کاربر:Khosro/صفحه تمرین میرزاده عشقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خط ۱۴۱: خط ۱۴۱:


{{ب|بباید پرده بگرفتن ز اسرار|که گردد شرح بدبختی پدیدار}}
{{ب|بباید پرده بگرفتن ز اسرار|که گردد شرح بدبختی پدیدار}}


{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار|}}


{{ب|اگر پیدا شود در ملک یک فرد|به مانند رضاخان جوانمرد}}
{{ب|اگر پیدا شود در ملک یک فرد|به مانند رضاخان جوانمرد}}
خط ۱۴۹: خط ۱۵۱:


{{ب|بگویند از سر شه تاج بردار|به فرق خویشتن آن تاج بگذار}}
{{ب|بگویند از سر شه تاج بردار|به فرق خویشتن آن تاج بگذار}}


{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار||}}
{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار||}}


{{ب|نخستین بار، سازیم آفتابی|علامت‌های سرخ انقلابی}}
{{ب|نخستین بار، سازیم آفتابی|علامت‌های سرخ انقلابی}}

نسخهٔ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۴۱

میرزاده عشقی
میرعشقی6.JPG
نام اصلی سید محمدرضا کردستانی
زمینهٔ کاری شاعر، روزنامه‌نگار
زادروز ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳
ایران،همدان
مرگ ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳
ایران، تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی همدان، تهران
جایگاه خاکسپاری ابن بابویه
در زمان حکومت رضاشاه پهلوی
بنیانگذار روزنامه قرن بیستم و روزنامه نامه عشقی
پیشه روزنامه‌نگار، شاعر و فعال سیاسی
نمایشنامه‌ها داستان بیچاره‌زاده، کفن سیاه، رستاخیز سلاطین ایران و...
دیوان سروده‌ها کلیات میرزاده عشقی
تخلص عشقی
دلیل سرشناسی نشر روزنامه و اشعار اعتراضی

میرزاده عشقی، با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی (زاده‌ی ۲۰ آذر ۱۲۷۳، همدان – درگذشته‌ی ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳)، شاعر، روزنامه‌نگار، نمایشنامه نویس و نویسنده در دوران مشروطه بود. میرزاده عشقی در دوران تحصیل، علاوه بر دروس معمول، زبان فرانسه را نیز آموخت و به آن مسلط گشت. در اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) و دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده، میرزاده عشقی در همدان به‌سر می‌برد. در این دوران او به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند او نیز به آن‌ها پیوست. میرزاده عشقی در استانبول در شعبه علوم اجتماعی و فلسفه دارالفنون باب عالی، جزو مستمعین آزاد حضور ‌یافت و به تحصیل دانش پرداخت. وی در استانبول نخستین آثار شاعرانه‌ی خود مانند، نوروزی نامه و اُپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. میرزاده عشقی، پس از بازگشت به همدان، همراه با حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس، به مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی پرداخت. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت و علیه قرداد سال ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله حکم دست‌گیری او را صادر و وی را روانه زندان کنند. میرزاده عشقی قرداد ۱۹۱۹، را قرارداد فروش ایران به انگلستان نامیده بود. در سال ۱۳۰۲، با آغاز زمزمه‌ی جمهوری، میرزاده عشقی در مقاله‌ای تحت عنوان جمهوری قلابی، به‌مخالفت برخاست و در نخستین شماره‌ی روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوری‌خواهان منتشر کرد؛ اما شهربانی دستور توقیف روزنامه را صادر و همه‌ی نسخه‌های آن را از سطح شهر جمع‌آوری نمود. سرانجام میرزاده عشقی در ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳، در منزل خودش به دست دو تن از عوامل حکومتی هدف گلوله قرار گرفت و در بیمارستان شهربانی جان باخت.

تحصیلات میرزاده عشقی

میرزاده عشقی با نام اصلی سید محمدرضا کردستانی، فرزند حاج سید ابوالقاسم کردستانی بود. وی در ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳، در همدان به‌دنیا آمد. میرزاده عشقی سال‌های کودکی را در مکتب‌خانه‌های محلی و پس از سن ۷ سالگی در مدرسه‌های الفت و آلیانس به تحصیل زبان فارسی و فرانسه پرداخت. او پیش از پایان مدرسه در تجارت‌خانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخت و به زبان فرانسه مسلط شد.

دوره تحصیلی عشقی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید. در سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد؛ و بیش از ۳ ماه نگذشت که به همدان باز گشت و ۴ ماه بعد به اصرار پدرش برای تحصیل عازم تهران شد؛ اما او از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آن‌جا به مرکز بازگشت.

میرزاده عشقی وقتی که در همدان به‌سر می‌برد، اوایل جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی) یعنی دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. وی به هواخواهی از عثمانی‌ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می‌رفتند عشقی نیز به آن‌ها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت. میرزاده عشقی چند سالی که در استانبول بود، به تحصیل فلسفه و علوم اجتماعی پرداخت.[۱]

شخصیت میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

میرزاده عشقی از نظر اخلاقی آدمی خوش مشرب، نیک صفت و به مادیات بی اعتنا بود، زن و فرزندی نداشت و با کمک‌های پدری، خانواده، دوستان و آزادی‌خواهان و البته از درآمد نمایش‌های خود روزگار می‌گذراند. در آخرین کابینه نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا، معروف به‌مشیرالدوله، از طرف وزارت کشور به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب شد ولی نپذیرفت.[۲]

صراحت لهجه، نکته‌بینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوران خودش، بسیار مشهوداست. به عقیده‌ی بسیاری از مورخین، میرزاده عشقی از مهم‌ترین روشنفکران آغاز روشنگری پس از مشروطه بود.[۱]

فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی

میرزاده عشقی در سن ۱۷ سالگی درس و مدرسه را رها کرد و وارد فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شد. عشقی در اوایل جنگ جهانی اول، وقتی که به استانبول مهاجرت کرده بود، نخستین آثار شاعرانه خود مانند نوروزی نامه و اپرای رستاخیز شهریاران ایران را نوشت. پس از این‌که به همدان بازگشت، به تهران رفت و با گروهی از نویسندگان ارتباط پیدا کرد؛ و در کنار حزب سوسیالیست و هم‌کاران اقلیت مجلس به مبارزه پرداخت. در این مبارزه‌ی سیاسی، قلم شاعر بیش از همه متوجه وثوق‌الدوله نخست وزیر وقت بود. سخنرانی‌های تند و مقالات و اشعار آتشین میرزاده عشقی علیه قرار داد ۱۹۱۹، باعث شد که وثوق‌الدوله دستور دست‌گیری وی را صادر و او را روانه زندان کنند. مبارزات سیاسی و مقالات انتقادی میرزاده عشقی تا پایان زندگی کوتاهش ادامه داشت.[۳]

انتقاد و اعتراض از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامه‌ها دیده می شد. میرزاده عشقی زبانی خاص برای خود برگزیده بود؛ زبانی اعتراضی. این ویژگی تنها برای او نبود. بسیاری از هم نسلان او نیز در پی اعتراض بودند. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت، زبان اعتراض‌های سیاسی بود.[۴]

