کاربر:Hossein/صفحه تمرین50: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''راهرو مرگ،''' نام راهروی انتقال زندانیان سیاسی به نزد هیات مرگ برای محاکمه مجدد است. این نام را زندانیان سیاسی دههٔ ۶۰ که در جریان [[قتل عام ۶۷|قتلعام سال ۱۳۶۷]] در زندان بودند به دلیل سرانجام خونین زندانیان پس از بازگشت از نزد هیات مرگ به این راهرو دادند. زندانبانان جمهوری اسلامی برای بردن زندانیان به سالن اعدام، آنها را از بند یا سلول صدا زده و در این راهرو بهفاصلهٔ یک تا یک و نیم متر از هم مینشاندند. زندانیان در این حالت چشمبند به چشم داشته و مجاز به صحبت با یکدیگر نبودند. زندانیان ساعتها در راهرو مرگ در انتظار دریافت حکم اعدام از طریق هیأت مرگ بودند. آنان با چشمانی بسته نظارهگر قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بودند. مجاهدان و زندانیان سرموضع از گروههای دیگر در ماه مرداد و شهریور گروه گروه به همراه پاسداران پس از عبور از راهروی مرگ به سوی سالن مرگ هدایت شدند. | |||
این اصطلاح در جریان دادگاه [[حمید نوری]] از عوامل قتلعام ۶۷ در زندان گوهردشت که از یک سال پیش در استکهلم سوئد جریان دارد و در جریان آن شاهدین بسیاری شهادت داده و در شهادتهای خود این اصطلاح را مکرر بکار گرفته و بوسیله ماکتی که شاهدین مجاهدین مستقر در اشرف۳ برای آسانسازی توضیحات خود آنرا ساخته و تقدیم دادگاه کردند بسیار بیشتر از قبل به رسانهها راه یافته و جزیی از فرهنگ مقوله زندان و زندانیان بخصوص در مقطع قتلعام ۶۷ شده است. | این اصطلاح در جریان دادگاه [[حمید نوری]] از عوامل قتلعام ۶۷ در زندان گوهردشت که از یک سال پیش در استکهلم سوئد جریان دارد و در جریان آن شاهدین بسیاری شهادت داده و در شهادتهای خود این اصطلاح را مکرر بکار گرفته و بوسیله ماکتی که شاهدین مجاهدین مستقر در اشرف۳ برای آسانسازی توضیحات خود آنرا ساخته و تقدیم دادگاه کردند بسیار بیشتر از قبل به رسانهها راه یافته و جزیی از فرهنگ مقوله زندان و زندانیان بخصوص در مقطع قتلعام ۶۷ شده است. |
نسخهٔ ۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۴۱
راهرو مرگ، نام راهروی انتقال زندانیان سیاسی به نزد هیات مرگ برای محاکمه مجدد است. این نام را زندانیان سیاسی دههٔ ۶۰ که در جریان قتلعام سال ۱۳۶۷ در زندان بودند به دلیل سرانجام خونین زندانیان پس از بازگشت از نزد هیات مرگ به این راهرو دادند. زندانبانان جمهوری اسلامی برای بردن زندانیان به سالن اعدام، آنها را از بند یا سلول صدا زده و در این راهرو بهفاصلهٔ یک تا یک و نیم متر از هم مینشاندند. زندانیان در این حالت چشمبند به چشم داشته و مجاز به صحبت با یکدیگر نبودند. زندانیان ساعتها در راهرو مرگ در انتظار دریافت حکم اعدام از طریق هیأت مرگ بودند. آنان با چشمانی بسته نظارهگر قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بودند. مجاهدان و زندانیان سرموضع از گروههای دیگر در ماه مرداد و شهریور گروه گروه به همراه پاسداران پس از عبور از راهروی مرگ به سوی سالن مرگ هدایت شدند.
این اصطلاح در جریان دادگاه حمید نوری از عوامل قتلعام ۶۷ در زندان گوهردشت که از یک سال پیش در استکهلم سوئد جریان دارد و در جریان آن شاهدین بسیاری شهادت داده و در شهادتهای خود این اصطلاح را مکرر بکار گرفته و بوسیله ماکتی که شاهدین مجاهدین مستقر در اشرف۳ برای آسانسازی توضیحات خود آنرا ساخته و تقدیم دادگاه کردند بسیار بیشتر از قبل به رسانهها راه یافته و جزیی از فرهنگ مقوله زندان و زندانیان بخصوص در مقطع قتلعام ۶۷ شده است.
راهروی مرگ در زندان اوین
راهروی مرگ در زندان اوین از ورودی مجموعه ساختمانی معروف به ۳۲۵ که بندهای اصلی زندان و بند ۲۰۹ در آن بوده است شروع شده و به ورودی بند ۲۰۹ که اتاق هیئت مرگ در آن قسمت قرار داشت ختم میشده است.
