احسان فتاحیان: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''احسان فتاحیان، فرزند عزت الله'''(متولد١٣٦٢/١٢/١٢ در کرمانشاه- اعدام۲۰آبان۱۳۸۸زندان مرکزی سنندج)ویدر۲۹تیر۱۳۸۷درکمیاران به اتهامعضویت در کمل،مهاربه توسط قاضی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به ۱۰ سال حبس وتبعیدبه رامهرمزمحکوم شدوتقاضای تجدیدنظرخواهی نیز مردوداعلام شد. <ref name=":0">پيشتازان راه آزادی- شهدای راه آزادی ايران- [http://sona99zamani.blogspot.al/2015/11/blog-post_12.html ششمین سالگرد اعدام احسان فتاحیان]</ref>
{{جعبه زندگینامه
|نام_شخص=احسان فتاحیان
|تصویر= احسان_فتاحیان.jpg
|عرض_تصویر=200px
|توضیح_تصویر=
|تاریخ_تولد=متولد۱۳۶۲/۱۲/۱۲ در کرمانشاه
|محل_تولد= کرمانشاه
|تاریخ_مرگ=اعدام۲۰آبان۱۳۸۸زندان مرکزی سنندج
|ملیت= ایرانی
|محل_مرگ=زندان مرکزی سنندج
|مدفن=؟
|علت مرگ= اعدام
|شناخته‌شده برای    = زندانی سیاسی
|همسر=
|والدین=
}}
'''احسان فتاحیان، '''فرزند عزت‌الله (زاده‌ی۱۲ اسفند ۱۳۶۲ - کرمانشاه)، در ۲۹ تیر ۱۳۸۷در کامیاران به اتهام عضویت در حزب کومله و محاربه، توسط قاضی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به ۱۰ سال حبس و تبعید به رامهرمز محکوم شد، اما در دادگاه تجدید نظر این حکم تغییر کرد و به محاربه و اعدام تغییر یافت. علیرغم فراخوان‌های بین‌المللی برای نجات جان وی، احسان فتاحیان در۲۰ آبان ۱۳۸۸زندان مرکزی سنندج اعدام شد.<ref name=":0">[https://sona99zamani.blogspot.com/search?q=%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%86+%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D9%86 ششمین سالگرد اعدام احسان فتاحیان - سایت پیشتازان راه آزادی]</ref>


== زندگی نامه ==
== زندگی‌نامه ==
زنداني سياسي كرد احسان فتاحيان متولد ١٣٦٢/١٢/١٢ در کرمانشاه دروره ابتدای و راهنمایی را در همین شهرگذراند درعین نوجوانی بخاطر ظلم ونابرابری های احتماعی در حاکمیت آخوندی به مبارزه و زندگی سیاسی انقلابی روی آورد،وی طی مسافرتی جحت دیدار خانواده در کامیاران توسط اطلاعات ایران دستگیر تحت بازجوی و شکنجه قرار گرفت .<ref>AnF - [https://anfpersian.com/khrdstn/%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-41427 هشت سال از جنایت قتل احسان فتاحیان گذشت]</ref>
زندانی سیاسی کُرد احسان فتاحیان متولد ۱۳۶۲/۱۲/۱۲ در کرمانشاه دوره ابتدای و راهنمایی را در همین شهر گذراند. درحالی که نوجوان بود به‌خاطر ظلم و نابرابری‌های اجتماعی در حاکمیت آخوندی به مبارزه و زندگی سیاسی انقلابی روی آورد. وی طی مسافرتی جهت دیدار خانواده در کامیاران در ۲۹ تیر ۱۳۸۷  توسط اطلاعات رژیم ایران دست‌گیر و تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.<ref>[https://anfpersian.com/khrdstn/%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-41427 هشت سال از جنایت قتل احسان فتاحیان گذشت - سایت ANF]</ref>


وی فعال سياسي ۲۷ساله داشت، در ۲۹تير ۱۳۸۷ در كامياران دستگير شد و از سوي قاضي بابايي رئيس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل ۱۰سال حبس و تبعيد به شهرستان رامهرمز محكوم شد.توسط دادگاه تجدیدنظر استان کردستان به اتهام «محاربه» به مرگ محکوم شد بامداد چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ در زندان مركزي سنندج اعدام شده است.<ref name=":0" />
احسان فتاحیان در آن زمان ۲۷ سال داشت. او توسط قاضی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل ۱۰سال حبس و تبعید به شهرستان رامهرمز محکوم گردید. اما توسط دادگاه تجدیدنظر استان کردستان به اتهام «محاربه» به مرگ محکوم شد و نهایتاً در بامداد چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ در زندان مرکزی سنندج اعدام شد.<ref name=":0" />


== نامه ها                            ==
== فراخوان برای لغو حکم اعدام ==
نامه ای احسان روز پیش از اعدام :
عفو بین‌الملل اعضای خود را فراخواند تا به حکم اعدام احسان فتاحیان اعتراض کنند.


