مجید اسدی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
|والدین= | |والدین= | ||
}} | }} | ||
مجید اسدی، (زاده سال ۱۳۶۲، کرج) نویسنده و مترجم، از مشهورترین زندانیان سیاسی دهه ۱۳۹۰ است. بیانیهها و نامههای بسیار گیرا و شیوای او که در دفاع از آزادی و در بیان مواضع ضد نظام جمهوری اسلامی به رسانههای زیادی از جمله فضای مجازی راه یافته است موجب شهرت او شده است. مجید اسدی برای اولین بار در تاریخ ۱۳ تیر ۸۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی مسالمت آمیز در حالیکه دانشجوی دانشگاه علامه تهران بود، دستگیر شد. مجید اسدی در آخرین دستگیری، در بهمن ماه سال ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در منزل خود در کرج بازداشت و آذر ماه سال ۹۶ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام، به ۶ سال زندان و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عیناً تأیید شد. مجید اسدی درسخوانده دانشگاه علامه طباطبایی و فارغالتحصیل رشته اقتصاد از همین دانشگاه است. او فعالیت سیاسی خود را بعنوان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه شروع کرد. | '''مجید اسدی،''' (زاده سال ۱۳۶۲، کرج) نویسنده و مترجم، از مشهورترین زندانیان سیاسی دهه ۱۳۹۰ است. بیانیهها و نامههای بسیار گیرا و شیوای او که در دفاع از آزادی و در بیان مواضع ضد نظام جمهوری اسلامی به رسانههای زیادی از جمله فضای مجازی راه یافته است موجب شهرت او شده است. مجید اسدی برای اولین بار در تاریخ ۱۳ تیر ۸۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی مسالمت آمیز در حالیکه دانشجوی دانشگاه علامه تهران بود، دستگیر شد. مجید اسدی در آخرین دستگیری، در بهمن ماه سال ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در منزل خود در کرج بازداشت و آذر ماه سال ۹۶ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام، به ۶ سال زندان و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عیناً تأیید شد. مجید اسدی درسخوانده دانشگاه علامه طباطبایی و فارغالتحصیل رشته اقتصاد از همین دانشگاه است. او فعالیت سیاسی خود را بعنوان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه شروع کرد. | ||
== سابقه فعالیت و دستگیری == | == سابقه فعالیت و دستگیری == | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
=== رأی نسل ما، سرنگونی رژیم ولایت فقیه است === | === رأی نسل ما، سرنگونی رژیم ولایت فقیه است === | ||
مجید اسدی در نامهای از زندان گوهر با عنوان«رای نسل ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه است» | مجید اسدی در نامهای از زندان گوهر با عنوان«رای نسل ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه است» <blockquote>«مونتسکیو میگوید: اگر قدرت به تمامی در اختیار یک نفر قرار گیرد، او صاحب همه چیز خواهد شد مگر عدالت. به بیانی وسیعتر، این تملک بیانتهای قدرت، راز و اساس طغیان علیه قاموس جهان است بهطوریکه همه مواهب، فرصتها و امکانات مادی و طبیعی را از دسترس همگان خارج میکند و به بند انحصار یک تن یا یک گروه میکشد: و یمنعون الماعون. بر این مبنا، یک رژیم توتالیتر هیچ حد یقف و مرزی از قانون، منطق و ارزشهای انسانی را بهرسمیت نمی شناسد و با قبض آزادی و دفن عدالت، جامعه را در لجنزار فساد خویش فرو میبلعد و طرح قتلعام استعدادها و ارزشهای والای انسانی را پی میافکند. انسان و طبیعت را از مدار تکاملی خویش خارج میسازد و بذر جهل و تفرقه را در همه جا میپراکند. سال پیش و در بحبوحه تاراج و یغمای انقلاب، زمانی که توطئه و زمینهچینیها برای حقنه ”ولایت فقیه” بر سرنوشت مردم ایران داشت بالا میگرفت. پدر طالقانی خروشید و گفت: ”استبداد مذهبی، بالاترین استبداد است”، چندان دیری نپایید که روند وقایع انتخابات ریاستجمهوری دیماه ۵۸بهعنوان اولین کارزار انتخاباتی در رژیم ولایت فقیه، نگرانی و بیمناکی نهفته در پس آن کلمات را بهخوبی تاویل کرد. صلاحیت کاندیداتوری مسعود رجوی با حکم حکومتی ولیفقیه و بیاعتبار کردن قانون انتخابات رد شد. در سال ۵۹، انتخابات مجلس شورای ملی با حذف و پاکسازی عده بسیاری که رای ورود به مجلس را هم کسب کرده بودند به پایان رسید. این روندی بود که حتی پس از حذف تمامی ”ناملتزمان به ولایت فقیه” از صحنه سیاسی در ۳۰خرداد ۶۰، تا به امروز در هر انتخاباتی پیوسته تداوم داشته است. شناخت هر پدیدهای، همواره با تامل در ماهیت آن آغاز میشود. چرا که مسیر تکامل محتوا و شکل هر پدیده در تحلیل نهایی، با شناسایی ویژگیهای ماهیتاش رقم میخورد. همچنانکه، رژیم حاکم بر ایران بر طبق ماهیت آن، یعنی عنصر ولایت فقیه شناخته و تعریف میشود. بدینسان، میزان در این رژیم نه رای ملت بلکه به واقع، منویات ولیفقیه است و اگر برای جبران عدم مشروعیت خویش از کیسه دین و آیین مردم به حساب خود خرج میکند در جایی هم شعبده بازی انتخابات را بر روی صحنه میآورد تا اعتبار و شان مردم را هزینه طول عمر و بقای سلطنت و دوام غارت خویش سازد. از اینرو این رژیم با همه رنگ و لعابهای اصلاحطلب و اصولگرا و سبز و بنفشاش نه تنها جامعه ایران را نمایندگی نمی کند بلکه بنا بر ماهیت ”ولایی”اش پاسخ به منافع و مطالبات واقعی هیچ قشر و طبقهای از جامعه را نمیتواند و نمیخواهد بدهد. میزان اما، همان حق حاکمیت ملی است. میزان، عنصر انتخاب نسل عصیانگر امروز است که با شعار ”مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر” و ”مرگ بر اصل ولایت فقیه” در دو قیام خونین دیماه ۹۶و آبان ۹۸شهرهای میهن را در زیر پای این رژیم بهلرزه در آورد. اگر ارزش هر انتخاب، به بها و قیمتی است که بابت آن انسان میپردازد، کانونهای شورشی پیشقراولان چنین پرداخت و فدیهٔ عظیم در صحنه سیاسی ایران امروزند. انتخابی که در پس آن، خون دهها شهید قیام دیماه ۹۶و بیش از ۱۵۰۰شهید قیام آبانماه در جوش و خروش است. آری، رای نسل ما و انتخاب جوانان شورشگر ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه و استقرار آزادی، دموکراسی و حاکمیت ملی است. زندانی سیاسی مجید اسدیزندان گوهردشت بهمن ۹۸»<ref>[https://irankargar.com/%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%D8%9B-%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A7-%D8%B3%D8%B1/ پیام زندانی سیاسی مجید اسدی ؛ «رای ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه» - سایت ایران کارگر]</ref></blockquote> | ||
=== تابلویی شورانگیز از یک زندگی === | === تابلویی شورانگیز از یک زندگی === | ||
مجید اسدی در نامهای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» مینویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهرهای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی بهلب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخمهای بهجا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تناش خودنمایی میکرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو میشد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخنها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عدهیی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیدهاند با اینکه تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبتها گوش میداد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم. | |||
