کاربر:Safa/5صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
'''-زهرا بیژن یار''' | '''-زهرا بیژن یار''' | ||
زهرا بیژن یار در بند ۸ به خواهرش سهیلامختار زاده داد. خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجوییها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد میزد در را باز میكند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف میكرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمیشناسم كیه؟ بازجو میگوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت میآورم كیه و شروع میكند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا میزند كه او دچار مشكل جدی بینایی میشود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بیناییاش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجوییاش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پروندهاش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفسها | زهرا بیژن یار در بند ۸ به خواهرش سهیلامختار زاده داد. خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجوییها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد میزد در را باز میكند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف میكرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمیشناسم كیه؟ بازجو میگوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت میآورم كیه و شروع میكند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا میزند كه او دچار مشكل جدی بینایی میشود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بیناییاش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجوییاش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پروندهاش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفسها... | ||
یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره میخواهی چه كار كنی تا كی میخواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو میخوری بعد هم برو دنبال زندگیت. زهرا هم از آن جوابهای باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامیخواهم بروم سر و خونه زندگیم نمیدانم چرا شما آزادم نمیكنید. بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر میكنی نمیدانم همسرت كجاست و كجا میخواهی بروی زندگیات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور میبری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندانهایت بشود واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود. | یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره میخواهی چه كار كنی تا كی میخواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو میخوری بعد هم برو دنبال زندگیت. زهرا هم از آن جوابهای باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامیخواهم بروم سر و خونه زندگیم نمیدانم چرا شما آزادم نمیكنید. بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر میكنی نمیدانم همسرت كجاست و كجا میخواهی بروی زندگیات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور میبری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندانهایت بشود واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود. | ||
-'''مسعود ناصری رازلیفی:''' | -'''مسعود ناصری رازلیفی:''' | ||
خط ۳۸: | خط ۳۲: | ||
پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد | پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد | ||
نخستینباری كه او را دیدم زمانی بود كه او را از بند 4 به زیر هشت واحد یك قزلحصار آورده بودند، در حالیكه سروصورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داود رحمانی متورم شده بود. بسختی میشد چشمانش را دید | |||