مسعود ابویی از شاهدین قتلعام در زندان اوین:
در روز جمعه ۷ مرداد من و تعداد زیادی از زندانیان را که از بندهای مختلف به بند انفرادی آسایشگاه آورده بودند به راهروی مرگ که همان راهروی ورودی بندهای ۳۲۵ باشد بردند. در آنجا شاهد جمع زیادی از زندانیان بودم که در راهرو به نوبت ایستاده بودند تا به نزد هیئت مرگ برده شوند. چند ساعت در آنجا ایستاده بودیم و متوجه شدیم که صف به کندی پیش میرود. بعدا فهمیدیم که تعداد سوالهای هیئت مرگ از زندانیان برای تشخیص سر موضع بودن زیاد است که در روزهای بعدی از آن کاسته شد. در آن روز آخوند مرتضوی که رئیس زندان اوین بود و از قبل نسبت به من در زندان گوهردشت شناسایی داشت سراغم آمد و از موضع من نسبت به بیان اتهام پرس و جو کرد. وقتی من گفتم حاجآقا خودت بهتر میدونی، از پاسخم خوشش نیامد و با تهدید گفت بزودی خواهی فهمید.
رضا شمیرانی از شاهدین قتلعام زندان اوین:
... آنجا من بیش از ۲۰۰ نفر زنان سیاسی، زنان مجاهد را دیدم...در آن ساختمان من از زیر چشمبند تعداد زیادی زنان و مردان مجاهد را دیدم که نشسته بودم. من را به صفی بردند که حدود ۱۰تا۱۲ نفر با هم بودیم. آنجا حسین مرتضوی رئیس وقت زندان اوین را دیدم، یک پیرهن سفید آخوندی و شلوار پاسداری و یک نعلین هم پایش بود. خیلی خوشحال بود، روی در ورودی ساختمان با دستش رِنگ میزد و برای خودش شادی میکرد…. طرف مسعود ابویی آمد چون مسعود را از زندان گوهردشت میشناخت و گفت اتهامت چیست؟ گفت حاج آقا شما میدانید، با همان خوشحالی که داشت گفت باشد معلوم میشود. حدود یک ساعتی که در صف بودیم به ما نوبت نرسید و من و مسعود را دوباره به ساختمان آسایشگاه بازگرداندند. حدود نیم ساعت بعد دوباره من را صدا کردند و به ساختمان ۲۰۹ بردند، آنجا از سلولهای انفرادی تشکیل شده که یکی از مخوفترین بخشهای اوین است به خاطر شکنجههایی که در آن قسمت انجام شده. من وقتی وارد راهروی ۲۰۹ شدم دیدم حسن ظریف ناظریان که الان در کمپ اشرف در آلبانی است او را دیدم، وقتی نشسته بودم یک در باز شد و تعداد زیادی از بچهها با چشمبند از آنجا بیرون آمدند، همه آنها را میشناختم، رامین نریمانی، افشین معماران کاشانی، محمدرضا رحیمی، عباس ملاحسینی، محمد ضمیری و خیلیهای دیگر که همه اینها اعدام شدند، یک ساعت که آنجا بودم مجددا من را به سلول انفرادی برگرداندند، ولی سلول دیگری بود. فردایش ۸ مرداد من را از سلول انفرادی به ساختمان دادستانی بردند، در مینی بوس با جابر حبیبی و جعفر سمسارزاده انتهای مینیبوس نشسته بودیم و ما بقی همه زنان زندانی بودند. این بار من را بردند و دوباره پیش هیات مرگ در ساختمان دادستانی رفتیم. جماعت خیلی گستردهای خصوصا زنان زندانی را من آنجا (در راهروی مرگ) دیدم...(بعد از رفتن به نزد هیئت مرگ و بیرون آمدن) من یک نیم ساعتی آنجا (در راهروی مرگ) بودم، پاسدار دیگری آمد و گفت آنهایی که گوهردشتی هستند بلند بشوند، منظور کسانی بود که پیش هیات رفته بودند، زمان اعدامها کلمه گوهردشت کلمهای رمزی بین پاسدارها بود که بدانند چه کسی باید اعدام شود چه کسی نه… من از این فرصت استفاده کردم دستم را بلند کردم با چند نفر دیگر از زنان و مردها ما را به آسایشگاه بردند
