کاربر:Shahab/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱۶۶: خط ۱۶۶:
يكي از قهرمانان كشتي ايران و از ياران منتظر الظهور، در اين باره مي گويد «يك روز تيم فوتبال دانشگاه اصفهان در زمين فوتبال دانشگاه مشغول تمرين بود. در دوراني كه رژيم به بهانه انقلاب فرهنگي، دانشگاه را تعطيل كرده بود و آنجا را در اختيار بسيج جنگ ضدميهني قرار داده بود، زهرايي، معاون وقت دانشگاه اصفهان، تعدادي از زنان پاسداران و خانواده هاي عوامل رژيم را به سالن غذاخوري دانشگاه آورده بود تا براي جبهه هاي جنگ بافندگي و خياطي كنند. او به محض ديدن تمرين فوتباليستها، به زمين فوتبال مي آيد و خطاب به بازيكنان شروع به فحاشي مي كند. ورزشكاران كه به شدت از برخوردهاي او ناراحت شده بودند، او را گرفته و به محل تربيت بدني دانشگاه، نزد منتظرالظهور مي آورند و به او مي گويند «اگر راست مي گويي الان فحش بده! زهرايي مزدور، با بيشرمي شروع به فحش دادن به فوتباليستها مي كند. هوشنگ كه وقاحت معاون دانشگاه را مي بيند، بدون توجه به خاطرات جاني و شغلي كه اين كار برايش داشت، به دهان آن مزدور مي كوبد و وي را نقش بر زمين مي كند. بعد از آن بود كه هوشنگ به مدت يك ماه و نيم منتظر خدمت شد». منتظر الظهور در تاريخ 22مرداد 60، در مسابقات قهرماني كشور در يزد، در وزن 90كيلوگرم به مقاومت قهرماني ايران رسيد. در همين زمان بود كه به دليل فعاليتهاي سياسيش مورد تعقيب مزدوران سپاه پاسداران قرار گرفت و سرانجام در نيمه شب 24مرداد سال 60، پاسداران به خانه او ريختند و او را به زندان سپاه اصفهان، كه محل سابق ساواك شاه در خيابان كمال الدين اسماعيل بود، منتقل كردند. پهلوان سرفراز تيم ملي، سرانجام پس از 50روز شكنجه هاي قرون وسطايي دژخيمان خميني، در سحرگاه 11مهر سال 1360، قهرمانانه به شهادت رسيد.
يكي از قهرمانان كشتي ايران و از ياران منتظر الظهور، در اين باره مي گويد «يك روز تيم فوتبال دانشگاه اصفهان در زمين فوتبال دانشگاه مشغول تمرين بود. در دوراني كه رژيم به بهانه انقلاب فرهنگي، دانشگاه را تعطيل كرده بود و آنجا را در اختيار بسيج جنگ ضدميهني قرار داده بود، زهرايي، معاون وقت دانشگاه اصفهان، تعدادي از زنان پاسداران و خانواده هاي عوامل رژيم را به سالن غذاخوري دانشگاه آورده بود تا براي جبهه هاي جنگ بافندگي و خياطي كنند. او به محض ديدن تمرين فوتباليستها، به زمين فوتبال مي آيد و خطاب به بازيكنان شروع به فحاشي مي كند. ورزشكاران كه به شدت از برخوردهاي او ناراحت شده بودند، او را گرفته و به محل تربيت بدني دانشگاه، نزد منتظرالظهور مي آورند و به او مي گويند «اگر راست مي گويي الان فحش بده! زهرايي مزدور، با بيشرمي شروع به فحش دادن به فوتباليستها مي كند. هوشنگ كه وقاحت معاون دانشگاه را مي بيند، بدون توجه به خاطرات جاني و شغلي كه اين كار برايش داشت، به دهان آن مزدور مي كوبد و وي را نقش بر زمين مي كند. بعد از آن بود كه هوشنگ به مدت يك ماه و نيم منتظر خدمت شد». منتظر الظهور در تاريخ 22مرداد 60، در مسابقات قهرماني كشور در يزد، در وزن 90كيلوگرم به مقاومت قهرماني ايران رسيد. در همين زمان بود كه به دليل فعاليتهاي سياسيش مورد تعقيب مزدوران سپاه پاسداران قرار گرفت و سرانجام در نيمه شب 24مرداد سال 60، پاسداران به خانه او ريختند و او را به زندان سپاه اصفهان، كه محل سابق ساواك شاه در خيابان كمال الدين اسماعيل بود، منتقل كردند. پهلوان سرفراز تيم ملي، سرانجام پس از 50روز شكنجه هاي قرون وسطايي دژخيمان خميني، در سحرگاه 11مهر سال 1360، قهرمانانه به شهادت رسيد.


