کاربر:Safa/2صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
بعنوان یک قانون عمومی، بدون این تغییرات عینی، که مستقل از اختیارات احزاب و گروهها و طبقات میباشد، انقلاب، غیر ممکن است. | بعنوان یک قانون عمومی، بدون این تغییرات عینی، که مستقل از اختیارات احزاب و گروهها و طبقات میباشد، انقلاب، غیر ممکن است. | ||
== موقعیت انقلابی | == تعریف علمی موقعیت انقلابی == | ||
<blockquote>لنین در این مورد میگوید:</blockquote><blockquote>چنین موقعیتی در سال ۱۹۰۵ در روسیه و در تمام دوران انقلاب اکتبر در غرب وجود داشت . اما آن موقعیت همچنین در سالهای شصت در قرن اخیر در آلمان و در سالهای ۶۱-۱۸۵۹ و ۸۰-۱۸۷۹ در روسیه وجود داشت اگر چه در این حالات، انقلابی به وقوع نپیوست . چرا ؟</blockquote><blockquote>بخاطر اینکه هر موقعیت انقلابی باعث انقلاب نمیگردد . در چنین شرایطی فقط وقتی انقلاب به وقوع میپیوندد که علاوه بر تغییراتی که در بالا ذکر شد، تغییری ذهنی هم اضافه گردد . یعنی نیروی پیشتاز برای به انجام رساندن عملیات تودهای انقلابی به قدر کافی قوی باشد تا بتواند دولت قدیم را (که حتی در دوره بحران هم اگر سرنگون نشود به خودی خود سقوط نمیکند) براندازد ( و یا جابجا ) کند . </blockquote>یعنی باید توانایی نیروی پیشتاز، به اقدامات تودهای نیرومندی اضافه شود که بتواند دولت کهنه را که هیچوقت حتی در درون بحرانها نیز اگر آن را «برنیاندازند» به خودی خود «بر نمیافتد»، درهم شکند. | <blockquote>لنین در این مورد میگوید:</blockquote><blockquote>چنین موقعیتی در سال ۱۹۰۵ در روسیه و در تمام دوران انقلاب اکتبر در غرب وجود داشت . اما آن موقعیت همچنین در سالهای شصت در قرن اخیر در آلمان و در سالهای ۶۱-۱۸۵۹ و ۸۰-۱۸۷۹ در روسیه وجود داشت اگر چه در این حالات، انقلابی به وقوع نپیوست . چرا ؟</blockquote><blockquote>بخاطر اینکه هر موقعیت انقلابی باعث انقلاب نمیگردد . در چنین شرایطی فقط وقتی انقلاب به وقوع میپیوندد که علاوه بر تغییراتی که در بالا ذکر شد، تغییری ذهنی هم اضافه گردد . یعنی نیروی پیشتاز برای به انجام رساندن عملیات تودهای انقلابی به قدر کافی قوی باشد تا بتواند دولت قدیم را (که حتی در دوره بحران هم اگر سرنگون نشود به خودی خود سقوط نمیکند) براندازد ( و یا جابجا ) کند . </blockquote>یعنی باید توانایی نیروی پیشتاز، به اقدامات تودهای نیرومندی اضافه شود که بتواند دولت کهنه را که هیچوقت حتی در درون بحرانها نیز اگر آن را «برنیاندازند» به خودی خود «بر نمیافتد»، درهم شکند. | ||
نسخهٔ ۱۷ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۲۱:۲۱
موقعیت انقلابی، به مجموعهای از شرایط میگویند که باعث شکل گیری انقلاب و تغییر بنیادی در ساختار سیاسی و طبقاتی یک حکومت میشود.
