کاربر:Omid/صفحه تمرین4: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''شهلا کعبی و نسرین (فرشته) کعبی''' دو خواهر پرستار کردی بودند که به اتهام همکاری با ضدانقلاب از طریق مداوای آن‌ها در بیمارستان سقز به دستورحاکم شرع صادق خلخالی، در ۵ شهریور ۱۳۵۹، به مرگ محکوم و تیرباران شدند. شهلا (متولد ۱۳۲۵) در هنگام اعدام ۳۴ و نسرین (متولد ۱۳۳۲) ۲۷ سال داشت.<ref name=":0">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3753/shahla-kabi یک سرگذشت؛ شهلا کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref><ref>[https://khabargar.net/%F0%9F%94%B4%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%DB%B8-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%B3-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/ به مناسبت ۸ مارس یادی از خواهران کعبی، پرستارانی که حکم اعدام‌شان توسط خلخالی صادر شد]</ref>
'''شهلا کعبی و نسرین (فرشته) کعبی''' دو خواهر پرستار کردی بودند که به اتهام همکاری با ضدانقلاب از طریق مداوای آن‌ها در بیمارستان سقز به دستورحاکم شرع صادق خلخالی، در ۵ شهریور ۱۳۵۹، به مرگ محکوم و تیرباران شدند. شهلا (متولد ۱۳۲۵) در هنگام اعدام ۳۴ و نسرین (متولد ۱۳۳۲) ۲۷ سال داشت.<ref name=":0">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3753/shahla-kabi یک سرگذشت؛ شهلا کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref><ref>[https://khabargar.net/%F0%9F%94%B4%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%DB%B8-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%B3-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/ به مناسبت ۸ مارس یادی از خواهران کعبی، پرستارانی که حکم اعدام‌شان توسط خلخالی صادر شد]</ref>
== دستگیری و بازداشت ==
بر اساس مصاحبه‌ای با یکی از اقوام خواهران کعبی در تاریخ ١٧ اردیبهشت ١٣٨٣، خواهران کعبی بار اول در پاییز ۱۳۵۸ به دنبال یورش ماموران رژیم ایران به شهرهای کردستان دستگیر شدند. پس از آن شهلا به قزوین تبعید شد.
در بهار سال ۱۳۵۹ بعد از توافقاتی که میان هیئتی از طرف دولت به سرپرستی داریوش فروهر با «هیئت نمایندگی خلق کرد» صورت گرفت بر اساس موافقت با بازگشت تبعیدشد‌گان (بسیاری از آموزگاران، پزشکان و پرستاران) به محل زندگی و کار خویش، شهلا به سقز بازگشت. در ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ به دنبال تصرف شهرهای سنندج و سقز و ... بار دیگر همراه با خواهرش دستگیر شد.
شهلا کعبی دوران بازداشت خود را در زندان‌های سقز، اوین، و سنندج گذراند. در طول مدت سه ماه بازداشت، بازجویی آن‌ها توسط پاسداران محلی و غیر محلی انجام می‌شد و دسترسی به وکیل یا اجازه تماس و ملاقات وجود نداشت.<ref name=":0" /><ref name=":1" />


== دفاعیات ==
== دفاعیات ==
خط ۸: خط ۱۵:


"زندانبان نسرین و خواهربزرگترش شهلا را بدون هیج سوال و جوابی از بند زندان بیرون میبرد. دو خواهربا دستان بسته ودر کنار هم پشت به دیوار می ایستند. پاسداری دو تکه پارچه سیاه رنگ را برای بستن چشمان این نفر میآورد. نسرین مخالفت میکند و چشم بند نمیخواهد. شهلا خواهر بزرگتر چشم بند را میپذیرد و در جواب خنده تحقیر آمیز پاسدار که "تو میترسی، ها؟" میگوید البته که نه، فقط نمیخواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. در این جا نسرین هم خواهان چشم‌بند می‌شود."<ref name=":0" /><ref name=":1">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3752/nasrin-fereshteh-kabi یک سرگذشت؛ نسرین (فرشته) کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref>
"زندانبان نسرین و خواهربزرگترش شهلا را بدون هیج سوال و جوابی از بند زندان بیرون میبرد. دو خواهربا دستان بسته ودر کنار هم پشت به دیوار می ایستند. پاسداری دو تکه پارچه سیاه رنگ را برای بستن چشمان این نفر میآورد. نسرین مخالفت میکند و چشم بند نمیخواهد. شهلا خواهر بزرگتر چشم بند را میپذیرد و در جواب خنده تحقیر آمیز پاسدار که "تو میترسی، ها؟" میگوید البته که نه، فقط نمیخواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. در این جا نسرین هم خواهان چشم‌بند می‌شود."<ref name=":0" /><ref name=":1">[https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-3752/nasrin-fereshteh-kabi یک سرگذشت؛ نسرین (فرشته) کعبی]، سایت بنیاد عبدالرحمن برومند</ref>
=== دستگیری و بازداشت ===
بر اساس مصاحبه، خانم کعبی "بار اول در پائیز ١٣٥٨ به دنبال یورش رژیم به شهرهای کردستان همراه با خواهرش، نسرین دستگیر شد که به تبعید او به قزوین منجر گردید. در بهار سال ١٣٥٩ بعد از توافقاتی که میان هیئتی از طرف دولت به سرپرستی داریوش فروهر با «هیئت نمایندگی خلق کرد» صورت گرفت بر اساس موافقت با بازگشت تبعید شده‌گان ( بسیاری از آموزگاران، پزشکان و پرستاران) به محل زندگی و کار خویش، شهلا به سقز بازگشت. در ٢٤ خرداد ١٣٥٩ به دنبال تصرف شهرهای سنندج و سقز و ... بار دیگر همراه با خواهرش دستگیر شد."
ایشان دوران بازداشت خود را در زندانهای سقز، اوین، و سنندج گذراند. در طول مدت سه ماه بازداشت، بازجویی ایشان توسط پاسداران محلی و غیر محلی انجام میشد و دسترسی به وکیل یا اجازه تماس و ملاقات وجود نداشت.<ref name=":0" />
=== دستگیری و بازداشت ===
بر اساس مصاحبه، خانم کعبی "بار اول در پائیز ١٣٥٨ به دنبال یورش رژیم به شهرهای کردستان همراه با خواهرش، نسرین دستگیر شد که به تبعید او به قزوین منجر گردید. در بهار سال ١٣٥٩ بعد از توافقاتی که میان هیئتی از طرف دولت به سرپرستی داریوش فروهر با «هیئت نمایندگی خلق کرد» صورت گرفت بر اساس موافقت با بازگشت تبعید شده‌گان ( بسیاری از آموزگاران، پزشکان و پرستاران) به محل زندگی و کار خویش، شهلا به سقز بازگشت. در ٢٤ خرداد ١٣٥٩ به دنبال تصرف شهرهای سنندج و سقز و ... بار دیگر همراه با خواهرش دستگیر شد."
ایشان دوران بازداشت خود را در زندانهای سقز، اوین، و سنندج گذراند. در طول مدت سه ماه بازداشت، بازجویی ایشان توسط پاسداران محلی و غیر محلی انجام میشد و دسترسی به وکیل یا اجازه تماس و ملاقات وجود نداشت.<ref name=":1" />


=== دادگاه ===
=== دادگاه ===

نسخهٔ ‏۲۶ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۰۷:۳۹

شهلا کعبی و نسرین (فرشته) کعبی دو خواهر پرستار کردی بودند که به اتهام همکاری با ضدانقلاب از طریق مداوای آن‌ها در بیمارستان سقز به دستورحاکم شرع صادق خلخالی، در ۵ شهریور ۱۳۵۹، به مرگ محکوم و تیرباران شدند. شهلا (متولد ۱۳۲۵) در هنگام اعدام ۳۴ و نسرین (متولد ۱۳۳۲) ۲۷ سال داشت.[۱][۲]

دستگیری و بازداشت

بر اساس مصاحبه‌ای با یکی از اقوام خواهران کعبی در تاریخ ١٧ اردیبهشت ١٣٨٣، خواهران کعبی بار اول در پاییز ۱۳۵۸ به دنبال یورش ماموران رژیم ایران به شهرهای کردستان دستگیر شدند. پس از آن شهلا به قزوین تبعید شد.

در بهار سال ۱۳۵۹ بعد از توافقاتی که میان هیئتی از طرف دولت به سرپرستی داریوش فروهر با «هیئت نمایندگی خلق کرد» صورت گرفت بر اساس موافقت با بازگشت تبعیدشد‌گان (بسیاری از آموزگاران، پزشکان و پرستاران) به محل زندگی و کار خویش، شهلا به سقز بازگشت. در ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ به دنبال تصرف شهرهای سنندج و سقز و ... بار دیگر همراه با خواهرش دستگیر شد.

