کاربر:Abbas/صفحه تمرین5

نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۱:۱۳ توسط Abbas (بحث | مشارکت‌ها)
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه       =
| عنوان             =
| نام               = 
| تصویر             =ستارخان_5.JPG
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر       =
| زادروز            = <!-- {{تولد و سن|سال(۴ رقم فارسی)|ماه(۱ یا دو رقم فارسی)|روز(۲ رقم فارسی)}} -->
| زادگاه            =
| تاریخ مرگ         = <!-- {{مرگ و سن|سال|ماه|روز|سال|ماه|روز}} (تاریخ مرگ سپس تولد) -->
| مکان مرگ          =
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
<!-- عرض جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض شمال-->
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
<!-- طول جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض غرب-->
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| محل زندگی         =
| ملیت              =
| نژاد              =
| تابعیت            =
| تحصیلات            =
| دانشگاه           =
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت     =
| کارفرما           =
| نهاد              =
| نماینده           =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته     =
| سبک               =
| تأثیرگذاران       =
| تأثیرپذیرفتگان    =
| شهر خانگی         =
| تلویزیون          =
| لقب               =
| حزب               =
| جنبش              =
| مخالفان           =
| هیئت              =
| دین               =
| مذهب              =
| منصب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| خویشاوندان سرشناس =
| جوایز             =
| امضا              =
| اندازه امضا       =
| وبگاه             =
| پانویس            =
}}
مثال
عبدالرحمن جامی
Jami Rose Garden.jpg
مینیاتوری در یکی از کتاب‌های جامی
زادروز۲۴ آبان ۷۹۳
خرگرد، شهرستان خواف ایران
درگذشت۲۷ آبان ۸۷۱ (۸۱سالگی)
هرات
آرامگاهتخت مزار، هرات
محل زندگیهرات، سمرقند
نام‌های دیگرنورالدّین عبد الرّحمن بن نظام‌الدین احمد بن محمد
پیشهخلیفه طریقت نقشبندیه
نهادمدرسه نظامیه هرات
سبکتصوف
لقبخاتم‌الشعرا، ابوالبرکات، دشتی
{{جعبه زندگینامه
|نام_شخص=عبدالرحمن جامی
|نام_تصویر=Jami Rose Garden.jpg
|عرض_تصویر=
|توضیح_تصویر= مینیاتوری در یکی از کتاب‌های جامی
|نام دیگر=نورالدّین عبد الرّحمن بن نظام‌الدین احمد بن محمد
|لقب‌ها=خاتم‌الشعرا، ابوالبرکات، دشتی
|ملیت=
|اهل=
|دوره=
|سال‌های فعالیت=
|محل زندگی=[[هرات]]، [[سمرقند]]
|مذهب=
|نهاد=[[مدرسه نظامیه هرات]]
|همسر=
|فرزندان=
|والدین=
|آرامگاه=[[تخت مزار]]، هرات
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|latd=۳۴|latm=۲۰|lats=۳۱|latNS=N
|longd=۶۲|longm=۱۲|longs=۱۱|longEW=E
|مدفن=
|کارهای برجسته=[[بهارستان جامی|بهارستان]]
|پیشه=خلیفه طریقت [[نقشبندیه]]
|وب‌گاه=
|زمینه فعالیت=شعر [[فارسی]]
|سبک=[[تصوف]]
|مکتب=
|تاریخ_تولد=[[۲۴ آبان]] [[۷۹۳]]
|محل_تولد=[[خرگرد]]، [[شهرستان خواف]] [[ایران]]
|تاریخ_مرگ= [[۲۷ آبان]] [[۸۷۱]] (۸۱سالگی)
|محل_مرگ=[[هرات]]
|imdb_id =
|Soure_id =
}}
شکل کامل
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه       =
| عنوان             =
| عنوان ۲           =
| نام               =
| تصویر             =
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر       =
| زادروز            = <!-- {{تولد و سن|سال(۴ رقم فارسی)|ماه(۱ یا دو رقم فارسی)|روز(۲ رقم فارسی)}} -->
| زادگاه            =
| مکان ناپدیدشدن    =
| تاریخ ناپدیدشدن   =
| وضعیت             =
| تاریخ مرگ         = <!-- {{مرگ و سن|سال|ماه|روز|سال|ماه|روز}} (تاریخ مرگ سپس تولد) -->
| مکان مرگ          =
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| علت مرگ           =
| پیداشدن جسد       =
| آرامگاه           =
| بناهای یادبود     =
| محل زندگی         =
| ملیت              =
| نام‌های دیگر       =
| نژاد              =
| تابعیت            =
| تحصیلات            =
| دانشگاه           =
| پیشه              =
| سال‌های فعالیت     =
| کارفرما           =
| نهاد              =
| نماینده           =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته     =
| سبک               =
| تأثیرگذاران       =
| تأثیرپذیرفتگان    =
| شهر خانگی         =
| دستمزد            =
| دارایی خالص       =
| قد                =
| وزن               =
| تلویزیون          =
| لقب               =
| دوره              =
| پس از             =
| پیش از            =
| حزب               =
| جنبش              =
| مخالفان           =
| هیئت              =
| دین               =
| مذهب              =
| اتهام             =
| مجازات            =
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| همسر              =
| شریک زندگی        =
| فرزندان           =
| والدین            =
| خویشاوندان سرشناس =
| جوایز             =
| امضا              =
| اندازه امضا       =
| signature_alt     =
| وبگاه             =
| imdb_id           =
| Soure_id          =
| پانویس            =
}}

ستارخان (زاده ۱۲۴۵- درگذشته ۲۵ آبان ۱۲۹۳) با نام اصلی ستار قره‌داغی از مبارزین جنبش مشروطه ایران ملقب به سردار ملی است. او قبل از شرکت در انقلاب مشروطه به کارهای مختلفی می‌پرداخت. ستارخان در شناخت اسب مهارت داشت و قبل از مشروطه در تبریز دلال اسب بود. در جریان انقلاب مشروطه و تشکیل دسته‌های مجاهد در تبریز به این دسته‌ها پیوست و سرکرده مجاهدین محله امیزخیز تبریز شد. بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی میرزا و شروع دوره استبداد صغیر قوای دولتی و نیروهای وابسته به حکومت برای نابودی کامل مشروطیت به تبریز حمله کردند. تمامی محله‌‌های تبریز تسلیم شدند و پرچم سفید تسلیم بر فراز خانه‌های تبریز برافراشته شده بود. تنها ستاخان با اندک یاران خود در امیرخیز به مقاومت در برابر نیروهای استبداد پرداخت و پرجم‌های تسلیم را سرنگون کرد. در اثر پایداری ستارخان بقیه محلات تبریز یکی پس از دیگری به صفوف مقاومت پیوستند. نبردهای تبریز مدت یازده ماه به طول انجامید. نهایتا نیروهای دولتی شکست خوردند.

مقاومت ستارخان و تبریز باعث شد دیگر ولایات ایران نیز برای برپایی مجدد مشروطه قیام کنند. رشت و اصفهان اولین شهرهایی بودند که قیام کردند. از رشت مجاهدان مشروطه خواه و از اصفهان نیز تفنگداران بختیاری برای فتح تهران حرکت کردند و تهران در ۲۵ تیر ۱۲۸۸ به دست نیروهای مشروطه فتح شد. محمد علی میرزا، شاه مستبد قاجار به سفارت روسیه پناهنده شد و بعد ازمدتی از ایران خارج شد.

در زمان فتح تهران قوای روس به بهانه حفاظت از اتباع خود، تبریز را اشغال کرده بودند و ستارخان و مجاهدان تبریز که بیش‌ترین نقش را در پیروزی مشروطه داشتند نتوانستند مستقیما در فتح تهران شرکت کنند.

حکومت جدید که روی کار آمد وجود ستارخان رهبر انقلابی جنبش مشروطه را در تبریز به ضرر خود می‌دید. با مقدمه چینی‌های فراوان عاقبت ستارخان مجبور به ترک تبریز شد و به تهران رفت.