مجید اسدی در نامهای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» مینویسد:<blockquote>به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهرهای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی بهلب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخمهای بهجا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تناش خودنمایی میکرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو میشد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخنها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عدهیی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیدهاند با اینکه تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبتها گوش میداد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم. بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال بهیغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسههایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه بهخوبی میدانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شرارههای عشقی بیکران نسبت به مردم روشن میماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و اینگونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد مییافت. پس از بازگشت اش از انفرادی، بیآن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، بهطرز شگفتآوری انسان دیگری شده بود. فعالتر، سرشارتر و پرشورتر از قبل بهدیگران میپرداخت. نظم تازهیی در رفتارش دیده میشد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقهها از شتاب کارهایش جا میماندند. نرمش و انعطافاش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه میکرد تا اینکه یکبار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بیدریغ به همه میرسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران میکرد. انسان خودبهخودی، برخورد با هر مانع و راهبندی را یک شکست تلقی میکند و گرایشی قوی در او وجود دارد که میخواهد شکست را بهمثابه همان چشمانداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث بههر سو بیاختیار پرتاب میشود و خسته و مأیوس چشم میدوزد تا مگر معجزهای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشمانداز در اثر معجزه پدید نمیآیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشمانداز متولد میشود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابهجا نکرد، بلکه مصممترش ساخت. بهطوری که با چیدن صحنه تازهیی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگیاش را داشت کامل میکرد. در آن ایام بهشدت صمیمیتر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذلهگویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع میکرد و حسابی میخنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخششها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم میآمد. دستکاری ناشیانهاش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتناش بهخوبی گواهی میداد. گویا با این کار میخواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبکتر و دست و دلش برای هر اقدامی گشودهتر و رهاتر باشد. جایی در انجیل اینطور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد». بهراستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش میمیرد و ذوب میشود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور میگردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و بهبار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشمانداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد. زندانی سیاسی مجید اسدی، زندان گوهردشت / بهار ۹۹»<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C تابلویی شورانگیز از یک زندانی - سایت مجاهدین خلق]</ref></blockquote> | |||
=== لبخند رازی است === | === لبخند رازی است === | ||
مجید اسدی در مقالهای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی مینویسد:<blockquote> | مجید اسدی در مقالهای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی مینویسد:<blockquote> | ||
سارتر میگوید:«انسان با اضطراب زاده میشود و میمیرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.» ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یکسره دچار تناقض میکرد.بعضا ساعتها فرانسه میخواند و تمرین ساز میکرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعهای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بیاختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم. جدیت و اخلاصش آنقدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی میگفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین میکردند که این حرفها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن میکنند، راه انطباق او را با واقعیت میبندند و سرچشمههای جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او میخشکانند. اما وجود او به کلی آنتیتز ترس بود و بیآن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بیهمتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویهاش به آدمهای دور و بر هزینه میکرد. چرا که بهخوبی میدانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچههای آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسانها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور میکند دیگر ترس و بیاعتمادی مجال تکثیر و جولان مییابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکهتکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعهگر را برای همیشه خلعسلاح و مغلوب میکند. این همان کاری بود که او میکرد: «فدای بیوقفه!»سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمیبست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصممتر میشد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمیداد. میگفت: «یکسال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچههای بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و بهخصوص این جور وقتها تازه آدم میفهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری میرفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز «قربون صدقه» کی داری میری؟!سطله بیرحمانهاش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش میزد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آنگونه که بودنش برای همه وحدتبخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع میشود. اما روح مسئولش او را متعهد میساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذرهیی به خود رحم نمیکرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» بهشدت گریزان بود و نیک میفهمید که این کار تا کجا میتواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از اینرو همیشه در هر مراسمی، دورافتادهترین نقطه را برای نشستن برمیگزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه میخرد و کنار میگذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بیبضاعت بودند، پنهانی میدهد. رازی که پس از غیاب همیشگیاش برملا شد!روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعهای محتوم میداد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: | سارتر میگوید:«انسان با اضطراب زاده میشود و میمیرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.» ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یکسره دچار تناقض میکرد.بعضا ساعتها فرانسه میخواند و تمرین ساز میکرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعهای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بیاختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم. جدیت و اخلاصش آنقدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی میگفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین میکردند که این حرفها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن میکنند، راه انطباق او را با واقعیت میبندند و سرچشمههای جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او میخشکانند. اما وجود او به کلی آنتیتز ترس بود و بیآن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بیهمتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویهاش به آدمهای دور و بر هزینه میکرد. چرا که بهخوبی میدانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچههای آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسانها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور میکند دیگر ترس و بیاعتمادی مجال تکثیر و جولان مییابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکهتکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعهگر را برای همیشه خلعسلاح و مغلوب میکند. این همان کاری بود که او میکرد: «فدای بیوقفه!»سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمیبست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصممتر میشد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمیداد. میگفت: «یکسال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچههای بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و بهخصوص این جور وقتها تازه آدم میفهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری میرفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز «قربون صدقه» کی داری میری؟!سطله بیرحمانهاش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش میزد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آنگونه که بودنش برای همه وحدتبخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع میشود. اما روح مسئولش او را متعهد میساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذرهیی به خود رحم نمیکرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» بهشدت گریزان بود و نیک میفهمید که این کار تا کجا میتواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از اینرو همیشه در هر مراسمی، دورافتادهترین نقطه را برای نشستن برمیگزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه میخرد و کنار میگذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بیبضاعت بودند، پنهانی میدهد. رازی که پس از غیاب همیشگیاش برملا شد!روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعهای محتوم میداد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: «هر کسی مختار است بماند یا برود. ماندن در اتاق ممکن است بهای سنگینی داشته باشد. هر کس خارج شود، عزت و آبرویش پیش همه ما محفوظ خواهد بود و کسی حق ملامت و سرزنش او را ندارد. ولی من، حتی اگر همه از اینجا خارج شوند، باز هم خواهم ماند!» صمیمیت این حرفها چنان جرأت و اعتمادی بخشید که همه زنگارهای تردید به رنگ حماسه درآمد. چند روز قبل از آن به من گفته بود «دفعه پیش که اعتراضی شکل گرفت، احساس میکنم موقع شعار دادن، صدایم آنطور که باید بلند و قوی نبود. این بار باید جبران کنم.» با آن که هیچکس به این جملات و انتقادات باور نداشت اما روح عصیانگرش به این چیزها قانع نبود و میخواست زمین و زمان و خویشتن خویش را به کلی علیه خصم لجوج مردم ستیز بشوراند.آن روز صبح بهخاطر تب و آنفولانزای شدید وقتی به خود آمدم و از جایم برخاستم، متوجه شدم که او را صدا زدهاند. با شتاب و عجله در میان حلقه بهت و سکوت تعدادی از بچهها داشت لباس بر تن میکرد و آماده میشد. کفش هایش را جلوی در جفت کرد و با کمی مکث، برای آخرین وداع به سمت ما برگشت. در آن حین به ناگاه تبسمی عمیق و رها بر چهرهاش نشست. هیچگاه آن لبخند را فراموش نخواهم کرد. سیمای فاتحانه مردی که بر نعش دشمن خویش مینگریست. دستگاه خلیفه جور با همه قاضیان دروغین و مفتشان درندهاش میخواستند تا او را در ورطه آشوب و تشویش مرگ به کرنش وادارند، اما راز گشوده آن لبخند، بشارت تسخیر مرگ و پیروزی یک آرمان بود در اتمسفر «نتوانستن» ها، وقتی جاده پیروزی اینگونه هموار میشود و در قلب تاریخ امتداد مییابد، پس چرا در آن لحظه شورانگیز فتح بالاترین قله حیات خویش لبخند پیروزی بر لب ننشاند؟!شاید سرّی در میان بود که پنج سال پیش، غلامرضا خسروی، درست در روز میلاد امام حسین، پیامبر آزادی، جاودانه شد و خونش در امتداد خون حسین، رفت تا در رگ کوچه پس کوچههای این میهن اسیر و در قلب کانونهای شورشی جاری شود و کاخ و عمارت ستم را از بیخ و بنیان برکند. زندانی سیاسی مجید اسدی خرداد ۹۸– زندان گوهردشت<ref name=":2" /></blockquote> | ||
== آزادی از زندان == | == آزادی از زندان == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۶
مجید اسدی | |
---|---|
مجید اسدی | |
زادروز | ۱۳۶۲ کرج |
ملیت | ایرانی |
شناختهشده برای | زندانیان سیاسی، فعالان حقوق بشر |
مجید اسدی، (زاده سال ۱۳۶۲، کرج) نویسنده و مترجم، از مشهورترین زندانیان سیاسی دهه ۱۳۹۰ است. بیانیهها و نامههای بسیار گیرا و شیوای او که در دفاع از آزادی و در بیان مواضع ضد نظام جمهوری اسلامی به رسانههای زیادی از جمله فضای مجازی راه یافته است موجب شهرت او شده است. مجید اسدی برای اولین بار در تاریخ ۱۳ تیر ۸۷ به دلیل فعالیتهای سیاسی مسالمت آمیز در حالیکه دانشجوی دانشگاه علامه تهران بود، دستگیر شد. مجید اسدی در آخرین دستگیری، در بهمن ماه سال ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات در منزل خود در کرج بازداشت و آذر ماه سال ۹۶ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی احمدزاده به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، و تبلیغ علیه نظام، به ۶ سال زندان و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد. این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عیناً تأیید شد. مجید اسدی درسخوانده دانشگاه علامه طباطبایی و فارغالتحصیل رشته اقتصاد از همین دانشگاه است. او فعالیت سیاسی خود را بعنوان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه شروع کرد.
