(۳۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱:
خط ۱:
{{جعبه زندگینامه
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه =
| عنوان =
| عنوان ۲ =
| نام = اشرف ربیعی
| نام = اشرف ربیعی
| تصویر = اشرف ربیعی.jpg
| تصویر = اشرف ربیعی.jpg
| اندازه تصویر = 200px
| اندازه تصویر = 200px
| عنوان تصویر =
| زادروز = ۱۳۳۰ (خورشیدی)
| زادروز = ۱۳۳۰ (خورشیدی)
| زادگاه = زنجان
| زادگاه = زنجان
| تاریخ مرگ = ۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
| تاریخ مرگ = ۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی)
| مکان مرگ = خیابان زعفرانیه تهران
| مکان مرگ = خیابان زعفرانیه تهران
| علت مرگ = درگیری با سپاه پاسداران
| علت مرگ = درگیری با سپاه پاسداران
| آرامگاه = بهشتزهرا
| آرامگاه = خاوران
| بناهای یادبود =
| محل زندگی =تهران
| محل زندگی =
| ملیت =ایرانی
| ملیت =
| نامهای دیگر = اشرف رجوی
| نامهای دیگر =
| تحصیلات = لیسانس فیزیک
| نژاد =
| دانشگاه = دانشگاه صنعتی شریف
| تابعیت =
| سالهای فعالیت =۱۳۵۱-۱۳۶۰
| تحصیلات = لیسانس فیزیک دانشگاه صنعتی شریف
| نقشهای برجسته =کاندید مجلس شورای ملی-از مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران
| دانشگاه =
| جنبش =سازمان مجاهدین خلق ایران
| پیشه =
| دین =اسلام
| سالهای فعالیت =
| مذهب =شیعه
| کارفرما =
| همسر =مسعود رجوی
| نهاد =
| نماینده =
| شناختهشده برای =
| نقشهای برجسته =
| سبک =
| تأثیرگذاران =
| تأثیرپذیرفتگان =
| شهر خانگی =
| دستمزد =
| Net worth =
| قد =
| وزن =
| تلویزیون =
| لقب =
| دوره =
| پس از =
| پیش از =
| حزب =
| جنبش =
| مخالفان =
| هیئت =
| دین =
| مذهب =
| اتهام =
| مجازات =
| وضعیت گناهکاری =
| منصب =
| مکتب =
| آثار =
| همسر =
| شریک زندگی =
| فرزندان =
| والدین =
| خویشاوندان سرشناس =
| گفتاورد =
| جوایز =
| امضا =
| اندازه امضا =
| signature_alt =
| وبگاه =
| imdb_id =
| Soure_id =
| پانویس =
}}
}}
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان دیده به جهان گشود،بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهی فیزیک فارغالتحصیل شد، در ابتدای دههی ۵۰ خورشیدی اشرف وارد مبارزه شد، شهریور ۵۰ با ضربهای که [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین ایران]] از ساواک خورد سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود علنی شد، اشرف بشدت تحت تأثیر خط و مشی سازمان قرار گرفت و در سال ۱۳۵۱ از طریق شهید خلیل طباطبایی، با سازمان آشنا شد و در ارتباط با آن قرار گرفت به این ترتیب فعالیتهای اشرف در ارتباط با سازمان مجاهدین، از سال ۱۳۵۱ شروع شد.
'''اشرف ربیعی''' (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان به دنیا آمد. بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهی فیزیک فارغالتحصیل گشت. اشرف ربیعی در ابتدای دههی ۵۰ خورشیدی وارد فعالیتهای سیاسی شد. در شهریور ۵۰ پس از ضربه ی ساواک به [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین ایران]]، این سازمان علنی شد و همه از وجود آن باخبر شدند. اشرف ربیعی از همان آغاز تحت تأثیر سازمان مجاهدین مشی سیاسی و ایدئولوژیک آن قرار گرفت. او در سال ۱۳۵۱ از طریق خلیل طباطبایی به سازمان مجاهدین خلق وصل شد و فعالیتهای خود را آغاز کرد.
با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف هم بازداشت شد، و نخستین تجربه زندان را به تجارب دیگرش افزود. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه جان باخت، این واقعه تأثیر زیادی بر روی اشرف گذاشت، اما در تلاش برای وصل مجدد به سازمان مجاهدین خلق ایران، علی اکبر نبوی نوری را پیدا کرد که از طریق او توانست به سازمان وصل بشود.
با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف ربیعی نیز بازداشت شد. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه های ساواک جان باخت، اشرف ربیعی پس از آزادی از زندان مجداد از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان مجاهدین وصل شد. او در اواخر سال ۱۳۵۲ بار دیگر به همراه علی اکبر نبوی نوری دستگیر شده و به شدت شکنجه شد. اشرف ربیعی که در اثر شدت شکنجهها در آستانهی مرگ قرار داشت به بیمارستان منتقل شد و سرانجام از مرگ نجات پیدا کرد.
اواخر سال ۱۳۵۲ اشرف ربیعی همراه با علی اکبر نبوی نوری، دستگیر میشوند و زیر سختترین شکنجهها میروند، به طوری که برای نجات اشرف از مرگ مجبور میشوند او را به بیمارستان منتقل کنند و تحت درمان قرار بدهند.
اشرف ربیعی مجددا پس از آزادی از زندان به فعالیت خود با سازمان مجاهدین خلق ادامه میدهد اما در جریان همین فعالیتها حین کار روی یک بمب دستی در سال ۱۳۵۵ در یک انفجار ناخواسته زخمی و بیهوش شده و در همان حال دستگیر می شود. او مجددا تحت شکنجه قرار میگیرد و شنوایی یک گوش خود را به طور کامل از دست میدهد.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران]</ref>
بعد از آزادی از زندان اشرف فعالیتهایش را ادامه میدهد؛ اما مجبور میشود محل خودش را ترک کند و به شهرهای مختلف برود.
اشرف ربیعی در جریان انقلاب ضد سلطنتی، در تظاهرات مردمی ۳۰ دی ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی آزاد شد.
اردیبهشت ۱۳۵۵ با انفجار نا خواستهای در خانهاش زخمی و بیهوش میشود که دراین حال دستگیر و زیر شدیدترین شکنجهها میرود، بطوری که شنوایی یک گوشش را از دست میدهد.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/3880-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران] </ref>
اشرف ربیعی بعد از آزادی، فعالیتهایش را به عنوان با تجربهترین عضو زن [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] از سر گرفت.
اشرف جزو آخرین دسته از زندانیان سیاسی بود که در ۳۰ دی ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف ربیعی در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.
در دوران مبارزهی سیاسی دو و نیم سالهی مجاهدین در [[فاز سیاسی فاز نظامی|فاز سیاسی]]، اشرف ربیعی نقش بسیار مهمی داشت و به دلیل سوابق و سطح ایدئولوژیک و تشکیلاتیاش، تبدیل به الگو و نمادی در سازمان مجاهدین خلق به ویژه برای زنان و دختران جوانی شد که به این سازمان میپیوستند.
اشرف بعد از آزادی، فعالیتهایش را به عنوان با تجربهترین عضو زن [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] از سر گرفت.
بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، او به خواست خودش و به رغم خطراتی که او را تهدید میکرد به همراه فرزند کوچکش، در تهران باقی ماند تا همسر او مسعود رجوی قادر باشد، برای تشکیل یک آلترناتیو سیاسی در جریان عملیات پرواز بزرگ به فرانسه منتقل شود.
در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.
اشرف رجوی سرانجام در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهی پاسداران به خانهی تیمی او در زعفرانیه تهران به همراه موسی خیابانی از رهبران مجاهدین خلق و ۱۰ تن دیگر از اعضای مجاهدین خلق، جان باخت. همزمان با این درگیری، یکی دیگر از خانههای تیمی مجاهدین نیز در همان نزدیکی توسط سپاه پاسداران محاصره و تمامی افراد حاضر در آن پس از ساعتها درگیری جان باختند. از این حادثه تنها چند کودک شیرخواره که در محلهای امنی در خانه قرار داده شده بودند برجای ماند.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت]</ref>
== زندگینامهٔ اشرف رجوی ==
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.
