کاربر:Kave/صفحه تمرین
{{جعبه زندگینامه | اندازه جعبه = | عنوان =شکرالله پاکنژاد | نام = شکرالله پاکنژاد | تصویر =شکرالله پاکنژاد.jpg | اندازه تصویر = | عنوان تصویر = | زادروز = | زادگاه =درفول | تاریخ مرگ = ۱۳۶۰ | مکان مرگ =تپههای اوین |عرض جغرافیایی محل دفن= |طول جغرافیایی محل دفن= |latd=|latm=|lats=|latNS=N |longd=|longm=|longs=|longEW=E | محل زندگی = | ملیت =ایرانی | نژاد = | تابعیت =ایرانی | تحصیلات = | دانشگاه = | پیشه = | سالهای فعالیت = | کارفرما = | نهاد = | نماینده = | شناختهشده برای = | نقشهای برجسته = | سبک = | تأثیرگذاران = | تأثیرپذیرفتگان = | شهر خانگی = | تلویزیون = | لقب = | حزب = | جنبش = | مخالفان = | هیئت = | دین = | مذهب = | منصب = | مکتب = | آثار = | خویشاوندان سرشناس = | جوایز = | امضا = | اندازه امضا = | وبگاه = | پانویس = شکرالله پاکنژاد
شکرالله پاکنژاد (تیرباران ۲۸ آذر ۱۳۶۰)فعالیتهای سیاسی خودرا از مبارزات ملی و دانشجوئی اواخر سالهای ۱۳۳۰ و اوایل ۱۳۴۰ خورشیدی شروع کرد و ار رندانیان سیاسی رمان محمدرضا شاه پهلوی بود دفاعیات او در دادگاه شهرت جهانی دارد بعد ار انقلاب ۱۳۵۷ ار بپیانگذاران جبهه دموکراتیک ملی ایران بود
شکرالله پاکنژاد، که دوستانش او را شکری صدا میکردند با اعتقاد به مبارزه مسلحانه دست به ایجاد تشکل و هستهای برای آغاز مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه زد. این هسته که به گروه فلسطین معروف شد یکی از نخستین تلاشها برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه بود. پاکنژاد در سال ۱۳۴۸ به هنگام خروج از ایران به منظور پیوستن به جنبش فلسطین توسط ساواک شاه دستگیر شد؛ و زندانی شد
زندگینامه
شکرالله پاک نژاد در خانواده یی فقیر در دزفول متولد شد… در سال ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد… به محض ورود به دانشگاه با مسائل سیاسی آشنا شدو شروع به فعالیت کرد و به علت فعالیتهای وسیع پیگیری که در امر مبارزه ضد دیکتاتوری شاه از خود نشان داد، به زودی توانست مسئولیتهای مهمی در سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی به عهده بگیرد. از همان سال تا سال ۱۳۴۲ که او را ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه گسیل داشتند، بارها بازداشت شد و به زندان افتاد؛ ولی هیچگاه ناامید نشد و از اعتقاد خود برنگشت. . در تظاهرات اول بهمن ۱۳۴۰ که مأموران ساواک و کماندوهای چترباز، به دانشگاه هجوم بردند، به قصد کشت او را زدند، به طوری که بعداً ناچار شدند خود پیکر تقریباً نیمه جانش را به بیمارستان برسانند… عصر همان روز پس از کمی بهبودی نسبی از بیمارستان فرارکرد و از فردای آن روز باز مبارزه را از سرگرفت. در سال ۱۳۴۲ او را به عنوان «اخلالگر» ازدانشگاه اخراج کرده و به سربازخانه فرستادند… دو سال طول کشید… در سال ۱۳۴۷ از دانشکده حقوق، رشته علوم سیاسی فارغالتحصیل شد… در زمستان سال ۱۳۴۸، او و گروهی از همرزمانش تصمیم گرفتند برای … کسب دستاوردهایی از تجربیات انقلاب فلسطین، مستقیماً در مبارزه مردم آن سامان… شرکت کنند…» (باختر امروز، شماره ۸، سال اول، دوره چهارم، بهمن ۱۳۴۹).
شکرالله پاک نژاد (که دوستانش او را «شکری» صدا میزدند) و افراد گروهی که با او همراه بودند، به جز چند تن، در دیماه سال ۱۳۴۸، به هنگام خروج غیرقانونی از مرز شَلمچه (خرمشهر)، برای پیوستن به رزمندگان فلسطینی دستگیر و زندانی شدند. از این رو، «گروه فلسطین» نام گرفتند. «ساواک… با استفاده از اطلاعات حزب توده و در راٌس آن آقای (عباس) شهریاری (به اصطلاح مرد هزار چهره) و با استفاده از اطلاعاتی که یکی از رابطین گروه پس از دستگیری داده بود» توانست آنها را به هنگام عبور از مرز شلمچه (خرمشهر) دستگیر و زندانی کند.
تشکیل گروه
«گروه فلسطین» گروهی یکپارچه نبود، بلکه شامل چند گروه کوچک و شماری از چهرههای مبارز دانشجویی بود که دارای تمایلات مارکسیستی بودند و نقطه وحدت آنها، باورشان به ضرورت مبارزه مسلّحانه، به عنوان تنها شیوه ممکن مبارزه در شرایط اختناق شدید پس از سرکوبی قیام ۱۵خرداد۱۳۴۲ بود که راه هرگونه مبارزه مسالمت آمیز و سیاسی را بسته بود.
اولین تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه
شکرالله پاک نژاد فعالیتهای خودرا از مبارزات ملی و دانشجوئی اواخر سالهای سی و اوایل ۴۰ شمسی شروع و درسال ۴۹ همراه رفقایش بنام گروه فلسطین روانهٔ زندان شد. مقاومت و مبازرات این انقلابی بزرگ در زندانهای ساواک، بحث و مبارزهٔ تئوریک با جریانات گوناگون در زندان و دفاعیات پرشور او در دادگاهای رژیم شاه جزء بخشهای درخشان جنبش خلقهای ایران برای آزادی و دموکراسی و برابری است.
شکرالله پاک نژاد، با اعتقاد به مبارزه مسلحانه دست به ایجاد تشکل و هستهای برای آغاز مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه زد.
در واقع این هسته که به گروه فلسطین معروف شد اولین تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه علیه رژیم شاه بود. پاک نژاد در سال ۱۳۴۸ بهنگام خروج از ایران به منظور پیوستن به جنبش فلسطین توسط ساواک شاه دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت.
تفکر «جنبشی» و «جبهه» ای و اَنچه به نام «جنبش ملی» و «جبههٔ دمکراتیک» و… طرح میشود پیش تر با تفاوت هائی با مضمون «مصدق» ی اش، از سوی شکرالله پاک نژاد طرح شد، که درراه تحقق آن نیز جان داد.
او شعور سیاسی اجتماعی جنبش آزادیخواهی مردم ایران بود.
دفاعیات پرشور شکرالله پاک نژاد
دفاعیات شکرالله پاکنژاد سند دادخواهی مردمی بود که به آنها عشق میورزید. این دفاعیه شورانگیز نام پاک نژاد را در سراسر ایران بر سر زبان مردم انداخت.
ژان پل سارتر نویسنده ترقیخواه فرانسوی متن کامل دفاعیات شکرالله پاک نژاد را بطور کامل در مجله خود به نام عصر جدید چاپ کرد. او را بخاطر همین دفاعیات، ابتدا به اعدام محکوم گردند اما رژیم شاه، تحت فشارهای بینالمللی مجبور شد حکم اعدامش را به حبس ابد تبدیل کند. با اوجگیری مبارزه مردم علیه نظام سلطنتی، شکری نیز از زندان آزاد شد. او ۹ سال در زندان شاه بود. آیه الله منتظری و آیه الله طالقانی از او به نیکی یاد میکردند. پاک نژاد پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی از مؤسسین جبهه دمکراتیک ملی ایران بود، وی در مرداد سال ۶۰، بار دیگر به اسارت درآمد و در اواخر ماه آذر همان سال تیرباران شد.
دفاعیه پاک نژاد چگونه به دست مردم رسید؟
کرامت الله دانشیان دوست نزدیکی داشت به نام یوسف آلیاری. یوسف آلیاری دانشجوی دانشگاه ملی بود. او بعد از انقلاب با اسیرکُشیهای سال ۶۷ اعدام شد، یوسف در زندان شاه تمام دفاعیه پاک نژاد را ریزنویسی کرد و در پلاستیک کوچکی گذاشت، سپس قورت داد و از زندان بیرون آورد.
کرامت الله دانشیان ـ شکرالله پاک نژاد
مبارز دلیر کرامت الله دانشیان؛ i مثل بسیاری از زندانیان، تحت تأثیر مقاومت پاک نژاد بود& یکبار درسلول شماره ۱۶ زندان اوین بکمکُ مرس با وی حرف میزند و از جمله مینویسد: هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید، پرستو به بازگشت بزد نغمه امید. به جوش آمده ست خون درون رگ گیاه … شکرالله پاک نژاد در نوشتهای با عنوان «دفاع از مردم در برابر دیکتاتور»، که اوایل انقلاب در مجموعه ای با عنوان «فرهنگ نوین» چاپ شده به این موضوع اشاره کردهاست.
بخشهایی از دفاعیه شکرالله پاک نژاد
اصل ۷۴ متمم قانون اساسی مقرر میدارد که هیچ محکمه ای ممکن نیست منعقد گردد مگربه حکم قانون. پس وقتی که قانون اساسی تشکیل محکمه ای را ممکن نمیداند مگربه حکم قانون به طریق اولی ممکن نیست محکمه ای تشکیل شود که مغایربا قانون اساسی باشد. حال ببینیم جلسه امروز مرکب ازچه کسانی است؟
من اسامی همه آقایان حاضردراین جلسه را مشخصا قید میکنم که ازلحاظ ثبت درپرونده معلوم باشد که حتی یک تماشاچی دراین جلسه نیست. متهمین آقایان (مسعود بطحائی- احمد صبوری- ناصرکاخسار- ناصررحیم خانی- عبدالله فاضلی- هاشم سگوند- هدایت الله سلطان زاده- عبدالرضا نواب بوشهری- بهرام شالگونی- داود صلحدوست- سلامت رنجبر- محمد رضا شالگونی- ابراهیم انزابی نژاد- محمد معزز- ناصرجعفری- فرشید جمالی- فراد اشرفی و شکرالله پاک نژاد- بعلاوه- آقای رئیس دادگاه- آقایان قضاوت- آقای دادستان- آقای منشی و آقایان درجه داران و سربازان.