سابقه فعالیت و دستگیری
مجید اسدی فعال دانشجویی سابق دانشگاه علامه طباطبایی تهران است و نخستین بار در سیزدهم تیرماه ۱۳۸۷ توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و پس از حدود سه ماه با سپردن وثیقه آزاد شد. وی در اسفند ۱۳۸۸ از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی» دستگیر و به چهار سال زندان محکوم شد و و این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تأیید شد. سیزدهم مهر ۱۳۹۰، مجید اسدی برای تحمل زندان به بند ۳۵۰ اوین منتقل شد و پس از تحمل ۴ سال حبس، در هیجدهم خرداد ۱۳۹۴ با پایان محکومیت آزاد شد.[۱]
وی چندین ماه در سلول انفرادی ۲۰۹ اوین بود. مجید اسدی روز ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ توسط مأمورانی که نه حکمی نشان دادند و نه خود را معرفی کردند، در خانهاش در کرج باردیگر بازداشت و به زندان اوین منتقل شده است.[۲]
او این بار به ۶ سال حبس و ۲ سال تبعید به برازجان محکوم شد و تاکنون (مهر ۱۳۹۹) در زندان میباشد.
وضعیت مجید اسدی
مجید اسدی به دلیل تجربه ۴ سال زندان و اعتصاب غذا در بهار ۱۳۹۳ به مشکلاتی در دستگاه گوارش مبتلا بوده و عدم دسترسی یا کمبود امکانات پزشکی در زندان اوین ممکن است بیماریاش را تشدید کند.[۲]
خانم فاطمه وکیلی، مادر مجید اسدی زندانی سیاسی، در گفتگو با صدای آمریکا گفت، نامه آزادی این زندانی سیاسی که دوران محکومیت ۶ سال زندان خود را به اتهام تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی، در زندان رجایی شهر سپری میکرد، صادر شده بود و قرار بود روز دوشنبه ۳۰ تیر ماه، پس از سه سال و نیم حبس کشیدن، از زندان آزاد شود؛ اما با پرونده سازی جدید از سوی وزارت اطلاعات به همراه دو زندانی دیگر به نامهای محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده است.
همچنین مرتضی اسدی، برادر این زندانی سیاسی که خواستار آزادی فوری مجید اسدی از زندان شده است، روز چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۹، در توئیتر خود وضعیت جسمی برادرش را نامناسب اعلام کرد و نوشت او از التهاب ستون فقرات و گوارش و چشم و کیست کبدی و علائم کرونا و کاهش وزن و ضعف جسمانی شدید رنج میبرد و از چهارشنبه اول مرداد ماه به جای آزادی به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده است.[۳]
پرونده سازی دوباره
مجید اسدی همراه با محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا از تاریخ ۱ مرداد ۱۳۹۹، جهت بازجویی از بابت پرونده جدیدی که در ایام حبس برای آنان گشوده شده از زندان رجایی شهر کرج به بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین و مدتی بعد به سلولهای انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدند. این سه زندانی سیاسی در تاریخ ۳۰ تیرماه به دادسرای اوین منتقل و پس از تفهیم اتهام و صدور قرار وثیقه از بابت این پرونده به زندان بازگردانده شدند. اتهام این افراد که سومین سال حبس خود را سپری میکنند فعالیت تبلیغی علیه نظام عنوان شده است.[۴]
در جریان این جلسه مجید اسدی، محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا توسط شعبه ۶ دادسرای اوین به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام مورد اتهام قرار گرفته و پس از صدور قرار وثیقه ۳۰۰ میلیون تومانی مجدداً به زندان بازگردانده شدند.
اتهام این فعالین در حالی است که مجید اسدی پیشتر در تاریخ ۱۸ تیرماه امسال از اتهام انتسابی در همین شعبه تبرئه شده و قرار منع تعقیب وی صادر شد. گفته میشود که با فشار وزارت اطلاعات این پرونده در تاریخ ۲۵ تیرماه مجدداً گشوده شده است.[۵]
اعترافات اجباری
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مجید اسدی، زندانی سیاسی هفته گذشته طی یک تماس تلفنی کوتاه با خانواده خود از تداوم فشارها جهت اخذ اقرارهای اجباری در بند ۲۴۰ زندان اوین خبر داده است.
