مبارزه طبقاتی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خط ۳۰: خط ۳۰:


مارکس نخستین فردی نبود که اختلاف طبقاتی و نزاع موجود در جوامع بشری را مشاهده کرد، اما آنچه که او کشف کرد رابطه بین نزاع طبقاتی و «مراحل خاص و تاریخی در رشد و گسترش تولید» بود، که کلیدِ درک چگونگی و چرایی وقوع انقلاب بود.
مارکس نخستین فردی نبود که اختلاف طبقاتی و نزاع موجود در جوامع بشری را مشاهده کرد، اما آنچه که او کشف کرد رابطه بین نزاع طبقاتی و «مراحل خاص و تاریخی در رشد و گسترش تولید» بود، که کلیدِ درک چگونگی و چرایی وقوع انقلاب بود.
نخست، شیوه باستانی، که در آن ”اربابان” به راستی مالک برده هایشان بودند و آن‌ها را در این اقتصادهای اکثراً زراعتی، که در آن تجارت نیز انجام می شد، استثمار می کردند، در نوعی از جوامع که به عنوان نمونه در روم و یونان باستان وجود داشت؛ دوم، شیوه فئودالی، نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی پیشرفته‌تر و رایج، که در آن روابط اصلی بین اربابانی بود که مالک زمین هایی بودند که در آن رعیت ها هم برای آن‌ها کار می‌کردند و هم برای خودشان؛ شیوه ای از تولید که در بیشتر اروپا تا قرن هیجدم ادامه داشت. سوم، شیوه بورژوازی می باشد که در آن صنعت و تجارت غالب است و در آن سرمایه داران و کارگران مزدی طبقه های اصلیِ در حال ستیزهستند.
هر شیوه‌ متمایز تولید طبقه های استثمار شده و طبقات حاکم خودش را داشت. و هر شیوه، به سبک خودش و برای دوره ای معین، به تکامل نیروهای تولیدی کمک کرد. به واسطه استقرار چیرگی و گسترش نظام خود در جهت منافع خودخواهانه شان، طبقه های حاکم ناظرِ شکستِ شیوه‌های قدیمی اجرا هم بودند. با این درک، آن‌ها نقشی از نظر تاریخی مترقی ای را ایفا کردند. اما در نقاط معینی از زمان، وقتی شرایط خوب مهیا شد، کشفیات تکنولوژیکی و علمی بیشتری انجام شد و راه را برای شیوه‌های جدید و کارآترِ ساماندهیِ تولید گشود – که اما به ناگزیر تحت فشار روابط طبقاتی موجودی قرار گرفت که به ویژه متناسب یک ساختار خاص (حالا منسوخ) اقتصادی و اجتماعی بود. در این نقطه، طبقه حاکم دیگر آن شخصیت ترقی خواهانه را نداشت. مارکس آن را این‌گونه شرح می دهد:
در مرحله معینی از رشد خود، نیروهای مادی تولیدی جامعه با روابط تولید، یا با روابط مالکیت در کشمکش قرار گرفت که آن‌ها تاکنون در درون آن کار می‌کرده اند. از اشکال رشد نیروهای تولیدی، این روابط به غل و زنجیر آنها بدل می شود. سپس نقطه عطف انقلاب اجتماعی آغاز می شود». [۵]
(می ارزد به چگونگی ارتباط این امر با جهانی سرمایه داری اشاره کنیم که امروز در آن زندگی می‌کنیم. به عنوان نمونه کشاورزی را در نظر بگیرید، که در آن نیروهای تولیدی دقیقاً ۵۰% بیش از نیازِ تغذیه مردمِ روی کره زمین تولید می کنند [۶] و با این حال ۸۱۵ میلیون انسان در سال ۲۰۱۶ گرسنه بوده و سوء تغذیه داشتند [۷]. دلیل آن به روابط تولید در نظام سرمایه داری برمی گردد، یعنی آنچه حائز اهمیت می باشد سودهای سرمایه داران است، نه نیازهای اکثریت جامعه. از این منظر، آن‌ها به طور آشکار مانعی برای این همه پتانسیل هستند. تنها یک اقتصاد سوسیالیستی و به طور دمکراتیک برنامه ریزی شده می‌تواند این گنجایش تولیدی و پتانسیلِ واقعاً موجود برای تامین نیاز همگان را کنترل و استفاده کند).
