آقامحمدخان قاجار: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادرمیرزا بود، آقامحمدخان فرصت را برای تاجگذاری خود مناسب دید و به سال ۱۲۱۰ هجری قمری در استرآباد به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد؛ و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ هجری قمری برابر با ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ خورشیدی در شوشا به قتل رسید.<ref name=":0" /> | پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادرمیرزا بود، آقامحمدخان فرصت را برای تاجگذاری خود مناسب دید و به سال ۱۲۱۰ هجری قمری در استرآباد به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد؛ و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ هجری قمری برابر با ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ خورشیدی در شوشا به قتل رسید.<ref name=":0" /> | ||
== | == سیر ترقی سلسله قاجار == | ||
قدرت یافتن دودمان قاجار به [[صفویان|عهد صفوی]] و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان به دلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. [[نادرشاه افشار]] در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسنخان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.<ref name=":1">سایت آسمان - [http://www.asemankafinet.ir/post/4126/تحقیق-درباره-آقامحمدخان-قاجار.aspx تحقیق درباره آقامحمدخان قاجار]</ref> | قدرت یافتن دودمان قاجار به [[صفویان|عهد صفوی]] و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان به دلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. [[نادرشاه افشار]] در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسنخان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.<ref name=":1">سایت آسمان - [http://www.asemankafinet.ir/post/4126/تحقیق-درباره-آقامحمدخان-قاجار.aspx تحقیق درباره آقامحمدخان قاجار]</ref> | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
[[پرونده:طرح روی جلد کتاب «آقامحمدخان قاجار» ب.jpg|بندانگشتی|طرح روی جلد کتاب «آقامحمدخان قاجار» ]] | [[پرونده:طرح روی جلد کتاب «آقامحمدخان قاجار» ب.jpg|بندانگشتی|طرح روی جلد کتاب «آقامحمدخان قاجار» ]] | ||
== | == تثبیت سلطنت == | ||
=== نبردهای سلطنت === | === نبردهای سلطنت === | ||
آقامحمدخان ۳۶ تا ۳۸ سال داشت که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد. کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال جنگ و شکست و پیروزی، بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به روسیه گریخت و همدست کاترین روم برابر خان گردید. در ۱۲۰۰ هجری قمری گیلان و مازندران و زنجان به زیر فرمان آقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علیمرادخان زند، منازع و رقیب نیرومند وی، قدرتش بدین سوی البرز منتقل شد و لرستان و خوزستان نیز مسخر او گردید. بساط روسها که به بهانهٔ بازرگانی به سرپرستی کنتوینوویچ در شهر اشرف (بهشهر) کارخانهای گشوده بودند و خواستههای سیاسی داشتند، یکسره برچیده شد. در ۱۲۰۱ هجری قمری کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱۲۰۵ هجری قمری پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خطّه نیز تسخیر شد. آقامحمدخان پس از ۲ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیرههای قاجار، بر بیشترین ایالات ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای ساری مرکز حکومت خویش ساخت. وی در این شهر در ۱۲۰۳ هجری قمری بیآنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیل سال ۱۲۰۰ هجری قمری آوردهاست؛ و همو مینویسد در ۱۲۰۴ هجری قمری برادرزادهٔ خویش باباخان (فتحعلیخان) را به ولیعهدی برگزید. | آقامحمدخان ۳۶ تا ۳۸ سال داشت که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد. کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال جنگ و شکست و پیروزی، بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به روسیه گریخت و همدست کاترین روم برابر خان گردید. در ۱۲۰۰ هجری قمری گیلان و مازندران و زنجان به زیر فرمان آقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علیمرادخان زند، منازع و رقیب نیرومند وی، قدرتش بدین سوی البرز منتقل شد و لرستان و خوزستان نیز مسخر او گردید. بساط روسها که به بهانهٔ بازرگانی به سرپرستی کنتوینوویچ در شهر اشرف (بهشهر) کارخانهای گشوده بودند و خواستههای سیاسی داشتند، یکسره برچیده شد. در ۱۲۰۱ هجری قمری کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱۲۰۵ هجری قمری پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خطّه نیز تسخیر شد. آقامحمدخان پس از ۲ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیرههای قاجار، بر بیشترین ایالات ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای ساری مرکز حکومت خویش ساخت. وی در این شهر در ۱۲۰۳ هجری قمری بیآنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیل سال ۱۲۰۰ هجری قمری آوردهاست؛ و همو مینویسد در ۱۲۰۴ هجری قمری برادرزادهٔ خویش باباخان (فتحعلیخان) را به ولیعهدی برگزید. | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
او در رمضان ۱۲۱۰ هجری قمری در دشت مغان، محل تاجگذاری نادرشاه، تاج شاهی بر سر نهاد و در اردبیل بر مزار شیخصفیالدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به کمر بست. شاید بلندپروازیهای جاهطلبانهاش به سوی دستیابی به قدرت و شوکت شاهان صفوی و نادرشاه افشار، انگیزهٔ وی در این کار بودهاست.<ref name=":2" /> | او در رمضان ۱۲۱۰ هجری قمری در دشت مغان، محل تاجگذاری نادرشاه، تاج شاهی بر سر نهاد و در اردبیل بر مزار شیخصفیالدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به کمر بست. شاید بلندپروازیهای جاهطلبانهاش به سوی دستیابی به قدرت و شوکت شاهان صفوی و نادرشاه افشار، انگیزهٔ وی در این کار بودهاست.<ref name=":2" /> | ||
== | == فتح خراسان و پایان حکومت افشاریه == | ||