۱۸ مرداد دوباره من را پیش هیات مرگ بردند، دیگر ساختمان دادستانی نبود، انگار ساختمان ۲۰۹ بود، در آن راهروی مرگ منتظر بودیم تا دوباره نزد هیات مرگ برویم، طرفهای ظهر موقع نهار بود و هیات مرگ داشتند اتاق را ترک میکردند، نیری به پاسدارها گفت این بنده خداها خسته شدند اینجا آنها را به داخل برگردانید تا غذا بخورند و دستشویی بروند، آن روز هم نوبت من نشد. شب همان روز وقتی به آسایشگاه برگشتم، در راهرو چیزی خدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ افراد با یونیفرم نظامی کف راهرو نشسته بودند، منظورم پیرهنهای آبی یک دست بود که برای من تلقی یونیفرم نظامی بود، شنیدم پاسدار حسن مسئول آسایشگاه پای تلفن میگفت حاج آقا اینجا پر شده جا نداریم. من داخل سلولم رفتم و یکی دو ساعت من را بیرون فراخواندند و به راهرو بردند، آنجا مهرداد کاووسی را دیدم، یزدان افشارپور و تعدادی از بچهها که ایران هستند و نمیتوانم اسم آنها را بگوییم[۱]
حسن ظریف ناظریان از شاهدین قتلعام ۶۷ در زندان اوین:
رسيديم به۲۰۹ .از در كوچك وسط ساختمان وارد شديم. همينكه از پلهها رفتیم بالا، در راهروي جلو بهداري حدود ۴۰نفر از بچههاي بند خودمان ــ بند ۱ بالا ــ را دیدم. همه بههم فشرده و چشمبندزده رو به ديوار نشسته بودند. حين رد شدن مصطفي اتابكي، آريا پورميرزا، علي ابراهيمي سواره، اصغر غلامي، جواد عباسي و اصغر سعيدي را شناختم. مسير كوتاه بود. زود به ورودي راهرو اصلي (راهروی مرگ) رسيديم. نگهبان ما را با فاصله روي نيمكتهاي راهرو اصلي نشاند و رفت. همينكه سر و کله نگهبان دور شد، سري چرخاندم ببينم چه خبر است. آیا كسي را برای تماس پيدا ميكنم يا نه؟ دو نيمكت سمت چپم خالی بود. روي نيمكت سوم يك ّ نفر نشسته بود. دقت كردم؛ شهريار حكيمي101 بود. شهريار را از بند۲ قزلحصار ميشناختم. دانشجو بود. از بچههاي خيلي خوب و مقاوم بند ما بود. زمستان سال۶۱ كه بريده خائنين روي او حساس شدند، از او گزارشي به زيرهشت دادند. ّ حاج داوود هم بعد از كتك مفصل، او را ۴روز زيرهشت واحد ۱ ،سرپا نگه داشت. چند روزي هم در قرنطينه بود. بعد او را در قفس انداختند. در نهايت که شهريار از مواضعش كوتاه نیامد، او را فرستادند گوهردشت. از ديدن شهريار خيلي خوشحال شدم. از او كلي سؤال داشتم. نگاهي به راهرو انداختم. خبری نبود. خيلي معمولي رفتم روي نيمكت کناری او نشستم. سلام كردم و خودم را معرفي كردم. برگشت نگاهي كرد. تندی پرسيد: »حسن از كجا مياي؟ چه خبرا؟« یواشی گفتم: »مدتيه انفراديام. از بندها خبر ندارم!«. ادامه داد: »خبر حملة بچهها رو شنيدي؟«. با تعجب گفتم: »نه! كدوم حمله؟«. فهمید خيلي بيخبرم. مدام راهرو را چك ميكرد و جمله جمله با لحني پر از شوق و ذوق ادامه ميداد: »سازمان چندتا حمله داشته. يكي عمليات آفتاب. بعدي عمليات چلچراغ - شهر مهران رو آزاد كردن. سازمان كلي توپ و تانك غنيمت گرفته. آخريش عمليات فروغ جاويدان بوده. سازمان كرند و اسلامآباد را گرفته«.