جلادان خميني كه از توان جسمي و گردنفرازي هوشنگ و همرزم قهرمانش، مجاهد شهيد احمد شاطرزاده، قهرمان كشتي آموزشگاههاي اصفهان، در وحشت بودند، بر خلاف معمول كه زندانيان سياسي را براي تيرباران به باغ ابريشم مي بردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان به خاك و خون كشيدند و به شهادت رساندند. يكي از كساني كه در واپسين شب زندگي هوشنگ در كنار وي بوده خاطره خود را از اين پهلوان دلاور چنين تعريف مي كند: «شب آخر با هوشنگ بوديم. مي دانست كه فردا صبح اعدامش مي كنند. با آرامش گفت افتخار مي كنم كه سينه ام را گلوله هايي بشكافد كه نام ارتجاع بر روي آنان نوشته شده» بعد به سنت پهلوانان و سرداران گذشته ايران گفت: «فردا، وقتي كه اولين گلوله به سينه ام خورد، خونم را بر چهره ام خواهم زد تا پس از مرگ اگر زردرو  شده باشم، فكر نكنند از ترس بوده». به اين ترتيب مجاهد شهيد هوشنگ منتظر الظهور، از سكوي قهرماني كشتي به سكوي سرفرازي و شرف خلق پرواز كرد.
جلادان خميني كه از توان جسمي و گردنفرازي هوشنگ و همرزم قهرمانش، مجاهد شهيد احمد شاطرزاده، قهرمان كشتي آموزشگاههاي اصفهان، در وحشت بودند، بر خلاف معمول كه زندانيان سياسي را براي تيرباران به باغ ابريشم مي بردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان به خاك و خون كشيدند و به شهادت رساندند. يكي از كساني كه در واپسين شب زندگي هوشنگ در كنار وي بوده خاطره خود را از اين پهلوان دلاور چنين تعريف مي كند: «شب آخر با هوشنگ بوديم. مي دانست كه فردا صبح اعدامش مي كنند. با آرامش گفت افتخار مي كنم كه سينه ام را گلوله هايي بشكافد كه نام ارتجاع بر روي آنان نوشته شده» بعد به سنت پهلوانان و سرداران گذشته ايران گفت: «فردا، وقتي كه اولين گلوله به سينه ام خورد، خونم را بر چهره ام خواهم زد تا پس از مرگ اگر زردرو  شده باشم، فكر نكنند از ترس بوده». به اين ترتيب مجاهد شهيد هوشنگ منتظر الظهور، از سكوي قهرماني كشتي به سكوي سرفرازي و شرف خلق پرواز كرد.<ref>پیشتازان راه آزادی - خاطره ای ازیک [http://onthewayiran.blogspot.al/2015/09/blog-post.html یار]</ref>


== خاطره ای از استاد پهلوان هاشم قنبری در مورد هوشنگ منتظرالظهور ==
== خاطره ای از استاد پهلوان هاشم قنبری در مورد هوشنگ منتظرالظهور ==
۲۴۴

ویرایش