کاربر:Safa/صفحه تمرین آبراهام لینکلن: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
پینوشه در ۱۸ سالگی وارد آکادمی جنگ ارتش شیلی شد و ۴ سال بعد به عنوان ستوان فارغالتحصیل شد. | پینوشه در ۱۸ سالگی وارد آکادمی جنگ ارتش شیلی شد و ۴ سال بعد به عنوان ستوان فارغالتحصیل شد. | ||
در دوران نظامیگری خود شاهد هیچ جنگی نبود و بالاترین منصبی که داشت فرماندهی بازداشتگاه کمونیستهای شبلی بود. پینوشه تا سال | در دوران نظامیگری خود شاهد هیچ جنگی نبود و بالاترین منصبی که داشت فرماندهی بازداشتگاه کمونیستهای شبلی بود. پینوشه تا سال ۱۹۶۸که به درجهی سرتیپی ارتقاء یافت ۵ کتاب در بارهی جنگ و سیاست نوشت. | ||
اگوستو پینوشه فرمانده ارتش شیلی بود که یک ماه پس از انتصاب به سمت فرماندهی ارتش توسط سالوادور آلنده در رأس یک کودتای نظامی در یازده سپتامبر ۱۹۷۳ دولت سوسیالیست سالوادور آلنده، رئیسجمهور مردمی شیلی را سرنگون نمود و سپس به عنوان یک دیکتاتور بیرحم، بدون هیچگونه انتخابات دمکراتیک، به مدت ۱۷ سال بر مردم این کشور حکومت کرد. از روز اول، دولتِ کودتا شروع به دستگیری و انتقال هزاران نفر از فعالان کارگری و چپگراها به ورزشگاه ملی سانتیاگو کرد و بسیاری را کشت. بر طبق گزارشات و بررسیهای متعدد، در زمان حضور پینوشه در راس قدرت، بین ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ نفر کشته، حدود ۸۰۰۰۰ نفر بازداشت و تقریباً ۳۰۰۰۰ نفر شکنجه شدند. در سال ۲۰۱۱، آمار رسمی کشتهشدگان و مفقودشدگان ۳۰۶۵ نفر اعلام شد. | اگوستو پینوشه فرمانده ارتش شیلی بود که یک ماه پس از انتصاب به سمت فرماندهی ارتش توسط سالوادور آلنده در رأس یک کودتای نظامی در یازده سپتامبر ۱۹۷۳ دولت سوسیالیست سالوادور آلنده، رئیسجمهور مردمی شیلی را سرنگون نمود و سپس به عنوان یک دیکتاتور بیرحم، بدون هیچگونه انتخابات دمکراتیک، به مدت ۱۷ سال بر مردم این کشور حکومت کرد. از روز اول، دولتِ کودتا شروع به دستگیری و انتقال هزاران نفر از فعالان کارگری و چپگراها به ورزشگاه ملی سانتیاگو کرد و بسیاری را کشت. بر طبق گزارشات و بررسیهای متعدد، در زمان حضور پینوشه در راس قدرت، بین ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ نفر کشته، حدود ۸۰۰۰۰ نفر بازداشت و تقریباً ۳۰۰۰۰ نفر شکنجه شدند. در سال ۲۰۱۱، آمار رسمی کشتهشدگان و مفقودشدگان ۳۰۶۵ نفر اعلام شد. |
نسخهٔ ۳ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۰۵
آگوستو خوزه رامون پینوشه اوگارته، (زادهٔ ۲۵ نوامبر ۱۹۱۵ در والپارایسو – درگذشتهٔ ۱۰ دسامبر ۲۰۰۶ در سانتیاگو)،
معروف به اگوستو پینوشه، پدرش از کارمندان دولت و از طبقهی متوسط از نسل شهرنشینان مهاجر فرانسوی بود که صد سال قبل به شیلی آمده بودند.
پینوشه در ۱۸ سالگی وارد آکادمی جنگ ارتش شیلی شد و ۴ سال بعد به عنوان ستوان فارغالتحصیل شد.