در شهریور ۱۳۵۰ [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی شود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهٔ آن روز ایران شد، اشرف ربیعی به واسطهٔ خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.
وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد به دلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.
خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف ربیعی با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.
اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شکنجه قرار گرفتند. این بار اشرف ربیعی بر اثر شدت ضربات روانهٔ بیمارستان شد. ساواک که از وخامت حال او نگران شده بود و از سویی مدارک کافی برای متهم کردن او نداشت، بلافاصله وی را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کرده و برگهی آزادیش را به وی میدهد. علی اکبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد میشود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج برای وی محمل مناسبی جهت ادامه مبارزه فراهم کرد و حساسیتهای امنیتی را ازوی کاهش داد.[[پرونده:اشرف رجوی در میدان تیر.jpg|جایگزین=اشرف رجوی در میدان تیر|بندانگشتی|اشرف رجوی در میدان تیر]]
=== مبارزهٔ چریکی مخفی ===
پس از آزادی از زندان اشرف ربیعی و علی اکبرنبوی نوری که به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند و به دنبال تلاشهای شبانهروزی مجددا در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] شدند.
=== دستگیری در مناطق جنگلی شمال ===
اشرف ربیعی و علی اکبر نوری در حین فعالیتهای خود، با محملی به یکی از مناطق جنگلهای شمال ایران مراجعه میکنند اما مورد سؤ ظن مأموران گشت جنگلی گرفته دستگیر میشوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق میشوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.
=== وصل به سازمانی جعلی ===
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علیاکبر نبوی نوری موفق میشوند با عدهای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ این شاخه در واقع تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرد. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است. اشرف ربیعی و همسرش بلافاصله درمییابندکه امکان کار مشترک با این افراد وجود نداشته و مشکلی وجود دارد و قاطعانه از آنها جدا میشوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از پیدا شدن جریان اپورتونیسم وجود نداشت. اشرف ربیعی خودش این ماجرا را به این صورت نقل میکند:<blockquote>«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس میکرد چیزی آنجا کم است، و حال و هوای آن بچههای مجاهد آنجا نیست. حال و هوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی و از خود گذشتگی و صداقت و عشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمیدیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد و مهدی و سعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده و روشنائی بخش نبود، از کتابهای سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچههای مجاهد احساس میکردم نسبت به آنها احساس نمیکردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کمکم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمیتوانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم و بنابراین چارهای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … و از این تاریخ به بعد میبایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»</blockquote>
== جدایی از اپورتونیستها ==
اپورتونیستها که قاطعیت و مخالفت اشرف ربیعی و همسرش را میبینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را گرفته و آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و… قرار میدهند. اشرف ربیعی در همان شبی که از خانه تیمی اپورتونستها خارج می شود، به علت فقدان امکانات و محل اختفاء در یکی از خیابانهای تهران مورد سوءظن و تعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که از دست وی فرار کرد. او پس از تلاش زیاد و تعویض چند ماشین توانست حلقهٔ محاصره را بشکند.
[[پرونده:اشرف رجوی در حال تمرین نظامی.PNG|جایگزین=اشرف رجوی در حال تمرین نظامی|بندانگشتی|اشرف رجوی در حال تمرین نظامی]]
اشرف ربیعی و علیاکبر نوری که پس از جدایی از اپورنیستها هیچ خانه و محلی نداشتند، برای حفظ خود به مسافرت از این شهر به آن شهر روی آوردند. آنها سرانجام به تبریز رفتند و خانهای را برای پناه گرفتن تهیه کرده و فعالیتهای خود را آغاز میکنند.
آنها با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری میزنند و مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر میکنند. از جمله عملیات آنها، عملیات روی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز بود. این عملیات در سالروز اعدام بنیانگذاران سازمان انجام شد.
اواخر سال ۱۳۵۴، اشرف و گروهش در تبریز لو رفتند اما پیش از دستگیری به سرعت به مشهد رفته و از دست ساواک میگریزند.
=== انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز ===
یکی از عملیاتی که اشرف ربیعی در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز بود؛ تیم آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود بازمیگردند.
در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه میخورد و سه نفر از اعضای آن دستگیر میشوند. اشرف ربیعی و علیاکبر نبوی نوری خانهها را تخلیه کرده تحت تعقیب قرار گرفتند. حتی جادهها تحت کنترل ساواک در میآید.
آنها با شناسایی راههای فرعی و راههای دهات اطراف مشهد میتوانند از تور پلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت جدید خود انتخاب میکنند.
پایگاه اشرف ربیعی و تیمش در محلهای کارگری بود. .اشرف در این پایگاه با پوش خیاطی کار میکرد و برای خانوادههای محله لباس میدوخت.
عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، آنها دراین عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.
=== دستگیری اشرف ربیعی ===
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمبها در خانهٔ تیمی منفجر میگردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح و بیهوش میشود یک دست و پای او در اثر این انفجار دچار مصدومیت و معلولیت ادکی میشود. ساواک او را در حالت بیهوشی دستگیر میکند، وقتی به هوش میآید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک مییابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه میبرند تا از او اطلاعات دست اول به دست بیاورند.
=== شروع شکنجههای بیپایان ===
اشرف ربیعی که همزمان در اثر انفجار مجروح بود، زیر شکنجههای سنگین، بینیاش شکست و شنوایی یک گوشش را از دست داد و تا آستانهی مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او اغلب از هوش میرفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش میآوردند، و شکنجه را دوباره شروع میکردند.
ساواک از اشرف ربیعی اطلاعات، آدرسها و محل قرار و… را میخواست.
ساواک برای به دست آوردن اطلاعات پیش از سوختن آنها یک بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف در لیست كانديداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.
«وحیدی» بازجوی معروف ساواک چنان شکنجه را شدت بخشیده بود که اشرف ربیعی دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ کرد. دکتر دستور متوقف کردن ضربات را میدهد ولی آنها انواع دیگر شکنجه را به آزمایش گذاشتند و ساعتها بدنش را سوزاندند. همچنین وقتی دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخمهایش را تحریک میکردند. گفته میشود برای شکنجه وی حتی استخوان زانویش که از لای عضلات بیرون زده بود را خراش میدادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد و هیچ اطلاعاتی به دست نیاوردند. جراحات و مصدومیتهای اشرف ربیعی در اثر شکنجههای بسیار تا پایان عمر با او همراه بود.
در دوران مبارزهی سیاسی دو و نیم سالهی مجاهدین اشرف نقش بسیار مهمی داشت، از آنجا که یک الگو برای زنان و دختران ایران بود، مسؤلیت وی را سنگینتر میکرد.
=== اعزام به بیمارستان شهربانی ===
بعد از شکنجههای فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشیهای متعدد ساواک دستور اعزام اشرف ربیعی به بیمارستان را میدهد؛ او در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار میگیرد،وی پس از سه ماه بستری در بیمارستان به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شده و مجددا تحت شکنجه قرار میگیرد اما به دلیل ضعیف شدن بلافاصله زیر شلاق بیهوش میشد. در نتیجه ساواک مجداد او را به بیمارستان منتقل کرد. او این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.[[پرونده:اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸.PNG|جایگزین=اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸|بندانگشتی|اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸]]
بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهی قهرآمیز، شجاعتها و جسارتهای بسیاری از اشرف نقل شده است.
ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبهٔ تلویزیونی نیز میخواهد، اما موفق نمیشود وی را بشکند لذا او را به زندان قصر میفرستند. پس از چندی اشرف ربیعی در دادگاه نظامی محاکمه شد. اشرف ربیعی ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد.