عشقی از ۲۱ سالگی روزنامه‌نگار شد. ظاهراً در همان سن و سال بود که روزنامه‌ای را در همدان با نام نامه عشقی راه انداخت. از همان سال‌ها میرزاده عشقی با نیش قلمش سیاست‌های وثوق‌الدوله نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، معامله فروش ایران به انگلستان نامید. «سایت برترینها»

میرزاده عشقی درآغاز با ملک‌الشعرای بهار و سید حسن مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) مخالف بود؛ و مطالب و اشعار تندی بر علیه آن دو می‌نوشت؛ اما در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ آغاز شد، در پی مخالفت با رضاخان و جمهوری، با ملک‌الشعرای بهار و سیدحسن مدرس، که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، دست دوستی و اتحاد داد.[۵]

وثوق‌الدوله وقتی که قرارداد ایران وانگلیس را به‌وسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومه‌ی اعتراض‌آمیزی را در نتیجه تأثیر از عقد قرارداد مزبور سرود وخود نیز در مقدمه‌ی اشعارشرحی نوشته است که به خط وامضاء خود شاعر است. او نوشته است:

میرعشقی8.JPG

«با عشق وطن مندرجات ذیل را در این‌جا ثبت می‌نمایم، شاید بعداز من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست: این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان وایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبوده مگر این قرارداد در ذهن این بنده، جز یک معامله فروش ایران به انگلستان طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله شب وروز در وحشتم وهر گاه راه می روم، فرض می‌کنم که روی خاکی قدم بر می‌دارم که تا دیروز مال من بوده و حال از آن دیگری است! هر وقت آب می‌خورم می‌دانم این آب… از این رو هر لحظه نفرینی به مرتکب این معامله می‌گفتم. تقریباً قصیده‌ها، غزل‌ها ومقاله‌ها در این خصوص تهیه کرده ولی چون هیچ‌کس پیرامون برای ثبت و حفظ آن‌ها نبود، تقریباً تمام آن‌ها از یاد رفت؛ بی آن‌که اثری کرده باشد. فقط ابیات زیر است که از میان آن‌ها به‌خاطرم مانده، به‌نام عشق وطن»:[۶]

هرچه من ز اظهار دل، تحاشی می کنمبهر احساسات خود، مشکل تراشی می‌کنم
ز اشک خود بر آتش دل، آب پاشی می‌کنمباز طبعم بیشتر، آتش فشانی می‌کند
ز انزلی تا بلخ و بم را، اشک من گل کرده استغسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است
دل دگر پیرامن دلدار را، ول کرده استبر زوال ملک دارا، نوحه خوانی می‌کند
دست و پای گله با، دست شبانشان بسته‌اندخوانی اندر ملک ما، از خون خلق آراسته‌اند
گرگ‌های آنگلوساکسون، بر آن بنشسته‌اندهیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی می‌کند
رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تختباغبان زحمت مکش، کز ریشه کندند این درخت
مهیمانان وثوق الدوله! خون‌خوارند سختای خدا با خون ما، این مهیمانی می‌کند
ای وثوق الدوله! ایران، ملک بابایت نبود! یک شتر برده است آن و این قطار اندر قطار
این چه سری بود؟ رفت آن پای دار، این پایدارباز هم صد ماشاالله زندگانی می‌کند
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیده‌اند؟برسر این خلق، خاک مردگان پاشیده‌اند؟

به عقیده‌ی عشقی تا ظلم هست، مبارزه هم هست و خود نیز هزینه‌ی آن را می‌پردازد؛ چنان‌که سروده است:

تا روز خوش گشاید، آغوش خود به من

در روز سخت، عرصه به خود تنگ می‌کنم

با مدعی بگوی به تعقیب من میای

من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کن

تیر و کمان زبان و سخن، گو به خصم من

تا تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم[۷]

روزنامه قرن بیستم

روزنامه قرین بیستم

در سال ۱۳۰۲ که نغمه جمهوری ساز شد، میرزاده عشقی در مقاله‌ای به‌عنوان جمهوری قلابی رضاخان، به‌مخالفت برخاست و در نخستین شماره روزنامه کاریکاتور قرن بیستم که در همان سال دایر کرده بود، چندین کاریکاتور و شعر تند مبنی بر هزل بودن جمهوری و جمهوری‌خواهان منتشر کرد. مخالفت عشقی با جمهوری قلابی به آن‌جا رسید که شهربانی وقت دستور توقیف روزنامه را صادر کرد؛ و همه‌ی نسخه‌های آن را از سطح شهر جمع‌آوری نمود.[۳]

به‌نقل از خود میرزاده عشقی، روزنامه قرن بیستم در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشته است؛ ولی مسلماً شهرت آن مدیون نام خود عشقی بوده است. در واقع آنچه باعث شد عشقی را ترور کنند، داستان منظومی بود با نام جمهوری‌نامه که کنایه زیاد داشت.[۴]

سرانجام با انتشار مجدد روزنامه‌ی قرن بیستم در تیرماه سال ۱۳۰۳، وقتی نخستین شماره‌ی آن با قطع کوچک در ۸ صفحه منتشر شد، رضاخان دستور قتل میرزاده‌عشقی را صادر کرد؛ و سرتیپ درگاهی رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، آن را طراحی کرد؛ و به‌اجرا گذاشت.[۷]

مخالفت عشقی با رضاخان

دشمنی میرزاده عشقی با رضاخان از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز شد. او از مخالفان کودتا و بازگشت دیکتاتوری بود.

هنگامی که رضا خان قزاق که تازه از راه رسیده و دشمن مشروطه بود، با فریب دعوی جمهوری‌خواهی کرد، میرزاده عشقی به مخالفت با او پرداخت. از دیگر همراهان میرزاده عشقی در آن روزگار، برخی روشنفکران هم‌عصرش از جمله ملک‌الشعرای بهار، استاد حسین بهزاد، فرخی یزدی و نیما یوشیج، پدر شعر نوین فارسی، بودند.

داستان جمهوری‌خواهی رضاخان البته فریبی بود که برای چندصباحی حتی برخی روشنفکران آن عصر را هم با خود بُرد؛ اما به‌سرعت دستش رو شد و ناگزیر از بازگشت به اصل خویش و قبضه قدرت سلطنتی شد.[۸]

میرزاده عشقی مخالف سرسخت جمهوری رضاخانی بود و آن را جمهوری قلابی یا جمهوری مصنوعی می خواند. در شعرهایش بارها این جمهوری را به استهزا گرفت. میرزاده عشقی در همان سال‌ها همه‌ی آن جمهوری بازی‌ها را سناریوی انگلیسی‌ها می دانست.[۴]

جمهوری‌نامه

در آثار میرزاده عشقی، از شعر تا قصه و نمایش‌نامه، مطالبات و آرزوهای یک خلق به چشم می‌خورد. از جمله اشعار معروف عشق جمهوری‌نامه است که در مخالفت با رضاخان سروده و در آن چهره‌ی بسیاری از ریاکاران را با لحنی تند افشا کرده است.[۷]