«واپسين شعاع آفتاب شبانگاهی
سازمان عفو بین‌الملل اعضای خود را فراخواند تا با اقدامی فوری به حکم اعدام احسان فتاحیان، فعال سیاسی ۲۷ ساله کرد اعتراض کنند.<ref>دویچه وله فارسی- [http://www.dw.com/fa-ir/%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D8%BA%D9%88-%D8%AD%DA%A9%D9%85-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D9%86/a-48795 تلاش جهانی برای لغو حکم اعدام احسان فتاحیان]</ref>


نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
موج عظیمی از تقاضاهای مردمی و نهادهای مدنی داخلی و بین‌المللی به‌پا خاست تا مانع از اجرای حکمی شود که از نگاه بسیاری از کارشناسان حقوقی دارای ایرادات عدیده‌ای بود. اما این تلاش‌ها ناکام ماند؛ و احسان فتاحیان بامداد چهارشنبه به جوخه دار سپرده شد. این خبر توسط محمد مصطفایی وکیل دادگستری و از طریق وبلاگش به گوش همه رسانده شد.<ref>[http://www.rahesabz.net/story/3874 اعدام احسان فتاحیان؛ علیرغم تلاش مجامع حقوق بشری - سایت جرس]</ref>


خش خش برگ ها زير قدم هايم
== رنج نامه احسان فتاحیان ==
[[پرونده:مزار احسان فتاحیان.jpg|بندانگشتی|مزار احسان فتاحیان]]
نامه‌ی احسان روز پیش از اعدام:


ميگويد : بگذار تا فرو افتی
«واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی


آنگاه راه آزادی را باز خواهی يافت
نشان دهنده‌ی راهیست که خواهان در نوشتن آنم


هرگز از مرگ نهراسيده ام , حتی اکنون که آن را در قريب ترين فضا و صميمانه ترين زمان , در کنار خويش حس ميکنم. آن را ميبويم و بازش ميشناسم , چراکه آشنايی ست ديرينه به اين ملت و سرزمين. نه با مرگ که با دلايل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگرديسی يافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آيا ميتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ايم در طلب يافتن روزنه ای به سوی يک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ايم , آيا آنان نيز به کرده ی خود واقف اند؟
خش‌خش برگ‌ها زیر قدم هایم


در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگيش ورد زبان هم ميهنانم است , آنجايی که مهد تمدن ميهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سويم کشيد که تبعيضی را و وضعيتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمايم که گويای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پيگيری چرايی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نيافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی ديگر و مامنی ديگر کوچيدم : " من پيشمرگه ی کومله شدم " , سودای يافتن خويش و هويتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هيچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجديد ديدار و بازيابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستين ميگشتم , اما يک بار " آنان " ديدار را به کامم تلخ کردند , دستگيرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذيرايی انسان دوستانه ی دستگير کنندگانم !! فهميدم که همان سرنوشت تراژديک و غمناک همراهان و رهروان اين راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شديدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سياسی , و در نهايت مرگ......
می‌گوید: بگذار تا فرو افتی


بگذاريد خودمانی تر بگويم : پس از دستگيری در شهر کامياران به تاريخ ۲۹/۴/۸۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و ديدن را برايم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی ميکرد شروع به طرح يک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضايی در محيطی غير از محيط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدين ترتيب اولين دور بازجويی های عديده ام کليد خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثيف با دستشويی نامطبوع و پتوهايی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکيزگی ميگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پايينی و اتاق های بازجويی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پايان ناپذير و سه ماهه تبديل شد. بازجويان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خويش و در سودای چند پشيزی ناچيز و بی ارزش , در اين سه ماه به طرح اتهاماتی عجيب و غريب ميپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ايمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملياتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسيار در اثبات آن کوشيدند. تنها موارد اثباتی عضويت در کومله و تبليغ عليه نظام بود که بهترين گواه در يگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توام با تبعيد به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سياسی ايران هميشه دچار آفت تمرکز گرايی بوده است اما در اين يکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدايی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختيار و صلاحيت تجديد نظر در احکام متهمين سياسی را در بالاترين سطح – حتی اعدام – از ديوان عالی گرفته و به محاکم تجديد نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامياران به حکم بدوی و در نهايت تعجب و برخلاف قوانين موضوعه و داخلی خود ايران , شعبه ی چهارم دادگاه تجديد نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبديل نمود. بر پايه ی ماده ۲۵۸ قانون آيين دادرسی کيفری محاکم تجديد نظر تنها در صورتی مجاز به تشديد حکم بدوی ميباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کيفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ يعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در اين مورد يک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توام با تبعيد را با اين حداقل مقايسه کنيدتا پی به غير قانونی, غير حقوقی و سياسی بودن حکم اعدام ببريد.
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت<ref>[https://bamschad.wordpress.com/ehsa/ رنجنامه احسان فتاحیان - سایت ارژنگ بامشاد]</ref>


البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پيش از تبديل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی يک مصاحبه ويديوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خويش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شديد, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نيز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبديل خواهند نمود, که خيلی زود به عهد خويش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنيتی و غير قضايی اثبات نمودن. پس آيا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگيرد؟!
هرگز از مرگ نهراسیده‌ام، حتی اکنون که آن را در قریب‌ترین فضا و صمیمانه‌ترین زمان، در کنار خویش حس می‌کنم. آن را می‌بویم و بازش می‌شناسم، چراکه آشنائیست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم، اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند، آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم، آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟


قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دريچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امين قاضی اين سرزمين به قهقرا رفته می تواند ادعا نمايد که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنين قضاتی به تعداد انگشتان يک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سيستم های قضايی ايران به اشاره يک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نمايد, آيا می توان بر يک يا چند قاضی خرده پای يک استان هميشه تحت ستم و تبعيض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ويران است......
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم، آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است، آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود، ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی، پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد، اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم: " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خاستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ‌گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم، اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند، دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است: شکنجه، پرونده سازی، دادگاه سرسپرده و شدیداً تحت نفوذ، حکمی کاملاً ناعادلانه و سیاسی، و در نهایت مرگ…


حال علی رغم اين که در آخرين ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کيفر خواست, وی به غير قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومين بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پيداست که اينچنين پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتيجه ی فشارهای محافل امنيتی و سياسی خارج از قوه ی قضائيه است . افراد عضو اين محافل تنها از زاويه ی فيش حقوقی و اغراض و نيات سياسی خويش به موضوع مرگ و زندگييک زندانی سياسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غير مشروع خويش هيچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نيست, حتی اگر اولين حق همزاد بشر يعنی حق حيات باشد. اسناد جهانی و بين المللی پيشکش, آنان حتی قوانين و الزامات داخلی خود را نيز هيچ و بيهوده می انگارند.
بگذارید خودمانی تر بگویم: پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/۸۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر، در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود، فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم است ذکر شود که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقاً ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند: سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالاً ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت!. از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا، به تسلسلی پایان ناپذیر و سه‌ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی‌ارزش، در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی‌رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم، اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است، شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توأم با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند، با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران، شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵۸ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه (دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توأم با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیرقانونی، غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.


اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد بايد گفت زهی خيال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر اين درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حياتی ديگر». <ref name=":0" />
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم، مجدداً «از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم. علی‌رغم فشارها ی شدید، من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتاً» گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود، که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!


احسان فتاحيان
قاضی سوگند خورده که همه جا، در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی‌طرف مانده و صرفاً از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد، که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی‌طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی، دستور بازداشت، محاکمه، محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید، آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده‌پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری، خانه از پای بست ویران است…
 
حال علی‌رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست، وی به غیرقانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت، اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن،  نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است. افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند، برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست، حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین‌المللی پیشکش، آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
 
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان، مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل. نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر».<ref name=":0" />
 
احسان فتاحیان


زندان مرکزی سنندج
زندان مرکزی سنندج


1388/8/17
۱۳۸۸/۸/۱۷


== نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان  ==
== نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان ==
هر شب ستاره ای به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستاره ها است  
هر شب ستاره ای به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستاره ها است  