خواهش میکنم اگرصورت جلسه ای هست که محکمه تصمیم برغیرعلنی بودن خود گرفتهاست، هم اکنون قرائت شود تا درصورت جلسه تشکیل دادگاه قید شود… بنابراین وقتی اصل ۷۶ متمم قانون اساسی اجرا نشود و حقی که قانون اساسی اعطا نموده رعایت نگردد و جلسه ای بدون حضورتماشاچی تشکیل شود بنا به صراحت اصل ۷۶ متمم قانون اساسی چنین جلسه ای محکمه نیست و این که من دراظهاراتم گفتم «جلسه» و نگفتم «دادگاه» یا محکمه برای تبعیت ازاصل ۷۴ و ۷۶ قانون اساسی است.
واضعین قانون اساسی برای این که درتفصیرات سیاسی، دولتها نتوانند روی اقدامات غیرقانونی خود سرپوش گذاشته و روشنفکران را بدون اطلاع مردم دسته دسته بدون سروصدا در دادگاههای دربسته محاکمه و محکوم نمایند، درقانون اساسی و متمم آن تأکید خاص کردهاست. برای من و همه مردم آزادیخواه ایران و جهان که میدانند چگونه قانون اساسی درصورت لزوم سوء تعبیرمی شود روشن است که اصولاً حکومت ایران معتقد است که درایران هیچکس به اتهام سیاسی نه بازداشت میشود و نه محاکمه میگردد. من و صدها جوان دیگر نظیر کسانی که دراین جلسه درردیف متهمین نشستهاند و مسلماً از نظر آزادی خواهان جهان باعث افتخار ملت ما هستند، به نظراین دستگاهها جانیانی هستیم که به مجازاتهای جنائی محکوم میشویم. این همه ظلم و ستم، این همه شکنجه و آزارها که درمورد تمام افراد این پرونده انجام شده، از صحه گذاشتن بصلاحیت محاکم نظامی برای رسیدگی باتهامات سیاسی یا اتهامات مربوط به طرز تفکر و اندیشه انسانی سرچشمه میگیرد. من اعلام میکنم که اگر تقصیری متوجه من باشد آن تقصیر سیاسی است و باید محاکمه با حضورهیات منصفه صورت به گیرد؛ ولی محاکم نظامی اساساً معتقدند که دراین مملکت هیچکس به اتهام سیاسی دستگیر و محاکمه نمیشود. باید بگویم که قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال مملکت که مورد استفاده مراجع نظامی است در ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ یعنی ۳۹ سال قبل تصویب شدهاست. اولین دسته کمونیستهای ایران درسال ۱۳۱۶ مشهور به گروه ۵۳ نفربه موجب همین قانون مقدمین برضد امنیت کشور مصوب ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ محاکمه و محکوم شدند، ولی نه درمحکمه نظامی بلکه در محکمه جنائی عدلیه. حالا از آن تاریخ ۳۳ سال میگذرد و ما را به همان اتهام و بر طبق همان قانون به محاکمه کشاندهاند ولی در زیر برق سرنیزه مأمورین نظامی در دادگاه نظامی- این است نتیجه و مفهوم پیشرفت مملکت درظرف ۳۳ سال در صیانت حقوق انسانی- دنیا باید بداند که ما در چه شرائط وحشتناکی زندگی میکنیم که قوه قضائیه مملکت زیر سر نیزه خرد شدهاست و همه زندگی مردم بوسیله ارتش و قوه مسلح حل و فصل میشود و جز دعاوی مربوط به سفته و تعدیل مال الاجاره و اتهامات مربوط به کلاهبرداری و چک بلامحل، عدلیه به کاری اشتغال ندارد. مایه اصلی مشروطیت عدالت است و مردم فکر کردند که با استقرار مشروطیت و با تفکیک قوای سهگانه: مقننه، قضائیه، و مجریه از سیستم حکومت که همیشه «جلاد» ازعناصر اولیه آن بود رهائی خواهند یافت و دیگرهیچ خونخواری نخواهد توانست با اراده شخصی دستور مجازات متهمی را صادر کند. اکنون محاکمه این جانبان دراین جا به معنی پایمال کردن قوه قضائیه و برهم زدن اصل تفکیک قوای ثلاثه است و این اقدامات مجازات دارد. درست است که شما پوزخند خواهید زد که چه کسی جرات مجازات ما را دارد؟ درست است که شما پیش خود خواهید گفت: «این، حکومت است که خودش میخواهد چنین بکنیم.» اما وظیفه من گفتن حقایق است تا مردم دنیا بدانند درایران که این همه صحبت ازحقوق بشر و قانون میشود چه میگذرد…
آخرین دفاع
ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، مأمورین سازمان امنیت درسال گذشته عده زیادی از داشجویان و آزادی خواهان ایران را به اتهام اقدام علیه کشور توقیف کرده و پس از شکنجههای وحشتناک قرون وسطائی با پروندههای ساختگی به دادگاههای نظامی اداره دادرسی ارتش فرستادند. شماره کسانی که در دی و بهمن ماه سال گذشته به اتهام همدردی با مردم فلسطین یا همکاری با افراد گروه فلسطین توقیف شدند، ازصد نفر بیشتر بوده که عده ای ازآنان پس از محاکمه محکوم و پس ازانقضای مدت محکومیت آزاد شده یا به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه یعنی بیش ازچهل نفر دیگر در زندانهای ساواک بسر میبرند.
شکرالله پاک نژاد بعد از آزادی از زندان شاه
بیشترافرادی که دراین دادگاه محاکمه میشوند هیچ گناهی جزهمدردی با مردم فلسطین ندارند. البته سایر دوستان درمورد مسئله فلسطین و علل عزیمت ما برای پیوستن به نهضت خلق فلسطین به تفضیل صحبت کرده و میکنند ولی من به طورخلاصه میگویم که برخلاف ادعای مکرر دستگاه حاکمه ایران مبنی بر طرفداری ازحقوق آوارگان فلسطین و علیرغم تبلیغات خود دولت درمورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی در رادیو و تلویزیون و نیز مقالات متعدد مقامات رسمی دربارهٔ طرفداری دولت ایران از دعاوی خلق فلسطین، دراین دادگاه عده ای ازآزادیخواهان ایران تنها به دلیل همدردی با مردم فلسطین محاکمه میشوند…
پس از انقلاب مشروطه و دراثرکوششها و جان بازیهای مردم به رهبری مردانی نظیر ستارخان و باقرخان و حیدرعمواغلی، بالاخره مشروطه خواهان پیروز شدند؛ ولی به علت توطئههای استعمار خارجی و ارتجاع داخلی پیروزی مشروطه مدت کوتاهی بیش طول نکشید. همان دولهها و سلطنهها، همان اشراف و فئودالها تحت عنوان مشروطه بردوش مردم سوار شدند و مقاومت مردم نیز به صورت جنبشهای دیگری نظیر قیام خیابانی در آذربایجان، قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، و مهمتر از همه قیام میرزا کوچک خان درگیلان بروز کرد. استعمارانگلستان که خود را با جریانات انقلابی پرقدرتی روبرو میدید دست به کارشد، تأسیس حکومت انقلاب بلشویکی درروسیه که درهمسایگی ایران قرارداشت و به صورت پایگاه بزرگ انقلاب جهانی درآمده بود نیز مزید برعلت شد و دست نشاندگان داخلی استعمار انگلستان را به حرکت درآورده و لزوم ایجاد یک دیکتاتوری سیاه که هرگونه صدای آزادیخواهی و استقلال طلبی را خفه کرده و امنیت لازم را برای استعمارگران انگلیسی و نفت خواران مربوطه به وجود آورده و درعین حال حائلی بین انقلاب روسیه و سرزمین مستعمره هندوستان باشد، بالاخره منجربه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و سپس روی کارآمدن رژیم دیکتاتوری بیست ساله شد.
ماجراهای نفتی دوره بیست ساله و سایرامتیازات استعماری آن دوره مشهورتر از آن است که احتیاجی به تشریح داشته باشد. افتضاح سوم شهریور ۱۳۲۰ نیزبه همین ترتیب، کوشش نیروهای مترقی دردهه ۱۳۲۰–۳۰ و مبارزات ضد استعماری مردم ایران منجربه تشکیل حکومت ملی دکترمصدق شد. مبارزات ملت ما در دوره حکومت دکترمصدق با استعمار انگلستان و مانورهای امپریالیسم آمریکا به عنوان میراث خواراستعمار و بالاخره کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد که به کمک دلارهای آمریکائی و سیاستمداران انگلیسی و دست نشاندگان ایرانی آنان انجام گرفت راه را برای ورود آمریکا به صحنه سیاست ایران به عنوان یک عامل تعیینکننده بازکرد. بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ زنجیرهای گران استعمار بردست و پای ملت ما هر روز بیشترو بیشتر پیچیده شد. قراردادهای نفت با کنسرسیوم، ورود در پیمان استعماری بغداد که بعد به سنتو تغییر نام داد، قراردادهای اقتصادی و سیاسی و استعماری متعدد با آمریکا و انگلستان، کاپیتولاسیون جدید و قراردادهائی نظیر آن، روزبه روزمیهن ما را درجهت وابستگی هر چه بیشتر به غرب به خصوص به آمریکا پیش برد؛ ولی از نظر امپریالیستها هنوز کافی نبود. مصلحت آنان حکم میکرد که ازنظرسیاسی ایران به به یک قبرستان و با به اصطلاح خودشان به یک «جزیره آرامش» تبدیل شده و ازنظراقتصادی وابستگی آن به حد کافی رسیده و خطرگسستن زنجیرهای استعمار برای مدتی طولانی ازبین برود.
ما برای مبارزه با پلیدترین پدیده تاریخ بشری یعنی امپریالیسم آمریکا و سگ زنجیری آن اسرائیل، به فلسطین میرفتیم و من شخصاً میپذیرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی "با آمادگی کامل رزمی» که ساواک درگزارش عملی خود به دادرسی ارتش این همه درمورد آن تأکید کردهاست به ایران برگردم…
ساواک ما را به جرم عملی که خود احتمال میدهد ممکن بوده درچند سال بعد درایران صورت بگیرد محاکمه میکند و درواقع ما به جرم داشتن فکر و عقیده محاکمه میشویم و این محاکمه هم طبق اعلامیه حقوق بشر، و هم طبق قانون اساسی ایران عملی است غیرقانونی.
آزادی، این کلمه زیبا و دوست داشتنی را هیچکس نمیتواند فراموش کند، آزادی انسان ازقید گرسنگی، جهل، دغدغه، هراس، بی عدالتی، زور و استبداد.