شهلا کعبی دوران بازداشت خود را در زندان‌های سقز، اوین، و سنندج گذراند. در طول مدت سه ماه بازداشت، بازجویی آن‌ها توسط پاسداران محلی و غیر محلی انجام می‌شد و دسترسی به وکیل یا اجازه تماس و ملاقات وجود نداشت.[۱][۳]

دفاعیات

به متهم فرصتی برای دفاع از خود داده نشد. خویشاوند خانم کعبی در مصاحبه تاکید کرد که ایشان اصلا سیاسی نبود و فقط به عنوان یک پرستار در بیمارستان به مداوای مجروحین درگیری ها ی مسلحانه پرداخته بود. وی همچنین به انساندوستی و وجدان کاری خانم کعبی به عنوان یک پرستار اشاره کرد و گفت که ایشان به هرکسی که احتیاج به مراقبت داشت میرسید: حتی "یک بار به خاطر مداوای یک پاسدار مورد شماتت برخی اهالی قرار گرفت، ولی با جسارت ایستاد و به وظیفه شغلی خود عمل کرد."[۱]

حکم

بنا بر اظهارات یکی از همبندان خانم کعبی به اقوام ایشان، حاکم شرع شبانه در پادگان سنندج حکم اعدام دسته جمعی زندانیان را صادر کرد. نزدیکی سحر، حکم اعدام در همان پادگان به اجرا درآمد. یکی از زندانیان حاضر در محل اعدام خانم کعبی را این چنین توصیف میکند:

"زندانبان نسرین و خواهربزرگترش شهلا را بدون هیج سوال و جوابی از بند زندان بیرون میبرد. دو خواهربا دستان بسته ودر کنار هم پشت به دیوار می ایستند. پاسداری دو تکه پارچه سیاه رنگ را برای بستن چشمان این نفر میآورد. نسرین مخالفت میکند و چشم بند نمیخواهد. شهلا خواهر بزرگتر چشم بند را میپذیرد و در جواب خنده تحقیر آمیز پاسدار که "تو میترسی، ها؟" میگوید البته که نه، فقط نمیخواهم شاهد مرگ خواهرم باشم. در این جا نسرین هم خواهان چشم‌بند می‌شود."[۱][۳]

دادگاه

بنا بر اطلاعات موجود، دادگاهی برای خانم کعبی تشکیل نشد.[۱]

اتهامات

روزنامه جمهوری اسلامی اتهام خانم کعبی را "شرکت در درگیری های اخیر" و "همکاری با افراد مهاجم" ذکر کرد، اما بر اساس گفته خانواده، مسئولین در موقع بازداشت ایشان را به "مداوای ضد انقلاب در بیمارستان سقز" متهم کردند.[۱]

مدارک و شواهد

به علت نبودن دادگاه و وکیل و قطع تماس متهم با خانواده از وجود مدارک اطلاعی در دست نیست.[۱]

لحظه اعدام به روایت یکی از زندانیان

نزدیک سحر در ساعت ۴:۳۰، حکم اعدام در همان پادگان به اجرا درآمد. در رابطه با صحنهٔ اعدام خواهران کعبی، یکی از زندانیان حاضر در محل اعدام چنین نقل کرده است: «در سحرگاه ۷ شهریور ۱۳۵۹ زندانبان دو خواهر را از بند زندان زنان در سنندج بیرون برد. سئوال و جوابی نبود، چون مقصد معلوم بود. دو خواهر پشت به دیوار و رو به جلاد، دست بسته در کنار هم ایستادند. دژخیمی با پارچه‌ای در دست خواست تا چشمان‌شان را ببندد.

– نسرین: من نمی‌خواهم چشمم را ببندم.

– شهلا: من می‌خواهم.

– دژخیم با خنده: تو می‌ترسی که می‌خواهی چشمانت را ببندی؟ ها؟

– شهلا: البته که نه، من فقط نمی‌خواهم که مرگ خواهرم را ببینم.

– نسرین: پس چشمان مرا هم ببندید.

خنده دژخیم قطع شد و با خشم فریاد زد:

– آتش[۴]

منابع