در دوران نظامیگری خود شاهد هیچ جنگی نبود و بالاترین منصبی که داشت فرماندهی بازداشتگاه کمونیستهای شبلی بود. پینوشه تا سال ۱۹۶۸که به درجهی سرتیپی ارتقاء یافت ۵ کتاب در بارهی جنگ و سیاست نوشت.
اگوستو پینوشه فرمانده ارتش شیلی بود که یک ماه پس از انتصاب به سمت فرماندهی ارتش توسط سالوادور آلنده در رأس یک کودتای نظامی در یازده سپتامبر ۱۹۷۳ دولت سوسیالیست سالوادور آلنده، رئیسجمهور مردمی شیلی را سرنگون نمود و سپس به عنوان یک دیکتاتور بیرحم، بدون هیچگونه انتخابات دمکراتیک، به مدت ۱۷ سال بر مردم این کشور حکومت کرد. از روز اول، دولتِ کودتا شروع به دستگیری و انتقال هزاران نفر از فعالان کارگری و چپگراها به ورزشگاه ملی سانتیاگو کرد و بسیاری را کشت. بر طبق گزارشات و بررسیهای متعدد، در زمان حضور پینوشه در راس قدرت، بین ۱۲۰۰ تا ۱۳۰۰ نفر کشته، حدود ۸۰۰۰۰ نفر بازداشت و تقریباً ۳۰۰۰۰ نفر شکنجه شدند. در سال ۲۰۱۱، آمار رسمی کشتهشدگان و مفقودشدگان ۳۰۶۵ نفر اعلام شد.
پینوشه در نوامبر ۲۰۰۶ مسؤولیت آنچه که در دوران او انجام شد پذیرفت ولی هرگز به خاطر آن محاکمه نشد. در سال ۲۰۰۴ معلوم شد او درگیر یک اختلاس ۲۷ میلیون دلاری بوده است.
پینوشه در سال ۱۹۹۰ قبل از ترک موقعیت خود، تلاش کرد با وضع قوانین ویژهی حقوقی، از هر گونه حسابرسی و تعقیب قانونی مصون بماند اما با این وجود سرانجام دادگاه عالی شیلی با لغو مصونیت حقوقی وی باعث شد که پینوشه به خاطر قانونشکنی محاکمه گردد.
اگوستو پینوشه سرانجام در ۱۰ دسامبر ۲۰۰۶ در سن ۹۱ سالگی در سانتیاگو درگذشت.
تاریخچه کودتا
آگوستو پینوشه ژنرالِ راست گرا که در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، علیه دولت مردمی سالوادور آلنده در شیلی کودتا کرد، یک ماه قبل از آن توسط "سالوادور آلنده" رئیس جمهور وقت شیلی به عنوان رئیس نیروهای مسلح خود منصوب شدهبود اما پینوشه با بهرهجویی از این موقعیت به سازماندهی یک کودتا علیه آلنده مبادرت کرد. پینوشه طی سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰ حاکم مطلق و مستبد شیلی و فرمانده کل ارتش شیلی از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۸ بود. او همچنین رئیس خونتای دولتی شیلی بین سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۱ بود.
پینوشه در اولین روز کودتا، هزاران تن را که عمدتاً از فعالان کارگری بودند بازداشت و به ورزشگاه ملی سانتیاگو منتقل کرد و بسیاری از آنها را به قتل رساند. بر اساس گزارشات متعدد، از ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ بیش از ۴۰۰۰ نفر به قتل رسیدند و ۱۰۰۲ تن از قربانیان ناپدیدشدگانی هستند که تاریخ مرگشان نامعلوم است و خانوادههای آنها هنوز در پی خاکسپاری آنها هستند. نام بسیاری از قربانیان روی دیوار گورستان عمومی شهر سانتیاگو نوشته شده است.