برای اینکه بدانید با آزادی خواهان ایران چگونه رفتارمیشود، برای این که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد میشود معلوم گردد باید قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:
پس ازدستگیری درتاریخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فوراً مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لختکرده و به اصطلاح بازدید بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا یک بعد از نیمه شب بازجوئی توأم با مشت و لگد ادامه یافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دریکی ازمستراحهای آن زندان محبوس کردند. یک هفته دراین مستراح تنها با یک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با یک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دریک لندور سازمان امنیت به تهران در زندان اوین منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوین بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکترحسین زاده و بیگلری مشهوربه مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت میز نشانده و از من خواستند بنویسم کمونیست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمین خوابانیدند و با شلاق سیمی سیاه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. درجریان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همینجا خاتمه یافت و روزدوم عیناً تکرارشد. به اضافه این که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپایه قرارداده، و وادار کردند یک پایم را درهوا نگهدارم و هرچند دقیقه یک بار با لگد چهارپایه را از زیرپای من پرت کرده و مرا روی زمین میانداختند. روزسوم دراثرکشیدههای محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شدهاست. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست دادهاست. میتوانید معاینه کنید. همان روزسوم تقریباً ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوین بیرون کشیده و به داخل باغ زندان بردند. درحالیکه چشمهایم هم چنان بسته بود، مرا به جلو میراندند. صدای عطارپور و بیگلری را شنیدم که پچ پچ کردند و گاهی میشنیدم که دربارهٔ من حرف میزدند. قارقار کلاغها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقهای و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بیگلری جلادان ساواک که مرتباً همدیگر را دکترو مهندس صدا میزدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر میشد، روشن میکرد که جوخه اعدام صدا زدهاند. عطارپور رای دادگاه مرا میخواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعلیحضرت همایونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شدهاست. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتباً یادآوری میکرد که تو درکنار مرز عراق دستگیرشده ای و کسی ازتوقیف تو اطلاعی ندارد. همه فکر میکنند تو به عراق رفتهای و هیچکس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فریاد زد: این چه وضعی است؟ چرا دستور صادر میکنند و بعد لغو میکنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام این صحنه سازیها برای این بود که من اعترافاتی مطابق میل آنها بکنم، درجریان بازجوئیهای بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشیدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمین انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من میدادند تنها لایق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آنها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.
ازشکنجههای گرسنگی طولانی و ازدیاد نور که بارها انجام شد سخنی نمیگویم. شکنجه ۱۸ روزادامه یافت.
آقای رئیس دادگاه! یکی ازدلایل دیر فرستادن ما به دادگاه این است که باید آثار شکنجه ازبین برود. قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رویت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها میخواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجهها برای این است که رفتارغیر قانونی مأمورین سازمان امنیت و اصولاً آتمسفری که پرونده این گروه درآن تشکیل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد میگردد معلوم باشد.
آقای رئیس دادگاه من تنها کسی نیستم که شکنجه شدهام. تمام متهمین که دراین جا حضور دارند شکنجه شدهاند. دربین ۱۸ نفر متهمین حاضرحتی یک نفر هم نیست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خون ریزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زیادی کسب کردهاست. خود وی حاضراست و جریان شکنجهها را تشریح میکند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطین بدون استثناء شکنجه شدهاند. مهندس حسن نیک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شدهاست.
جریان کشته شدن وی برملا شدهاست. جلادان ساواک وقتی میبینند که مهندس حسن نیک داودی دراثرشکنجههای مداوم رو به مرگ دارد، فوراً او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال میدهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمردهاست. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخیم بوده به بیمارستان شهربانی منتقل میشود؛ ولی معالجات مؤثر واقع نشده و مهندس جوان میمیرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه دیدن نخاع تشخیص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصدیق کردهاند که مرگ نیک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفتهاست.
جرم نیک داودی خواندن کتاب بودهاست. تنها نیک داودی و وابستگان به این پرونده نیستند که دراثرشکنجههای مأمورین ساواک کشته شده یا درحال مرگ اند. آیت الله سعیدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظیر نیک داودی پیدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نیزدر اثر شکنجههای مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پیش روی برانکارد از بیمارستان زندان قصر به یکی ازبیمارستانهای خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شدهاست تا او هم در زندان نمیرد. درحقیقت ساواک مرده او را آزاد کردهاست. چه به تصدیق رئیس بهداری زندان قصرامیدی به ادامه حیات او وجود نداد.
آقای رئیس دادگاه آقایان قضات، انجام چنین شکنجههای درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نیست؟ شما آقایان رئیس و قضات و دادستان دادگاه ما را به جرم گفتن حقایق محکوم خواهید کرد. محکومیت ما چیزی ازتلخی حقایقی که گفته شد و خود شما هم در باطن قطعاً آنها را قبول دارید نخواهد کاست. ما نه اولین هستیم که به جرم مبارزه با امپریالیسم و آزادیخواهی دردادگاهای ارتش ایران محاکمه ومحکوم میشویم نه آخرین آنها. ارتشی که شما درجههای افسری اش را به دوش دارید وسیله سرکوبی آزادی خواهان و روشن فکران ایران بوده و به عنوان چماق استعمار علیه مردم ایران به کار رفتهاست. این ارتش همان ارتش قزاق است که به فرمان محمد علی شاه به رهبری لیاخوف و شاپشال روسی مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارو مارکرد. همان ارتش است که درمحکمه باغ شاه افرادی نظیرملک المتکلمین و صوراسرافیل و دهها آزادیخواه دیگررا محاکمه و اعدام کرد، همان ارتش است که به دستورانگلیسیها درسال ۱۲۹۹ کودتای سوم اسفند را براه انداخت و دیکتاتوری بیست ساله را برقرارکرد، همان ارتش است که قیامهای ضد استعماری خیابانی، کلنل محمد تقی خان و میرزا کوچک خان را سرکوب نموده، همان ارتش است که افتضاح شهریور ۱۳۲۰ را به بارآورد، همان ارتش است که پس ازجنگ دوم قتلعامهای آذربایجان و کردستان را انجام داد، همان ارتش است که قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را به خون کشید، کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکترمصدق را ساقط کرد، همان ارتش است که همیشه میتینگها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آمیزدانشجویان را به خون کشیدهاست.
یاد روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، یاد قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی شهدای دانشکده فنی و نیزیاد روز اول بهمن ۱۳۴۰، هیچگاه ازخاطرهها نخواهد رفت. این همان ارتشی است که روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفرازمردم بی گناه را در شهرهای تهران، شیراز، قم، تبریز، مشهد و دیگرشهرهای ایران کشت.
حضرت آیت الله خمینی پیشوای شیعیان جهان و دیگرعلمای بزرگ شیعه را پس ازمدتها حبس و اعمال فشارآواره و تبعید کرد. همان ارتش است که حافظ پیمان استعماری سنتو و دهها پیمان استعماری دیگر است. همان ارتش است که دکترمصدق رهبر نهضت ملی ایران را بیش از ۱۲ سال درزمان رضا شاه و بیش از ۱۴ سال پس ازکودتای ۲۸ مرداد زندانی کرد و پس ازمرگ وی در زندان حتی از تشییع جنازه او هم جلوگیری بعمل آورد. همان ارتش است که خسروروزبه مظهرجنبش انقلابی ایران را تیرباران کرد…
خون وارطانها، سیامکها، مبشریها، فاطمیها، کریم پورها، بخارائیها، آیت الله سعیدیها، نیک داودیها و هزاران شهید دیگر به دستورامپریالیستها و به حکم همین دادگاههای ارتش ریخته شدهاست. ارتش ایران به وسیله مستشاران آمریکائی و انگلیسی و اسرائیلی اداره میشود. افسران زبده ارتش دورههای تعلیمات عالیه خود را درپایگاههای نظامی آمریکا و انگلیس میگذرانند. دستگاه ساواک و ضداطلاعات ارتش کلا به وسیله مستشاران آمریکائی اداره میشود. چنین ارتشی جزدرهم کوبیدن قیامهای آزادی خواهانه و استقلال طلبانه مردم، جزبه خون کشیدن هرگونه جنبش که هدف آن آزادی ایران ازیوغ امپریالیسم باشد، جز بازداشت، حبس، شکنجه، محاکمه و محکوم کردن آزادیخواهان ایران رسالتی ندارد.
درچنین اوضاعی که دستگاه ساواک و رژیم دیکتاتوری فردی، ابتدائیترین آزادیهای مردم را از بین برده و هیچ گونه خبری از قانون و حقوق بشر نیست، مردم ایران برای حفظ حقوق خود هیچ راهی جز توسل به زور ندارند. اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز صراحتاً به انسانها حق دادهاست درمورد حکومت هائی که از تأمین امنیت روحی و جسمی و فضائل انسانی افراد جامعه خودداری میکنند، شک و تردید بخود راه نداده و اقدام به ایجاد نظمی بکنند که حیثیت و مقام انسانی افراد جامعه را تأمین کند.
تاریخ، این واقعیت را به هزارصورت ثابت کردهاست که عدالت و حق همیشه به زور گرفته شدهاست. اصولاً حق گرفتنی است نه دادنی. یا ظالم باید ظلم نکند و یا مظلوم تحمل ظلم را ننماید. شق ثالثی وجود ندارد. ظالم هیچ وقت به میل خود دست ازاعمال ظلم برنمیدارد، بلکه همیشه مظلوم است که سرانجام ازقبول ظلم سرباز میزند. رژیم دیکتاتوری ایران میخواهد با روشهای تفتیش عقاید قرون وسطائی و سلب هرگونه آزادی، میهن ما را به صورت یک قبرستان درآورد و درعین حال آرامش ناشی از رعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی از امینت و رفاه معرفی کند؛ ولی غافل ازاین است که هیچگاه به هدف خود نخواهد رسید. علیرغم این همه فشار و روشهای غیرانسانی، علیرغم رفتار وحشیانه مأمورین ساواک، علیرغم رژیم ترور و اختناق، علیرغم کوششهای دستگاه جبار برای ازبین بردن هرگونه صدای آزادیخواهی، مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی، برای گسستن زنجیرهای بردگی، برای قطع دست امپریالیستهای غربی و دست نشاندگان ایرانی آنان ادامه دارد و این مبارزه تا پیروزی نهائی ادامه خواهد یافت…
مصاحبه فردهالیدی با شکرالله پاک نژاد
فرد هالیدی کتابی دارد به نام Arabian without sultans اعراب منهای سلاطین که در صفحات ۴۸۷، ۴۸۸ و۴۸۹ (متن انگلیسی) به گروه فلسطین و «شکرالله پاک نژاد» اشاره کردهاست.
آنچه در زیر آمده ترجمه متن مصاحبه ای است که فرد هالیدی روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی با شکرالله پاک نژاد در مرداد ۱۳۵۸ در تهران انجام دادهاست. هالیدی این مصاحبه را در شمارهٔ مارس – آوریل ۱۹۸۲، مریپ ریپورتز Merip Reports منتشر کردهاست و مقدمه ای نیز در شرح زندگی و مبارزات پاکنژاد بر آن افزودهاست.