فرزین | دكتر فرزین رو همهی بچهها میشناسن، یکبار بخاطر اینكه تو سلول به مریضها خیلی رسیدگی میكرد، حسابی لت وپارش كردن. وقتی دوباره برگشت تو بند، براش گزارش كردن كه خودش از درد داره میمیره ولی دست از معالجه و رسیدگی به بقیه برنمیداره. این دفعه ۱۵-۱۰ روز بود كه برده بودنش كه دیشب سوری آوردش تو بند.... چون بچه ها رو خیلی دوست داره، حاج داود از او خیلی بدش میاد<ref>محمود رویایی کتاب آفتابکاران</ref> | ||
فرزین در اولین هفتههای پس از ۳۰خرداد ۶۰ دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار میگرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت میشد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده ای». | |||
وی همچنین قهرمان كشتی | وی همچنین قهرمان كشتی ۹۰ كیلوگرم دانشگاههای كشور بود. در زندان قزلحصار هر وقت حاج داوود رحمانی وارد بند ۶ (بند مجرد برای زندانیان مقاوم) میشد وی را صدا میزد ومیگفت دكتر مزدور آیا حاضر به كار هستی .. و او جواب رد میداد و او با كتك او را به سلول میفرستاد. | ||
شاهد-محسن ترکمن | شاهد-محسن ترکمن | ||
از اردیبهشت سال | از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم) به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲ همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته میشد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری میكرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی میكرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار میداد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند میشد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار میداد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود. | ||
-'''قدرت الله نوری''' | -'''قدرت الله نوری''' | ||
خط ۷۲: | خط ۴۸: | ||
شاهد حسن ظریف: | شاهد حسن ظریف: | ||
قدرت در سال | قدرت در سال ۶۱ كه در بند ۲ واحد ۱ قزلحصار بود به خاطر فعالیت زیاد در جمعآوری اخبار داشت به بهانه درگیر شدن با بریدهها به همراه حدود ۱۵ نفر دیگر توسط داود رحمانی رئیس زندان به زیر هشت برده شد و كتك سختی خورد و دست قدرت همانجا شكست و از آنجا به انفرادی گوهردشت منتقل شد و حدود ۲ سال در انفرادی بود و ۱۵ سال حكم داشت. | ||
'''-علی اشرف نامداری''' | '''-علی اشرف نامداری''' | ||
خط ۷۸: | خط ۵۴: | ||
شاهد اکبرصمدی- | شاهد اکبرصمدی- | ||
علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال | علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال ۱۳۶۱ در بند ۴ واحد ۱ قزلحصار بود، در جریان فشارهای رییس زندان داود رحمانی كه (دوران تابوت و قفس) علی اشرف دچار افسردگی شدید شد و یكباره به فردی ساكت تبدیل شد. | ||
-'''محمد گرگوندی''' | -'''محمد گرگوندی''' | ||
شاهد- محمد محمدی، | شاهد- محمد محمدی، همبندی و هم پروندهای: در فاز سیاسی دستگیر شده بود ولی وقتی او را در قزل حصار (اواخر۶۰) دیدم مقاوم و سر سخت و سرموضع بود، شرائط دوران بهزاد نظامی خائن را با مقاومت جدی گذرانده بود، بعدها هم با تعدادی از بچه ها به بند بایگانی كه حاج داوود جنایتكار میخواست آنرا به فراموشخانه تبدیل كند، منتقل و از آنجا هم به گوهر دشت. | ||
'''-معصومه کریمیان''' | '''-معصومه کریمیان''' | ||
خط ۱۵۸: | خط ۱۳۴: | ||
به نقل از سایت مجاهد | به نقل از سایت مجاهد | ||
( به او عمو عباس | ( به او عمو عباس میگفتند ) ...در تهران عمو را زیاد نمیشناختند. عمو هم از فرصت استفاده کرد و گفت ما کشاورز بودهایم و به خاطر زمین دستگیرمان کردهاند. و برای این که به حساب ما برسند اتهام سیاسی زدهاند.نهایتا به سه سال زندان محکوم و به قزلحصار منتقل شد. حاج داود رحمانی هر کاری توانست کرد تا عمو را به زانو درآورد. اما همیشه زیر نگاه نافذ او میبرید و قافیه را میباخت. یکبار به او گفت: "تو برو کشاورزیات را بکن و نگذار مجاهدین شستشوی مغزیات بدهند". عمو مثل همیشه خندید و گفت: "بیچاره نمیداند مجاهدین فقط دل را شستشو میدهند". میگفت: " ما مجاهدیم جسممان اسیر خمینی است نباید بگذاریم زندان روی دلمان که مال مجاهدین است سایه بیندازد | ||
