بسیار ساده‌تر از حالا بود. بهمین دلیل شأن عباس بسیار بالاست.

حقیقتی را که بهش گواهی داده، و این شهادتی بود علی‌گونه. علی‌وار به‌دست خوارج، قشریون و مرتجعین. شهادتی نه به‌دست کفار آریامهری، بلکه به‌دست اوباش و چماقداران ایادی انحصارطلب. امروز جمجمه عباس ما را شکستند. خونش را به زمین ریختند. ولی با پیامش چه خواهید کرد؟ حقیقت را همیشه باید ترویج کرد. بله الزام به ترویج حقیقت از ذات خود حقیقت می‌جوشد. مسئولیت همه دانایان، آگاهان، روشنفکران، که حالا یک کارگر پیشتاز آنها شده، و بهمین دلیل حقیقت بخودی خود ضامن نفوذ اقتدار و درخشش است که هیچ نیرویی را سرانجام توان برابری با آن نیست.

می‌گویند در یکی از جنگها، پیامبر اصحابش را به‌ شهادتی نزدیک بشارت می‌داد. علی گفت ای رسول خدا من چی؟ پیامبر گفت تو صبر کن، هنوز تو راه‌های دور و درازی در پیش داری. آیا آن‌روز پیامبر می‌دانست که حضرت علی به‌دست چه کسانی کشته خواهد شد؟

بهرحال، احمد ها و عباس‌ها امروز می‌دانند که حالا هزارها هزار مروج حقیقت بر گور آنها رسته‌اند. چهره‌های مصمم و شاداب هزاران هزار خواهر و برادر کوچکتر و بزرگتر که در جریان انتخابات فعالانه جوشیدند، خروشیدند.... اینها را در نظر بیاورید. ما که برای انتخابات پولی نداشتیم. کار را همین‌ها کردند. آخر شعله مشترکی بود چه درقلب احمد و چه در قلب عباس و چه در قلب این هزارها، فروغ جاویدان، عشق حق‌طلبانه، آتشین و بی‌پایان، مهر خدا و خلق، حالا از این پس ما در هر مدرسه‌ای، در هر دانشکده‌ای و در هر کارگاه و مزرعه‌ای همیشه بیاد خواهیم داشت که حقیقت را همیشه باید ترویج کرد.....

(تشویق جمعیت – درود بر رجوی)

همین چهره‌ها بودند که در جریان انتخابات، کتک خوردند، جمجمه‌هاشان شکست، مضروب شدند، گلوله خوردند. اما آرامش را حفظ کردند. بردباری انقلابی نشان دادند. چه کسانی آرامش را حفظ کردند؟ چه کسانی خون جگر خوردند و دم برنیاوردند؟...شما بودید، حتی اسم شهید را هم اعلام نکردیم، سوزدل پدرو مادرش را تصور کنید؟

این بود آزمایش انضباط و اخلاق انقلابی و اخلاق اسلامی. در برابر آن ضرب و جرح ها، صدها تن مجروح در گوشه و کنار کشور، و هزارها تن مضروب و کتک خورده و تحریکات جمعه و ایام عزا و رادیو و تلویزیون و شهید. ماهم آزمایش دادیم. این آزمایش مابود. پس بگذارید در همین جا تشکر بکنم، از فرد فرد میلیونها تنی که در این انتخابات براستی آزمایش حقانیت، اصالت و رشد و بلوغ سیاسی خودشان را دادند. از همه مردم، از همه آنهائی‌که صادقانه از ما حمایت کردند. به‌ویژه جوانان شریف، شجاع و غیور که توانستند بر احساساتشان غلبه کنند و براستی که چه کسی می‌داند که این تحمل‌ها چقدر مشکل است. مخصوصاً من بایستی از خواهران و برادران عزیز کردمان تشکربکنم، وقتی تلفنا با رهبران مذهبی و سیاسی آنها تماس گرفتم و بهشان گفتم که به‌اجبار بایستی کناره‌گیری بکنم، و از آنها استدعای آرامش کردم، برایشان فوق‌العاده دردناک بود. خود آنها هم بدرستی نمی‌دانستند که چطور بایستی آرامش را حفظ بکنند. اما با این همه، همه گونه قول مساعدت دادند و در عمل هم دیدیم...[۲]

منابع