هالیدی در زمان انتشار خبر اعدام پاک نژاد نیز مقاله ای در روزنامه گاردین (۱۸ ژانویه ۱۹۸۲ نوشت. هالیدی پاک نژاد را "یک سوسیالیست برجسته" و یک "مخالف سرشناس شاه و خمینی " معرفی میکند: "مردی خنده رو و زنده دل که چهره اش، نشانههای دهسال زندان و شکنجههای مکرر پلیس شاه را بر خود دارد."
ما در میان کشاکش دو موج زندگی میکنیم.
شکرالله پاک نژاد یکی از برجستهترین و دور اندیشترین سوسیالیستهای ایران معاصر، در دسامبر ۱۳۸۱ در زندان اوین اعدام شد. گرچه مرگ او رسماً اعلام نشد اما مقامات زندان، شمارهٔ قبرش را در بهشت زهرا به خانواده اش دادند و در اوائل ماه بعد نیز خبر را تأیید کردند…
پاک نژاد که به هنگام مرگ، در اوایل سالهای چهل زندگی خود بود اهل دزفول در جنوب غربی ایران و فرزند یکی از کارمندان دون پایه دولتی بود. وی برای تحصیل حقوق به تهران آمد و یکی از اعضای فعال «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» شد. این گروه به جبههٔ ملی وابسته بود و در اوایل دههٔ شصت بطور علنی با رژیم شاه مخالفت میکرد. پاک نژاد در نتیجهٔ فعالیت سیاسی، از معافیت دانشجویی محروم شد و اجباراً به خدمت نظام فرستاده شد. پس از خدمت نظام، پاک نژاد به طرحریزی عملیات چریکی علیه شاه پرداخت و هنگامی که عازم دیدن تعلیمات در خارج از کشور بود دستگیر شد…
پاک نژاد غالباً توسط ساواک شکنجه میشد و وضعیت او توجه زیادی را به خود جلب کرد بطوریکه حتی یکبار خود شاه ادعاهای «آقای پاک نژاد» که به نظر او نجس نژاد بود، رد کرد.
با آزاد شدن از زندان در آخرین روزهای رژیم سلطنتی، پاک نژاد با ائتلافی از عناصر سوسیالیست که همچون وی، نگرانی عمیقی دربارهٔ مقاصد رژیم خمینی داشتند، همکاری کرد. او که در زندان، آشنایی نزدیکی با دست راستیهای اسلامی پیدا کرده بود. نسبت به مقاصد آنها هوشیار بود به قول هدایت الله متین دفتری، نوهٔ مصدق و یکی از کسانی که به همراه پاک نژاد جبههٔ دموکراتیک ملی را بنیانگزاری کرد «تحلیل پاک نژاد ما را به ایجاد جبههٔ دموکراتیک ملی و همکاری با یکدیگر، رهنمون شد. او پیش از هر کس دیگری متوجه شد که برای متوقف کردن جریان وقایع میبایست کاری کرد.»...
در اوت ۱۹۷۹، درست چند ساعت پیش از تظاهرات علیه سانسور و توقیف مطبوعات، تظاهراتی که منجر به زیر زمینی شدن جبههٔ دموکراتیک ملی شد، من با پاک نژاد مصاحبهٔ زیر را کردم. این مصاحبه بکی از معدود اظهارات مستقیم اوست و گواهی از یک زندگی سراسر مبارزهٔ بیامان و سرشار از تعهد. این نوشتهای است ناتمام که تنها وقتی به پایان میرسد که آرمانهایی که شکرالله پاک نژاد به خاطر آنها مبارزه کرد و جان باخت به تحقق پیوسته باشد.[۱]
هالیدی: جریان سوسیالیست مستقلی که در دههٔ شصت، شما در آن شرکت داشتید چه منشأیی داشت؟
پاک نژاد: چپ مستقل جدید که در سالهای شصت به وجود آمد، انعکاس بنبستی بود در نیروهای اپوزیسیون سنتی داخل ایران- حزب توده و جبههٔ ملی – و نیز بی امیدی به چین و شوروی به دنبال مناقشات میان آنها. در ابتدا، بنبست و خصومت موجود در چپ نسبت به اتحاد شوروی، واکنشهایی موافق چین برانگیخت: سازمان انقلابی که از حزب توده بریده و طرفدار چین بود. اما مردم بزودی دیدند که چین چگونه عمل میکند: لاس زدن با آمریکا، اتخاذ مواضع ناسیونالیستی خاص خود در انقلاب فرهنگی، و گرفتن مواضعی علیه جنبش ضد امپریالیستی. ما همچنین میدانستیم که نظریهٔ چین مبارزه در کشور نیمه فئودال- نیمه مستعمره، قابل پیاده شدن در ایران نیست. مردم به دنبال یک مشی مستقل ایرانی بودند و مناقشات چین و شوروی، به همراه درک نقش چین، به پیدایی این خواست کمک کرد.
پس از آن، جنگ ۱۹۶۷، اعراب و اسرائیل پیشآمد که تأثیر عظیمی بر نسل ما گذاشت اوجگیری جنبش فلسطین، در ایران حال و هوا را به کلی تغییر داد. این تأثیر آنقدرها به خاطر یافتن الگویی در خارج از کشور نبود بلکه بیشتر به خاطر یافتن پشتیبان و پایگاههایی بود مستقل از رهبری مذهبی که خود نیز در خارج قرار داشت، مبارزه فلسطینیها هم یک مبنای نظری قابل اعمال در ایران به دست میداد و هم یک منبع کمک مادی. جنبش ایران، شهدای جنبش فلسطین را شهدای خود میدانست: این شهدا شور و هیجان نیرومندی برمیانگیختند. وضع چنین بود زیرا که مردم احساس میکردند که در کودتای ۱۹۵۳، کمونیستها قهرمانانه رفتار نکردند و تسلیم شدند.
هالیدی: شما از چه زمانی به طرحریزی عملیات چریکی پرداختید و با چه کسانی همکاری کردید؟
پاک نژاد: در ابتدا، همگی از جبههٔ ملی بودیم و یکدیگر را در جریان جنبش سالهای نخست دههٔ شصت شناخته بودیم. من با بیژن جزنی و مسعود احمدزاده، یکی دیگر از رهبران فدائی، آشنا بودم. من با گروهی از ایرانیان که با فلسطینیها کار میکردند و نیز با گروهی که در فوریه ۱۹۷۱ به پاسگاه سیاهکل حمله کرد، در ارتباط بودیم. من سعی کردم برای دیدن تعلیمات از کشور خارج شوم اما در حدود دویست متری مرز، نزدیک شط العرب، دستگیر شدم. یکی از دستگیرشدگان در زیر شکنجه اعترافاتی کرده بود که منجر به دستگیری عدهٔ بیشتری شد اما برخی از افراد ما هم موفق به فرار شدند. بعضی از آنها، بعداً در برنامه ای که رادیو بغداد برای ایران پخش میکرد کار میکردند. بعضی دیگر هم به ایران بازگشته و دستگیر شدند. تعدادی نیز برای مبارزه به چریکهای ظفار پیوستند.
هالیدی: شرایط زندان در رژیم شاه چگونه بود؟
پاک نژاد: مرا معمولاً تابستانها، به زندان بندر عباس در جنوب، و زمستانها به زندانهایی در شمال یا به زندان قزل قلعهٔ تهران میفرستادند. من هم قبل و هم بعد از دادگاه شکنجه شدم. آنها تلاش میکردند مرا وادار کنند بگویم «اشتباه کردهام» بگویم «شاه خوب است»، بگویم «من کمونیست نیستم». اما امتیازی که من داشتم این بود که همه از وضعم اطلاع داشتند. کسانی که نامشان برای مردم شناخته نبود حتی بیشتر هم شکنجه میشدند. بسیاری سعی میکردند خودکشی کنند. به خاطر دارم که مرد جوانی را آوردند که پاهایش رعشه شدید داشت. وی باانداختن خود از پنجره، دست به خودکشی زده بود اما فقط ستون فقرانش آسیب دیده بود. من «دوزخ» دانته را میخوانم و نیروی جمله ای را که او بر بالای دروازههای دوزخ نقش کرده بود حس میکردم: «ای کسانی که به اینجا وارد میشوید، امید را رها کنید.» تا سال ۱۹۷۷، ما در واقع هیچ نوع تماسی با دنیای خارج نداشتیم. از اواسط سال ۱۹۷۳، من به مدت ۸ ماه در انفرادی بودم و فقط بعدها بود که شنیدم میان اعراب و اسرائیل در اکتبر ۱۹۷۳ جنگی درگرفته است. پس از این تاریخ (۱۹۷۷)، مقامات به صلیب سرخ اجازهٔ آمدن دادند. زمین زندان را با قالی فرش کردند و به ما اجازه دادند تا با نمایندگان صلیب سرخ تا حدود زیادی آزادانه صحبت کنیم. بعد هم توانستیم مقداری مواد خواندنی به دست بیاوریم. با پرداخت دو هزار تومان رشوه، به یک نگهبان زندان، موفق شدیم یک نسخه از کتاب «عربستان بدون سلاطین» را به دست آوریم.
هالیدی: شما به محض رهایی از زندان، دوباره فعالیت سیاسی را از سر گرفتید. وضعیت کنونی ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟"
پاک نژاد: در این انقلاب نوعی تداوم هست: ما در میان کشاکش دو موج زندگی میکنیم و همه چیز در آینده تغییر خواهد کرد. اگر ملاها به صورت طبقه حاکم در آیند، مردم از آنها روی گردان خواهند شد؛ و این روانه ایست که هم اکنون آغاز شدهاست: مردم نسبت به ابتدای کار کمتر از مذهب حمایت میکنند. یک هفته پس از خروج از زندان، از من سئوال شد که آیا از فکر یک «جمهوری اسلامی» جانبداری میکنم و من پاسخ منفی دادم و اگر یک چنین جمهوری، مترقی بود من آن را قبول میکردم. حال ما شاهد آنیم که خرده بورژوازی که از انقلاب حمایت کرد و با شاه جنگید، در حال تجزیه است و به طرف چپ گرایش پیدا میکند. رژیم تلاش میکند ما را به درگیری بکشاند اما وضع ما، مثل یک گاو باز است که در درجه اول باید از درگیری پرهیز کند. مسئله اساسی ما اینست که از رو در رویی اجتباب کنیم: راست خیلی سریع جنبیدهاست و خطر اصلی برای ما نه از جانب ارتش، که از طرف گروههای دست راستی «فالانژ» است. اگر بتوانیم تا چند ماه دیگر دوام بیاوریم ممکن است بتوانیم دیگر نیروهای دموکراتیک، بویژه اقلیتها را متحد کنیم. اما ما بیشتر به تجزیه در راست امید بستهایم تا به اتحاد چپ.