سر و کله نگهبان پيدا شد. حرفهاي شهریار قطع شد. لحظه شماري ميكردم دوباره فرصت صحبت پيش بياید. میخواستم بفهمم نتيجه عمليات چه شد. دو نگهبان مدام در راهرو اين طرف و آن طرف ميرفتند. نيم ساعتي گذشت. فرصت تماس دوباره بهدست نيامد. حدود ساعت۴ بعدازظهر شد. راهرو ۲۰۹ شلوغتر شد. مرتضوي ـ رئیس زندان ـ با عجله از ته راهرو ميآمد. پشت سرش ۳يا۴ آخوند و چند لباس شخصي بودند. داشتند از درب جنوبي ميآمدند. همهشان وارد يكي از شعبههاي جلويي شدند. مرتضوي با عجله برگشت و در راهرو بهراه افتاد. از زندانیانی که روي نيمكتها نشسته بودند، سؤالي ميكرد و یکییکی به طرفي ميفرستاد. به من که رسيد، با تندي پرسيد: »مال كدوم بندي؟«. گفتم: »از انفرادي اومدم. قبلش هم آموزشگاه بودم«. سريع بلندم كرد و با چند نفر ديگر به سمت خروجي ۲۰۹ فرستاد. حين برگشت، بچههاي بند۱ بالا را دیدم که هنوز آنجا نشسته بودند. چند پاسدار هم اطرافشان بودند. ما را سريع و با عجله از پلهها آوردند پايين. میخواستند برگردانند به سلول. در این فاصله تا به مينيبوس برسیم، ديدم مسعود ابويی، رضا شميراني و اصغر كهنداني هم با ما هستند. بين راه با مسعود ابويي تماس گرفتم. فهميدم از ما ۱۰نفر، فقط من يكي تكنفره در سلول هستم. مسعود و امير عبداللهی و رضا شمیرانی در يك سلول بودند. اصغر كهنداني با اصغر سينكي، مجيد معصومي با عليرضا عيوضي، مجيد عبداللهي با محمدرضا سرادار دو نفره در يك سلول بودند. درست در لحظة پياده شدن از مینیبوس، مسعود آهسته به من گفت: »امير ديروز دادگاه رفته. حكم اعدام گرفته!«. از ماشين که پياده شديم، كمي معطل كردم تا در صف كنار رضا باشم. در مسير، جلوي رضا حركت ميكردم. به او گفتم: »بچهها رو دستهدسته از بندها آوردن انفرادی. تو كجا هستي؟ چه خبر؟«. پاسدار همراهمان من را ديد. سريع آمد يقهام را گرفت. از صف بيرون كشيد و شروع کرد به زدنم. خيلي وحشيانه و غيرعادي ميزد. مثل زدن افرادي كه تازه در خيابان دستگير شدهاند. مدام تکرار ميكرد: »چي گفتي؟ با كي حرف ميزدي؟«. دو دستي گلويم را گرفته بود و سخت فشار ميداد. به زور گفتم: »چرا ميزني؟ با كسي حرف نزدم. كاري نكردم«. عصباني شد. چنان مشت محكمي زد به شكمم كه تا چند لحظه نفسم بند آمد. بعد رو كرد به همهمان: »فلان فلان شدههاي منافق! ديگه تموم شد. پدر همهتونو در ميآريم!«. هنوز معني تحرکات و جابهجاییهای زیادی كه ميديدم و کلماتی كه لابلای حرفهاي آنها بيرون ميزد، برايم روشن نبود. فكر ميكردم مثل تهديدهاي هميشگي است.[۲]
راهروی مرگ در زندان گوهردشت
راهروی مرگ در زندان گوهردشت به راهروی اصلی زندان گوهردشت گفته میشود که بندهای این زندان از آن انشعاب گرفته و نهایتا به ساختمان حسینیه که محل اعدامها در قتلعام ۶۷ بوده است ختم میشده است.
این راهرو در زندان گوهردشت ۲۰۰ متر بود، دهها زندانی در راهروی مرگ با چشمان بسته ایستاده بودند و منتظر بودند که به اتاق هیئت مرگ برده شوند تا حکمشان مبنی بر اعدام یا عدم اعدام مشخص شود. پس از تعیین تکلیف توسط هیئت مرگ زندانی دوباره به راهروی مرگ هدایت میشد و بر اساس حکم صادر شده در جهت زندانیانی که میبایست به سالن مرگ انتقال یابند یا در جهت آنها که باید به بند بر میگشتند یا منتظر میماندند تا دوباره به هیئت مرگ برده شوند به قسمت خودشان توسط پاسداران هدایت میشدند. بسیاری از زندانیان که امروز به عنوان شاهدین معروف هستند در آن روزها در راهروی مرگ شاهد مرگ دوستان خود بودند.