نهایتاً او در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهی پاسداران به خانهی محل اقامت آنان در یک جنگ نابرابر به همراه 18 تن دیگر جان باخت و دفتر ایامش بسته شد.
== شهادت علیاکبر نبوی نوری ==
در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبرنبوی نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان باخت. اشرف ربیعی را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی بردند و او جسد را شناسایی کرد. این موضوع تأثیر عمیقی در روحیهٔ اشرف ربیعی گذاشت.
وقتی حمله آغاز شد؛ او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد و بعد برای دفاع از همرزمانش بازگشت.<ref>وبسایت [https://women.ncr-iran.org/fa/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C/3880-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت] </ref>
== از زندان اوین تا آزادی ==
در سال ۱۳۵۶ اشرف ربیعی به زندان اوین تبعید شد. او در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس گرفت و از خط و خطوط سازمان مطلع شد.
== زندگینامهی اشرف رجوی ==
اشرف ربیعی سرانجام در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد میشود.
اشرف ربیعی(رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.
== فعالیتهای بعد انقلاب ضد سلطنتی ==
اشرف ربیعی بعد از آزادی از زندان همچنان فعالیتهای خود را ادامه داد و به عنوان یکی از کادرهای باسابقه مجاهدین خلق مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به دلیل سوابق و صلاحیتهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک و رفتار متواضعانه و صمیمی در برخورد با پیرامون، به سرعت تبدیل به الگوی برای اغلب زنان و دختران جوانی شد که به پس از انقلاب ضدسلطلتی به مجاهدین خلق پیوستند.
در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی بشود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهی آن روز ایران شد، اشرف بواسطهی خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.
=== ازدواج با مسعود رجوی ===
در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف ربیعی با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیه و صلاحدید آیتالله طالقانی انجام شد و خطبهٔ عقد را هم خود وی خواند.
[[پرونده:خانه زعفرانیه از داخل.JPG|جایگزین=خانه زعفرانی از داخل|بندانگشتی|خانه زعفرانی از داخل]]
وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد بدلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.
=== کاندیداتوری مجلس شورای ملی ===
اشرف رجوی در نخستین دورهٔ انتخابات مجلس، کاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانیهای متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق ایراد کرد.
خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.
== محاصره و نبرد در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ ==
[[پرونده:پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود.PNG|جایگزین=پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود|بندانگشتی|پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود]]
فصل پایانی زندگی اشرف رجوی در محله زعفرانیهٔ تهران کوچهٔ کوهبن بود؛ این خانه یکی از پایگاههای مخفی مجاهدین خلق بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ [[سپاه پاسداران انقلاب اسلامی|سپاه پاسداران]] به این خانه حمله کرد. در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی کردند. در این میان اشرف رجوی کودک خود را در حمام گذاشت و به همراه موسی خیابانی و ۱۰ عضو دیگر مجاهدین خلق از پایگاه دفاع کرد. این نبرد ساعتها به طول انجامید و سرانجام با جانباختن تمامی اعضای خانه تیمی به پایان رسید. گفته میشود جسد اشرف رجوی در آشپزخانه ی خانه در حالی که مورد اصابت چند گلوله قرار گرفته بود پیدا شد.
اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شكنجه قرار گرفتند . این بار اشرف بر اثر شدت ضربات ونیز بیماری قلب روانهی بیمارستان شد .ساواك كه از وخامت حال او نگران شده بود ، از ترس اینكه مبادا از دست برود و برایشان دردسر تولید كند بلافاصله وی را به یك بیمارستان خصوصی منتقل كرده و ورقهی آزادیش را به وی میدهد. علی اكبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد می شود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج به آنها مهمل و بهانهی بسیار خوبی میداد که بتوانند، خانه و امکانات برای مبارزه فراهم کنند.
مجاهدین این عملیات را [[عاشورای مجاهدین]] مینامند.
پس از آزادی از زندان اشرف با علی اكبر نبوی نوری ازدواج كرد . این ازدواج در آن ایام بسیاری مسائل امنیتی را برای آنها حل می كرد، چرا كه محمل مناسبی بود برای كاهش حساسیت ها وعادی ساختن وضعیت آنها بود بخصوص كه برای استمرار فعالیتهایشان ضروری بود.
موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت: <blockquote>«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».<ref>وبسایت سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۹ بهمن۱۳۹۲</ref> </blockquote>
=== مبارزهی چریکی مخفی ===
== توصیف از زبان مریم رجوی ==
پس از آزادی از زندان اشرف و علی اکبرنبوی نوری به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همین دلیل همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند؛ در این دوران آنها تلاش میکنند که به [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] وصل بشوند، که به دنبال تلاشهای شبانه روزی در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین خلق]] میشوند.
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی میکند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره میگوید:<blockquote>«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شدهاش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دینفروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باختهای که سینههای گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».<ref>وبسایت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] - برگفته از سخنان مریم رجوی - ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۵</ref></blockquote>
=== دستگیری در مناطق جنگلی شمال ===
== نامههای اشرف رجوی به مسعود رجوی در پاریس ==
اشرف و علی اکبر در تلاش برای وصل به سازمان مجاهدین، با محملی به یکی از مناطق جنگلهای شمال ایران مراجعه میکنند که مورد سؤ ظن قرار میگیرند و توسط مأموران گشت جنگلی واقع شده و دستگیر میشوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق میشوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.
همسر مهربانم سلام
[[پرونده:نامهی اول اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]
<blockquote>... میدانی بعضی وقتها فکر میکنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس میکنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیقتری بین تو و مردم ایجاد میشود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیقتر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی سادهتر شده، گویا عین زندگی است، نمیدانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیدهام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شدهام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ سالهای شهید شده بود و چقدر قهرمانانه! واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر میکنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیدهها در راه رسیدن به نیکبختی دچار ضلالتاند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت وبرای همین هاست که میگویم انشاءالله سرحال و سالم باشی تا بتوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهدهات گذاشته شده عمل کنی. دلم میخواهد وصیت نامهٔ جداگانهای برای تو بنویسم … راستی حتماً خبر شهادت فرهاد و فرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیدهای، مدتها بود که موتورسیکلت میخواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش میبیند که عکسهای فرید را گذاشته و گریه میکند، دستش را میگیرد و نوازشش میکند و میگوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم و خلاصه میگوید فردا برایت موتور میخرم، او در حالی که برافروخته بود میگوید ”نه، حالا دیگر موتور نمیخواهم اسلحه میخواهم تا انتقام بگیرم .او فقط ۱۳ سال دارد.</blockquote><blockquote>... راستی… همین الان کودک چهار سالهای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است. مادرش را اول مهر شهید کردهاند. با وجود این بچهها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست میگفتی. راستی نامههایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ، در هر حال برای من نامههایت عزیز هستند. در صورتی که باز یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد در آغوش کشیدم که خوب به هدفم رسیدهام...</blockquote>
== وصل به سازمانی جعلی به جای سازمان مجاهدین خلق ==
=== نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی ===
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علیاکبر نبوی نوری موفق میشوند با عدهای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ ان این شاخه تحت سلطهی جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرده بود و آرم و اموال و امکانات سازمان را ربوده بود. این کودتا در درون [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] به [[سازمان مجاهدین خلق ایران#.D8.A8.DB.8C.D8.A7.D9.86.DB.8C.D9.87.D9.94 .D8.B3.D8.A7.D8.B2.D9.85.D8.A7.D9.86 .D9.85.D8.|کودتای اپورتونیستی]] معروف است.آنها بلافاصله درمییابندکه امکان کار مشترک با آنان وجود ندارد، آنان پس از چندی به خاطر پایداری بر مواضع ایدئولوژیك اسلامی شان از این گروه جدا میشوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانه ی آشكاری از نفوذ اپورتونیسم پیدا نبود. اشرف خودش آن تفاوتها را به این صورت نقل میکند«
<blockquote>[[پرونده:اشرف رجوی 2.jpg|جایگزین=اشرف رجوی - ربیعی|بندانگشتی|اشرف رجوی]]با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید میشوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه میشوم، با آنهام فریاد میزنم وبا آنها میمیرم وزنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمیکنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها میرسد باورکن با یاد شهدا بخواب میروم با یاد شهدا چشم باز میکنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمیدهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمیدونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم میخواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچهها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیدهاند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمیکنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.