بدیهی است که آغاز ”نقطه عطف انقلاب اجتماعی” ضرورتاً به گذار انقلابی از یک روش تولید به روشی دیگر نمی فرجامد. طبقه اجتماعی در حال ظهور باید وجود داشته باشد که بتواند شرایط را پیش ببرد و طبقه ی در قدرت را به چالش بکشد، و با وجود این «نابودی عادی طبقه ستیزکننده/ مخالف» همیشه شدنی است. از این رو، تفسیر مکانیکی از تأکید مارکس بر تولید به مثابه نیروی موتور تاریخ یک سویه واشتباه است. همان‌طور که او جاهای دیگر نوشت، «تاریخ کاری نمی کند، ”مالک هیچ گنجینه عظیمی نیست”. تاریخ «جنگ نمی کند». بلکه این بشر است، انسان واقعی و زنده‌ای که تمام این کارها را انجام می دهد، انسانی که مالک است و می جنگد». پیامد نقطه عطف انقلاب اجتماعی، بنابراین، به مبارزه طبقاتی بستگی دارد.
نقش بورژوازی
آنچه مفهوم ماتریالیستی مارکس از تاریخ اثبات کرد این است که هیچ چیز ثابت، مقرر و حتمی نیست. امپراتوری ها، پادشاهی ها، و تمام نظام های اجتماعی که در زمان هایی همگی قدرتمند و ابدی به نظر می‌آمدند در حقیقت محو شده اند. عطف به هیراکلیت، فیلسوف محبوب مارکس، تغییر تنها پایایِ تاریخ است. مارکس اشتیاق داشت معانیِ ضمنی این امر را برای آن نظام اجتماعی ای نقل کند که در زمانه خودش غالب بود – نظام سرمایه داری. و برای آن هدف، سوگیری او به طبقه در حال ظهور کارگران مزدی «از تمام طبقه هایی بود که در برابرِ بورژوازی قد علم می کنند» و او آن‌ها را تنها «طبقه واقعاً انقلابی» می شناخت. [۸]
چه چیزی مارکس را به این دیدگاه رهنمون کرد؟ خوب، او به گفته دوست نزدیکش، انگلس، «پیش از هر چیز یک انقلابی» بود. آنچه او را از اوان زندگی یک انقلابی ساخت، چندشی شدید از تمام بی‌عدالتی‌های جهان و سخت کوشی و پژوهشگری بود؛ او به طور طبیعی ذهن کنجکاوش را بر این کار گذاشت تا آن جهان را درک کند. به قدر کافی سریع ریشه نابرابری را در خود جامعه طبقاتی و تناوری مدرنش، جامعه ”بورژوازی” یافت، که مسیر حکومت نسبتاً کوتاه اش خودش را این‌گونه نشان داد که باید بغایت پویا و به همان اندازه بی رحم باشد. با این همه، مارکس و انگلس با تحقیقات مشترک شان دریافتند که این پویایی هم قدرت اصلی سرمایه داری و هم به طور همزمان ضعف اصلی اش است. آن‌ها نوشتند:
جامعه مدرن بورژوازی، به همراه روابط تولید، مبادله و مالکیت، جامعه‌ای که به چنین ابزارهای تولید غول آسا و مبادله متوسل شده است، شبیه جادوگری است که دیگر قادر نیست قدرت‌های جهانِ مردگان را که با جادوهای خود فراخواند، مهار کند…. در صف آراییِ جامعه نیروهای تولیدی، دیگر، کاملاً تمایل ندارند به گسترش شرایط بورژاوزی کمک کنند؛ بر عکس، آن‌ها برای این شرایط بیش از اندازه قدرتمند شده اند… آن‌ها بی نظمی را به درون تمام جامعه بورژوازی می‌آورند و هستی بورژوازی را کاملاً به خطر می اندازند. شرایط جامعه بورژوازی بیش از اندازه تنگ و محدود است که بتواند با ثروتی که توسط آن‌ها خلق شد سازش کند.
شیوه‌های پرخاشگرانه و سرکش سرمایه داری محصول تناقض های شدید درونی خودش است، که فرجام آن بحران های اقتصادی دوره ای است. اما برخلاف بحران های گذشته که منشای آن کمبود [تولید] بود، این بحران های ناشی از رقابت نتیجه تولید بیش از اندازه و بسیار سریع است، به گونه‌ای که بازار اشباح می شود، سود کاهش می‌یابد و سرمایه‌گذاری متوقف می شود. سپس با تلنبار شدن فضولات انسانی و مواد، تأثیرات معمول کمبود، مادامی که بازار تلاش می‌کند خودش را تنظیم کند، خودش را نشان می دهد. همان‌گونه که مانیفست کمونیست توضیح می دهد:
و چگونه بورژوازی این بحران ها را مهار می کند؟ از سویی با انهدام اجباریِ توده‌ای از نیروهای تولیدی و از سوی دیگر با تسخیر بازارهای جدید، و از راه غارت کامل بازارهای قدیمی. باید بگوییم از طریق هموار کردن راه برای بحران های گسترده‌تر و مخرب‌تر و کاهش ابزارهایی که به واسطه آن جلوی بحران ها گرفته می شود.