روایت شاهدین از راهروی مرگ و نقش حمید نوری (عباسی)
از جمله این شاهدین حسین فارسی است که در دادگاه حمید نوری که برای دو هفته به شهر دورس آلبانی منتقل شده بود شهادت داد. حسین فارسی در جریان اعدام ها در کل چهار بار به راهرو مرگ هدایت شد و دو بار در برابر هیئت مرگ قرار گرفت. او گفت حمید نوری را روز ۲۱مرداد سال۶۷ در "راهروی مرگ"دیده که فهرستی را با صدای بلند میخوانده و میخندیده و میگفته"عاشورای مجاهدین است، بروید، عاشورای مکرر مجاهدین است."کسانی که حمید نوری نامشان را میخوانده به"سالن مرگ" منتقل می شدند.[۳]
اصغر مهدیزاده در برابر سؤالی از جانب وکیل حمید نوری در رابطه با اعدام ناصر منصوری گفت:
روز ۱۵مرداد من گوشه راهرو ایستاده بودم. دیدم که ناصریان دارد با بیات صحبت میکند. دیدم بیات سریع آمد و با یک برانکارد که یک نفر در آن بود را به هیأت مرگ برد. من فکر میکردم به احتمال قوی این را میخواهند ببرند به بیمارستان، بعد از یک دو دقیقه دیدم او را از هیأت مرگ بردند به راهرو مرگ. بعد عباسی آنها را به صف کردند و بردند به سالن مرگ بعد فهمیدم ناصر منصوری هم اعدام شدند.[۴]
محمود رویایی از شاهدین قتلعام ۶۷ در این رابطه میگوید:
همانطور که میدانید من ۲۱سال قبل از دستگیری حمید نوری طی مصاحبهیی نقش حمید نوری در راهرو مرگ را افشا کردهام. من قبل از دادگاههای مرگ، حین آن و بعد از آن حمید نوری را دیدهام. نزدیکهای ظهر ۱۲ مرداد بود که من با بهروز بهنامزاده صحبت میکردم بهروز نظرش این بود هر کسی که اتهام مجاهدین دارند اعدام میکنند. من گفتم عباس افغان را چرا نبردهاند عباس کسی بود که زیر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. در حالی که من با بهروز بهنامزاده صحبت میکردم او را صدا کردند بهروز گفت شم ضدانقلابی خمینی خیلی قوی است و او میداند که مجاهدین بعد از سال۶۴ هر یک یک مسعود هستند و به همین دلیل اعدام میکند. بهروز رفت و من ماندم. حوالی ساعت یک ونیم بود مشغول خوردن ناهار بودیم من و محمدرضا شهیرافتخار بودیم که ما را صدا کردند. از همان بیرون بند و از همان مسیر به راه ادامه دادیم که ابتدای آن کریدور مرگ است و انتهای آن به سالن مرگ منتهی میشود. از مسیری که آمدم دیدم تعداد زیادی زندانی نشستهاند هم اینطرف و هم آنطرف. بعد از راهرو فرعی دو سه متر دیگر یک در چوبی است و من در نبش راهرو فرعی نشستم. تعداد زیادی نشسته بودند. من از زیر چشمبند نگاه کردم تعداد زیادی از آنها را نمیشاختم. بعد از حدود نیم ساعت صدای حمید عباسی را شنیدیم چون صدایش را میشناختم تعدادی اسم خواند من چشمبند را کمی بالا زدم و نگاه کردم دیدم حمید عباسی وسط آن در ایستاده بود و داشت اسمها را میخواند. او دید من نگاه میکنم اما برای اینکه توجهاش را جلب نکنم سرم را پایین انداختم و پس از این اسامی را خواند دوباره یک به یک اسامی را چک کرد و ظاهراً آنها را تحویل نفر دیگری میداد. یک ساعت بعد فرد دیگری که ناصریان بود اسامی تعدادی را خواند اسم کوچک و اسم پدر را میخواند. مثلا من که اسم پدرم ابوالفضل است گفت محمود ابوالفضل. یک اسمی بود گفت سیامک رسول بلافاصله فهمیدم سیامک طوبایی است یکی از دوستانم بود که از ۵سال قبل از هم جدا شدیم بلافاصله میخواستم با او تماس بگیریم پاسدار متوجه شد و مرا آوردند انتهای راهرو مرگ نشاندند. دیگر من با کسی تماس نداشتم چون از راهرو اصلی دور شدم و نزدیکترین فرد با من فاصله زیادی داشت. فقط من کسانی را که نزدیک اتاق هیأت مرگ بودند را میدیدم و میدانستم دارند با بچهها صحبت میکنند. حدود یک و نیم یا یک ساعت بعد دوباره صدای حمید عباسی آمد و اسم بهروز بهنامزاده و بهزاد فتح زنجانی و تعداد دیگری که شاید ۱۲ یا ۱۳نفر بودند را خواند. او اسامی را میخواند و به همین ترتیب یک به یک تحویل میداد. من دوباره در یک نگاه در همان نزدیک در او را دیدم. شاید نزدیک ۵ یا ۶ بعدازظهر بود ناصریان آمد گفت پاشو بیا و مرا به وارد هیأت مرگ برد...خودم راه افتادم و آمدم در راهرو هیأت مرگ نشستم. یک ساعت بعد حمید عباسی با یک لیست جدید وارد شد فکر میکنم ساعت ۱۰ بود که آخرین لیست را خواند این لیستی که خواند یک عدهیی این طرف راهرو بودند ویک سری آن طرف ویک سری نزدیک در بودند که همه را به خط کرد. از دوستان خودم علیرضا مهدیزاده و فرهاد اتراک. من رفتم پشت سر علیرضا مهدیزاده گذاشتم و دستم را روی شانهاش گذاشتم. بعد فهمیدم آنهایی که این طرف سالن هستند همهشان اعدامی هستند و میدانستند اعدام میشوند. افرادی که این طرف بودند الزاماً نمیدانستند اعدامی هستند تعداد زیادی پاسدار در راهرو بودند و هیأت مرگ هم بود و چند پاسدار مسلح آنجا بودند.