«از همان ابتدای ورود به خانه ی تیمی ، انسان احساس می كرد چیزی آنجا كم است ، وحال وهوای آن بچه های مجاهد آنجا نیست . حال وهوای سعید صفار ، خلیل طباطبائی و....را با آن فروتنی واز خود گذشتگی وصداقت وعشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمی دیدیم و علی اكبر هم كه از نزدیك با حنیف نژاد ومهدی وسعید آشنا بود این احساس را داشت . برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده وروشنائی بخش نبود، از كتابهای سازمان خبری نبود... احترام عمیقی كه در تما م زوایای وجودم نسبت به بچههای مجاهد احساس میكردم نسبت به آنها احساس نمیكردم .حدود یك سال قبل از انتشار بیانیه ی به اصطلاح تغییر ایدئولوژی ......اختلافات كم كم بروز كرد . اختلافاتی اصولی كه با وجود آنها نمیتوانستیم كار مشتركی را ادامه بدهیم وبنابر این چارهای جز این كه قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت ...واز این تاریخ به بعد می بایست كار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم .....»
یاد خاطراتی میافتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی میکردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه میکردم ونگاهم میلغزید ومیآمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت میکرد و طناب رختها، شیر آب وخلاصه بچهها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی میکردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچهها احساس نزدیکی میکردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوهها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش میروند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند میجنگند با خدا !!!</blockquote>[[پرونده:نامهی دوم اشرف ربیعی(رجوی) به مسعود رجوی.png|جایگزین=نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی|بندانگشتی|کلیشهٔ نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی]]<blockquote>..... '''میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت میپیچی وترجیح میدهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی،''' </blockquote><blockquote>مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو میخوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:
=== جدایی از اپورتونیستها و ادامهی مبارزه ===
عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود
اپورتونیست ها وقتی این قاطعیت وسازش ناپذیری را میبینند ،بخش اعظم امكانات آنها را غصب كرده ودر بدترین شرایط پلیسی بلحاظ امكانات ،پول ،خانه و...در محدودیت قرارشان می دهند . اشرف در همان شب اخراج از خانه تیمی اپورتونستها به علت فقدان امكانات در یكی از خیابانهای تهران مورد سوءظن وتعقیب یك ماشین گشتی ساواك واقع شد كه باید دستگیرش می كردند . لیكن پس از تلاش زیاد وتعویض چند ماشین توانست ردگم كرده وحلقه ی محاصره را بشكند وفرار كند .گسترش تور پلیسی ونداشتن امكانات مكفی در این ایام چنان زندگی چریكی این دومجاهد رزمنده را سخت كرده بود كه گاه حتی شب برای خوابیدن جائی نداشتند ومجبور بودند از این شهر به آن شهر مسافرت كنند ،تا بالاخره تبریز را به عنوان شهر مناسب برای گرفتن خانه ی پایگاهی انتخاب كرده وافراد جدیدی را نیز عضوگیری نمودند . آنها با حداقل تجربه وتكنیك ، مبارزه ی چریكی را حقیقتاًاز صفر شروع كردند . اولین عملیات گروه ،انفجار مراكزفرمانداری واستانداری وحزب رستاخیز زنجان (مراكز قدرت سیاسی رژیم در آن شهر )بود كه اشرف در دومورد آنها مستقیماًشركت كرد . این عملیات در چهارم خرداد 54سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان انجام گرفت كه موید بزرگداشت خاطره آنان واعتقاد به ارزش اصالت كار آنان بود . عملیات با موفقیت انجام گرفت واشرف وسایر اعضای تیم عمل كننده به سلامت به پایگاه خود در تبریز باز گشتند . اواخر 54پس از لورفتن شهر تبریز به عنوان مركز فعالیت گروه ، شهر مشهد برای فعالیت انتخاب می شود . در مشهد امكانات تهیه اسلحه ودستگاه مخصوص ساختن نارنجك های دستی فراهم می گردد. اشرف دریك خانه ی تیمی همراه دیگر همرزمانش پابپای عمل به كارهای تئوریك نیز حول مباحث ایدئولوژیكی وسیاسی می پردازند.
کبوتران عاشقی را پرواز ده
=== ورود به مبارزه ===
که دست آموز خواهران کوچکی شدهاند
=== آزادی از زندان شاه ===
دختران معصومی که با چراغی به سرخی
=== ازدواج مسعود رجوی ===
قلبهای کوچک خود
== غریدن در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ ==
لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.....
== توصیف اشرف از زبان مریم رجوی ==
همیشه خواهی گفت
== زندگینامه اشرف ربیعی ==
بیهوده است تلاش شبداران
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۶۰در زنجان زاده شد. لیسانس فیزیک خود را در دانشگاه تهران گرفت. در اوایل دهه پنجاه با سازمان مجاهدین آشنا شد که درآن زمان گروهی نوپا بودند و به طور زیرزمینی علیه شاه فعالیت میکردند. او در سال ۱۳۵۰ به آنها پیوست. سپس دو بار در فاصله سالهای ۵۱–۵۳ و در سال ۵۵ توسط ساواک شاه دستگیر و متحمل شکنجههای زیادی شد به نحوی که شنوایی یک گوشش را از دست داد. او در آخرین دستگیری به حبس ابد محکوم شد.<ref>کمیسیون شورای ملی مقاومت - [http://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادیشهدای راه آزادی شهدای راه آزادی]</ref>
اشرف در ۳۰ دی ۱۳۵۷ به همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان قصر آزاد شد. وی بلافاصله به عضویت سازمان مجاهدین درآمد و با مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین ازدواج کرد. در ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ در یک درگیری با پاسداران درخانه ای در زعفرانیه تهران به همراه موسی خیابانی و۱۸ از اعضای
دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه
== فعالیتهای اشرف ربیعی ==
از تاریخ عبور کرد[[پرونده:اشرف رجوی 02.jpg|جایگزین=اشرف رجوی|بندانگشتی|اشرف رجوی]]قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت
او میدید، در کشوری که روی دریای نفت نشسته مردم علیرغم امکان داشتن یک زندگی خوب، اینقدر در رنج هستند. اشرف با طی مسافتهای طولانی به شهرها و روستاهای مختلف سفر میکرد تا با مشکلات مردم آشنا شده و برای یافتن راه حل به آنها کمک کند.<ref>کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت - زنان پیشتاز - [http://women.ncr-iran.org/fa/ شهدای راه آزادی]</ref>
اشرف بعد از آزادی، فعالیتهایش را به عنوان با تجربهترین عضو زن سازمان مجاهدین خلق ایران از سر گرفت.
قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر میشود.
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.<ref>کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت - [http://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی شهیدان راه آزادی]</ref>
وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد
بعد از شروع مقاومت در روز ۳۰ خرداد ۶۰، وقتی که به تصمیم سازمان، مسعود رجوی عازم خارج شد تا صدای مقاومت مردم ایران را به گوش جهانیان برساند، اشرف به عنوان نماینده و به جای او در ایران ماند.<ref>کمیسیون شورای ملی مقاومت - زنان پیشتاز- [http://women.ncr-iran.org/fa/شهدای-راه-آزادی/3880-اشرف-رجوی شهدای راه آزادی]</ref>
آزادی از آن کبوتران عاشقی است که افق را فراموش نکردهاند
== سرانجام اشرف ربیعی ==
از جهت من وبچه ناراحت نباش.
روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ پاسداران خمینی پایگاه مرکزی مجاهدین را در تهران - زعفرانیه مورد حمله قرار دادند. این یک نبرد نابرابر بین هزاران پاسدار به شدت مسلح علیه ۲۰ رزمنده آزادی بود. در پایگاه زعفرانیهٴ تهران، اشرف ربیعی (رجوی)، و موسی خیابانی با گروهی از فرماندهان و کادرهای مجاهدین، ساکن بودند.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/%DA%AF%D8%B2%D9%8A%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/47915-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87-19%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D8%AC%D9%88%D9%8A-%D9%88-%D9%85%D9% حماسبه ۱۹ بهمن ۶۰]</ref>
در آن روز او و فرزند خردسالش در پایگاه مرکزی مجاهدین بودند. وقتی حمله پاسداران به پایگاه آنها آغاز شد او پسر خردسالش را در حمام گذاشت تا از تیراندازی و دود در امان باشد. همه آنها دردرگیری با پاسداران کشته شدند.<ref>کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت - [http://women.ncr-iran.org/fa/ شهدای راه آزادی]</ref>زنانی که در این نبرد شرکت داشتند، برگ درخشانی در تاریخ مبارزه مردم ایران، برای آزادی و دمکراسی از خود به یادگار گذاشتند.
خدا نگهدارت همسرت</blockquote>
== سخنان مسعود رجوی در مورد اشرف رجوی ==
پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد ۱۹ بهمن<blockquote>اما در مورد اشرف، «زنی که مرادف مفهومش در هیچ کجای فرهنگ ننگ آلود» شاه و خمینی یافت نمیشود. «زنی که از آغاز» همه دشتها و بیابانها و جنگلهای «انقلاب» را درنوردیده و براستی به درک محضر محرومترین تودههای مردم در روستاها و شهرها و شهرکهای مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با «انتخاب» آگاهانه و آزاد خود، به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در «تمامی قامت، از تیغ برندهی رنجها» ی شکنجه و شلاق، زخمها داشت. با گوشی ناشنواشده بر اثر ضربهی دژخیم و آثار زخم و شکنجههای پس از انفجار، با دریائی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزهی تظاهرآمیز و خودنمایانه به آن راه نداشت و در هر قدم میشد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری، محک زد. از آنگونه زنان که از آنچه که اصطلاحاً آثار بازدارندهی نابرابریهای تاریخی نسبت به مردان نامیده میشود، اثری با خود نداشت و چه دردوران دانشگاه و چه در درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمیتوانست در او کمترین تزلزلی ایجاد کند. با جامعیتی در خور ستایش، که مهارتهای مبارزاتی و فنی و حرفهای و نظامی ویژهای به او میداد و قابلیتهای او در اداره امور خانه و خانواده را نیز مضاعف مینمود: همراه با آنچنان علّو روح و سعهی صدری که ظرفیت و تحمل و طاقتی خیره کننده به او میبخشید.
== جستارهای وابسته ==
براستی آنچه شخصاً طی یک زندگی مشترک به رأیالعین از صفات ارزنده انقلابی در او دیدم، در کتابهای مربوط به شرح احوالِ برجستهترین زنان انقلابی معاصر نیز نخواندهام.در زمره انقلابیونی بود که درک آنها – از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درکشدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند- مشکل است، اما در جریان کار و زندگی , در هر قدم , احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب میشود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل میشود که دیگر در دسترس نیستند و پروانهوار به دیار«اعلی» پر کشیدهاند. همانها که نظارهی کشتارها و جنایات خمینی , سختترین و رنجآورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ»، بارها بجای «کبوتران خونینبال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان، زنده زنده در کنار آنها بیارامند. این سیمای اشرفِ زنان و خواهران و مادران مجاهد ماست که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دوران استثماری، وجودِ تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرضه میکند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا میسایند. <ref>پیام مسعود رجوی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۶۲ دومین سالگرد ۱۹ بهمن</ref> </blockquote>
== منابع ==
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}
{{پانویس|۲}}
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۶:۳۳
اشرف ربیعی
زادروز
۱۳۳۰ (خورشیدی) زنجان
درگذشت
۱۹ بهمن ۱۳۶۰(خورشیدی) خیابان زعفرانیه تهران
علت مرگ
درگیری با سپاه پاسداران
آرامگاه
خاوران
محل زندگی
تهران
ملیت
ایرانی
نامهای دیگر
اشرف رجوی
تحصیلات
لیسانس فیزیک
از دانشگاه
دانشگاه صنعتی شریف
سالهای فعالیت
۱۳۵۱-۱۳۶۰
نقشهای برجسته
کاندید مجلس شورای ملی-از مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران
جنبش
سازمان مجاهدین خلق ایران
دین
اسلام
مذهب
شیعه
همسر
مسعود رجوی
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان به دنیا آمد. بعد از پایان دروه دبیرستان وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و در رشتهی فیزیک فارغالتحصیل گشت. اشرف ربیعی در ابتدای دههی ۵۰ خورشیدی وارد فعالیتهای سیاسی شد. در شهریور ۵۰ پس از ضربه ی ساواک به سازمان مجاهدین ایران، این سازمان علنی شد و همه از وجود آن باخبر شدند. اشرف ربیعی از همان آغاز تحت تأثیر سازمان مجاهدین مشی سیاسی و ایدئولوژیک آن قرار گرفت. او در سال ۱۳۵۱ از طریق خلیل طباطبایی به سازمان مجاهدین خلق وصل شد و فعالیتهای خود را آغاز کرد.
با دستگیری خلیل طباطبایی، اشرف ربیعی نیز بازداشت شد. خلیل طباطبایی در زیر شکنجه های ساواک جان باخت، اشرف ربیعی پس از آزادی از زندان مجداد از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان مجاهدین وصل شد. او در اواخر سال ۱۳۵۲ بار دیگر به همراه علی اکبر نبوی نوری دستگیر شده و به شدت شکنجه شد. اشرف ربیعی که در اثر شدت شکنجهها در آستانهی مرگ قرار داشت به بیمارستان منتقل شد و سرانجام از مرگ نجات پیدا کرد.
اشرف ربیعی مجددا پس از آزادی از زندان به فعالیت خود با سازمان مجاهدین خلق ادامه میدهد اما در جریان همین فعالیتها حین کار روی یک بمب دستی در سال ۱۳۵۵ در یک انفجار ناخواسته زخمی و بیهوش شده و در همان حال دستگیر می شود. او مجددا تحت شکنجه قرار میگیرد و شنوایی یک گوش خود را به طور کامل از دست میدهد.[۱]
اشرف ربیعی در جریان انقلاب ضد سلطنتی، در تظاهرات مردمی ۳۰ دی ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی آزاد شد.
اشرف ربیعی بعد از آزادی، فعالیتهایش را به عنوان با تجربهترین عضو زن سازمان مجاهدین خلق ایران از سر گرفت.
در سال ۱۳۵۸ با مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق ایران ازدواج کرد.
دراولین دور انتخابات مجلس بعد از انقلاب، اشرف ربیعی در لیست کاندیداهای مجاهدین برای تهران معرفی شد.
در دوران مبارزهی سیاسی دو و نیم سالهی مجاهدین در فاز سیاسی، اشرف ربیعی نقش بسیار مهمی داشت و به دلیل سوابق و سطح ایدئولوژیک و تشکیلاتیاش، تبدیل به الگو و نمادی در سازمان مجاهدین خلق به ویژه برای زنان و دختران جوانی شد که به این سازمان میپیوستند.
بعد از سی خرداد و آغاز مقاومت مسلحانهٔ قهرآمیز، او به خواست خودش و به رغم خطراتی که او را تهدید میکرد به همراه فرزند کوچکش، در تهران باقی ماند تا همسر او مسعود رجوی قادر باشد، برای تشکیل یک آلترناتیو سیاسی در جریان عملیات پرواز بزرگ به فرانسه منتقل شود.