در مسیر تهران و در تهران مردم استقبال شایانی از ستارخان و باقرخان، سردار و سالار ملی کردند. در تهران کشمکش جنگ قدرت بین سران حکومت جدید موقعیت ستارخان و مجاهدان را نیز تحت تاثیر قرار داد. نهایتا دولت، قانونی را برای خلع سلاح مجاهدان تصویب کرد. محل استقرار مجاهدان وستارخان در تهران پارک اتابک بود. ستارخان این مصوبه را قبول کرد و تلاش کرد محاهدان را نیز برای خلع سلاح قانع کند که موفق نشد. روز ۱۴مرداد۱۲۸۹ نیروهای دولتی پارک اتابک محل استقرار ستارخان و مجاهدان را گلوله باران کردند. ستارخان در این واقعه از ناحیه زانو محروح شد.

چهار سال بعد در ۲۵آبان ۱۲۹۳ ستارخان در تهران در یک خانه‌ اجاره‌ای درگذشت. پیکر او طی مراسم باشکوهی تشییع شد و در باغ طوطی شاه‌عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

کودکی و جوانی

ستارخان در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در یک خانواده متوسط نیمه روستایی - نیمه شهری،‌ در قره‌داغ به دنیا آمد و در همان‌جا نشو و نمو یافت، به همین دلیل به او ستار قره‌داغی گفته می‌شود. پدرش حاج‌حسن از مردم قره‌داغ (ارسباران) بود. وی بزاز دوره‌گردی بود که از تبریز پارچه می‌خرید و در دهات ارسباران می‌فروخت. ستار چند بار به همراه پدر راه بین این دو شهر را پیموده بود. در این دوران نه به مکتب رفت و نه پیش کسی درس خواند.

حاج‌حسن ۴ پسر داشت. اسماعیل (از زن اولش)، غفار و ستار و عظیم (از زن دومش). غفار دکان کفش‌دوزی داشت و در سال ۱۳۳۰قمری، موقع استیلای روس‌ها، در تبریز، به دستور شجاع‌الدوله به دار آویخته شد.[۱]

اسماعیل برادر بزرگتر ستارخان، دوست خود فرهاد را که از مخالفان و ناراضیان بود، پنهان می‌کرد. حاکم قره‌داغ، سرانجام به دوستی اسماعیل و فرهاد پی برد. سربازان حکومتی خانه اسماعیل را محاصره کردند. فرهاد کشته شد و اسماعیل دستگیر و به تبریز فرستاده شد. وی سرانجام به دستور ولیعهد، «مظفرالدین میرزا »درتبریز،‌ کشته شد.[۲]

مرگ اسماعیل ضربه‌ی روحی شدیدی بر پدر ستارخان وارد آورد و همیشه می‌گفت: «ستار باید خون اسماعیل را از قاجار بگیرد.»

بعد از مرگ اسماعیل، حاج حسن دیگر نتوانست در قره‌داغ به کسب و کار بپردازد، در نتیجه خانواده ستار به تبریز مهاجرت کرد. در این زمان ستارخان حدود ۱۶ سال داشت.[۳]

ماجرای قاطرچی‌های ولیعهد

پیش از دوران مشروطیت، تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد صاحب دستگاه عریض و طویلی بود. خشونت قاطرچیان ولیعهد، که از مردمان شرور تشکیل یافته بودند،‌ زبانزد خاص و عام بود.

روزی بین آدمهای میرزامصطفی از خوانین حسن‌آباد، که یکی از دوستان پدر ستار بود، و قاطرچیان ولیعهد، زد و خوردی رخ می‌دهد، و یکی از قاطرچیان به دست صمدخان پسر میرزا مصطفی کشته می‌شود. میرزامصطفی، صمدخان و برادرش احمدخان را روانه‌ی تبریز می‌کند،‌ و آنها پیش پدر ستارخان می‌آیند. حاج‌حسن آنها را به همراه ستارخان به باغ‌های کنار شهر می‌فرستد. قاطرچیان که از محل آنها خبردار می‌شوند، باغ را محاصره می‌کنند. زد و خورد شدیدی درمی‌گیرد. در این درگیری هر سه تن که زخمی شده بودند، دستگیر می‌شوند. صمدخان و احمدخان از دست قاطرچیان جان سالم بدرنمی‌برند. ولی پادرمیانی عده‌ای از دوستان حاج‌حسن، ستارخان را از مرگ حتمی نجات می‌دهد. بعد از این واقعه، نام ستار قره‌داغی برای اولین بار بر سر زبان‌ها افتاد.[۴]

زندان نارین قلعه

علت حبس ستارخان در زندان نارین قلعه معلوم نیست، ولی نارین قلعه با دیوارهای بلندش، با شکنجه‌ی مخصوص به خودش، و با زیرزمین‌های مرطوبش، زندانی بود که افراد خطرناک و محکومان سیاسی مهم را در آنجا به بند می‌کشیدند. سلام‌الله جاوید در این مورد می‌نویسد:

«ستارخان بعد از فرار از حبس که رنج فراوان در آنجا کشیده بود، بر کینه و انتقام‌جوییش افزوده شد و مصمم گردید که هرقدر بتواند، با دولتیان ضدیت و مخالفت نماید. وقتی که بر اسب و تفنگ مسلط شد، شروع به ضدیت با دولت کرد. گاهی دولتیان را غارت می‌کرد و به فقرا و ضعفا کمک می‌کرد. از بیچارگان دستگیری می‌نمود. گاهی زندانی شده، زمانی فرار می‌کرد و وقتی که به کسب و کار عادی مشغول می‌شد، دولتیان او را راحت نمی‌گذاشتند.»[۵]

دو سال از روزهای زندگی ستارخان، در نارین قلعه گذشت. خود او گفته است: «چند ماهی در نارین قلعه برای من خیلی سخت می‌گرفتند و مجاز نبودم با هیچ یک از محبوسین ملاقات کنم. به تدریج قدری در پاره‌ای موارد مسامحت می‌کردند و اجازت می‌دادند که با محبوسین دیگر ملاقات و صحبت کنم.»[۶]

فرار از نارین قلعه

پس از گذشت ۲ سال، فرصتی برای فرار از زندان پیش آمد. ستارخان داستان فرارش را برای دو تن از هم‌رزمانش، «امیرخیزی» و «یکانی»، این گونه شرح داده است:

«در اواخر ایام محبوسی در نارین قلعه، با هاشم نامی از ایل «یورتچی قوجه بیگلو » آشنا شدم و گاه با هم دردل می‌کردیم مدتها حال بدین منوال گذشت و درهای نجات از هر طرف بر روی ما بسته شده بود تا آنکه شبی هاشم پیش من آمد و با مراعات نهایت احتیاط آهسته گفت: فردا شب را نخوابیده تا دمیدن صبح بیدار باش. پرسیدم: چرا؟ گفت: شاید خداوند وسیله نجاتی برای ما فراهم آورد... پس از نیمه شب بود که هاشم به سراغ من آمد و گفت: برخیز که جای درنگ نیست. من خواه ناخواه برخاستم و به دنبال وی به راه افتادم تا رسیدیم به پای دیوار قلعه، دیدم طنابی از دیوار آویزان است، گفت: زود سر طناب را بگیر که نجات خواهی یافت. گفتم: چرا خودت این کار را نمی‌کنی؟ گفت: اگر من جلوتر دست به طناب بزنم دیگر به شما نوبت نخواهد رسید و کسی در فکر شما نخواهد بود. من متوکلاً علی الله سر طناب را گرفتم و مرا بالا کشیدند چون بر سر دیوار رسیدم و مأمورین نجات دیدند من هاشم نیستم، کمی دلتنگ شدند ولی کار از کار گذشته بود و من باز سر طناب را گرفته از آن سر دیوار پائین آمدم. بعد هاشم را نیز به همان طریق نجات دادند. قدری دورتر از دیوار قلعه چند سواری حاضر بودند که ما را به ترک خود کشیده به تاخت رفتند.»[۷]

او بعد‌ها به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، مظفرالدین میرزا درآمد و به ستارخان معروف شد و ماموریت‌هایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد و در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبه رو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت میرزای شیرازی آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلم‌ستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.