در سیزده بدر سال | در سیزده بدر سال ۶۲ در بند ۱ واحد ۱: بخاطر اینكه بچه ها عید را جشن گرفته بودند و سلول به سلول به دید و بازدید عید رفته بودند، در روز سیزده بدر از صبح بریدهها در بند جو رعب و وحشت راه انداختند و به بهانهگیری از رفت و آمد بچهها به سلولهای یكدیگر پرداختند، بچهها هم تحویل نگرفتند و كار خودشان را میكردند، (معلوم شد كه از قبل به آنها گفته شده بوده و پاسداران از قبل منتظر بهانه برای سركوب در آن روز بودند)، ساعت ۹ صبح پاسداران گلهای به داخل بند ریختند و با كمك بریدهها همه نفرات بند را به زیر هشت زندان منتقل كردند، و در سه ردیف سرپا نگه داشتند اینبار شكل ایستادن فرق میكرد برای وارد كردن حداكثر فشار یك ردیف را دست به دیوار و پا باز نگه داشتند و ردیف دوم باید دستشان را روی شانه های آنها می گذاشتند و ردیف سوم دستشان را روی شانههای نفرات ردیف دوم بشكل ضربدری و این كار باعث فشار زیادی روی دوش نفرات ردیف اول و دوم میشد. تقریبا ۲۴ ساعت نفرات را به این شكل سرپا نگه داشتند و سری سری آنها را آزاد كرده و به داخل بند بر میگرداندند، چون تعداد نفرات زیاد بود پاسداران كمتر وارد ضرب و شتم نفرات شدند چون اینكار از خودشان انرژی میگرفت و سرپا نگه داشتن آن هم به این شكل فشارش بیشتر بود ولی بعضی از نفرات را حاج داود بطور خاص درموقعی كه میخواست به بند برگرداند زده بود كه یكی از آنها عمو عباس بود كه حاج داوود طبق شیوه خودش با پوتین كار كه جلوی آن فلزی بود و آن را میپوشید به ساق پای عمو عباس ضربات زیادی زده بود و وقتی كه برگشت روی پای خودش نمیتوانست بایستد، كینه حاج داود هم از عمو عباس بخاطر این بود كه اولا فكر میكرد كه با این فشارها مرد روستایی و كم سواد و مسنی مثل او باید ببرد و چون میدید كه اینطور نمیشود و علاوه بر آن فهمیده بود كه حضور عمو عباس با روحیه بالایی كه دارد برای نفرات انگیزاننده است و این باعث كینه زیادی در او نسبت به عمو عباس شده بود و بارها در جاهای مختلف این كینه حیوانی خود را سر او خالی میكرد. | ||
...( لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی | ...(لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی بعدا اکثرا بیرون آمدند )... این موضوع باعث شد لاجوردی كه حساب كرده بود از هر بندی تعداد زیادی كارگر مفت گیر میآورد واز آنها بیگاری میكشد در حالی كه بند ما اولین بندی بود كه مراجعه كرده بود دیگر به هیچ بندی مراجعه نكرده بود و تنها به بردن تعدادی از بریدههای هر بند قناعت كرده بود و بعدا از حرفهای حاج داود فهمیدیم كه سر این موضوع خیلی به او خورده بود و گفته بود من ظرف یكسال همه اینها را میبرانم، و فردای آن روز حاج داود آمد و گفت شما دادستان انقلاب را ... هم حساب نكردید، نشانتان میدهیم و از آن روز ببعد سیاست فشار حداكثر كه به ایجاد سلولهای در بسته در همه بندها و قفس و واحدهای مسكونی درقزل حصار و پركردن انفرادیهای گوهردشت برای براندن نفرات آغاز شد ...در آن دوران فشار حاج داود عربدهكشی زیادی میكرد و میگفت این روند آخر است و حاجی در روند آخربرنده است،یعنی همه شما را میبرانم، ما هم میگفتیم با خودمان میگفتیم آخرش معلوم میشود كه كی برنده است، بعد از بركناری او یادم میآید كه مجاهد شهید صادق كریمی یكبار در سلول میگفت حاجی دیدی در روند آخر مجاهدین ضربه فنیات كردند، بهر حال این داستان با بلند شدن آن روز عمو عباس و قیمتی كه او داد شروع شد | ||
'''-ناهید تحصیلی''' | '''-ناهید تحصیلی''' | ||
خط ۱۷۱: | خط ۱۴۵: | ||
=== شکنجههای ابداعی داود رحمانی === | === شکنجههای ابداعی داود رحمانی === | ||
=== قبر، تابوت، قیامت یا دستگاه === | |||
