کاربر:Safa/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
کارل و جنی هفت فرزند داشتند اما به دلیل شرایط زندگی فقیرانه که آنها در لندن داشتند تنها سه فرزند به بزرگسالی رسیدند. اولین فرزند آنها جنی کارولین بود که در سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد. پس از او جنی لورا در سال ۱۸۴۵، ادگار ۱۸۴۷ و هنری ادوارد ۱۸۴۹، جنی اولین فرانسیس ۱۸۵۲، جنی جولیا ۱۸۵۵ متولد شدند. کارل و جنی در سال ۱۹۵۷ هم صاحب فرزند دیگری شدند که پیش از تولد درگذشت. فرزندان مارکس سرنوشت خوبی نداشتند. از شش فرزندی که سالم به دنیا آمده بودند چهار فرزند قبل از پدرشان از دنیا رفتند و تنها جنی لورا فرزند دوم و جنی جولیا فرزند ششم مارکس بودند که آنقدر زنده ماندند تا مرگ پدر را ببینند. فرزندان دختر مارکس همه به افتخار مادرشان، جنی نامیده شدند. فرزند اول و دختر ارشد کارل مارکس جنی کارولین خود یک فعال سوسیالیست بود. او در ۲۸سالگی با یک کمون پاریسی به نام چارلز ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد. او در ژانویه ۱۹۸۳ حدود دو ماه زودتر از پدرش از دنیا رفت. دلیل مرگ او احتمالاً سرطان مثانه بوده است. فرزند دوم شانس بهتری داشت. جنی لورا ۶۶ سال عمر کرد. او در ۲۳سالگی ازدواج کرده بود. جنی لورا و همسرش پل در دوران زندگی تحت حمایت فردریش انگلس بودند و حتی بعد از مرگش در سال ۱۸۹۵ پول قابل توجهی به ارث بردند. این زوج در سال ۱۹۱۱ با هم خودکشی کردند. فرزند سوم مارکس پسری به نام ادگار بود که تنها هشت سال عمر کرد. پس از او نیز یک برادر و خواهر دیگرش یعنی هنری ادوارد و جنی اولین هر کدام فقط یک سال زندگی کردند. جنی الینور فرزند ششم مارکس هم سرنوشتی بهتر از خودکشی نداشت. او که فعالی سوسیالیست بود وقتی فهمید نامزدش ادوارد اولینگ مخفیانه با هنرپیشه جوانی ازدواج کرده با زهر خودکشی کرد. او منشی پدرش بود. مارکس در هنگام مرگ او را مسوول حفظ دستنوشتهها و آثارش کرد. | کارل و جنی هفت فرزند داشتند اما به دلیل شرایط زندگی فقیرانه که آنها در لندن داشتند تنها سه فرزند به بزرگسالی رسیدند. اولین فرزند آنها جنی کارولین بود که در سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد. پس از او جنی لورا در سال ۱۸۴۵، ادگار ۱۸۴۷ و هنری ادوارد ۱۸۴۹، جنی اولین فرانسیس ۱۸۵۲، جنی جولیا ۱۸۵۵ متولد شدند. کارل و جنی در سال ۱۹۵۷ هم صاحب فرزند دیگری شدند که پیش از تولد درگذشت. فرزندان مارکس سرنوشت خوبی نداشتند. از شش فرزندی که سالم به دنیا آمده بودند چهار فرزند قبل از پدرشان از دنیا رفتند و تنها جنی لورا فرزند دوم و جنی جولیا فرزند ششم مارکس بودند که آنقدر زنده ماندند تا مرگ پدر را ببینند. فرزندان دختر مارکس همه به افتخار مادرشان، جنی نامیده شدند. فرزند اول و دختر ارشد کارل مارکس جنی کارولین خود یک فعال سوسیالیست بود. او در ۲۸سالگی با یک کمون پاریسی به نام چارلز ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد. او در ژانویه ۱۹۸۳ حدود دو ماه زودتر از پدرش از دنیا رفت. دلیل مرگ او احتمالاً سرطان مثانه بوده است. فرزند دوم شانس بهتری داشت. جنی لورا ۶۶ سال عمر کرد. او در ۲۳سالگی ازدواج کرده بود. جنی لورا و همسرش پل در دوران زندگی تحت حمایت فردریش انگلس بودند و حتی بعد از مرگش در سال ۱۸۹۵ پول قابل توجهی به ارث بردند. این زوج در سال ۱۹۱۱ با هم خودکشی کردند. فرزند سوم مارکس پسری به نام ادگار بود که تنها هشت سال عمر کرد. پس از او نیز یک برادر و خواهر دیگرش یعنی هنری ادوارد و جنی اولین هر کدام فقط یک سال زندگی کردند. جنی الینور فرزند ششم مارکس هم سرنوشتی بهتر از خودکشی نداشت. او که فعالی سوسیالیست بود وقتی فهمید نامزدش ادوارد اولینگ مخفیانه با هنرپیشه جوانی ازدواج کرده با زهر خودکشی کرد. او منشی پدرش بود. مارکس در هنگام مرگ او را مسوول حفظ دستنوشتهها و آثارش کرد. | ||
'''ازدواج کارل مارکس و نقل مکان او به پاریس''' | |||
کارل مارکس در سال ۱۸۳۵ مارکس مخفیانه با ینی دختر بارون نامزد شد. در ۱۹ ژوئن ۱۸۴۳ با ینی فون وست فالن که دختر تحصیل کرده یک بارون پروسی بود ازدواج کرد. بنا به اسناد فراوانی که در مورد زندگی خانوادگی مارکس به قلم نزدیکترین دوستان و آشنایان او و ینی نوشته شدهاند، جدا از بیماری عصبی دیرپای ینی، او و شوهرش زندگی عاشقانه ای را سپری کرده بودند. آنان دارای شش کودک شدند که از میان فقط سه دختر زنده ماندند. زیرا در طول نیمه نخست دهه ۱۸۵۰ که خانواده مارکس در آپارتمان کوچکی در دین استریت محله سوهو که محله ای شلوغ و فقیر بود، زندگی میکردند. در این محله بیماریهای واگیردار همچون وبا در آن بیداد میکرد. این آغاز سختترین سالهای زندگی مارکس بود. سه فرزند مارکس در این سالها در گذشتند، منابع درآمد او اندکی پول بابت مقالههایش بود و کمک مالی انگلس کفاف مخارج خانواده پر جمعیت او را نمیداد و همواره زیر قرض بود. | |||
مدت کوتاهی پس از این، او به پاریس نقل مکان کرد تا از سانسور عقاید دولت پروس، که به طور فزآینده ای به سرکوب آشوبگران جناح چپ پرداخته بود فرار کند. | |||
