کاربر:Javad/صفحه تمرین2: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۲: خط ۵۲:
حمید اشرف را در قطعه ۳۹ ردیف ۲۵ شماره ۱ در گورستان بهشت زهرای تهران دفن کردند.
حمید اشرف را در قطعه ۳۹ ردیف ۲۵ شماره ۱ در گورستان بهشت زهرای تهران دفن کردند.


====== آیا مانند حمید اشرف هنوز هست یا دوره قحط الرجال است؟ ======
====== آیا در دوره قحط الرجالی چون حمید اشرف به سر می بریم؟ ======
 
<blockquote>با نگاهی گذرا به زندگی مبارزاتی حمید اشرف فارغ از ماهیت سازمانی و گرایشات هر فرد، این نکته در ذهن جوانه میزند که به راستی آیا جوامع امروز از وجود چنین انسانهایی که بی وقفه و شب و روز در راه رسیدن به آرمان مدنظرشان در تب و تاب و جنگ گریز بودند تا در نهایت نیز جانشان را که در تصورشان بود خیلی زود در راهی که در پیش گرفتند از دست خواهند داد، خالی است و جامعه از وجود چنین پدیده هایی دچار قحطی شده است؟</blockquote><blockquote>  خیر! بدلیل اینکه هنوز دیکتاتوری پا برجاست آنهم در مداری بسیار سخت تر و پیچیده تر، وبا این منطق که هر پدیده ای ضد خودش را نیز دارد میتوان قانونمند به این نتیجه رسید که پس در مقابل دیکتاتوری آنتی تزی هم وجود دارد و هستند انسانهایی که روزانه در زندانها یا جاهای دیگر که در تقابل با نظام مستبد قرارمی گیرند کما اینکه تا بحال هم به خوبی دیدیم و تجربه به ما ثابت می کند. تبلیغات و فرافکنیهای دیکتاتورهاست که مانع شناخته شدن واقعیت و ماهیت اصلی چنین انسانهایی که تمام زندگیشان را صرف مبارزه با نظامهای سرکوبگر کردند میشود. نتیجه اینکه، هیچ جامعه ای دچار قحط الرجال انقلابی نشده بلکه سرکوب شدید مانع شناخته شدن آنها و رسیدن پیام آنان در بین مردم بخصوص نسل جوان شده است.!</blockquote>
===== با نگاهی گذرا به زندگی مبارزاتی حمید اشرف فارغ از ماهیت سازمانی و گرایشات هر فرد، این نکته در ذهن جوانه میزند که به راستی آیا جوامع امروز از وجود چنین انسانهایی که بی وقفه و شب و روز در راه رسیدن به آرمان مدنظرشان در تب و تاب و جنگ گریز بودند تا در نهایت نیز جانشان را که در تصورشان بود خیلی زود در راهی که در پیش گرفتند از دست خواهند داد، خالی است و جامعه از وجود چنین پدیده هایی دچار قحطی شده است؟ =====
 
=====  خیر! بدلیل اینکه هنوز دیکتاتوری پا برجاست آنهم در مداری بسیار سخت تر و پیچیده تر، وبا این منطق که هر پدیده ای ضد خودش را نیز دارد میتوان قانونمند به این نتیجه رسید که پس در مقابل دیکتاتوری آنتی تزی هم وجود دارد و هستند انسانهایی که روزانه در زندانها یا جاهای دیگر که در تقابل با نظام مستبد قرارمی گیرند کما اینکه تا بحال هم به خوبی دیدیم و تجربه به ما ثابت می کند. تبلیغات و فرافکنیهای دیکتاتورهاست که مانع شناخته شدن واقعیت و ماهیت اصلی چنین انسانهایی که تمام زندگیشان را صرف مبارزه با نظامهای سرکوبگر کردند میشود. نتیجه اینکه، هیچ جامعه ای دچار قحط الرجال انقلابی نشده بلکه سرکوب شدید مانع شناخته شدن آنها و رسیدن پیام آنان در بین مردم بخصوص نسل جوان شده است.! =====