دو پاسدار مسلح جلو در چهارلنگه بودند که عرض سالن را میپوشاند در اینجا که در هیأت مرگ است پاسدار مسلح ایستاده بود و غلظت امنیتی در این قسمت بسیار بیشتر بود. من کنار دیوار ایستاده بودم و با کسی ارتباط نداشتم البته حدس میزدم مرا هم صدا میکنند اما فکر نمیکردم الآن صدایم بزنند. من پشت سر علیرضا مهدیزاده ایستادم و حمید عباسی وقتی اسامی را چک میکرد ومیگفت: «بزن قدش» اسم من نبود و گفت تو بنشین و مجدداً نشتستم. نیم ساعت بعد اعضای هیأت مرگ محل را ترک کردند و حمید عباسی اسم حدود ۱۰نفر را خواند و بعد از ده دقیقه لیستی خواند که همه افرادی که این طرف راهرو بودند را به آن سمت برد و همه را به خط کرد و گفت عکس مسیر حسینیه و یه سمت سالن مرگ حرکت کنند.
دوباره اسم من و یک نفر دیگر که داخل ایران است نبود اما اسم همه بودند یعنی در این راهرو غیر از دو نفر همه رفتند.
دادستان از محمود رویایی پرسید: اینطوری بپرسم در راهرویی که ۱۲مرداد نشسته بودی میشنیدی که اسامی که باید به صف بشوند میخوانند و توضیح دادی بعضی وقتها از زیر چشمبند میدیدی، بعضی وقتها سرت را بالا میزدی، از کجا مطمئنی که اینکه اسم را میخواند حمید عباسی بود.
محمود رویایی: آخر من بارها او را شنیده و دیده بودم بعد در راهرو که اسم میخواند فهمیدم او است وقتی که نگاه کردم صددرصد فهمیدم چهره او با بقیه فرق میکرد راه رفتناش هم فرق میکرد و صورتاش هم فرق میکرد.[۵]
محمود رویایی در بخش دیگری از شهادت خود گفت که در ۱۲مرداد آن سال، به همراه تعداد دیگری از زندانیان به راهرویی که منتهی به «سالن مرگ» بود، منتقل شدند. زندانیها در آنجا منتظر بودند تا وارد اتاق «هیئت مرگ» شده و درباره آینده آنها تصمیم گرفته شود. به گفته رویایی، لیست افرادی که قرار بود اعدام شوند در اختیار حمید نوری بود و هر گاه در راهروی مرگ او اسم کسی را با صدای بلند میخواند و بعدش کُد «بزن قدش» را میگفت، این بهمعنای اعدام شدن این زندانی و انتقال او به «سالن مرگ» بود. حمید عباسی در راهروی مرگ خودکارش را روی دیوار میکشید و با صدای بلند میگفت: «عاشورای مجاهدین» و سپس میخندید. رویایی اضافه کرد که نوری این عمل را بیش از یک بار انجام داد.[۶] اکبر صمدی از دیگر شاهدین اشرف۳ گفت:
در بند ۲ طبق بالا بودم و روز ۸مرداد پاسدارها ما را ازبند بیرون آورند و به راهروی مرگ بردند. زندانیان دیگر از جمله حقیقت طلب، شهریار فیضی، فرامرز جمشیدی، حیدر صادق کیاآبادی، علیرضا سپاسی... بودند که همه اسامی که خواندم در جریان قتلعام اعدام شدند. روز دوازدهم چند پاسدار آمدند فرعی پایین و دو سری اسامی را خواندند من جزو سری اول بودم. بعد آمدیم در راهرو مرگ نشستیم و تقریباً اوایل صبح بود. بعد از چند دقیقه ناصریان اسم مرا خواند و به هیأت مرگ برد. ...بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد. وقتی نگاه کردم کسی از بچهها دیگر نبود عدهیی جدید را آوردند و رضا فلانیک را هم برده بودند. وقتی مجددا مرا برگرداند نزدیک عباس افغان بودم او تعادل روانی نداشت و در اوین در اثر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. البته تنها عباس افغان چنین وضعیتی نداشت ۴نفر دیگر نیز تعادلشان را از دست داده بودند. عباس افغان را چند دقیقه بعد برای اعدام بردند. در راهرو مرگ تقریباً چراِغها خاموش بود ولی هرازگاهی که در سالن مرگ باز میشد من انعکاس نور را در آنجا میدیدم. در راهروی مرگ فقط میدیدم بچهها میروند و درتاریکی محو میشدند و پاسداران مرتب در تردد بودند. تعدادی مسلح نیز ایستاده بودند. اکبر صمدی روی ماکت نشان میدهد. دو نفر از آنها کنار در چهار لنگه می