دربحبوحه پایان جریان جمهوری‌خواهی میرزاده عشقی سروده‌ی مفصلی تحت عنوان جمهوری‌نامه بر روی کاغذ آمونیاک چاپ و در صدها نسخه به‌طور مخفیانه منتشر شد؛ و در میان مردم دست به دست گشت. این شعر معرف روند شکل‌گیری غائله جمهوری‌خواهی و اهداف و مقاصد شومی بود که در پس پرده‌ی توطئه نهفته بود. این اشعار بسیار نغز و صریح که در ۱۵ فروردین ۱۳۰۳ در تهران منتشر شد، در آغاز امر سراینده‌ی آن آشکارا نبود؛ اما بعدها و پس از ترور میرزاده عشقی، توسط عوامل رضاخان، شناسایی شد که این اشعار توسط عشقی سروده شده است.[۹]

میرعشقی4.JPG

شعر جمهوری‌نامه





{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

{{ب|دریغ از راه دور و رنج بسیار

چه ذلت‌ها کشید این ملت زاردریغ از راه دور و رنج بسیار
ترقی اندرین کشور محال استکه در این مملکت قحط‌الرجال است
خرابی‌از جنوب و از شمال استبر این مخلوق آزادی وبال است
بباید پرده بگرفتن ز اسرارکه گردد شرح بدبختی پدیدار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
اگر پیدا شود در ملک یک فردبه مانند رضاخان جوانمرد
کنندش دوره فوراً چند ولگردبه فکر اینکه باید ضایعش کرد
بگویند از سر شه تاج برداربه فرق خویشتن آن تاج بگذار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
نخستین بار، سازیم آفتابیعلامت‌های سرخ انقلابی
که جمهوری بود حرفی حسابیچو گشتی تو رئیس انتخابی
بباید گفت کاین مرد فداکاربود خود پادشاهی را سزاوار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
حقیقت بارک‌الله، چشم بد دورمبارک باد این جمهوری زور
ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کورچنین جمهوری بر ضد جمهور
ندارد یادکس، در هیچ اعصارنباشد هیچ در قوطی عطار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
چو جمهوری شود آقای دشتیعلمدارش بود شیطان رشتی
تدین آن سفیه کهنه مشتینشیند عصرها در توی هشتی
کند کور و کچل‌ها را خبردارز حلاج و ز رواس و ز مسمار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
صبا، آن بی‌شعور بدقیافهنماید . . . جمهوری کلافه
زند صد لاف در زیر ملافهکه جمهوری شود دارالخلافه
ولیکن بی‌خبر از لحن بازارز علاف و ز بقال و ز نجار
ز عدل الملک بشنو یک حکایتکه آن بالا بلند بی کفایت
میانجی گشته بین بول و غایطکندگاهی تدین را حمایت
شود گاهی سلیمان را مددکارکه سازد این دو را با یکدگر یار
ببین آن کهنه الدنگ قلندرنموده نوحهٔ جمهوری از بر
عجب جنسی است این! الله اکبرگهی عرعر نماید چون خر نر
زمانی پاچه گیرد چون سگ هارولی غافل زگردن‌بند و افسار
دریغ از راه دور و رنج بسیار از ایران رهنما گشته روانهبرای کارهای محرمانه
گرفته پول‌های بی‌نشانهزده در بصره و بغداد چانه
که جمهوری شود این ملک ادبارنه من گویم خودش کرده است اقرار
تقلاها نماید اندرین بینجلنبر زادهٔ شیخ العراقین
کند فریادها با شور و با شینکه جمهوری بود برگردنم دین
ادا بایست کرد این دین ناچاربباید جست از دست طدکار
ضیاء الواعظین آن لوس ریقوکند از بهر جمهوری هیاهو
چه جمهوری! عجب دارم من از اومگر او غافل است از قصد یارو
که می‌خواهد نشیند جای قاجارهمان‌طوری که کزد آن مرد افشار
دبیر اعظم، آن رند سیاسیز کمپانی نماید حق‌شناسی
زند تیپا به قانون اساسیبه افسون‌های نرم دیپلوماسی
به سردار سپه گو به اصرارکه جمهوری نباشد کار دشوار
نمایش می‌دهد این هفته عارفبه همراهی اعضای معارف
شود معلوم با جزئی مصارفکه جمهوری ندارد یک مخالف
مدلل می‌شود با ضرب و با تارکه مشروطه ندارد یک طرفدار
نمودم من جراید را ادارهشفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره
قیامت می‌شود با یک اشارهدگر معنی ندارد استخاره
همین فردا شود غوغا پدیداربه زورکنفرانس و نطق و اشعار
به عالم پیش رفته بالاصالهتمام کارها با قاله قاله
به زور نطق و شعر و سرمقالهبباید کرد جمهوری اماله
برین مخلوق بی‌عقل ولنگاربدون وحشت از اعیان و تجار
که مستوفی است شخصی لاابالیمشیرالدوله مرعوب و خیالی
وثوق‌الدوله جایش هست خالیبود فیروز هم در فارس والی
قوام‌السلطنه مطرود سرکاربه غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار
بود حاجی معین محتاط و معقولامین الضرب در عدلیه مشغول
علی صراف هم مستغرق پولفقیه التاجرین هم می‌خورد گول
اهمیت ندارد صنف بازارز خراز و ز رزاز و بنکدار
تدین گفته مجلس هست با مننماییم اکثریت را معین
شود این کار پیش از عید روشنبه جمهوری بگیرم رای قطعاً
نه قانون می‌شود مانع نه افکاربه زور مشت فیصل می‌دهم کار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
به تعلیم قشون اندر ولایاتمهیا تلگرافات و شکایات
ز جمهوری اشارت و کنایاتز ظلم شاه و دربارش روایات
ز بلدان و ز اقطار و ز امصار
زتبریز و ز قزوین و ز زنجانزیردستان وکرمانشاه وگیلان
بروجرد و عراق و یزد وکرمانز شیراز و صفاهان و خراسان
ز بجنورد و ز کاشان و قم و لارتقاضاها رسد خروار خروار
ز ملاها جوی وحشت نداریمقشون با ماست ما دهشت نداریم
حذر از جنبش ملت نداریمشب عید است ما فرصت نداریم
سلام عید را بایست این باربگیرد حضرت اشرف به دربار
به تهران نیست یک تن انقلابیبجز مشروطه‌خواهان حسابی
که از وحشت نگردند آفتابیاگرکردند قدری بد لعابی
بیاویزیمشان بر چوبهٔ داربنام ارتجاعیون و اشرار
موافق گشته لندن این سخن راکه فوری خواست سرپرسی لرن را
بود گر شومیاتسکی سوء ظن رافرستم پیششان استاد فن را
همان مهتر نسیم رند عیارکریم رشتی آن شیاد طرار
نباید کرد دیگر هیچ مس مسبباید رفت فوری توی مجلس
اگر حرفی شنیدیم از مدرسجوابش گفت باید رطب و یابس
وگر مقصود خود را کرد تکراربپیچیمش به دور حلق دستار
به قدری این سخن‌ها کارگر شدکه سردار سپه عقلش ز سر شد
به جمهوری علاقه‌مندتر شدبنای انتشار سیم و زر شد
به مبعوثان و مطبوعات و احرارز آقای صبا تا شیخ معمار
نمایان شد تجمع‌های فردیعلم در دست، گرم دوره‌گردی
علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردیعیان سرخی و پنهان رنگ زردی
به جمهوریت ایران هوادارولو گشته میان کوچه بازار
ازین افکار مالیخولیاییبه مجلس اکثریت شد هوایی
تدین کرد خیلی بی‌حیاییبه یک دم بین افرادش جدایی
فتاد از یک هجوم نابهنجاراز آن سیلی که خورد آن مرد دیندار
از آن سیلی ولایت پر صدا شددکاکین بسته و غوغا بپا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شدبه دولت روی اهل شهر وا شد
که آمد در میان خلق سرداربرای ضرب و شتم و خشم وکشتار
ز جمهوری به ما یک گام ره بودخدا داند که این سیلی گنه بود
که این سیلی زدن خدمت به شه بودتدین خصم سردار سپه بود
رفاقت بد بود با عقرب و مارخطر دارد چو نادان اوفتد یار
قشونی خلق را با نیزه راندندولی مردم به جای خویش ماندند
رضاخان را به جای خود نشاندندبه جای گل بر او آجر پراندند
نشاید کرد با افکار پیکاربباید خواست از مخلوق زنهار
بپا شد در جماعت شور و شرهاشکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها
رضاخان در قبال این هنرهاشنید از ناظم مجلس تشرها
که این کارت چه بود ای مرد غدارچرا کردی به مجلس این‌چنین کار
بسی پیر وجوان سر نیزه خوردندگروهی را سوی نظمیه بردند
چهل تن اندرین هنگامه مردندبرای حفظ قانون جان سپردند
دو صد تن تاکنون هستند بیماربه ضرب ته تفنگ و زیر آوار
رضاخان شد از این حرکت پشیمانبه سعدآباد رفت از شهر تهران
از آنجا شد به سوی قم شتابانحجج بستند با او عهد و پیمان
که باشد بعد از این بر خلق غمخوارز جمهوری نگوید هیچ گفتار
ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیفکه گردش باز اغوا ناصر سیف
به مجلس کرد توهین از سر کیفولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف
که مجلس نیست با ایشان وفاداربجز شش هفت تن بیکار و بیعار
از او بالمره مجلس بدگمان شدعقاید جملگی از او رمان شد
بسوی رود هن آخر چمان شدهمان چیزی که می‌دیدم همان شد
کشیده شد میان مملکت جارکه از میدان بدر رفته است سردار
به مجلس قاصدی از راه آمدکه اکنون تلگراف از شاه آمد
رضاخان عزل بی اکراه آمدشه از مجلس عقیدت‌خواه آمد
که قانون اساسی چون شده خواردگر کس ملک را باید پرستار
به تعلیمات مرکز با گزافاترسید از احمد آقا تلگرافات
که سرباز لرستان و مضافاتنمایند از رضاخان دفع آفات
قشون غرب گردد زور سیارسوی مرکز پی تنبیه احرار
امیر لشکر شرق آن یل رادیک اولتیماتوم از مشهد فرستاد
به مبعوثان دو روزه مهلتی دادکه آمد جیش تا فراش‌آباد
بباید بر مراد ما شود کارولی بر توپ خانی نیست آثار
وکیلان این تشرها چون شنیدندز جای خوبش از وحشت پریدند
به تنبان‌های خود از ترس ریدندنود رای موافق آفریدند
بر این جمعیت مرعوب گه کارسلیمان بن محسن شد علمدار
ولیکن چارده مرد مصممنترسیدند از توپ دمادم
به آزادی ببسته عهد محکماقلیت از ایشان شد فراهم
وطن‌خواهی از ایشان گشت پاداررضاخان را زبون کردند ازین کار
دریغ از راه دور و رنج بسیار{{{2}}}