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع میکند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تختههای نئوپان که از سه طرف او را احاطه کردهاند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشمبند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمیبایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش میرسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت مینشست. این شکنجه طاقتفرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه مییافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاومتر آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست میدهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش میشود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت میکند که حواس دیگر او کاملا محدود میشود و تحت اختیار شکنجهگر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref> | به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع میکند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تختههای نئوپان که از سه طرف او را احاطه کردهاند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشمبند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمیبایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش میرسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت مینشست. این شکنجه طاقتفرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه مییافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاومتر آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست میدهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش میشود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت میکند که حواس دیگر او کاملا محدود میشود و تحت اختیار شکنجهگر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref> | ||
«شهرنوش پارسیپور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او میگوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تختها داده است، زیرا آنها را دستگاه آدمسازی و یا توابسازی میدانست. | «شهرنوش پارسیپور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او میگوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تختها داده است، زیرا آنها را دستگاه آدمسازی و یا توابسازی میدانست. | ||
شهرنوش پارسیپور نوشته است:<blockquote>«در هر گور، یک زندانی با چادر و چشمبند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصلهای از دیوار نشسته بود که حدود ۲۰سانتیمتر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله دو متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل میدادند.»<ref>[https://iranwire.com/fa/news/tehran/53709 سایت ایران وایر]</ref></blockquote>شکوفه سخی که در ۱۹ سالگی بیش از ۹ ماه این تابوتها را تحمل کرده است، به رادیوفردا گفت: <blockquote>«حاج داوود ابتکار به خرج میداد. تختههای چوبی را برمیداشت و روی زمین تعبیه میکرد و در یک اتاق بزرگ در کنار دیوار یک محفظه درست میکرد، که یک ضلعش دیوار بود، دو تا ضلع دیگرش تختههای چوبی در ابعاد بین ۹۰ سانتی متر تا دو متر و ضلع چهارم که پشت زندانی بود، رو به فضای درونی اتاق، باز بود. هیچ تختی هم وجود نداشت.»</blockquote><blockquote>به گفته او، «تمام مدتی که در این تابوتها هستی، نه تنها شما را از جمع جدا کردهاند، و به عنوان یک انسان منفردتان کردهاند، بلکه برای اینکه محدودیت برای تمام حواس پنجگانهتان هم قائل شدهاند در یک شرایط بسیار فرسایشی قرار میگیرید که روح و وجودتان کم کم از هم میپاشد. شما تصور کنید که اگر در یک قابلمه غذایتان را در طول مدت یک ساعت میپزید همان غذا را در مایکروویو در طول ده دقیقه میپزید.»<ref>[https://www.radiofarda.com/a/iran-hajdacoodrahmani/31524386.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote><blockquote></blockquote> | شهرنوش پارسیپور نوشته است:<blockquote>«در هر گور، یک زندانی با چادر و چشمبند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصلهای از دیوار نشسته بود که حدود ۲۰سانتیمتر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله دو متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل میدادند.»