در همان نخستین ماههای اقامت در فرانسه، مارکس پیشگفتاری به ” در آمدی به نقد فلسفه حق هگل” را نوشت، و این تنها بخش انتقاد او به هگل است که در همان زمان منتشر شد. این متن که از نظر سبک و روش بیان بسیار زیباست، یکی از مهمترین نوشتههای سیاسی مارکس است، و در آن برای نخستین بار از پرولتاریا و انقلاب کارگری سخن به میان آمده است. | |||
'''همکاری مارکس و انگلس''' | |||
در سپتامبر ۱۸۴۴ در پاریس مارکس با فریدریش انگلس آشنا شد. مرد جوان آلمانی که دو سال از او جوان تر بود. انگلس که در ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در بارمن پادشاهی پروس بدنیا آمده بود، فرزند سرمایه داری بود که در منچستر انگلستان کارخانه پارچه بافی داشت. انگلس دوش بدوش مارکس، برای پایه گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب کارگر، پیگیرانه شرکت کرد. | |||
از آغاز جوانی مشتاقانه میخواست در پیکار علیه وضع موجود شرکت فعالانه ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاهها حضور مییافت و با افکار نو آشنا میشد. در همین سالها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و بدنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان “شلیک و اشراق” نوشت و طی آن از ننیجه گیریهای محافظه کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالیکتیک غیر مادری فریدریش انتقاد کرد. بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد، نکته سبب شده بود که او با وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا و نسبت به آن حساس شود. | |||
کتابی که انگلس یک سال بعد منتشر کرد یعنی موقعیت طبقه کارگر انگلستان یکی از مهمترین اسنادی است که در باره پرولتاریا انگلیس بود که مارکس به مطالعه جدی اقتصاد سیاسی پرداخت. دوستی آنان که از ۱۸۴۴ آغاز شد، تا مرگ مارکس بمدت ۴۰ سال ادامه یافت. انگلس در سال ۱۸۴۴ کتاب معروف “شرایط طبقه کارگر در انگلستان” را نوشت. این کتاب به مارکس در ایجاد ایده انقلاب کارگری (انقلاب پرولتری) خود کمک کرد. این امر باعث ایجاد اولین کار مارکس با نام “کمونیسم اقتصادی و دست نوشتههای فلسفی” در سال ۱۸۴۴ شد. با نوشتن این کتاب، مارکس امید داشت تا کمونیسم را به عنوان یک نیروی اخلاقی خوب برای غلبه بر از خود بیگانگی نیروی کار در نظام سرمایه داری نشان دهد. | |||
'''فرار مارکس به لندن''' | |||
پس از انقلابهایی که در سال ۱۸۴۸ اروپا را فرا گرفت، مارکس به طور فزاینده ای خود را تحت سوء ظن و بررسی از سوی مقامات فرانسوی و بلژیکی میدید. او تصمیم گرفت به لندن فرار کرده و کار خود را از آنجا ادامه دهد. | |||
در لندن، مارکس بیشتر درگیر جنبش کمونیستی رو به رشد بود. او در اولین کنگره بین المللی، که در آن به دنبال بحث و استدلال در برابر جناح هرج و مرج طلب که توسط میخائیل باکونین هدایت میشد بود، نفوذ زیادی پیدا کرد. | |||
'''نقش مارکس در قیام کمون''' | |||
یکی دیگر از رویداد مهم، قیام کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود که هر چند پس از دو ماه به شکست انجامید. مارکس با شور و شوق زیادی از این قیام به عنوان یک پیشرو برای انقلابهای کمونیستی آینده پشتیبانی کرد. | |||
'''افکار و ایدهها و تکامل تاریخی مارکس''' | |||
ارزش اضافی را کارفرما یا سرمایه دار تصاحب میکند. کارفرما هنگام اجیر کردن کارگر معادل بازتولید نیروی کارگر را که شامل حداقل معیشت او خانوادهاش را به او پرداخت میکند و اضافه یا مازاد آن را برای خود برمی دارد. | |||
ایدئالیسم دیالکتیک جوهر فلسفه هگل است. منظور از دیالکتیک تفکری پویا است که بر فرایندها، روابط، کشمکشها و تعارضها تاکید دارد. مارکس و انگلس نظرات مادی خود را بر اساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک بوجود آمد. | |||
ماتریالیسم دیالکتیک ترکیبی از فلسفه مادی قرن ۱۸ و منطق هگل است که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند. واژه ماتریالیسم برای دو واژه ماده باوری و مادی گرایی بطور مشترک استفاده میشود، با این وجود بین دو واژه تفاوت فاحشی وجود دارد: | |||
ماده باوری: یه کسی گفته میشود که بر این باور است که هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شدهاند و همه پدیدهها از جمله اگاهی نتیجه بر هم کنشهای مادی است. به عبارت دیگر ماده تنها” چیز” است و ” واقعیت” عملاً همان کیفیتهای در حال رخ دادن ماده و انرژی است. | |||
مادی گرا: به کسی گفته میشود که رسیدن به آسایش جسمانی را بالاترین ارزش میداند. چنین افرادی پیوسته به دنبال داشتن رفاه بیشتر و کالاهای بیشتر (خانه و ماشین و..) هستند و چیزی بیشتر از اینها را نمیبینند و یا نمیخواهند. | |||
غالباً عامدانه یا غیر عامدانه این دو واژه با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. مثلاً گفته میشود” کسانی که جهان را چیزی جز ماده ماده نمیدانند، پیوسته به دنبال مادیاتاند”. | |||
بر اساس نظریه تاریخی مارکس باید نیروی اصلی در تحول تاریخی را به تغییرات در نیروهای تولیدی بدهیم. نیروهای تولیدی را به شکل ساده میتوان شامل ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد دانست. تحولات این نیروهای تولیدی منجر به دگرگونی در شکل بندیهای گسترده در قلمرو سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و به طور کلی در شئون گوناگون حیات اجتماعی گفته میشود. | |||