این اشعار از میرزاده عشقی است که به گواه اشعارش شاید نتوان شاعری در دوره معاصر یافت که جسورانه‌تر از او در رابطه با سوءاستفاده از دین نوشته باشد.

حامیان رضاخان و پهلوی، مخالفان خود را یا به اسلام‌گرایی متهم می‌کردند یا به کمونیسم یا به تجزیه‌طلبی. میرزاده عشقی هیچ‌یک از این سه نبود. در همین شعر پرچم‌های سرخ را به سخره می‌گیرد پس نمی‌تواند کمونیست باشد. اشعارش در تقبیح حجاب و تقبیح روحانیت حامی قدرت، معروف است و نمی‌تواند اسلام‌گرا باشد. به قومیت خاصی هم منسوب نیست و اشعارش و نوشته‌هایش همه فارسی است و مدرکی دال بر تجزیه طلب بودن وی وجود ندارد.[۹]

هنگامی که وثوق‌الدوله قرارداد ایران و انگلیس را به‌وسیله جراید اعلام کرد، میرزاده عشقی منظومه‌ی اعتراض‌آمیزی را در اعتراض به این قرارداد سرود. وثوق‌الدوله او را به‌دنبال این اعتراض‌ها و چامه‌سرایی‌ها در تابستان ۱۲۹۸، به‌همراه جمعی از مخالفان به زندان انداخت. آنگاه عشقی در سوز عشق وطن چنین سرود:

خاک وطن

میرزاده عشقی در لباس درویشی

خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم

خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم

برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم

مرد آن بود که این کُله‌اش، بر سر است و من

نامردم ار که بی کُله، آنی به سر کنم

من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت

تسلیم هرزه‌گرد قضا و قدر کنم

زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم را

وی چرخ! زیر و روی تو زیر و زبر کنم

جایی‌ست آروزی من، ار من به آن رسم

از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم

هر آنچه می‌کنی بکن ای دشمن قوی!

من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم

من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک

وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم

معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من!

ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم

عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود

مهرت نه عارضی ست که جای دگر کنم

عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم

با شیر اندرون شد و با جان به در کنم

آخوندهای درباری و دین‌فروش نیز از میرزاده عشقی کینه‌ها به دل داشتند، چرا که او سروده بود:

من روی پاک سجده نهادم تو روی خاک

زاهد برو، معـاملـه ما نمی‌شود

مرغی که آشیانه به گلشن گرفته است

او را دگر به بادیه مأوا نمی‌شود.[۷]

در آغاز زمزمه‌ی جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه قرن بیستم را با قطع کوچک در ۸ صفحه منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت.[۱]

ترور میرزاده عشقی

صحنه‌ی بازسازی شده از ترور میرزاده عشقی

میرزاده عشقی آخرین شماره روزنامه قرن بیستم در تیرماه سال ۱۳۰۳، منتشرکرد. در آن شماره کاریکاتورهایی بود که رضاخان را دست‌نشانده انگلیس‌ها نشان می‌داد. شهربانی بلافاصله روزنامه را توقیف کرد؛ و خود عشقی نیز بامداد روز ۱۲ تیر همان سال در سن ۳۱ سالگی توسط ۳ نفر از عوامل اداره تامینات شهربانی رضاخان و با شلیک گلوله درحیاط منزلش در سه‌راهی سپهسالار به‌قتل رسید. آن ۳نفر از عوامل محمد درگاهی، معروف به محمد چاقو رئیس شهربانی رضاخان بودند. اسم یکی از قاتلان ابوالقاسم کهن و نفر شلیک‌کننده حبیب همدانی نام داشت. قاتل دستگیرشده، به قضاییه رضاخانی سپرده شد اما پس از ۲سال، بی‌گناه اعلام و آزاد گردید. رئیس دادگاه، قاضی صدرالاشراف بازجوی بدنام جنایت باغشاه بود که در خون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و یاران مشروطه‌خواه او در آغاز استبداد محمدعلیشاهی و جنایت‌های لیاخف روسی دست داشت. کلنل لیاخف، فرمانده روسی نیروی قزاق رضاخان بود که مجلس مشروطه را به توپ بست و آن را تعطیل کرد.[۸]