دیکتاتوری ۱۷ ساله پینوشه با رفراندوم جنجالی قانون اساسی در سال ۱۹۸۰ قانونی شد. در سال ۱۹۸۸ همهپرسی دیگری برگزار شد که در آن ۵۶% از رأیدهندگان مخالف ادامه فعالیت پینوشه به عنوان رییس جمهور بودند که این امر منجر به برگزاری انتخابات دموکراتیک برای ریاست جمهوری و کنگره شد. بعد از دست دادن مقام رییس جمهوری، پینوشه تا سال ۱۹۹۸ به عنوان فرمانده کل ارتش شیلی فعالیت خود را ادامه داد تا اینکه از مقام خود استعفا داد و بر طبق قانون اساسی ۱۹۸۰، سناتور مادامالعمر شد. با این حال، پینوشه در بازدید خود از لندن در تاریخ ۱۰ اکتبر ۱۹۹۸ تحت حکم جلب بینالمللی در ارتباط با موارد متعدد نقض حقوق بشر بازداشت شد. بعد از دادگاهی حقوقی، او به دلیل بیماری آزاد شد و در مارس ۲۰۰۰ به شیلی بازگشت. در سال ۲۰۰۴، قاضی خوان گوزمان ناپیا تایید کرد که پینوشه از سلامت کافی برخوردار است تا مورد محاکمه واقع شود و دستور حبس خانگی وی را صادر کرد. در زمان مرگ پینوشه در سال ۲۰۰۶، حدود ۳۰۰ اتهام مجرمانه به خاطر موارد متعدد نقض حقوق بشر در طول ۱۷ سال حکومت وی، و همچنین فرار مالیاتی و اختلاس در حین و بعد از دوران حکومت بر علیه وی در جریان بود. او متهم بود که حداقل ۲۸ میلیون دلار را به طور غیر قانونی جمعآوری کرده بود.
دیکتاتوری بیرحم نظامی، که توسط قدرتهای غربی مانند ایالات متحده و بریتانیا حمایت میشد، تحت تأثیر اقتصاددانان نئولیبرال با اندیشه بازار آزاد که اکثریت آنها در دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو تحصیل کرده بودند و به شیکاگو بویز (پسران شیکاگو) معروف بودند، اصلاحات اقتصادی از جمله تثبیت واحد پول، کاهش تعرفهها، بازگشایی بازارهای شیلی به روی معاملات جهانی، ایجاد محدودیت برای اتحادیههای کارگری، خصوصیسازی امنیت اجتماعی، و خصوصیسازی صدها صنعت تحت کنترل دولتی را اجرا کرد.
در حقیقت استانداردهای زندگی برای اکثریت قریب به اتفاق مردم افت کرد و همراه با کاهش دستمزدها بخشی از هزینههای مراقبتهای بهداشتی، آموزشی و مسكن قطع شد. هر کارگری که تلاش میکرد مقاومت کند، زندانی، شکنجه، کشته یا ناپدید میشد.
این سیاستها منجر به پدیدهای شد که از آن با عنوان “معجزه شیلی” یاد میکنند، ولی منتقدان معتقدند که سیاستهای دولت به طرز چشمگیری نابرابری اقتصادی در جامعه را افزایش داد، و برخی بحران اقتصادی ۱۹۸۲ در این کشور را ناشی از همین سیاستها میدانند. شیلی در دهه ۱۹۹۰، سالهایی از رونق اقتصادی را در آمریکای لاتین داشت هر چند کارشناسان در مورد اینکه آیا اصلاحات پینوشه در این موضوع نقش داشت یا نه نظرات متضادی دارند.
شیوههای سرکوب
یکی از روشهای رایج اعدام توسط رژیم کودتا این بود که غیرنظامیان را از هلیکوپتر به داخل اقیانوس یا از بالای کوههای آند پایین بیندازند.
بسیاری از زندانیان ، على الخصوص زنان و همچنین مردان، مورد تجاوز منظم و سوء استفاده جنسی از سوی نگهبانان قرار می گرفتند. علاوه بر تجاوز توسط نگهبانان، برخی از زنان با استفاده از سگ، موش و عنکبوت مورد آزار قرار میگرفتند و برخی مجبور به برقراری رابطه جنسی با اعضای خانواده خود میشدند.
بسیاری از فرزندان کشته شدگان به کلیسای کاتولیک واگذار شده یا به فرزندخواندگی پذیرفته شدند، در حالی که بچهها یا از وضعیت والدینشان بی خبر میماندند یا به آنها گفته میشد که پدر و مادرشان را طی حادثهای از دست دادهاند.