با توجه به این تقسیم بندی است که نیروهای تولیدی را “زیر بنا یا پایه” و مابقی را” روبنا” مینامند. در یک نظریه رابطه زیربنا و روبنا را از نوع موجبیت یا دترمینیستی دانسته و برای روبنا نقش کاملاً تبعی قائل میشود. نظریه دوم مایل است که در عین حفظ اولولیت و نقش و اهمیت زیربنا، برای روبنا نیز به مناسبت استقلال نسبی یا گاه تأثیرگزاری بر زیر بنا اهمیت قائل شود. | |||
'''مراحل پنجگانه برای رسیدن جامعه کمونیستی''' | |||
۱-کمون اولیه ۲-برده داری ۳- فئودالیته ۴- بورژوازی (سرمایه داری) ۵- سوسیالیسم منجر به کمونیسم (جامعه بدون طبقه و دولت) | |||
'''مارکس و نظام سرمایه داری''' | |||
مارکس زمان قابل توجهی را در کتابخانه بریتانیا صرف تحقیق در اقتصاد سیاسی میکرد. این امر به ژرفترین کتاب وی با نام داس کاپیتال که یک بررسی جامع و کامل از جامعه و اقتصاد سرمایه داری بود انجامید. | |||
“یک کالا در نگاه اول، چیزی بسیار بی اهمیت به نظر رسیده و به راحتی درک میشود. ولی تجزیه و تحلیل آن نشان میدهد که در حقیقت، آن چیزی بسیار عجیب و غریب است که دارای پیچیدگیهای فراوان متافیزیکی و مطلوبیتهای بسیار است. “ | |||
'''مارکس و دین''' | |||
مارکس همچنین به دنبال بررسی تمام جنبههای زندگی از نقطه نظر تجزیه و تحلیل مارکسیستی جدید خود بود. به عنوان مثال، او به دنبال این بود که نشان دهد که دین صرفاً ابزاری در دست جامعه سرمایه برای نگه داشتن کارگران زیر انگشت آنها است. | |||
درد و رنج مذهبی، در یک و همان زمان، بیان رنج واقعی و اعتراض علیه رنج واقعی است. مذهب، آه مخلوق ستمدیده، قلب جهان سنگدل، و روح شرایط بی روح است”. دین افیون تودههاست “ | |||
مارکس این برداشت از دین و مذهب را از فوئرباخ تأثیر گرفته بود. فوئر باخ هگلی جوان که پل هگل و مارکس را تشخیص داد، معتقد بود: | |||
– انسان دین را فرافکنی میکند. | |||
– انسان ذات انسانیاش را به صورت یک نیروی غیر شخصی فرافکنی میکند و نامش را خدا میگذارد آن را کامل و خودش را به موجودی ناکامل تقلیل میدهد. | |||
– چون انسان خدا را فراتر از خود مینهد خدا را از خود بیگانه میسازد. | |||
– این دین را باید برانداخت تا بالاترین هدف و موضوع خود انسان باشد. | |||
== تاثیر مارکس بر انقلابیون == | == تاثیر مارکس بر انقلابیون == | ||
'''تأثیر مارکس بر کشورش آلمان و سایر نقاط دنیا''' | |||
در زمان حیات، مارکس تأثیر شناخته شده ای بر آلمان و قرن نوزدهم نداشت، در ابتدای قرن بیستم تا اواخر این قرن از بین هر سه کشور یکی بصورت سوسیالیسم یا کمونیسم یا مارکسیسم اداره میشد و بطور کل دنیا به دو اردوگاه کمونیسم (شرق) و کاپیتالیسم (غرب) تقسیم شد. | |||
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند. | کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند. | ||
خط ۱۳۴: | خط ۲۰۸: | ||
== آثار مارکس == | == آثار مارکس == | ||
از | – مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) | ||
– سرمایه (کاپیتال)، ترجمه ایرج اسکندری | |||
– گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین | |||
– درباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه مرتضی محیوا | |||
– دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴. ترجمه: حسن مرتضوی. | |||
– در باره تکامل مادی تاریخ (دو رساله، ۲۸ نامه)، ترجمه خسرو پارسا. | |||
– صورتبندیهای اقتصادی پیش از سرمایه داری، ترجمه خسرو پارسا. | |||
– لودویک فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابائی. | |||
– رساله دکتری فلسفه (اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری). ترجمه: محمود عبادیانی، حسن قاضی مرادی. | |||
– هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام. | |||
– نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام. | |||
– جنگهای داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمه باقر پرهام. | |||
– ۵ مقاله مارکس و انگلس در باره ایران، ترجمه دکتر داور شیخاوندی. | |||
– سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمه حسن مرتضوی. | |||
– فقر فلسفه، ترجمه آرتین آکل. | |||
– تئوریهای ارزش افزوده | |||
– جنگ داخلی آمریکا | |||
– مانیفست فلسفی مکتب تاریخی حقوق | |||
– کارمزدی و سرمایه | |||
– یادداشتهائی در مورد جیمز میل | |||
– کشتارهای بلژیکی | |||
– کژدم و فلیکس | |||
== گاهشماری مارکس == | == گاهشماری مارکس == |
نسخهٔ ۲۸ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۵۸
کارل هاینریش مارکس متولد ۵ می ۱۸۱۸ در پروس. درگذشت ۱۴ مارس ۱۸۷۳
والدین پدرش یهودی بودند، پدرش مسیحی شد. مارکس دانشآموز متوسطی بود. او تا ۱۲سالگی در خانه درس خواند. در ۱۸۳۵ وارد دانشگاه بن شد. در پایان سال به اصرار پدرش به دانشگاه برلین رفت. در برلین حقوق و فلسفه خواند و به فلسفه هگل علاقهمند شد. دکترایش را در سال ۱۸۴۱ از دانشگاه ینا دریافت کرد اما سیاست رادیکال او مانع از این شد که بتواند به تدریس بپردازد.
مارکس کارش را با روزنامهنگاری آغاز کرد و در سال ۱۸۴۲ سردبیر Rheinisc Zeitung در کلن شد. یک سال بعد روزنامه توقیف شد. مارکس هجدهم مارس استعفا داد و سه ماه بعد با جنی فن وستفالن ازدواج کرد و در ماه اکتبر به پاریس رفت.