<ref>[https://iranwire.com/fa/news/tehran/53709 سایت ایران وایر]</ref></blockquote>شکوفه سخی که در ۱۹ سالگی بیش از ۹ ماه این تابوتها را تحمل کرده است، به رادیوفردا گفت: <blockquote>«حاج داوود ابتکار به خرج میداد. تختههای چوبی را برمیداشت و روی زمین تعبیه میکرد و در یک اتاق بزرگ در کنار دیوار یک محفظه درست میکرد، که یک ضلعش دیوار بود، دو تا ضلع دیگرش تختههای چوبی در ابعاد بین ۹۰ سانتی متر تا دو متر و ضلع چهارم که پشت زندانی بود، رو به فضای درونی اتاق، باز بود. هیچ تختی هم وجود نداشت.»</blockquote><blockquote>به گفته او، «تمام مدتی که در این تابوتها هستی، نه تنها شما را از جمع جدا کردهاند، و به عنوان یک انسان منفردتان کردهاند، بلکه برای اینکه محدودیت برای تمام حواس پنجگانهتان هم قائل شدهاند در یک شرایط بسیار فرسایشی قرار میگیرید که روح و وجودتان کم کم از هم میپاشد. شما تصور کنید که اگر در یک قابلمه غذایتان را در طول مدت یک ساعت میپزید همان غذا را در مایکروویو در طول ده دقیقه میپزید.»<ref>[https://www.radiofarda.com/a/iran-hajdacoodrahmani/31524386.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote> | ||
=== قفس، === | |||
اعظم حاج حیدری كه اكنون از اعضای شورای رهبری مجاهدین است، در بخشی از كتاب خود مینویسد: <blockquote>...۱۵نفر از ما را به بند۸ منتقل كردند كه آن هم بند مجرد بود، اما با شرایط قدری محدودتر. من و چهار نفر دیگر را به جایی بردند كه برای ما ناشناخته بود. «حاجی داوود» سردژخیم قزلحصار میگفت شما را جایی میبرم كه مثل جهنم است، الان روز قیامت است، هر كس باید به اعمال خودش در آنجا جواب بدهد. آنقدر آنجا میمانید كه بمیرید یا عاقل شوید و زندگی را انتخاب كنید و از كردة خود اظهار ندامت كنید. یعنی بگویید من یك زن بدكاره بودم، دنبال روسپیخانه میگشتم. آنچه را میخواستم در سازمان منافقین یافتم و به این سازمان پیوستم. </blockquote><blockquote>حاجی داوود با همان قهقهههای وحشیانه و قیافة هیولایی و غیرانسانیش كه بیشتر مثل یك گوریل بود، در ادامة سخنرانیش گفت: آنقدر شماها را در این محل نگه میدارم كه موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید و دندانهایتان مثل موهایتان سیاه بشود. </blockquote><blockquote>حاجی داوود به دیوارهای بندهای قزل، كه با بیگاری گرفتن از زندانیها آنها را ساخته و نقاشی كرده بودند، اشاره كرد و گفت: ببینید این دیوارها هر روز با كار شما نو میشوند، اما این عمر و جوانی شماست كه بر باد میرود و دیگر برنمیگردد. مسعودجانتان كجاست؟ خلق قهرمانتان كجاست كه بیایند شما را از اینجا نجات بدهند؟ البته نمیگذاریم كه شما اینجا جیك بزنید ولی اگر تمام وجودتان هم فریاد بشود، اینجا صدای فریاد شما را هیچكس نمیشنود و هیچكس به داد شما نخواهد رسید. اینجا آخرِ آخر دنیاست، از اینجا یا میروید قبرستان یا این كه آدم میشوید. این است سرنوشت شوم شما. </blockquote><blockquote>با این سخنرانی به عنوان پیشدرآمد فهمیدیم ما را آوردهاند اینجا كه بهخیال خودشان ببرانند. به جایی كه بعداً فهمیدیم واحد شماره1 زندان قزلحصار است كه به بند قفس معروف شد. </blockquote><blockquote>هفتماه ونیم با چشمبند در قفس ... بندها سه قسمت بود كه در هر كدام آنقدر كه با چشم بسته موقع دستشویی رفتن توانسته بودم بشمارم، بین ۴۸ تا ۵۵ نفر نشسته بودیم. «حاجی داوود» از دم ِدر شروع میكرد و بالای سر همه یك دور مانور میداد و به نسبت شكایتها یا چغلیهای شاگرد دژخیمان، از هر كس با كابل و مشت و لگد به قول خودش پذیرایی میكرد و مرتب هم تكرار میكرد: روز قیامت است، یا باید آدم بشوید و یا به جهنم بروید. </blockquote> | |||
=== واحد مسکونی، === | |||
-'''شکر محمدزاده''' | |||
شاهد-نسرین فیض-همبندی- من شكر را سال ۱۳۶۱در زندان قزلحصاردر بند تنبیهی ۸ دیدم | |||
