کاربر:Safa/5صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۳: خط ۳:
| عنوان            =
| عنوان            =
| عنوان ۲          =
| عنوان ۲          =
| نام              =داود رحمانی
| نام              =هوشی مین
| تصویر            =داود رحمانی.JPG
| تصویر            =هوشی مین.JPG
| اندازه تصویر      =
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      = رئیس زندان قزلحصار کرج از سال ۱۳۶۰ تا۱۳۶۳
| عنوان تصویر      =  
| زادروز            = ۷ دی ۱۳۰۷
| زادروز            = ۱۹ می ۱۸۹۰
| زادگاه            = تهران
| زادگاه            =هوانگ‌ترو در ویتنام
| مکان ناپدیدشدن    =
| مکان ناپدیدشدن    =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| تاریخ ناپدیدشدن  =
| وضعیت            =
| وضعیت            =
| تاریخ مرگ        =۲۸ مهر ۱۴۰۰
| تاریخ مرگ        =۳ سپتامبر ۱۹۶۹
| مکان مرگ          =تهران
| مکان مرگ          =
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
خط ۲۲: خط ۲۲:
| آرامگاه          =
| آرامگاه          =
| بناهای یادبود    =
| بناهای یادبود    =
| محل زندگی        = تهران
| محل زندگی        = ایران
| ملیت              =ایرانی
| ملیت              =ویتنامی
| نام‌های دیگر      =
| نام‌های دیگر      =
| نژاد              =  
| نژاد              =  
| تابعیت            =ایران
| تابعیت            =
| تحصیلات            =   
| تحصیلات            =دانشجوی نخبه دانشگاه صنعتی شریف  
| دانشگاه          =
| دانشگاه          =
| پیشه              =
| پیشه              =
خط ۳۴: خط ۳۴:
| نهاد              =
| نهاد              =
| نماینده          =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    = زندانیان سیاسی و مردم ایران
| شناخته‌شده برای    = مردم ویتنام و مردم دنیا
| نقش‌های برجسته    = شکنجه و آزار زندانیان
| نقش‌های برجسته    =رهبری مبارزات استقلال‌طلبانه مردم ویتنام
| سبک              =
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =اسدالله لاجوردی و روح‌الله خمینی
| تأثیرگذاران      =مارکس، لنین
| تأثیرپذیرفتگان    =زندانیان سیاسی و مردم ایران
| تأثیرپذیرفتگان    =مردم ویتنام و مبارزان راه آزادی
| شهر خانگی        =  
| شهر خانگی        =  
| دستمزد            =
| دستمزد            =
خط ۴۹: خط ۴۹:
| پس از            =
| پس از            =
| پیش از            =
| پیش از            =
| حزب              =
| حزب              =حزب کمونیست ویتنام
| جنبش              =
| جنبش              =
| مخالفان          =  
| مخالفان          =  
خط ۵۸: خط ۵۸:
| مجازات            =  
| مجازات            =  
| وضعیت گناهکاری    =
| وضعیت گناهکاری    =
| منصب              =زندانبان
| منصب              =
| مکتب              =ولایت فقیه
| مکتب              =مارکسیست لنینیست
| آثار              =
| آثار              =اخلاق انقلابی،
| همسر              =
| همسر              =
| شریک زندگی        =  
| شریک زندگی        =  
خط ۷۵: خط ۷۵:
| پانویس            =
| پانویس            =
}}
}}
داود رحمانی معروف به حاج داود، زاده ۱۳۲۴  در خیابان شهباز (هفده شهریور) در شرق تهران است مرگ ۲۸ مهر ۱۴۰۰ آهنگر لمپنی بود که در حوالی همان محل تولد خود به آهنگری اشتغال داشت. پس از انقلاب وارد کمیته انقلاب شد و جذب دستگاه بازجویی و شکنجه رژیم جمهوری اسلامی شد، به واسطه آشنایی با لاجوردی، دادستان وقت تهران، به ریاست زندان قزل‌حصار رسید. <ref>مصاحبه داود رحمانی با نشریه‌ی داخلی زندان بنام رجعت سال اول شماره اول  سال ۱۳۶۰</ref>در قتل و آزار و شکنجه مردم سوابق بی‌شماری دارد و از جمله شکنجه زنان در واحدهای مسکونی زندان قزلحصار که شرح ماجراهای تکان‌دهنده آن در کتایهای خاطرات زنان و مردان زندانی مجاهد خلق و دیگر گروه‌ها به تفصیل روایت شده است، دوران ریاست حاج داوود رحمانی در زندان قزل حصار به «دوران وحشت» معروف است. داود رحمانی در فاصله تابستان ۱۳۶۰ تا تیر۱۳۶۳، با حکم «اسدالله لاجوردی»، رییس سازمان زندان‌های تهران، رییس زندان قزل‌حصار بود و قدرت مطلقه‌ای در اعمال شکنجه بر زندانیان سیاسی در این زندان داشت. وی در تابستان ۶۳ و پس از برکناری اسدالله لاجوردی در اثر فشارهای سیاسی مختلف برکنار شد  و بعدها به کار سابق خود بازگشت؛ به گفته یکی از پدران شهدای مجاهدین خلق که او را در خیابانی در تهران دیده بود، در دهه هشتاد او تعادل روانی نداشت و دائم با خود حرف می‌زد و بیهوده می‌خندید.


داود رحمانی یکی از متهمان اصلی قتل‌عام زندانیان سیاسی است که خانواده‌های زندانی دادخواه پیگیر قرار گرفتن او در برابر عدالت بودند که این امر با مرگ او میسر نشد.  
'''هوشی مین،''' با نام اصلی نگوین تاتنان، زاده‌ی ۱۹ می ۱۸۹۰ درگذشت ۳ سپتامبر ۱۹۶۹ رهبر انقلاب ویتنام، دبیر کل حزب کمونیست ویتنام، اولین رئیس جمهوری دموکراتیک ویتنام بود.


== تاریخچه زندگی داود رحمانی ==
هوشی مین، سومین فرزند خانواده بود که در شهر هوانگ‌ترو به دنیا آمد. از نوجوانی تحت تاثیر مبارزات آزادیخواهانه پدرش بر علیه استعمار فرانسه قرار داشت و از پانزده سالگی همکاری زیرزمینی با مبارزان جوان دانشگاه را آغاز کرد.
از جزئیات زندگی داود رحمانی اطلاعات چندانی در دست نیست


او در یک خانواده کم درآمد در محله‌ سرآسیاب تهران زندگی می‌کرد و در پی مرگ پدرش با اداره‌ی مغازه‌ی آهنگری در محله‌ی شهباز تهران امور خانواده‌ی خود را اداره می‌کرد و او پیش از انقلاب فردی لات و لمپن بود که در خانه هم با قلدری و زورگویی با خانواده‌اش برخورد می‌کرد و در پی انقلاب سال ۵۷ مانند بسیاری از اراذل و لمپن‌ها که جذب کمیته‌ها شده بودند به همکاری با دستگاه سرکوب رژیم حمهوری اسلامی وارد شد و در همکاری با دادستانی انقلاب تهران و لاجوردی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ رئیس زندان قزلحصار بود که پس از برکناری لاجوردی او هم برکنار شد اما پس از مدتی دوباره به کار دفتری در دادستانی اوین و دسته‌بندی زندانیان برای اعدام و شکنجه پرداخت و در نهایت به کار سابق خود در خیابان شهباز بازگشت. خانواده‌های زندانیانی که بدست او شکنجه و اعدام شده بودند همواره در پی کشاندن او به پای میز عدالت بودند اما با مرگ او در ۲۸ مهر ۱۴۰۰ این کار میسر نشد.
در شرایطی که جنبش استقلال طلبانه ویتنام در آغاز قرن بیستم به شکست انجامیده بود و روابط ارباب و رعیتی در ویتنام مستقر بود، هوشی مین پس از تحصیلات دانشگاهی خود در سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ برای تدریس به ایالت فان‌تیت سایگون رفت. مدتی پس از اقامت در سایگون افکار و آرمان‌های آزادی‌خواهی و دموکراسی‌طلبی در او اوج گرفت، برای کسب علوم و تکنولوژی جدید تصمیم به ترک ویتنام گرفت. وی به این منظور ابتدا به عنوان کمک‌آشپز در یک کشتی فرانسوی رهسپار اروپا و سپس آفریقا و آمریکا شد.


== سوابق داود رحمانی در زندان ==
هوشی‌مین در آفریقا  بی‌عدالتی، بی‌رحمی و ستم سرمایه‌داری را مشاهده و از نزدیک آنرا لمس کرد و به این نتیجه رسید که طبقه کارگر و مردم زحمتکش در همه جا تحت فشار و استثمار وحشیانه آن قرار دارند.  
اسامی کسانی‌که حاج داود رحمانی بطور مستقیم در شکنجه و قتل آنان دست داشته است.


'''-حیدر صادقی تیرآبادی-'''
هوشی مین در سال ۱۹۱۸  خطاب به کشورهای سرمایه‌داری پیروز در جنگ اول جهانی  عریضه‌ای به کنفرانس ورسای  ارسال کرد و خواستار شد که فرانسه حقوق مردم ویتنام را برای آزادی و دمکراسی و مساوات و حق تعیین سرنوشت به رسمیت بشناسد. هرچند کنفرانس عریضه او را بی‌پاسخ گذاشت اما نامه‌ی مذکور همانند بمبی افکار عمومی فرانسه و دیگر مستعمرات این کشور را لرزاند.  


حيدر در تابستان سال ۶۰ در حالي كه ۱۷ – ۱۸ سال بيشتر نداشت دستگير شد. پس از تحمل دوران بازجويی و انواع فشارها و شكنجه‌ها در اوين به ۱۵ سال زندان محكوم و سپس به زندان قزلحصار منتقل شد. حاج داوود رحمانی، رييس جلاد زندان قزلحصار بسيار تلاش كرد كه او را به سازش و تسليم وادار نمايد. اما به رغم اين كه سن كمی داشت با اراده و استقامتی سترگ به شيوه‌های حاج داوود می‌خنديد.<ref>نشریه مجاهد شماره ۵۴۷ تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۰</ref>
هوشی مین متاثر از انقلاب اکتبر روسیه  و مجذوب تز‌های لنین در باره مسئله ملی و استعماری  معتقد بود که رهایی مردم ویتنام نیز از همین مسیر می‌گذرد. وی  در سوگ لنین (۱۹۲۴) چنین گفته‌ بود: «... لنین زمانی که زنده بود پدر ما معلم ما رفيق ما و راهنمای ما بود و حال ستاره راهنمایی است که راه انقلاب سوسیالیستی را به ما نشان می‌دهد».


'''-زهرا بیژن یار'''
هوشی مین در ۱۹۲۰  در کنگره حزب سوسیالیست فرانسه شرکت جست و  به همراه رادیکال‌ترین مارکسیست‌های فرانسوی حزب کمونیست فرانسه را بنیاد گذاشت. وی از نخستین اعضای حزب کمونیست فرانسه و اولین ویتنامی کمونیست به شمار می‌رود.