اشرف رجوی سرانجام در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در تهاجم گستردهی پاسداران به خانهی تیمی او در زعفرانیه تهران به همراه موسی خیابانی از رهبران مجاهدین خلق و ۱۰ تن دیگر از اعضای مجاهدین خلق، جان باخت. همزمان با این درگیری، یکی دیگر از خانههای تیمی مجاهدین نیز در همان نزدیکی توسط سپاه پاسداران محاصره و تمامی افراد حاضر در آن پس از ساعتها درگیری جان باختند. از این حادثه تنها چند کودک شیرخواره که در محلهای امنی در خانه قرار داده شده بودند برجای ماند.[۲]
اشرف ربیعی (رجوی) در سال ۱۳۳۰ در زنجان بدنیا آمد؛ بعد از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشگاه راه یافت و در رشتهٔ فیزیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.
در شهریور ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین خلق ایران ضربه نظامی سنگینی از طرف ساواک خورد و تمامی مرکزیت و ۹۰ درصد از کادرهایش دستگیر شدند؛ اما این ضربه باعث شد که سازمان مجاهدین که تا آن زمان مخفی بود، علنی شود، این موضوع باعث گسترش سازمان در جامعهٔ آن روز ایران شد، اشرف ربیعی به واسطهٔ خلیل طباطبائی سازمان را شناخت و در ارتباط با سازمان قرار گرفت.
وی بعد از دستگیری خلیل طباطبایی دستگیر و زندانی شد اما مدتی بعد به دلیل فقدان هر گونه مدرک و سندی علیه وی آزاد شد.
خلیل طباطبایی در زیر شکنجه ساواک جان باخت، بعد از این ماجرا اشرف ربیعی با تلاش توانست از طریق علی اکبر نبوی نوری به سازمان وصل بشود.
اواخر سال ۵۲ هر دوی آنها دستگیر شدند وبه شدت زیر شکنجه قرار گرفتند. این بار اشرف ربیعی بر اثر شدت ضربات روانهٔ بیمارستان شد. ساواک که از وخامت حال او نگران شده بود و از سویی مدارک کافی برای متهم کردن او نداشت، بلافاصله وی را به یک بیمارستان خصوصی منتقل کرده و برگهی آزادیش را به وی میدهد. علی اکبر نیز سه ماه بعد از زندان آزاد میشود. وی بعداً با علی اکبر نبوی نوری ازدواج کرد؛ این ازدواج برای وی محمل مناسبی جهت ادامه مبارزه فراهم کرد و حساسیتهای امنیتی را ازوی کاهش داد.
اشرف رجوی در میدان تیر
مبارزهٔ چریکی مخفی
پس از آزادی از زندان اشرف ربیعی و علی اکبرنبوی نوری که به شدت تحت تعقیب ساواک بودند، به همراه با چند تن دیگر از مجاهدان به زندگی مخفی روی آوردند و به دنبال تلاشهای شبانهروزی مجددا در خرداد ۱۳۵۳ موفق به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق شدند.
دستگیری در مناطق جنگلی شمال
اشرف ربیعی و علی اکبر نوری در حین فعالیتهای خود، با محملی به یکی از مناطق جنگلهای شمال ایران مراجعه میکنند اما مورد سؤ ظن مأموران گشت جنگلی گرفته دستگیر میشوند، اما به دلیل سمپاتی زیادی که مردم محلی در همان مدت کوتاه، به آنان پیدا کرده بودند؛ موفق میشوند از دست مأموران گشت جنگلی خلاص شوند.
وصل به سازمانی جعلی
در خرداد ۱۳۵۳، اشرف ربیعی و علیاکبر نبوی نوری موفق میشوند با عدهای به اسم سازمان مجاهدین ارتباط برقرار کنند؛ این شاخه در واقع تحت سلطهٔ جریانی بود که علیه سازمان مجاهدین خلق ایران کودتا کرد. این کودتا در درون سازمان مجاهدین خلق ایران به کودتای اپورتونیستی معروف است. اشرف ربیعی و همسرش بلافاصله درمییابندکه امکان کار مشترک با این افراد وجود نداشته و مشکلی وجود دارد و قاطعانه از آنها جدا میشوند. این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ نشانهٔ آشکاری از پیدا شدن جریان اپورتونیسم وجود نداشت. اشرف ربیعی خودش این ماجرا را به این صورت نقل میکند:
«از همان ابتدای ورود به خانهٔ تیمی، انسان احساس میکرد چیزی آنجا کم است، و حال و هوای آن بچههای مجاهد آنجا نیست. حال و هوای سعید صفار، خلیل طباطبائی و… را با آن فروتنی و از خود گذشتگی و صداقت و عشق شدید به اسلام انقلابی را آنجا نمیدیدیم و علی اکبر هم که از نزدیک با حنیف نژاد و مهدی و سعید آشنا بود این احساس را داشت. برخوردها آن بر خوردهای رشد دهنده و روشنائی بخش نبود، از کتابهای سازمان خبری نبود… احترام عمیقی که در تما م زوایای وجودم نسبت به بچههای مجاهد احساس میکردم نسبت به آنها احساس نمیکردم. حدود یک سال قبل از انتشار بیانیهٔ به اصطلاح تغییر ایدئولوژی … اختلافات کمکم بروز کرد. اختلافاتی اصولی که با وجود آنها نمیتوانستیم کار مشترکی را ادامه بدهیم و بنابراین چارهای جز این که قاطعانه از آنها جدا شویم وجود نداشت … و از این تاریخ به بعد میبایست کار مجاهدین را خودمان به تنهائی ادامه دهیم …»
جدایی از اپورتونیستها
اپورتونیستها که قاطعیت و مخالفت اشرف ربیعی و همسرش را میبینند، بخش عمدهٔ امکانات آنان را گرفته و آنها را در بدترین شرایط پلیسی بدون هیچ گونه امکاناتی از قبیل پول، خانه و… قرار میدهند. اشرف ربیعی در همان شبی که از خانه تیمی اپورتونستها خارج می شود، به علت فقدان امکانات و محل اختفاء در یکی از خیابانهای تهران مورد سوءظن و تعقیب یک ماشین گشتی ساواک واقع شد که از دست وی فرار کرد. او پس از تلاش زیاد و تعویض چند ماشین توانست حلقهٔ محاصره را بشکند.
اشرف رجوی در حال تمرین نظامی
اشرف ربیعی و علیاکبر نوری که پس از جدایی از اپورنیستها هیچ خانه و محلی نداشتند، برای حفظ خود به مسافرت از این شهر به آن شهر روی آوردند. آنها سرانجام به تبریز رفتند و خانهای را برای پناه گرفتن تهیه کرده و فعالیتهای خود را آغاز میکنند.
آنها با کمترین امکانات و با حداقل تجربه و تکنیک، دست به عملیات چریک شهری میزنند و مراکز قدرت سیاسی آن زمان در زنجان را منفجر میکنند. از جمله عملیات آنها، عملیات روی فرمانداری زنجان، استانداری و مقر حزب رستاخیز بود. این عملیات در سالروز اعدام بنیانگذاران سازمان انجام شد.
اواخر سال ۱۳۵۴، اشرف و گروهش در تبریز لو رفتند اما پیش از دستگیری به سرعت به مشهد رفته و از دست ساواک میگریزند.
انفجار مقر حزب رستاخیر تبریز
یکی از عملیاتی که اشرف ربیعی در آن شرکت داشت انفجاز مرکز حزب رستاخیز بود؛ تیم آنها از مشهد عازم تبریز شده و پس از عملیات به پایگاه خود بازمیگردند.
در تابستان ۱۳۵۴ این شاخه ضربه میخورد و سه نفر از اعضای آن دستگیر میشوند. اشرف ربیعی و علیاکبر نبوی نوری خانهها را تخلیه کرده تحت تعقیب قرار گرفتند. حتی جادهها تحت کنترل ساواک در میآید.
آنها با شناسایی راههای فرعی و راههای دهات اطراف مشهد میتوانند از تور پلیس خارج شوند. آنها قزوین را به عنوان محل اقامت جدید خود انتخاب میکنند.