در ۱۲۱۰ هجری قمری همهٔ مناطق کشور بجز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانهٔ زیارت بارگاه امامرضا (ع) لشکریانش را آمادهٔ کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد سبزوار شدند و راه را به سوی [[مشهد]] دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر میرزای افشار، فرزند شاهرخ، فرمان میبردند یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که دربارهاش گمانی میبرد احضار کرد و شکنجه داد. | در ۱۲۱۰ هجری قمری همهٔ مناطق کشور بجز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانهٔ زیارت بارگاه امامرضا (ع) لشکریانش را آمادهٔ کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد سبزوار شدند و راه را به سوی [[مشهد]] دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر میرزای افشار، فرزند شاهرخ، فرمان میبردند یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که دربارهاش گمانی میبرد احضار کرد و شکنجه داد. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط ذیقعدهٔ ۱۲۱۱ هجری قمری با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقبنشینی ارتش روس از سوی او رسید. ابراهیم خلیلخان جوانشیر، حاکم قراباغ، باز دستور خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهیانش نتوانند وارد منطقهٔ حکومتی او گردند. لیکن او با استفاده از مشکها و قایقها و به بهای به آب دادن بسیاری از لشکریان، از ارس که هنگام طغیان بهاری آن بود، گذشت و پس از عبور از آدینه بازار در ۱۷ ذیحجهٔ ۱۲۱۱ قلعهٔ شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.<ref name=":2" /> | در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط ذیقعدهٔ ۱۲۱۱ هجری قمری با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقبنشینی ارتش روس از سوی او رسید. ابراهیم خلیلخان جوانشیر، حاکم قراباغ، باز دستور خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهیانش نتوانند وارد منطقهٔ حکومتی او گردند. لیکن او با استفاده از مشکها و قایقها و به بهای به آب دادن بسیاری از لشکریان، از ارس که هنگام طغیان بهاری آن بود، گذشت و پس از عبور از آدینه بازار در ۱۷ ذیحجهٔ ۱۲۱۱ قلعهٔ شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.<ref name=":2" /> | ||
== برخی | == برخی خصوصیات آقامحمدخان قاجار == | ||
آقامحمدخان پس از آشنایی با تاریخ ایران [[چنگیزخان مغول|چنگیز]] و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیزخان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیرتیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایهریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد. | آقامحمدخان پس از آشنایی با تاریخ ایران [[چنگیزخان مغول|چنگیز]] و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیزخان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیرتیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایهریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد. | ||
خط ۱۴۲: | خط ۱۴۲: | ||
آقامحمدخان قاجار اندامی ضعیف داشت چنانکه از دور مانند پسری ۱۴ ساله بنظر میآمد. چهره بی موی پر چینش چون زنان سالخورده مینمود. صورتش اگر چه در هیچوقت از دیدن نیکو نبود ولی در هنگام غضب حالتی مهیب مییافت.<ref>پارسینه - [http://www.parsine.com/fa/news/108514/خصایص-رفتاری-آقا-محمد-خان-قاجار-عکس خصایص رفتاری آقا محمد خان قاجار + عکس]</ref> | آقامحمدخان قاجار اندامی ضعیف داشت چنانکه از دور مانند پسری ۱۴ ساله بنظر میآمد. چهره بی موی پر چینش چون زنان سالخورده مینمود. صورتش اگر چه در هیچوقت از دیدن نیکو نبود ولی در هنگام غضب حالتی مهیب مییافت.<ref>پارسینه - [http://www.parsine.com/fa/news/108514/خصایص-رفتاری-آقا-محمد-خان-قاجار-عکس خصایص رفتاری آقا محمد خان قاجار + عکس]</ref> | ||
== نظرات | == نظرات درباره آقامحمدخان قاجار == | ||
سرجان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت بااحترام و رأفت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمهشب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود - برمیخاست و به عبادت میپرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادرزاده خود باباخان (فتحعلیشاه) از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلیخان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیر کرده بود و از شهرهای خود او به حساب میآمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند. | * سرجان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت بااحترام و رأفت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمهشب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود - برمیخاست و به عبادت میپرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادرزاده خود باباخان (فتحعلیشاه) از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلیخان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیر کرده بود و از شهرهای خود او به حساب میآمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند. | ||
* عبدالعظیم رضایی (نویسنده کتاب تاریخ ده هزارساله ایران): وی مردی سنگدل، عقدهای (بسبب مقطوع النسل بودن)، خشن و کینهتوز و بیرحم بود. | |||
* [[محمد معین|استاد معین]]: آقامحمدخان در حمله به قفقاز دستور قتلعام و خرابی کلیساها را داد و بخشی از شهر را ویران ساخت. | |||
* کتاب تاریخ ایران نوشته خاورشناسان شوروی: آقامحمدخان مردی بیرحم و پادشاهی ستمکار بود و از دشمنان واقعی و خیالی خود هزار هزار انتقام میگرفت و برخی از آنها را شمعآجین مینمود و برخی را در قفس ببران گرسنه میانداخت. | |||
* دکتر مصاحب: وی مردی کینهخواه و بیرحم و قدرتجوی و چارهگر بود. خست و بیرحمی او به اوج میرسید.<ref name=":1" /> | |||
== ستم آقامحمدخان قاجار == | |||
= | |||
=== عاقبت سرباز وفادار === | === عاقبت سرباز وفادار === | ||
زمانی که آقامحمدخان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه میکرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقامحمدخان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند.<ref name=":1" /> | زمانی که آقامحمدخان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه میکرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقامحمدخان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند.<ref name=":1" /> | ||
خط ۱۹۶: | خط ۱۹۲: | ||
به همین خاطر نیمه شب شنبه به بالین شاه میروند و او را میکشند. شاه قدرقدرت و خونریز و بیرحم به همین سادگی به خاطر یک تکه خربزه کشته میشود.<ref>پرثوه - [http://www.parsaveh.com/posts/2411][http://www.parsaveh.com/posts/2411 آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟]</ref> | به همین خاطر نیمه شب شنبه به بالین شاه میروند و او را میکشند. شاه قدرقدرت و خونریز و بیرحم به همین سادگی به خاطر یک تکه خربزه کشته میشود.<ref>پرثوه - [http://www.parsaveh.com/posts/2411][http://www.parsaveh.com/posts/2411 آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟]</ref> | ||
== | == پانویس == | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} | ||
[[رده:شخصیتها]] | [[رده:شخصیتها]] | ||
[[رده:شاهان قاجاریان]] | [[رده:شاهان قاجاریان]] | ||
[[رده:شاهان ایران]] | [[رده:شاهان ایران]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۶:۵۶
آقامحمدخان قاجار یا آقامحمد شاه یا آغامحمدخان (زاده ۱۱۲۱ خورشیدی، استرآباد مازندران – مقتول ۱۱۷۶ خورشیدی، شوشا در آذربایجان روسیه) رئیس ایل، بنیانگذار و نخستین شاه سلسله قاجار در ایران است.