زهرا بیژن یار در بند ۸ به خواهرش سهیلامختار زاده داد. خود زهرا تعریف میكرد كه بعد از این كه بازجویی‌ها تمام شد و به تصور این كه توانسته است وجود باقر را كتمان كند یك روز یك بازجویی در حالی كه شلاق بدست داشت و عصبانی و خشمگین فریاد می‌زد در را باز می‌كند و سر او داد میزند باقر كجاست؟ زهرا با خنده تعریف می‌كرد كه تا اسم او را شنیدم گفتم با.با..با... با....قر نمیدونم كیه؟ من با. ...با.....قر نمی‌شناسم كیه؟ بازجو می‌گوید خودت را به نفهمی نزن الان یادت می‌آورم كیه و شروع می‌كند به كتك زدن او و چنان محكم به سر زهرا می‌زند كه او دچار مشكل جدی بینایی می‌شود. تقریباً چشمهایش ۶۰% بینایی‌اش را از دست داده بود او تعریف كردنی از دوران بازجویی‌اش زیاد داشت حاج داوود با او خیلی ضدیت داشت از پرونده‌اش خبر داشت و بیشتر با او لج بود. سرانجام هم او را به واحد یك برد یعنی همان قفس‌ها...
هوشی مین با کمک حزب کمونیست فرانسه و همراه تعدادی از وطن‌پرستان دیگر مستعمرات فرانسه اتحادیه بین مستعمرات را تشکیل داد و خود به عنوان عضو کمیته مرکزی و عضو دائم این کمیته انتخاب گردید. وی در این دوره به نشر روزنامه لوپاریا مبادرت کرده و با تهیه مقالات و اعلامیه‌های متعدد به مبارزه بر علیه استعمار فرانسه ادامه داد.


یكبار حاجی زهرا را صدا كرده با او شروع به حرف زدن كرده و گفته بود كه بالاخره می‌خواهی چه كار كنی تا كی می‌خواهی در زندان بمانی بیا و بپذیر در جمع زندانیان مصاحبه كن عفو می‌خوری بعد هم برو دنبال زندگیت.  زهرا هم از آن جواب‌های باب میل او داده و گفته بود حاج آقا اصلاً دوست ندارم در زندان بمانم دوست دارم  بروم زندگیم را ادامه بدهم اصلامی‌خواهم بروم سر و خونه زندگیم نمی‌دانم چرا شما آزادم نمی‌كنید.   بعد حاجی محكم او را زده بود و گفته بود پدرسوخته فكر می‌كنی نمیدانم همسرت  كجاست و كجا می‌خواهی بروی  زندگی‌ات را ادامه بدهی؟ آرزویت را به گور می‌بری كه بخواهی بروی فرانسه پیش رجوی. بمان تا موهایت رنگ دندان‌هایت بشود  واز همان جا اورا مستقیما به واحد یك برده بود.
هوشی مین در سپتامبر ۱۹۲۴ پس از مدتی اقامت در اتحاد جماهیر شوروی، به کانتون در کشور چین مسافرت کرد و به سازماندهی در راه ایجاد حزب کمونیست مشغول شد.  


-'''مسعود ناصری رازلیفی:'''
سرانجام در فوریه ۱۹۳۰ در کولون (نزدیک هنگ کنگ) حزب کمونیست ویتنام به همت هوشی مین تاسیسس شد.


شاهد: اصغر مهدی زاده - همبندی وهم زندانی.  
از ژوئن ۱۹۳۱ تا بهار سال ۱۹۳۳ به زندان انگلیسی‌ها افتاد.


شهید مسعود ناصری اواسط ۶۱ از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد. حاج داوود به آنها گفته بود شما را به جایی می‌فرستیم تا مقاومتتان را بشكنم وسرانجام خودتان درخواست مصاحبه كنید. اما مسعود حدود ۲ سال ونیم در سلولهای انفرادیهای گوهردشت بود. عشق به ” مسعود” ” شهدا” در او موج می‌زد. همیشه در جهت وحدت ویگانگی هواداران كوشا بود. ...
از سال ۱۹۴۱ به بعد، هوشی مین دستورالعمل‌هایی را برای تدارک قیام و بدست گرفتن قدرت صادر کرد که مهمترین آنها در«اسناد جنگ چریکی»، «تجربه چریکی چین»، «هنر نظامی سون چو» و «چگونه باید کادرهای نظامی را تعلیم داد» منعکس است.  


-'''حسین(محمدحسین) نامدار ملایری'''
هو بار دیگر در اوت 1942 با نام هوشی‌مین به چین رفت تا با نیروی ضد ژاپن و ویتنامی‌های مقیم آنجا تماس برقرار کند اما چون وارد چین شده بوسیله مأموران چیایکایچک توقیف و زندانی شد و در طول این مدت مجموعه اشعار خاطرات زندان را نوشت.


همواره توسط جلاد قزلحصار حاج داوود رحمانی مرتب مورد آزار و شكنجه قرار می گرفت
در 1944 بعد از 33 سال دوری از وطن، از مرز چین گذشت و به انقلابیون ویتنام در کوهستانها پیوست . در روز 22 دسامبر سال 1944 نخستین دسته ارتش ویت مینه با شرکت 24 نفر رسما تشکیل گردید.


'''-فرزین نصرتی'''
این دسته چریکی با کمک دفتر خدمات اسراتژیکی که فعالیت محدودی داشت در سراسر ویت نام بعملیات چریکی پرداخت و در مدتی کوتاه عده آنان به چند هزار نفر رسید .


پزشك متخصص ارتوپد ۲۷ ساله كه تنها به دلیل هواداری از مجاهدین به ۱۵ سال زندان محكوم شده بود و فقط با پرسیدن نامش توسط هیات مرگ به اعدام محكوم شد
منابع مقاله هوشی مین دیپلوم انجیز هاجره «امین»  هوشی مین  Hồ Chí Minh


نخستین‌باری كه او را دیدم زمانی بود كه او را از بند 4 به زیر هشت واحد یك قزل‌حصار  آورده بودند، در حالیكه سروصورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داود رحمانی متورم شده بود.  بسختی می‌شد چشمانش را دید


دكتر فرزین رو همه‌ی بچه‌ها میشناسن، یکبار بخاطر اینكه تو سلول به مریضها خیلی رسیدگی می‌كرد، حسابی لت وپارش كردن. وقتی دوباره برگشت تو بند، براش گزارش كردن كه خودش از درد داره میمیره ولی دست از معالجه و رسیدگی به بقیه برنمیداره. این دفعه ۱۵-۱۰ روز بود كه برده بودنش كه دیشب سوری آوردش تو بند.... چون بچه ها رو خیلی دوست داره، حاج داود از او خیلی بدش میاد<ref>محمود رویایی کتاب آفتابکاران</ref>


فرزین در اولین هفته‌های پس از ۳۰خرداد ۶۰ دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار می‌گرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت می‌شد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده ای».


وی همچنین قهرمان كشتی ۹۰ كیلوگرم دانشگاههای كشور بود. در زندان قزلحصار هر وقت حاج داوود رحمانی وارد بند ۶ (بند مجرد برای زندانیان مقاوم) می‌شد وی را صدا می‌زد ومی‌گفت دكتر مزدور آیا حاضر به كار هستی .. و او جواب رد می‌داد و او با كتك او را به سلول می‌فرستاد.
'''منبع: آران پیپر- تحقیق  و مقاله دانش‌آموزی و دانشجویی  تحقیق مقاله هوشی مین (aranpaper.ir)'''


شاهد-محسن ترکمن


از اردیبهشت سال ۶۱ كه (من در بند ۶ او را دیدم)  به فرمان حاج داوود و لاجوردی همیشه تنها در سلول ۲  همین بند بود و از دیگران جدا نگهداشته می‌شد، علت این بود كه حاجی داوود رحمانی او را تحت فشار گذاشته بود كه به كار پزشكی در زندان بپردازد، اینكار مستلزم این بود كه او سیاست لاجوردی و حاج داوود را در رابطه با زندانیان پیش ببرد و برای گرفتن امكانات فردی جلوی آنها خم و راست شود، ولی او مثل سایر پزشكان مجاهد و مقاوم، از اینكار خودداری می‌كرد، و تنها در بند و سلولها به بچه ها رسیدگی می‌كرد. حاجی داوود هم هر بار او را مورد شكنجه قرار می‌داد و بدون استثناء هر وقت كه وارد بند می‌شد، بعنوان پزشك خائن او را مورد ضرب و جرح قرار می‌داد. بعد از ورود ما به این زندان، حاج داود او را به سلول ما فرستاد و با ما بود، و در آنجا تمامی خاطرات یكساله بعد از ۳۰ خرداد را برایمان تعریف كرده و ما را در باغ آورده بود.
'''هوشی مین و پای‌بندی به خصائل انقلابی'''


-'''قدرت الله نوری'''
هو داشتن خصایل انقلابی - مانند کوشایی ،قناعت، از خود گذشتگی، مصمم بودن به تصحیح نقایص خود و پرهیز از لاف زنی و خودستایی، انطباق دادن حرف با عمل، راسخ بودن در اعتقادات انقلابی را کافی نمی دانست انقلابیون را به فراگرفتن تئوری مارکسیسم - لنینیسم و درک راه و روش انقلابی تشویق می کرد.


شاهد حسن ظریف:


قدرت در سال ۶۱ كه در بند ۲ واحد ۱ قزلحصار بود به خاطر فعالیت زیاد در جمع‌آوری اخبار داشت به بهانه درگیر شدن با بریده‌ها به همراه حدود ۱۵ نفر دیگر توسط داود رحمانی رئیس زندان به زیر هشت برده شد و كتك سختی خورد و دست قدرت همانجا شكست و از آنجا به انفرادی گوهردشت منتقل شد و حدود ۲ سال در انفرادی بود و ۱۵ سال حكم داشت.


'''-علی اشرف نامداری'''
شصت سال زندگی شخصی هوشی‌مین که توام با مبارزه و کار مداوم برای مردم میهنش سپری شد روشنی گویای پای بندی او به  فضائل اصیل انسانی است. از  جمله پایداری و فداکاری و گذشت از منافع شخصی، ساده زیستی


شاهد اکبرصمدی-
زندگی شخصی و مبارزاتی هوشی مین  گویای پای‌بندی او به فضائل اصیل انسانی و انقلابی بود. ساده زیستی، فداکاری و گذشتن از منافع شخصی و نثار بدون تبعیض عواطف و عشق خود به همه طبقات و اقشار و اقلیت های ملی ومذهبی ویتنام و التزام او  به انتقاد و انتقاد از خود  به منظور مقابله با تمایلات جاه‌طلبانه در بحبوحه‌ی مبارزات طولانی و سرسختانه استقلال طلبانه موید همین ویژگی برجسته او بود. 