انقلاب بدون موقعیت انقلابی غیرممکن است . در ضمن هر موقعیت انقلابی به انقلاب ختم نمیشود. علایم یک موقعیت انقلابی چیست ؟ سه علامت عمده زیر نشانگر موقعیت انقلابی است:
۱- ادامه حاکمیت برای رژیم حاکم بدون ایجاد تغییرات امکان ندارد؛ بحران در میان سران حاکمیت یعنی بحران سیاسی در طبقهی حاکم موجب پیدایش شکافی میشود که نارضایتی و شورش مردم ستمدیده در آن راه مییابد. برای شروع انقلاب معمولا کافی نیست که پایینی ها نخواهند به روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که بالایی ها هم نتوانند به روال سابق حکومت کنند .
۲ - فقر و بدبختی مردم ستمزده بیش از حد تشدید شود.
۳ - افزایش قابل توجه فعالیتهای مردمی که در دوران «آرامش» اجازه میدهند تا غارتشان کنند. اما در دورههای توقانی و شورش تحت تاثیر بحران عمومی و یا بوسیله «سران حکومت» به میدان عمل تاریخی کشانده میشوند.
لنین، یکی از بارزترین نشانههای انقلاب را این گونه توضیح میدهد که: «مردم از دولت جدا شده اند و به لزوم استقرار نظم جدید پی برده اند.» او از «برآمد سیاسی آشکار طبقات و تودهها» که دیگر حکومت و نظم موجود را برنمیتابند و دیگر نمیخواهند به استثمارگران و ستمکارانشان اجازه دهند که آنها را همچنان بچاپند و همچون گذشته بر آنان حکومت کنند. در نتیجه تودهها پا به میدان مبارزه سیاسی با حکومت گذاشته و نظم او را به چالش کشیده اند.
بعنوان یک قانون عمومی، بدون این تغییرات عینی، که مستقل از اختیارات احزاب و گروهها و طبقات میباشد، انقلاب، غیر ممکن است.
تعریف علمی موقعیت انقلابی
لنین در این مورد میگوید:
چنین موقعیتی در سال ۱۹۰۵ در روسیه و در تمام دوران انقلاب اکتبر در غرب وجود داشت . اما آن موقعیت همچنین در سالهای شصت در قرن اخیر در آلمان و در سالهای ۶۱-۱۸۵۹ و ۸۰-۱۸۷۹ در روسیه وجود داشت اگر چه در این حالات، انقلابی به وقوع نپیوست . چرا ؟
بخاطر اینکه هر موقعیت انقلابی باعث انقلاب نمیگردد . در چنین شرایطی فقط وقتی انقلاب به وقوع میپیوندد که علاوه بر تغییراتی که در بالا ذکر شد، تغییری ذهنی هم اضافه گردد . یعنی نیروی پیشتاز برای به انجام رساندن عملیات تودهای انقلابی به قدر کافی قوی باشد تا بتواند دولت قدیم را (که حتی در دوره بحران هم اگر سرنگون نشود به خودی خود سقوط نمیکند) براندازد ( و یا جابجا ) کند .
یعنی باید توانایی نیروی پیشتاز، به اقدامات تودهای نیرومندی اضافه شود که بتواند دولت کهنه را که هیچوقت حتی در درون بحرانها نیز اگر آن را «برنیاندازند» به خودی خود «بر نمیافتد»، درهم شکند.
لنین به جنبش کشانده شدن یکباره «تعداد بسیار زیاد و بی سابقهای» از افراد جامعه را به عنوان نشانهای از انقلاب ذکر میکند که البته همواره با قهرمانی و جانباری تودههای انقلاب کننده همراه است. او توضیح میدهد که در دوران انقلاب، تودهها، در مقیاس میلیونی بهپا میخیزند. «عموم افراد جامعه» که پیش از این به زندگی غیر سیاسی مشغول بودند، با «افزایش فوقالعاده سریع و یکباره و ناگهانی» بهپا خاسته و «به طور فعال، مستقلانه و مؤثر در زندگی سیاسی و در کار ساختن دولت شرکت میکنند». این تودهها در جریان مبارزه خود با رژیم حاکم و نظم سیاسی و اجتماعیای که آن رژیم در جامعه بر قرار کرده یعنی
در واقع در مبارزه با روبنای حاکم، در صدد ایجاد حکومت و نظم سیاسی و اجتماعی جدیدی بر میآیند.