در سال ۱۱۶۱ شمسی آقامحمدخان که از افراد ایل قاجار بود با از برکناری حکومت جانشینان کریمخان زند به حکومت رسید. وی در ابتدا در استرآباد تاجگذاری کرد و زادگاه خویش را به عنوان پایتخت انتخاب کرد، اما در نهایت بنا به دلایل سوقالجیشی تهران را پایتخت خود قرار داد و برای دومین بار تاجگذاری نمود. بعداز وی برادرزادهاش فتحعلی شاه به سلطنت رسید.[۱]
زندگینامه آقامحمدخان قاجار
آقامحمدخان در ۱۱۲۱ خورشیدی در دشت اشرفی در میانه راه گرگان به ساری در استرآباد بهدنیا آمد.
وی فرزند محمدحسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلیخان قاجار فرزند شاهقلیخان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسنخان بود و فتحعلیخان حاکم گرگان بود و در استرآباد حکومت میکرد. اینان شیعه مذهب بودند.[۱]
آقامحمدخان تیراندازی، سوارکاری و خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش جیران خانم فراگرفت. او در سیزده سالگی جزء بهترین تیراندازان قشون محمدحسن خان بود و فرمانده دستهٔ تجسس یا طلایهدار قشون پدرش گردید. وی با آن سن اندک، شجاع و بااراده بود و از مرگ ترسی نداشت. او فردی بسیار کتابخوان بود و حتی شب آخر عمرش نیز این عادت را ترک نکرد. دشمنانش خواجگی و بیکاری اش را دلیل کتابخوانی اش میدانستند، ولی او حتی در جنگها نیز کتابخانه شخصی اش را با خود حمل میکرد. همچنین سالها به تحصیل علم فلسفه نزد شیخ علی تجریشی پرداخت. وی به زبانهای فارسی، ترکی، عربی و روسی مسلط بود و به زبان فرانسه آشنایی داشت.
پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکام داخلی و پذیرش اطاعت و فرمان خان قاجار از سوی کلیه نواحی به استثنای مشهد و خراسان که هنوز زیر فرمان شاهرخ میرزا و فرزندش نادرمیرزا بود، آقامحمدخان فرصت را برای تاجگذاری خود مناسب دید و به سال ۱۲۱۰ هجری قمری در استرآباد به نام پادشاه ایران تاجگذاری کرد؛ و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ هجری قمری برابر با ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ خورشیدی در شوشا به قتل رسید.[۱]
سیر ترقی سلسله قاجار
قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمیگردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان به دلیل کمکهای بزرگی که به دربار صفوی مینمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دستهای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. نادرشاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمدحسنخان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاریباشها که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامیهای داخلی نگردد و اشاقهباشها زیر نظر حکومت ایشان گردند.[۲]
در دربار کریمخان
آقامحمدخان نزدیک به ۱۶ سال (۱۱۷۷ تا ۱۱۹۳ هجری قمری) در شیراز به سر برد. کریمخان با مهربانی بسیار با وی رفتار میکرد. وکیل به او اجازه داده بود که به شکارهای جرگهٔ چندروزه رود و او بیشتر با یکی از دو برادرش، جعفرقلی یا مهدیقلی، به شکار میرفت. کریمخان گاه در کارهای سیاسی با وی رایزنی میکرد و با نوعی کنایه او را «پیران ویسه» (وزیرِ افراسیاب) خطاب میکرد. اعتماد وکیل به او تا آنجا بود که میخواست وی را برای سرکوب کردن شورش حسینقلیخان به مازندران بفرستد. خان قاجار توسط عمهٔ (یا خواهر یا خالهٔ) خود (خدیجهبیگم) که به اندرون شاهی راه یافته بود و نفوذی فراوان داشت، از احوال درونی دربار و ماجراهای سیاسی شیراز باخبر میشد، تا اینکه از بیماری و مرگ قریبالوقوع خان زند آگاه گردید. پس به بهانهٔ شکار از شهر بیرون شد و زمانی که نشانههای مرگ وی را دریافت، با نیرنگ و شتاب همراه ۲ برادرش جعفرقلیخان و مهدیقلیخان و چند تن دیگر که شمارشان را تا ۱۷ تن نوشتهاند، در ۱۳ صفر ۱۱۹۳ هجری قمری از منطقهٔ فارس بیرون آمد و با سختی و تنگدستی خود را به اصفهان و از آنجا به دولاب تهران رساند. در اصفهان و ورامین گروهی از سران قاجار و خوانین ایلات به