دو روز پیش از ترور میرزاده عشقی، یکی از دوستانش به‌نام میرمحسن خان، به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تأمینات خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود.[۲]

میرزاده عشقی چند روز پیش از قتلش، به دوستی گفته بود که دلم می‌خواهد زنده بمانم و برای آزادی ایران هرقدر می‌توانم بکوشم… من که از این زندگی سیر شده‌ام، اگر خوشحالم زنده‌ام، برای این است که برای وطنم، فرزندی لایق و فداکار باشم وتا آن‌جا که میسر است برای نجات کشورم کار کنم.

کم تبرئه قاتل میرزاده عشقی توسط قاضی ضدمشروطه

دو سه شبی بود که ۲ نفر ناشناس پیرامون منزل میرزاده عشقی کشیک می‌کشیدند. عشقی به نصیحت دوستانش از خانه بیرون نمی‌رفت. کسی را هم نزد خود نمی‌پذیرفت. اما آن دو نفر ناشناس، پیوسته مرافب بودند که عشقی را تنها گیر بیاورند و سراغش بروند. آن شب را که شب دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ بود، میرزاده عشقی ناراحت به سر برد. صبح آن شب عشقی، خسته، لب حوض دست‌هایش را می‌شست. پسر عموی او که از چندی پیش مراقب او بود بیرون رفته بود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. ناگهان در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه میرزاده عشقی شدند. عشقی از آن‌ها پرسید که چه کار دارند؟ آن‌ها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او داده‌اند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمده‌اند. عشقی خندان تعارف کرد و می‌خواست برای پذیرایی آن‌ها را به اتاق ببرد؛ و در حالی که با یکی از آنان صحبت کنان جلو بود، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد؛ و بی‌درنگ هر سه نفر فرار کردند. عشقی فریاد کشید و خود را به کوچه رساند. در آن‌جا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایه‌ها با صدای تیر و فریاد عشقی، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و محمد هرسینی قاتل را دست‌گیر کردند. اسم قاتل ابوالقاسم و از مهاجرین قفقاز بود. میرزاده عشقی را به بیمارستان شهربانی بردند. در تخت‌خوابی افتاده ولحافی رویش کشیده بودند. رنگش به کلی پریده بود وعرق مرگ بر چهره‌اش نشسته بود. تنش سرد شده واز سرما به خود می‌پیچید. او شکنجه و درد شدیدی می‌کشید. ناله می کرد وداد می زد که یا مرا از این‌جا بیرون ببرید و یا یک گلوله‌ی دیگر به من بزنید وآسوده‌ام بکنید. گلوله‌ی سربی در طرف چپ زیر قلبش گیر کرده بود؛ و خون زیادی می‌آمد. پس از ۴ ساعت درد و شکنجه، عشقی جوان چشم از جهان فروبست. پیراهن خونینش را روی جنازه‌اش گذاشته و تابوت را به مسجد سپهسالار بردند. صبح روز بعد تمام تهران عزادار بود. دانشمندان، دانش آموزان، کاسب‌کارها واهالی محل، طوق وعلم بلند کرده وجنازه‌ی میرزاده عشقی را در حالی که پیراهن خونین او روی تابوت بود برداشته وحرکت کردند. هر کس جنازه را می‌دید می‌گریست و می‌گفت: تهران چنین سوگواری را یک‌بار دیگر نخواهد دید.[۱۰]

میرزاده عشقی که به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه ترور شد. مرگ او از آن زمان تاکنون به یکی از نمادهای آزادی بیان در دوره های مختلف تبدیل شده است.[۴]

پس از ترور میرزاده عشقی، ملک‌الشعرای بهار طی نطق پیش از دستور خود در مجلس، به‌شدت به دولت وقت به واسطه تعلل در دست‌گیری عاملان ترور عشقی حمله کرد؛ و خواهان مجازات آنان شد. هم‌چنین، سید حسن مدرس، رهبر فراکسیون اقلیت مجلس، تدارک مفصلی برای تشییع جنازه میرزاده عشقی داد و مجلس ختمی برای وی در مسجد سپهسالار برگزار کرد.[۵]

میرزاده عشقی مرگ نا به‌هنگام خود را پیش‌بینی کرده ودر منظومه عشق وطن چنین سروده است:

من نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک

وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم[۶]

خواب عشقی درباره‌ی قتلش

میرزاده عشقی در جمع دوستانش

مابین آقای رحیم‌زاده صفوی و ملک الشعراء بهار و میرزاده عشقی که هر سه از کارکنان اقلیت بودند، ترتیبی برقرار شده بود که هفته‌ای دو روز در منزل رحیم‌زاده صفوی، گرد آمده و از ظهر تا شب وقت خود را به مذاکرات ادبی وتهیه مطالب برای روزنامه قرن بیستم که متعلق به میرزاده عشقی بود می گذرانیدند. یک روز شنبه از هفته‌ای که روز سه‌شنبه‌ی آن روز می‌بایست میرزاده عشقی به‌قتل رسد، پس از صرف ناهار رحیم زاده صفوی یکی از سه کتاب فلاماریون که مربوط به‌مرگ بود را باز کرده برای رفقا به فارسی نقل می‌نمود، در آن هنگام دوسه روز از انتشار آخرین شماره روزنامه‌ی مشهور قرن بیستم گذشته بود، همان شماره مشهوری که حاوی شدیدترین حملات به دیکتاتور وقت و اطرافیان او بود. تهدیدهای متواتر به میرزاده عشقی می رسید و کار به جایی رسیده بود که عشقی قیافه‌ی مهیب مرگ را پیش چشم خود مجسم می‌یاف. در آن روز و آن ساعت که اتفاقاً به قصه‌های آن کتاب در موضوع خواب ومرگ گوش می داد، ناگهان از جای پریده و خطاب به رحیم‌زاده صفوی نموده و می‌گوید: حاشا که شما در این زمینه‌ها مطالعه می‌کنید، خواهشمندم یک دقیقه هم به خواب من که دیشب دیده‌ام توجه نمائید:

«خواب دیدم که در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم (قلمستان زرگنده گردشگاه اهل تفریح وتفرج مرکز بود)، در حین گردش دختری فرنگی مثل آن که با من سابقه آشنایی داشت نزدیک آمده بنای گله گزاری وبالاخره تشدد وتغیر را گذاشت وطپانچه‌ای که در دست داشت شش گلوله به طرف من خالی نمود. براثر صدای تیرها افراد پلیس ریختند و مرا دست‌گیر کرده در درشکه نشاندند که به نظمیه ببرند. در بین راه من هر چه فریاد می‌کردم که آخر مرا کجا می‌برید شما باید ضارب را دست‌گیر کنید نه مرا، به حرفم گوش نمی‌دادند تا مرا به نظمیه بردند ودر آن‌جا مرا به اتاقی شبیه زیر زمین کشانیده حبس کردند. آن اتاق فقط یک روزنه داشت که از آن روشنایی به درون می تابید. من با حال وحشتی که داشتم چشم را به آن روزنه دوخته بودم ناگهان دیدم شروع به خاک ریزی شد وتدریجاً آن روزنه، گرفته شد ومن احساس کردم که آن‌جا قیر من است…»

وقتی که میرزاده عشقی این خواب را تعریف می کرد قیافه بیم زده و وحشتناکی داشت و رفقای او برای روحیه دادن وی، به مزاح وشوخی می پردازند؛ اما رحیم‌زاده صفوی می‌گوید که حال میرزاده عشقی و قیافه و لهجه او در آن موقع طوری بود که در قلب من اثر بیم و وحشت را منعکس می‌ساخت.

این خواب را رحیم زاده صفوی در روزنامه شهاب همان هفته و ملک‌الشعراء در روزنامه قانون هفتگی طی مرثیه نام‌های که برای میرزاده عشقی نوشته‌اند حکایت کرده‌اند.[۱۱]

تشییع جنازه عشقی

تشییع پیکر میرزاده عشقی

در همان روزی که میرزاده عشقی ترور، ساعت ۳ بعدازظهر گروهی از نمایندگان اقلیت و مدیران جراید اقلیت در بیمارستان نظمیه برسر پیکر عشقی حاضر شدند. مردم نیز کم‌کم در حال تجمع بود. عباس خلیلی، مدیر روزنامه اقدام، نطق غرائی کرد و تمام حاضرین گریستند. پس از نطق خلیلی، جسد میرزاده عشقی را در درشکه‌ای گذاشته و به طرف منزل عشقی حرکت کردند. تعداد زیادی درشکه و اتومبیل از عقب جسد به‌حرکت درآمدند. فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان نیز از مشایعت کنندگان بود. همین که درشکه‌ی فرخی یزدی به سر چهارراه مخبرالدوله رسید، به رفیق خود می گوید ماده تاریخ خوبی پیدا کردم وآن عشقی قرن بیستم است. هنوز به چهارراه سید علی نرسیده بودند که فرخی یزدی قطعه‌ی معروف ماده تاریخ عشقی را به این شکل ساخت:

دیو مهیب خود سری چون ز غضب گرفت دم

امنیت از محیط ما رخت به بست وگشت گم

حربه وحشت و ترور گشت چو میرزاده را

سال شهادتش بخوان عشقی قرن بیستم

مزار میرزاده عشقی در ابن بابویه

جسد میرزاده عشقی را به منزلش آوردند و در آن‌جا شسته وکفن کردند؛ و شب را در مسجد سپهسالار به امانت گذاشتند که روز بعد تشییع کنند. شب در مسجد سپهسالار جمعیت زیادی ماند، زیرا فهمیده بودند که شهربانی می‌خواهد شبانه جسد عشقی را برده و محرمانه دفن نماید ونگذارد سر وصدا در اطراف آن بلند شود. اما درباریان و اقلیت می‌خواستند که از تشییع جنازه عشقی استفاده کرده بفهمانند که مردم چه اندازه با دولت وقت مخالف هستند. سید حسن مدرس و دسته اقلیت، همان روز اعلانی در شهر منتشر کردند که فردا هر کس می‌خواهد از جنازه یک سید غریب ومظلوم تشییع نماید صبح به مسجد سپهسالار حاضر شود. صبح جمعیت بی‌مانندی در مسجد سپهسالار گرد آمد. جنازه میرزاده عشقی را حرکت داده و تشییع فوق‌العاده پُر ازدحامی که تاکنون نطیر آن دیده نشده بود به عمل آمد. پیراهن خونین عشقی را نیز روی عماری گذاشته بودند. از تمام محلات شهر دسته‌ی جمعیت به مشایعت کنندگان می‌پیوست. گفته می‌شود که حدود ۳۰ هزار نفر در تشییع جنازه میرزاده عشقی شرکت کرده بودند و با همان هئیت، جنازه به قبرستان ابن بابویه برده و در شمال غربی آن مدفون ساختند.[۱۲]

این شعر معروف بر کنار سنگ قبر میرزاده عشقی حک شده است:

خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم

خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک

وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم

معشوق عشقی، ای وطن ای عشق پاک من

ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم[۲]

آثار میرزاده عشقی

کلیات میرزاده عشقی

از اشعار معروف میرزاده عشقی می‌توان به نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز اشاره کرد.[۱]

اشعار میرزاده عشقی سراسر پُر است از اعتراضات در برابر بیدادگری اجتماعی.

منظومه نوروزی نامه میرزاده عشقی، یکی از قدیمی‌ترین آثار اوست که ۱۵ روز پیش از فرا رسیدن بهار به نام هدیه نوروزی در سال ۱۲۹۷ در استانبول سروده است.[۳]

میرزاده عشقی چند سال آخر عمرش که در تهران بود، قطعه کفن سیاه را در باب روزگار زنان و حجاب آنان با مسمط نوشت. در واقع این اثر و محصولش، تاریخچه‌ی تئوری انقلاب مشروطیت و دوره‌ای که شاعر می‌زیست است.[۱]

میرزاده عشقی هم‌چنین از جمله پیشگامان شعر نو شناخته می‌شود؛ و از نخستین ادبای معاصر ایران است که به مقوله شعر نو توجه نمود؛ و پیش از نیما یوشیج، اشعاری به سبک نو سرود. نخستین آثار نیما یوشیج برای اولین بار در روزنامه قرن بیستم میرزاده عشقی چاپ شد.[۵]

منظومه تابلوی ایدئال میرزاده عشقی در میان اشعار رئال فارسی جایگاه ویژه‌ای دارد. سبک نقلی و روایی او در این منظومه کمتر نظیری دارد.[۴]

نمایشنامه‌ها

میرزاده عشقی در مسیر عبور از بغداد و موصل به‌سوی استانبول، با دیدن خرابه‌های مدائن اپرای رستاخیز شهریاران ایران را در استانبول نوشت. در آن‌جا با نمایش‌های موزیکال آشنا شد و ایده‌ی نمایش‌نامه نویسی در سرش افتاد.[۷]

میرزاده عشقی هفت نمایشنامه نوشت که به‌ترتیب عبارتند از:

داستان بیچاره زاده (جمشید ناکام) – سال ۱۲۹۳

کفن سیاه – سال ۱۲۹۴

رستاخیز سلاطین ایران –سال ۱۲۹۴

نمایشنامه‌های میرزاده عشقی

حلوا الفقرا –سال ۱۳۰۰

بچه گدا و دکتر نیکوکار- سال ۱۳۰۰

تئاتر درموضوع میتینگ – سال ۱۳۰۱

ایدئال پیرمرد دهگانی (سه تابلو مریم) – سال ۱۳۰۲[۵]