= '''منابع''' =
= '''منابع''' =
<references />
<references />

نسخهٔ ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۸:۵۷

حمید اشرف در ۱۰ دیماه سال ۱۳۲۵ در تهران ، کوچه خادم آزاد، نزدیک چهار راه گمرک متولد شد. پدرش اسماعیل اشرف متولد ۱۲۹۲ و نام مادرش اشرف خانم تقدیسی بود. حمید اشرف از رهبران برجسته و از کادرهای عملیاتی چریکهای فدایی خلق بود که ساواک مدتها در پی دستگیری او بود اما حمید اشرف هر بار از توری که ساواک برای دستگیری او پهن کرده بود می گریخت، از وی به‌عنوان برجسته‌ترین کادر عملیاتی و تشکیلاتی سازمان چریک‌های فدایی خلق یاد می‌شد. سازمان چریک‌های فدایی در اردیبهشت ۱۳۵۵ ضربات شدیدی را متحمل شد. حدود ۴۰ چریک شهری کشته‌شدند و خانه‌های تیمی زیادی در شهرهای ایران مورد حملهٔ ساواک قرار گرفتند. با این وجود حمید اشرف، به‌عنوان رهبر سازمان توانسته‌بود از چند درگیری و محاصره بگریزد. اما سرانجام در تاریخ ۸ تیر ۱۳۵۵ در تهران بدست ساواک کشته شد پس از کشته‌شدن حمید اشرف ساختار منسجم سازمان چریک‌های فدایی به‌شدت ضربه خورد. از او دو نوشته به نام‌های جمع‌بندی سه ساله و تجربیات جنگ چریکی در شهر و کوه باقی مانده‌است[۱].

حمید اشرف از کودکی تا جوانی

حمید اشرف دو برادر بنام احمد و پیروز و دو خواهر به نام های پری و مینا داشت. هفت ساله بود که همراه خانواده راهی تبریز شد پدرش سال‌ها رییس ایستگاه راه‌آهن تبریز بود. سال ۱۳۳۸ با پایان یافتن ماموریت پدر راهی تهران شدند و خانه‌ای در میدان ۲۴ اسفند خریدند. دانش‌آموز کوشایی بود که خیلی راحت به مدرسهٔ البرز راه پیدا کرد، اما چند ماه بیشتر در آن مدرسه دوام نیاورد و خیلی زود بدلیل توهین به مقام سلطنت از این مدرسه اخراج شد[۲].

جرقه اولین حرکت حمید اشرف

در سال ۳۹ دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز تنها بعد از «مذاکره» با اولیای حمید و گرفتن ضمانت از آنان از حمید ثبت نام کرد. او گزارش داشت که حمید سردستگی تظاهرات علیه پلیس را عهده دار بوده. اما علیرغم این تعهد، روزی بین حمید و پسر یکی از امرای ارتش، به روایتی تیمسار اویسی، بحث در می گیرد و پسرک در اثبات گفته خود می گوید «اعلیحضرت خودشان فرمودند» و در پاسخ حمید می گوید «اعلیحضرت غلط فرمودند». موضوع به گوش «مقامات» می رسد و حمید از البرز اخراج می شود[۳].

کمی بعد راهی مدرسهٔ تازه تاسیس «رخشان» شد، مدرسه‌ای که بعد‌ها به نام «گروه فرهنگی خوارزمی» مشهور شد. مدرسه‌ای که مسیر زندگی اشرف را برای همیشه تغییر داد. مدرسهٔ رخشان در اوایل دههٔ چهل توسط عده‌ای از معلمان و مدیران ناراضی که اغلب گرایش‌های چپ‌گرایانه داشتند و از سمپات‌های حزب توده بودند اداره می‌شد، یکی از مشهور‌ترین این چهره‌ها پرویز شهریاری بود که در دبیرستان رخشان ریاضی درس می‌داد.  و این آغازی می‌شود برای ورود حمید به مبارزه برای آزادی خلق.