یک منبع نزدیک به خانواده آقای اسدی در این خصوص به هرانا گفت:
«طی هفته گذشته مجید اسدی در تماسی با خانواده خود گفته بود که برای اقرارهای اجباری تحت فشار قرار دارد. این مسئله با توجه به اینکه تمامی تماسهای وی در حضور بازجو است نشان از شدت فشارهاست. او تاکنون از ملاقات محروم بوده است. تداوم بازجویی آقای اسدی، محمد بنازاده امیرخیزی و پیام شکیبا در حالی است که حتی اتهامات دقیق و مصداق اتهامات این افراد مشخص نیست.»[۴]
اعتصاب غذا
همچنین مجید اسدی در اعتصاب غذا است و به داروهایش هم دسترسی ندارد و همین امر نگرانی خانواده از بابت سلامتی وی را بیشتر کرده است. اعتصاب غذای آقای اسدی در حالی است که وضعیت وی پیش از بیماری کرونا به واسطه مشکلات معده و روده و اثنا عشر و مشکلات روماتیسم وخیم بود و بیش از یکسال و نیم به دلایل مختلف از درمان محروم بود. مجید اسدی به صورت روزانه برای زخم معده، زخم اثنی عشر، کیست کبدی و بیماری روماتیسمیش حدود ۱۲ قرص مصرف میکرد اما در زمان انتقال اجازه بردن قرصها به او داده نشد. آقای اسدی از مدتی قبل به کرونا مبتلا شد و متعاقب آن با کاهش وزن شدید مواجه شده است.[۴]
فعالیتهای داخل زندان
مجید اسدی از همان ابتدای دوران محکومیتش در درون زندان به ابراز مخالفتهای علنی با سیاستهای سرکوبگرانه زندانبانان پرداخت که میتوان برخی از آنها را یادآور شد:
۱ - بیانیه محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن توسط زندانبانان[۶] که در ۱۶ آبان ۹۱ منتشر شده است
۲ - مطلبی درباره غلامرضا خسروی از اعضای مجاهدین که همبند مجید بوده و اعدام شده است را تحت عنوان «لبخند، رازی است!» در خرداد ۱۳۹۸ در زندان گوهردشت منتشر کرده است.[۷]
برخی نامههای مجید اسدی
تاریخ نسل ما لبریز شکنجه است
مجید اسدی از زندان رجایی شهر کرج تحت عنوان تاریخ نسل ما لبریز شکنجه است، مینویسد
«استبداد منهای شکنجه، تناقضی است به همان اندازه سخیف و مشمئزکننده که گفته شود در ایران زندانی سیاسی نداریم. اگر بخواهیم مفهوم شکنجه را حتی تقلیل دهیم و تنها برپایه تعاریف و تصورات عام و معمول بگیریم، آنگاه به محض شنیدن این واژه بیدرنگ معادلهای آن از اعدام، زندان و انفرادی تا شلاق و تحقیر و توهین، به سرعت در ذهن ما سر ریز میشوند. این واژهها، خودبهخودی در حافظه ما جای نگرفتهاند، بلکه حاصل تجربههایی هستند که آنها را زندگی کردهایم و یا شاهدش بودیم. به واقع حیات نسل ما درون دالانهای سیاه شکنجه تکوین یافته، بیآنکه پیش از این از وجودش متعجب شده باشیم و از این روست که افشای شکنجه و بیان آنچه بر ما گذشته یک دادخواست تاریخی و شورشی علیه وضع جنایتبار و فاجعه آمیز موجود و به مثابه پُتکی است که بر سر اعتبار امر بدیهی شکنجه فرود میآید. این بخشی از تعهد مبرم و فوری ماست که ما را از اعماق دهلیزهای شکنجه بیرون میکشد و در تحلیل نهایی، وضعیتی انسانی را برقرار میسازد. حال دیگر بگذارید که به حاشا و انکار برخیزند و افشای شکنجه را با تهدید به شکنجه پاسخ دهند. اما مگر میتوانم از شکنجه زنی سخن نگویم که در سال ۸۷، ضجههای مظلومانه و بی پناهش در زیر آوار مشتها و لگدها و رگبار رکیکترین الفاظ در چنبره چندین نرینه میرغضب، سکوت سنگین شبانه انفرادیهای ۲۰۹ را در هم میشکست؟ یا از دیدن زخمها و شیارهای کبود و خونین به جا مانده از کابل و شلاق بر بدن ستار بهشتی و ۴۱ ماه انفرادی بیوقفه غلامرضا خسروی که یک سال آن در سلولی تنگ و تاریک گذشت و اعدام سبعانهاش لب فرو بندم؟ مگر میشود از نعرههای گارد و باران باتومها بر سر و صورت زندانیان دست بسته ۳۵۰ در آن پنجشنبه سیاه ۹۳ یا تحقیر و استهزا و انفرادی زندانیان گوهردشت و سرقت و تاراج اموال و وسایلشان در مرداد ۹۶ به انزوای ننگین سکوت فرو غلتم؟ نه نمیتوانم از زجرکش کردن زندانیان بیمار، از محرومیتهای عامدانه و کینه توزانه درمانی در قبال بی گناهانی که در زندان بیمار شدند و بیماریشان به فاجعه کشید؛ از محسن دگمهچی از آرش صادقی دم برنیاورم. حمله شبانه آن ۱۰ تن اجامر با شکستن در – به خانه ما در بهمن ۹۵ و ضرب و شتم پدری بیمار همراه با توهین و فحاشی و تهدید من با اسلحه در حضور خانواده نامش اگر شکنجه نیست پس چیست؟ به یقین، مردم و تاریخ داوری خود درباره این مشت از خروارها نمونه و تجربه را خواهند کرد؛ چرا که اینها روایت زندگی همه ما شاهدان و قربانیان شکنجه است. پس باید که علیه شکنجه و شکنجهگران در صحن دادگاه ذیصلاح خلق به شهادت و دادخواهی برخاست. بدین طریق است که درهای این تاریکخانه ظلمت و ارعاب استبداد خرد میشود و احساس شکنجه دیگر در وجود هیچ کس لابه بلای روزمرگیهای فروبرنده نمیمیرد، بلکه آتشفشان خشمی میشود که بساط ضدانسانی شکنجه و شکنجهگر را به آتش میکشد و میهنی آزاد و بیشکنجه از دل آن خواهد روئید. ــ مجید اسدی، چهارشنبه ۲۶ دی ۹۷، زندان رجایی شهر کرج.»[۸]
رأی نسل ما، سرنگونی رژیم ولایت فقیه است
مجید اسدی در نامهای از زندان گوهر با عنوان«رای نسل ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه است»