علی اشرف در دوران بازجویی توسط سیاسی – عقیدتی ارتش تحت شكنجه زیادی قرار گرفته بود, در سال ۱۳۶۱ در بند ۴ واحد ۱ قزلحصار بود، در جریان فشارهای رییس زندان داود رحمانی كه (دوران تابوت و قفس) علی اشرف دچار افسردگی شدید شد و یكباره به فردی ساكت تبدیل شد.
'''منبع: آران پیپر- تحقیق  و مقاله دانش‌آموزی و دانشجویی''' تحقیق مقاله هوشی مین (aranpaper.ir)


-'''محمد گرگوندی'''


شاهد- محمد محمدی، هم‌بندی و هم پرونده‌ای: در فاز سیاسی دستگیر شده بود ولی وقتی او را در قزل حصار (اواخر۶۰) دیدم مقاوم و سر سخت و سرموضع بود، شرائط دوران بهزاد نظامی خائن را با مقاومت جدی گذرانده بود، بعدها هم با تعدادی از بچه ها به بند بایگانی كه حاج داوود جنایتكار می‌خواست آنرا به فراموشخانه تبدیل كند، منتقل و از آنجا هم به گوهر دشت.
'''تاسیس جمهوری دموکراتیک ویتنام'''


'''-معصومه کریمیان'''
در اوگوست ۱۹۴۲ برای نخستین بار با انتخاب نام هوشی مین به چین رفت، ولی هنگام عبور از مرز توسط مقامات محلی چیانگ کای شک دستگیر شد و برای بار دوم به زندان افتاد.  او در یکی از اشعار خود در زندان بنام «خاطرات زندان» چنین می گوید: «سرسخت و بردبار هیچگاه حتی یک اینچ عقب ننشستم گرچه بلحاظ جسمی  در عذابم اما روحیه‌ام تزلزل ناپذیر است»


شاهد- فتانه عوض پور:
با تشکیل کنفرانس ملی حزب در روز ۱۵ اگست ۱۹۴۵ و تصمیم یک قیام ،عمومی، پایه حکومت موقت جمهوری دموکراتیک ویتنام گذاشته شد و بالاخره در روز ۲ مارس ۱۹۴۶، در نخستین نشست مجلس ملی، هوشی مین به عنوان ریاست جمهوری دموکراتیک ویتنام انتخاب شد.


شورانگیز در زندان قزلحصار زمان حاج داوود زیر بدترین شكنجه ها قرار گرفت ودر قفس های تنگ وباریك ساعتها او را بصورت نشسته نگه داشته بودند، بطوریكه تمام استخوانبندیش كارآیی خودش را از دست داده بود ومدتها از درد كمر ،پا ودست وگردن رنج می برد. شورانگیز به دلیل تخصصی كه داشت در بین خود زندانیان، مواردی كه داشتند مستقیم به او مراجعه می كردند. او هچوقت حاضر به همكاری با رژیم نشد وبخاطر وضعیتش همیشه روی او حساس بودند. شورانگیز در تمام حركتهای اعتراضی زندان، اعتصاب غذا ودرگیری ها شركت داشت. خودش وخواهرش را درسال 67 اعدام كردند...
'''پیروزی در دین بین فو  '''


شورانگیز جزء كسانی بود كه همیشه مورد غضب رژیم بود واگر می خواستند گروهی از بچه ها را تنبیه بكنند، شورانگیز هم بطور معمول جزء آن گروه بود. شهید شورانگیز به علت شكنجه های بسیاری كه شده بود نمی توانست درست راه برود وهمیشه می لنگید وهیچ موقع جورابهایش را در نمی آورد، بعلت اینكه پاهایش بقدری مجروح بود كه نمی خواست آنها را كسی ببیند. درسال 62 كه یكسری از بچه ها را به بند تنبیهی واحد 1 برده بودند شورانگیز هم جزء آنها بود وبعداز ماهها كه از واحد یك آنها را به قرنطینه بردند وبعداز دوسه ماه كه او را به بند عمومی آوردند بعداز چند وقت كه در بندما بود ...چون بعداز ماهها كه از واحد یك بیرون آمده بود جای ضربه های پوتین حاج داوود كه بصورت ناگهانی و وحشیانه به او حمله كرده بود هنوز بر پشت او بود بطوریكه من احساس كردم این ضربه ها را تازه به او زده اند وبعدا مریم محمدی بهمن آبادی كه او نیز در سال 67 اعدام شد وخودش هم در واحد یك نشسته بوده گفت حاج داوود هر وقت كه به واحد یك می آمد ما بطور عكس العملی تمام عضلاتمان سفت می شد. چون بطور ناگهانی یكدفعه با پوتین به سر وبدن ما می كوبید. البته از پشت وچون چشمهایمان بسته بود ورو به دیوار نشسته بودیم نمی دانستیم چه كسی را می زند وكبودیهای پشت شورانگیز هم جای ضربه های همان پوتین است.
در جنگ میهنی علیه استعمارگران ،فرانسه که در زمستان ۱۹۵۳ و بهار ۱۹۵۴ به شدید ترین حد خود رسیده بود، نیروهای ملی ویتنام توانستند همه جا نیروهای فرانسوی را شکست دهند و بالاخره در پیروزی معروف دین بین فو یک قدرت استعماری بسیار قوی را شکست داد.  


'''-مسعود مقبلی'''
پس از تجاوز آمریکا به ویتنام هوشی مین در  فراخوانی برای مقابله چنین گفت:‌ «ممکن است جنگ پنج ده بیست سال و یا بیشتر به طول انجامد ممکن است هانوی و هانفونگ و بسیاری از شهرها و کارخانه ها نابود گردد ولی خلق ویتنام هیچگاه مقهور نخواهد شد . . .» و به این ترتیب حماسه جنگ ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا آغاز شد و سرانجام نیز ماشین عظیم جنگی آمریکا در مقابل اراده خلقی کوچک بزانو درآمد و در اول نوامبر ۱۹۶۸ دولت ،آمریکا مجبور شد  به بدون قید و شرط به بمباران و گلوله باران تمام خاک جمهوری دمکراتیک ویتنام پایان دهد.  


شاهد مسعود ابویی
.


او پسر دوبلر معروف رادیو عزت الله مقبلی بود كه داود رحمانی به همین دلیل او را بیشتر تحت فشار می گذاشت  و مورد تمسخر قرار میداد. مسعود در بهمن ماه 66 به كمیته مشترك برده شد و به او گفته شد كه برو به بقیه بگو ما از رو بستیم و داریم می آییم.  بطور مشخص این را خطاب به زندانیانی كه از نظر زندانبان به عنوان سر موضع طبقه بندی شده بودند عنوان كردند. این یك علامت آشكار برای اقدام به قتل عام بوده است.
'''درگذشت هوش مین'''


'''-صادق کریمی'''
هوشی مین در صبح روز ۳ سپتامبر ۱۹۶۹ در سن ۷۹ سالگی درگذشت.


شاهد –حسین فارسی
منبع: اصالت  هوشی مین (esalat.org)


صادق با دژخیم داود رحمانی هم محل بود. وقتی درسال 64 آزاد شد نقشه ترور او را كشیده بود چون سلاح كمری هم داشت . اما همه چیز لو رفت ودستگیر شد. همیشه آه میكشید و تاسف میخورد كه چرا زودتر داود رحمانی را نزده .
== منابع ==
 
'''-شاهین واصفی'''
 
شاهد-ابدال اسدی:
 
شاهین معروف به شاهین قهرمان بود. چون هروقت كه داوود رحمانی وارد بند مجرد می شد اولین نفری را كه بیرون می كشیدند وزیر شكنجه می بردند شاهین بود. چون به او یك كینه حیوانی داشت. یكروز داوود رحمانی در زمانی كه رجایی وباهنر سقط شده وبه هوا رفته بودند وارد بند ما یعنی بند مجرد 3، واحد 3 شد وداد زد بحث، بحث آزاد، كی حاضره؟! وخیلی بچه ها را می زد. وقتی كه شاهین دید بچه هازیاد كتك می خورند گفت: من بحث آزاد می كنم ورفت وخیلی داوود رحمانی را بور وكنف كرد. وقتی مزدوران حریف او نشدند او را زدند و داوود رحمانی گفت بحث آزاد نیاز به مشت هم دارد كه شاهین به او گفت :این كار همیشگی حكومت شماست.
 
شاهد اکبر کاظمی- در مرداد سال 62 به همراه بیش از 50 نفر دیگر از هواداران سازمان كه از نظر رژیم لاعلاج بودند به زندان مركز تبعید شدند. ابتدا به اوین و سپس به زندان قزلحصار واحد یك بند 4 منتقل شد. این دوران در اوج فشارهایی بود كه جناح لاجوردی ، حاج داود رحمانی به زندانیان می آوردند. مدت 14 ماه محمد در این بند بصورت  سلول مجرد بود. از آنجا كه خود نیز در آنجا بودم این مدت خود شرح مفصلی دارد. ماكزیمم فشاری كه رژیم میتوانست روی زندانیان بیاورد چه بلحاظ جسمی روانی فشارهای نوارهای مزخرف ویدئویی روزی ده ساعت تا 2 شب و...
 
'''-مژگان کمالی'''
 
شاهد- نسرین فیض
 
من و مژگان در سلول 5  با وضعتی كه توضیح دادم بسر می بردیم. تنبیه از اینجا شروع شد: وسیلهیی از اتاق مسئول بند كه یكی از خائنین بود  گم شد ، به حاج داود گزارش كرد كه این وسیله در زمانبندی نهار و شام كه زندانیان خارج از سلولها هستند, گم شده است و آنها در این زمانبندی وسیله ای را از اتاق او برداشتهاند. شبهای سرد زمستان سال61 بود. شب حاج داوود در سلولها را باز كرد و بدون آن كه اجازه دهد كه لباس گرم و حتی كفش بپوشیم همه را با مشت و لگد از بند بیرون برد و كنار دیوار سالن با چشمبند رو به دیوار نگهداشت و در حالیكه فحش و میداد، گفت یا وسیلهیی را كه گم شده باید سریعاً پس بدهید و یا این تنبیه همچنان ادامه پیدا خواهد كرد. ولی واقعیت این بود كه ما هیچكدام ازاین موضوع خبر نداشتیم. آن شب از ساعت 10شب تا طلوع صبح ما را سرپا نگهداشت و صبح از ما در مورد جنس گم شده پرسید ما اظهار بیاطلاعی كردیم. ما را بهسلول برگرداند اما تهدید كرد كه فكرهایتان را بكنید وگرنه این تنبیه هر شب ادامه پیدا خواهد كرد. دوباره شب سرساعت 10 شب همه را بیرون كشیدند و تا صبح سرپا و بیدار نگهمان داشت، این بار قبل از بردن به تنبیه , زنان معاویه  همه را تفتیش بدنی كردند تا لباس اضافی و گرم و یا كفش نپوشیده باشیم. اما از آنجا كه واقعاً اطلاعی نداشتیم, هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. حاج داود در جواب  اعتراضات شروع كرد به لگدكوب كردن بچهها. شب سوم هم این برنامه ادامه پیدا كرد. هوای سرد زمستان بدون كفش و لباس كافی, طوری شد كه شبها تا صبح از سرما یخ میزدیم و پاهایمان ورم میكرد. وقتی هم كه بهسلول برمیگشتیم از یك طرف همه سرمازده و دچار درد استخوان كه بر اثر  سرمای شب در تنمان بود و از طرف دیگر سلول سرد و تنگ كه باید شیفتی میخوابیدیم و جایی برای مانور و تكان خوردن نداشت، در فضای بسیار محدود سلول هم اولویت به مریضها و كسانی كه تنبیه, بیماریهای آنان را تشدید كرده بود اختصاص داده میشد. بقیه بهطور نوبتی فقط میتوانستیم بنشینیم و یا بایستیم و بهاین ترتیب طی روز هم عملاً از خواب محروم بودیم.
 