در سال ۱۸۴۹ به لندن رفت. فکر نمیکرد اقامتش در این شهر چند ماهی بیشتر طول بکشد، اما تا لحظه مرگش در سال ۱۸۷۳ درلندن ماند. اولین سالهای اقامتش، در فقر مطلق و فاجعه بار گذشت. خانوادهاش ناگزیر در فلاکت میزیستند و تا سال ۱۸۵۵ سه فرزند از شش فرزندش از دست رفتند.
مارکس به طور فزایندهای بر روی سرمایهداری متمرکز شد و در سال ۱۸۶۷ اولین جلد کتاب سرمایه را منتشر کرد
ایزا برلین عادات مارکس را در آن موقع چنین توصیف می کند:
روال زندگیاش چنین بود: روزها به تالار مطالعه بریتیش میوزیوم میرفت و از نه صبح تا هفت شب که تالار را میبستند ، همان جا میماند بعد تا پاسی از شب کار میکرد و بیوقفه سیگار میکشید. سیگار برایش نه تفننی هر از گاه که مسکنی حیاتی بود. این کار سلامتش را به خطر انداخته بود. همواره در معرض حملات نارسایی کبد بود که گاه با کورک و التهاب چشم همراه میشد. این بیماری نمیگذاشت کارش را انجام دهد، او را میفرسود و به ستوه میآورد و مجال نمیداد مشاغل ناپایدارش را پی بگیرد. در سال ۱۸۵۸ نوشت: ’’ مثل ایوب به جان امدهام، گر چه آنقدر ها هم خداترس نیستم.’’
در این موقع چند سالی میشد که مارکس مشغول تالیف کتاب سرمایه بود، اثر سترگ در اقتصاد سیاسی که باقی عمرش را وقف آن کرد. هیچ گاه شغل ثابتی نداشت. در سال ۱۸۵۹ نوشت: ’’ به رغم همه این مصایب، باید هدف خود را دنبال کنم و نگذارم جامعه بورژوایی مرا به ماشین پولساز. بدل سازد.’’
مارکس به کمکهایی متکی بود که دوست وهمکارش، فریدریش انگلس، مرتب برایش میفرستاد. انگلس این پول ها را از صندوق تنخواه کارخانه نساجی پدرش برداشت میکرد. مارکس هم که مطلقا استعدادی در صرفه جویی نداشت همه را به باد میداد خودش مینویسد ’’ بعید است کسی این همه درباره پول قلم فرسایی کرده باشد و خودش تا این حد از آن بی بهره باشد’’کورکهایش به چنان وضع وخیمی افتاد که: ’’ نه میتوانست بنشیند، نه راه برود و نه حتی راست بایستد.’’ سرانجام، پس از دو دهه رنج مداوم ، جلد اول سرمایه را به پایان برد، اما عمرش کفاف نداد که دو جلد باقی مانده را تکمیل کند. با این همه، تنها حسرت یک چیز را به دل داشت. در ۱۸۶۶ به یکی از همرزمان سیاسیاش نوشت: ’’میدانی که همه چیزم را فدای این مبارزه انقلابی کردهام البته پشیمان هم نیستم.برعکس اگر قرار بود یک بار دیگر در اغاز خط بایستم، باز هم همین کار را میکردم. اما تن به ازدواج نمیدادم. تا جایی که توان دارم، می کوشم دخترم را از. صخرههایی حفظ کنم که کشتی زندگی مادرش را در هم شکستند.
انگلس بر سر تابوت مارکس چنین گفت: «او حقیقت سادهای را که پیش از وی در زیر لایههای آراء و عقاید و ایدئولوژیهای گوناگون نهفته مانده بود کشف کرد و آن اینست که آدمی باید قبل از هر چیز غذا و آشامیدنی و پوشاک و مسکن داشته باشد تا بتواند به سیاست و علم و هنر و مذهب و امثال اینها بپردازد. مفهوم این حقیقت این است که تولید ضروریترین مایحتاج مادی زندگی و در نتیجه نحوهی تکامل اقتصادی یک قوم یا یک دوره، مبنا و اساس دستگاههای دولتی و نظریات قضائی و هنری و حتی عقاید مذهبی آن قوم و ملت است.»
تاریخچهی زندگی مارکس
کارل هاینریش مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ در منطقه موسل در راینلند تریر پروس در غرب آلمان امروزی به دنیا آمد. وی سومین فرزند از نه فرزند هاینریش مارکس و هنریت پرسبورگ بود. مادر و پدر کارل مارکس، هر دو یهودی بودند و تبارشان به خاخام های معروف میرسید. پدرش حقوقدانی بود که بخاطر مسائل حرفهای یک سال قبل از تولد او، به آیین پروتستانهای مسیحی گرویده بود.
کارل مارکس در محیط طبقه متوسط و با روش تربیت لیبرالی، رشد کرد. تا سه سال قبل از تولدش، تریر در دست فرانسویان بود، اندیشه های جمهوریخواهانه، نوآورانه و متأثر از روشنگری و حتی باورهای رادیکال سیاسی آن جا رواج داشت. پدر کارل مارکس یک وکیل موفق بود و به خاطر کمک به زندگی حرفهای خود از یهودیت به مسیحیت گرویده بود. پدر کارل مارکس نیز با این لیبرالیسم همراه بود، وطنپرستی شیفته ولتر بود، اگرچه رگههایی از محافظهکاری در نامههای وی به چشم میخورد. او آرزو داشت پسرش در رشته حقوق تحصیل کند و حرفه او را ادامه دهد، ولی کارل مارکس جوان شیفته فلسفه بود.
کارل مارکس در فضای فرهنگی که آثار کانت، گوته، روسو و نیز ادبیات رمانتیک در آن ترویج داشت، تحصیل کرد. دوست خانوادگی آنها بارون فون وستفالن که هوادار سوسیالیستهای آرمان شهری بود، تأثیر زیادی بر او گذاشت کارل مارکس بعد از گذراندن دوران دبیرستان، ابتدا در سال ۱۸۳۵ در دانشگاه بن نام نویسی کرد، ولی سال بعد به برلین رفت تا رشته حقوق را ادامه دهد. کارل مارکس آن جا با وجود نارضایتی پدرش، رشته فلسفه را انتخاب کرد و تحصیل خویش را تا اخذ درجه دکترا در سال ۱۸۴۱ ادامه داد. موضوع رساله پایان نامه او بحران اندیشه فلسفه بعد از ارسطو و بطور خاص تفاوت بینش ماتریالیستی دمکریتوس با بینش ماتریالیستی اپیکور در مورد طبیعت، بود.