«مونتسکیو میگوید: اگر قدرت به تمامی در اختیار یک نفر قرار گیرد، او صاحب همه چیز خواهد شد مگر عدالت. به بیانی وسیعتر، این تملک بیانتهای قدرت، راز و اساس طغیان علیه قاموس جهان است بهطوریکه همه مواهب، فرصتها و امکانات مادی و طبیعی را از دسترس همگان خارج میکند و به بند انحصار یک تن یا یک گروه میکشد: و یمنعون الماعون. بر این مبنا، یک رژیم توتالیتر هیچ حد یقف و مرزی از قانون، منطق و ارزشهای انسانی را بهرسمیت نمی شناسد و با قبض آزادی و دفن عدالت، جامعه را در لجنزار فساد خویش فرو میبلعد و طرح قتلعام استعدادها و ارزشهای والای انسانی را پی میافکند. انسان و طبیعت را از مدار تکاملی خویش خارج میسازد و بذر جهل و تفرقه را در همه جا میپراکند. سال پیش و در بحبوحه تاراج و یغمای انقلاب، زمانی که توطئه و زمینهچینیها برای حقنه ”ولایت فقیه” بر سرنوشت مردم ایران داشت بالا میگرفت. پدر طالقانی خروشید و گفت: ”استبداد مذهبی، بالاترین استبداد است”، چندان دیری نپایید که روند وقایع انتخابات ریاستجمهوری دیماه ۵۸بهعنوان اولین کارزار انتخاباتی در رژیم ولایت فقیه، نگرانی و بیمناکی نهفته در پس آن کلمات را بهخوبی تاویل کرد. صلاحیت کاندیداتوری مسعود رجوی با حکم حکومتی ولیفقیه و بیاعتبار کردن قانون انتخابات رد شد. در سال ۵۹، انتخابات مجلس شورای ملی با حذف و پاکسازی عده بسیاری که رای ورود به مجلس را هم کسب کرده بودند به پایان رسید. این روندی بود که حتی پس از حذف تمامی ”ناملتزمان به ولایت فقیه” از صحنه سیاسی در ۳۰خرداد ۶۰، تا به امروز در هر انتخاباتی پیوسته تداوم داشته است. شناخت هر پدیدهای، همواره با تامل در ماهیت آن آغاز میشود. چرا که مسیر تکامل محتوا و شکل هر پدیده در تحلیل نهایی، با شناسایی ویژگیهای ماهیتاش رقم میخورد. همچنانکه، رژیم حاکم بر ایران بر طبق ماهیت آن، یعنی عنصر ولایت فقیه شناخته و تعریف میشود. بدینسان، میزان در این رژیم نه رای ملت بلکه به واقع، منویات ولیفقیه است و اگر برای جبران عدم مشروعیت خویش از کیسه دین و آیین مردم به حساب خود خرج میکند در جایی هم شعبده بازی انتخابات را بر روی صحنه میآورد تا اعتبار و شان مردم را هزینه طول عمر و بقای سلطنت و دوام غارت خویش سازد. از اینرو این رژیم با همه رنگ و لعابهای اصلاحطلب و اصولگرا و سبز و بنفشاش نه تنها جامعه ایران را نمایندگی نمی کند بلکه بنا بر ماهیت ”ولایی”اش پاسخ به منافع و مطالبات واقعی هیچ قشر و طبقهای از جامعه را نمیتواند و نمیخواهد بدهد. میزان اما، همان حق حاکمیت ملی است. میزان، عنصر انتخاب نسل عصیانگر امروز است که با شعار ”مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر” و ”مرگ بر اصل ولایت فقیه” در دو قیام خونین دیماه ۹۶و آبان ۹۸شهرهای میهن را در زیر پای این رژیم بهلرزه در آورد. اگر ارزش هر انتخاب، به بها و قیمتی است که بابت آن انسان میپردازد، کانونهای شورشی پیشقراولان چنین پرداخت و فدیهٔ عظیم در صحنه سیاسی ایران امروزند. انتخابی که در پس آن، خون دهها شهید قیام دیماه ۹۶و بیش از ۱۵۰۰شهید قیام آبانماه در جوش و خروش است. آری، رای نسل ما و انتخاب جوانان شورشگر ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه و استقرار آزادی، دموکراسی و حاکمیت ملی است. زندانی سیاسی مجید اسدیزندان گوهردشت بهمن ۹۸»[۹]
تابلویی شورانگیز از یک زندگی
مجید اسدی در نامهای در رابطه با غلامرضا خسروی با عنوان «تابلویی شورانگیز از یک زندانی» مینویسد:
به همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد بند شد. با سری تراشیده و چهرهای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان ظاهر شد. تبسمی بهلب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخمهای بهجا مانده از باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تناش خودنمایی میکرد. در همان ساعت اول شرح تمام اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو میشد، از خسارتهایی که وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخنها میرفت. در آن حین وقتی شنید که عدهیی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود را تراشیدهاند با اینکه تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبتها گوش میداد، اما به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری خطاب به مردم بنویسم. بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال بهیغما رفته و ضربات باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسههایی شود و با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه بهخوبی میدانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شرارههای عشقی بیکران نسبت به مردم روشن میماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و اینگونه با نفی خویش، خود را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد مییافت. پس از بازگشت اش از انفرادی، بیآن که بداند جلاد در کمین نشسته و فرصت اندکی در این دنیا برایش مانده، بهطرز شگفتآوری انسان دیگری شده