از شب دهم  به بعد خیلی از بچهها قادر به سرپا ایستادن نبودند و از شدت بیخوابی به سرعت بر زمین میافتادند، حاج داوود به محض این كه میدید كسی افتاده، بلافاصله با لگد بهكمر او میكوبید تا بلندش كند.  اما گاهی بچههاحتی با ضرب لگد هم قادر نبودند سرپا بایستند و باحالت نیمهبیهوش تا صبح كه زمان برگشت به سلول بود همچنان در سرما گوشه راهرو میافتادند. حاج داوود میگفت اسم این تنبیه، “شبهای بینهایت” است و فقط زمانی بهپایان میرسد كه وسیله گمشده پیدا شود. از همه بدتر لودگیهای او حین تنبیه بود كه قابل تحمل نبود. در حالیكه رو به دیوار ایستاده بودیم , مثلاً ترك دیوار را نشان میداد و میگفت این دیوار داره میریزه شما را آوردیم تا اونو نگهدارین! یا عینك بچهها را برمیداشت و میزد بهچشم خودش و ادا درمیآورد. یااینكه خطی در دیوار پیدا میكرد و آن را بهانه میكرد كه این چه علامتی است , شما این خط را روی دیوار كشیدید و بگویید علامت چیست؟ و بچهها را بهخاطر آن، به باد كتك گرفته  و كلمات مستهجن بهكار میبرد. یك پسرك پاسدار به نام احمد هم همیشه همراه حاج داوود بود او كپی ملیجك ناصرالدین شاه بود تا تكان میخوردیم، میرفت به حاجی گزارش میداد و مناسبات تهوع آوری با توابهایی كه بهعنوان مراقب، پشت سرمان میایستادند ایجاد میكرد . اما بچهها هم بیكار نبودند و اجازه نمیدادند این شرایط روی مقاومتشان تأثیر بگذارد .
 
'''-مریم محمدی بهمن آبادی'''
 
شاهد میناانتظاری-
 
وقتی اواخر سال ۶۱ این گردنبند زیبا را با یکدنیا صمیمیت و مهربانی به من هدیه کرد آن را به عنوان یکی از با ارزشترین و دوست داشتنی ترین یادگاریهای زندگیم تا آخرین روز و ساعت زندان تحت هر شرایطی بر گردن داشتم ولی افسوس...
 
اواخر سال ۶۲ یک روز حاج داوود رحمانی رئیس نابکار و بیرحم قزلحصار اسامی تعدادی از بچه ها ازجمله مریم محمدی، سپیده زرگر، مریم گلزاده غفوری. .. و من را برای خارج شدن از بند خواند. با توجه به شرایط آن دوره زندان و ترکیب اسمها، اولین حدسمان این بود که نوبتمان رسیده و راهی شکنجه گاه "قبر یا قیامت" هستیم. البته کمی بعد متوجه شدیم که داستان چیز دیگری است... ظاهرا در یک تجدید نظر کلی از طرف دادستانی و هم زمان با "دهه زجر"، برخی احکام سنگین زندانیان شکسته شده بود و مثلا حبس ابد به ۱۵ سال تقلیل یافته بود و حالا حاج رحمانی قرار بود که احکام جدید را ابلاغ کند. این وسط حکم آزادی مشروط من هم بواسطه پیگیریها و اعمال نفوذ خاصی که از بیرون زندان شده بود، صادر گردیده بود. ولی همه اینها منوط به یک شرط ساده و لازم الاجرا بود آن هم ابراز انزجار از "گروهک تروریستی منافقین!"... وقتی حاجی همه ما را بیرون از بند به خط کرده بود قیافه اش واقعاً دیدنی بود. او در حالیکه با ناباوری برگه های احکام دادستانی را در دستش بُر میزد با غیض به تک تک ما نگاه میکرد و با غرولند می گفت "مسئولین باید دیوانه شده باشند.. شاید هم نمی دانند شماها در چه بندی هستید". حتی حاضر نشد که احکام جدید را به بچه ها ابلاغ کند، به من که رسید با حالتی که انگار جواب سؤالش را پیشاپیش می داند پرسید "حاضری مصاحبه کنی؟" و من ساده و صریح گفتم نه! و به این ترتیب ما را با نثار فحش و ناسزا راهی بندمان کرد و برگه های احکام جدید بچه ها و برگه آزادی مرا هم به اوین پس فرستاد.
 
البته چند روز بعد همان طور که حدس زده بودیم مریم و سپیده وتعداد دیگری از بچه های بند را به شکنجه گاه معروف "قبر" فرستادند، جایی که پیش و پس از آنها نیز خیل بچه های مقاوم زندان را ماهها در میان تخته های چوبی قبر مانند، با چشم بند در سکوت مطلق و به طور مستمر در زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار می دادند تا شاید بشکنند... شیوه بدیعی از شکنجه که سبعیت و سفلگی سیستم سرکوب آخوندی را در عمق بیشتری به نمایش میگذاشت.
 
'''-حسین میرزایی'''
 
شاهد- خسرو امیری
 
این خاطره ”شیرقفس ” كه یادی ا زآن شهیدحماسه سازی كه پوزه دژخیمان را درسیاهچال های رژیم پلید بخاك مالید را تقدیم آنها وخلق قهرمانی كه سازمان ما برایشان شان می باشد می كنم :
 
تابستان سال 61 درزندان قزلحصارواحدیك بند3 بودم كه درب زیرهشت بند بازشدویك زندانی تنومند وقوی هیكل(حسین میرزایی) وارد بند شد درهمان ابتدای ورود پاسداران وسردژخیم جلاد  قزلحصار(حاجی داوودرحمانی  جنایتكار) با ضرب وشتم وفحش وناسزا او را داخل بند آورده ومی خواستند بزعم خودشان رعب ایجاد كنند ، كه حسین بسیارآرام وخونسرد بانگاه تحقیر آمیز  ، آن جست وخیزها ودود دم ها را به پشیزی نگرفت و وسایل اش را برداشت وبا وقار گلادیاتورمانندی ووارد بند شد كه بچه  با اینكه او را نمی شناختند به استقبال اش رفته ودریكی ازسلول ها مستقرشد .


نمی دانم ا زچه كانال اطلاعات او با ورودش به بچه ها رسید كه او زندانی ویژه ای است وماهها درزیرشكنجه های دژخیم حاجی داوود فقط برای درهم شكستن اش بوده وبه قول  هم سلولی هایم ”خوراك اش” دراین ماهها بودن در”قبر” ویا ”قفس” (كه از طرح های رذیلانه آن جنایتكار بود ) بوده و بالاخره با مقاومت اش حاجی داوود را ا زروبرده وبرخورد وآن   برخورد  اولیه اش در آوردن اش به بند نیز متأثرا زهمان سوزش ها وشكست وكینه حیوانی آن دژخیم بوده ...... من كه منتظرهمین فرصت بودم ، روی  هوا آن را شكار كرده و ورزش را متوقف وبه جواب دادن واحوالپرسی پرداختم ، آن رابطه كه می خواستم برقرار شد وا ز نوع ورزش ام واینكه كجا آموزش دیده ام سئوال كرد كه وقتی متوجه شد بچه اسلامشهر هستم ،انگاركه آشنای قدیمی پیدا كرده باشد درچندجمله  مختصروكوتاه تعریف جامع اجتماعی واقتصادی وبافت طبقاتی این  منطقه جنوب شهر تهران كرد كه برایم انسجام واختصار وغنی بودن  صحبت هایش خیلی جذاب وانگیزاننده بود كه بیشتر ازاوبشنوم درصحبت های بعدی اش مشخص شد برای كارهای سازمانی به منطقه ما می آمده وبرای  بچه های تشكیلات محلات سازمان  نشست هایی می گذاشته كه ریز نكرد وبرایم  مشخص شد كه نباید بغیراز حدی كه او می گوید وارد جزئیات واطلاعات غیرضروری شوم ، درادامه بدون حساب وكتاب كردن سراغ اصل مطلبی كه بدنبال اش بودم رفتم ، مقاومت ها وشایعاتی كه سرشكست دادن طرح ” قفس ” دژخیم حاجی داوود وشكنجه هایی كه سراو برای شكستن ووادار كردن اش برای مصاحبه آورده بودند پرسیدم  ، مانند هرمجاهدی تمایل  نداشت از خودش بگوید وبیشترا زسایرین درمورد ”قفس ” ، ”قبر” واطلاعاتی كه ا ز ”واحد مسكونی” وشكنجه هایی كه سرخواهران مان درآنجا می آوردند ، گفت ، درجزئیات ”قفس ” و”قبر” كه بیان می كرد می شد حس كرد دارد لحظات پرشكوه خودش را به اسم مجاهد دیگری می گوید كه چگونه می شود دژخیم  را درآن شرایط خاروذلیل وبوركرد ، ازصحبت هایش كه چند دقیقه بیشتر طول نكشید خیلی سرشار شدم وهمواره  درذهنم بعنوان  تصویری دیگردر تابلو پرشكوه وافتخاری كه دراین ایام به جشن پنجاهمین سالگی اش نشسته ایم جای گرفت .