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۱۶ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۰۴

مبارزه طبقاتی، مبارزه‌ای است که میان دو طبقه‌ی استثمارگر و استثمارشونده رخ می‌دهد. این مبارزه خصلت آشتی‌ناپذیری میان این دو طبقه را بیان می‌کند. مبارزه طبقاتی از دوران برده‌داری تا فئودالیزم (ارباب و رعیتی) و تا دوران سرمایه‌داری عظیم‌ترین نیروی متخاصم موجود در جامعه را به نمایش می‌گذارد. مبارزه طبقاتی بسیار پیش از مارکسیسم وجود داشته و جامعه‌شناسان در مورد آن سخن گفته‌اند. حتی تحلیل‌گران بورژوایی آن را تأیید می‌کنند اما تئوری علمی مبارزه‌ی طبقاتی توسط کارل مارکس و فردریک انگلس تدوین شده و اهمیت آن بیان شد. آن‌ها نشان دادند که مبارزه طبقاتی، نزاع و کشمکش بین طبقات مختلف اجتماعی است که منافع متضادی دارند و معتقد بودند که تاریخ جوامع بشری، تاریخ مبارزه طبقاتی است.

در این دیدگاه، جوامع به دو طبقه اصلی تقسیم می‌شوند: طبقه استثمارگر (مانند سرمایه‌داران) و طبقه استثمارشونده (مانند کارگران). این مبارزه در طول تاریخ به اشکال مختلفی مانند برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری دیده شده است.

هدف نهایی مبارزه طبقاتی در نظریه مارکسیستی، رسیدن به جامعه‌ای بدون طبقات است که در آن همه افراد برابر باشند و استثمار از بین برود.

طبقات اجتماعی

طبقات اجتماعی گروه‌بندی‌هایی از عوامل اجتماعی به شمار می‌روند که عمدتا به وسیله‌ی جایگاهشان در روند تولید، یعنی در حوزه‌ی اقتصادی، تعریف می‌شوند. جایگاه اقتصادی عوامل اجتماعی مهم‌ترین نقش را در تعیین طبقات اجتماعی دارند اما کافی نیستند. از نظر تفکر مارکسیسم اگر چه اقتصاد در شکل‌بندی اجتماعی نقش تعیین کننده دارد اما سیاست و ایدئولوژی نیز در جایگاه روبنا نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کنند.[۱]

فاصله طبقاتی

فاصله طبقاتی به تفاوت‌های اقتصادی و اجتماعی میان گروه‌های مختلف در یک جامعه اشاره دارد. این فاصله معمولاً بر اساس میزان درآمد، ثروت، تحصیلات، و شغل افراد تعیین می‌شود. در جوامع مختلف، فاصله طبقاتی می‌تواند به شکل‌های مختلفی بروز کند و تأثیرات گسترده‌ای بر زندگی افراد داشته باشد.