بود. فعالتر، سرشارتر و پرشورتر از قبل بهدیگران میپرداخت. نظم تازهیی در رفتارش دیده میشد که پیش از آن سابقه نداشت. دقیقهها از شتاب کارهایش جا میماندند. نرمش و انعطافاش در قبال اشتباهات افراد بعضاً آدم را کلافه میکرد تا اینکه یکبار در توضیح عملکرد خود گفت: «پیامبر برای این رحمه للعالمین بود که رحمت اش بیدریغ به همه میرسید». و به این طریق، خطاهای دیگران را با عشق و رحمتی یکسویه جبران میکرد. انسان خودبهخودی، برخورد با هر مانع و راهبندی را یک شکست تلقی میکند و گرایشی قوی در او وجود دارد که میخواهد شکست را بهمثابه همان چشمانداز یا فرجام کار تفسیر کند و بدینسان اسیر و وامانده در چنگ تندباد حوادث بههر سو بیاختیار پرتاب میشود و خسته و مأیوس چشم میدوزد تا مگر معجزهای از راه فرا برسد و کاری کند! غافل از آن که آرمان و چشمانداز در اثر معجزه پدید نمیآیند، بلکه این معجزه است که از آرمان و چشمانداز متولد میشود. از این رو بگیر و ببند و سرکوب ۲۸فروردین برخلاف روند معمول و خواست آمران و مجریان آن نه تنها او را با خود نبرد و جابهجا نکرد، بلکه مصممترش ساخت. بهطوری که با چیدن صحنه تازهیی از رزم، همزمان آخرین تابلوی زندگیاش را داشت کامل میکرد. در آن ایام بهشدت صمیمیتر شده بود و برای تلطیف فضا هر روز با بذلهگویی همه را برای لحظاتی دور هم جمع میکرد و حسابی میخنداند. کرم و سخاوتش هم گل کرده بود ولی آن بخششها قسمت کوچکی از چیزی بود که به چشم میآمد. دستکاری ناشیانهاش در دفتر حساب و کتاب مخارج اتاق، این موضوع را پس از رفتناش بهخوبی گواهی میداد. گویا با این کار میخواست خودش را بیشتر به چالش بکشد تا بارش سبکتر و دست و دلش برای هر اقدامی گشودهتر و رهاتر باشد. جایی در انجیل اینطور آمده که: «در حقیقت اگر دانه گندمی که در زمین افتاده نمیرد تنها خواهد ماند و اگر بمیرد محصول بسیار خواهد داد». بهراستی آن کس که هر لحظه در آرمان بلندش میمیرد و ذوب میشود، در امتداد زمان تکثیر خواهد شد و در گردش ایام تناور میگردد. تابلوی شورانگیزی که غلامرضا خسروی در ۱۱خرداد ۹۲ به پایان رساند، تصویر پویا و ماندگاری از این معناست که در سینه تاریخ حک شد. از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان رویید و برخاست و بهبار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح چشمانداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد. زندانی سیاسی مجید اسدی، زندان گوهردشت / بهار ۹۹»[۱۰]
لبخند رازی است
مجید اسدی در مقالهای با نام «لبخند رازی است» در مورد زندانی سیاسی اعدام شده، غلامرضا خسروی مینویسد:
سارتر میگوید:«انسان با اضطراب زاده میشود و میمیرد، چرا که زندگی او پیوسته موقوف به مرگ است.» ولی وجود او به تنهایی برای ابطال این حکم سارتر کافی بود. هیجان او برای زندگی و عطش حیرت آورش برای آموختن، آن هم وقتی که در یک قدمی مرگ قرار داشت، محیط اش را یکسره دچار تناقض میکرد.بعضا ساعتها فرانسه میخواند و تمرین ساز میکرد. تا جایی پیش رفته بود که پس از یک سال از شروع مشق ساز، یک روز «پارتیتور» قطعهای را برایم آورد و گفت ببین درست است؟ پرسیدم کدام قطعه است؟ گفت «سرود مرگ ظالمان». وقتی چک کردم و دیدم درست نوشته است میخکوب شدم! از شدت ذوق بیاختیار اشکم جاری شد. بعدها به خودش گفتم انتظارم این بود که دست کم دو سال دیگر طول بکشد تا به این نقطه برسی اما نگذاشتی خیلی منتظر بمانم. جدیت و اخلاصش آنقدر او را با آرمانش یگانه کرده بود که وقتی میگفت: «اگر مرگ من، مردم را حتی به اندازه یک سر سوزن هم که شده به آزادی نزدیک کند، همین برایم کافی است»، دیگر همه درست یقین میکردند که این حرفها شعار و شعر نیست. شاید ترس، یا خساست، حسد و تکبر از آن جهت هم خون و هم خانه باشند که جملگی انسان را در انزوای تاریک درونش دفن میکنند، راه انطباق او را با واقعیت میبندند و سرچشمههای جوشان سرشار عشق و عواطف انسانی را نسبت به دیگران، در او میخشکانند. اما وجود او به کلی آنتیتز ترس بود و بیآن که بخواهد کباده شجاعت بکشد، در خرد کردن ترس دیگران و ارعاب شکنی بیهمتا بود. سرمایه و توان آن را هم از خزانه مقاومت، عشق و اعتماد یکسویهاش به آدمهای دور و بر هزینه میکرد. چرا که بهخوبی میدانست وقتی با نفی خود، دیگران را اثبات کنی، راه جنایت بسته و دریچههای آزادی بر روی همگان گشوده خواهد شد. زمانی که دشمن غدار با مانور جنایت و اعدام، انسانها را شعبه شعبه، پراکنده و از هم دور میکند دیگر ترس و بیاعتمادی مجال تکثیر و جولان مییابد و درست در اینجاست که عنصر «فدا» روح تکهتکه شده جمع و جامعه را دوباره ترمیم و جلاد خدعهگر را برای همیشه خلعسلاح و مغلوب میکند. این همان کاری بود که او میکرد: «فدای بیوقفه!»