حمید اشرف و بیژن جزنی

سال ۱۳۴۵ حمید اشرف به رشتهٔ مکانیک دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران راه می‌یابد. کمی بعد جزنی دستگیر می‌شود و مسئول مستقیم او این بار در غیاب جزنی علی‌اکبر صفایی فراهانی می‌شود. اما سال ۴۵ با آزادی بیژن جزنی از زندان، دوباره او جلسات مستقیمش را با حمید اشرف آغاز می‌کند. اشرف در نبود او آماده‌تر از پیش ظاهر می‌شود. جزنی که هرگز در این نشست‌ها هویت واقعی‌اش را برای اشرف فاش نکرده بود، به یک‌باره می‌فهمد که حمید اشرف او را شناخته است و آن هم تنها از روی پوتین‌هایش. یکبار که از گروه کاوه خبر می‌رسد یک گروه کوهنوردی در مسیر کوه‌های بابل و آمل گرفتار شده‌اند اشرف به همراه عدهٔ دیگری راهی کوه می‌شود، او در آنجا با پوتین‌هایی روبرو می‌شود که پیشتر در پای مسئول مستقیمش دیده بود و اعضای کوه از این پوتین‌هایی که همراه‌شان بود به عنوان پوتین‌های بیژن جزنی یاد می‌کنند و به این ترتیب حمید اشرف متوجه می‌شود که مسئول مستقیمش تئوریسین اصلی این گروه است. کمی بعد به تشخیص جزنی او راهی شاخهٔ نظامی زیرزمینی می‌شود. برای همین هم حمید اشرف در تحرکات دانشجویی حضور فعالی نداشت و سعی می‌کرد در دانشگاه بیش از هر چیزی خودش را یک علاقمند به ورزش نشان دهد، و در انجام مسئولیت تیم شنای دانشکده بی‌سروصدا کار خود را می‌کرد.

زمستان سال ۴۶ بیژن جزنی و بسیاری از اعضای گروه جزنی، احمدزاده و حسن ضیا ظریفی بازداشت شدند، حمید اشرف از مهلکه گریخت. در ‌‌نهایت تنها ۵ نفر بیرون از زندان باقی ماندند که دو نفرشان هم برای آموزش‌های چریکی راهی فلسطین شده بودند. حمید اشرف و دو تن دیگر مسئولیت بازسازی گروه را به عهده گرفتند، تا زمستان ۴۸ اعضای گروه به ۳۲ نفر رسید.

حمید اشرف و عملیات سیاهکل

با بازگشت دو نیروی آموزش دیده از فلسطین و عراق، حمید اشرف برای تهیهٔ ۱۶۰ هزار تومان بودجه عملیات سرقت از بانک ملی شعبهٔ آیزنهاور را با موفقیت انجام داد. پاییز ۴۹ دوباره با بازداشت یکی از اعضا ۸ نفر دستگیر شدند و گروه با مشکل مواجه شد. با این حال کمی بعد عملیات سیاهکل اجرا شد، گروه تلفات بسیاری داد که در نهایت ۸ نفر باقی ماندند که حلقهٔ رابطشان حمید اشرف شد.

حمید اشرف درباره دلیل عملیات سیاهکل نوشته است: در شرایطی که گروه‌های سیاسی به واسطۀ اعمال فشار نیروهای پلیسی از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون با خشونت تمام متوقف می‌گردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر توده‌ها و حتی روشنفکران سنگینی بازدارنده‌ای به وجود آورده بود، «گروه جنگل» فعالیت خود را آغاز کرد. ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیج توده‌ها، به علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست، لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی «مبارزه مسلحانه» به خلق میهن‌مان بود[۴].