شكر مسئولیت تمام عیار این مشكلات را به عهده گرفته بود و باصطلاح خود زندانیان مسئول بهداشت و پرستار بند بود. نبض بهداشت و تغذیه و بیماریهای بچه ها دردست شكر بود . حاج داود بشدت نسبت به این دیسیپلین بالایی كه بلحاظ بهداشتی در بند حاكم بود، هیستریك بود . او شكر را خانم بهداشت خطاب میكرد. امكان نداشت وارد بند شود و به شكر پرخاش نكند. | |||
اول دی ماه | - یكبار یك امكانی را در مقابل درب حمام برای هم استفاده سریع از حمام و هم حفظ بهداشت با توصیه و مدیریت شكر درست كرده بودیم. حاج داود وارد بند شد و چنین امكانی را دید. تاب نیاورد و در حالیكه شكر را مورد خطاب داده و فحش و ناسزای شایسته هیبت لمپنی خودش را نثار میكرد به پاسداران دستور داد تا آن را خراب كنند و خط و نشان كشید كه از این به بند هیچ كس حق ندارد در بند 8۸ خارج از آنچه كه وجود دارد چیزی بسازد. | ||
-حاج داود كینه اش نسبت به شكر هرگز فروكش نمیكرد وبه او مستقیما میگفت: خانم بهداشت تو به بهانه بهداشت و پرستاری به بقیه روحیه میدهی به آنها یاد میدهی كه در مقابل نظام اسلامی بایستند ومقاومت كنند. تو یكی از خط دهندههای بند هستی. | |||
-تا اینكه روزی كینهاش را به شیوه سركوبگرانهای خالی كرد. در حكمی كه سال ۶۰ برای شكر بریده بودند غیر ازمحكومیت به حبس، ۷۵ ضربه شلاق هم بریده شده بود. یك روز زن پاسداری وارد بند شد و اعلام كرد كه همه آماده شده و از سلولها بیاییم بیرون و در راهرو بنشینیم. لاجوردی و حاج داود هم حضورداشتند یك تخت آوردند و یك شلاق و یك آخوند كه حكم را بخواند. نمیتوانستیم حدس بزنیم كه محكوم كیست. آخوند كیفر خواست را خواند مضمونش این بود كه شكر محمد زاده بدلیل اینكه محكومیتی كه سال ۶۰ گرفته است همراه با ۷۵ ضربه شلاق بوده، حالا آمدهاند حكم شلاق سال ۶۰ را جاری كنند. ما رفتیم توسلول شكر و به او گفتیم كه لباس زیاد بپوشد تا درد كمتری احساس كند اما زنك پاسدار آمد و مانع شد و او را ازسلول بیرون كشید وبرد زیر هشت او را روی تخت خواباندند و ضربات شلاق بود كه در مقابل چشمانمان بر پیكر شهید شكر وارد میشد. ازیك طرف صحنه ذلت و خواری و ضعف و درماندگی و ازطرف دیگر, معصومیت و پاكی و ایمان وصلابت بود كه به نمایش كشیده میشد و چه معصومانه شكر تمام ضربات را تحمل كرد و چون كوه ازتخت برخاست و با نگاهی تحقیر آمیز به دیوصفتان دوباره به میان ما بازگشت بدون آنكه ذرهای در چهرهاش ضعف و دردی مشاهده شود. | |||
شكر را پاییز سال ۶۱ با یك گروه 45 نفره به سلولهای گوهردشت منتقل كردند. در نهایت رژیم به سلول انفرادی هم اكتفا نكرد و شكر را به واحد مسكونی منتقل كرد. مكانی كه هنوز خیلی از اتفاقات و جنایتهای صورت گرفته در آن افشا نشده است. در واحد مسكونی لاجوردی به خواهران گفته بود كسی از اینجا سالم بیرون نمیرود. ما قصد نداریم شما به آغوش جمهوری اسلامی برگردید. قصد نداریم حتی شما تواب شوید و مهره ما باشید فقط قصد شكستن شما را داریم در شما باید تشكیلات بشكند. شما باید از جمعتان ببرید، دو راه در پیش رودارید یا فقط یك خط روی یك ورقه بنویسید ما این تشكیلات را قبول نداریم حتی دو خط راجع به یك نفر از خودتان هم گزارش بنویسید برای ما حكم این را دارد كه شما شكستید و یا اینكه آنقدر فشار میآوریم كه از این واحد مسكونی دیوانه خارج شوید وتعادلتان را از دست بدهید طوریكه دیگر برای تشكیلات كارآیی نداشته باشید. تأكید میكنم دقیقا كلمه شكستن را بكار میبردند، این كلمه را در بندهای عمومی هم بكار میگرفتند. به زندانیان میگفتند ما شما را میشكنیم، شما را خواهیم شكاند. | |||
=== سر پا نگهداشتن زندانی به مدت طولانی بدون خواب، === | |||
=== سلولی به نام گاودانی === | |||
اول دی ماه ۱۳۸۳ | |||
مصطفی نادری در كنفرانس حقوق بشر سنگسار شده | مصطفی نادری در كنفرانس حقوق بشر سنگسار شده | ||
من مجبورم برای پرداختن به این موضوع، بحث را با یادآوری وضعیت زندانها از مدتی پیش از مقطع قتلعام | من مجبورم برای پرداختن به این موضوع، بحث را با یادآوری وضعیت زندانها از مدتی پیش از مقطع قتلعام سال ۶۷ شروع كنم. | ||