آغاز حیات انقلابی ستارخان

 
عکسی از ستارخان با کلاه فدایی

در دوران مشروطه حال و روز تبریز با بقیه شهرهای ایران تفاوت داشت. در تبریز از زمان ولیعهدی محمدعلی میرزا، در عمل یک حاکمیت دوگانه وجود داشت و بسیاری از امور ادراه شهر در دست انجمن تبریز بود.[۸] مرکز غیبی نیزقبل از صدور فرمان مشروطیت تشکیل شده بود و سررشته بسیاری از امور را در دست داشت. مرکز غیبی در واقع، کمیته مرکزی حزب اجتماعیون ـ عامیون (سوسیال دموکرات) بود که افراد با صلاحیتی در آن عضویت داشتند و رهبری آن به عهده کربلایی علی مسیو بود.[۹]مرکز غیبی درواقع کنترل جنبش مشروطه را در تبریز دردست داشت. یکی از کارهای مهمی که  انجمن تبریز زیر نظر مستقیم مرکز غیبی انجام داد، ایجاد و تربیت دسته‌‌های مسلح مجاهدین بود. این دسته‌ها، مرتب به تمرین نظامی برای مقابله با نیروهای استبداد می‌پرداختند. ستارخان از همان ابتدا، به دسته‌های مسلح مجاهدان پیوست و از سرکردگان آن شد. او سردسته مجاهدان تبریز در محله امیرخیز بود و خود به تربیت و آموزش نظامی مجاهدان می‌پرداخت.[۱۰]

ماجرای اکرام السلطان و اولین ظهور ستارخان

 
ستارخان و تنها پسرش یدالله

محمد علی شاه چون خطر تبریز برای سلطنت خود را به خوبی درک کرده بود، برای اخلال در کار انجمن تبریز و ایجاد آشوب، نفراتی را برای ترور سران مشروطه درتبریز اجیر کرد که از آن جمله، اکرام السلطان، برادر حاجب الدوله حاکم تهران بود. اکرام السلطان به تبریز می‌رود و از تفتگ‌چیان سابق ولیعهد، نفراتی را استخدام می‌کند و به آنها پول و اسلحه می‌دهد. روز آخر اردیبهشت ۱۳۸۶، مجاهدان تبریز به دو نفر مسلح که درتاریکی در گوشه‌ای کمین کرده بودند مظنون شده و اقدام به دستگیری آنها می‌کنند. یک نفر در جا کشته می‌شود ودومی دستگیر می‌شود.[۱۱] در بازجویی مشخص می‌شود که اکرام السلطان در بابا باغی(باغی بزرگ در یک فرسخی غرب تبریز که در گذشته شکارگاه ولی‌عهد بوده است) اقامت دارد و منتظر نتیجه اقدامات خود است. انجمن در صدد دستگیری اکرام‌السلطان برمی‌آید و برای این کار داوطلب می‌خواهد. ستارخان برای این کار داوطلب می‌شود. این اولین اظهار وجود ستارخان است که او را مورد توجه انجمن و مجاهدان قرار می‌دهد. البته اکرام‌السطان از اقدام انجمن با خبر می‌شود وقبل از رسیدن ستارخان فرار می‌کند. کسروی که آن روزها در تبریز بوده این واقعه را این‌طور تعریف می‌کند: « نیک به یاد می‌دارم که چگونه(ستارخان) از میان انبوهی راه باز می‌کرد و تفنگ به دست و گیوه به پا، با همراهان خود از میدان توپ‌خانه می‌گذشت، من بار نخست بود او را می‌دیدم و چون از چهره مردانه و چابکی رفتار و از خویشتن‌داری او در شگفت شدم،‌ پرسیدم: این کیست و کجا می‌رود؟ گفتند:‌ ستار قره‌داغی است که برای گرفتن اکرام‌السلطان به بابا باغی می‌رود.»[۱۲]

ستارخان در نبردهای تبریز

محمد علی شاه، روز پنج شنبه ۱۴ خرداد ۱۲۷۸ برای تدارک حمله به مجلس و به توپ بستن آن، به باغ‌شاه در بیرون دروازه تهران می‌رود. تعدادی از نمایندگان از این موضوع وحشت کرده موضوع را با مردم در میان می‌گذارند و به ولایات مختلف تلگراف میزنند. این خبر بعد از چند روز به تبریز می‌رسد. تبریز برای نگهبانی از مشروطه تصمیم به اعزام نیرو به تهران می‌گیرد و ستارخان و باقرخان هریک در راس ۵۰ نفر به طرف تهران حرکت می‌کنند. هنوز از شهر دور نشده‌اند که هواداران محمد علی شاه که در اسلامیه جمع شده‌اند، با تجهیز لوطی‌های دوه‌چی و اراذل و اوباش شهر، به مجاهدان حمله می‌کنند. از طرفی شجاع نظام مرندی و سام خان و ضرغام و حاجی فرامرز خان نیز با سواران خود به طرف تبریز حرکت می‌کنند. انجمن به اردوی ستارخان پیغام می‌دهد که برگردد و از شهر دفاع کند. به مهاجمان، سپاه بیوک خان پسر رحیم خان چلیپانلو نیز اضافه می‌شود.[۱۳]

تهاجم رحیم خان چلیپان‌لو به تبریز

وقتی مهاجمان به تبریز کاری از پیش نمی‌برند، رحیم خان در راس سواران خود به طرف تبریز حرکت می‌کند. پاخیتانوف کنسول روس، با همراهی عوامل خود زمینه را برای ورود لشگر رحیم خان آماده می‌کند. سرکردگان مجاهدان محلات خیابان و مارالان و نوبر و... فریب کنسول روس را خورده و راه ورود رحیم خان به شهر را باز می‌کنند و شهر با پرچم‌های سفید تسلیم می‌شود. خلع سلاح مجاهدان آغاز می‌شود و آزادی‌خواهان مورد تعقیب قرار می‌گیرند. خبر سقوط شهر تبریز به محمد علی شاه مخابره می‌شود. در این میان فقط یک نفر یعنی ستارخان به پا می‌خیزد.

دکترشفق که آن روزها در تبریز بوده،‌ قیام ستارخان را این‌چنین توصیف می‌کند: « در بحبوحه بهت و یأس یک‌باره سروصدایی در شهر بلند شد و همه را مانند کسانی‌که ناگهان و به وحشت از خوابی برجسته باشند به هیجان آورد. هر کس از دیگری می‌پرسید چه خبر است؟ تا اینکه سرانجام خبر پخش شده و همه آگاه گشتند: ستارخان امیرخیزی قیام کرده بود...»[۱۴]

 
ستارخان و باقرخان همراه با دیگر مجاهدان

چندروز پس از ورود رحیم خان به تبریز، کنسول روس، برای تطمیع ستارخان به محله امیرخیز که ستارخان در آن مقاومت می‌کرد و تنها نقطه مقاومت در مقابل استبداد بود می‌رود. به ستارخان می‌گوید که تو مرد دلیری هستی، مصلحت این است که دست از جنگ بردارید! و برای تطمیع ستارخان می‌گوید که می‌تواند «سرقره سورانی» آذربایجان را از دولت برای او بگیرد و می‌گوید: «اینک بیرقی به شما می‌دهم که بر سردرخانه‌تان برافرازید و در زینهار دولت روس باشید.» ستارخان با شنیدن این حرفها به‌پاخاسته می‌گوید: «جناب کنسول من قره‌سورانی نمی‌خواهم. کار از اینها گذشته‌است. ما ایرانیان اگر غیرت داشته باشیم، مشروطه را خواهیم گرفت. بیرق شما برای ما شایستگی ندارد!»