ایستادند سلاح کوتاهی داشتند. دو نفر هم مقابل در ورودی اتاق هیأت مرگ و دو نفر دیگر هم طرف دیگر اتاق هیأت مرگ ایستاده بودند. بچهها را از این قسمت داخل اتاق هیأت مرگ میکردند و از آن طرف به طرف راهرو مرگ میفرستادند. بعد از راهرو هیأت مرگ به سالن مرگ میرفتند. حیدر صادقی که با هم قبلاً در کریدور و با هم همبند بودیم حیدر نیز در این صفها بود و اعدام شد. اکبر صمدی در قسمت دیگری از شهادتش گفت: دوستم به من گفت به بچهها بگو همه را اعدام میکنند چون همه بچههایی که در کوریدور مرگ بودند از بچههای بند ما بودند. دو نفر از بچهها را در انتها و ابتدای کریدور (راهروی مرگ) گذاشتیم و من با صدای بلند گفتم یک نفر اینجا هست که من او را تأیید میکنم و اخباری دارد که برای شما میگوید و دوست من اطلاعات را به آنها گفت و گفت اعدامها در پنجم در اوین و هشتم در گوهردشت شروع شده.. در اوین بین ۴۰۰ تا ۵۰۰نفر اعدام شدهاند و رژیم تصمیم گرفته زندان را پاکسازی کند بعد گفت من میخواهم موضعتان را پایین بکشید. محمدرضا شهیر افتخار جلو من ایستاده بود گفت الآن نمیتوانیم کاری بکنیم و ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوءاستفاده میکند و شرایط را سختتر میکند انقلاب خون میخواهد و ما باید جوابش را بدهیم. ...من آن شب تا آخر شب در راهرو مرگ بودم و تقریباً تمامی نفرات را به سالن مرگ بردند.
او در قسمت دیگری در مورد وقایع ۱۵ مرداد میگوید: وقتی من از سلول خارج شدم داود لشکری مرا به راهرو مرگ برد. بعد رفتم پیش هیأت مرگ. بعد از گفتن اسم و مشخصات به راهرو مرگ رفتم. آنجا هم باز شاهد خواندن نام اعدامیها توسط حمید نوری بودم. او اسامی را میخواند و به انتهای راهرو مرگ میبرد. لیست اسامی که در این روز اعدام شدند را میدانم اما برای اینکه وقت دادگاه را نگیرم آنها را اعلام نمیکنم. اما لیست ۳۷۷نفر از اعدامیها را دارم. ۱۷۷نفر از گوهردشت تعدادی در گرگان تعدادی در خوزستان مانند حمید کرامتی. من تا غروب آنجا بودم و غروب مرا به بند۲ بردند
او در مورد وقایع ۱۸ مرداد میگوید: روز هیجده مرداد وقتی مرا به هیأت مرگ بردند. پورمحمدی و شوشتری با من صحبت کردند از آنجایی که نمیدانستم چه حادثهیی در پیش است وانمود کردم سر درد دارم و آنها صحبت را با من ادامه دادند و پورمحمدی گفت مصاحبه میکنی بعد مرا به راهرو مرگ انتقال دادند و هر نیم ساعت و ۴۰دقیقه یک سری اسامی را حمید عباسی میخواند و به انتهای راهرو مرگ میبردند. کسانی که باید اعدام میشدند به سالن میبرد و کسانی را که قرار بود به انفرادی ببرد به خط میبرد و وانمود میکرد میخواهد برای اعدام ببرد.
در ۲۲ مرداد هم بعد از سوال و پرسش در هیئت مرگ اشراقی گفت برو بیرون و دوباره مرا به راهرو مرگ بردند. مدتی آنجا بودم بعد مرا به سلول دربسته منتقل کردند. نوبت بعد که من را به راهروی مرگ بردن. روبهروی اتاق هیأت مرگ یک اتاق بود صدای زنگ تلفن را شنیدم بعد یکنفر خارج شد آمد به هیأت مرگ و شلوغ شد و شروع کردن بحث کردن. حتی متوجه نبودن که یک زندانی در هیأت مرگ است بعد از چند دقیقه در هیأت مرگ باز شد و دو الی سه نفر خارج شدن. با حالت آشفتهای گفتند چه کسانی با آنها دوبار برخورد شده. بایستید و بعد پرسید چه کسانی یک بار برخورد شده بایستند و بعد گفت هر کی با او برخورد شده بایستد با خودم گفتم حتی ترتیبات هیأت مرگ را هم نمیخواهند اجرا کنند و دیگه امروز همه را اعدام میکنند. وقتی همه به خط شدیم دستم را روی شانه نفر جلوییم گذاشتم و بهعنوان نشانه خداحافظ شانههایش را فشردم. بعد همان نفر گفت حرکت کنید حرکت کردیم و پیچیدیم به سمت راهروی مرگ که منتهی میشد به سالن مرگ.