در اواخر ماه ژوئیه سال ۱۹۱۷ نیز وی در مقاله «درسهای انقلاب» مطرح میکند که: «هر انقلابى به معناى یک تحول ناگهانى و شدید در زندگى تودههاى عظیم مردم است». سپس، وی به طور مشخص، از «دوران انقلاب» صحبت میکند که طی آن «دهها میلیون تن از مردم در هر هفته بیش از یک سال زندگی عادی و خوابآلود چیز میآموزند».
تاریخ انقلاب ها نشان می دهد تنوع زیادی در علل شکلگیری، توسعه و دستاوردهای انقلاب ها وجود دارد. از اعصار کلاسیک تا مدرن، حکومت ها توسط گروههایی که به دنبال تغییر هستند، سرنگون شده اند، اما روشها و اهداف آنها تغییر کرده است. به نظر نمیرسد هیچ رژیمی کاملاً از انقلاب مصون باشد، در عین حال سلطنت سنتی، امپراتوریها و دیکتاتوریهای فردی شده به نظر می رسد آسیب پذیرترند.
سدههای نوزدهم و بیستم شاهد چندین انقلاب ملیگرا و ضدامپریالیستی نیز بود. در اغلب موارد، این انقلابها بهدنبال آزادکردن ملتی خاص از امپراتوریهای چندملیتی بودند، هرچند در موارد اندکی نیز برای گردآوردن دولتهای کوچکتر و تشکیل دولتی بزرگتر تلاش میکردند. بهاینترتیب، هدف انقلابهای آلمانی و ایتالیایی در سال ۱۸۴۸ نهتنها سرنگونی اقتدار سلطنتی بلکه پیوستن به دولتهای دیگر و تشکیل جمهوریهای ملی متحد بود.
در اروپا، انقلابهای ملیگرای اصلی شامل انقلاب یونان علیه عثمانی (۱۸۲۱)، انقلاب لهستان علیه روسیه (۱۸۳۰)، انقلاب ایتالیا و مجارستان علیه امپراتوری هابسبورگ (۱۸۴۸)، انقلاب رومانی علیه روسیه (۱۸۴۸) و انقلاب پروس و سایر ایالات آلمان علیه حاکمان سلسلۀ آلمانی (۱۸۴۸) بود. از بین همۀ اینها، تنها یونانیها موفق شدند و بقیه اغلب با کمک نیروهای روسی عقب رانده شدند.
از سال ۱۷۵۰ به این سو، انقلابها در چندین دولت رخ داده است. رژیمهای استعماری، امپراتوریها، سلطنتها، دیکتاتوریها، و حتی جمهوریها. اولین انقلابهای بزرگ ضداستعماری در قارۀ آمریکا، انقلاب آمریکا علیه بریتانیا (۱۷۷۶)، انقلابهای آمریکای لاتین برای استقلال از اسپانیا (۱۸۰۸ ـ ۱۸۳۰)، و انقلاب هائیتی در مقابل فرانسه (۱۷۹۵). در انقلابها علیه بریتانیا و اسپانیا، نخبگان بومی مستعمرات که مخالف حاکمیت اروپاییان بودند، بهدنبال ایجاد رژیمهای غیروابسته بودند. در هر دو مورد، جمهوریهای مشروطه به رهبری قهرمانان نظامی ظهور کردند (جورج واشنگتن در ایالاتمتحده و سیمون بولیوار در آمریکای جنوبی). موج دوم انقلابهای ضداستعماری دربرابر دولتهای تحمیلی از سوی اروپا پس از جنگ دوم جهانی در آفریقا و آسیا ایجاد شد. در آفریقا، نبرد الجزایر علیه فرانسه (۱۹۶۲ ـ ۹۶۶) بیشترین خشونت در بین انقلابهای ضداستعماری بود. بااینحال، انقلابهای قابلتوجه یا تلاشهای انقلابی نیز در کنیا و زیمبابوه (علیه رژیمهای مهاجر انگلیسی) و در گینۀ بیسائو، آنگولا، و موزامبیک (علیه حکومت استعماری پرتغال) رخ داد. در اکثر موارد، انقلابها از یک الگوی چینی پیروی میکردند، و با جنگی چریکی علیه دولت آغاز میشد که در روستاها سازماندهی شده بود.