ستارخان بعد از ملاقات با کنسول روس با ۱۷ تن از مجاهدان رکابش بیرق‌های سفید تسلیم را در سراسر شهر سرنگون می‌کنند و صدای «زنده باد ستارخان، پاینده باد مشروطه» در سرتاسر شهر می‌پیچد. در اندک مدتی، توازن نیروها به‌هم می‌خورد و مجاهدان از سرتاسر شهر برای مقاومت بسیج می‌شوند. مجاهدان به سمت باغ شمال محل استقرار رحیم خان، روانه می‌شوند و او را از شهر فراری می‌دهند.

ستارخان ندا می‌دهد: « بیایید! بیایید! هرکس در خانه بماند، نامرد است. من فقط به شما رنج و دشواری و پیکار را وعده می‌دهم. اما، ماها یا پیروز خواهیم شد، یا خواهیم مرد.»[۱۵]

کسروی درباره این عمل ستارخان می‌گوید در تاریخ مشروطه‌ی ایران هیچ‌کاری به این بزرگی و ارجداری نیست[۱۶] و امیرخیزی نیز می‌گوید، اگر بنده بگویم که رشادت آن روز ستارخان مشروطه‌ی از دست رفته را باز آورد سخن از روی حقیقت گفته‌ام و ادعای بی‌جایی نکرده‌ام.[۱۷]

دوره اول نبردهای تبریز

 
ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی

بعد از شنیدن شکست سپاه رحیم خان در تبریز، محمد علی‌شاه، عین الدوله را که از دشمنان دیرینه مشروطه بود، برای سرکوب مجاهدان به والی‌گری آذربایجان بر‌می‌گزیند. ولی خان تنکابنی معروف به سپهدار نیز به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب می‌شود. قبل از رسیدن عین‌الدوله به تبریز، رحیم خان برای جبران شکست خود، بار دیگر به همراهی اسلامیه نشینان و شجاع نظام، راهی تبریز می‌شود و حملات سختی را علیه مجاهدان و مخصوصا انجمن حقیقت، در محله امیزخیز که ستارخان و مجاهدان همراهش در آن سنگر گرفته بودند آغاز می‌کند. دراواسط مردادماه شش هزار سواره، هر کدام از سمتی به طرف امیز خیز حرکت می‌کنند و راه‌ها را چنان مسدود می‌کنندکه امکان هیچ نوع کمک رسانی برای ستارخان نباشد. مقاومت مجاهدان پیشقراول درهم می‌شکند. انجمن حقیقت که ستارخان با دوازده مجاهد در آن سنگر گرفته زیر باران توپ و گلوله قرار می‌گیرد و گمان می‌رود که کار ستارخان تمام است. اما او همچنان مقاومت می‌کند و جلوی تهاجم دشمن را سد می‌کند. بالاخره حسین باغبان، با دسته‌ی خود و دسته‌ای از مجاهدان «ویجویه» و «خیابان» به یاری ستارخان می‌شتابند. آنها خط محاصره دشمن را شکسته و آنها راعقب می‌رانند. فردای آن‌روزدولتیان باز حمله می‌کنند ولی با ۲۴ کشته باز عقب نشینی می‌کنند. بعد از این پیروزی‌ها تعداد مجاهدان بیشتر می‌شود و مردم به مجاهدان می‌پیوندند.[۱۸]

در میانه آشفتگی‌ها، ستارخان همران دیگر سران مجاهدان به کارها سروسامان می‌دهد. اعضای انجمن را که پراکنده شده بودند، گرد‌ می‌آورد و انجمن را که به دست دار ودسته اسلامیه، چپاول شده بود دایر می‌کند و پرچمی بر سر در آن می‌زند و حسین باغبان را مسئول حفاظت از انجمن می‌کند.[۱۹]

زرادخانه دولتی به دست مجاهدان می‌افتد و سه ارابه توپ کوهستانی و چند ارابه توپ سر پر قدیمی و ۲۰ هزار قبضه تفنگ سر پر، نصیب آنها می‌شود و به این گونه مجاهدان تجهیز می‌شوند.[۲۰]

ورود عین‌الدوله به تبریز

عین‌الدوله در ۲۸ مرداد۱۲۸۷ به کنار تبریز می‌رسد و در باغ صاحب‌دیوان مستقر می‌شود. سپهدار نیز دو روز قبل در همین باغ اردو زده بود.

عین الدوله که متوجه شده بود کار به این آسانی نیست، قبل از رسیدن به تبریز کسانی را به عنوان میانجی به شهر می‌فرستد تا به مردم پیام بدهد که مجاهدان اسلحه را زمین بگذارند، تا او از پادشاه عادل و مهربان استدعا کند که بار دیگر مشروطه را به مردم عطا کند. مردم وعده‌های عین‌الدوله را قبول نمی‌کنند.[۲۱]

پیوستن مجاهدان قفقازی به اردوی ستارخان

در این بین، گروهی از داوطلبان «حزب سوسیال دموکرات» قفقاز خود را به تبریز می‌رسانند تا به مجاهدان تبریز یاری برسانند. این گروه علاوه بر مهارت در کار تبلیغاتی و آموزش جنگهای پارتیزانی، اسلحه و مهمات از قبیل بمب و مواد منفجره نیز با خود می‌آورند.[۲۲] اولین دسته از این داوطلبین، گرجی بودند که از تفلیس و از بی‌راهه خود را به تبریز رسانده بودند. در دوران جنگهای تبریز بیش از ۴۰۰ تن از مجاهدان قفقازی و انقلابیون استان‌های مرکزی روسیه،‌ خود را به تبریز رساندند.[۲۳]

تهاجم عین‌الدوله به تبریز

عین‌الدوله که از مذاکره و وعده و وعید نتیجه‌ای نمی‌گیرد؛ در ۴شهریور(۲۷رجب) غافلگیرانه دست به حمله می‌زند. از هر سوی شهر، گلوله‌های توپ باریدن آغاز می‌کند. جنگ بدون وقفه تا ۲۱مهر(۱۷رمضان) ادامه می‌یابد. قوای دولتی، از این حمله‌ها نتیجه‌ای نمی‌گیرد و پیروزیی برایشان حاصل نمی‌شود و انبوهی غنایم جنگی نصیب مجاهدان می‌شود. ترکیب مهاجمان دولتی غیر از تفنگ‌چیهای اسلامیه و سواران رحیم‌خان و شجاع نظام و دیگران؛ سوران بختیاری،‌ کلهر، کاکاوند، خمسه، قزوین، اردبیل، سراب،‌ طالش، طوایف شاهسون و سه هزار نفر سپاه ماکو را نیز شامل می‌شد.

حضور ستارخان در هر سنگری، تاثیر قطعی در نتیجه نبرد داشت و پیروزی راتضمین می‌کرد. عین الدوله که از تنیجه نبرد ناامید شده بود، عقب نشینی کرد و درقزلجه میدان در ۴ فرسخی شهر اطراق کرد.[۲۴]

نامه ستارخان به عین‌الدوله

 
شاهزاده عین‌الدوله

در آخرین روزهای نبرد، ستارخان نامه‌ای به عین الدوله می‌فرستد که متن آن بدین شرح است: «...بهتر است حضرت والا دست از این جنگ برداشته و با مردم آذربایجان از در مخاصمت برنیاید و دیگر آنکه این خادم ملت برحسب وظیفه‌ی ملیت و ایرانی بودن، قدم به عرصه‌ی مجاهدت گذاشتم، اگر خدای نخواسته،‌ که نخواهد خواست، حضرت والا غالب شوند، برای من مایه‌ی ننگ و ندامت نخواهد بود، زیرا جای تعجب نیست که حضرت والا با آن‌همه قدرت و شوکت به ستار قره‌داغی غلبه جویند. واگر ان‌شاءالله بنده غالب شدم و البته خواهم شد، حضرت والا مادام‌العمر مورد ملامت و تمسخر قرار خواهند گرفت و هرکس خواهد گفت که شاهزاده عین‌الدوله، با سی هزار قشون جرار از ستارقره‌داغی شکست خورده است.»[۲۵]

شکست و عقب نشینی عین‌الدوله

عین‌الدوله و سرکردگان قشون دولتی، ناگزیر از باغ صاحب‌دیوان عقب نشینی کرده وبه باسمنج می‌روند.