پایگاه اشرف ربیعی و تیمش در محلهای کارگری بود. .اشرف در این پایگاه با پوش خیاطی کار میکرد و برای خانوادههای محله لباس میدوخت.
اشرف رجوی (ربیعی)
عملیات بعدی تیم آنان انفجار مرکز حزب رستاخیر قزوین بود، آنها دراین عملیات موفق شدند این مقر را ویران کنند، این عملیات در ۳۰ فروردین ۱۳۵۵ به یاد ۵ تن از شهدای کادر مرکزی سازمان صورت گرفت.
دستگیری اشرف ربیعی
روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۵، یکی از بمبها در خانهٔ تیمی منفجر میگردد که بر اثر آن اشرف به شدت مجروح و بیهوش میشود یک دست و پای او در اثر این انفجار دچار مصدومیت و معلولیت ادکی میشود. ساواک او را در حالت بیهوشی دستگیر میکند، وقتی به هوش میآید خود را روی یک تخت در اتاق شکنجه ساواک مییابد. مأموران ساواک بدون کوچکترین کمک پزشکی بلافاصله او را به زیر شکنجه میبرند تا از او اطلاعات دست اول به دست بیاورند.
شروع شکنجههای بیپایان
اشرف ربیعی که همزمان در اثر انفجار مجروح بود، زیر شکنجههای سنگین، بینیاش شکست و شنوایی یک گوشش را از دست داد و تا آستانهی مرگ پیش رفت. بر اثر دردهای ناشی از شکنجه او اغلب از هوش میرفت اما مأموران ساواک هربار او را به هوش میآوردند، و شکنجه را دوباره شروع میکردند.
ساواک از اشرف ربیعی اطلاعات، آدرسها و محل قرار و… را میخواست.
ساواک برای به دست آوردن اطلاعات پیش از سوختن آنها یک بازجوی متخصص به قزوین فرستاده بود.
«وحیدی» بازجوی معروف ساواک چنان شکنجه را شدت بخشیده بود که اشرف ربیعی دچار خونریزی داخلی شد و خون استفراغ کرد. دکتر دستور متوقف کردن ضربات را میدهد ولی آنها انواع دیگر شکنجه را به آزمایش گذاشتند و ساعتها بدنش را سوزاندند. همچنین وقتی دیگر جائی برای سوزاندن باقی نماند با قیچی زخمهایش را تحریک میکردند. گفته میشود برای شکنجه وی حتی استخوان زانویش که از لای عضلات بیرون زده بود را خراش میدادند. اما از اشرف چیزی عایدشان نشد و هیچ اطلاعاتی به دست نیاوردند. جراحات و مصدومیتهای اشرف ربیعی در اثر شکنجههای بسیار تا پایان عمر با او همراه بود.
اعزام به بیمارستان شهربانی
بعد از شکنجههای فراوان، به دلیل خونریزی و بیهوشیهای متعدد ساواک دستور اعزام اشرف ربیعی به بیمارستان را میدهد؛ او در بیمارستان سه بار مورد عمل جراحی قرار میگیرد،وی پس از سه ماه بستری در بیمارستان به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شده و مجددا تحت شکنجه قرار میگیرد اما به دلیل ضعیف شدن بلافاصله زیر شلاق بیهوش میشد. در نتیجه ساواک مجداد او را به بیمارستان منتقل کرد. او این بار ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود.
اشرف رجوی (ربیعی) در حال سخنرانی- فروردین ۱۳۵۸
ساواک از او علاوه بر اطلاعات این بار مصاحبهٔ تلویزیونی نیز میخواهد، اما موفق نمیشود وی را بشکند لذا او را به زندان قصر میفرستند. پس از چندی اشرف ربیعی در دادگاه نظامی محاکمه شد. اشرف ربیعی ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد.
شهادت علیاکبر نبوی نوری
در اسفندماه ۱۳۵۵ علی اکبرنبوی نوری همسر اشرف، در یک درگیری مسلحانه با مأموران ساواک جان باخت. اشرف ربیعی را برای تشخیص جسد به سردخانه بیمارستان شهربانی بردند و او جسد را شناسایی کرد. این موضوع تأثیر عمیقی در روحیهٔ اشرف ربیعی گذاشت.
از زندان اوین تا آزادی
در سال ۱۳۵۶ اشرف ربیعی به زندان اوین تبعید شد. او در تلاش برای وصل به سازمان با بند ۲ که بند مجاهدین بود تماس گرفت و از خط و خطوط سازمان مطلع شد.
اشرف ربیعی سرانجام در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد میشود.
فعالیتهای بعد انقلاب ضد سلطنتی
اشرف ربیعی بعد از آزادی از زندان همچنان فعالیتهای خود را ادامه داد و به عنوان یکی از کادرهای باسابقه مجاهدین خلق مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به دلیل سوابق و صلاحیتهای تشکیلاتی و ایدئولوژیک و رفتار متواضعانه و صمیمی در برخورد با پیرامون، به سرعت تبدیل به الگوی برای اغلب زنان و دختران جوانی شد که به پس از انقلاب ضدسلطلتی به مجاهدین خلق پیوستند.
ازدواج با مسعود رجوی
در تیرماه ۱۳۵۸ اشرف ربیعی با مسعود رجوی ازدواج کرد، این ازدواج به توصیه و صلاحدید آیتالله طالقانی انجام شد و خطبهٔ عقد را هم خود وی خواند.
خانه زعفرانی از داخل
کاندیداتوری مجلس شورای ملی
اشرف رجوی در نخستین دورهٔ انتخابات مجلس، کاندیدای سازمان مجاهدین برای تهران بود؛ در این راستا سخنرانیهای متعددی در جهت شناساندن مواضع سازمان مجاهدین خلق ایراد کرد.
محاصره و نبرد در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰
پایگاه زعفرانیه که اشرف رجوی که در آخرین روزهای حیاتش آنجا بود
فصل پایانی زندگی اشرف رجوی در محله زعفرانیهٔ تهران کوچهٔ کوهبن بود؛ این خانه یکی از پایگاههای مخفی مجاهدین خلق بود، روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ سپاه پاسداران به این خانه حمله کرد. در یک نبرد نابرابر، مجاهدین در مقابل نیروهای دولتی مقاومت سنگینی کردند. در این میان اشرف رجوی کودک خود را در حمام گذاشت و به همراه موسی خیابانی و ۱۰ عضو دیگر مجاهدین خلق از پایگاه دفاع کرد. این نبرد ساعتها به طول انجامید و سرانجام با جانباختن تمامی اعضای خانه تیمی به پایان رسید. گفته میشود جسد اشرف رجوی در آشپزخانه ی خانه در حالی که مورد اصابت چند گلوله قرار گرفته بود پیدا شد.