قتل ویکتور خارا
ویکتور خارا شاعر، موزیسین و خوانندهی چپگرای شیلیایی و از طرفداران سالوادور آلنده، از جملهی بازداشتشدگان مستقر در ورزشگاه سانتیاگو بود که به شیوهی بسیار وحشیانه و ضد انسانی توسط نظامیان به شهادت رسید. یکی از افسران پینوشه خطاب به ویکتور که جزو زندانیان حاضر در ورزشگاه بود گفته بود: «شنیدهام آواز میخوانی. میخواهم که همین جا برای ما بخوانی» ویکتور خارا نیز درخواست گیتار کرده و شروع به نواختن و خواندن سرود مشهور «ما پیروزیم» نمود. افسر نظامی که خشگمین شده بود فرمان شکستن انگشتان هر دو دست ویکتور خارا را داد و سپس با تمسخر رو به او کرده و گفت حالا گیتار بزن. ویکتور خارا با شجاعت رو به جمعیت درخواست کرد که بازداشت شدگان او را همراهی کنند و در این هنگام همه نفرات حاضر در استادیوم با بالا بردن دستها شان شروع به خواندن و همراهی خارا نمودند. این حرکت موجب خشم نظامیان شد و در واکنش به این عمل متهورانه، ویکتور خارا را به رگبار گلوله بسته و به شهادت رساندند. بعدها جسد تير باران شده او گوشه خيابان پيدا شد.
ويكتور خارا Victor Jara در 1932در روستايي فقير در شيلي به دنيا آمد.مادرش خواننده ترانه هاي محلي بود و به خاطر همين از همان دوران كودكي با شعر و موسيقي آشنا شد.در دوران نوجواني به همراه خانواده اش به سانتياگو مهاجرت كرد.پس از گذراندن سربازي به دانشگاه رفت و در رشته موسيقي سنتي شيلي به تحصيل پرداخت.و بعد از آن به يك شاعر و خواننده محبوب در بين مردم شيلي تبديل شد.شعر هايي اغلب چپ كه مي خواند بر گرفته از رنج و سختي مردم فقيري بود كه ويكتور روزي جزيي از آنها بود. خارا در دوره توهم نجات دهندگی انقلاب و مارکسیسم ظهور کرد . مردم عقب افتاده امریکای جنوبی که فکر می کردند با انقلاب و کمونیسم می توانند از چنگال فقر که خود بانی آن بودند نجات پیدا کنند و خارا یکی از آنها بود.
در سال ١٩٧٠ سالوادور آلنده با افکار مارکسیستی كانديدای حزب اتحاد مردمی در انتخابات رياست جمهوری به پيروزي رسيد.ويكتور كه خود چپ و مارکسیست بود و از طرفداران او بود و پيش از انتخابات براي حمايت از او در استاديوم سانتياگو كنسرت بزرگی اجرا كرد.اما نمی دانست كه همانجا قتلگاه او خواهدشد.
صبح ١١ سپتامبر ١٩٧٣ ژنرال پینوشه با پشتیبانی مجلس شیلی و دیوان عالی کشور كودتا کرد و هواپيماهای ارتش به كاخ رياست جمهوری حمله كردند و آنجا را بمباران كردند. آلنده کشته شد ،ارتش با طرفداران او درگیر شد و بسیاری از مردم سانتياگو به خيابان آمده بودند و میجنگيدند. تعداد دستگير شدگان آنقدر زياد شده بود كه سينماها و سالنهای ورزشی هم به بازداشتگاه تبديل شده بودند. ويكتور خارا هم به همراه جمعی از دانشجويان دستگير شد و به استاديوم سانتياگو منتقل شد. در آنجا ٥ هزار نفر زندانی شده بودند كه اكثرا دانش آموزان، دانشجويان و جوانان شهر سانتياگو بودند.
آخرین ترانهٔ او که حکم وصیتنامهاش را داشت، بر روی تکهای از روزنامه نوشته شده بود و توسط یکی از افرادی که از استادیوم شیلی جان به در برد، به دست همسرش رسید:
پنج هزار نفر این جاییم/ در این بخش کوچک شهر/ چه دشوار است سرودی سر دادن/ آنگاه که وحشت را آواز میکنیم/ وحشت آنکه زندهام/ وحشت آنکه میمیرم / خود را در انبوه این همه دیدن/ میان این لحظههای بیشمار ابدیت/ که در آن سکوت و فریاد هست/ لحظه پایان آواز.