محاکمه
«دادگاه بدوی» راٌی خود را در روز دهم دیماه صادر کرد. سه تن از متهمان ـ شکرالله پاکنژاد (۲۸ساله، حقوقدان)، ناصر کاخساز (۲۸ساله، قاضی دادگستری) و مسعود بطحایی (۲۸ساله، کارگر) ـ به «حبس ابد با اعمال شاقّه» و بقیه از سه تا ۱۵ سال زندان محکوم شدند.
«دادگاه تجدید نظر نظامی» که در روز ۲۶دیماه برای رسیدگی به پرونده متّهمان تشکیل شد، در روز ۲۹دیماه حکم خود را صادر کرد. بر اساس آن، حکمهای پیشین سه متّهم ردیف اول و هفت تن دیگر تاٌیید شد و مدت زندان هفت تن دیگر کاهش یافت و حکم یک تن (محمدرضا شالگونی، ۲۵ساله، دانشجو)، از ۵ به ده سال افزایش یافت.
روزنامه «لوموند» در روز ۲۱ ژانویه (اول بهمن) نوشت: «هنگامی که رئیس دادگاه احکام را قرائت میکرد، محکومین به حبس ابد در حین شنیدن احکام به خواندن سرود انترناسیونال پرداختند» (آخرین دفاع گروه فلسطین در دادگاه نظامی، از انتشارات کنفدراسیون جهانی محصّلین و دانشجویان ایرانی، بهمن ۱۳۴۹، مقدمه).
دفاعیات شکرالله پاکنژاد هم در «دادگاه عادی» و هم در «دادگاه تجدیدنظر» از درهای بسته «دادگاه نظامی» بیرون رفت و به گونه گسترده یی در ایران و جهان پراکنده شد. «مدافعات شکری به السَنه (=زبانها) مختلف ترجمه شد و دست به دست میگشت. ژان پل سارتر آن را در مجله خود به نام «عصر جدید» به طور کامل منتشر کرد. هواداران جبهه ملی سوم دفاعیات شکری را به انگلیسی ترجمه و توزیع کرده و نکات برجسته آن را در نشریه خود ـ ایران دیفنس ـ که برای دفاع از زندانیان سیاسی در انگلیس پراکنده میشد، انتشار دادند. تمام روزنامههای مهم جهان از دادگاه گروه فلسطین و مدافعات شکری سخن گفتند. شکری درهای بسته دادگاه سرّی را با بیانات سلیس و دلنشین خود شکست، اختناق تَرَک برداشت و در جایی که شاید اعضای دادگاه، حتی هنگام شور هم جراٌت خواندن دفاعیه او را نکردند، دنیایی از پیام او آگاه شد. دیگر از آن پس محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، لحظه یی آرامش خاطر نداشت. جایی نبود برود و خبرنگار خارجی باشد و از وی در این باره سوٌالی نشود، به طوری که درمانده از استیضاح در یک کنفرانس مطبوعاتی در تهران، درمقابل پرسشی در این زمینه، بعد از آن که مذبوحانه از «بازگشت نیکخواه به دامان مام میهن» سخن گفت، با دهن کجی از «شخصی که به اصطلاح نژادش پاک است»، یاد کرد که قصد داشتهاست با رفتن به فلسطین، ما را هم مانند فلسطینیان بی سرزمین کند» (دفترهای آزادی، ویژه شکرالله پاک نژاد، مقاله هدایت متین دفتری دربارهٔ دادگاه گروه فلسطین، ص۵۲).
شکری در «دادگاه»، ابتدا، به طور مفصّل دربارهٔ «ردّ صلاحیت ذاتی و قانونی دادگاه نظامی درمورد اتّهامات وارده» سخن گفت و سپس به عنوان «آخرین دفاع» ضمن اعتراض به دستگیریهای بی وقفه «دانشجویان و آزادیخواهان» توسط ساواک و «شکنجههای وحشتناک قرون وسطایی» آنان در زندانها، به دستگیری کسانی اشاره کرد که «در دی و بهمن ماه سال گذشته به اتّهام همدری با مردم فلسطین یا همکاری با گروه فلسطین توقیف شدند» که شمارشان «از صد نفر بیشتر بود که عدّه یی از آنان پس از محاکمه محکوم و پس از انقضای مدت محکومیت آزاده شده یا به سربازخانهها اعزام گردیدند و بقیه یعنی، بیش از چهل نفر دیگر هنوز در زندانهای ساواک به سر میبرند» و در ادامه سخنانش گفت: «... برخلاف ادعاهای مکرّر دستگاههای حاکمه ایران مبنی بر طرفداری از حقوق آوارگان فلسطین و علیرغم تبلیغات دولت درمورد کمک به آنان و گفتارهای مقامات دولتی در رادیو و تلویزیون و نیز مقالات متعدّد مقامات رسمی در طرفداری دولت ایران از دعاوی خلق فلسطین، در این دادگاه عدّه یی از آزادیخواهان ایران تنها به دلیل همدردی با مردم فلسطین محاکمه میشوند…».
شکری در ادامه مدافعاتش به دخالتهای استعماری دولت انگلیس در ایران از پیش از مشروطه تا زمان حاضر پرداخت و نقش تجاوزکارانه آن دولت را در سرکوبی «جنبش مشروطه»، «قیام خیابانی»، «قیام کلنل تقی خان پسیان»، «و مهمتر از همه، قیام میرزا کوچک خان» و برقراری «رژیم دیکتاتوری بیست ساله» رضاشاه شرح داد و پس از اشاره به «افتضاح سوم شهریور ۱۳۲۰» به «مبارزات ضداستعماری مردم ایران که منجر به تشکیل حکومت ملی دکتر مصدق شد» پرداخت و سیاست استعماری آمریکا را در کودتای ضدملی ۲۸ مرداد ۳۲ و سالهای پس از آن، به طور مفصّل تشریح کرد و در پایان آن تاٌکید نمود: «من شخصاً میپذیرم که هدفم کسب تجربه بود تا در زمان مقتضی با آمادگی کامل رزمی، که ساواک در گزارش خود این همه درمورد آن تاٌکید کردهاست، به ایران برگردم…».
شکری در ادامة سخنانش میگوید: «در گزارش ساواک و مبتنی بر آن، در کیفرخواست بسیار سعی شدهاست که اعضای این پرونده کمونیست و فعالیتهای آنان کمونیستی قلمداد شود، غافل از آن که برای کمونیست بودن شرایطی لازم است که هیچکدام از متّهمین این پرونده واجد آن شرایط نیستند. صرف نظر از صفاتی نظیر داشتن اطلاعات زیاد، شجاعت، انضباط و غیره، که معمولاً یک فرد کمونیست باید داشته باشد، مهمترین شرط کمونیست بودن، وابستگی به یک حزب کمونیست است که من متاٌسفانه واجد چنین شرطی نیستم و اگر دادگاه بخواهد تمایلات ایده ئولوژیک مرا بداند باید بگویم من یک مارکسیست ـ لنینیست هستم و به داشتن چنین عقایدی افتخار میکنم…».
شکری در ادامه دفاعیاتش از شکنجههای وحشیانه یی یاد میکند که از همان نخستین ساعات دستگیری با آن رو به رو بودهاست: «آقای رئیس دادگاه، اجازه بدهید برای این که روش ماٌمورین ساواک دربرابر متّهمین به داشتن طرز تفکّر مخالف دولت روشن شود؛ برای این که بدانید با آزادیخواهان ایران چگونه رفتار میشود؛ برای این که ارزش بازجوییهایی که به آنها استناد میشود، معلوم گردد، قسمتی از شکنجههایی را که درمورد شخص من انجام شده، شرح دهم: پس از دستگیری در تاریخ ۱۸ دیماه ۱۳۴۸ فوراً مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. در آن جا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لختکرده و به اصطلاح بازدید بدنی کردند. از ساعت ۸ بعد از ظهر تا یک بعد از نیمه شب بازجویی تواٌم با مشت و لگد ادامه یافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و در یکی از مستراحهای آن زندان محبوس کردند. یک هفته در این مستراح تنها با یک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با یک وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهای بسته در یک لندرور سازمان امنیت به تهران، زندان اوین، منتقل شدم. در بدو ورود به زندان، اولین بازجویی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطاپور مشهور به دکتر حسینزاده و دیگری بیگلری مشهور به مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و قریب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا روی میز نشانده و از من خواستند بنویسم که کمونیست هستم و به کار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستور عطاپور، دو نفر درجه دار آمده و مرا روی زمین خواباندند و با شلاق سیمی سیاهرنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش از سه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا میزدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. در جریان زدن شلاق، من دوبار بیهوش شدم. تمام بدنم کبود شده و خون از پشت من راه افتاده بود. بازجویی روز اول بهمن به همینجا خاتمه یافت و روز دوم عیناً تکرار شد… روز سوم در اثر کشیدههای محکمی که عطاپور به گوش چپ من مینواخت، خون از گوش من راه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شدهاست. گوش چپ من به کلی قوّه شنوایی خود را از دست دادهاست… در جریان بازجوییهای بعدی ناخن سبّابه چپ و ناخن کوچک دست راست مرا کشیدند… شکنجه ۱۸ روز ادامه یافت…
آقای رئیس دادگاه من تنها کسی نیستم که شکنجه شدهام. تمام متّهمینی که در اینجا حضور دارند، شکنجه شدهاند… مهندس حسن نیک داوری در اثر شدت ضربات وارده در زندان کشته شد… جرم نیک داوری خواندن کتاب بودهاست…».