رحیم‌خان و شجاع نظام، با اجازه محمد علی شاه، همراه اموال غارت شده به ولایات خود می‌روند. سپهدار هم که با این شکست از عاقبت کار خود ترسیده بود، درکسوت هواداران مشروطه در می‌آید و خود را مشروطه خواه معرفی می‌کند.[۲۶]

دوران سه‌ماهه آرامش تبریز

شهر تبریز به آرامش می‌رسد و مجاهدان، به پاکسازی شهر از دسته‌های اوباش می‌پردازند و دوره اول جنگ‌های تبریز بعد از ۴ ماه به پایان می‌رسد.

کنترل شهر به دست آزادی‌خواهان می‌افتد و مجاهدان با سرعت به ترمیم خرابی‌ها می‌پردازند. ادارات نظمیه، بلدیه و عدلیه به وجود می‌آید.

انجمن ایالتی تبریز علاوه بر سرو سامان دادن به امور شهر، با توجه به تعطیلی مجلس شورای ملی، خود را جانشین مجلس می‌کند و ایالات دیگر نیز این تصمیم را می‌پذیرند. از آن پس انجمن ایالتی تبریز، هسته مرکزی فعالیت‌های آزادیخواهانه ایران می‌شود و وظایف مجلس شورای ملی در این مکان انجام می‌شود.

پیروزی قیام تبریز باعث زنده شدن جنبش‌های آزادی‌خواهی در دیگر ایالات ایران شد که بعدها منجر به فتح تهران گردید.

تبریز در مدت تقریبا سه ماه، از اواخر مهر تا اواسط بهمن، خود را برای جنگ دیگری آماده می‌کند و درعین حال قسمت مهمی از آذربایجان به اطاعت تبریز درمی‌آید و شهرهای مرند و سلماس و مراغه و خوی به دست آزادی‌خواهان گشوده می‌شود. بویژه راه جلفا ـ‌ تبریز از وجود مرتجعین ضد مشروطه پاک می‌شود.[۲۷]

دوره دوم جنگ‌های تبریز

 
سنگر توپ مجاهدان در حیاط ارک در نبردهای تبریز

دومین مرحله جنگ‌های تبریز، از بهمن ۱۲۸۷ آغاز می‌شود وسه ماه ونیم ادامه می‌یابد. نیروی دولتی با نیروی انقلابیون تبریز قابل مقایسه نبود. این نیرو با سپاهی مرکب از پیاده و سواره و قزاق و توپ‌خانه و چند دستگاه مسلسل سنگین تجهیز شده بود. فرماندهی این نیرو با ارشد‌الدوله‌ (سردارارشد) شوهر عمه محمدعلی شاه بود. تعداد قشون دولتی در این دور از نبردهای تبریز ۴۰هزار نفر بود. نیروی دولتی شهر را محاصره می‌کنند و راه ورود آذوغه به شهر را می‌بندند. مردم برای غلبه بر گرسنگی، ناچار به خوردن علف بیابان می‌شوند.

حضور ستارخان و نطق‌های آتشین او، در هر صحنه ا زجنگ تعیین کننده است. ستارخان بافریادهای «آنام قربان»‌ به مجاهدان روحیه می‌دهد. یک نمونه از دلاوری ستارخان بدین شرح است:

«در جنگ خطیب که در اوایل اسفند و به سرکردگی صمدخان شجاع‌الدوله از سرکردگان قوای دولتی رخ می‌دهد،‌ قشون دولتی مجاهدان را پراکنده کرده و پیشروی می‌کنند. ستارخان که با دوربین اوضاع میدان را زیر نظر دارد، تا شکست مجاهدان را می‌بیند فریاد برمی‌آورد که: «اوشاقلاری قیردیلار» (بچه‌ها راکشتارکردند). ستارخان بلافاصله سوار اسب شده و خود را تا نزدیک‌ترین نقطه صفوف دشمن می‌رساند. در پشت دیواری سنگر می‌گیرد و یک تنه می‌جنگد. وقتی مجاهدان از حضور سردار خود درمیدان مطلع می‌شوند؛ برمی‌گردند و مقاومت کرده و شکست چند لحظه پیش راجبران می‌کنند. نیروی دولتی سراسیمه می‌شود و شکست می‌خورد و بنا به نوشته روزنامه مساوات بیش از یک‌صد تن از نیروی دولتی کشته می‌شوند.

تاکتیک ستارخان در جنگ‌‌های تبریز این بود که دشمن را به داخل شهر می‌کشانید و در پیج و خم کوچه‌ها گیر می‌انداخت و به آنها ضربه می‌زد.[۲۸]

در اثر پایداری ستارخان و مجاهدان تبریز هرج و مرج در صفوف دشمن پدیدار گشته و دسته‌هایی ازآنان به شهرو دیار خور بازگشتند و عده‌ای هم به صفوف مجاهدان شهر می‌پیوندند و عده‌ای نیز رو به شهرهای خود کرده و به آزادیخواهان می‌پیوندند. با پایداری و مقاومت تبریز دیگر شهرهای ایران نیز برعلیه استبداد به پا می‌خیزند.[۲۹]

وقایع بعد از نبردهای تبریز تا فتح تهران

در این میان، شعله آزادی‌خواهی از دیگر مناطق نیز برمی‌خیزد. رشت و اصفهان اولی شهرهایی بودند که هشت ماه پس از قیام تبریز به پا می‌خیزند. قشون آزادی‌بخش از رشت به سرکردگی سپهدار و از اصفهان به سرکردگی سردار اسعد، در حرکت به سوی تهران تعلل می‌کنند،به شکلی که نیروی مجاهدان تبریز تحلیل می‌رود و از طرفی قوای روس که به وارد خاک ایران شده‌اند و تبریز را محاصره کرده‌اند، به جای اینکه در مقابل عمل انجام شده‌ای قرار بگیرند؛ فرصت می‌یابند تبریز را اشغال کنند.[۳۰]

ورود نیروهای انگلیس و روسیه به ایران

انگلستان قوای خود را از جنوب به بهانه حفظ امنیت وارد ایران می‌کند و روسها نیز با لشگری، به بهانه حفظ جان اتباع خود به سمت تبریز حرکت می‌کنند. پنج هزار سرباز روس ازمرز می‌گذرند و پیشقراولان آن در ۱۹ اردیبهشت ۱۲۸۸، به تبریز می‌رسند. قوای دولتی از اطراف تبریز پراکنده می‌شوند. سران انجمن به این نتیجه می‌‌رسند که در مقابل لشگر روس مقاومت نکنند. قوای روس بر شهر مسلط می‌شوند و به تعقیب آزادی‌‌خواهان می‌پردازند.[۳۱]

فتح تهران

 
سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران

با اشغال تبریز، مجاهدان آنجا فرصت نمی‌یابند در فتح تهران نقش مستقیم داشته باشند. سرانجام در ۲۵ تیر۱۲۸۸ تهران به دست لشگریان سپهدار و سردار اسعد فتح می‌گردد. محمد علی میرزا از سلطنت خلع می‌گردد و از ایران می‌رود.[۳۲]

لیاخوف، فرمانده نیروی قزاق که مجلس را به توپ بست، به حضور سرادار اسعد و سپهدار می‌رسد و شمشیر بر زمین می‌گذارد. سردار اسعد دوباره شمشیر برکمر او می‌بندد و او دوباره فرمانده قزاقها می‌شود و امنیت شهر به او سپرده می‌شود.[۳۳] مناصب حکومتی نیز بین فاتحان تقسیم می‌شود.