در آسیا، تعدادی از قلمروهای استعماری بلافاصله پس از شکست ژاپن و خروج این کشور از دیگر سرزمینهای آسیایی بهدنبال استقلال خود بودند. هند بزرگترین آنها بود. جنبش استقلال هند به علت خشونت فوقالعاده خفیف بسیج جمعی به رهبری گاندی، اغلب با عنوان انقلاب شناخته نمیشود. بااینحال، نه بهصورتی کمتر از جنگهای استقلال آمریکا، بسیج نیروهای تحت رهبری نخبگان هند با قدرت به حاکمیت بریتانیا خاتمه داد. متأسفانه، بهزودی پس از استقلال، هند با درگیریهای مدنی و مذهبی تقسیم شد؛ ابتدا پاکستان از هند جدا شد، سپس بنگلادش از پاکستان جدا شد. هندوستان هنوز بهصورت یک دموکراسی قانونی پایدار باقی مانده است، البته با معدود قوانین برجامانده از قبل برای شرایط اضطراری. اما پاکستان و بنگلادش دورههای متناوبی از دولتهای نظامی و دموکراتیک را پشت سر گذاشتهاند.
در ویتنام، لائوس و کامبوج (فرانسوی) و در اندونزی (هلندی)، قدرتهای استعماری پس از سال ۱۹۴۵ تلاش کردند رژیمهای خود را بازگردانند و تنها با استفاده از زور اخراج شدند. بااینحال پسازاینکه فرانسویها در سال ۱۹۵۴ شکست خوردند، ایالاتمتحده با حمایت از دیکتاتوری محافظهکار در ویتنام جنوبی و کامبوج، از پیروزی کامل نیروهای کمونیست تحت رهبری هوشی مین جلوگیری کرد. تااینکه پس از دو دهه جنگ، آمریکاییها سرانجام مجبور به عقبنشینی شدند، و این اتفاقات به برپایی یک دولت کمونیست متمرکز در ویتنام منجر شد. در کامبوج، شکست دیکتاتوری تحت حمایت آمریکا موجب مبارزه برای کسب قدرت بین خانوادۀ سلطنتی سنتی و یک گروه کمونیستی رادیکال با نام خمرهای سرخ شد. خمرهای سرخ قدرت را بهدست گرفت و یک سلسله عملیات ستیزهجویانه برای ریشهکنکردن تأثیرات غرب از جامعۀ کامبوج اجرا کرد. مداخلۀ ویتنام و بعد از آن سازمان ملل متحد برای اخراج خمرهای سرخ و بازگرداندن خانوادۀ سلطنتی فقط سبب کشتار شد. در اندونزی نیز اخراج هلندیها به سیاستهای شخصیتسازی تحت هدایت نظامیان قدرتمند انجامید.
از دیگر انقلابات مهم ملیگرایانه یکی در عربستان بود (انقلاب سعودی) که یک دولت بنیادگرای اسلامی را ایجاد کرد و دیگری در ترکیه، جایی که کمال آتاتورک یک دولت ملیگرای سکولار را بر روی ویرانههای امپراتوری مضمحلشدۀ عثمانی بنا کرد. در دهۀ ۱۹۹۰، انقلابهای ملیگرایانه کمونیسم و اتحاد شوروی سوسیالیستی را بهسمت فروپاشی سوق داد. رژیمهای مختلف جدید جایگزین رهبری شوروی در اروپای شرقی و جمهوریهای شوروی سابق شدند.