به طور کلی، فاصله طبقاتی به سه دسته اصلی تقسیم می‌شود:

  1. طبقه بالا: شامل افراد ثروتمند، تاجران، کارفرمایان، و مدیران اجرایی.
  2. طبقه متوسط: شامل کارمندان، معلمان، پزشکان، و کارکنان حرفه‌ای.
  3. طبقه پایین: شامل کارگران یدی، کارکنان خدماتی، پیشخدمت‌ها
  4. طبقه محروم یا زیر خط فقر

این فاصله می‌تواند منجر به نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی شود که تأثیرات منفی بر جامعه دارد، از جمله کاهش فرصت‌های برابر و افزایش تنش‌های اجتماعی.

تاریخچه طبقات اجتماعی

دوران اولیه

در این دوران بدلیل ضرورت زندگی جمعی و مشارکت برابر در استفاده از امکانات جمعی، شرایط انباشت ثروت، مالکیت خصوصی و رشدِ هر گونه سلسه مراتب در میان گروه‌های اجتماعی فراهم نبود.

حدود ۱۰,۰۰۰ سال پیش، انقلابی از این سبک زندگی ”بدوی کمونیستی” به همراهِ اهلی کردن حیوانات و آغاز کشاورزی رخ داد. این امر برای نخستین بار امکان تولید ارزش افزوده ی پایدار را ممکن ساخت، و از آن – در خلال صدها هزار سال – اختلاف طبقاتی به وجود آمد بین آن‌هایی که مالکیتِ آن ارزش افزوده بوده و به ثروتمندان بدل شدند، و آن‌هایی که از این حق برخوردار نبوده و به فقرا بدل شدند. جامعه طبقاتی پیچیده‌تر و از لحاظ تکنولوژیکی و فرهنگی پیشرفته‌ترشاملِ ویژگی‌های نوین دیگری بود: جنگ‌ها برای تصاحب زمین و منابع، برده داری برای استثمار، دولت با نهاد های مسلح اش برای محافظت از مالکیت، خانواده مشایخی برای انتقالِ امتیازهای خود به نسل بعد، شورش های همگانی طبقات فرودست تر و نیز گاهی جنبش های انقلابی

جامعه تقسیم شده به طبقات، نابرابری و بی‌عدالتی را سامانمند/ سیستماتیک کرد، در حالی که پیش از آن رویدادهای نابهنجاری محسوب می شدند. بخش‌های دیگر جامعه که مؤسسه ها و توجیه های ایدئولوژیکی و مذهبی را برای حفظ جایگاه های قدرتمندشان بنا ساختند، بخش هایی از جامعه را حالا از ثمرات کار گروهی شان محروم ساختند. این اقلیتِ سرآمد طبقه های حاکم را در جوامع پیش-سرمایه داری ایجاد کردند: فرعون ها، امپراتورها، پادشاهان، سلاطین، پاپ ها، تزارها، روابط، و حامیانِ ”اشراف زاده”. در زیر این طبقه های مافوِ حاکم برجوامع و اقتصادها، نزاعی طبقاتی پیوسته در جنبش و پویایی بود. همان‌طور که مارکس و انگلس توصیف می‌کنند «مبارزه ای بی وقفه، اکنون پنهان، اکنون علنی بین انسان آزاد و برده، اشراف زاده و عامی، ارباب و رعیت، صاحب کار و کارگر روزمره، در یک کلام ستمگر و ستمدیده» وجود داشته است

مارکس نخستین فردی نبود که اختلاف طبقاتی و نزاع موجود در جوامع بشری را مشاهده کرد، اما آنچه که او کشف کرد رابطه بین نزاع طبقاتی و «مراحل خاص و تاریخی در رشد و گسترش تولید» بود، که کلیدِ درک چگونگی و چرایی وقوع انقلاب بود.




نخست، شیوه باستانی، که در آن ”اربابان” به راستی مالک برده هایشان بودند و آن‌ها را در این اقتصادهای اکثراً زراعتی، که در آن تجارت نیز انجام می شد، استثمار می کردند، در نوعی از جوامع که به عنوان نمونه در روم و یونان باستان وجود داشت؛ دوم، شیوه فئودالی، نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی پیشرفته‌تر و رایج، که در آن روابط اصلی بین اربابانی بود که مالک زمین هایی بودند که در آن رعیت ها هم برای آن‌ها کار می‌کردند و هم برای خودشان؛ شیوه ای از تولید که در بیشتر اروپا تا قرن هیجدم ادامه داشت. سوم، شیوه بورژوازی می باشد که در آن صنعت و تجارت غالب است و در آن سرمایه داران و کارگران مزدی طبقه های اصلیِ در حال ستیزهستند.