پس از دستگیری ویکتور_خارا توسط ارتش آگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی، او و پنج هزار تن از جوانان شیلی را به استادیوم سانتیاگو؛ یعنی همانجایی که کنسرتهای حمایتی آلنده برگزار شدهبود، منتقل کردند. در آنجا نظامیان به شکنجه و کشتار بسیاری از مبارزان پرداختند.
رئیس زندان که سرودهای هیجان انگیز خارا را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسیدآیا حاضر است برای دوستان گیتار بزند و سرود بخواند؟ پاسخ ویکتور مثبت بود: البته که حاضرم! رئیس زندان به یکی از گروهبانان گفت گیتارش را بیار! گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آنگاه رئیس زندان به طعنه گفت: خوب، بخوان! چرا معطلی؟.....ویکتور خارا، درحالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت میداد از همزنجیران خود خواست که با او همصدایی کنند و آنگاه آواز پنج هزار دهان به خواندن «سرود وحدت»که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
مردمی یکدل و یکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد
پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دسته جمعی انتقال یافت. این واقعه در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ رخ داد که در تاریخ شیلی به «سپتامبرسیاه»
شکستن طلسم وحشت؛ محاکمه شگفتانگیز و پایانناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه
پینوشه، دیکتاتور شیلی، کسی است که بیش از ۴۰۰۰ نفر را در دوران حکومت خود یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ به خاک و خون کشید و ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند و ناپدیدشدگانی هستندکه خانوادههایشان هنوز نتوانستهاند آنها را به خاک بسپارند.
در گورستان عمومی شهر سانتیاگو دیواری است که نام تمام قربانیان روی آن نوشته شده است و حتی جایی هم برای قربانیان بیشتر در نظر گرفته شده، آنهایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نامشان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانوادهها هم هیچگاه نام قربانیان خود را گزارش نخواهد کرد چراکه هنوز از بازگشت پینوشهها واهمه دارند.
«شکستن طلسم وحشت» رمانی درباره یک محاکمه است، محاکمه شگفتانگیز و پایانناپذیر موجودی مهیب و دیوصفت در پوست انسان، به اسم آگوستو پینوشه.
آریل دورفمن، استاد بزرگ ادبیات و یک شیلیایی تبعیدی است که در این اثر از پینوشه، جنایات و محاکمه او میگوید. او که ده سال پس از کودتای شیلی به کشورش بازگشت خاطرات خود را از دوران مجاکمه و روزهای آخر پینوشه در این کتاب نوشته است:
«گذشتهٔ او و بریدهروزنامهها را بالا و پایین میکردم بلکه از مردی که زمام امور شیلی را به دست گرفته بود رد پایی پیدا کنم - مردی که میتوانست بدون هیچ تکلفی بگوید که در آن کشور، بدون خبردار شدن او برگ هم به زمین نمیافتد. دنبال سرنخ میگشتم و تقریباً هیچچیز دستگیرم نشد، انتظارش را نداشتم. وقتی زندگینامهٔ خودنوشتش را میخواندم - کودکیِ سبکبارش در دههٔ ۱۹۲۰ در بندر والپارایزو، شیطنتهای دوران دانشجوییاش در دانشگاه افسری دههٔ ۱۹۳۰، سه کتاب مهجورش دربارهٔ ژئوپولتیک که در آنها حتی یک کلام حرف جنجالبرانگیز یا موضعگیری سیاسی به چشم نمیخورد، کارنامهٔ نظامی کسالتبار و بیحادثهاش - نمیتوانستم این حس را کنار بزنم که داشته پنهان میشده، تمام عمرش شاید حتی از خودش داشته پنهان میشده، از بچگی یاد گرفته که به هیچکس، شاید حتی به آینهٔ روبهرویش یا به همسرش هم نگوید که واقعاً کیست، نگوید که روزی میتواند چه کسی بشود.»