۱۳۳
ویرایش
(بارگذاری عکس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
== غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی == | == غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی == | ||
غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهای با عنوان «بعد از انقلاب، ارعاب؟» مینویسد: | غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهای با عنوان «بعد از انقلاب، ارعاب؟» مینویسد: | ||
<blockquote>«آنچه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصور نمیکردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلطِ ایادی و جلادان شاه، آزموده بودند… دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل میشد، یاری میگیرد… آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمیشدند و تیرهترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح میدادند و هر خطری را به جان میخریدند… دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه… دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».<ref>[https://www.hambastegimeli.com/صفحات-ويژه/طبله-عطار/72095-از-بهار-آزادی-تا-آخرین به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟]</ref></blockquote>او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن، در مقالهای با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:<blockquote>قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بیطرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب مینامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسهها میچیند…» </blockquote>[[پرونده:غلامحسین ساعدی و احمد شاملو.jpg|بندانگشتی]]غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:<blockquote>«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهٔ احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهٔ معتبر و عمدهٔ کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من، رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز مأموران رژیم در به در دنبال من بودند…»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote>غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. اودر این رابطه میگوید:<blockquote>«الان نزدیک به دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصلهٔ چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میایستم، نه خرید میکنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض این مدت یک بار خواب پاریس را ندیدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی میدانم. حالت آدمی که بیقرار است و هرلحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم؛ و این چنین زندگیکردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote> | <blockquote>«آنچه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصور نمیکردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلطِ ایادی و جلادان شاه، آزموده بودند… دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل میشد، یاری میگیرد… آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمیشدند و تیرهترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح میدادند و هر خطری را به جان میخریدند… دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه… دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».<ref>[https://www.hambastegimeli.com/صفحات-ويژه/طبله-عطار/72095-از-بهار-آزادی-تا-آخرین به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟]</ref></blockquote>او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن، در مقالهای با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:<blockquote>قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بیطرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب مینامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسهها میچیند…» </blockquote>[[پرونده:غلامحسین ساعدی و احمد شاملو.jpg|بندانگشتی| | ||
غلامحسین ساعدی و احمد شاملو | |||
]]غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:<blockquote>«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهٔ احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهٔ معتبر و عمدهٔ کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من، رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز مأموران رژیم در به در دنبال من بودند…»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote>غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. اودر این رابطه میگوید:<blockquote>«الان نزدیک به دو سال است که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصلهٔ چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میایستم، نه خرید میکنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض این مدت یک بار خواب پاریس را ندیدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی میدانم. حالت آدمی که بیقرار است و هرلحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم؛ و این چنین زندگیکردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…»<ref>غلامحسین ساعدی، واهمهٔ بینشان-[https://tavaana.org/fa/Gholamhossein_Saedi سایت توانا]</ref></blockquote> | |||
== فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران == | == فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران == |
ویرایش