او پیوستند. در سر راه خود به مازندران، یکی دو محمولهٔ «مالیات و خزانه» حکومت را که به شیراز میبردند مصادره کرد. از ایل قاجار اینان همراه وی بودند: باباخان (فتحعلیشاه) پسر حسینقلیخان، محمدخان دایی آقامحمدخان، پسرش سلیمانخان اعتضادالدوله که هنگام فرار از شیراز دستگیر شده اما به علت خردسالی او را نکشتند، موسیخان و عیسیخان پسران اسکندرخان قوانلو که هر دو هنگام فرار از شیراز کشته شدند، رضاخان دولو، محمدامین آقا (عموزادهٔ پدر آقامحمدخان) و چند تن دیگر که برخی از آنان تا استرآباد محمدخان را همراهی کردند.[۳]
تثبیت سلطنت
نبردهای سلطنت
آقامحمدخان ۳۶ تا ۳۸ سال داشت که به مازندران رسید. در اینجا گروهی از قاجاریان به وی پیوستند. برادرش مرتضی قلیخان که پیش از وی قدرتی در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به گرگان جلوگیری کرد. کشمکش میان آقامحمدخان پس از ۴ سال جنگ و شکست و پیروزی، بر برادر خود مرتضی قلیخان چیره شد. برادر به روسیه گریخت و همدست کاترین روم برابر خان گردید. در ۱۲۰۰ هجری قمری گیلان و مازندران و زنجان به زیر فرمان آقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علیمرادخان زند، منازع و رقیب نیرومند وی، قدرتش بدین سوی البرز منتقل شد و لرستان و خوزستان نیز مسخر او گردید. بساط روسها که به بهانهٔ بازرگانی به سرپرستی کنتوینوویچ در شهر اشرف (بهشهر) کارخانهای گشوده بودند و خواستههای سیاسی داشتند، یکسره برچیده شد. در ۱۲۰۱ هجری قمری کردستان و سال بعد یزد به قلمرو آقامحمدخان پیوست. در ۱۲۰۵ هجری قمری پس از جنگ و نیرنگ با افشارهای آذربایجان، آن خطّه نیز تسخیر شد. آقامحمدخان پس از ۲ سال جنگ و نبرد پیگیر و تلاش برای یگانه ساختن تیرههای قاجار، بر بیشترین ایالات ایران چیره گردید و تهران را به سبب نزدیکی به مازندران و مراتع ایل به جای ساری مرکز حکومت خویش ساخت. وی در این شهر در ۱۲۰۳ هجری قمری بیآنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهی نشست، ولی اعتمادالسلطنه این واقعه را در ذیل سال ۱۲۰۰ هجری قمری آوردهاست؛ و همو مینویسد در ۱۲۰۴ هجری قمری برادرزادهٔ خویش باباخان (فتحعلیخان) را به ولیعهدی برگزید.
نبرد با رقیب اصلی
آقامحمدخان در نبردهای پراکندهای در اصفهان در برابر علیمرادخان (برادرزادهٔ کریمخان) و جعفرخان (پسر صادقخان، برادر کریمخان) شرکت جست، اما رقیب اصلی او لفطعلیخان زند بود که در ۲۰ سالگی پس از تاراندن رقیبان خانگی به تخت پادشاهی نشسته بود. آقامحمدخان در دوران زدوخوردهای داخلی زندیان، شمال ایران را یکپارچه ساخت و چون از اختلافهای جانشینان کریمخان و شخصیت ایشان آگاه بود، انقراض این سلسله را در نابود کردن لطفعلیخان شجاع و بیآلایش، اما کمسیاست و بیتجربه میدانست. از اینرو همهٔ نیروی خود را در این راه به کار انداخت. خانقاجار یکبار در ۱۲۰۳ هجری قمری در هزاربیضا (۳۰ کیلومتری شیراز) با سپاهیان زند نبرد کرد و توانست پایتخت را محاصره کند، اما نتوانست به درون آن راه یابد، پس به تهران بازگشت. بار دوم با نیروهای بیشتر و نظمی آراستهتر وارد معرکه شد و در همان هنگام با حاجمیرزا ابراهیم کلانتر شیراز که با سران زندیه اختلاف پیدا کرده بود، تماسهای محرمانه برپا کرد و در نبرد سِمیرُم علیا سپاه زندیه را شکست داد. از اینرو، چون لطفعلیخان به سوی شیراز رفت و دروازهٔ شهر را به روی خود بسته یافت و پادگانهای پایتخت را خلع سلاح شده دید، دریافت که در نبرد سیاسی نیز شکست خوردهاست و حاج ابراهیم کلانتر با رقیب او عهدی استوار بستهاست. در آن زمان که شهریار زند عازم دشتستان بود، خان قاجار در تعقیب لشکریان وی تا شیراز دشمن را شکست داد. بار دیگر نیز در دشت قبله لشکریان دیگری از قاجارها را که به ۲۰ هزار تن میرسیدند تارومار ساخت و برای فراهم آوردن آذوقه و کسب قدرت نظامی بیشتر عازم زَرقان گشت. آقامحمدخان با ۴۰ هزار سپاهی عازم نبرد گردید و در «شهرک» (میان اصفهان و شیراز) با ۵ هزار تن سپاه زندی روبهرو شد.