سلام رفیق, چه گونه تجسمت کنم? به کدام جرم تصورت کنم? جوانکی نحیف بر فراز چوبه ی دار که به شکفتن غنچه ی خورشید لبخند میزند? یا کودکی پابرهنه از رنجدیده گان پایین شهر که میخواست مژده ی نان باشد برای سفره های خالی از نان مردماش چه گونه تجسمت کنم? نوجوانی از جنس آزاد چشیده گان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت, درس مکتب و مدرسه و زنده گیشان است. راستی فراموش کردم; شهر من و تو پایین و بالا ندارد, چهار سوی آن رنج و درد است.
سلام رفیق، چه گونه تجسمت کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه ی دار که به شکفتن غنچه ی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیده گان پایین شهر که میخواست مژده ی نان باشد برای سفره های خالی از نان مردماش چه گونه تجسمت کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیده گان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زنده گیشان است. راستی فراموش کردم؛ شهر من و تو پایین و بالا ندارد، چهار سوی آن رنج و درد است.
بگو رفیق بگو ...
بگو رفیق بگو
می خواهم تصورت کنم. در هیات «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود.
می خواهم تصورت کنم. در هیئت «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود.
چه گونه? چه گونه تصورت کنم? در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابه لای جنگلهای سوخته ی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است? ولی هیچکدام از اینها که جرم نیست, اما میدانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آنها نامردی »....
چه گونه؟ چه گونه تصورت کنم؟ در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابه لای جنگلهای سوخته ی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است؟ ولی هیچ‌کدام از اینها که جرم نیست، اما میدانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آنها نامردی»....
و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی.
و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی.
رفیق آسوده بخواب ...
رفیق آسوده بخواب
که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبه ی داری که هر شب در سرزمینمان خواب مرگ میبیند, تولد کودکی است بر دامنه ی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا میآید.
که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبه ی داری که هر شب در سرزمینمان خواب مرگ میبیند، تولد کودکی است بر دامنه ی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا میآید.
آرام و غریبانه تنات را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن.
آرام و غریبانه تنات را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن.
بدون لالایی مادر, بدون بدرقه ی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیم ها, نادرها و کیومرث ها را به امانت نگه داشته است.
بدون لالایی مادر، بدون بدرقه ی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیم ها، نادرها و کیومرث ها را به امانت نگه داشته است.
فقط رفیق بگو ... بگو میخواهم بشنوم چه بر زبانات چرخید آنگاه که صدای پا و درد به هم میآمیخت? میخواهم یاد بگیرم کدام شعر, کدام سرود, کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانویام نلرزد. بگو میخواهم بدانم, که دلام نلرزد آنگاه که به پشت سر مینگرم ... <ref>پژواک ایران- [http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-22511.html فرزادکمانگر]
فقط رفیق بگو بگو میخواهم بشنوم چه بر زبانات چرخید آنگاه که صدای پا و درد به هم میآمیخت؟ میخواهم یاد بگیرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانویام نلرزد. بگو میخواهم بدانم، که دلام نلرزد آنگاه که به پشت سر مینگرم <ref>پژواک ایران- [http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-22511.html فرزادکمانگر]</ref>  
</ref>


جستارهای وابسته ==
جستارهای وابسته ==
خط ۵۸: خط ۸۱:
== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:زادگان۱۳۶۰]]
[[رده:فعالان سیاسی اهل ایران]]
[[رده:کردهای اهل ایران]]
[[رده:اعدام شدگان اهل ایران در زمان جمهوری اسلامی]]
[[رده:اعدام شدگان به اتحام محاربه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۱۷

احسان فتاحیان
احسان فتاحیان.jpg
زادروزمتولد۱۳۶۲/۱۲/۱۲ در کرمانشاه
کرمانشاه
درگذشتاعدام۲۰آبان۱۳۸۸زندان مرکزی سنندج
زندان مرکزی سنندج
علت مرگاعدام
آرامگاه؟
ملیتایرانی
شناخته‌شده برایزندانی سیاسی

احسان فتاحیان، فرزند عزت‌الله (زاده‌ی۱۲ اسفند ۱۳۶۲ - کرمانشاه)، در ۲۹ تیر ۱۳۸۷در کامیاران به اتهام عضویت در حزب کومله و محاربه، توسط قاضی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به ۱۰ سال حبس و تبعید به رامهرمز محکوم شد، اما در دادگاه تجدید نظر این حکم تغییر کرد و به محاربه و اعدام تغییر یافت. علیرغم فراخوان‌های بین‌المللی برای نجات جان وی، احسان فتاحیان در۲۰ آبان ۱۳۸۸زندان مرکزی سنندج اعدام شد.[۱]

زندگی‌نامه

زندانی سیاسی کُرد احسان فتاحیان متولد ۱۳۶۲/۱۲/۱۲ در کرمانشاه دوره ابتدای و راهنمایی را در همین شهر گذراند. درحالی که نوجوان بود به‌خاطر ظلم و نابرابری‌های اجتماعی در حاکمیت آخوندی به مبارزه و زندگی سیاسی انقلابی روی آورد. وی طی مسافرتی جهت دیدار خانواده در کامیاران در ۲۹ تیر ۱۳۸۷ توسط اطلاعات رژیم ایران دست‌گیر و تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.[۲]

احسان فتاحیان در آن زمان ۲۷ سال داشت. او توسط قاضی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل ۱۰سال حبس و تبعید به شهرستان رامهرمز محکوم گردید. اما توسط دادگاه تجدیدنظر استان کردستان به اتهام «محاربه» به مرگ محکوم شد و نهایتاً در بامداد چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ در زندان مرکزی سنندج اعدام شد.[۱]

فراخوان برای لغو حکم اعدام

عفو بین‌الملل اعضای خود را فراخواند تا به حکم اعدام احسان فتاحیان اعتراض کنند.