گفتگوی دادستان با اکبر صمدی
دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد میرسیم ما اینطور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی میبرد که آنجا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا میفهمید که حمید عباسی بود.
اکبر صمدی: چون میدیدم چون هر کس که به من نزدیک میشد او را میدیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. بهمین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است.
دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول میزند وانمود میکند که آنها را به سمت سالن مرگ میبرد بعد بر میگرداند. شما از کجا می فهمید که گول میزند.
اکبر صمدی: او به خط میکند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را میشنوم که به نفرات میگوید حالا برگردید به بند.
دادستان: ببینید پس من اینطور میفهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض میکند.
اکبر صمدی: بله درست است.
دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست میخواند.
اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان میگوید بین اسامی که میخواند اسم یک نفر را بهطور مشخص میگویم او اسم حسین نیاکان را میخواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسیهای من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریباً نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلاً یک سرود با هم می خواندیم. حسین برای اینکه خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو میدهد در حالیکه من نشسته بودم حسین تقریباً جلوی من بود. در حالیکه مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود.
دادستان: وقتی اشاره میکنید حمید عباسی می گویید اینجا بود فاصلهاش چقدر بود.
اکبر صمدی: همچنانکه دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ - ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود.
دادستان: ۲۲مرداد باز هم میروی در راهرو مرگ مینشینی چقدر در آنجا مینشینی.
اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشستهاید یک طور زمان میگذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمیتوانید زمان بدهید ولی مجموعاً میتوانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آنجا بودم.
دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی میدیدید
اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را میخواند و من میدانستم که اسامی را که حمید عباسی میخواند آنها دارند اعدام میشوند و من اعدام نمیشوم
گفتگوی وکیل با اکبر صمدی
وکیل: به دادستان گفتی برگه اعدام به تو داده شد، از کجا فهمیدی برگه اعدام است
اکبر صمدی: در راهرو هیأت مرگ بهطور خاص در ۱۲مرداد و آخرین شب که در راهرو مرگ بودم حمید عباسی وقتی اسم نفرات زنده را خواند اسم مرا نخواند، در نتیجه رفت برگه اسامی اعدامیها را آورد.
وقتی ناصر منصوری را با برانکارد به راهرو مرگ آوردند من خشکم زد چون او از کمر فلج بود. بعد از چند دقیقه از راهرو بردند من فکر کردم برای کار اداری آوردهاند اما او را به سمت سالن مرگ بردند و اعدام شد. اکبر صمدی در قسمت دیگری از صحبتهای خود در پاسخ به وکیلش در رابطه با حمید عباسی (نوری) و شرکت همه زندانبانان در اعدام زندانیان گفت:
حمید عباسی اسم بچهها را میخواند لیست که کامل میشد همه را منتقل میکرد به سالن مرگ و خودش مستقیم همراه این نفرات میرفت. نکتهیی که خوب است اضافه کنم در روز پانزدهم که من در راهرو مرگ بودم ناصریان به داوود لشکری گفت همه را صدا بزن میخواهیم شروع کنیم. نفرات تأسیسات، بهدای، آشپزخانه و فروشگاه کسی باقی نماند بعد اینها باهمدیگر همراه میشدند و به سالن مرگ میرفتند.[۷]
بازسازی راهروی مرگ در مانز آلبانی
راهروی مرگ و سالن مرگ در شهر کوچکی در آلبانی در نزدیکی مانز به نام «اشرف ۳» بازسازی شده است. این کار بوسیله همبندیهای سابق زندانیان اعدام شده که هماکنون در پایگاه مجاهدین در اشرف۳ حضور دارند در موزه بزرگی به نام «موزه شهیدان» برپا شده است که عکسهای آن نمای آن را از زوایای مختلف نشان میدهد. آنها همچنین اتاق «کمیته مرگ» را نیز بازسازی کردهاند. سایت مجاهد نوشته است: بخشی از تاریخ مجاهدین در موزه اشرف۳ ساخته شده است. در این قسمت راهروی مرگ، هیأت مرگ اتاقهای شکنجه و اعدامها بازسازی شدهاند.[۸]
منابع
- ↑ رادیو زمانه پنجاهمین جلسه دادگاه حمید نوری
- ↑ کتاب رمز ماندگاری نوشته حسن ظریف صفحه ۳۸۵
- ↑ سایت مجاهد - حسین فارسی: حمید نوری فهرست اعدامیها را میخواند
- ↑ سایت مجاهد - هفتمین روز محاکمه دژخیم حمید نوری
- ↑ سایت مجاهد - پنجمین روز دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی
- ↑ سایت مجاهد - شاکی دادگاه حمید نوری: حمید عباسی خودکارش را...
- ↑ سایت مجاهد - چهارمین جلسه دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی
- ↑ سایت مجاهد - تلویزیون تاپ چنل آلبانی...