"دستنوشته های اقتصادی- فلسفی سال ١٨٤٤" اولین طرح کارل مارکس برای یک سیستم اقتصادی بود که هم زمان، مسیر فلسفی افکار او را روشن میکرد. او در این اثر تئوری "کار از خود بیگانه" را که بر اندیشه هگل متکی بود تشریح کرد ولی این اثر را که به "دستنویس پاریس" هم مشهور شده است، به پایان نرساند؛ بلکه همراه با انگلس کتاب "خانواده مقدس" را تدوین کرد.
در این دوران بود که فریدریش انگلس چند روزی میهمان کارل مارکس بود و دوستی بین آنها عمقی یافت که برای تمام زندگی ادامه داشت. این دو در سال های بعد با هم جزوه "مانیفست کمونیستی" را منتشر کردند که برای حدود دو قرن الگوی احزاب کمونیستی جهان بود. ایدئولوژی آلمانی کتاب دیگری بود که در سال های ١٨٤۵ و ١٨٤۶ توسط کارل مارکس نوشته شد، ولی بعد از مرگ او انتشار یافت.
در جریان انقلاب فوریه ١٨٤٨ فرانسه، زمانی که تکانه های این انقلاب به بروکسل رسید، کارل مارکس بازداشت و محکوم به ترک خاک بلژیک شد ولی به دعوت دولت موقت جدید فرانسه به پاریس برگشت و با شروع انقلاب مارس آلمان بار دیگر کلن را برای زندگی و فعالیت برگزید. در این شهر او یکی از رهبران جنبش انقلابی محسوب می شد و روزنامه "نویه راینشه سایتونگ، ارگان دموکراسی" را منتشر کرد.
در فاصله سال های ١٨٤٩ تا ١٨۶٤ میلادی کارل مارکس در تبعید لندن می زیست. انگلس نیز به او پیوست و پشتیبانی مالی از او را به عهده گرفت. در این سالها، کارل مارکس وقت خود را صرف تهییج کمونیسم در سطح بین المللی میکرد و به لحاظ تئوریک به نقد و تحلیل علمی کاپیتالیسم می پرداخت.
کارل مارکس، اکثراً هنگام اجاره یک خانه یا آپارتمان جدید از نام مستعار استفاده میکرد. او تصمیم داشت پیگیری رد خود را برای مقامات دشوارتر کند. زمانی که در پاریس بود، خود را «مسیو رامبو» مینامید، در حالیکه در لندن نامههای خود را به نام «ا. ویلیامز» امضا میکرد. دوستانش به علت رنگ تیره چهره و موهای فرفری سیاهش او را «مورو» میخواندند، در حالیکه خود او از فرزندانش میخواست «نیک پیر» یا «چارلی» صدایش کنند. کارل مارکس نیز به دوستان و خانوادهاش نیز القاب و نام مستعار میداد. او فریدریش انگلس را «ژنرال»، خدمتکار خانهاش هلن را «لنچن» یا «نیم» دختر بزرگش را «کویی کویی، امپراتور چین» و دختر دومش را «کاکادو» یا «هوتنتوت» خطاب میکرد.
کارل و جنی هفت فرزند داشتند اما به دلیل شرایط زندگی فقیرانه که آنها در لندن داشتند تنها سه فرزند به بزرگسالی رسیدند. اولین فرزند آنها جنی کارولین بود که در سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد. پس از او جنی لورا در سال ۱۸۴۵، ادگار ۱۸۴۷ و هنری ادوارد ۱۸۴۹، جنی اولین فرانسیس ۱۸۵۲، جنی جولیا ۱۸۵۵ متولد شدند. کارل و جنی در سال ۱۹۵۷ هم صاحب فرزند دیگری شدند که پیش از تولد درگذشت. فرزندان مارکس سرنوشت خوبی نداشتند. از شش فرزندی که سالم به دنیا آمده بودند چهار فرزند قبل از پدرشان از دنیا رفتند و تنها جنی لورا فرزند دوم و جنی جولیا فرزند ششم مارکس بودند که آنقدر زنده ماندند تا مرگ پدر را ببینند. فرزندان دختر مارکس همه به افتخار مادرشان، جنی نامیده شدند. فرزند اول و دختر ارشد کارل مارکس جنی کارولین خود یک فعال سوسیالیست بود. او در ۲۸سالگی با یک کمون پاریسی به نام چارلز ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد. او در ژانویه ۱۹۸۳ حدود دو ماه زودتر از پدرش از دنیا رفت. دلیل مرگ او احتمالاً سرطان مثانه بوده است. فرزند دوم شانس بهتری داشت. جنی لورا ۶۶ سال عمر کرد. او در ۲۳سالگی ازدواج کرده بود. جنی لورا و همسرش پل در دوران زندگی تحت حمایت فردریش انگلس بودند و حتی بعد از مرگش در سال ۱۸۹۵ پول قابل توجهی به ارث بردند. این زوج در سال ۱۹۱۱ با هم خودکشی کردند. فرزند سوم مارکس پسری به نام ادگار بود که تنها هشت سال عمر کرد. پس از او نیز یک برادر و خواهر دیگرش یعنی هنری ادوارد و جنی اولین هر کدام فقط یک سال زندگی کردند. جنی الینور فرزند ششم مارکس هم سرنوشتی بهتر از خودکشی نداشت. او که فعالی سوسیالیست بود وقتی فهمید نامزدش ادوارد اولینگ مخفیانه با هنرپیشه جوانی ازدواج کرده با زهر خودکشی کرد. او منشی پدرش بود. مارکس در هنگام مرگ او را مسوول حفظ دستنوشتهها و آثارش کرد.