بهعلاوه، اغلب پادشاهیهای باقیماندۀ اروپا توسط انقلابهای جمهوری در قرون نوزدهم و بیستم خاتمه یافتند. سلطنت هوهنزولرن آلمان پس از جنگ جهانی دوم سرنگون شد، و بهسمت جمهوری پویا اما ناپایدار وایمار رفت. آخرین پادشاه فرانسه، در انقلابی که در همان ابتدا یک جمهوری ایجاد کرد، در سال ۱۸۴۸ از سلطنت خلع شد، اما جمهوری درنهایت به کودتای بناپارتی منتهی شد. یک قیام شهری دیگر در پاریس، در سال ۱۸۷۱، حکومت ناپلئون سوم را به پایان رساند و درنهایت دورۀ رژیمهای جمهوری پایدار در فرانسه آغاز شد. در سال ۱۸۶۰، پادشاهی ناپل توسط نیروهای انقلابی گاریبالدی، که پیروزیاش به متحدشدن ایتالیا منجر شد، سرنگون شد. و در سال ۱۹۱۰، یک انقلاب، امانوئل دوم را در پرتغال سرنگون کرد و جمهوری کوتاهمدتی را پدید آورد که به دیکتاتوری انجامید.
رژیمهای سنتی در آسیا و آفریقا نیز به چالش کشیده شدند. در چین، اولین جنبش واقعاً انقلابی، شورش تای پین در اواسط قرن نوزدهم بود که هدف آن احداث یک دولت مسیحی الهامگرفته از مبلغان مذهبی بود. اگرچه جنبش تای پین شکست خورد، مسیر انقلاب جمهوریخواهانهای را که سبب سرنگونی سلسلۀ امپراتوری در سال ۱۹۱۱ شد هموار کرد. در ژاپن، شوگونها که حاکمیت جزیره را از قرن هفدهم دراختیار داشتند، در سال ۱۸۶۵ با ائتلافی از فرمانداران و اصلاحطلبان سامورایی سرنگون شدند. رژیم جدید میجی نظام سیاسی و اجتماعی ژاپن را با لغو رتبههای شوگونی و سامورایی و واردکردن علوم، صنایع، و مؤسسات دولتی از غرب مدرن کرد. در ایران انقلاب مشروطۀ مدرن در سال ۱۹۰۵ رخ داد. در مصر، خانوادۀ سلطنتی در سال ۱۹۵۲ توسط رژیم ملیگرای جمال عبدالناصر سرنگون شد و موفقیت او الهامبخش دیگر انقلاب های مدرن و نظامی در خاورمیانه بهویژه در یمن، عراق، و سودان شد. در اتیوپی، امپراتوری سنتی توسط یک کودتای نظامی در سال ۱۹۷۴ سرنگون شد و تلاشهایش در تحولات انقلابی موجب شورشهای ملیگرایانه در اریتره و تیگره شد. در افغانستان، ظاهرشاه، حاکم سنتی، در سال ۱۹۷۳ سرنگون و اعلام جمهوری شد.