علل شکست نظامی عملیات دسته کوهستان در سیاهکل از نظر حمید اشرف

«به نظر من عواملی که دست به دست هم داده و موجبات نابودی کامل دستۀ کوه را فراهم آورد عمدتاً خطاهای تاکتیکی بود ولی از لحاظ سیاسی نظامی، فرماندهی، دسته کوهستانی مرتکب یک اشتباه بزرگ استراتژیک شد که ذیلاً بدان می‌پردازیم. علل تاکتیکی شکست دسته کوه عبارت بود از:

 ۱ـ تأخیر در شروع عملیات.

 ۲ـ فقدان یک سازمان زیرزمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر.

 ۳ـ فقدان یک سیستم ضد اطلاعاتی دقیق و حساب شده.

 ۴ـ عدم هماهنگی گروه‌های دیگر، از لحاظ عمل و نظر، با گروه جنگل.

 ۵ـ عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث»[۵].

۱۸ فروردین ۵۰ حمید اشرف عملیات ترور فرسیو را طرح‌ریزی کرد که با موفقیت انجام شد و روحیه‌ای دوچندان به این گروه کوچک بخشید و پس از آن گروه طی اعلامیه‌ای با نام «سازمان چریک‌های فدایی خلق» اعلام موجودیت کرد. حمید اشرف در کتاب جمع‌بندی سه ساله این لحظه را غرور آمیز میخواند و از اینکه مردم عادی از آن‌ها به عنوان یک ناجی نام می‌بردند با شوری عجیب می‌نویسد اما حمید اشرف در ۴۳ روز پایانی زندگی‌اش روزهای سختی را سپری کرد، او می‌دانست که مرگ نزدیک است!

آخرین روزهای حیات حمید اشرف

گفته میشد عمر یک چریک در خوش بینانه ترین صورت ۶ ماه بیشتر نیست. «حمید اشرف» اما این رکورد را شکست و بالا‌ترین عمر زندگی چریکی در شهر به نام او رقم خورد. چهارده بار از خطر مرگ گریخت و ۱۳ سال تمام زندگی چریکی را درست زیر چشم ماموران دستگاه امنیتی تجربه کرد. او حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر می‌شد تا همرزمان دیگرش را نجات بدهد و ساواک او را مرد جادو شدهٔ چریک‌های فدایی خلق می‌دانست، چریکی که می‌توانست از چندین و چند حلقهٔ محاصره به سلامت عبور کند.

اینبار اما کفشهای حمید اشرف گریزی دیگر را میسر ندید

هشتم تیرماه ۵۵ این تعقیب و گریز به پایان رسید، حمید اشرف و ۹ نفر دیگر از اعضای برجستهٔ سازمان چریک‌های فدایی خلق، در حالی که ضربه هایی نیز خورده بودند، در نشستی با هدف یافتن راهی برای گریز از دروازهٔ مرگ که هر روز چند نفر از اعضای این تیم را به کام خود می‌کشید، جلسه‌ای داشتند. اما تیربار‌ها از زمین و آسمان خانهٔ دو طبقه‌ای در مهرآباد جنوبی را به مدت ۴ ساعت نشانه رفت و همهٔ حاضران در خانه کشته شدند. گزارش‌های ساواک و شهادت زندانیانی که برای شناسایی اجساد به آن خانه برده شده بودند نشان می‌دهد که اشرف روی بام خانه با تیری در میان ابرو‌هایش کشته شده است، شاید این بار هم حمید بندهای کفش‌های ورزشی‌اش را بسته بود تا گریزی دوباره را آغاز کند.