ازدواج کارل مارکس و نقل مکان او به پاریس
کارل مارکس در سال ۱۸۳۵ مارکس مخفیانه با ینی دختر بارون نامزد شد. در ۱۹ ژوئن ۱۸۴۳ با ینی فون وست فالن که دختر تحصیل کرده یک بارون پروسی بود ازدواج کرد. بنا به اسناد فراوانی که در مورد زندگی خانوادگی مارکس به قلم نزدیکترین دوستان و آشنایان او و ینی نوشته شدهاند، جدا از بیماری عصبی دیرپای ینی، او و شوهرش زندگی عاشقانه ای را سپری کرده بودند. آنان دارای شش کودک شدند که از میان فقط سه دختر زنده ماندند. زیرا در طول نیمه نخست دهه ۱۸۵۰ که خانواده مارکس در آپارتمان کوچکی در دین استریت محله سوهو که محله ای شلوغ و فقیر بود، زندگی میکردند. در این محله بیماریهای واگیردار همچون وبا در آن بیداد میکرد. این آغاز سختترین سالهای زندگی مارکس بود. سه فرزند مارکس در این سالها در گذشتند، منابع درآمد او اندکی پول بابت مقالههایش بود و کمک مالی انگلس کفاف مخارج خانواده پر جمعیت او را نمیداد و همواره زیر قرض بود.
مدت کوتاهی پس از این، او به پاریس نقل مکان کرد تا از سانسور عقاید دولت پروس، که به طور فزآینده ای به سرکوب آشوبگران جناح چپ پرداخته بود فرار کند.
در همان نخستین ماههای اقامت در فرانسه، مارکس پیشگفتاری به ” در آمدی به نقد فلسفه حق هگل” را نوشت، و این تنها بخش انتقاد او به هگل است که در همان زمان منتشر شد. این متن که از نظر سبک و روش بیان بسیار زیباست، یکی از مهمترین نوشتههای سیاسی مارکس است، و در آن برای نخستین بار از پرولتاریا و انقلاب کارگری سخن به میان آمده است.
همکاری مارکس و انگلس
در سپتامبر ۱۸۴۴ در پاریس مارکس با فریدریش انگلس آشنا شد. مرد جوان آلمانی که دو سال از او جوان تر بود. انگلس که در ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در بارمن پادشاهی پروس بدنیا آمده بود، فرزند سرمایه داری بود که در منچستر انگلستان کارخانه پارچه بافی داشت. انگلس دوش بدوش مارکس، برای پایه گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب کارگر، پیگیرانه شرکت کرد.
از آغاز جوانی مشتاقانه میخواست در پیکار علیه وضع موجود شرکت فعالانه ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاهها حضور مییافت و با افکار نو آشنا میشد. در همین سالها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و بدنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان “شلیک و اشراق” نوشت و طی آن از ننیجه گیریهای محافظه کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالیکتیک غیر مادری فریدریش انتقاد کرد. بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد، نکته سبب شده بود که او با وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا و نسبت به آن حساس شود.
کتابی که انگلس یک سال بعد منتشر کرد یعنی موقعیت طبقه کارگر انگلستان یکی از مهمترین اسنادی است که در باره پرولتاریا انگلیس بود که مارکس به مطالعه جدی اقتصاد سیاسی پرداخت. دوستی آنان که از ۱۸۴۴ آغاز شد، تا مرگ مارکس بمدت ۴۰ سال ادامه یافت. انگلس در سال ۱۸۴۴ کتاب معروف “شرایط طبقه کارگر در انگلستان” را نوشت. این کتاب به مارکس در ایجاد ایده انقلاب کارگری (انقلاب پرولتری) خود کمک کرد. این امر باعث ایجاد اولین کار مارکس با نام “کمونیسم اقتصادی و دست نوشتههای فلسفی” در سال ۱۸۴۴ شد. با نوشتن این کتاب، مارکس امید داشت تا کمونیسم را به عنوان یک نیروی اخلاقی خوب برای غلبه بر از خود بیگانگی نیروی کار در نظام سرمایه داری نشان دهد.
فرار مارکس به لندن
پس از انقلابهایی که در سال ۱۸۴۸ اروپا را فرا گرفت، مارکس به طور فزاینده ای خود را تحت سوء ظن و بررسی از سوی مقامات فرانسوی و بلژیکی میدید. او تصمیم گرفت به لندن فرار کرده و کار خود را از آنجا ادامه دهد.
در لندن، مارکس بیشتر درگیر جنبش کمونیستی رو به رشد بود. او در اولین کنگره بین المللی، که در آن به دنبال بحث و استدلال در برابر جناح هرج و مرج طلب که توسط میخائیل باکونین هدایت میشد بود، نفوذ زیادی پیدا کرد.
نقش مارکس در قیام کمون
یکی دیگر از رویداد مهم، قیام کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود که هر چند پس از دو ماه به شکست انجامید. مارکس با شور و شوق زیادی از این قیام به عنوان یک پیشرو برای انقلابهای کمونیستی آینده پشتیبانی کرد.
افکار و ایدهها و تکامل تاریخی مارکس
ارزش اضافی را کارفرما یا سرمایه دار تصاحب میکند. کارفرما هنگام اجیر کردن کارگر معادل بازتولید نیروی کارگر را که شامل حداقل معیشت او خانوادهاش را به او پرداخت میکند و اضافه یا مازاد آن را برای خود برمی دارد.
ایدئالیسم دیالکتیک جوهر فلسفه هگل است. منظور از دیالکتیک تفکری پویا است که بر فرایندها، روابط، کشمکشها و تعارضها تاکید دارد. مارکس و انگلس نظرات مادی خود را بر اساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک بوجود آمد.
ماتریالیسم دیالکتیک ترکیبی از فلسفه مادی قرن ۱۸ و منطق هگل است که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند. واژه ماتریالیسم برای دو واژه ماده باوری و مادی گرایی بطور مشترک استفاده میشود، با این وجود بین دو واژه تفاوت فاحشی وجود دارد:
ماده باوری: یه کسی گفته میشود که بر این باور است که هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیزها از ماده تشکیل شدهاند و همه پدیدهها از جمله اگاهی نتیجه بر هم کنشهای مادی است. به عبارت دیگر ماده تنها” چیز” است و ” واقعیت” عملاً همان کیفیتهای در حال رخ دادن ماده و انرژی است.
مادی گرا: به کسی گفته میشود که رسیدن به آسایش جسمانی را بالاترین ارزش میداند. چنین افرادی پیوسته به دنبال داشتن رفاه بیشتر و کالاهای بیشتر (خانه و ماشین و..) هستند و چیزی بیشتر از اینها را نمیبینند و یا نمیخواهند.
غالباً عامدانه یا غیر عامدانه این دو واژه با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. مثلاً گفته میشود” کسانی که جهان را چیزی جز ماده ماده نمیدانند، پیوسته به دنبال مادیاتاند”.