سازمان عفو بین‌الملل اعضای خود را فراخواند تا با اقدامی فوری به حکم اعدام احسان فتاحیان، فعال سیاسی ۲۷ ساله کرد اعتراض کنند.[۳]

موج عظیمی از تقاضاهای مردمی و نهادهای مدنی داخلی و بین‌المللی به‌پا خاست تا مانع از اجرای حکمی شود که از نگاه بسیاری از کارشناسان حقوقی دارای ایرادات عدیده‌ای بود. اما این تلاش‌ها ناکام ماند؛ و احسان فتاحیان بامداد چهارشنبه به جوخه دار سپرده شد. این خبر توسط محمد مصطفایی وکیل دادگستری و از طریق وبلاگش به گوش همه رسانده شد.[۴]

رنج نامه احسان فتاحیان

مزار احسان فتاحیان

نامه‌ی احسان روز پیش از اعدام:

«واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی

نشان دهنده‌ی راهیست که خواهان در نوشتن آنم

خش‌خش برگ‌ها زیر قدم هایم

می‌گوید: بگذار تا فرو افتی

آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت[۵]

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام، حتی اکنون که آن را در قریب‌ترین فضا و صمیمانه‌ترین زمان، در کنار خویش حس می‌کنم. آن را می‌بویم و بازش می‌شناسم، چراکه آشنائیست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم، اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند، آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم، آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟

در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم، آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است، آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود، ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی، پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد، اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم: " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خاستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ‌گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم، اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند، دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است: شکنجه، پرونده سازی، دادگاه سرسپرده و شدیداً تحت نفوذ، حکمی کاملاً ناعادلانه و سیاسی، و در نهایت مرگ…

بگذارید خودمانی تر بگویم: پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/۸۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر، در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود، فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم است ذکر شود که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقاً ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند: سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالاً ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت!. از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا، به تسلسلی پایان ناپذیر و سه‌ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی‌ارزش، در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی‌رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم، اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است، شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توأم با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند، با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران، شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵۸ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه (دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توأم با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیرقانونی، غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.

البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم، مجدداً «از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم. علی‌رغم فشارها ی شدید، من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتاً» گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود، که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!

قاضی سوگند خورده که همه جا، در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی‌طرف مانده و صرفاً از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد، که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی‌طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی، دستور بازداشت، محاکمه، محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید، آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده‌پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری، خانه از پای بست ویران است…

حال علی‌رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست، وی به غیرقانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت، اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن، نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است. افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند، برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست، حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین‌المللی پیشکش، آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.

اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان، مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل. نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر».[۱]

احسان فتاحیان

زندان مرکزی سنندج

۱۳۸۸/۸/۱۷

نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان

هر شب ستاره ای به زمین میکشند و این آسمان غمزده غرق ستاره ها است

سلام رفیق، چه گونه تجسمت کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه ی دار که به شکفتن غنچه ی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیده گان پایین شهر که میخواست مژده ی نان باشد برای سفره های خالی از نان مردماش چه گونه تجسمت کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیده گان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زنده گیشان است. راستی فراموش کردم؛ شهر من و تو پایین و بالا ندارد، چهار سوی آن رنج و درد است. بگو رفیق بگو … می خواهم تصورت کنم. در هیئت «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود. چه گونه؟ چه گونه تصورت کنم؟ در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابه لای جنگلهای سوخته ی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است؟ ولی هیچ‌کدام از اینها که جرم نیست، اما میدانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آنها نامردی».... و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی. رفیق آسوده بخواب … که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبه ی داری که هر شب در سرزمینمان خواب مرگ میبیند، تولد کودکی است بر دامنه ی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا میآید. آرام و غریبانه تنات را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن. بدون لالایی مادر، بدون بدرقه ی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیم ها، نادرها و کیومرث ها را به امانت نگه داشته است. فقط رفیق بگو … بگو میخواهم بشنوم چه بر زبانات چرخید آنگاه که صدای پا و درد به هم میآمیخت؟ میخواهم یاد بگیرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانویام نلرزد. بگو میخواهم بدانم، که دلام نلرزد آنگاه که به پشت سر مینگرم …[۶]

جستارهای وابسته ==

منابع