شکری، سپس، دربارهٔ سیاستهای سرکوبگرانه ارتش ایران، از جنبش مشروطه به بعد، اشاره میکند و خطاب به گردانندگان «دادگاه نظامی» میگوید: «ارتشی که شما درجههای افسریش را بر دوش دارید، دهها سال است که وسیله سرکوبی آزادیخواهان و روشنفکران ایران بوده و به عنوان چماق استعمار علیه ایران به کار رفتهاست؛ این ارتش همان ارتش قزّاق است که به فرمان محمدعلی شاه، به رهبری لیاخوف و شاپشال روسی، مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را تارومار کرد؛ همان ارتشی است که در محاکمه باغشاه افرادی نظیر ملک المتکلمین و صوراسرافیل و دهها آزادیخواه دیگر را محاکمه و اعدام کرد؛ همان ارتشی است که به دستور انگلیسیها در سال ۱۲۹۹ کودتای سوم اسفند را به راه انداخت و دیکتاتوری ۲۰ ساله را برقرار کرد؛ همان ارتشی است که قیامهای ضداستعماری خیابانی، کلنل محمدتقی خان پسیان و میرزا کوچک خان را سرکوب نمود؛ همان ارتشی است که افتضاح شهریور بیست را به بارآورد؛ همان ارتشی است که پس از پایان جنگ دوم قتلعامهای آذربایجان و کردستان را انجام داد؛ همان ارتشی است که قیام ملی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را به خون کشید، کودتای ضدملی ۲۸ مرداد را انجام داد و حکومت ملی دکتر مصدق را ساقط نمود؛ همان ارتشی است که همیشه میتینگها و تظاهرات و اجتماعات مسالمت آمیز دانشجویان را به خون کشیدهاست، یاد روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ـ یاد قندچی، بزرگ نیا، شریعت رضوی، شهدای دانشکده فنی ـ و نیز یاد روز اول بهمن ۱۳۴۰، هیچگاه از خاطرها نخواهد رفت. این همان ارتشی است که روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ هزاران نفر از مردم بی گناه را در شهرهای تهران، شیراز، قم، تبریز، مشهد و دیگر شهرهای ایران کشت، حضرت آیت الله خمینی، پیشوای شیعیان جهان و دیگر علمای بزرگ شیعه را پس از مدتها حبس و اعمال فشار آواره و تبعید کرد؛ همان ارتشی است که حافظ پیمان سنتو و دهها پیمان استعماری دیگر است؛ همان ارتشی است که دکتر مصدق، رهبر ملی ایران را بیش از ۱۲ سال در زمان رضا شاه و بیش از ۱۴سال پس از کودتای ۲۸ مرداد زندانی کرده، پس از مرگ وی در زندان حتی از تشییع جنازه او هم جلوگیری به عمل آورد؛ همان ارتشی است که خسرو روزبه، مظهر جنبش انقلابی ایران را تیرباران کرد، خون وارطانها، سیامکها، مبشّریها، فاطمیها، کریمپورها، بخاراییها، آیتالله سعیدیها، نیک داوریها و هزاران شهید دیگر به دستور امپریالیستها و به حکم همین دادگاههای ارتشی ریخته شدهاست…».
شکری در پایان مدافعاتش تاٌکید میکند: «در چنین شرایطی که چنین ارتشی با چنین روشی حاکم بر سرنوشت مردم است؛ در چنین اوضاعی که دستگاه ساواک رژیم دیکتاتوری فردی، ابتداییترین آزادیهای مردم را از بین برده و هیچ گونه خبری از قانون و حقوق بشر نیست، مردم ایران برای حفظ حقوق خود هیچ راهی جز توسّل به زور ندارند… تاریخ این واقعیت را به هزار صورت ثابت کردهاست که عدالت و حق همیشه به زور گرفته شدهاست. اصولاً حق گرفتنی است نه دادنی… ظالم هیچ وقت به میل خود دست از اعمال ظلم برنمیدارد، بلکه همیشه مظلوم است که سرانجام از قبول ظلم سرباز میزند. رژیم دیکتاتوری ایران میخواهد با روشهای تفتیش عقاید قرون وسطایی و سلب هرگونه آزادی، میهن ما را به صورت یک قبرستان درآورد و درعین حال آرامش ناشی از رُعب و وحشت را به عنوان آرامش ناشی از امنیّت و رفاه معرفی کند، ولی غافل از این است که هیچگاه به هدف خود نخواهد رسید. علیرغم کوششهای دستگاه جبّار برای ازبین بردن هرگونه صدای آزادیخواهی، مبارزه مردم ایران برای کسب آزادی و گسستن زنجیرهای بردگی، برای قطع دست امپریالیستهای غربی و دست نشاندگان ایرانی از آن ادامه دارد و این مبارزه تا پیروزی نهایی ادامه خواهد یافت» (آخرین دفاع گروه فلسطین در دادگاه نظامی، از انتشارات کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، بهمن ۱۳۴۹، مقدمه).
شکری در «دادگاه» نظامی به حبس ابد محکوم شد. او بارها به زیر شکنجه رفت تا مگر به ننگ تسلیم تن بسپارد، امّا تا به آخر، همچنانکه در آغاز ورود به زندان قزل قلعه گفته بود «سرباز وفادار مبارزه مسلّحانه باقیماند».
شکری در زندان، نخستین مارکسیستی بود که در برابر فرصت طلبان خیانتکاری که در یک مقطع سازمان مجاهدین خلق را متلاشی کردند، قاطعانه ایستاد و آن عمل را «خیانت به جنبش انقلابی» معرفی کرد. پیوند صمیمانه او و مجاهدین، چه در زندان و چه پس از آزادی، همواره برقرار ماند. سفارش همیشگی او به یاران و همرزمانش این بود که «مجاهدین خلق را تنها نگذارید». البته این پیوند و دلبستگی یک طرفه نبود، رهبران سازمان نیز به او دلبستگی شدیدی داشتند.
دکتر منوچهر هزارخانی، یکی از یاران نزدیک او در «جبهه دموکراتیک ملی» در اینباره مینویسد: «اگر رابطه «جبهه» با سازمان مجاهدین خلق تا به آخر حفظ شد، علّتش، به نظر من، آنبود که حفظ این ارتباط را شکری شخصاً به عهده داشت. بعدها که با رهبران سازمان از نزدیک آشنا شدم، از وزن و اعتباری که آنها برای شکری قائل بودند و اعتماد بیدریغی که به او داشتند و اهمیتی که به نظرات سیاسی او، در هر مورد، میدادند، تعجّب نکردم، یکّه خوردم. گمان نمیکنم هیچیک از مبارزان همزنجیر دیگر توانسته باشد بر چنین مقامی نزد مجاهدین دست یافته باشد. البته، این رابطه عمیق سیاسی ـ عاطفی یک طرفه نبود و شکری هم سرشار از علاقه و امید نسبت به مجاهدین بود» (مقاله «جای خالی شکری»، منوچهر هزارخانی، دفترهای آزادی، شمارهٌاول).
شکری از دیماه۴۸ تا دیماه۵۷ را در زندان و تحت وحشیانهترین شکنجهها به سر برد. وقتی در اواخر دیماه۵۷، بهدست نیرومند تظاهرات میلیونی مردم، از زندان آزاد شد، از پیوستن به دریای مبارزه خلق سر از پا نمیشناخت. این شوق در مصاحبه یی که خبرنگار کیهان با او داشت و در کیهان ۳۰دیماه۵۷ به چاپ رسید، به روشنی دیده میشود: «…ماههای اخیر زندان از این که سعادت شرکت مستقیم در انقلاب ایران را نداشتم، دچار نوعی تأسف بودم، و اکنون که میتوانم بدون هیچ مانعی در مبارزات مردم شرکت کنم، بسیار خوشحالم… اکنون مثل تشنه یی هستم که فرسنگها راه را با سراب رو به رو بوده و سرانجام به آب رسیدهاست».
شکری پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، به عکس آن دسته از «میم لام» هایی که اولویت دادن به مصالح «وطن سوسیالیستی» آنها را از تشخیص مصالح مردم خود ناتوان کرده بود، تشکیل جبهه یی، از گروهها، احزاب و شخصیتهای مترقی و آزادیخواه و ملی را وظیفه مقدّم نیروهای انقلابی اعلام کرد و با کمک چندتن از یارانش «جبهه دموکراتیک ملی ایران» را پی نهاد. این جبهه موجودیت خود را در روز ۲۹اسفند۵۷ ـ سالروز ملی شدن صنعتنفت ـ اعلام کرد.
شکری در مصاحبه یی که خبرنگار روزنامه «اطلاعات» با او داشت، در این باره گفت: «… بلافاصله پس از قیام، ضرورت تشکیل جبهه یی از نیروهایی دموکراتیک در میان محافل مترقی ایران احساس میشد. خطر بازگشت دیکتاتوری به شکلی دیگر؛ خطر تسلّط نیروهای راست، که موقّتاً بخش عظیمی از تودهها را در اختیار داشتند؛ خطر تحمیل جنگی به نیروهای مترقی، در زمانی که به هیچ وجه آمادگی آن را نداشتند؛ تسلط عناصر آنارشیستی در میان نیروهای چپ… نبودن نیرویی میانی، که بین چپ و راست حائل شده و از قطبی شدن سریع طیف سیاسی جامعه به نفع امپریالیسم جلوگیری کند، و عواملی از این دست، باعث شدند که عدّه یی از روشنفکران متعهّد و مترقّی دست به تشکیل جبهه دموکراتیک ملی ایران بزنند، به این اعتبار، جبهه دموکراتیک ملی ایران میبایستی از نیروهایی تشکیل شود، که دارای ماهیت ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی، و به عبارت دیگر، ملی و مترقّی باشند» (اطلاعات، ۲تیر۵۸).
در فتنه «لیبرالـ ارتجاع»، که حزب توده از آغاز پیروزی انقلاب۵۷ به راه انداخته بود تا رژیم خمینی را ضدامپریالیست معرفی کند و هر نیروی مخالفی را به عنوان لیبرال و طرفدار امپریالیسم بکوبد، شکری بر مبارزه برای آزادی تأکید میکرد و به آن اولویت میداد. به اعتقاد او، دو وجه مبارزه یی که جریان داشت ـ مبارزه ضدامپریالیستی و مبارزه برای تحقّق دموکراسی ـ از هم جدایی ناپذیر بودند و هرگونه کم بهادادن یا ناچیز شمردن وجه دموکراتیک، مبارزه را از مسیر اصلی خود به بیراهه میبرد.
او میگفت: «به نظر من انقلاب ایران یک انقلاب دموکراتیکِ ضدّامپریالیستی است نه یک انقلاب دموکراتیک ـ ضدامپریالیستی. علت تمایل من به این نوع نامگذاری این است که برخی از گروههای چپ با جدا کردن مبارزه ضدامپریالیستی از مبارزهٌ دموکراتیک، به آن جا میرسند که عملاً لزوم هر نوع مبارزه دموکراتیک را نفی میکنند… در شرایط کنونی جهان سرمایهداری، هیچ انقلابی نمیتواند انجام شود که ضدامپریالیستی باشد و دموکراتیک نباشد… ابعاد این تفکیک… در مبارزهٌ اجتماعی کنونی به آن جا کشیدهاست که عملاً هرگونه دفاع از حقوق و آزادیهای دموکراتیک را نفی کرده و تحتعنوان لیبرالیسم و حرکت در جهت منافع امپریالیسم سرکوب مینمایند» (مصاحبهٌ عاطفه گرگین با شکرالله پاکنژاد، دی۵۸).