بر اساس نظریه تاریخی مارکس باید نیروی اصلی در تحول تاریخی را به تغییرات در نیروهای تولیدی بدهیم. نیروهای تولیدی را به شکل ساده میتوان شامل ابزار تولید و نیروهای انسانی مولد دانست. تحولات این نیروهای تولیدی منجر به دگرگونی در شکل بندیهای گسترده در قلمرو سیاست، اقتصاد، فرهنگ، دین و به طور کلی در شئون گوناگون حیات اجتماعی گفته میشود.
با توجه به این تقسیم بندی است که نیروهای تولیدی را “زیر بنا یا پایه” و مابقی را” روبنا” مینامند. در یک نظریه رابطه زیربنا و روبنا را از نوع موجبیت یا دترمینیستی دانسته و برای روبنا نقش کاملاً تبعی قائل میشود. نظریه دوم مایل است که در عین حفظ اولولیت و نقش و اهمیت زیربنا، برای روبنا نیز به مناسبت استقلال نسبی یا گاه تأثیرگزاری بر زیر بنا اهمیت قائل شود.
مراحل پنجگانه برای رسیدن جامعه کمونیستی
۱-کمون اولیه ۲-برده داری ۳- فئودالیته ۴- بورژوازی (سرمایه داری) ۵- سوسیالیسم منجر به کمونیسم (جامعه بدون طبقه و دولت)
مارکس و نظام سرمایه داری
مارکس زمان قابل توجهی را در کتابخانه بریتانیا صرف تحقیق در اقتصاد سیاسی میکرد. این امر به ژرفترین کتاب وی با نام داس کاپیتال که یک بررسی جامع و کامل از جامعه و اقتصاد سرمایه داری بود انجامید.
“یک کالا در نگاه اول، چیزی بسیار بی اهمیت به نظر رسیده و به راحتی درک میشود. ولی تجزیه و تحلیل آن نشان میدهد که در حقیقت، آن چیزی بسیار عجیب و غریب است که دارای پیچیدگیهای فراوان متافیزیکی و مطلوبیتهای بسیار است. “
مارکس و دین
مارکس همچنین به دنبال بررسی تمام جنبههای زندگی از نقطه نظر تجزیه و تحلیل مارکسیستی جدید خود بود. به عنوان مثال، او به دنبال این بود که نشان دهد که دین صرفاً ابزاری در دست جامعه سرمایه برای نگه داشتن کارگران زیر انگشت آنها است.
درد و رنج مذهبی، در یک و همان زمان، بیان رنج واقعی و اعتراض علیه رنج واقعی است. مذهب، آه مخلوق ستمدیده، قلب جهان سنگدل، و روح شرایط بی روح است”. دین افیون تودههاست “
مارکس این برداشت از دین و مذهب را از فوئرباخ تأثیر گرفته بود. فوئر باخ هگلی جوان که پل هگل و مارکس را تشخیص داد، معتقد بود:
– انسان دین را فرافکنی میکند.
– انسان ذات انسانیاش را به صورت یک نیروی غیر شخصی فرافکنی میکند و نامش را خدا میگذارد آن را کامل و خودش را به موجودی ناکامل تقلیل میدهد.
– چون انسان خدا را فراتر از خود مینهد خدا را از خود بیگانه میسازد.
– این دین را باید برانداخت تا بالاترین هدف و موضوع خود انسان باشد.
تاثیر مارکس بر انقلابیون
تأثیر مارکس بر کشورش آلمان و سایر نقاط دنیا
در زمان حیات، مارکس تأثیر شناخته شده ای بر آلمان و قرن نوزدهم نداشت، در ابتدای قرن بیستم تا اواخر این قرن از بین هر سه کشور یکی بصورت سوسیالیسم یا کمونیسم یا مارکسیسم اداره میشد و بطور کل دنیا به دو اردوگاه کمونیسم (شرق) و کاپیتالیسم (غرب) تقسیم شد.
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اوپوزیسیون شهر کلن پیوست و بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره مارکس یک هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت. این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.
مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابات ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر درآورد. مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد. او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.
ابعاد شخصیت مارکس
آنگونه که از تفکرات مارکس برمیآید او تحت تاثیر متفکران مختلفی بوده اما هیچگاه خودش را به آنها محدود نکرده است. او تحت تاثیر فلسفه هگل، اقتصاد سیاسی کلاسیک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، تفکر سوسیالیسم فرانسوی ژان ژاک روسو، هانری سن سیمون، پییر ژوزف پرودون و شارل فوریه، ماتریالیسم فلسفی آلمانی فوئرباخ و تحلیلهای طبقه کارگر انگلس بوده است. دید تاریخی مارکس که ماتریالیسم تاریخی نامیده میشود به روشنی نشان از مدعای هگل دارد که فرد باید واقعیت (و تاریخ) را دیالکتیکی ببیند. با این حال مارکس اختلافات قابل توجهی هم با هگل داشت. مارکس همچنین تحت تاثیر کتاب «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان ۱۸۴۴» دیالکتیک تاریخی را در اصطلاح مبارزه طبقاتی قبول کرد و به این نتیجه رسید که طبقه کارگر مدرن پیشروترین نیرو برای انقلاب است. مارکس معتقد بود میتوان تاریخ و جامعه را به طور علمی مطالعه کرد و تمایلات تاریخ و پیامدهای منتج از منازعات اجتماعی را از هم تمیز داد. برخی از پیروان مارکس به این نتیجه رسیدند که بنابراین نظرات انقلاب کمونیستی ناگزیر روی خواهد داد … مارکس به روشنی گفته بود که در پی تلاش برای تغییر جهان است.
معمولاً از مارکس در کنار امیل دورکهیم و ماکس وبر به عنوان سه معمار اصلی علوم اجتماعی مدرن نام میبرند. برخلاف فیلسوفها مارکس نظریاتی ارائه داد که قابل سنجش با روشهای علمی است. مارکس و آگوست کنت تلاش کردند تا ایدئولوژیهای توجیهشده علمی را برای بیداری سکولاریزاسیون اروپایی و توسعه نوین در فلسفه تاریخ و علم توسعه دهند. در نظریه جامعهشناسی مدرن، جامعهشناسی مارکسیستی به عنوان یکی از چشماندازهای کلاسیک شناخته شده است. آیزایا برلین مارکس را به عنوان پایهگذار اصلی جامعهشناسی مدرن میداند؛ آن هم در فاصلهای بسیار زیاد با افراد دیگری که چنین ادعایی دارند.