'''-رضامحمدی بهمن آبادی'''
شاهد-اصغر مهدی زاده 
در سال 1362 در بند 3 گوهردشت با یكدیگر هم بند بودیم, رضا را كه از زندان قزلحصار به گوهردشت آورده بودند توسط داوود رحمانی, رییس زندان قزلحصار خیلی شكنجه شده بود.
شاهددیگر-ازنفرات مقاوم بند بود یک مدت عضو شورای بندمان بود که این شورا لو میرود و آنها را به اوین زیرتیغ می برند از سال 63 شنیدم که اور را بهمراه دو نفر دیگر زیر داستان قبر و قیامت و تابوت می برند و 6 ماه در این قضیه بوده است در یکی از شبها که زیر هشت بودند حاجی داوود رحمانی با پوتین زیر لگد گذاشته بود....
'''-فرشاد میرجعفری'''
شاهد محمودرویایی:
فرشاد كه از اهالی جنوب شهر تهران بود نمونه بارزی از اخلاق و استقامت بود. او در سال 60 دستگیر و پس از تحمل فشارهای طاقت فرسا ابتدا در  گوهر دشت و بعد در بند 6 قزلحصار منتقل شد در آنجا داوود رحمانی مدتی در بند مجرد بدون داشتن حداقل امكانات و زیر شكنجه های وحشیانه او را نگه داشت و بعد به بند دو منتقل شد. فرشاد كه مدتها در سلول انفرادی گذرانده بود در بند او در مراسمی كه  بمناسبت 30 خرداد و ازدواج خواهر و برادر در سال 64 برگزار شد فعالانه شركت كرد و در آن روز بیشتر از هر زمان خوشحال و سرشار بود. فروردین سال 65 فرشاد بهمراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل شد و در اوین با روحیه ای صدچندان و انگیزه ای چند برابر به حركات اعتراضی زندانیان دامن میزد. او در مرداد ماه سال 67 بهمراه سایر زندانیان بشهادت رسید.
-'''عباس بازیارپور'''
به نقل از سایت مجاهد
( به او عمو عباس می‌گفتند ) ...در تهران عمو را زیاد نمی‌شناختند. عمو هم از فرصت استفاده کرد و گفت ما کشاورز بوده‌ایم و به خاطر زمین دستگیرمان کرده‌اند. و برای این که به حساب ما برسند اتهام سیاسی زده‌اند.نهایتا به سه سال زندان محکوم و به قزلحصار منتقل شد. حاج داود رحمانی هر کاری توانست کرد تا عمو را به زانو درآورد. اما همیشه زیر نگاه نافذ او می‌برید و قافیه را می‌باخت. یکبار به او گفت: "تو برو کشاورزی‌ات را بکن و نگذار مجاهدین شستشوی مغزی‌ات بدهند". عمو مثل همیشه خندید و گفت: "بیچاره نمی‌داند مجاهدین فقط دل را شستشو می‌دهند". می‌گفت: " ما مجاهدیم جسممان اسیر خمینی است نباید بگذاریم زندان روی دلمان که مال مجاهدین است سایه بیندازد
در سیزده بدر سال ۶۲ در بند ۱ واحد ۱:  بخاطر اینكه بچه ها عید را جشن گرفته بودند و سلول به سلول به دید و بازدید عید رفته بودند، در روز سیزده بدر از صبح بریده‌ها در بند جو رعب و وحشت راه انداختند و به بهانه‌گیری از رفت و آمد بچه‌ها به سلولهای یكدیگر پرداختند، بچه‌ها هم تحویل نگرفتند و كار خودشان را می‌كردند، (معلوم شد كه از قبل به آنها گفته شده بوده و پاسداران از قبل منتظر بهانه برای سركوب در آن روز بودند)، ساعت ۹ صبح پاسداران گله‌ای به داخل بند ریختند و با كمك بریده‌ها همه نفرات بند را به زیر هشت زندان منتقل كردند، و در سه ردیف سرپا نگه داشتند اینبار شكل ایستادن فرق می‌كرد برای وارد كردن حداكثر فشار یك ردیف را دست به دیوار و پا باز نگه داشتند و ردیف دوم باید دستشان را روی شانه های آنها می ‌گذاشتند و ردیف سوم دستشان را روی شانه‌های نفرات ردیف دوم بشكل ضربدری و این كار باعث فشار زیادی روی دوش نفرات ردیف اول و دوم می‌شد. تقریبا ۲۴ ساعت نفرات را به این شكل سرپا نگه داشتند و سری سری آنها  را آزاد كرده و به داخل بند بر می‌گرداندند، چون تعداد نفرات زیاد بود پاسداران كمتر وارد ضرب و شتم نفرات شدند چون اینكار از خودشان انرژی می‌گرفت و سرپا نگه داشتن آن هم به این شكل فشارش بیشتر بود ولی بعضی از نفرات را حاج داود بطور خاص درموقعی كه می‌خواست به بند برگرداند زده بود كه یكی از آنها عمو عباس بود كه حاج داوود طبق شیوه خودش با پوتین كار كه جلوی آن فلزی بود و آن را می‌پوشید به ساق پای عمو عباس ضربات زیادی زده بود و وقتی كه برگشت روی پای خودش نمی‌توانست بایستد، كینه حاج داود هم از عمو عباس بخاطر این بود كه اولا فكر می‌كرد كه با این فشارها مرد روستایی و كم سواد و مسنی مثل او باید ببرد و چون می‌دید كه اینطور نمی‌‌شود و علاوه بر آن فهمیده بود كه حضور عمو عباس با روحیه بالایی كه دارد برای نفرات انگیزاننده است و این باعث كینه زیادی در او نسبت به عمو عباس شده بود و بارها در جاهای مختلف این كینه حیوانی خود را سر او خالی می‌كرد.
...(لاجوردی طرحی ریخته بود که از زندانیان بیگاری بکشد وقتی همه درسالن جمع کرد و توضیحات را داد نفرات اولی یکی یکی بعدا اکثرا بیرون آمدند )... این موضوع باعث شد لاجوردی كه حساب كرده بود از هر بندی تعداد زیادی كارگر مفت گیر می‌آورد واز آنها بیگاری می‌كشد در حالی كه بند ما اولین بندی بود كه مراجعه كرده بود دیگر به هیچ بندی مراجعه نكرده بود و تنها به بردن تعدادی از بریده‌های هر بند قناعت كرده بود و بعدا از حرفهای حاج داود فهمیدیم كه سر این موضوع خیلی به او خورده بود و گفته بود من ظرف یكسال همه اینها را می‌برانم، و فردای آن روز حاج داود آمد و گفت شما دادستان انقلاب را ... هم حساب نكردید،  نشانتان می‌دهیم و از آن روز ببعد سیاست فشار حداكثر كه به ایجاد سلولهای در بسته در همه بندها و قفس و واحدهای مسكونی درقزل حصار و پركردن انفرادیهای گوهر‌دشت برای براندن نفرات آغاز شد ...در آن دوران فشار  حاج داود عربده‌كشی زیادی می‌كرد و می‌گفت این روند آخر است و حاجی در روند آخربرنده است،یعنی همه شما را می‌برانم، ما هم می‌گفتیم با خودمان می‌گفتیم آخرش معلوم می‌شود كه كی برنده است، بعد از بركناری او یادم می‌آید كه مجاهد شهید صادق كریمی یكبار در سلول می‌گفت حاجی دیدی در روند آخر مجاهدین ضربه فنی‌ات كردند، بهر حال این داستان با بلند شدن آن روز عمو عباس و قیمتی كه او داد شروع شد
'''-ناهید تحصیلی'''
میناانتظاری- اواسط سال ۶۲، با ایجاد و راه اندازی شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" توسط "حاج داوود رحمانی" در زندان قزل حصار، ناهید نیز با یک گروه از بچه ها از جمله مهدخت، سپیده، شهین (جلغازی) و.... روانه آنجا شدند. جایی که هر زندانی را در تابوتی به اندازه یک قبر محبوس میکردند و روزانه تا پانزده ساعت با چشم بند و چادرسیاه (پوشش اجباری زنان زندانی) و در سکوت و سیاهی کامل، زندانیان باید بدون حرکت می نشستند تا مطابق نظر آخوندهای شیطان صفت، با چشیدن زجر "شب اول قبر" و عذاب "قیامت"، در مقابل رژیم جهنمی تسلیم شوند و توبه کنند! برای تکمیل رنج و عذاب زندانیان ِ"قبر" که بدون ملاقات و بدون هواخوری و محروم از دیدن نور و فاقد کوچکترین تحرک جسمی بودند؛ حاجی رحمانی و اوباش پاسدار همراهش و همینطور عناصر درهم شکسته و خودفروخته ایی همچون کیانوش، هما، سیبا و...، مستمرآ آنان را با انواع و اقسام شکنجه های فیزیکی و روانی زیر منگنه و فشارهای طاقت فرسا قرار میدادند. ناهید و یارانش این شرایط خردکننده و فوق طاقت انسانی را تا ۶ ـ ۷ ماه، یعنی تا پایان پروژه تابوتها تحمل کردند. در طی این مدت خانوادۀ بچه های محبوس در قبرها در بی خبری مطلق بسر می بردند و برای یافتن یا گرفتن خبری از فرزندانشان، به هر دری میزدند. حتی بارها به دلیل اعتراض به این وضعیت و عدم اطلاع از سرنوشت و شرایط جگرگوشه هایشان، دستگیرو یا مورد ضرب و شتم واقع شدند.
=== شکنجه‌های ابداعی داود رحمانی ===
=== قبر، تابوت، قیامت یا دستگاه ===
به نوشته «سازمان عدالت برای ایران»، حاج داوود در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر یا دستگاه را ابداع می‌کند؛ روشی که در آن زندانی باید در میان تخته‌های نئوپان که از سه طرف او را احاطه کرده‌اند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشم‌بند و در سکوت مطلق – که هنگام غذا خوردن هم نمی‌بایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش می‌رسید- به صورت مستمر و بدون هیچ گونه تماسی با سایر زندانیان در یک حالت می‌نشست. این شکنجه طاقت‌فرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه می‌یافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود بشود. این شکنجه برای زندانیان مقاوم‌تر  آنقدر ادامه دارد که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست می‌دهند. در تمام مدت از بلندگوها، نوحه، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش می‌شود. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او است و در حالی حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت می‌کند که حواس دیگر او کاملا محدود می‌شود و تحت اختیار شکنجه‌گر است.»<ref>[https://www.rfi.fr/fa/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/20211022-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%DA%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DB%8C% سایت رادیو فرانس اینفو]</ref>
«شهرنوش پارسی‌پور»، نویسنده ایرانی از افرادی است که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» نوشته است که شخص حاج داوود به او می‌گوید باید به «دستگاه» برود؛ نامی که حاج داوود خود به تخت‌ها داده است، زیرا آن‌ها را دستگاه آدم‌سازی و یا تواب‌سازی می‌دانست.