تلاش برای دور کردن ستارخان از تبریز

بعد از اشغال تبریز به دست روس‌ها، ستارخان و عده‌ای از سران آزادی علیرغم میل خود، در کنسول‌گری عثمانی پناهنده می‌شوند.[۳۴] بعد که اوضاع کمی آرام شد، خارج می‌شوند. در این هنگام، مخبرالسلطنه از طرف حکومت جدید والی آذربایجان ‌می‌شود و به تبریز می‌آید. مخبرالسلطنه بعد از ورود به تبریز متوجه می‌شود که وجود ستارخان برایش مزاحم است. او در صدد دور کردن ستارخان از تبریز بر‌می‌آید.[۳۵]

ماموریت ستارخان برای خلع سلاح مجاهدان اردبیل

در زمان فتح قزوین به دست مجاهدان رشت و حرکت به سوی تهران، مجاهدان رشت عده‌ای را برای دفاع از اردبیل در برابر ایلات شاهسون به سرکردگی میرزا محمد حسین زاده به آنجا می‌فرستند. بنا به قول کسروی و امیرخیزی حسین زاده آدم فسادناپذیری بود. او به بدخواهان مشروطه سخت می‌گیرد و چند تن را اعدام می‌کند. این موضوع باعث رنجش عده‌ای می‌شود. مخبرالسلطنه، برای خلع سلاح مجاهدان اردبیل به ستارخان ماموریت می‌دهد و از این  فرصت برای دور کردن ستارخان از تبریز استفاده می‌کند. ستارخان به اردبیل می‌رود و به حسین زاده و مجاهدان سخت گرفته و آنها را خلع سلاح می‌کند. در همین حال خوانین ایلات اطراف اردبیل، با همکاری رحیم خان درهواداری ازمحمد علی میرزا به اردبیل حمله می‌کنند. ستارخان در تنگنا قرار می‌گیرد و در دژ زندان نارین قلعه که زمانی خود در آن زندانی بود سنگر می‌گیرد. ذخیره مهمات و آذوقه او به اتمام می‌رسد. از مخبرالسلطنه درخواست کمک می‌کند ولی جوابی دریافت نمی‌کند. درنهایت مجاهدان تصمیم به عقب نشینی می‌گیرند و ستارخان با اکراه  آن‌ را قبول می‌کند. ستارخان به تبریز برمی‌گردد و مورد استقبال با شکوه مردم قرار می‌گیرد.[۳۶]

خروج از تبریز و تبعید ستارخان به تهران

ستارخان بعداز ورود به تبریز به دنبال این است که راه آبرومندی برای امرار معاش بیابد. به همین خاطر از طریق حاجی میرزا ابراهیم بلوری به انجمن پیام می‌دهد که بابا باغی را به واگذار کنند که بتواند به کشت و کار بپردازد و می‌گوید هروقت لازم بود آماده‌ام تا در راه وطن جانبازی کنم. مخبرالسلطنه به این کار رضایت نمی‌دهد.

 
استقبال مردم تهران از ستارخان و باقر خان در دروازه دولت

بعد از روی کار آمدن حکومت جدید، وجود یک بازوی نظامی قوی که تنها حافظ دستاوردهای انقلاب مشروطه بود، برای حکام جدید و دولت‌های روس و انگلیس قابل تحمل نبود و آنها وجود ستارخان و مجاهدانش را درتبریز مزاحم منافع خود می‌دیدند و به همین خاطر، در صدد جدا کردن سر جنبش از بدنه بودند تا تک به تک به حساب آنها برسند.

به این ترتیب، موجبات حرکت ستارخان و باقرخان به تهران فراهم می‌آید و آنها هر یک با ۵۰ تن از سواران خود، درست یک روز به نوزوز ۱۲۸۹ مانده، به طرف تهران حرکت می‌کنند. درمسیر در هر ده و شهری استقبال بی‌نظیری از ستارخان و باقرخان می‌شود. عده‌ی بسیاری از تهران به قزوین می‌آیند تا از آنها استقبال کنند. در تهران، آنچنان استقبالی از آنان می‌شود که به نوشته سردار ظفردر تاریخ بختیاری، استقبالی که مردم تهران از ستارخان و باقرخان کردند تا این زمان از هیچ پادشاهی چنین استقبالی نشده‌بود.

کسروی می‌نویسد: «...انبوه تهرانیان مهرآباد را برگزیده و در آنجا چادرها زده و دولتیان و مجلسیان و آزادیخواهان و انبوه توده، از هر دسته و گروهی دستگاه  جداگانه چیده بودند. خروش شادی همه جا را فرا گرفته وآواز زنده باد گوشها را رنجه می‌ساخت...»[۳۷]

ستارخان به محض ورود به تهران، اعلامیه‌ای بدین مضمون صادر می‌کند: «محض اطلاع عموم اظهار می‌دارد که من به جز از قانون، خویش و پیوندی ندارم و خود و کسانم از جان و دل مطیع قانون هستیم. اگر یکی از کسان این‌جانب به خلاف معمول مصدر حرکتی شود که مخالف با قوانین موضوعه مملکتی باشد، مصادر امور بدون اینکه به این‌جانب رجوع کنند، باید مقررات قانونی را درباره‌ی وی مجری دارند.»[۳۸]

نقش ستارخان درکشمکش بین نیروهای فاتح تهران

 
ستارخان و باقر خان در بین چند تن از نمایندگان مجلس دوم

بعد از فتح تهران، بین نیروهای شرکت کننده در انقلاب اختلافاتی پدید آمد. در همین راستا دو حزب عمده اعتدالیون و انقلابیون پدید آمد. اختلاف این دو به جایی کشید که ترورهایی نیز به وقوع پیوست. ابتدا دموکراتها یکی از رهبران متنفذ اعتدالیون به نام بهبهانی را در ۲۴ تیر۱۲۸۹ترور کردند و چند روز بعد در ۹ مرداد اعتدالیون هم به انتقام قتل بهبهانی، علی محمد خان تربیت و سید عبدالرزاق خان حکاک را که در قیام رشت و قزوین و فتح تهران شرکت داشتند ترور می‌کنند.

ستارخان بدون اینکه از ماهیت این اختلافات و وقایع تهران اطلاع کاملی داشته باشد وارداین کشمکش‌ها شد. او ابتدا در صدد میانجی‌گری برآمد. در این میان اعتدالیون برای جذب ستارخان به تکاپو افتادند. امیرخیزی می‌گوید که روزی اعتدالیون از رجال و بزرگان دعوت کرده بودند و دعوت رسمی هم از سردار و سالار شده بود. سردار به راهنمایی من و به بهانه بیماری عذرخواهی کرد، اما با اصرارآنها، او مرا به جای خود فرستاد. وقتی به جلسه رسیدم، دیدم سالار یعنی باقرخان در صدر مجلس نشسته است. سالار بعدا نامه‌ای که از طرف اعتدالیون به عنوان نایب‌السلطنه نوشته شده بود پیش سردار آورد و خواست که سردار آنرا مهر کند و سردار به احترام دوستی با سالار آن نامه را مهر کرد. امیر خیزی بعدا می‌گوید که سردار بعد از امضای نامه پشیمان شد و از نایب السلطنه خواست آنرا برگرداند ولی به بهانه اینکه نامه شماره خورده از بازگرداندن آن خودداری کردند.[۳۹]

سردار محیی (معزالسلطان) و ضرغام السلطنه و... از طرف سردار اسعد و سپهدار به بازی گرفته نمی‌شدند. با آمدن سردار و سالار، خود را به آنها نزدیک می‌کنند و ستارخان و باقر خان را به مخالفت با سردار اسعد و دارودسته او برمی‌انگیزند. تلقینات اینان و خود سری‌های سواران بختیاری، طوری در ستارخان اثر می‌کند که روزی سردار بدون ملاحظه به سردار اسعد که به پارک اتابک برای دیدار او آمده بود می‌توپد  و می‌گوید: «‌این بختیاریها چه می‌گویند و اینها چه کاره هستند؟»[۴۰]

واقعه پارک اتابک

در۳۱ تیر، سردار اسعد طی نطقی درمجلس می‌گوید: « باید امنیت را در این مملکت پایدار کنم، اگر چه به کشته شدن پسر و برادرهایم باشد... امیدوارم که به‌زودی، یعنی تا یک هفته دیگر امنیت را چنان به تهران اعاده بدهم که کسی چنین امنیتی ندیده باشد...»