هر شیوه‌ متمایز تولید طبقه های استثمار شده و طبقات حاکم خودش را داشت. و هر شیوه، به سبک خودش و برای دوره ای معین، به تکامل نیروهای تولیدی کمک کرد. به واسطه استقرار چیرگی و گسترش نظام خود در جهت منافع خودخواهانه شان، طبقه های حاکم ناظرِ شکستِ شیوه‌های قدیمی اجرا هم بودند. با این درک، آن‌ها نقشی از نظر تاریخی مترقی ای را ایفا کردند. اما در نقاط معینی از زمان، وقتی شرایط خوب مهیا شد، کشفیات تکنولوژیکی و علمی بیشتری انجام شد و راه را برای شیوه‌های جدید و کارآترِ ساماندهیِ تولید گشود – که اما به ناگزیر تحت فشار روابط طبقاتی موجودی قرار گرفت که به ویژه متناسب یک ساختار خاص (حالا منسوخ) اقتصادی و اجتماعی بود. در این نقطه، طبقه حاکم دیگر آن شخصیت ترقی خواهانه را نداشت. مارکس آن را این‌گونه شرح می دهد:


در مرحله معینی از رشد خود، نیروهای مادی تولیدی جامعه با روابط تولید، یا با روابط مالکیت در کشمکش قرار گرفت که آن‌ها تاکنون در درون آن کار می‌کرده اند. از اشکال رشد نیروهای تولیدی، این روابط به غل و زنجیر آنها بدل می شود. سپس نقطه عطف انقلاب اجتماعی آغاز می شود». [۵]


(می ارزد به چگونگی ارتباط این امر با جهانی سرمایه داری اشاره کنیم که امروز در آن زندگی می‌کنیم. به عنوان نمونه کشاورزی را در نظر بگیرید، که در آن نیروهای تولیدی دقیقاً ۵۰% بیش از نیازِ تغذیه مردمِ روی کره زمین تولید می کنند [۶] و با این حال ۸۱۵ میلیون انسان در سال ۲۰۱۶ گرسنه بوده و سوء تغذیه داشتند [۷]. دلیل آن به روابط تولید در نظام سرمایه داری برمی گردد، یعنی آنچه حائز اهمیت می باشد سودهای سرمایه داران است، نه نیازهای اکثریت جامعه. از این منظر، آن‌ها به طور آشکار مانعی برای این همه پتانسیل هستند. تنها یک اقتصاد سوسیالیستی و به طور دمکراتیک برنامه ریزی شده می‌تواند این گنجایش تولیدی و پتانسیلِ واقعاً موجود برای تامین نیاز همگان را کنترل و استفاده کند).


بدیهی است که آغاز ”نقطه عطف انقلاب اجتماعی” ضرورتاً به گذار انقلابی از یک روش تولید به روشی دیگر نمی فرجامد. طبقه اجتماعی در حال ظهور باید وجود داشته باشد که بتواند شرایط را پیش ببرد و طبقه ی در قدرت را به چالش بکشد، و با وجود این «نابودی عادی طبقه ستیزکننده/ مخالف» همیشه شدنی است. از این رو، تفسیر مکانیکی از تأکید مارکس بر تولید به مثابه نیروی موتور تاریخ یک سویه واشتباه است. همان‌طور که او جاهای دیگر نوشت، «تاریخ کاری نمی کند، ”مالک هیچ گنجینه عظیمی نیست”. تاریخ «جنگ نمی کند». بلکه این بشر است، انسان واقعی و زنده‌ای که تمام این کارها را انجام می دهد، انسانی که مالک است و می جنگد». پیامد نقطه عطف انقلاب اجتماعی، بنابراین، به مبارزه طبقاتی بستگی دارد.