شکری در همین مصاحبه مبارزه با ارتجاع را، که در کمین نابود کردن آزادیها نشسته بود، هدف مقدّم نیروهای ملّی و آزادیخواه اعلام میکند: «من هیچ عنصری از رادیکالیسم و لیبرالیسم در طبقهٌ حاکمه نمیبینم. آنچه حاکمیت از خود نشان میدهد، انحصارطلبی است که ریشه در ماهیّت خرده بورژوازی سنّتی واپسگرا از طرفی، و بورژوازی بوروکراتیک از طرف دیگر، دارد».
شکری در مقاله «قانون اساسی دست پخت مجلس خبرگان، لکهٌ ننگی بر دامان انقلاب ایران» از رژیم خمینی و قانون اساسیش به شدّت انتقاد کرد و نوشت: «… این قانون اساسی با نفی حقوق زنان، با نفی حقوق خلقهای ستمدیده، به طور کلی با نفی حقوق دموکراتیک مردم ایران و با قبول اصل ولایت فقیه، که عملاً تمام آزادیهای سیاسی و اجتماعی را تعطیل خواهد کرد، نه درخور انقلاب خونین مردم ما و نه در خور عصری است که در آن ملتها برای آزادی خود به پا میخیزند. تصویب و اجرای این قانون نه تنها حقوق و آزادیهای دموکراتیک، بلکه اساس وحدت ملت ایران را هم از بین برده و ایران را در خطر تجزیه قرار خواهد داد… قانونی که به وسیلهٌ مجلسی آن چنان ارتجاعی تصویب شود، نمیتواند دموکراتیک باشد. تشکیل خبرگان، بهنظر من بزرگترین دهن کجی نیروهای انحصارطلب به هدفهای دموکراتیک انقلاب ایران بود. تصویب قانون اساسی محصول این مجلس هم در حقیقت مهمترین ضربه بر پیکر دموکراسی و وحدت ملت ما خواهد بود. من امیدوارم شرایطی فراهم شود که این لکهٌ ننگ بر دامان انقلاب ایران ننشیند. امیدوارم مردم ما مانع شوند که نقشههای انحصارطلبان کوردل اجرا شود و حکومتی قرونوسطایی بر جان و مال آنان مسلّط گردد» (روزنامهة «خلق مسلمان»، ۲۷آبان۵۸).
شکری از همان نخستین روزهای پیروزی انقلاب، با شناختی که از عناصر رهبری کننده جدید داشت، پی برده بود که بهار آزادی دیری نخواهد پایید و به زودی بیدادِ پاییزِ استبداد شروع خواهد شد. از این رو، برای رویارویی با ارتجاع هاری که برای قلع و قمع آزادیها و سرکوبی اعتراضهای مردمی کمر بسته بود، برای تشکیل جبهة وسیع و گسترده یی از نیروهای ملی و آزادیخواه برای دفاع از دستاوردهای ارزندة انقلاب، به تلاش پرداخت. از آن جا که میدانست ارتجاع برای شقّه کردن نیروهای درون جبهة خلق میکوشد تا جدال مذهبی و غیرمذهبی را دامن بزند، به فکر تشکیل جبهه یی افتاد که نیروهای مترقی، ملی و آزادی طلبِ مذهبی و غیرمذهبی را کنار هم بنشاند.
او در نخستین شمارهٌ نشریهٌ مجاهد که صفحه یی بهنام «شورا» در آن بود (مجاهد شمارهٌ۱۱۸، ۱۰اردیبهشت۶۰)، با امضای «پ. شکوری» به ضرورت تشکیل چنین شورایی اشاره کرد: «انقلاب ایران در آستانهٌ شکست است. مردم رنجدیدهٌ ما نگران بلیّاتی هستند که به یُمن حکومت انحصارطلبان دغلباز حزبی، به صورت بیکاری و فقر، جنگ و آوارگی، گرسنگی و فحشا و بالاخره دیکتاتوری و اختناق، گریبانشان را گرفته و دامنهٌ آنها هر روز گسترش بیشتری مییابد… اینک زحمتکشان میهن ما، دو سال پس از قیامی درخشان و یکپارچه، دست خود را خالی مییابند، بدون آن که در جبین حکومت نور رستگاری ببینند. آنان از قِبَل حاکمیت انحصارطلبان، نه نان در سفره دارند و نه امید در دل، و به زبانی دیگر، نه استقلال و نه آزادی… انقلاب امیدی به عوامفریبان حاکم ندارد، سهل است، آنها را به اعتبار عملکرد دوساله شان، عملههای ضدانقلاب میشناسد. انقلاب چه میخواهد؟ او هم چنانکه در آخرین روزهای حکومت شاه از حلقوم زحمتکشان فریاد میکرد «استقلال» و «آزادی» میخواهد. امّا، پس از دوسال تجربه مصمّم است دیگر به هیچ نیرنگ باز سَفسَطه گری اجازه ندهد که با جدا کردن این دو مفهوم از یکدیگر، هر کدام را به صورت اهرمی برای فریب و زنجیری برای دوباره بستن دست و پایش مورد استفاده قرار دهد. انقلاب اکنون دیگر میداند که «استقلال»، خود را در «آزادی» نشان میدهد… او خوب میداند که آزادی جوهر زندگی است». او در پایان مقاله نوشته بود: «شورا، در این مرحله میخواهد زبان انقلاب باشد، بعد محوری برای تجمّع نیروهای انقلاب و آن گاه است که میتواند، در تناسب با ماهیّت خویش، نظامی حاکم، برخاسته از عمق دل و اندیشهٌ مردم و انقلاب آنان باشد».
شورای ملی مقاومت در ۳۰تیر۶۰ به مثابه «محوری برای تجمّع نیروهای انقلاب» تأسیس شد. شکری که سالها در انتظار شکلگیری چنین شورایی در تاب و تب بود، از اینکه سرانجام عرصة تازه یی برای مبارزة مشترکِ همهٌ نیروهای آزادیخواه و استقلالطلب فراهم آمدهاست، سر از پا نمیشناخت. امّا، تولّد شورا با سرکوبی خشن نیروهای آزادیخواه پس از ۳۰خرداد۶۰ همزمان بود و بیم آن میرفت که از آغاز با تهدید نابودی رو به رو شود. فکر انتقال شورای نوپا و پایه گذاران و همسنگران توانمند و مشتاقی مانند شکری، این تهدید را خنثی میکرد. امّا، پیش از آن که تلاش شکری و کمک سازمان مجاهدین برای خروج او از کشور، به ثمر برسد، در شهریور۱۳۶۰ دستگیر و به زیر وحشیانهترین شکنجهها کشیده شد. کینة اهریمنی رژیم درّنده خو از او چندان زیاد بود که میشد حدس زد که شکری از این زندان قرون وسطایی جان به در نخواهد برد. وقتی شکنجهها نتوانست این قهرمان فدا و صداقت و پاکباختگی را به زانو درآورد، او را به تیرک تیرباران بستند تا این فریادِ در گلو شکستة آزادیخواهان و زحمتکشان ایران را خاموش کنند. پیش از اعدام، به هنگام روبوسیِ آخرین، به یکی از همبندانش گفته بود: «روحیة خود را از دست ندهید، در این موقع باید شجاع بود».
حمایت قاطع شکری از مجاهدین
از سال۵۰ به بعد، انقلابیون مجاهد و سایر مبارزین جنبش مسلحانه، فضای بهکلی جدیدی از مقاومت و مبارزه را با خود به زندانها آوردند و در همین دوران بود که شکری در سیمای مجاهدین و بخصوص در سیمای مسعود رجوی، آینده تابناک انقلاب ایران را دید و با شم خارقالعاده خود این حقیقت را به درستی تشخیص داد و سخت به آن دل بست. آنچه که پاکنژاد را در صحنه مبارزات سیاسی میهنمان برجسته و متمایز میکند، درک و بینش ژرف او از مسائل مبارزاتی و سیاسی و موضعگیریهای قاطع و اصولی او در این زمینهها بود که در صدر آنها بایستی از موضعگیری عمیقاً انقلابی و تحسینانگیز او در جریان ضربه اپورتونیستهای چپنما بر پیکر مجاهدین یاد نمود. چرا که پاکنژاد قاطعانه آن «خیانت» را محکوم نمود و در زندان اوین با تحمل انواع تهمتها از جانب اپورتونیستها و دیگر جریانهای فرصتطلب، به حمایت قاطع و آشکار از مجاهدین قد برافراشت.[۱]
تیرباران
روز ۲۸آذر۶۰ قامت تناور شکری تیرباران شد، امّا، نه تنها از پا نیفتاد بلکه قویتر از پیش قد برافراشت. آرمان بلند و والای شکری در راستای مبارزة جبهه یی، اکنون به بار نشستهاست. شورای ملی مقاومت، به همان «مُهر و نشان» که او میخواست، «محوری برای تجمّع نیروهای انقلاب» شدهاست و میرود تا، در آینده یی نزدیک، «نظامی حاکم، برخاسته از عمق دل و اندیشة مردم و انقلاب آنان باشد». در این روزهای صلابت و شکوهمندی شورای ملی مقاومت و استیصال و درماندگی رژیم پابه گور آخوندی، جای خالی شکری قهرمان، بیش از زمان دیگر در شورا احساس میشود. نام و یادش جاودانه باد.
---------------------------------------------------
----------------------------------------------------
مهدی رضایی
مهدی رضایی در سال ۱۳۳۱در تهران بهدنیا آمد. او در کنار برادران مجاهدش احمد و رضا درس مبارزه و انقلاب آموخت و در ۱۶سالگی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. مهدی رضایی در اردیبهشت سال ۵۱پساز ۴سال مبارزه در صفوف مجاهدین و بهدنبال یک درگیری نابرابر با ساواک، بهچنگ آنان افتاد ودر سحرگاه ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، او را در حالیکه تنها ۲۰بهار از عمرش گذشته بود، به جوخههای تیرباران سپرد.
دستگیری
بعد از اولین سری اعدام دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای سازمان به اسامی ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و علی باکری تیرباران شدند، در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه مهدی رضایی، برادر کوچک احمد و رضا رضایی، قراری را در ساعت ۵ بعد از ظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپهای کمیتهٔ مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، درصدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلولههای وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی خود مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد. سرانجام در ۱۶ شهریور ماه ۱۳۵۱ در مطبوعات اعلام شد که مهدی رضایی، پس از محکوم شدن به سه بار اعدام در دادگاه بدوی و تجدید نظر نظامی، تیرباران گردید. مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه ۲۰ ساله بود؛ وی در ۱۳۳۱ متولد شد. بیتردید مهدی نمایندهٔ نسلی از اعضای سازمان بود که با احساسات پاک مذهبی به این جریان جذب شده بودند. او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسهٔ عالی بازرگانی بود و عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش احمد رضایی کسب کرده بود.