موسی خیابانی در مقطع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در نامه یی به مسعود رجوی با تأکید بر تصمیم سازمان نوشت:
«ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید و «اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».[۳]
توصیف از زبان مریم رجوی
مریم رجوی اشرف را مادر عقیدتی خودش معرفی میکند، وی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۵ در این باره میگوید:
«اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شدهاش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دینفروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باختهای که سینههای گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است».[۴]
نامههای اشرف رجوی به مسعود رجوی در پاریس
همسر مهربانم سلام
کلیشهٔ نامهٔ اول اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی
... میدانی بعضی وقتها فکر میکنم که چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید شویم، احساس میکنم در آن صورت رابطهٔ خیلی عمیقتری بین تو و مردم ایجاد میشود و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای بر پائی انقلاب کشیده شده بسیار عمیقتر لمس کنی. میدانی شهادت در این فضای موجود خیلی خیلی سادهتر شده، گویا عین زندگی است، نمیدانی خود من با وجود همهٔ مسائلی که دیدهام در برابر عظمت فداکاری نسل حاضر دچار شگفتی شدهام. همین چند روز پیش خواهر ۱۳ سالهای شهید شده بود و چقدر قهرمانانه! واقعاً چه چیزی او را به این همه فداکاری واداشته؟ فکر میکنم مهم این نیست که او چقدر به علتی که باید برای آن شهید شود واقف است … مهم این است که چگونه در این وانفسای زندگی که جهاندیدهها در راه رسیدن به نیکبختی دچار ضلالتاند، نور هدایت را دیده و واقعاً باید به تربیت کنندگان این نسل تبریک و تهنیت گفت وبرای همین هاست که میگویم انشاءالله سرحال و سالم باشی تا بتوانی به وظیفهٔ سنگینی که بر عهدهات گذاشته شده عمل کنی. دلم میخواهد وصیت نامهٔ جداگانهای برای تو بنویسم … راستی حتماً خبر شهادت فرهاد و فرید را شنیدی، برای مادر فرید نامه ای نوشتم، خیلی شکسته شده، داستان برادر کوچک فرید را که شنیدهای، مدتها بود که موتورسیکلت میخواست، بعد از شهادت فرید روزی مادرش میبیند که عکسهای فرید را گذاشته و گریه میکند، دستش را میگیرد و نوازشش میکند و میگوید نه بلند شو او که جای بدی نرفته شهید شده و نباید گریه کنیم و خلاصه میگوید فردا برایت موتور میخرم، او در حالی که برافروخته بود میگوید ”نه، حالا دیگر موتور نمیخواهم اسلحه میخواهم تا انتقام بگیرم .او فقط ۱۳ سال دارد.
... راستی… همین الان کودک چهار سالهای کنارم نشسته که نامش ضحی است، دختر قشنگی است. مادرش را اول مهر شهید کردهاند. با وجود این بچهها، چه خوب که از هم دور هستیم، راست میگفتی. راستی نامههایت هم بدستم رسید، از این که با این همه گرفتاری به فکر من بودی متشکرم ، در هر حال برای من نامههایت عزیز هستند. در صورتی که باز یکدیگر را دیدیم که بقول خودت گفتنی زیاد داریم و اگر آن شهباز سعادتی را که خداوند در سلول از من دریغ کرد در آغوش کشیدم که خوب به هدفم رسیدهام...
نامهٔ دوم اشرف به مسعود رجوی
اشرف رجوی
با تمام بچه هامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهائی که قهرمانانه شهید میشوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه میشوم، با آنهام فریاد میزنم وبا آنها میمیرم وزنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فرا گرفته چکار کنم، باور نمیکنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها میرسد باورکن با یاد شهدا بخواب میروم با یاد شهدا چشم باز میکنم وبیاد انتقام زنده ام. اشک مجالم نمیدهد اگر بد خط وناخواناست ببخش، نمیدونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره و دلم میخواد پر بزنم وبرم، برم پیش بچهها پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن وحالا راحت توی قبر آرمیدهاند، آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد، تا کی میشه آب رو توی چشمه نگه داشت. جهان خبر دار نشد که بر ملت ما در این چند ما ه چه گذشت. فکر نمیکنم در فرهنگ ملتها کلمه ای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا می گذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه. بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت ، شقاوت … در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند؛ که اینجا جریان دارد.
یاد خاطراتی میافتم که جائی که چند سال پیش قبل از ازدواجمان هر دو آنجا زندگی میکردیم، موقع ورزش همیشه به بالاترین آجرحیاط نگاه میکردم ونگاهم میلغزید ومیآمد پائین، گاهی اوقات پرنده ای هم آنجا بود که اکثراًحواسم را توی ورزش پرت میکرد و طناب رختها، شیر آب وخلاصه بچهها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی میکردم ودر عین حال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب وبا طناب رختها وبا بچهها احساس نزدیکی میکردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه ومدد کار هم وبه همراه من وهمه انسانها همهٔ سنگها وهمهٔ کوهها وهمهٔ کبوترها وهمه .. وهمهٔ هستی به پیش میروند … توی کمیته، وقتی سرمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجوئی، با موزائیکهای زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم واین سیل خروشان هستی پیش میره وچقدر احمقند اینها، این سنگ ریزهها که میخواهند جلو حرکت آبشار وسیل خروشان هستی رو بگیرند. خنده داره با چی دارند میجنگند با خدا !!!
کلیشهٔ نامهٔ دوم اشرف ربیعی (رجوی) به مسعود رجوی
..... میدونم که اونجا بهت سخت می گذره، با روحیات وخلق وخوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بخودت میپیچی وترجیح میدهی که خودت بجای تک تک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که بدوشت هست با سرافرازی بکشی،
مردم ما واقعاً قهرمانند وببین دیروز وصیت نامهٔ یکی از شهدا رو میخوندم وشعری که برای آن گفته شده و اون فقط ۱۳سالش بود:
عاشق باش، عاشق ودر میان رنگین کمان گلوله ودود
کبوتران عاشقی را پرواز ده
که دست آموز خواهران کوچکی شدهاند
دختران معصومی که با چراغی به سرخی
قلبهای کوچک خود
لبخند بر لب از تاریخ عبور کردند.....
همیشه خواهی گفت
بیهوده است تلاش شبداران
دخترکی که تنها با ۱۳بهار توشه
از تاریخ عبور کرد
اشرف رجوی
قلبش را در نارنجک برادرش بودیعه گذاشت
قلبی که هر روز وهر ساعت منفجر میشود.
وقلبی که همیشه فریاد خواهد زد
آزادی از آن کبوتران عاشقی است که افق را فراموش نکردهاند
از جهت من وبچه ناراحت نباش.
خدا نگهدارت همسرت
سخنان مسعود رجوی در مورد اشرف رجوی
پیام مسعود رجوی در دومین سالگرد ۱۹ بهمن
اما در مورد اشرف، «زنی که مرادف مفهومش در هیچ کجای فرهنگ ننگ آلود» شاه و خمینی یافت نمیشود. «زنی که از آغاز» همه دشتها و بیابانها و جنگلهای «انقلاب» را درنوردیده و براستی به درک محضر محرومترین تودههای مردم در روستاها و شهرها و شهرکهای مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با «انتخاب» آگاهانه و آزاد خود، به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در «تمامی قامت، از تیغ برندهی رنجها» ی شکنجه و شلاق، زخمها داشت. با گوشی ناشنواشده بر اثر ضربهی دژخیم و آثار زخم و شکنجههای پس از انفجار، با دریائی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزهی تظاهرآمیز و خودنمایانه به آن راه نداشت و در هر قدم میشد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری، محک زد. از آنگونه زنان که از آنچه که اصطلاحاً آثار بازدارندهی نابرابریهای تاریخی نسبت به مردان نامیده میشود، اثری با خود نداشت و چه دردوران دانشگاه و چه در درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمیتوانست در او کمترین تزلزلی ایجاد کند. با جامعیتی در خور ستایش، که مهارتهای مبارزاتی و فنی و حرفهای و نظامی ویژهای به او میداد و قابلیتهای او در اداره امور خانه و خانواده را نیز مضاعف مینمود: همراه با آنچنان علّو روح و سعهی صدری که ظرفیت و تحمل و طاقتی خیره کننده به او میبخشید.
براستی آنچه شخصاً طی یک زندگی مشترک به رأیالعین از صفات ارزنده انقلابی در او دیدم، در کتابهای مربوط به شرح احوالِ برجستهترین زنان انقلابی معاصر نیز نخواندهام.در زمره انقلابیونی بود که درک آنها – از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درکشدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند- مشکل است، اما در جریان کار و زندگی , در هر قدم , احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب میشود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل میشود که دیگر در دسترس نیستند و پروانهوار به دیار«اعلی» پر کشیدهاند. همانها که نظارهی کشتارها و جنایات خمینی , سختترین و رنجآورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ»، بارها بجای «کبوتران خونینبال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان، زنده زنده در کنار آنها بیارامند. این سیمای اشرفِ زنان و خواهران و مادران مجاهد ماست که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دوران استثماری، وجودِ تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرضه میکند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا میسایند. [۵]