شهرنوش پارسی‌پور نوشته است:<blockquote>«در هر گور، یک زندانی با چادر و چشم‌بند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصله‌ای از دیوار نشسته بود که حدود ۲۰سانتی‌متر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله دو متر از دیوار نشسته بود و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل می‌دادند.»<ref>[https://iranwire.com/fa/news/tehran/53709 سایت ایران وایر]</ref></blockquote>شکوفه سخی که در ۱۹ سالگی بیش از ۹ ماه این تابوت‌ها را تحمل کرده است، به رادیوفردا گفت: <blockquote>«حاج داوود ابتکار به خرج می‌داد. تخته‌های چوبی را برمی‌داشت و روی زمین تعبیه می‌کرد و در یک اتاق بزرگ در کنار دیوار یک محفظه درست می‌کرد، که یک ضلعش دیوار بود، دو تا ضلع دیگرش تخته‌های چوبی در ابعاد بین ۹۰ سانتی متر تا دو متر و ضلع چهارم که پشت زندانی بود، رو به فضای درونی اتاق، باز بود. هیچ تختی هم وجود نداشت.»</blockquote><blockquote>به گفته او، «تمام مدتی که در این تابوت‌ها هستی، نه تنها شما را از جمع جدا کرده‌اند، و به عنوان یک انسان منفردتان کرده‌اند، بلکه برای اینکه محدودیت برای تمام حواس پنجگانه‌تان هم قائل شده‌اند در یک شرایط بسیار فرسایشی قرار می‌گیرید که روح و وجودتان کم کم از هم می‌پاشد. شما تصور کنید که اگر در یک قابلمه غذایتان را در طول مدت یک ساعت می‌پزید‌‌‌ همان غذا را در مایکروویو در طول ده دقیقه می‌پزید.»<ref>[https://www.radiofarda.com/a/iran-hajdacoodrahmani/31524386.html سایت رادیو فردا]</ref></blockquote>
=== قفس، ===
اعظم حاج حیدری كه اكنون از اعضای شورای رهبری مجاهدین است، در بخشی از كتاب خود می‌نویسد: <blockquote>...۱۵نفر از ما را به بند۸ منتقل كردند كه آن‌ هم بند مجرد بود، اما با شرایط قدری محدودتر. من و چهار نفر دیگر را به جایی بردند كه برای ما ناشناخته بود. «حاجی داوود» سردژخیم قزلحصار می‌گفت شما را جایی می‌برم كه مثل جهنم است، الان روز قیامت است، هر كس باید به اعمال خودش در آن‌جا جواب بدهد. آن‌قدر آن‌جا می‌مانید كه بمیرید یا عاقل شوید و زندگی را انتخاب كنید و از كردة خود اظهار ندامت كنید. یعنی بگویید من یك زن بدكاره بودم، دنبال روسپی‌خانه می‌گشتم. آن‌چه را می‌خواستم در سازمان منافقین یافتم و به این سازمان پیوستم. </blockquote><blockquote>حاجی داوود با همان قهقهه‌های وحشیانه و قیافة هیولایی و غیرانسانیش كه بیشتر مثل یك گوریل بود، در ادامة سخنرانیش گفت: آن‌قدر شماها را در این محل نگه می‌دارم كه موهای سرتان مثل دندانهایتان سفید و دندانهایتان مثل موهایتان سیاه بشود. </blockquote><blockquote>حاجی داوود به دیوارهای بندهای قزل، كه با بیگاری گرفتن از زندانیها آنها را ساخته و نقاشی كرده بودند، اشاره كرد و گفت: ببینید این دیوارها هر روز با كار شما نو می‌شوند، اما این عمر و جوانی شماست كه بر باد می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. مسعودجانتان كجاست؟ خلق قهرمانتان كجاست كه بیایند شما را از این‌جا نجات بدهند؟ البته نمی‌گذاریم كه شما این‌جا جیك بزنید ولی اگر تمام وجودتان هم فریاد بشود، این‌جا صدای فریاد شما را هیچ‌كس نمی‌شنود و هیچ‌كس به داد شما نخواهد رسید. این‌جا آخرِ آخر دنیاست، از این‌جا یا می‌روید قبرستان یا این كه آدم می‌شوید. این است سرنوشت شوم شما. </blockquote><blockquote>با این سخنرانی به عنوان پیش‌درآمد فهمیدیم ما را آورده‌اند این‌جا كه به‌خیال خودشان ببرانند. به جایی كه بعداً فهمیدیم واحد‌ شماره1 زندان قزلحصار است كه به بند قفس معروف شد. </blockquote><blockquote>هفتماه ونیم با چشمبند در قفس ... بندها سه قسمت بود كه در هر كدام آن‌قدر كه با چشم بسته موقع دستشویی رفتن توانسته بودم بشمارم، بین ۴۸ تا ۵۵ نفر نشسته بودیم. «حاجی داوود» از دم ِ‌در شروع می‌كرد و بالای سر همه یك دور مانور می‌داد و به نسبت شكایتها یا چغلیهای شاگرد دژخیمان، از هر كس با كابل و مشت و لگد به قول خودش پذیرایی می‌كرد و مرتب هم تكرار می‌كرد: روز قیامت است، یا باید آدم بشوید و یا به جهنم بروید. </blockquote>
=== واحد مسکونی، ===
-'''شکر محمدزاده'''
شاهد-نسرین فیض-همبندی- من شكر را سال ۱۳۶۱در زندان قزلحصاردر بند تنبیهی ۸ دیدم
شكر مسئولیت تمام عیار این مشكلات را به عهده گرفته بود و باصطلاح خود زندانیان مسئول بهداشت و پرستار بند بود. نبض بهداشت و تغذیه و بیماریهای بچه ها دردست شكر بود . حاج داود بشدت نسبت به این دیسیپلین بالایی كه بلحاظ بهداشتی در بند حاكم بود، هیستریك بود . او شكر را خانم بهداشت خطاب می‌كرد. امكان نداشت وارد بند شود و به شكر پرخاش نكند.
- یكبار یك امكانی را در مقابل درب حمام برای هم استفاده سریع از حمام و هم حفظ بهداشت با توصیه و مدیریت شكر درست كرده بودیم. حاج داود وارد بند شد و چنین امكانی را دید. تاب نیاورد و در حالیكه شكر را مورد خطاب داده و فحش و ناسزای شایسته هیبت لمپنی خودش را نثار می‌كرد به پاسداران دستور داد تا آن را خراب كنند و خط و نشان كشید كه از این به بند هیچ كس حق ندارد در بند 8۸ خارج از آنچه كه وجود دارد چیزی بسازد.
-حاج داود كینه اش نسبت به شكر هرگز فروكش نمی‌كرد وبه او مستقیما می‌گفت:  خانم بهداشت تو به بهانه بهداشت و پرستاری به بقیه روحیه می‌دهی به آنها یاد می‌دهی كه در مقابل نظام اسلامی بایستند ومقاومت كنند. تو یكی از خط دهنده‌های بند هستی.
-تا اینكه روزی كینه‌اش را به شیوه سركوبگرانه‌ای خالی كرد. در حكمی كه سال ۶۰ برای شكر بریده بودند غیر ازمحكومیت به حبس،  ۷۵ ضربه شلاق هم بریده شده بود. یك روز زن پاسداری وارد بند شد و اعلام كرد كه همه آماده شده و از سلولها بیاییم بیرون و در راهرو بنشینیم. لاجوردی و حاج داود هم حضورداشتند یك تخت آوردند و یك شلاق و یك آخوند كه حكم را بخواند. نمی‌توانستیم حدس بزنیم كه محكوم كیست. آخوند كیفر خواست را خواند مضمونش این بود كه شكر محمد زاده بدلیل اینكه محكومیتی كه سال ۶۰ گرفته است همراه با ۷۵ ضربه شلاق بوده، حالا آمده‌اند حكم شلاق سال ۶۰ را جاری كنند. ما رفتیم توسلول شكر و به او گفتیم كه لباس زیاد بپوشد تا درد كمتری احساس كند اما زنك پاسدار آمد و مانع شد و او را ازسلول بیرون كشید وبرد زیر هشت او را روی تخت خواباندند و ضربات شلاق بود كه در مقابل چشمانمان بر پیكر شهید شكر وارد می‌شد. ازیك طرف صحنه ذلت و خواری و ضعف و درماندگی و ازطرف دیگر, معصومیت و پاكی و ایمان وصلابت بود كه به نمایش كشیده می‌شد و چه معصومانه شكر تمام ضربات را تحمل كرد و چون كوه ازتخت برخاست و با نگاهی تحقیر آمیز به دیوصفتان دوباره به میان ما بازگشت بدون آنكه ذره‌ای در چهره‌اش ضعف و دردی مشاهده شود.
شكر را پاییز سال ۶۱ با یك گروه 45 نفره به سلولهای گوهردشت منتقل كردند. در نهایت رژیم به سلول انفرادی هم اكتفا نكرد و شكر را به واحد مسكونی منتقل كرد. مكانی كه هنوز خیلی از اتفاقات و جنایتهای صورت گرفته در آن افشا نشده است. در واحد مسكونی لاجوردی به خواهران گفته بود كسی از اینجا سالم بیرون نمی‌رود. ما قصد نداریم شما به آغوش جمهوری اسلامی برگردید. قصد نداریم حتی شما تواب شوید و مهره ما باشید فقط قصد شكستن شما را داریم در شما باید تشكیلات بشكند. شما باید از جمعتان ببرید، دو راه در پیش رودارید یا فقط یك خط روی یك ورقه بنویسید ما این تشكیلات را قبول نداریم حتی دو خط راجع به یك نفر از خودتان هم گزارش بنویسید برای ما حكم این را دارد كه شما شكستید  و یا اینكه آنقدر فشار می‌آوریم كه از این واحد مسكونی دیوانه خارج شوید وتعادلتان را از دست بدهید طوریكه دیگر برای تشكیلات كارآیی نداشته باشید. تأكید می‌كنم  دقیقا كلمه شكستن را بكار می‌بردند، این كلمه را در بند‌های عمومی هم بكار می‌گرفتند. به زندانیان می‌گفتند ما شما را می‌شكنیم، شما را خواهیم شكاند.
=== سر پا نگهداشتن زندانی به مدت طولانی بدون خواب، ===
=== سلولی به نام گاو‌دانی ===
اول دی ماه ۱۳۸۳ 
مصطفی نادری در كنفرانس حقوق بشر سنگسار شده
من مجبورم برای پرداختن به این موضوع، بحث را با یادآوری وضعیت زندانها از مدتی پیش از مقطع قتل‌عام سال ۶۷ شروع كنم.
چنان كه به‌كرات در كتابها و نوشته‌ها آمده، فضای رعب و وحشت در زندانها نسبت به جامعه، چندین برابر بود و زندانیها در این وضعیت مقاومت می‌كردند. زندانبانان می‌خواستند زندانیان را درهم بشكنند و به این منظور رژیم فشار خیلی زیادی وارد می‌كرد و اقدامهای زیادی برای آن‌چه خودش «منفعل سازی» توصیف می‌كرد، انجام می‌داد. از‌‌جمله من سال‌ ۶۱ در زندان قزل‌حصار شاهد بودم كه حاج داود رحمانی، زندانبان دژخیم رژیم در این زندان، به‌خاطر آن كه عده‌یی از زندانیان حاضر به‌تماشای نوار فیلمهای پخش‌شده توسط زندان نشده بودند، یا به‌كارهایی مورد‌نظر زندانبانان تن نمی‌دادند، زندانیان بند ما را كه‌ ۲۵ نفر بودیم، به‌جایی به اسم گاودانی منتقل كرد. گاودانی اطاقی با ابعاد حدودا ۲ در ۶ متر بود كه برای ورود به آن باید از چند پله پایین می‌رفتیم. زمستان سال ۶۱ افراد بند ما و زندانیانی كه از سایر بندها آورده بودند، مجموعاً ۶۵ نفر می‌شدیم كه همه در این اتاق حبس شده بودیم. این افراد همگی كسانی بودند كه در حال گذراندن دورة محكومیت خود بودند. اما به‌خاطر بهانه‌های بسیار ساده برای مجازات هرچه بیشتر به این محل منتقل شده بودند.
'''خاطرات رضا شمیرانی'''