تشکیل کابینه جدید مستوفی‌الممالک

یک روز بعد از سخنرانی سردار اسعد درمجلس، کابینه ائتلافی مستوفی‌الممالک متشکل از اعتدالیون و انقلابیون به مجلس معرفی ‌می‌شود. سردار اسعد و سپهدار در کابینه شرکت ندارند و بلافاصله به وکالت مجلس تعیین می‌شوند. مستوفی الممالک با بختیاریها مناسبات حسنه دارد و نیروی آنها را تقویت کرده و در استقرار امنیت از آنها کمک می‌گیرد و دست آنها را باز‌ می‌گذارد.

توافق بر سر خلغ سلاح مجاهدان در مجلس

کابینه مستوفی اولین وظیفه دولت خودرا،‌ حل مسئله مجاهدان، که آنها را علت اصلی ترورهای سیاسی می‌دانست،‌ قرار می‌دهد. روز دوازدهم مرداد مجلس شورای ملی از ۸ تن از سران مجاهدان و سواران بختیاری دعوت می‌کند. در نشستی که ۷ ساعت طول کشید؛ مقررشد که به جز سپاهیان و پاسبانان شهربانی، کس دیگری اسلحه نداشته باشد و مجاهدان ۴۸ ساعت فرصت دارند سلاح‌های خود راتحویل بدهند و در غیر این‌صورت مجازات خواهند شد. در پی این توافق ستارخان گفت: نخست کسی که آن‌را به کار بندد من خواهم بود، سپس او و همگی دیگران سوگند یاد کردند که به دولت نافرمانی ننمایند.[۴۱]

مذاکره ستارخان با مجاهدان برای خلع سلاح

ستارخان، بعد ازجلسه مجلس به پارک اتابک آمد و به مجاهدان گفت که باید سلاح‌های خود را تحویل بدهند. تعدادی از آنان از این موضوع ابراز نگرانی کردند که با توجه به دشمنی که یپرم خان رئیس  نظمیه، با سردار دارد؛ بعد از خلع سلاح مجاهدان، آنان رفتار دیگری با سردار خواهند داشت. به هر حال ستارخان که کار را تمام شده می‌دید فردای آن‌ روز به مهرآباد برای مهمانی به خانه خسروخان مقتدرنظام می‌رود و شب را آنجا می‌ماند.

مجاهدان که از اطلاعیه دولت برای خلع سلاح خود ناآرام شده بودند به سراغ ستارخان می‌روند و با اصرار او را به پارک اتابک می‌آوردند. اوضاع واحوال در پارک اتابک بسیار دگرگون شده بود. ۲ هزار مجاهد بی‌نام و نشان از تمام نقاط شهر به سردار پناهنده شده بودند و تعدادی کفن پوشیده بقیه را تهییج می‌کردند.

نگرانی مجاهدان بی‌ربط هم نبود؛ زیرا در خلع سلاح تبعیض وجود داشت و تمام دسته‌جات مسلح مانند بختیاری‌ها  و نفرات یپرم خان را دربر نمی‌گرفت؛ بلکه آنها مستمری قابل ملاحظه‌‌ای داشتند. از طرفی، این مجاهدان کار و زندگی خود را رها کرده بودند تا در راه مشروطه بجنگند و حال دیگر برای کاری به آنان رجوع نمی‌شد. مجاهدان قفقازی، ازترس کینه دولت روسیه نمی‌توانستند به قفقاز برگردند و این حکم برایشان غیر قابل قبول بود و در نهایت اینکه خلع سلاح برای مجاهدان بسیار سنگین بود. ستارخان اوضاع پارک اتابک را آشفته می‌بیند. مجاهدان بسیاری از دسته‌جات مختلف، در پارک جمع شده بودند و برعلیه دولت شعار‌ می‌دادند و اعلام می‌کردند که به هیچ عنوان حاضر به از دست دادن سلاح‌های خود نیستند. ستارخان به هر نحوی شده آرامش را بین آنان برقرار می‌کند و باتشریح اوضاع مملکت و موقعیت مجاهدانی که در پارک اتابک گرد‌آمده بودند،‌ پیشنهاد می‌کند که مصالح خود و کشور را در نظر گرفته و فعلا با دولت شاخ به شاخ نشوند. او درضمن عدم امکان موفقیت مجاهدان را در مقابله با قوای دولتی و بختیاری گوشزد می‌کند.

به جز ستارخان، چند تن از نمایندگان مجلس، مانند شیخ اسماعیل هشترودی و معین‌الرعایا و معتمد‌التجار و سید نصرالله اخوی و... هم به پارک می‌آیند و با سران مجاهدان مذاکره می‌نمایند ولی موفق به مجاب کردن مجاهدان برای خلع سلاح نمی‌شوند.

فاجعه پارک اتابک

شب همان روزی که ستارخان به پارک بازمی‌گردد، دولت عده‌ای سواره و پیاده و ژاندارم وپلیس و قزاق و سواران بختیاری را بالغ بر دو هزار و صد و سی تن نیرو، همراه با دو توپ ماکزیم و یک توپ بیابانی و دو شصت تیر به فرماندهی «‌یپرم خان ارمنی» و «سردار بهادر» (پسر سردار اسعد)، در اطراف پارک مستقر می‌کند.

سردار محیی که سوران خود را به پارک فرستاده و خود را دوست ستارخان جا می‌زد، به سفارت عثمانی پناهنده می‌شود. ضرغام السلطنه نیز با سواران خود از شهر خارج می‌شود.

 
نمای عمارت مرکزی پارک اتابک

عده‌ای برای بیرون بردن ستارخان و باقرخان از پارک اقدام می‌کنند اما سردار که وجود خود را برای جلوگیری از حوادث ناگوار و درگیری احتمالی لازم می‌دید، امتناع می‌کند.

ستارخان، با جرو بحث بسیار اکثریت مجاهدان را متقاعد می‌کند که سلاح‌هایشان راتحویل بدهند و تحویل دهی سلاح‌ها آغاز می‌شود؛ بیش از چند سلاح تحویل داده‌ نشده بود که دو تن از کارکنان سفارت عثمانی، به میان مجاهدان می‌آیند و یکی از آنان سخنان تحریک آمیزی می‌گوید به این مضمون که: « این مجاهدان در راه آزادی تلاشها کرده‌اند و بیشتر ایشان پدر یا برادر یا پسر خود را از دست داده‌اند. تفنگ‌ها را نیز در جنگ از دست دشمن بیرون آورده‌اند، این رفتار دولت با اینان بیدادگرانه است.[۴۲]

این دو عثمانی، درست چند ساعت بعد از بست نشستن سردار محیی در سفارت‌خانه عثمانی، به پارک آمدند و از طرفی سواران او نیز به پارک آمده و به تحریک پرداخته بودند. به هر حال با این سخنان و تحریک عده‌ای که از بیرون پارک به میان مجاهدان آمدند و آنها را تحریک کردند، رشته کارها از دست ستارخان دررفت و مجاهدان راضی به تحویل سلاح‌ها نشدند. در این میان دسته‌هایی از مردم تهران نیز رسیدند و به تهییج مجاهدان پرداختند.