در این نبرد لطفعلیخان با رشادت هرچه تمامتر خود را تا سراپردهٔ آقامحمدخان رساند، لیکن به علت خیانت سرداران زندی و کمتجربگی خود شکست خورد، ولی خود را از معرکه بیرون آورد و به سوی کرمان رفت. آقامحمدخان پیروزمندانه به شیراز آمد و دستور داد افراد خاندان زند را اسیر کنند و همراه با استخوانهای کریمخان به تهران گسیل دارند. لطفعلیخان خود را به کرمان رساند، ولی به درون شهر راه نیافت. پس به طبس رفت و با کمک امیرحسینخان زنگویی ۳۰۰ سوار فراهم و آهنگ یزد کرد و با شکست علینقیخان بافقی آنجا را بگشود و روانهٔ شیراز گشت. وی در آنجا از قاجاریان به سرکردگی حاجابراهیم کلانتر و محمدحسینخان قوانلو شکست خورد و نومیدانه روی به سوی طبس، بم و نَرْماشیر آورد. او در این پهنه به تکاپو افتاد و سپاهیانی فراهم آورد و به سوی کرمان رفت و در ۱۲۰۸ هجری قمری شهر را گشود و خود را پادشاه نامید و سکه به نام خویش زد. آقامحمدخان آسیمهسر و کینهتوزانه باباخان را با ۵ هزار سوار و عنوان جهانبانی به سوی کرمان فرستاد و خود نیز با لشکری در حدود ۶۰ هزار تن به دنبال وی روانه شد.
لطفعلیخان با ۳۰۰ مرد جنگی در برابر آن ارتش نیرومند جنگید. با اینکه مردم کرمان و همین ارتش اندک بیش از ۴ ماه، از ۱۷ ذیقعدهٔ ۱۲۰۸ تا اول ربیعالثانی ۱۲۰۹هجری قمری پایداری کردند، اما زیر فشارهای نظامی آقامحمدخان و قحط و غلا در شهر، آخرین پناهگاه زندیان فرو ریخت و لطفعلیخان آوارهٔ بم گردید. آقامحمدخان در کرمان جنایت و سنگدلی را به نهایت رساند. شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کردهاند. حتی ملامحمدساروی مورخ دربار خان چون وقایع جمعه ۲۹ربیعالاول ۱۲۰۹هجری قمری را مینگارد، نمیتواند از یاد «شنایع و قبایح و مناهی و فضایح» خودداری کند. (شهر در ۲۹ ربیعالاول سقوط کرد لیکن پایداری مردم تا اول ربیعالثانی به درازا کشید).
لطفعلیخان در بم ناجوانمردانه گرفتار شد و او را کت بسته به کرمان آوردند. آقامحمدخان با شادی و کینهتوزی، خود چشمان شهریار جوان را بیرون آورد و دستور انجام جنایت دیگری نیز در حق او داد. پس از آن لطفعلیخان با خواری به تهران گسیل گشت و به دست محمدخان قاجار دولو بیگلربیگی کشته شد و بدینسان زندیان برافتادند.
آقامحمدخان پس از فاجعهٔ کرمان عازم قلعهٔ بم شد و به جرم کمک رساندن مردم آن به لطفعلیخان، شهر را گشود و مردم را کشتار کرد و سپس به شیراز بازگشت. میرزا ابراهیم کلانتر فارس با لقب اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم ایران برگزیده شد و حکومت فارس به باباخان تفویض گشت و در شعبان ۱۲۰۹هجری قمری خان پیروز قاجار به تهران آمد.[۳]
نخستین لشکرکشی به قفقاز
آقامحمدخان در ۱۲۰۹ هجری قمری پس از آسودگی خیال از جانب زندیان و دیگر مدعیان برای رام کردن ابراهیمخان جوانشیر که حاکم قراباغ در قفقاز بود، و دفع هراکلیوس (ارکلی دوم والی گرجستان) که با روسها از در همکاری درآمده و بر پایهٔ پیمان ۱۷۸۳ میلادی (۱۱۹۷ هجری قمری) سرپرستی آنان را پذیرفته بود، روانهٔ قفقاز گردید. حاکم قراباغ پل ارس را ویران کرد تا سپاهیان قاجار نتوانند از آن بگذرند، اما به فرمان آقامحمدخان در ۲ ماه پل مرمت شد و لشکریان بدان سوی رسیدند و با تاکتیکهای نظامی حساب شده، پیشروی در ۳ جبهه آغاز گردید. سمت راست به سوی شیروان، سمت چپ به سوی ایروان پایتخت ارمنستان و مرکز به سوی شوشا (یا شیشه، شوشی، پناهآباد) از قراباغ.
پس از یک رشته نبردهای محلی در ایروان و شوشا و شیروان، شهر تفلیس گشوده شد (۱۲۰۹ هجری قمری). آقامحمدخان در اینجا نیز دست به جنایات هراسناک زد. ازجمله کشتار ۱۵ هزار تن، انداختن کشیشان به رود کورا، ویران کردن کلیساها، تصرف اموال مردم و ذخایر مالی و نظامی هراکلیوس و اسیر کردن ۲۵ هزار مسیحی.