در تمامی این سالها زندانبانها خصوصآ افرادی نظیر لاجوردی و حاج داود رحمانی خیلی سعی می‌کردند با جیره غذایی زندانیان بازی کنند.حتما فکر می‌کردند ما هم مثل آنها در بند غرایز حیوانی هستیم .وقتی داود رحمانی به قول خودش به زباله‌دانی تاریخ سپرده شد، وفردی به نام میثم به جای او بر سر کار آمد. یک روز آمدند به هر اتاقی دو قوطی بزرگ مربای ارتشی و مقداری کره و حلورده فاسد دادند و گفتند که اینها جیره شما بوده که حاج داوود می‌خواسته بالا بکشد و در بازار آزاد بفروشد. هر چی باشه آنها وابسته به کمیته به اصطلاح امداد امام بودند و دست در دست افرادی نظیر عسگراولادی وشفیق و امثالهم داشتند و انتظاری هم جز این نمی‌رفت.
'''شاهد حسین فارسی:  '''
درابطه با شهید صادق کریمی
درفاز سیاسی در بخش كارگری سازمان فعالیت می‌كرد ( به احتمال زیاد). درفاز نظامی چون لو نرفته بود در خانه خودشان بود، ولی فعال بود وتا جایی كه شنیده‌ام چندین عملیات داشت. در زمستان سال ۶۰ دستگیر شد وبعداز ۴ سال در زمستان سال ۱۳۶۴ آزاد شد ودر سال ۶۵ مجددا وصل شد ودر امر اعزام نیرو خیلی فعالیت داشت. در همین موقع طرح مجازات حاج داود رحمانی رئیس جنایتكار زندان قزلحصار را كه همیشه به دنبال آن بود می‌خواست به اجرا در آورد كه كمی قبل از آن لو رفت ومجددا دستگیر شد تا اینكه به ۸ سال زندان محكوم شد وبعداز فروغ به شهادت رسید. صادق در زندان از افراد بسیار مقاوم بود واز كسانی بود كه در به راه انداختن تشكیلات وجمع وجور كردن نفرات خیلی مایه می‌گذاشت. با وجود اینكه این كار برایش خیلی خطر داشت وسر این موضوع خیلی روی او حساس بودند ولی او كار خود را می‌كرد. در مواقعی كه شرایط خیلی سخت می‌شد وكار هركس كه پا جلو بگذارد نبود، صادق اولین نفری بود كه قدم جلو می‌گذاشت ودر مقابل پاسداران وبریده‌ها می‌ایستاد.
=== سوراخ‌‌کردن گوش، ===
=== زدن آمپول هوا، ===
=== زدن دست‌بند قپانی و آویزان کردن زندانیان، ===
=== ضرب و شتم زندانی بصورت گروهی، ===
=== خواباندن زندانیان کف راهرو بند و دویدن از روی آن‌ها، ===
=== خوراندن موی سر به زندانی، ===
اینها شکنجه‌های متداول در زندان قزلحصار کرج در دهه شصت بودند.
=== عوامل اجرایی شکنجه‌های داود رحمانی ===
پاسدار محمد خاموشی
پاسدار سلیمان سوری
بهزاد نظامی
=== دفاع لاجوردی از شکنجه‌های داود رحمانی ===
اسد الله لاجوردی در ۸ تیر ۱۳۶۳ و در جمع دادیاران دادستانی انقلاب<blockquote>آنها که جدا نشدند ضدانقلاب شدند!</blockquote><blockquote>لازم است چند نکته را تذکر بدهم. خدمت شورایعالی قضایی هم عرض کردم، معرِّف باید از معرَّف اجلی باشد. کسی که می‌خواهد مسائل دادسراها، دادگاهها و زندانها را بررسی کند و اگر می‌خواهد به این مسائل اشراف داشته باشد، حتماً باید اطلاعاتش نسبت به کسانی که دست‌اندرکارند، وسیعتر باشد.</blockquote><blockquote>به شورا هم گفته‌ام، در اینجا برادرانی به دلیل کار فراوان شبانه‌روزی که کرده‌اند، نه به این دلیل که تافته جدا بافته‌ای هستند، بلکه هر کس دیگری هم بود، در صورتی که استعدادش را می‌داشت، این صلاحیت را پیدا می‌کرد. کسانی را داشتیم که وقتی قضیه ۳۰ خرداد پیش آمد، خیلی انقلابی عمل کرده و صحنه را ترک کردند و خود را سوا کردند و از دادستانی رفتند. توجیهشان هم توجیه جالبی بود که نمی‌توانستند بمانند و بهترین راه این بود که جدا شوند و بروند و نتیجه‌اش هم این شد که الان انقلابی‌اند و کارهایشان مشروع است و مثل برادرانی که در اینجا شبانه‌روز کار کردند و زحمت کشیدند ضد انقلاب نشدند و کارهایشان هم خلاف شرع نشد.</blockquote><blockquote>الان برادرانی که اینجا هستند متهمند به ضدانقلابی بودن و کسانی که کار خلاف شرع کرده‌اند و برادرانی که فرار کردند و در رفتند، این درجه افتخار را دارند که بسیار انقلابی‌اند و ترفیع مقام هم می‌گیرند و روز به روز هم اوج می‌گیرند و همه کارهایشان هم شرعی است و طبیعی است حرکت این بچه‌هایی که اینجا بودند، ضدانقلابی است که توانستند انقلابی‌هایی مثل منافقین و پیکار و اقلیت را مهار کنند.</blockquote>
[[پرونده:زندان قزلحصار.JPG|بندانگشتی|زندان قزلحصار کرج]]
<blockquote>لابد اینجوری است که وقتی ما در مقابل مهار کردن گروهکها، ضدانقلاب می‌شویم، حتماً گروهکها انقلابی‌اند. اینها انقلابی‌ها را مهار کردند و نگذاشتند انقلاب کنند. برادران ما زحمت کشیدند و این کارهای ضد انقلابی را کردند، حالا اعمالشان باید بررسی شود و کسی که قرار است آنها را بررسی کند، باید اجلی باشد، واقفتر باشد و تسلطش بیشتر باشد. می‌گویند می‌خواهیم در قزلحصار دادگاه بزنیم و تخلف را بررسی کنیم. اول باید تخلف را شناخت، بعد بررسی کرد. اعتقادمان این است کسانی که به آنجا می‌روند تا تخلف‌ها را بررسی کنند، اصلاً دوزاریشان نمی‌افتد و متوجه نمی‌شوند که فلان کار تخلف بود یا نبود. مگر اینکه چند سالی کار کنند، اشراف پیدا کنند و ماهیت کثیف، پلید و خائن این گروهکها را بشناسند، آن وقت هر حرکتشان برای اینها مفهوم دارد. دیروز به دوستان می‌گفتم که کسانی که حاج‌ داود رحمانی، در قزلحصار جدا کرده و فرستاده رجایی‌شهر حتی یک مورد را نتوانستیم پیدا کنیم که خلاف فرستاده باشد. الان این برادرها دارند رسیدگی می‌کنند، خواهید دید نتیجه رسیدگی به پرونده‌ها این است که همه را آزاد کنید. این افراد نمی‌خواهند به اسلام ضربه بزنند. اما این کارها و تصمیم‌گیریها شناخت می‌خواهد. نتوانستیم ثابت کنیم یک نفر از کسانی که ظرف این سه سال او به انفرادی در رجایی‌شهر می‌فرستد، خلاف است. نتوانستیم خلافش را ثابت کنیم که آن زندانی سرِ موضع نبوده، خبیث نبوده، پلید نبوده. علتش هم این است که کار کرده و حرکتهای اینها برایش مفهوم بوده است. در حضور آقای نیری و برادرمان آقای انصاری سخنرانی خوب و قشنگ است و حرفی در آن نیست، اما باید واقعیت‌ها را بگوییم به آقای انصاری در حضور آقای نیری می‌گویم که این پسر خبیث است، سه سال در زندان است و پس از سه سال تصمیم گرفته حسین‌زاده، مجید قدوسی، حاج‌ داود رحمانی و مرا ترور کند. ایشان (آقای انصاری) می‌گوید عکس‌العمل کارهای شماست. وقتی آدم گروهکی را نشناسد اینجوری می‌شود که می‌گوید عکس العمل کارهای شماست. یواش یواش کار به آنجا می‌رسد که عکس‌العمل کار ما از سال ۶۰ تا حالا علت وجودی گروهکها از سال ۴۲ می‌شود...<ref>[https://defapress.ir/fa/news/25728/%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D9%84%D8%AC%D9%86%E2%80%8C%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF سایت خبرگزاری دفاع مقدس]</ref></blockquote>
== نقش داود رحمانی در قتل‌عام زندانیان ==
پرونده‌سازی برای متهمان و فرستادن آنها به زیر شکنجه دوباره در زندان اوین و یا به انفرادی‌های گوهردشت (زندان رجایی‌شهر) و شرکت فعال در زمینه‌سازی‌های قتل‌عام زندانیان در هماهنگی‌ کامل با لاجوردی، طبق اظهارات خودش، که توسط زندانیان از بند رسته نقل شده است، از سوابق او است.
== شخصیت و کاراکتر داود رحمانی ==
داود رحمانی طبق گزارشات زندانیان از بند رسته دارای شخصیت لمپن و لوده و بی‌رحمی بود که از شکنجه زندانیان لذت می‌برد و باعث تفریح خاطرش می‌شد،
== انعکاسات مرگ داود رحمانی ==
رادیو فردا<blockquote>حاج داود رحمانی که نامش با ضدانسانی‌ترین شکنجه‌ها و خشونت‌ها علیه زندانیان سیاسی گره خورده روز چهارشنبه ۲۸ مهر به خاک سپرده شد.</blockquote>حامد فرمند<blockquote>بیست سال طول کشید تا از مادرم شنیدم در ۹ ماهی که ما ممنوع‌الملاقات بودیم، شب‌ها کابوس مرگش را می‌دیدم، شوخی‌های کودکان دبستانی روانم را می‌خراشید و زمستان و تابستان تا حد بستری شدن در بیمارستان تب می‌کردم، مادر در قبرهای حاج داوود رحمانی در اسارت بود.</blockquote>پویان مقدسی، نویسنده و شاعر <blockquote>«‏یارو زندان‌بان و شکنجه‌گر و جنایت‌کار شناخته‌شده‌ یک سیستم هیولایی بوده، راست راست زندگی‌اش را کرده و در کهنسالی، بی‌آنکه آب توی دلش تکان بخورد، در غیبت مطلق عدالت مرده و با لقب "مظهر حسن خلق و مهربانی" به دیار باقی شتافته است؛ او کسی نیست جز حاج داوود رحمانی. ‏از نشانه‌های مهربانی و حسن خلق حاج داوود همین بس که ابداع کننده‌ شکنجه طاقت‌فرسای قبر و تابوت بود و ده‌ها و صدها زن و مرد زندانی سیاسی را با همین روش شکنجه کرد.»</blockquote>پروانه عارف<blockquote>نمی دانم خبر مرگ و عکس ترحیم او حقیقی ست یا نه؟فرقی هم نمی کند. با تکرار هر باره ی نامش همه ی آن ماهها در تابوتها نشستن کتک ها تحقیرها صدای کفش پوتین ارتشی در من زنده می ماند.او مرد.اما یادها و خاطرات ما از همه ی جنایت هایش نسل به نسل منتقل میشود.</blockquote>مصطفی عزیزی<blockquote>به این چهره رحمانی نگاه کنید انگار دربان بهشت است اما ظاهرا همان حاج داود جلاد معروف دهه‌ی ۶۰ است. هم او که تابوت درست کرده بود و زندانیان را در تابوت می‌خواباند… گول چهره‌ها را نخوریم و فراموش نکنیم طبق افسانه‌ها شیطان هم فرشته بود! همه‌ی جلادها مانند لاجوردی کریه نیستند.</blockquote>محمود رویایی<blockquote>رئیس وحشی زندان قزلحصار جلاد دست آموز لاجوردی حاج داود رحمانی مرد لاشه‌ای که ۳۷سال در وحشت و ترس از مجازات، از سایه‌اش هم می‌ترسید کسی که تشنه به خون مسعود رجوی و همه زندانیان مجاهد بود و از هرنوع شکنجه، زجرکش و آزار زندانیان و خانواده‌ها لذت می‌برد بدون کیفر مرد</blockquote>حسین فارسی<blockquote>سال۶۵ شهید صادق‌کریمی قصد کیفردادن او را داشت که موفق نشد.اینرا داود رحمانی جنایتکار فهمید و از آن موقع خانه و محل کارش را عوض کرد وتا آخرین روز در ترس و وحشت زندگی کرد. همقطاران جنایتکار او مانند مرتضی صالحی (صبحی) هم همین وضعیت را دارند.</blockquote>
== منابع ==
<references />
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۳