ستارخان از این واقعه چنان خشمگین شد که قدرت ایستادن نداشت. عده‌ای او را به اتاقش بردند. در همین هنگام، مهلت ۴۸ ساعته دولت به پایان رسید و شلیک گلوله‌ای آغاز جنگ را اعلام کرد.

روز ۱۴مرداد ۱۲۸۹، نیروهای دولتی ازهر طرف پارک را زیر رگبار گلوله‌های توپ و تیربار می‌گیرند. ستارخان باردیگر تلاش می‌کند اوضاع را آرام کند. ابتدا می‌خواهد با هیئت وزرا تلفنی صحبت کند ولی امکان ندارد، چون سیمها راقطع کرده بودند. نامه‌ای نوشته و از صمصام السلطنه می‌خواهد که میانجی شود.

ستارخان، به شهادت کسانی که در ماجرای پارک شرکت داشته‌اند از اتاق خود بیرون نمی‌‌آمده و فقط وقتی مطلع می‌شود تعدای از سواران بختیاری قصد ورود به داخل پارک را دارند، تفنگ برداشته و آنها را پس می‌راند. جنگ تا شب ادامه یافته و شدیدتر می‌شود. ستارخان که برای جلوگیری از تهاجم نیروهای دولتی به پشت بام می‌رفت، در بین راه تیری به زانویش می‌خورد وازحرکت می‌ماند.

در مورد کشته شدگان پارک اتابک روایت‌های متعدی وجود دارد در کتاب آبی آمده ۱۸ تن از مجاهدان کشته و ۴۰ تن زخمی شدند.[۴۳] در برخی از منابع تعداد کشته‌شدگان از مجاهدین را تا ۳۰۰ نفر نیز اعلام کرده‌اند. اموال مجاهدان توسط نیروهای دولتی غارت شد. حتی لوحه‌های تقدیر طلاکوبی که مجلس شورا به پس خدمات ستارخان و باقرخان به آنان داده بود را بردند.

بازتاب فاجعه پارک اتابک

خبر فاجعه پارک اتابک، چون بمب درسراسر ایران و جهان ترکید. تلگراف‌های ملامت آمیز از هر سوی ایران و کشورهای بیگانه برسرنمایندگان و وزرا باریدن گرفت. مردم تهران با اینکه در شهر حکومت نظامی برقرار شده بود،‌ بازارها را بستند و لب به شکایت گشودند.

سرانجام ستارخان

 
ستارخان بعد از جراحت در بیمارستان

پزشکان بعد از تیر خوردن ستارخان، ازدرمان آن باز‌می‌مانند و تصمیم می‌گیرند که پای او را قطع کنند ولی ستارخان رضایت نمی‌دهد و می‌گوید اگر پایم را ببرند،‌ خودکشی خواهم کرد. او مدتی زمین‌گیر می‌شود. بعدها به همت « میرزا جواد ناطق»‌، یکی از همرزمان آذربایجانی سردار و چند تن دیگر و با معالجه پزشکان پایتخت و خارجی،‌ زخمش تا حدی بهبود می‌یابد و با تکیه بر عصا می‌تواند راه برود.

ناطق، از ملاقات خود با سردار در تهران چنین یاد می‌کند: «ستارخان روی تخت درازکشیده بود و بوی عفونت فضا را گرفته بود. پرسیدم این بوی گند چیست؟ گفت:‌ من که طبیب ندارم،‌ بوی گند از پوست بزغاله‌ای است که روی پایم کشیده‌اند.»[۴۴]

درگذشت ستارخان

سرانجام ستارخان، چهار سال بعد از واقعه پارک اتابک، در تاریخ ۲۵ آبان ۱۲۹۳ مقارن با ۸ ذیحجه ۱۳۳۲، در گوشه‌ای از تهران، در یک خانه‌ی اجاره‌ای واقع در خیابان جنت گلشن، در سن ۴۸ سالگی بدرود حیات گفت.[۴۵]

 
آرامگاه ستارخان در شاه عبدالعظیم

مراسم خاک سپاری ستارخان با تشریفات پر ابهت و حزن انگیزی صورت می‌گیرد. کسروی می‌گوید: «دولت ایران نوازش و ارج‌شناسی را که از زنده‌ی او دریغ گفته بود، از مرده‌اش دریغ نگفت و در روز پنج شنبه ۲۷ آبان،‌ جنازه‌ی او را بیرون آورده و با پاسداری‌هایی سپاهیانه که در آن ژاندارم و قزاق و دسته‌های پیاده و سواره‌ی بختیاری و شاگردان دبیرستان‌ها، همدست بودند و گروه انبوهی از آذربایجانیان و تهرانیان دنبال ایشان راه می‌رفتند،‌ تا به خوابگاه جاویدانش رسانیدند و سپس با دستور دولت ختم باشکوهی برپا کردند.»[۴۶]

پیکر ستارخان، در باغ طوطی شاه عبدالعظیم به خاک سپره شد. در نقاط مختلف از جمله استانبول، مجالس ختم به مناسبت درگذشت ستارخان سردار ملی برپا شد.

آرامگاه ستارخان تا سال ۱۳۲۴ شمسی،‌ وضع حقیرانه‌ای داشت. در این سال آزادیخواهان میتینگی بر سر قبر سردار ملی تشکیل دادند و بعد برای او یک آرامگاه موقتی ساختند. این آرامگاه یک سال بعد تخریب می‌شود. بعدها به همت امیرخیزی و دیگران، سنگ قبری برای آرامگاه ستارخان تهیه شد.

پانویس

  1. دو مبارز جنبش مشروطه، رحیم رئیس‌نیا، ص ۵
  2. قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۴
  3. دو مبارز جنبش مشروطه، ص ۹
  4. دومبارز جنبش مشروطه، ص ۱۰
  5. سلام‌الله جاوید، دو قهرمان آزادی، ص ۹
  6. امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۲
  7. امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۳
  8. انقلاب مشروطیت ایران - ایوانف ترجمه هوشیار ص۳۳
  9. نمایندگان مجلس شورای ملی ـ زهرا شجیعی ص۵۴
  10. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۳۴
  11. اطلاعات ماهانه سال ۱۳۲۷ ـ شماره آذرـ ص۲۱
  12. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۳۸
  13. دو مبارز جنبش مشروطه ـ رحیم رئسی نیا، عبدالحسین ناهید ص۴۶
  14. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۴۸ و ۴۹
  15. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۴۹ تا ۵۱
  16. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۶۹۳
  17. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیر خیزی ص۱۳
  18. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۵۳ تا ۵۷
  19. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۷۰۹
  20. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۵۹
  21. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۶۰
  22. خاطرات محمد باقر ویجویه ـ‌ ص ۹۲
  23. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۶۲
  24. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۶۵ تا ۶۹
  25. قیام آذربایجان و ستارخان ـ‌ امیز خیزی ص ۱۹۷
  26. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۷۰
  27. دو مبارز جنبش مشروطه ـ صفحه ۷۲ و ۷۳
  28. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۷۳ تا ۸۰
  29. انقلاب مشروطیت ایران ـ ایوانف ص۵۸
  30. دو مبازر جنبش مشروطه ـ ص ۱۰۰
  31. تاریخ مشروطیت ایران ـ ایوانف ـ ص۸۶
  32. دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۱۰۴
  33. تلاش آزادی ـ باستانی پاریزی ص ۱۷۲
  34. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۳۷۰
  35. دو مبارز جنبش مشروطه ص ۱۰۸
  36. دو مبارز جنبش مشروطه ص ۱۱۰ تا ۱۱۴
  37. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی
  38. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۴۷۳
  39. قیام آذربایجان و ستارخان - امیرخیزی ص۴۸۹ تا۴۹۱
  40. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۵۲۰
  41. تاریخ مشرطه ـ احمد کسروی ص۱۳۳ تا ۱۳۴
  42. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۱۴۰
  43. تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان ـ ص۱۴۳
  44. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۵۷۱
  45. قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص ۵۹۷
  46. تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص ۵۹۷