ریشه‌های باستانی در اشعار عشقی

مشروطه خواهی و پیروزی انقلاب مشروطه، نقطه عطفی و سرفصلی در تاریخ ایران است. در این دوره محور پیشرفت و ترقی جامعه ایران در زمینه‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دچار دگرگونی‌های چشم‌گیری شد. این جریان در اندیشه و آثار اهل قلم و شاعران هم انعکاس یافت. در این دوره، ادبیات و شعر با نگاه به افتخارات تاریخی ایرانیان در خدمت آرمان‌های مشروطه‌خواهی قرار گرفت. میرزاده عشقی از مهم ترین شاعران و روشن‌فکران دوره‌ی مشروطیت است که با نگاه به تاریخ کهن ایرانیان درصدد ایجاد انگیزه و آگاهی در میان توده مردم برآمد. میرزاده عشقی، شاعر و روزنامه‌نگار وطن‌پرست تا دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳، که عمر کوتاهش هدف گلوله مأموران نظمیه رضاخان قرار گرفت؛ هم‌واره پیش‌رفت و ترقی‌خواهی را با تکیه برعناصر و شالوده‌های فرهنگ ایرانی ترویج داد.[۱۳]

میرزاده عشقی از نگاه شاعران و نویسندگان

پژوهش‌گران و محققان در رابطه با هویت ملی در دیوان میرزاده عشقی تحقیقاتی چند انجام داده‌اند. ماشاالله آجودانی در اثر خود به‌نام یا مرگ یا تجدد، به ناسیونالیسم و نوآوری‌های ادبی در اشعار میرزاده عشقی پرداخته است. یحیی آرین پور و شفیعی کدکنی نیز به شرح حال، اشعار وطنی، نوآوری‌های ادبی و سروده‌های ملی و میهنی میرزاده عشقی پرداخته اند. محمدعلی سپانلو در کتاب چهار شاعر آزادی، اشعار ملی و میهنی میرزاده عشقی را مورد توجه قرار داده است.[۱۳]

ولادیمیر نابوکف گفته است: بهترین بخش زندگی‌نامه‌ی میرزاده عشقی، نه داستان ماجراهایی که براو گذشت، بلکه شرح تحول سبک کار اوست.

ملک‌الشعراء بهار درباره‌ی میرزاده عشقی می‌گوید:

«میرزاده عشقی یک پارچه قریحه بود، عشقی در شاعری به قدری توانا بود که اگر داس بی‌رحم باغبان، آن نونهال فضایل را درو نکرده بود، یادگارهای زیادی از گل‌های ادب و شکوفه‌های باطراوت طبع و قریحه‌ی شاعرانه‌اش برای ملت ایران بلکه برای دنیا باقی می گذاشت. همان اندازه از آثار ادبی که از عمر کوتاه و سراسر محنت عشقی باقی مانده است برای نشانه‌ی بزرگواری و علو طبع او کافیست.»[۱۴]

شاعران و نویسندگان دوران مشروطه

ملک‌الشعرای بهار که در ۴ ماه آخر عمر میرزاده عشقی، با او نزدیک شده بود، پس از مرگ او این شعر را سرود:

وه که عشقی در صباح زندگی

از خدنگ دشمن شبرو بمرد

پرتوی بود از فروغ آرزو

آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد

شاعری نو بود و شعرش نیز نو

شاعر نو رفت و شعر نو بمرد «سایت دویچه وله فارسی»

محمدحسین شهریار به یاد مرحوم میرزاده عشقی چنین سروده است:

عشقی که درد عشق وطن بود درد او

او بود مرد عشق که کس نیست مرد او

چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم

بس شعله ها که بشکفد از آه سرد او

بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز

پروانه تخیل آفاق گرد او

او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت

از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او

آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت

بردی نمی کنند حریفان نرد او

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او

در عاشقی رسید بجایی که هرچه من

چون باد تاختم نرسیدم به گرد او

از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ

این کارمزد کشور و آن کارکرد او

آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه

با خون سرخ رنگ شود روی زرد او

درمان خود به دادن جان دید شهریار

عشقی که درد عشق وطن بود درد او[۱۵]

سیری در اندیشه و اشعار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام دزد پاتختی چنین سروده است:

هزار بار مرا مرگ به از این سختی است

برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است

گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم

زدست این همه جان کندن، این چه جان‌سختی است

رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم

برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است

رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است

که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است

رجال صالح ما، این رجال خنثای اند

که از رجال دگر، امتیازشان لختی است

زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن اند

که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است

بمیر عشقی ار آسایش آرزو داری

که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است[۵]

عید خون

میرزاده عشقی در دورانی زیست که شرایط کشور هم‌واره در تلاطم بود. او نیز شاعری بود با طبع احساساتی که درباره جامعه و وطنش شعر می‌سرود. به خاطر افکار انقلابی‌اش از انتقام دم می زد، حتی عنوان یکی از مقالات خود را عید خون گذاشت.[۴]

میرزاده عشقی درد جامعه را می‌شناسد؛ و توصیه می‌کند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هم‌وطنان خود بلکه به همه‌ی مردم جهان می‌کند:

ای بشر مظهر شرافت شو

نی ز سر تا به‌پا قباحت باش

مرضی مانع شرافت توست

در پی رفع این نقاهت باش

وین تعدی است بر حقوق بشر

از پی رفع این جراحت باش

عید خون گیر پنج روز از سال

سیصد و شصت روز راحت باش

میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی می‌بیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم می‌بیند و می‌سراید:

مرا عزاست نه عید! این چه عید قربان است؟

که گوسفند وطن زیر تیغ خصمان است

مرا به جامه‌ی عیدی مبین، دلم خون است

د رون عزاست و برون چراغان است

میرزاده عشقی، تنها راه نجات توده‌های مردم را از تیره بختی، انقلاب می‌داند و در شعری تحت عنوان ضرورت انقلاب، درخت آزادی را نیز با خون خود و هم میهنانش آبیاری می‌کند:

این ملک، یک انقلاب می‌خواهد و بس

خونریزی بی‌حساب می‌خواهد وبس

امروز دگر درخت آزادی ما

از خون من و تو آب می‌خواهد و بس

عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمی‌داند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا می‌کند و می‌گوید:

«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاق‌های محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمی‌دانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت می‌خواست ما را در مدرسه برای انقلاب آینده‌ی این سرزمین بپروراند»

میرزاده عشقی حتی ملک‌الشعرای بهار را در مقاله‌اش مورد نیش قلمش قرار می‌دهد؛ و ضمن تأیید روزنامه‌ی انقلابی نو بهار که ملک‌الشعرای بهار منتشر می‌کرد، می‌گوید:

«باید یقین داشت که نویسنده‌ی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفه‌ی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»[۱۶]

میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آن‌دوران را فریاد می کند. شعری که درباره‌ی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداق‌هایی فراوانی در جامعه‌ی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است:

این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟

هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟

این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت

صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟

دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس

بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟

هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چه‌ها شد؟

این‌دوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟

از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زین‌کار که کردی

ریدی به‌سر هر چه که عمامه به‌سر بود. دیدی چه خبر بود؟

من دشمن دین نیستم این‌گونه نبینم. من حامی دینم

دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟

تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد

گویم ز چه عمامه به‌سر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟

عمامه به‌سر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است

آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟

آن مردکه خر که وکیل است به تهران، این‌گونه و اینسان

یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟

شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات

خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟

میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت

افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟

این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست

آن‌کس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟

می‌گفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم

راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟

از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان

گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟

کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر

گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟

گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران

سرتا به‌سرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟

من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر

زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟

تا این‌که در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا

دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟

این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی

از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟

هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی

این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟

تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست

ای‌کاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟

ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی

از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟

این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند

محکم‌تر و معظم‌تر و آتشکده‌تر بود. دیدی چه خبر بود؟[۱۷]

میرزاده عشقی و حقوق زنان

میرزاده عشفی علاوه بر سیاست و فعالیت‌های اجتماعی، از روشنفکران پیشتازی بود که در عرصه‌ی حقوق زنان هم به همان اندازه‌ی ابتکارش در عرصه شعر، تلاش می‌کرد. در حالی‌که نفس موسیقی در دنیای بازمانده از مناسبات کهن فئودالی هنوز ناپسند می‌نمود؛ میرزاده عشقی برای راه‌اندازی کنسرت، تئاتر و اُپرا و احقاق حقوق برابر زنان، هم‌واره تلاش می‌کرد.[۸]

میرزاده عشقی از برجسته‌ترین روشن‌فکران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی زنان و حضور آنان در جامعه دفاع می‌کرد. (سایت به اندیشان)

عشقی قطعه کفن سیاه را در دفاع از مظلومیت زنان و تجسم روزگار سیاه آنان با مسمط ایدئال مرد دهقان سروده است.[۲]

عشقی در درباره‌ی حجاب و آزادی و حقوق زنان و ظلم و ستم مضاعفی که بر آن‌ها رفته، چنین سروده است:

آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب

رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب

از حجاب است که این قوم خرابند خراب

این خرابی ز حجاب است که ناید به حساب

در حجاب است سخن گرچه بود ردّ حجاب

تو سزد فخر کنی بر دگران بدهی درس

عیب باشد که تو را از دگران باشد ترس

شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده

زن چه کرده است که از بنده بود شرمنده

چیست این چادر و روبنده‌ی نازیبنده

گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده

مرده باد آن که زنان زنده بگور افکنده

این سخن مذهب هرکس باشد

چادر و پیچه دگر بس باشد

با من از یک دو سه گوینده هم آواز شود

کم‌کم این زمزمه در جامعه آغاز شود

از همین زمزمه‌ها روی زنان باز شود

لذت از زندگی جامعه احراز شود

عزّت و فتح به این جامعه دمساز شود

ور نه تا زن به کفن سر برده

نیمی از ملّت ایران مرده (شعری درباره حجاب زنان – دیوان اشعار عشقی)

ای‌دوست ببین بی سر و سامانی ایران

بدبختی ایران و پریشانی ایران

از قبر برون آی و ببین ذلت ما را

این ذلت ایرانی و ویرانی ایران

آوخ که لحمد، جای تو شد تا بقیامت!

رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران

از وضع کنونی و زبدبختی ملت

زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران

گردیده جهان تیره و گشته‌ست دلم تنگ

گویی که شدم حبسی و زندانی ایران

بگرفته دلم سخت زاوضاع کنونی

بیچارگی و محنت و حیرانی ایران

عشقی بود ار نوحه‌گر امروز عجب نیست

خون می‌چکد از دیدۀ ایرانی و ایران

یکرنگی

با هر محیط، خویش، نه همرنگ می‌کنم

نی لحن خود، رهین هر آهنگ می‌کنم

مانم که تا بگردد همرنگ من محیط

آنگه ببین چسان همه را رنگ می‌کنم

تا روز خوش گشاید، آغوش خود بمن

در روز سخت، عرصه به‌خود تنگ می‌کنم

از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو

تجدید عهد نقشه‌ی ارژنگ می‌کنم

با مدعی دیگری به تعقیب من میای

من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کنم

تیر و کمان، زبان و سخن گو به‌خصم من

این تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم

نامد به‌چنگ من، ز وطن غیر موی خویش

پس موی ووز مویه‌ی او چنگ می‌کنم

دیوانه عشقی است نه مجنون، من این‌حسن

اثبات با ادله و فرهنگ می‌کنم

مجنون ز روی عقل همی‌گفت دلبر است

لیلی و دل بطره‌اش آونگ می‌کنم

مجنون منم که عشق وطن دارم و فعان

از عشق آب و خاک گل و سنگ می‌کنم

ــ

عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست

تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست

تا نشدرسوای عالم کس نشد استاد عشق

نیم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست

ای دل از حال من وبلبل چه می پرسی برو

ما دو تن شوریده را کاری به جز فریاد نیست

به به از این مجلس ملی وازادی فکر

من چه بنویسم قلم در دست کس آزاد نیست

رای من این است کاندید از برای انتخاب

اندر این دوره مناسب تر کس از شداد نیست

حرفهای تازه را فرعون هم ناگفته بود

بلکه از چنگیز هم تاریخ را در یاد نیست

ای خدا این مهد استبداد را ویران نما

گر چه در سر تاسرش یک گوشه ای آباد نیست

گر که جمهوری است این اوضاع برگیر وببند

هیچ آزادی طلب بر ضد استبداد نیست

قلب عشقی بین که چون سرتاسر ایران زمین

از جفای گلرخان یک گوشه اش آباد نیست

زندگینامه میرزاده عشقی «سایت علماء و عرفاء»

https://olama-orafa.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A1-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C%DB%B1%DB%B3%DB%B4%DB%B2-%DB%B1%DB%B2%DB%B7%DB%B2%D9%87-%D9%82/

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ زندگینامه میرزاده عشقی - پایگاه خبری شاعر
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ شعر روی سنگ قبر میرزاده عشقی - خبرگزاری دانشجو
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت مردان پارس
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟ - سایت برترینها
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ یادی از میرزاده عشقی - سایت به‌اندیشان
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ زندگینامه میرزداه عشقی - سایت تاریخ ما
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ ۷٫۳ ۷٫۴ شهادت میرزاده عشقی - سایت ایران افشاگر
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ میرزاده عشقی و رضا خان - سایت سازمان مجاهدین خلق ایران
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ جمهوری‌نامه میرزاده عشقی - سایت ویرگول
  10. زندگینامه میرزاده عشقی - سایت موفقها
  11. تاریخ بیست ساله ایران، جلد سوم، صفحه ۷۰ - تألیف: حسین مکی
  12. ادبیات سیاسی ایران در عصر مشروطیت، جلد اول، صفحه ۶۷۲
  13. ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ زندگینامه میرزاده عشقی - سایت سیمرغ
  14. میرزاده عشقی از زبان ملک‌الشعرای بهار - سایت زبان ادبی
  15. غزل شماره ۱۱۶ - دیوان محمد حسین شهریار
  16. میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی
  17. مجلس چهارم - سیاست نامه