در یک نظرخواهی از شنوندگان «رادیو ۴» (ایستگاه رادیویی متعلّق به رادیوی بیبیسی انگلستان در سال ۲۰۰۵)، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد. پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وبگاه انگلیسی زبان بیبیسی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او بهعنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.
برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت مانند هاجسکین محصول رادیکالهای فلسفی است، و مذهب عقلانی آنها و مخالفتشان را با رمانتیکها ادامه میدهد؛ از جهت دیگر احیا کننده مجدد فلسفه مادی است. مارکس تعبیر تازهای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابطه جدیدی برقرار کرده است. باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل نوع بشر را خلاصه میکند اعتقاد دارد. تأکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.
وصیت نامهی مارکس
لنین در وصیتنامه خویش جانب تروتسکی را در مقابل استالین گرفت: «استالین بسیار خشن است و این نقص که برای ما کمونیستها قابل پذیرش است در مقام دبیر کلی حزب قابل پذیرش نیست. لذا به رفقا پیشنهاد میکنم راهی را بیابند که استالین را از مقام خود برکنار کرده و فرد دیگری را که از تمام جهات برتری، از استالین متفاوت باشد به جای او بگمارند.»
آثار مارکس
– مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸)
– سرمایه (کاپیتال)، ترجمه ایرج اسکندری
– گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین
– درباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه مرتضی محیوا
– دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴. ترجمه: حسن مرتضوی.
– در باره تکامل مادی تاریخ (دو رساله، ۲۸ نامه)، ترجمه خسرو پارسا.
– صورتبندیهای اقتصادی پیش از سرمایه داری، ترجمه خسرو پارسا.
– لودویک فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابائی.
– رساله دکتری فلسفه (اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری). ترجمه: محمود عبادیانی، حسن قاضی مرادی.
– هجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمه باقر پرهام.
– نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام.
– جنگهای داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمه باقر پرهام.
– ۵ مقاله مارکس و انگلس در باره ایران، ترجمه دکتر داور شیخاوندی.
– سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمه حسن مرتضوی.
– فقر فلسفه، ترجمه آرتین آکل.
– تئوریهای ارزش افزوده
– جنگ داخلی آمریکا
– مانیفست فلسفی مکتب تاریخی حقوق
– کارمزدی و سرمایه
– یادداشتهائی در مورد جیمز میل
– کشتارهای بلژیکی
– کژدم و فلیکس
گاهشماری مارکس
پاریس قلب سیاسی اروپا در سال 1843 بود. در آنجا ، همراه با آرنولد روگ ، مارکس یک مجله سیاسی با عنوان دویچ-فرانتسیس جهربوچر (سالنامه آلمانی-فرانسوی). قبل از اینکه اختلافات فلسفی بین مارکس و روگه منجر به نابودی آن شود ، فقط یک شماره منتشر شد ، اما در ماه آگوست سال 1844 ، مجله مارکس را با همکار فردریش انگلس ، که همکار و دوست مادام العمر وی بود ، گرد هم آورد. این دو با هم شروع به نوشتن انتقادی از فلسفه برونو بائر ، هگلی جوان و دوست سابق مارکس کردند. نتیجه اولین همکاری مارکس و انگلس در سال 1845 منتشر شد خانواده مقدس.
در اواخر همان سال ، مارکس پس از اخراج از فرانسه هنگام نوشتن در روزنامه رادیکال دیگری ، به بلژیک نقل مکان کرد Vorwärts!، که ارتباطات شدیدی با سازمانی داشت که بعداً به لیگ کمونیست تبدیل شد.
بروکسل
در بروکسل ، مارکس توسط موسی هس وارد سوسیالیسم شد و سرانجام از فلسفه هگلی های جوان کاملاً جدا شد. وقتی آنجا بود ، نوشت ایدئولوژی آلمان، که در آن او برای اولین بار نظریه خود را در مورد ماتریالیسم تاریخی توسعه داد. مارکس نتوانست ناشری راغب پیدا کند ، و ایدئولوژی آلمان -- همراه با پایان نامه هایی درباره فوئرباخ، که در این مدت نیز نوشته شده است - تا پس از مرگ او منتشر نشده است.
در آغاز سال 1846 ، مارکس برای برقراری ارتباط سوسیالیست های سراسر اروپا ، کمیته مکاتبات کمونیستی را تأسیس کرد. سوسیالیست ها در انگلستان با الهام از ایده های او کنفرانسی برگزار کردند و اتحادیه کمونیست را تشکیل دادند و در سال 1847 در یک جلسه کمیته مرکزی در لندن ، سازمان از مارکس و انگلس خواست که Manifest der Kommunistischen Partei (مانیفست حزب کمونیست) را بنویسند.
مانیفست کمونیست ، همانطور که این اثر معمولاً شناخته شده است ، در سال 1848 منتشر شد و اندکی بعد ، در سال 1849 ، مارکس از بلژیک اخراج شد. وی با پیش بینی انقلاب سوسیالیستی به فرانسه رفت ، اما از آنجا نیز اخراج شد. پروس از طبیعی شدن وی امتناع ورزید ، بنابراین مارکس به لندن نقل مکان کرد. اگرچه انگلیس تابعیت وی را رد کرد ، وی تا زمان مرگ در لندن ماند.
لندن
در لندن ، مارکس به تاسیس انجمن آموزشی کارگران آلمان و همچنین دفتر جدیدی برای اتحادیه کمونیست کمک کرد. او به کار خود به عنوان روزنامه نگار ادامه داد ، از جمله 10 سال حضور در روزنامه نگاری برای این روزنامه نگاری نیویورک دیلی تریبون از 1852 تا 1862 ، اما او هرگز حقوق روزمره خود را تأمین نکرد و تا حد زیادی توسط انگلس حمایت می شد.
مارکس به طور فزاینده ای بر سرمایه داری و نظریه اقتصادی متمرکز شد و در سال 1867 ، جلد اول آن را منتشر کرد داس کاپیتال بقیه عمر او صرف نوشتن و بازنگری نسخه های خطی جلد های اضافی شد ، که کامل نکرد. دو جلد باقیمانده توسط انگلس جمع آوری و منتشر شد.