در جریان حمله ساواک به این خانه تعدادی از حاضران در ساختمان از جمله دو نوجوان کشته شدند. ساواک بعد‌ها مدعی شد حمید اشرف در جریان این ماجرا دو نوجوان را کشت تا بعد از فرارش او را لو ندهند؛ موضوعی که جعلی بودنش پس از مرگ اشرف مسجل شد[۶]

روایت مهدی سامع از جسد حمید اشرف

مرگ اشرف برای ساواک در تیرماه ۵۵ موفقیتی عظیم بود، چنانکه برای اطمینان از شکار درست، زندانی‌ها را به خانهٔ مهرآباد جنوبی بردند تا جسد اشرف را شناسایی کنند. مهدی سامع از نیمه‌شبی می‌نویسد که او را چشم‌بسته با زنی سوار اتومبیل کردند: «ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقه‌ای رسید که صدای تیراندازی به صورت مرگبار می‌آمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید... از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پله‌ها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پله‌ها بالا بردند. دو یا سه طبقه پله‌ها را بالا رفتیم که به روی پشت بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد. یکی از بازجوهای پرونده چریک‌های فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند.‌‌ همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانی‌اش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه می‌کرد. بازجو از من و رفیق دیگر پرسید: «خودشه؟» و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ...»[۷]

ساواک، شاه و مرگ حمید اشرف

پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف می‌نویسد: «پس از ضربه‌های مهلک ساواک به چریک‌های فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهم‌ترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به شدت این موضوع را تعقیب می‌کرد.» (ص ۲۴۸)

در اهمیت نقش حمید اشرف، پرویز ثابتی رئیس ساواک اضافه میکند که: «هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری کشته می‌شدند، شاه می‌پرسید با "حمید اشرف" چه کردید؟»  

حمید اشرف را در قطعه ۳۹ ردیف ۲۵ شماره ۱ در گورستان بهشت زهرای تهران دفن کردند.

آیا در دوره قحط الرجالی چون حمید اشرف به سر می بریم؟

با نگاهی گذرا به زندگی مبارزاتی حمید اشرف فارغ از ماهیت سازمانی و گرایشات هر فرد، این نکته در ذهن جوانه میزند که به راستی آیا جوامع امروز از وجود چنین انسانهایی که بی وقفه و شب و روز در راه رسیدن به آرمان مدنظرشان در تب و تاب و جنگ گریز بودند تا در نهایت نیز جانشان را که در تصورشان بود خیلی زود در راهی که در پیش گرفتند از دست خواهند داد، خالی است و جامعه از وجود چنین پدیده هایی دچار قحطی شده است؟

  خیر! بدلیل اینکه هنوز دیکتاتوری پا برجاست آنهم در مداری بسیار سخت تر و پیچیده تر، وبا این منطق که هر پدیده ای ضد خودش را نیز دارد میتوان قانونمند به این نتیجه رسید که پس در مقابل دیکتاتوری آنتی تزی هم وجود دارد و هستند انسانهایی که روزانه در زندانها یا جاهای دیگر که در تقابل با نظام مستبد قرارمی گیرند کما اینکه تا بحال هم به خوبی دیدیم و تجربه به ما ثابت می کند. تبلیغات و فرافکنیهای دیکتاتورهاست که مانع شناخته شدن واقعیت و ماهیت اصلی چنین انسانهایی که تمام زندگیشان را صرف مبارزه با نظامهای سرکوبگر کردند میشود. نتیجه اینکه، هیچ جامعه ای دچار قحط الرجال انقلابی نشده بلکه سرکوب شدید مانع شناخته شدن آنها و رسیدن پیام آنان در بین مردم بخصوص نسل جوان شده است.!

منابع

  1. سایت عصر نو زندگی و کارنامه پر شگفت و بی تکرار حمید اشرف
  2. سایت کار دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید اشرف
  3. سایت کار دیباچه ای برزندگیِ پر شگفت و بی تکرارِ حمید اشرف
  4. سایت تاریخ ایران حمید اشرف چریکی که از مرگ می‌گریخت
  5. سایت تاریخ ایران سیاهکل ۴۹ به روایت حمید اشرف
  6. تاریخ ایران خانه تیمی حمید اشرف پس از حمله ساواک
  7. چریکی که از مرگ میگریخت حمید اشرف