محاکمه
مهدی در بیدادگاه نظامی به دفاع از آرمانهای انقلابی و توحیدی مجاهدین پرداخت و طی دفاعیه پرشوری اعلام کرد:
«یکی از موارد اتهام من ورود در دسته بهزعم شما اشرار است و من مجبور هستم که این دسته رو معرفی بکنم که بعد معلوم بشه آیا ما شرور هستیم یا نه. برای جواب دادن به این اتهام مجبور هستم که در این مورد توضیحاتی بدهم. باید عرض بکنم که هدف ما چیزی نبوده جز بهروزی انسانها. جز برداشتن هرگونه تبعیض و جز پیاده شدن تعالیم عالی اسلام در جامعه. همانطور که در جلسه گذشته گفتم ما کسانی نبودیم که درد ناراحتی مردم را ببینیم و ساکت بنشینیم. همچنانکه مولای ما علی در خطبه شقشقیه، هنگامی که خلافت را بهدست میگیرند، میفرماید: خداوند از کسانی که به ماهیت این روابط، به ماهیت این مسئله آگاهی دارند، پیمان و عهد گرفته که ساکت ننشینند و از سیری ظالم و گرسنگی مظلوم. این پیمانیست که ما با خدای خود بستیم».
مهدی در بیدادگاه نمایشی، که شاه در حضور خبرنگاران داخلی و خارجی راه انداخته بود، علیه دیکتاتوری سلطنتی خروشید و آن بیدادگاه را به صحنهای برای محاکمه رژیم شاه تبدیل نمود. او در دفاعیه پرشور خود گفت:
«من در اینجا به اتهام عشق به خلق و پیکار در راه خلق محاکمه میشوم. هدف ما فراهم آوردن چنان شرایطی است که همه انسانها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند».
اعدام
دفاعیات مهدی در بیدادگاه نظامی، پیام مبارزه انقلابی را به میان مردم برد و راهگشای بسیاری از جوانان به سمت آرمانهای مجاهدین گردید. رژیم شاه که از دفاعیات قهرمانانه مهدی رضایی بهخشم آمده بود، بار دیگر او را به زیر شکنجههای وحشیانه برد. سرانجام دژخیمان شاه، در سحرگاه ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، او را در حالیکه تنها ۲۰بهار از عمرش گذشته بود، به جوخههای تیرباران سپرد. خون پاک مهدی رضایی که مردم او را گلسرخ انقلاب نامیدند، مشعلی فرا راه جوانانی گردید که علیه ظلم و بیدادگری رژیم دیکتاتوری شاه بهپا خاستند؛ همان جوانانی که در قیام ضدسلطنتی، رژیم شاه را سرنگون کرده و پس از آن نیز در صحنههای نبرد برای آزادی، در برابر آخوندهای شقاوتپیشه، قهرمانانه مقاومت کردند. مقاومتی که دهههاست میتوفد و میخروشد تا سرانجام ارتجاع و استبداد مذهبی را بهزیر بکشد، و آزادی، و دموکراسی و بهروزی را در ایرانزمین محقق کند.
شعر احمدشاملو دربارهٔ مهدی
یاد مهدی رضایی قهرمان را با سرودهای که شاعر بزرگ ایران، احمد شاملو در رثای او و با خاطره اعدام مهدی رضایی در میدان تیر چیتگر سروده، گرامی میداریم.
«ابراهیم در آتش»
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر
«در آوار خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش
بهنظر
هدّیتی نهچندان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل
در نوشت
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
«ـ آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم
نه!
من از فرورفتن تن زدم.
صدایی بودم من
ـ شکلی میان اشکال ـ
و معنایی یافتم.
من بودم و شدم،
نه زانگونه که غنچهای
گلی
یا ریشهای
که جوانهای
یا یکی دانه
که جنگلی ـ
راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی.
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سربهراه نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایسته آفرینهای
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه آفریدم».
دریغا شیرآهنکوهمردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آنکه به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ـ
سرنوشتِ تو را
بتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند».
احمد شاملو
۱۳۵۲
بعد از اولین سری اعدام دستگیرشدگان سازمان در ۲۹ فرودین ۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای سازمان به اسامی ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و علی باکری تیرباران شدند، در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه مهدی رضایی، برادر کوچک احمد و رضا رضایی، قراری را در ساعت ۵ بعدازظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپهای کمیته مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، در صدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلولههای وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی خود مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد. مطبوعات رژیم نوشتند: «به دنبال انفجار بمب در مجله «این هفته» و دفتر فروش بلیت شرکت هواپیمایی بی.اُ.اِ. سی (B.O.A.C) که هفته گذشته اتفاق افتاد مأمورین انتظامی و امنیتی موفق به کشف محل اختفا و دستگیری خرابکاران شدند.»(۲) مهدی رضایی در دفاعیات خود ضمن توضیح دلایل انفجار دفتر نشریه مستهجن «این هفته»(۳) توسط سازمان و تأکید براینکه در آن دخالتی نداشتهاست، از اقدام خود برای انفجار بمب خفیف در پاسگاه راهنمایی سرچشمه که ناموفق بود، یاد کرد و ماهیت اینگونه عملیات را دفاع در برابر تهاجم رژیم شاه توصیف نمود.
سرانجام در ۱۶ شهریور ماه ۱۳۵۱ در مطبوعات اعلام شد که مهدی رضایی، پس از محکوم شدن به سه بار اعدام در دادگاه بدوی و تجدیدنظر نظامی، تیرباران گردید. (۴)
مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه ۲۰ ساله بود؛ وی در ۱۳۳۱ متولد شد. بیتردید مهدی نماینده نسلی از اعضای سازمان بود که با احساسات پاک مذهبی به این جریان جذب شده بودند. او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود و عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش احمد رضایی کسب کرده بود. توجه به این عبارات در دفاعیه مهدی رضایی که با قرائت آیهای از قرآن کریم و استناد به نهجالبلاغه و یادآوری تربیت مذهبی و اعتقادات دینی خود و خانوادهاش همراه بود، برای روشن شدن وضعیت فکری و ذهنی او در آخرین روزهای حیاتش کافی است:
هدف، لقاءاللَّه است، یعنی رسیدن به عالیترین درجات کمال و صفات الهی. هدف، فراهم آوردن چنان شرایطی است که همه انسانها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند… هدف ما چیزی جز بهروزی خلق و در هم شکستن هرگونه روابط ظالمانه اجتماعی و اقتصادی و استوار ساختن تعالیم انقلابی اسلام در جامعه نیست.
پینوشت :
۱ – روزنامه اطلاعات، ۷/۶/۱۳۵۱
۲ – همان، ۱۸/۲/۱۳۵۱
۳ – در مورد این نشریه ر.ک. فصلنامه مطالعات تاریخی، ش ۵، ص ۲۳۱ تا ۲۴۹
۴ – روزنامههای کیهان و اطلاعات، ۱۶/۶/۱۳۵۱
منبع:موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
مهدی رضایی از جوانترین مبارزان دوران شاه بود که از ۱۶ سالگی مبارزه رو شروع کرد. یکی ازصحنههای تأثیرگذار مبارزه مهدی دادگاهش بود. وقتی طنین صدای مهدی رضایی اینطور هیبت دادگاه رو فروریخت تنها ۲۰ سال داشت. بعد از ۴ سال مبارزه چه در درگیریهای خیابانی و چه در زیر شکنجههای وحشیانه ساواک، حالا در برابر دادگاهی ایستاده بود که اون رو تبدیل به محاکمه دیکتاتور کرد.
http://iranazadfarda.com/آر-اس-اس/مهدی-رضایی،-گل-سرخ-انقلاب،به-شهادت-رسی-2/
جستارهای وابسته
روزنامه تلگراف: ابوطالبی متهم به شرکت در ترور محمدحسین نقدی است
رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ایتالیا، فتوای آیت الله خمینی برای قتل مخالفین جمهوری اسلامی را به عنوان مدرک تعیینکننده پذیرفت[۲]
یوتپوب - بیاد شهید سرفراز مقاومت، محمدحسین نقدی[۳][شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید ۱]
فیسبوک - آشوغ
Persian Cavalier – شوالیه پارسی[۴]
همبستگی ملی - عبدالعلی معصومی: به یاد شکرالله پاک نژاد[۵]
خبرنامه گویا - پاک نژاد به زندان و زندانی سیاسی آبرو میداد، همنشین بهار[۶]
شهروند - شکرالله پاک نژاد، نماد دفاع از خلقهای ایران[۷]
ایرآوا - مصاحبه با عزیزالله پاکنژاد[۸]
vimeo - گرامی باد خاطره مبارز نامدار معاصر شهید شکرالله پاکنژاد[۹]
سازمان مجاهدین خلق ایران - شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید[۱۰]
رادیو فردا - رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ایتالیا[۱۱]
vimeo - شهادت مهدی رضایی گل سرخ انقلاب ضد سلطنتی در سال ۱۳۵۱[۱۲]
۱۶ شهریور سالروز شهادت مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۱[۱۳]
همبستگی ملی - دربارهٔ آمربن و عاملین ترور محمد حسین نقدی در بیستمین سال شهادتش[۱۴]
منابع
- ↑ مجاهد - شکرالله پاک نژاد
- ↑ رادیو فردا - رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ایتالیا، فتوای آیت الله خمینی برای قتل مخالفین جمهوری اسلامی را به عنوان مدرک تعیینکننده پذیرفت
- ↑ یوتیو - بیاد شهید سرفراز مقاومت، محمدحسین نقدی
- ↑ ersian Cavalier p– شوالیه پارسی
- ↑ همبستگی ملی - عبدالعلی معصومی: به یاد شکرالله پاک نژاد
- ↑ خبرنامه گویا - پاک نژاد به زندان و زندانی سیاسی آبرو میداد، همنشین بهار
- ↑ شهروند - شکرالله پاک نژاد، نماد دفاع از خلقهای ایران
- ↑ ایرآوا - مصاحبه با عزیزالله پاکنژاد
- ↑ vimeo - گرامی باد خاطره مبارز نامدار معاصر شهید شکرالله پاکنژاد
- ↑ شکرالله پاکنژاد؛ از رشیدترین فرزندان مبارز ایران به شهادت رسید
- ↑ رادیو فردا - رئیس دادگاه بررسی پرونده قتل محمد حسین نقدی در ایتالیا
- ↑ vimeo - شهادت مهدی رضایی گل سرخ انقلاب ضد سلطنتی در سال ۱۳۵۱
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - 16شهریور سالروز شهادت مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۱
- ↑ همبستگی ملی - درباره آمربن و عاملین ترور محمد حسین نقدی در بیستمین سال شهادتش