او در رمضان ۱۲۱۰ هجری قمری در دشت مغان، محل تاجگذاری نادرشاه، تاج شاهی بر سر نهاد و در اردبیل بر مزار شیخصفیالدین اردبیلی شمشیر تشریفاتی شاهان صفوی را به کمر بست. شاید بلندپروازیهای جاهطلبانهاش به سوی دستیابی به قدرت و شوکت شاهان صفوی و نادرشاه افشار، انگیزهٔ وی در این کار بودهاست.[۳]
فتح خراسان و پایان حکومت افشاریه
در ۱۲۱۰ هجری قمری همهٔ مناطق کشور بجز خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در این زمان، وی به بهانهٔ زیارت بارگاه امامرضا (ع) لشکریانش را آمادهٔ کارزار ساخت. گروهی از راه معمولی مشهد و گروهی دیگر از راه فیروزکوه و ساری و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و نافرمانان محلی وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراین وارد سبزوار شدند و راه را به سوی مشهد دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر میرزای افشار، فرزند شاهرخ، فرمان میبردند یکی پس از دیگری وارد اردوی آقامحمدخان شدند. نادرمیرزا پدر نابینای خود را در مشهد گذاشت و از بیم خان قاجار به افغانستان گریخت و شاهرخ به پیشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زیارت حرم امام برای گردآوری ثروت نادری هرکس را که دربارهاش گمانی میبرد احضار کرد و شکنجه داد.
شاهرخ گرچه زیر شکنجههای بسیاری از اندوختههای نادری را نشان داد، امّا شکنجهٔ وی بیشتر میشد تا آنجا که دور سرش را خمیر گرفتند و بر آن سرب گداخته ریختند تا جای گوهرهای یکتای نادری و از آن میان یاقوت بزرگ اورنگ زیب را که آقامحمدخان به دنبال آن بود. نشان دهد. خان پس از دستیابی به این گنجینه در حالی که در خانهای خلوت روی جواهرات نادری میغلتید و لذت میبرد، شاهرخ کور و شکنجه دیده را به مازندران (یا تهران) فرستاد که البته تا دامغان بیشتر زنده نماند. آقامحمدخان ۲۰ تا ۲۳ روز در مشهد ماند. محمدحسن قراگزلو و اسماعیل آقای مکری را که از معتمدان وی بودند، به نزد پسران تیمورشاه (زمان شاه و محمودشاه درانی) به کابل و هرات فرستاد و خواستار تمکین از حکومت مرکزی و عدم دخالت در کارهای ماوراءالنهر و تسلیم شهر بلخ شد. نیز رسولی را نزد بگی(بیگی)جان ازبک، خان بخارا، فرستاد و او را به سبب کشتن بیرامعلیخان قاجار (عزالدینلو) و ویران ساختن مرو و به اسارت بردن گروهی از ایرانیان بیم داد و از او خواست افزون بر تحویل مرو و رها ساختن اسیران، از حکومت جدید ایران تمکین کند. بگیجان میدانست که وی هرچه گوید انجام خواهد داد. از اینرو هراسناک شد و و به چارهجویی برخاست. آقامحمدخان حاکمان منطقه اعم از ترک و ترکمان و کرد و فارس را رام خود کرد و آمادهٔ لشکرکشی به ماوراءالنهر شد که تغییراتی در وضع سیاسی اروپا پیشآمد و خان بیآنکه به کارهای خراسان و ماوراءالنهر و مطیع ساختن بگیجان پایان دهد، روانهٔ تهران شد و محمد ولیخان را با ۱۰ هزار سوار به سرداری کل خراسان گماشت.[۳]
لشکرکشی دوم به قفقاز
روسها از پیش در فکر تسخیر قفقاز بودند و از اینرو با حاکمان محلی پیوندها و پیمانهای نهان و آشکار بسته، در برخی نقاط قوای نظامی مجهز مستقر کرده بودند. در نخستین حملهٔ آقامحمدخان به تفلیس و قفقاز، حدود ۶ هزار سرباز به فرماندهی سرهنگ گوداویچ در داغستان آماده بودند که هراکلیوس متواری از او کمک خواست. این فرمانده در برابر قدرتنمایی آقامحمدخان از دربار کاترین دوج اجازه خواست که به هراکلیوس یاری رساند. کاترین بر پایهٔ پیمان خود با فرمانروای گرجستان اجازه داد. نیز سرداری ۲۲ ساله به نام زوبوف را با ۳۵ هزار سپاهی روانهٔ منطقه کرد. هر دو سپاه به دنبال پیروزیهایی در ناحیهٔ رود ترک به هم پیوستند و حاکمان محلی را رام کردند و دربند، باکو، بخشی از طالش و شَماخی و گنجه تسخیر شد. دستهای از سپاه روس پس از عبور از جلگهٔ شیروان وارد دشت مغان گشت و از رود ارس گذشت و آذربایجان را زیر فشار گذاشت. سپاه دیگر پس از اشغال لنکران از راه دریا، بندر انزلی و رشت و بخشی از گیلان را به زیر سیطرهٔ خود درآورد.
در این وضع بسیار پیچیده، آقامحمدخان پس از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به میرزاشفیع مازندرانی و ابقای محمدخان قاجار دولو در مقام بیگلربیگی تهران و دادن مسئولیت حفاظت شهر به او، خود در اواسط ذیقعدهٔ ۱۲۱۱ هجری قمری با لشکری مجهز عازم آذربایجان گشت. در این هنگام خبر درگذشت کاترین و جانشینی پسرش پل و فرمان عقبنشینی ارتش روس از سوی او رسید. ابراهیم خلیلخان جوانشیر، حاکم قراباغ، باز دستور خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهیانش نتوانند وارد منطقهٔ حکومتی او گردند. لیکن او با استفاده از مشکها و قایقها و به بهای به آب دادن بسیاری از لشکریان، از ارس که هنگام طغیان بهاری آن بود، گذشت و پس از عبور از آدینه بازار در ۱۷ ذیحجهٔ ۱۲۱۱ قلعهٔ شوشا را گشود و بر آن شد که نواحی اشغالی را تصرف کند.[۳]
برخی خصوصیات آقامحمدخان قاجار
آقامحمدخان پس از آشنایی با تاریخ ایران چنگیز و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیزخان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیرتیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایهریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد.