چنان كه بهكرات در كتابها و نوشتهها آمده، فضای رعب و وحشت در زندانها نسبت به جامعه، چندین برابر بود و زندانیها در این وضعیت مقاومت میكردند. زندانبانان میخواستند زندانیان را درهم بشكنند و به این منظور رژیم فشار خیلی زیادی وارد میكرد و اقدامهای زیادی برای آنچه خودش «منفعل سازی» توصیف میكرد، انجام میداد. ازجمله من | چنان كه بهكرات در كتابها و نوشتهها آمده، فضای رعب و وحشت در زندانها نسبت به جامعه، چندین برابر بود و زندانیها در این وضعیت مقاومت میكردند. زندانبانان میخواستند زندانیان را درهم بشكنند و به این منظور رژیم فشار خیلی زیادی وارد میكرد و اقدامهای زیادی برای آنچه خودش «منفعل سازی» توصیف میكرد، انجام میداد. ازجمله من سال ۶۱ در زندان قزلحصار شاهد بودم كه حاج داود رحمانی، زندانبان دژخیم رژیم در این زندان، بهخاطر آن كه عدهیی از زندانیان حاضر بهتماشای نوار فیلمهای پخششده توسط زندان نشده بودند، یا بهكارهایی موردنظر زندانبانان تن نمیدادند، زندانیان بند ما را كه ۲۵ نفر بودیم، بهجایی به اسم گاودانی منتقل كرد. گاودانی اطاقی با ابعاد حدودا ۲ در ۶ متر بود كه برای ورود به آن باید از چند پله پایین میرفتیم. زمستان سال ۶۱ افراد بند ما و زندانیانی كه از سایر بندها آورده بودند، مجموعاً ۶۵ نفر میشدیم كه همه در این اتاق حبس شده بودیم. این افراد همگی كسانی بودند كه در حال گذراندن دورة محكومیت خود بودند. اما بهخاطر بهانههای بسیار ساده برای مجازات هرچه بیشتر به این محل منتقل شده بودند. | ||
'''خاطرات رضا شمیرانی | '''خاطرات رضا شمیرانی''' | ||
در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج | در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج داود رحمانی خیلی سعی میکردند با جیره غذایی زندانیان بازی کنند.حتما فکر میکردند ما هم مثل آنها در بند غرایز حیوانی هستیم .وقتی داود رحمانی به قول خودش به زبالهدانی تاریخ سپرده شد، وفردی به نام میثم به جای او بر سر کار آمد. یک روز آمدند به هر اتاقی دو قوطی بزرگ مربای ارتشی و مقداری کره و حلورده فاسد دادند و گفتند که اینها جیره شما بوده که حاج داوود میخواسته بالا بکشد و در بازار آزاد بفروشد. هر چی باشه آنها وابسته به کمیته به اصطلاح امداد امام بودند و دست در دست افرادی نظیر عسگراولادی وشفیق و امثالهم داشتند و انتظاری هم جز این نمیرفت. | ||
'''شاهد | '''شاهد حسین فارسی: ''' | ||
درابطه با شهید صادق کریمی | درابطه با شهید صادق کریمی | ||
درفاز سیاسی در بخش كارگری سازمان فعالیت میكرد ( به احتمال زیاد). درفاز نظامی چون لو نرفته بود در خانه خودشان بود، ولی فعال بود وتا جایی كه شنیدهام چندین عملیات داشت. در زمستان سال ۶۰ دستگیر شد وبعداز ۴ سال در زمستان سال ۱۳۶۴ آزاد شد ودر سال ۶۵ مجددا وصل شد ودر امر اعزام نیرو خیلی فعالیت داشت. در همین موقع طرح مجازات حاج داود رحمانی رئیس جنایتكار زندان قزلحصار را كه همیشه به دنبال آن بود میخواست به اجرا در آورد كه كمی قبل از آن لو رفت ومجددا دستگیر شد تا اینكه به ۸ سال زندان محكوم شد وبعداز فروغ به شهادت رسید. صادق در زندان از افراد بسیار مقاوم بود واز كسانی بود كه در به راه انداختن تشكیلات وجمع وجور كردن نفرات خیلی مایه میگذاشت. با وجود اینكه این كار برایش خیلی خطر داشت وسر این موضوع خیلی روی او حساس بودند ولی او كار خود را میكرد. در مواقعی كه شرایط خیلی سخت میشد وكار هركس كه پا جلو بگذارد نبود، صادق اولین نفری بود كه قدم جلو میگذاشت ودر مقابل پاسداران وبریدهها میایستاد. | |||
=== سوراخکردن گوش، === | |||
زدن | === زدن آمپول هوا، === | ||
=== زدن دستبند قپانی و آویزان کردن زندانیان، === | |||
=== ضرب و شتم زندانی بصورت گروهی، === | |||
=== خواباندن زندانیان کف راهرو بند و دویدن از روی آنها، === | |||
=== خوراندن موی سر به زندانی، === | |||
اینها شکنجههای متداول در زندان قزلحصار کرج در دهه شصت بودند. | اینها شکنجههای متداول در زندان قزلحصار کرج در دهه شصت بودند. | ||