نقش بورژوازی


آنچه مفهوم ماتریالیستی مارکس از تاریخ اثبات کرد این است که هیچ چیز ثابت، مقرر و حتمی نیست. امپراتوری ها، پادشاهی ها، و تمام نظام های اجتماعی که در زمان هایی همگی قدرتمند و ابدی به نظر می‌آمدند در حقیقت محو شده اند. عطف به هیراکلیت، فیلسوف محبوب مارکس، تغییر تنها پایایِ تاریخ است. مارکس اشتیاق داشت معانیِ ضمنی این امر را برای آن نظام اجتماعی ای نقل کند که در زمانه خودش غالب بود – نظام سرمایه داری. و برای آن هدف، سوگیری او به طبقه در حال ظهور کارگران مزدی «از تمام طبقه هایی بود که در برابرِ بورژوازی قد علم می کنند» و او آن‌ها را تنها «طبقه واقعاً انقلابی» می شناخت. [۸]


چه چیزی مارکس را به این دیدگاه رهنمون کرد؟ خوب، او به گفته دوست نزدیکش، انگلس، «پیش از هر چیز یک انقلابی» بود. آنچه او را از اوان زندگی یک انقلابی ساخت، چندشی شدید از تمام بی‌عدالتی‌های جهان و سخت کوشی و پژوهشگری بود؛ او به طور طبیعی ذهن کنجکاوش را بر این کار گذاشت تا آن جهان را درک کند. به قدر کافی سریع ریشه نابرابری را در خود جامعه طبقاتی و تناوری مدرنش، جامعه ”بورژوازی” یافت، که مسیر حکومت نسبتاً کوتاه اش خودش را این‌گونه نشان داد که باید بغایت پویا و به همان اندازه بی رحم باشد. با این همه، مارکس و انگلس با تحقیقات مشترک شان دریافتند که این پویایی هم قدرت اصلی سرمایه داری و هم به طور همزمان ضعف اصلی اش است. آن‌ها نوشتند:


جامعه مدرن بورژوازی، به همراه روابط تولید، مبادله و مالکیت، جامعه‌ای که به چنین ابزارهای تولید غول آسا و مبادله متوسل شده است، شبیه جادوگری است که دیگر قادر نیست قدرت‌های جهانِ مردگان را که با جادوهای خود فراخواند، مهار کند…. در صف آراییِ جامعه نیروهای تولیدی، دیگر، کاملاً تمایل ندارند به گسترش شرایط بورژاوزی کمک کنند؛ بر عکس، آن‌ها برای این شرایط بیش از اندازه قدرتمند شده اند… آن‌ها بی نظمی را به درون تمام جامعه بورژوازی می‌آورند و هستی بورژوازی را کاملاً به خطر می اندازند. شرایط جامعه بورژوازی بیش از اندازه تنگ و محدود است که بتواند با ثروتی که توسط آن‌ها خلق شد سازش کند.


شیوه‌های پرخاشگرانه و سرکش سرمایه داری محصول تناقض های شدید درونی خودش است، که فرجام آن بحران های اقتصادی دوره ای است. اما برخلاف بحران های گذشته که منشای آن کمبود [تولید] بود، این بحران های ناشی از رقابت نتیجه تولید بیش از اندازه و بسیار سریع است، به گونه‌ای که بازار اشباح می شود، سود کاهش می‌یابد و سرمایه‌گذاری متوقف می شود. سپس با تلنبار شدن فضولات انسانی و مواد، تأثیرات معمول کمبود، مادامی که بازار تلاش می‌کند خودش را تنظیم کند، خودش را نشان می دهد. همان‌گونه که مانیفست کمونیست توضیح می دهد:


و چگونه بورژوازی این بحران ها را مهار می کند؟ از سویی با انهدام اجباریِ توده‌ای از نیروهای تولیدی و از سوی دیگر با تسخیر بازارهای جدید، و از راه غارت کامل بازارهای قدیمی. باید بگوییم از طریق هموار کردن راه برای بحران های گسترده‌تر و مخرب‌تر و کاهش ابزارهایی که به واسطه آن جلوی بحران ها گرفته می شود.

منابع

  1. طبقات در سرمایه‌داری- نیکلاس پولانزاس