انقلابهای ملیگرا و ضداستعماری و همچنین انتقالهای مسالمتآمیز از حکومت استعماری اغلب تلاشی برای ایجاد رژیمهای دموکراتیک مبتنیبر قانون اساسی بود، ولی چنین رژیمهایی بهندرت بر نوعی از جامعۀ مدنی گسترده که لازمۀ حکمرانی است تکیه داشتند و اغلب با گروه کثیری از خردهکشاورزان، صنعتگران، بازرگانان متوسط، و کارگران ماهر سروکار داشتند. درعوض، ساختار طبقاتی قطبیشده سبب تسلط طبقۀ ممتاز و ثروتمند میشد که خود از اصول دموکراتیک بیزار بودند. بهعلاوه این ساختار طبقاتی به اختلاف در جناحهای مختلف طبقۀ ممتاز دامن میزد. مثلاً حاکمان نظامی و غیرنظامی به بهانۀ «حق دفاع از ملت و قانون اساسی» بر دولت سیطره مییافتند. در برخی موارد، رژیمهای دیکتاتوری نسبتاً پایداری ظهور کردند که در آن یک فرد موفق میشد حمایتهای مدنی و نظامی را مدیریت کند و قدرت بیشتری را در دستان خود متمرکز میکرد. بااینکه این رژیمها با همکاری مجامع قانون اساسی فعالیت میکردند، ولی ساختار طبقاتی جامعه را تغییر نمیدادند. آنها در واقع انتخابات را جعل میکردند و دادگاههای قانون اساسی و مجلسین را به یک نما تبدیل میکردند. نمونههای قابلتوجه چنین دیکتاتوریهای شخصیتی در فیلیپین (فردیناند مارکوس)، کرۀ جنوبی (سینگمان ری)، کوبا (فولگانچیو باتیستیا)، پرتغال (آنتونیو سالازار)، مکزیک (پورفینو دیاز)، ایران (محمدرضاشاه پهلوی) و نیکاراگوئه (سوموزاها) بودند. در هریک از این کشورها، پس از دههها حکومت فردیِ موفق، دیکتاتوری فروپاشید. فساد، افزایش حملات به اندک اختیارات باقیمانده در دست نخبگان داخلی و نیز بحرانهای اقتصادی، حمایت نخبگان را از دیکتاتورها تضعیف کرد. درعینحال، رشد طبقۀ متوسط، کارگران و متخصصان به تقاضای بیشتر برای بازبودن فضای سیاسی منجر شد. این تغییرات همراه با بسیج دهقانان یا فقیران شهری که از ملّاکان استثمارگر یا کاهش اشتغال و دستمزد بهستوه آمده بودند، دیکتاتور را تنها کرد.
اولین دیکتاتور ازایندست دیاز در مکزیک بود که سقوط کرد و انتخابات جعلی او در سال 1910 موجب شورشهای روستایی و شهری شد. متأسفانه جناحهای مردمی و نخبگان گوناگون نتوانستند اختلافات خود را حل کنند و تلاش برای انقلاب رادیکال، قانون اساسی محدود و ضدانقلاب کشور را چند دهه درگیر یک جنگ داخلی کرد. دیکتاتور دیگر باتیستیا در کوبا بود که در سال 1959 توسط یک ائتلاف دهقانی شهری به رهبری فیدل کاسترو سرنگون و کشته شد. در کرۀ جنوبی شورشهای مردمی در سال 1960 به رژیم ری پایان داد. در سال 1974، رادیکالهای ارتش پرتغالی، مارسلو کائنتو را سرنگون کردند که دیکتاتوری سالازار را به ارث برده بود. در سال 1979، شاه ایران توسط اعتصابات جمعی و اعتراضات شهری سرنگون شد. در همان سال، چریکهای شهری و روستایی که از حزب ساندینیست حمایت میکردند آخرین سوموزا را در نیکاراگوئه مجبور به فرار کردند. در سال 1986 در فیلیپین، اعتراضات علیه انتخابات جعلی، مارکوس را از قدرت کنار زد. این انقلابها اگرچه در اهدافشان مشابه بودند، منابع و دستاوردهای آنها بهطور گستردهای باهم تفاوت داشت. در مکزیک، نیکاراگوئه و کوبا ارتشهای دهقانی نقش مهمی ایفا کردند. در کره، ایران، پرتغال و فیلیپین معترضان شهری و سربازان فراری، بازیگران اصلی انقلاب بودند. در مکزیک، پس از جنگ داخلی یک دولت سرمایهداری تکحزبی ایجاد شد. کوبا تحت رهبری کاسترو دولتی تکحزبی با طرحی سوسیالیستی بود. در ایران، ائتلاف گستردۀ کارگران سوسیالیست، متخصصان لیبرال و سازمانهای مذهبی شاه را سرنگون کرد و راه را بهسمت یک جمهوری اسلامی تحت رهبری روحانیون باز کرد. در نیکاراگوئه، کرۀ جنوبی، پرتغال، و فیلیپین، علیرغم تأثیرات مارکسیستی در ابتدا، اختلاف در حاکمیت نظامی و اقدام برای کودتاهای ضدانقلابی، سبب شد دموکراسیهای پایدار مبتنیبر قانون اساسی ظهور کنند.