هوشی مین
هوشی مین.JPG
زادروز۱۹ می ۱۸۹۰
هوانگ‌ترو در ویتنام
درگذشت۳ سپتامبر ۱۹۶۹
محل زندگیایران
ملیتویتنامی
تحصیلاتدانشجوی نخبه دانشگاه صنعتی شریف
شناخته‌شده برایمردم ویتنام و مردم دنیا
نقش‌های برجستهرهبری مبارزات استقلال‌طلبانه مردم ویتنام
تأثیرگذارانمارکس، لنین
تأثیرپذیرفتگانمردم ویتنام و مبارزان راه آزادی
حزب سیاسیحزب کمونیست ویتنام
مکتبمارکسیست لنینیست
آثاراخلاق انقلابی،

هوشی مین، با نام اصلی نگوین تاتنان، زاده‌ی ۱۹ می ۱۸۹۰ درگذشت ۳ سپتامبر ۱۹۶۹ رهبر انقلاب ویتنام، دبیر کل حزب کمونیست ویتنام، اولین رئیس جمهوری دموکراتیک ویتنام بود.

هوشی مین، سومین فرزند خانواده بود که در شهر هوانگ‌ترو به دنیا آمد. از نوجوانی تحت تاثیر مبارزات آزادیخواهانه پدرش بر علیه استعمار فرانسه قرار داشت و از پانزده سالگی همکاری زیرزمینی با مبارزان جوان دانشگاه را آغاز کرد.

در شرایطی که جنبش استقلال طلبانه ویتنام در آغاز قرن بیستم به شکست انجامیده بود و روابط ارباب و رعیتی در ویتنام مستقر بود، هوشی مین پس از تحصیلات دانشگاهی خود در سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ برای تدریس به ایالت فان‌تیت سایگون رفت. مدتی پس از اقامت در سایگون افکار و آرمان‌های آزادی‌خواهی و دموکراسی‌طلبی در او اوج گرفت، برای کسب علوم و تکنولوژی جدید تصمیم به ترک ویتنام گرفت. وی به این منظور ابتدا به عنوان کمک‌آشپز در یک کشتی فرانسوی رهسپار اروپا و سپس آفریقا و آمریکا شد.

هوشی‌مین در آفریقا  بی‌عدالتی، بی‌رحمی و ستم سرمایه‌داری را مشاهده و از نزدیک آنرا لمس کرد و به این نتیجه رسید که طبقه کارگر و مردم زحمتکش در همه جا تحت فشار و استثمار وحشیانه آن قرار دارند.

هوشی مین در سال ۱۹۱۸  خطاب به کشورهای سرمایه‌داری پیروز در جنگ اول جهانی  عریضه‌ای به کنفرانس ورسای  ارسال کرد و خواستار شد که فرانسه حقوق مردم ویتنام را برای آزادی و دمکراسی و مساوات و حق تعیین سرنوشت به رسمیت بشناسد. هرچند کنفرانس عریضه او را بی‌پاسخ گذاشت اما نامه‌ی مذکور همانند بمبی افکار عمومی فرانسه و دیگر مستعمرات این کشور را لرزاند.  

هوشی مین متاثر از انقلاب اکتبر روسیه  و مجذوب تز‌های لنین در باره مسئله ملی و استعماری  معتقد بود که رهایی مردم ویتنام نیز از همین مسیر می‌گذرد. وی  در سوگ لنین (۱۹۲۴) چنین گفته‌ بود: «... لنین زمانی که زنده بود پدر ما معلم ما رفيق ما و راهنمای ما بود و حال ستاره راهنمایی است که راه انقلاب سوسیالیستی را به ما نشان می‌دهد».

هوشی مین در ۱۹۲۰  در کنگره حزب سوسیالیست فرانسه شرکت جست و  به همراه رادیکال‌ترین مارکسیست‌های فرانسوی حزب کمونیست فرانسه را بنیاد گذاشت. وی از نخستین اعضای حزب کمونیست فرانسه و اولین ویتنامی کمونیست به شمار می‌رود.

هوشی مین با کمک حزب کمونیست فرانسه و همراه تعدادی از وطن‌پرستان دیگر مستعمرات فرانسه اتحادیه بین مستعمرات را تشکیل داد و خود به عنوان عضو کمیته مرکزی و عضو دائم این کمیته انتخاب گردید. وی در این دوره به نشر روزنامه لوپاریا مبادرت کرده و با تهیه مقالات و اعلامیه‌های متعدد به مبارزه بر علیه استعمار فرانسه ادامه داد.

هوشی مین در سپتامبر ۱۹۲۴ پس از مدتی اقامت در اتحاد جماهیر شوروی، به کانتون در کشور چین مسافرت کرد و به سازماندهی در راه ایجاد حزب کمونیست مشغول شد.

سرانجام در فوریه ۱۹۳۰ در کولون (نزدیک هنگ کنگ) حزب کمونیست ویتنام به همت هوشی مین تاسیسس شد.

از ژوئن ۱۹۳۱ تا بهار سال ۱۹۳۳ به زندان انگلیسی‌ها افتاد.

از سال ۱۹۴۱ به بعد، هوشی مین دستورالعمل‌هایی را برای تدارک قیام و بدست گرفتن قدرت صادر کرد که مهمترین آنها در«اسناد جنگ چریکی»، «تجربه چریکی چین»، «هنر نظامی سون چو» و «چگونه باید کادرهای نظامی را تعلیم داد» منعکس است.

هو بار دیگر در اوت 1942 با نام هوشی‌مین به چین رفت تا با نیروی ضد ژاپن و ویتنامی‌های مقیم آنجا تماس برقرار کند اما چون وارد چین شده بوسیله مأموران چیایکایچک توقیف و زندانی شد و در طول این مدت مجموعه اشعار خاطرات زندان را نوشت.

در 1944 بعد از 33 سال دوری از وطن، از مرز چین گذشت و به انقلابیون ویتنام در کوهستانها پیوست . در روز 22 دسامبر سال 1944 نخستین دسته ارتش ویت مینه با شرکت 24 نفر رسما تشکیل گردید.

این دسته چریکی با کمک دفتر خدمات اسراتژیکی که فعالیت محدودی داشت در سراسر ویت نام بعملیات چریکی پرداخت و در مدتی کوتاه عده آنان به چند هزار نفر رسید .

منابع مقاله هوشی مین دیپلوم انجیز هاجره «امین»  هوشی مین  Hồ Chí Minh



منبع: آران پیپر- تحقیق  و مقاله دانش‌آموزی و دانشجویی  تحقیق مقاله هوشی مین (aranpaper.ir)


هوشی مین و پای‌بندی به خصائل انقلابی

هو داشتن خصایل انقلابی - مانند کوشایی ،قناعت، از خود گذشتگی، مصمم بودن به تصحیح نقایص خود و پرهیز از لاف زنی و خودستایی، انطباق دادن حرف با عمل، راسخ بودن در اعتقادات انقلابی را کافی نمی دانست انقلابیون را به فراگرفتن تئوری مارکسیسم - لنینیسم و درک راه و روش انقلابی تشویق می کرد.


شصت سال زندگی شخصی هوشی‌مین که توام با مبارزه و کار مداوم برای مردم میهنش سپری شد روشنی گویای پای بندی او به  فضائل اصیل انسانی است. از  جمله پایداری و فداکاری و گذشت از منافع شخصی، ساده زیستی

زندگی شخصی و مبارزاتی هوشی مین  گویای پای‌بندی او به فضائل اصیل انسانی و انقلابی بود. ساده زیستی، فداکاری و گذشتن از منافع شخصی و نثار بدون تبعیض عواطف و عشق خود به همه طبقات و اقشار و اقلیت های ملی ومذهبی ویتنام و التزام او  به انتقاد و انتقاد از خود  به منظور مقابله با تمایلات جاه‌طلبانه در بحبوحه‌ی مبارزات طولانی و سرسختانه استقلال طلبانه موید همین ویژگی برجسته او بود. 

منبع: آران پیپر- تحقیق  و مقاله دانش‌آموزی و دانشجویی تحقیق مقاله هوشی مین (aranpaper.ir)


تاسیس جمهوری دموکراتیک ویتنام

در اوگوست ۱۹۴۲ برای نخستین بار با انتخاب نام هوشی مین به چین رفت، ولی هنگام عبور از مرز توسط مقامات محلی چیانگ کای شک دستگیر شد و برای بار دوم به زندان افتاد.  او در یکی از اشعار خود در زندان بنام «خاطرات زندان» چنین می گوید: «سرسخت و بردبار هیچگاه حتی یک اینچ عقب ننشستم گرچه بلحاظ جسمی  در عذابم اما روحیه‌ام تزلزل ناپذیر است»

با تشکیل کنفرانس ملی حزب در روز ۱۵ اگست ۱۹۴۵ و تصمیم یک قیام ،عمومی، پایه حکومت موقت جمهوری دموکراتیک ویتنام گذاشته شد و بالاخره در روز ۲ مارس ۱۹۴۶، در نخستین نشست مجلس ملی، هوشی مین به عنوان ریاست جمهوری دموکراتیک ویتنام انتخاب شد.

پیروزی در دین بین فو  

در جنگ میهنی علیه استعمارگران ،فرانسه که در زمستان ۱۹۵۳ و بهار ۱۹۵۴ به شدید ترین حد خود رسیده بود، نیروهای ملی ویتنام توانستند همه جا نیروهای فرانسوی را شکست دهند و بالاخره در پیروزی معروف دین بین فو یک قدرت استعماری بسیار قوی را شکست داد.

پس از تجاوز آمریکا به ویتنام هوشی مین در  فراخوانی برای مقابله چنین گفت:‌ «ممکن است جنگ پنج ده بیست سال و یا بیشتر به طول انجامد ممکن است هانوی و هانفونگ و بسیاری از شهرها و کارخانه ها نابود گردد ولی خلق ویتنام هیچگاه مقهور نخواهد شد . . .» و به این ترتیب حماسه جنگ ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا آغاز شد و سرانجام نیز ماشین عظیم جنگی آمریکا در مقابل اراده خلقی کوچک بزانو درآمد و در اول نوامبر ۱۹۶۸ دولت ،آمریکا مجبور شد  به بدون قید و شرط به بمباران و گلوله باران تمام خاک جمهوری دمکراتیک ویتنام پایان دهد.  

.

درگذشت هوش مین

هوشی مین در صبح روز ۳ سپتامبر ۱۹۶۹ در سن ۷۹ سالگی درگذشت.

منبع: اصالت  هوشی مین (esalat.org)

منابع