آقامحمدخان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بیرحم و بیانصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر برمیآمد دست به شمشیر نمیبرد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مالاندوز میبود و در فرمانروایی بیهمتا بود.
برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکی فارسی عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمیشد علیرغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهای زیادی بودند و نام برجستهترین آنها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت؛ وی در ۱۷ سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.[۲]
آقامحمدخان قاجار اندامی ضعیف داشت چنانکه از دور مانند پسری ۱۴ ساله بنظر میآمد. چهره بی موی پر چینش چون زنان سالخورده مینمود. صورتش اگر چه در هیچوقت از دیدن نیکو نبود ولی در هنگام غضب حالتی مهیب مییافت.[۴]
نظرات درباره آقامحمدخان قاجار
- سرجان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت بااحترام و رأفت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمهشب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود - برمیخاست و به عبادت میپرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادرزاده خود باباخان (فتحعلیشاه) از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلیخان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیر کرده بود و از شهرهای خود او به حساب میآمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند.
- عبدالعظیم رضایی (نویسنده کتاب تاریخ ده هزارساله ایران): وی مردی سنگدل، عقدهای (بسبب مقطوع النسل بودن)، خشن و کینهتوز و بیرحم بود.
- استاد معین: آقامحمدخان در حمله به قفقاز دستور قتلعام و خرابی کلیساها را داد و بخشی از شهر را ویران ساخت.
- کتاب تاریخ ایران نوشته خاورشناسان شوروی: آقامحمدخان مردی بیرحم و پادشاهی ستمکار بود و از دشمنان واقعی و خیالی خود هزار هزار انتقام میگرفت و برخی از آنها را شمعآجین مینمود و برخی را در قفس ببران گرسنه میانداخت.
- دکتر مصاحب: وی مردی کینهخواه و بیرحم و قدرتجوی و چارهگر بود. خست و بیرحمی او به اوج میرسید.[۲]
ستم آقامحمدخان قاجار
عاقبت سرباز وفادار
زمانی که آقامحمدخان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه میکرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقامحمدخان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند.[۲]
کشف یک کودتا
اندکی بعد از تاجگذاری، آقامحمدخان قاجار آماده میشد که با فتحعلیخان از سربازان مازندرانی سان ببیند. ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت.
پس از چند لحظه آقامحمدخان اظهار درد کرد و رنگش پریده بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.
همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد؛ ولیعهد و نزدیکان حاضر را روانه اتاقهای دیگر کرد و فرمانده قرهچوخاها را خواست و دو ساعت تمام با وی گفتگو کرد. در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار میآوردند فتحعلیخان در دیوانخانه مجاور منتظر دستورهای عموی خود بود. سرانجام برادر زاده را نزد خود خواند و گفت: افسری که زیر گوشی با من صحبت میکرد یکی از رفیقان خود را متهم میکرد که قصد دارد شاه را بکشد. من هم در این دو ساعت بازجویی دقیق کردم تا معلوم شد که مدعی با افسر متهم دشمنی شخصی داشته و اتهام را سراپا از خود ساختهاست. حالا پسر جان تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید بگو ببینم به عقیده تو چه باید کرد؟ جوانک با شور سادهلوحانهای گفت: باید مفتری را تنبیه کرد و کسی را که به او بهتان بستهاند، پاداش داد.
آقامحمدخان گفت: به این ترتیب تو دستوری میدادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود ولی فرمانی نبود که در شان پادشاه باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش.
ساعتی بعد فتحعلیخان را به تالاری که شاه در آنجا بود خواندند. وی چیزی در آنجا دید که وحشت کرد. نعش چند افسر را در آنجا دید و در آن میان، مفتری، متهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند، بازشناخت. شاه گفت من دچار اشتباه شدم که دو طرف را رویاروی کردم. روی آنگونه چیزها نباید بحث شود، زیرا که شایسته نیست در میان اطرافیان شاه کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان کشتن شاه به گوششان خوردهاست. من برای جبران اشتباهی که کردم چارهای نداشتم جز آنکه بدهم همه کسانی را که به هر عنوان، پایشان به این قضیه کشانیده شده بود، خفه کنند![۲]
حرمسرای آقامحمدخان قاجار
آقامحمدخان که او را در کودکی به دستور «علیقلی میرزا عادلشاه» برادرزادهٔ نادرشاه، خواجه کرده بودند، دارای حرمسرایی متشکل از هفده زن بود. درباریان و اطرافیان آقامحمدخان چنین وانمود میکردند که نمیدانند شهریار قاجار، خواجه است.
وی که قادر به کامجویی از آنان نبود به گفتهٔ صاحب «تاریخ عضدی» درصدد اذیت و آزار آنها برمیآمد.