سالها انفرادی و زیر حکم اعدام بودن، دست و پایش را مطلقاً نمیبست و در حالی که یک راه باریکه «جان به در بردن به شرط تسلیم و التماس» همواره پیش رویش باز بود اما هر لحظه مصممتر میشد. هیچگاه به شرایط موجود تن نمیداد. میگفت: «یکسال در انفرادی با آت و آشغالهای ظروف غذا، یک سفره هفت سین تهیه کردم و چیدم. یکی از نگهبانها کمی بعد از تحویل سال، پنجره سلولم را باز کرد و وقتی چشمش به آن هفت سین ساده و ابتکاری افتاد، ناگهان زار زار گریست و گفت: «به خدا که بیگناهی و جای تو زندان نیست...» یک بار الگویی از یک کلاه درآورد و از روی آن بالای صد کلاه دوخت و به بچههای بند هدیه داد. دیدن خوشحالی دیگران برایش یک دنیا ارزش داشت و بهخصوص این جور وقتها تازه آدم میفهمید که معنای وارستگی چیست. طوری که روزی از سر سفره ناهار، غذا نخورده بدو بدو سمت هواخوری میرفت که نیمه راه با هم تلاقی کردیم و فوراً «دوزاریم» افتاد و به شوخی بهش گفتم: باز «قربون صدقه» کی داری میری؟!سطله بیرحمانهاش بر خود و لگامی که بر توسن سرکش قوای خود به خودش درونش میزد، سبب شده بود تا بر پیرامونش سیطره و نفوذ و درکی عمیق داشته باشد. آنگونه که بودنش برای همه وحدتبخش و برای آن فضا، امیدآفرین و تلطیف کننده بود. در شکل عرف و معمول، برای حل مسائل و اختلافات میان افراد، قبل از هر چیز به خود آنان رجوع میشود. اما روح مسئولش او را متعهد میساخت تا برای حل مسائل، ابتدا خود را مستقل از هر چیز و هر کس قربانی کند و از دادن تخت محل خوابیدنش تا سهم غذا و آبرویش، ذرهیی به خود رحم نمیکرد! از «دیده شدن» و «ویژه شدن» بهشدت گریزان بود و نیک میفهمید که این کار تا کجا میتواند او را «ذهنی» کند و به فساد کشد. از اینرو همیشه در هر مراسمی، دورافتادهترین نقطه را برای نشستن برمیگزید و هیچگاه اجازه نداد تا کسی بفهمد که همواره چندین بسته وسایل ضروری اولیه میخرد و کنار میگذارد و به زندانیان تازه ورودی که غریب و گمنام و بیبضاعت بودند، پنهانی میدهد. رازی که پس از غیاب همیشگیاش برملا شد!روز ۲۸فروردین ۹۳(پنجشنبه سیاه) زمانی که همه چیز خبر از فاجعهای محتوم میداد، کمی قبل از یورش گارد، در حالی که قرآنی در دست داشت، وسط اتاق ایستاده و رو به حاضرین گفت: «هر کسی مختار است بماند یا برود. ماندن در اتاق ممکن است بهای سنگینی داشته باشد. هر کس خارج شود، عزت و آبرویش پیش همه ما محفوظ خواهد بود و کسی حق ملامت و سرزنش او را ندارد. ولی من، حتی اگر همه از اینجا خارج شوند، باز هم خواهم ماند!» صمیمیت این حرفها چنان جرأت و اعتمادی بخشید که همه زنگارهای تردید به رنگ حماسه درآمد. چند روز قبل از آن به من گفته بود «دفعه پیش که اعتراضی شکل گرفت، احساس میکنم موقع شعار دادن، صدایم آنطور که باید بلند و قوی نبود. این بار باید جبران کنم.» با آن که هیچکس به این جملات و انتقادات باور نداشت اما روح عصیانگرش به این چیزها قانع نبود و میخواست زمین و زمان و خویشتن خویش را به کلی علیه خصم لجوج مردم ستیز بشوراند.آن روز صبح بهخاطر تب و آنفولانزای شدید وقتی به خود آمدم و از جایم برخاستم، متوجه شدم که او را صدا زدهاند. با شتاب و عجله در میان حلقه بهت و سکوت تعدادی از بچهها داشت لباس بر تن میکرد و آماده میشد. کفش هایش را جلوی در جفت کرد و با کمی مکث، برای آخرین وداع به سمت ما برگشت. در آن حین به ناگاه تبسمی عمیق و رها بر چهرهاش نشست. هیچگاه آن لبخند را فراموش نخواهم کرد. سیمای فاتحانه مردی که بر نعش دشمن خویش مینگریست. دستگاه خلیفه جور با همه قاضیان دروغین و مفتشان درندهاش میخواستند تا او را در ورطه آشوب و تشویش مرگ به کرنش وادارند، اما راز گشوده آن لبخند، بشارت تسخیر مرگ و پیروزی یک آرمان بود در اتمسفر «نتوانستن» ها، وقتی جاده پیروزی اینگونه هموار میشود و در قلب تاریخ امتداد مییابد، پس چرا در آن لحظه شورانگیز فتح بالاترین قله حیات خویش لبخند پیروزی بر لب ننشاند؟!شاید سرّی در میان بود که پنج سال پیش، غلامرضا خسروی، درست در روز میلاد امام حسین، پیامبر آزادی، جاودانه شد و خونش در امتداد خون حسین، رفت تا در رگ کوچه پس کوچههای این میهن اسیر و در قلب کانونهای شورشی جاری شود و کاخ و عمارت ستم را از بیخ و بنیان برکند. زندانی سیاسی مجید اسدی خرداد ۹۸– زندان گوهردشت[۷]
آزادی از زندان
مجید اسدی زندانی سیاسی، روز شنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۰، پس از ۵ سال با پایان دوران حبس و تودیع قرار کفالت از برای حکم تبعید خود، از زندان اوین آزاد شد.[۱۱]
منابع
- ↑ رادیو فردا - کمپین حقوق بشر
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ کمپین حقوق بشر - مجید اسدی زندانی سیاسی سابق بار دیگر بازداشت شد
- ↑ وآ نیوز - ادامه فشار بر زندانیان سیاسی در ایران
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ هرانا - تداوم بلا تکلیفی مجید اسدی
- ↑ هرانا - زندان اوین، تداوم نگهداری مجید اسدی
- ↑ محکومیت هتک حرمت زندانیان سیاسی زن
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ لبخند رازی است - سایت مجاهد
- ↑ نامهای سرگشاده از مجید اسدی - سایت هرانا
- ↑ پیام زندانی سیاسی مجید اسدی ؛ «رای ما سرنگونی رژیم ولایت فقیه» - سایت ایران کارگر
- ↑ تابلویی شورانگیز از یک زندانی - سایت مجاهدین خلق
- ↑ با پایان دوران محکومیت؛ مجید اسدی از زندان اوین آزاد شد - سایت هرانا