گرچه معمولاً رژیمهای استعماری، امپراتوریها و دیکتاتوریها هدف انقلابها بودهاند، رژیمهای مبتنیبر جمهوری نیز از انقلاب در امان نماندهاند. جایی که دولتهای غیرنظامی داخلی غیریکپارچه یا بیاثر بودهاند، تنگناهای اقتصادی سخت شدهاند و جنبشهای رادیکال ملیگرایانه توانستهاند ائتلافهای مغازهداران، کشاورزان خرد، طرفداران کلیسا و نظامیان را سازمان دهند. رژیمهای رادیکال نهتنها دموکراسیهای ضعیف را سرنگون کردهاند بلکه برخلاف کودتاهای معمول نظامی برای نابودی قانون اساسی و ایجاد نهادهای کاملاً جدید و بسیج تودهای و حکومت تکحزبی تلاش کردهاند. در سه مورد عمده در این قرن - ایتالیا در سال 1922 تحت سلطۀ موسولینی، آلمان در سال 1933 تحت رهبری هیتلر، و اسپانیا در سال 1936 تحت رهبری ژنرال فرانکو- هدف هر سه رژیم عمدتاً تخریب دموکراسیهای قانون اساسی و ایجاد دولتهای فاشیستی بود. اما در موارد دیگر، فشار از جانب نیروهای چپگرا بود. در سال 1952، معدنچیان قلع و متخصصان شهری برای سرنگونی الیگارشی بولیوی متحد شدند. در سال 1968 یک رژیم نظامی چپ در پرو بهقدرت رسید و تلاش کرد بنیادهای اقتصادی و سیاسی جامعه را اصلاح کند. در سال 1978، یک کودتای نظامی شبهرادیکال، رژیم جمهوریخواه افغانستان را سرنگون کرد. در اکثر موارد، رژیمهای انقلابی با هدف حاکمیت دائمی بر سر کار آمده بودند، ولی عمر آنها عملاً کوتاه بود. رژیمهای ایتالیا و آلمان در بازسازی جوامع خود موفق بودند (ازجمله درمورد آلمان تلاشهای موفق برای نسلکشی وحشتناک یهودیان با هدف حذف آنان از مناطق تحتسلطۀ آلمان)، اما در سال 1945 در نتیجۀ شکست در جنگ جهانی دوم هر دو رژیم نابود شدند. در بولیوی، پرو، و افغانستان، تلاش برای تغییر جامعه تا حدی موفقیتآمیز بود و درمقابل به مقاومت شدیدی رسیده بود که رژیمها نمیتوانستند بر آن غلبه کنند. کودتاهای نظامی بولیوی در سال 1964 و پرو در سال 1975 هر دو کشور را به الگوی متقابل دموکراسی و دیکتاتوری در زمینۀ دفاع از نهادهای ضعیف قانون اساسی تبدیل کرد. رادیکالهای افغانستان و نیروهای ارتش سرخ که برای حمایت از آنان به تهاجم گسترده به افغانستان اقدام کرده بودند، توسط مجاهدین اسلامی در سال 1992 شکست خوردند. فقط رژیم فرانکو در اسپانیا پیش از آغاز اصلاحات دموکراتیک یک نسل کامل دوام آورد.
بهطور خلاصه، اگرچه «انقلابهای بزرگ» همچنان مورد توجه هستند، جهان مدرن هنوز هم شاهد انقلابهای فراوان دربرابر انواع مختلف رژیمها و نتایج متنوع آنهاست. این تنوع، تا حد زیادی، یافتن اصول عمومی و مشترک بین همۀ انقلابها را پیچیده و مشکل کرده است.