او چون با مشاهدهٔ رخسار زنان چون قادر به کام گرفتن نبود، خشمناک و برافروخته میشد و دیوانهوار با شلاق و چوب به جان دختر بیچارهای میافتاد که همبستر سلطان شده بود و آزارش میداد.[۵]
کشته شدن آقامحمدخان قاجار
آقامحمدخان ۳ روز پس از ورود به شوشا از خطای کوچک ۳ تن از فراشان خلوت خود به نامهای صادق گرجی، خداداد اصفهانی و عباس مازندرانی و سستی آنان در انجام کارها خشمگین شد و دستور کشتنشان را داد. صادقخان شقاقی که یکی از سرداران سپاه بود، و شاید به قول پارهای از مورخان در جریان توطئه بود، خواهش کرد که چون شب جمعه است، اجرای فرمان را به شنبه واپس افکنند. سرجان ملکم مینویسد: «در آن ایام مغزش به نوعی آشفته بود که به سرحد جنون میرسید و حرکتی که در این مقام از وی سرزد، دلالت کلی بر این معنی دارد». پس خان قاجار فریب خورد و اجازه داد آن ۳ تن همچنان به کار مشغول باشند، اما آنان از بیم جان، شبانه به خوابگاهش تاختند و با کارد و دشنه او را از پا درآوردند.
دربارهٔ روز، ماه و سال قتل وی اختلاف کردهاند: شنبه ۲۱ ذیحجهٔ ۱۲۱۲، شب جمعه ۲۱ ذیحجهٔ ۱۲۱۲، ۲۱ ذیقعده و غیره گفته شده، ولی بنابر دلایل و قراین موجود تاریخ شنبه ۲۱ ذیحجهٔ ۱۲۱۱ هجری قمری صحیح به نظر میرسد.
قاتلانش جواهراتی را که خان همواره همراه خود داشت ازجمله بازوبندهای مرصع، شمشیر گوهرآگین و دریای نور و تاج ماه را برداشتند و نزد صادقخان شقاقی آوردند و به وی دادند. نعش آقامحمدخان ابتدا در شوشا به خاک سپرده شد ولی پس از استقرار فتحعلیشاه بر تخت سلطنت، حسینقلیخان عزالّدینلویِ قاجار که از بزرگان قاجاریه بود، مأمور آوردن نعش از شوشا به تهران گردید. نعش چندی در حضرت عبدالعظیم به امانت سپرده شد و سپس در ۲۶ جمادیالاول ۱۲۱۲ هجری قمری طی تشریفاتی خاص به نجف اشرف حمل گشت و پشت سر ضریح مطهر حضرت علی(ع) دفن گردید.
پس از کشته شدن آقامحمدخان، در لشکر وی آشوب افتاد. میرزاابراهیم کلانتر (اعتمدالدوله) گروهی از سپاهیان را مرخص کرد و بخشی را به سرداری حسینقلیخان قاجار (برادر فتحعلیشاه) و سلیمانخان اعتضادالدولهٔ قاجار و نیز دستههایی از تفنگچیان فارسی و مازندرانی را از راه اردبیل به تهران گسیل داشت. باباخان (فتحعلیشاه) که از پیش آمادهٔ سفر به تهران بود، به دنبال خبر شدن از مرگ عموی خود، از شیراز به پایتخت آمد و با زمینهچینیهای اعتمادالدوله و سران قاجار پادشاهی خود را آغاز کرد. وی در همان اوان پس از جنگ با صادقخان شقاقی و شکست او جواهرات سلطنتی را بازگرفت. قاتلان آقامحمدخان نیز که در ربیعالاول ۱۲۱۲ دستگیرشده بودند، به شیوه جدا کردن مفاصل و سوزاندن آنها به دستور شاه تازه کیفر شدند.[۳]
در روایت دیگری درباره قتل وی گفته شده است که هنگامی که آقامحمد خان سفری جنگی به قفقاز برای دستیابی به شهر شوشا داشت، وقتی شهر به چنگ سپاه آقامحمدخان افتاد شاه قاجار هوس کرد تفلیس را هم فتح کند.
دو روز از فتح شوشا گذشته بود که صبح زود در هوای سرد اسفندماه قفقاز یک خربزه برای شاه آوردند (از آنجایی که خربزه یک میوهٔ تابستانی است خربزهٔ یاد شده بسیار ارزشمند بوده).
شاه که واله و شیدای خربزه بوده بسیار شادمان شده و همانجا نیمی از خربزه را میخورد و نیم دیگر را روی میز به جا میگذارد تا شب که برگشت بقیه را بخورد.
دو نگهبان جلوی چادر با این تصور که این تکه خربزه پس ماندهٔ صبحانهٔ شاه است آنرا نوش جان میکنند.
شب، پس از بازگشت، آغا محمد خان از این رویداد بسیار خشمگین میشود و چون آن شب، شب جمعه بوده به دو نگهبان وعده میدهد که سحرگاه شنبه هر دویشان را میکشد. از آنجایی که او مردی بسیار با اراده و جدی بوده و در صورتی که تصمیمی میگرفته حتماً آنرا اجرا میکرده دو نگهبان یقین پیدا میکنند که صبح شنبه میمیرند.
به همین خاطر نیمه شب شنبه به بالین شاه میروند و او را میکشند. شاه قدرقدرت و خونریز و بیرحم به همین سادگی به خاطر یک تکه خربزه کشته میشود.[۶]
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ تاریخ ما - زندگی نامه آقا محمد خان قاجار
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ سایت آسمان - تحقیق درباره آقامحمدخان قاجار
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ دانش نامه آریانا - آقا محمد خان قاجار
- ↑ پارسینه - خصایص رفتاری آقا محمد خان قاجار + عکس
- ↑ تکناز - حرمسرای «آغا محمدخان قاجار»
- ↑ پرثوه - [۱]آغا محمدخان قاجار چگونه مرد ؟